بی مهر رخت روز مرا نور نماندست 38
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست |
|
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم |
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت |
هیهات از این گوشه که معمور نماندست |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت |
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید |
دور از رخت این خسته رنجور نماندست |
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن |
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است |
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده |
ماتم زده را داعیه سور نماندست |
تعبیر فال حافظ
زندگی بدون او برایت میسر نیست. غم دوری و هجران را نمی توان تحمل کنی ولی فعلا" چاره ای جز این نداریو با گریه و زاری کردن کاری درست نمی شود. شاید در آینده وصال یار میسر شود. با امید رسیدن به مقصود با مرگ دست و پنجه نرم کن.