نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید

نفس برآمد و کام از تو بر نمی​آید

فغان که بخت من از خواب در نمی​آید

صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش

که آب زندگیم در نظر نمی​آید

قد بلند تو را تا به بر نمی​گیرم

درخت کام و مرادم به بر نمی​آید

مگر به روی دلارای یار ما ور نی

به هیچ وجه دگر کار بر نمی​آید

مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید

وز آن غریب بلاکش خبر نمی​آید

ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا

ولی چه سود یکی کارگر نمی​آید

بسم حکایت دل هست با نسیم سحر

ولی به بخت من امشب سحر نمی​آید

در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز

بلای زلف سیاهت به سر نمی​آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی​آید


تعبیر فال حافظ

بسیار بی قرار و بی تاب شده ای و همه چیز را از دست رفته می بینی . رسیدن به کام و مراد را محال می دانی. دعا هم می کنی ولی نتیجه نگرفته ای مطمئن باش آنقدر عمر می کنی که به تمام آرزوهایت برسی. دل از خدا جدا نکن و امیدوار باش که در آینده ای نزدیک به مراد خود خواهی رسید.

نظرات

برای ارسال نظر باید وارد حساب کاربری شوید. ورود یا ثبت نام

بیشتر بخوانید