«لئوناردو دی کاپریو» بازیگر مشهور و برنده جایزه اسکار با فیلم جدیدی به صحنه برمی گردد، با اثری که زندگی یک مأمور پلیس نیویورکی را به تصویر کشیده است.نام فیلم «دست سیاه» است و اقتباسی می باشد از کتابی به همین عنوان ، نوشته«استفان تالتی» نویسنده پرفروش آمریکایی که از چهره های مشهور داستان های جنایی و پلیسی می باشد.
این کتاب بر اساس رویدادهای واقعی است ومحور اصلی داستان، جنایات گروههای تبهکار و خانواده های مافیایی می باشد که در اوایل قرن بیستم از ایتالیا به نیویورک مهاجرت نمودند.در این دوران که بسیاری از آن بعنوان روزهای تاریک نیویورک یاد می نمایند، سرقت، اخاذی، زورگیری، آدم ربایی و جنایت در این شهر به اوج رسیده بود و زندگی میلیونها شهروند نیویورکی به در خطر نابودی بود.
«لئوناردو دی کاپریو» نقش «جو پتروزینو» یک کارآگاه پلیس ملقب به «شرلوک هولمز» ایتالیایی را برعهده دارد. مأموریت او ، کشف راز قتل های زنجیره ای منتسب به تبهکارانی به نام «سیاه دست» است و در این مسیر درگیر ماجراهای پیچیده ای میگردد.این بازیگر نامدار یکی از تهیه کنندگان فیلم هم می باشد و نقش مهمی در شکل گیری این پروژه سینمایی داشته، «سیاه دست» توسط شرکت پارامونت تولید می شود.هنوز جزئیات بیشتری درباره سایر بازیگران و دست اندرکاران انتشار نیافته است.
این پست را چگونه میبینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید. (سیارک)
کارگردان نامدار سینما «مارتین اسکورسیزی» و بازیگر مشهور آمریکایی «لئوناردو دی کاپریو» برای هفتمین بار در یک پروژه سینمایی همکاری مینمایند
نام این فیلم جنایی «قاتلان فلاور مون» می باشد و به نقل از منابع آکاه ، مراحل پیش تولید آن آغاز شده است.سناریو فیلم با اقتباس از کتابی به نام «قاتلان فلاور مون» اثر «دیوید گرن» نویسنده آمریکایی می باشد.موضوع کتاب مربوط به دهه 1920 می باشد وانعکاس رویداد واقعی قتل عام فجیع سرخپوستان قبیله ای در ایالت اوکلاهاما، است. وقایع قتل عام سرخپوستان ، در سال 1920 به علت کشف نفت در این منطقه و استفاده سودجویان برای بیرون کردن آنها از محل زنگی شان اتفاق افتاده است و به قتلهای زنجیره ای «اوسیج نیشن» معروف شد.این قتل ها از اولین پرونده های جنایی «اف بی آی» یا پلیس فدرال آمریکا بود «اف بی آی» یا پلیس فدرال آمریکا سازمان تازه تاسیس بود و با این پرونده ها مشهور شد. (سیارک)
بازی نقش یکی از کارآگاهان این فیلم به عهده لئونارددی کاپریو می باشد او مسئول پیدا کردن قاتل این پرونده فجیع است.
این هفتمین همکاری لئوناردو دی کاپریو و مارتین اسکورسیزی در عرصه سینما می باشد، آنها در گذشته در تولید پیج فیلم بلند و یک فیلم کوتاه از جمله «دار و دسته های نیویورکی»، «هوانورد» و «گرگ های وال استریت»با هم همکاری کرده اند. لئوناردو دی کاپریو علاوه بر بازی در فیلم از سرمایه گذاران فیلم هم می باشد.
مارتین اسکورسیزی برای بررسی منطقه برای لوکیشن های فیلم در هفته آتی به اوکلاهاما می رود و امیدوار است فیلمبرداری فیلم قاتلان فلاورمون را از بهار سال آینده شروع کند.
فرق اختلاس و دزدی، دزدی چیست، تفاوت اختلاس با دزدی، دزدی و اختلاس، تفاوت سرقت و تقلب و بالاخره اختلاس چیست به تمام این سوالات به نوعی کلاهبرداری در این مقاله پاسخ داده می شود.
در گسترده ترین معنی، تقلب می تواند هر جرمی را شامل شود که در آن، روش اصلی برای بدست آوردن چیزی با فریب باشد. این فریب از طریق نقشه های مختلف انجام می شود: روش های خاصی برای ارتکاب و پوشش این عمل متقلبانه مورد استفاده قرار می گیرد. سه روش برای گرفتن پول از قربانی بصورت غیرقانونی وجود دارد: زور، حقه یا سرقت. جرایمی که در آن از حقه استفاده می شود را تقلب می گویند.
تعریف قانونی تقلب این است که آیا بزه کیفری است یا حقوقی.
تقاوت در این است که موارد کیفری باید در سطوح بالاتر تایید شوند. برای مثال بیایید کارمندی را فرض کنیم که در انبار یک کارخانه ی تولید کامپیوتر کار می کند و وقتی کسی مواظب او نیست تراشه های ارزشمند کامپیوتری را می دزدد و به شرکت رقیب می فروشد. این عمل قطعا غیرقانونی است ولی این کارمند چه قانونی را نقض کرده است. آیا مرتکب تقلب شده است؟ پاسخ این است که قطعا بستگی دارد. بگذارید اقسام حقوقی دزدی را مرور کنیم.
عبارت حقوقی دزدی سرقت است که این گونه تعریف می شود: دزدی تبهکارانه، برداشتن، حمل، هدایت، راندن یا رانندگی با اموال فرد دیگر با نیتِ تبدیل کردن یا محروم کردن صاحبِ آن. به منظور اثبات اینکه فردی مرتکب سرقت شده است باید چهار مولفه ی زیر به اثبات برسد:
1. برداشتن یا کش رفتن اتفاق افتاده باشد.
2. پول یا اموال شخص دیگری باشد.
3. بدون موافقت صاحب آن انجام شده باشد.
4. به نیت محروم کردن صاحب آن چیز از استفاده یا تملک آن باشد.
در مثالی که زدیم، کارمند قطعا اموال کارفرمایش را کش رفته است و ما می توانیم با اطمینان بگوییم که بدون موافقت او این اتفاق افتاده است. علاوه بر این، با برداشتن تراشه های کامپیوتری از انبار و فروختن آنها به یک شخص ثالث، کارمند به وضوح نشان داده که نیتش محروم کردن کارفرمایش از توانایی تملک و استفاده از آن تراشه ها بوده است. بنابراین این کارمند در استفاده ی غیرقانونی از اموال شرکت دخالت داشته است.
تفاوت اختلاس با دزدی چیست
علاوه بر این، عمل دزدیدن تراشه های کامپیوتری اختلاس هم محسوب می شود. اختلاس به معنی برداشتن یا استفاده ی غیرقانونی عمدی از پول و اموال شخصی دیگر است که مجرم این اموال را به واسطه ی اداره یا کارمند یا یک شخص امین بدست می آورد. عبارات کلیدی در این تعریف«بدست آوردن مالکیت از طریق قانونی» است. برای رخداد یک اختلاس، شخصی که آن مال را دزدیده باید در زمان دزدیدن مالک و آن اموال بوده باشد. به خاطر داشته باشید، مالک بودن با صاحب بودن یکی نیست. در مثالی که زدیم، شاید کارمند مالک تراشه های کامپیوتری باشد (تا آنها را سر هم بندی، بسته بندی و نگهداری کند) ولی روشن است که تراشه ها متعلق به کارفرما است نه کارمند. وقتی کارمند تراشه ها را می دزدد مرتکب اختلاس شده است.
شاید کارمندانی را مشاهده کنیم که از لحاظ حقوقی قیم یا امین کارفرمایشان باشند. عبارت قیم بر اساس دیکشنری حقوقی مشکی، ریشه ی لاتین دارد و به معنی شخصی است که برحسب اعتماد و اطمینان و حسن نیت و خلوصی که نیاز دارد دارای شخصیتی شبیه امانت دار باشد، وقتی کسب و کاری که فرد در آن کار می کند یا پول یا مالی که آن را مدیریت می کند برای خودش منفعتی ندارد بلکه منفعتش به شخص دیگری می رسد، گفته می شود شخص قیم است مانند کسی که رابطه ای را حفظ می کند که مستلزم اطمینان و اعتماد کامل از یک سو و حد زیادی از حسن نیست از سوی دیگر است. بطور خلاصه قیم کسی است که به نفع دیگری کاری را انجام می دهد.
امانت داری وظیفه ای را بر گردن کسی که آن را دارد قرار می دهد. وقتی در این وظیفه کوتاهی شود، فرد محکوم به عمل خیانت در امانت می شود. مولفه های دلایل این کار در بین محاکم با هم فرق می کند ولی بطور کلی شامل موارد زیر است:
1. رابطه ی امانت داری بین مدعی و متهم وجود دارد.
2. متهم نسبت به وظایفی که نسبت به مدعی داشته کوتاهی کرده است.
3. این کوتاهی منجر به آسیب به مدعی یا منفعتِ متهم شده است.
وظیفه ی امانت داری از استاندارد بسیار بالایی برخوردار است که نمی توان آن را به سادگی تحمیل کرد. این وظیفه به وجود یک رابطه ی قیومیت یا امانت داری بین دو طرف بستگی دارد. در سناریوی استخدام، رابطه ی قیومیت معمولا تنها وقتی ایجاد می شود که کارمند بسیار قابل اعتماد باشد و از رابطه ی ویژه یا بر پایه ی اعتماد با کارفرما لذت ببرد.
اگر بخواهیم عملی صحبت کنیم، قانون اساسا وظیفه ی امانتداری را برای مدیران و متصدیان امر می پذیرد نه کارمندان معمولی. در برخی موارد ممکن است وظیفه ی امانتداری مشابهی برای کارمندانی که اسرار تجاری در اختیارشان هست نیز وجود داشته باشد. آنها وظیفه دارند که اطلاعات محرمانه را افشا نکنند. نتیجه اینکه، کارمند مثال ما به احتمال زیاد وظیفه ی امانتداری را برای کارفرمایش به خوبی انجام نداده و بنابراین پاسخگوی نقض وظیفه ی امانتداری نیست.
به هر حال اگر این مثال به گونه ای تغییر کند که یک مدیر یا متصدی اسرار تجاری شرکت را به سرقت ببرد، شاید این جرم اتفاق بیفتد.
تقلب چیست
اما تقلب چی؟ به خاطر داشته باشید که تقلب همیشه شامل نوعی خدعه است. اگر کارمند مورد سوال صرفا با جعبه ای از تراشه ها که زیر کتش پنهان کرده از انبار خارج شود این عمل تقلب محسوب نمی شود زیرا خدعه ای در کار نبوده است (اگرچه بسیاری این کار را خدعه آمیز می دانند، آنچه واقعا ما درباره ی آن صحبت می کنیم وقتی از خدعه حرف می زنیم، همانطور که در مولفه های ارتکاب گفته شد، مجموعه ای از صورتحساب های خلاف واقع است که قربانی به آن اعتماد می کند).
به هر حال فرض کنید که او جعبه تراشه ها را زیر کتش می گذارد و از انبار خارج می شود، کارمند می کوشد تا ردپای خودش را با دستکاری صورت اموال موجود در انبار پاک کند. اکنون صورت جرم تغییر کرده است. آن ثبتیات صورتحساب از سطوح موجودی انبار شرکت است و کارمند عامدانه آنها را تحریف کرده است. این ثبتیات قطعا اطلاعات است زیرا برای پیگیری مقدار اقلام موجود در انبار مورد استفاده قرار می گیرد و شرکت وقتی به لیست موجودی انبار نیاز دارد برای تعیین مقدار کالایی که در انبار دارد به آنها اطمینان می کند. علاوه بر این، شرکت متضرر می شود زیرا دچار کمبودی در موجودی انبار شده است که از آن خبر ندارد.
بنابراین تمام مشخصه ی تقلب وجود دارد: کارمند اطلاعات جعلی داده است، کارمند می دانسته که این ادعا کذب است، شرکت به این ادعا اعتماد کرده و متضرر شده است. بر اساس قانون این کارمند می تواند متهم به طیف گسترده ای از جرایم حقوقی و کیفری بشود: تقلب، سرقت، اختلاس یا تحصیل مال غیر. به عنوان یک موضوع عملی، او شاید تنها متهم به سرقت شود. به هر حال نکته اینجاست که تقلب شغلی همیشه مستلزم خدعه است و اعمالی که شبیه اشکال دیگر سوء استفاده است مانند سرقت، در حقیقت ممکن است مستلزم دسته ای از تقلب ها باشد. ....ادامه دارد
ترجمه itrans.ir
در این روش فرد کلاهبردار از شما می خواهد به هر دلیلی برای ایشان اسنپ بگیرید، مثلا گوشی جا گذاشته یا باتری ندارد. به هر حال اگر شما قانع شدید و تاکسی گرفتید، باید منتظر تماس راننده یا حتی پشتیبانی اسنپ باشید، احتمال زیاد درگیر کلاهبرداری شدید، شاید در نگاه اول فقط یک کرایه تاکسی ساده باشد ولی شما با کلاهبردار طرف هستید در مواردی حتی فرد کلاهبردار راننده را جاهای مختلف برده و با چرب زبانی از ایشان پول گرفته است. همه این ها پای شما نوشته خواهد شد.
به این مورد خوب دقت کنید، اگر فرد کلاهبردار قصد سرقت خودرو را داشت و با راننده درگیر شد، اگر این درگیری منجر به اسیب یا قتل راننده شد، شرکت فقط شما را می شناسد!
قبل از قبول درخواست های افراد غریبه کمی بیشتر فکر کنید.
لئوناردو دی کاپریو، از جمله بازیگرانی است که صرف نظر از این که به چه سبکی از فیلم های سینمایی علاقه مند باشید، اجرا های فوق العاده ای دارد که توجه شما را جلب خواهد کرد و یکی از معدود بازیگرانی است که طی بیست و پنج سال اخیر، طی روندی رو به رشد و بسیار خوب توانسته است هواداران دنیای سینما را سرگرم کند. البته بیشتر کسانی که از نقش آفرینی های دی کاپریو بر پرده های نمایش لذت برده اند، برای نخستین بار در فیلم تایتانیک بود که با او آشنا شدند، اما جالب است بدانید که درخشش این ستاره جدید دنیای سینما از سال ها قبل آغاز شده بود. با این وجود دی کاپریو از شهرتی که در فیلم تایتانیک به دست آورده بود، برای انجام کارهایی خلاقانه بهره گرفت و در فیلم هایی بازی کرد که شاید اگر او نقش اصلی شان را به عهده نمی گرفت، کسی حاضر به تماشای آن ها نمی شد، چرا که کارهای بسیار جدید و خلاقانه ای به شمار می رفتند و البته با بازخورد های خوبی هم مواجه شدند.
اخیرا و به واسطه بازی در فیلم «از گور برخاسته (The Revenant)» بود که لئوناردو دی کاپریو جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را از آن خود کرد، با این وجود، چنین جایزه ارزشمندی هم قادر نخواهد بود بازیگر با استعدادی چون دی کاپریو را از ادامه خلاقیت های اش باز دارد و مطمئنا در آینده ای نزدیک شاهده کارهای خلاقانه و جذاب دیگری از این بازیگر فوق العاده خواهیم بود. با توجه به این که دی کاپریو، هنوز چندان سن و سال بالایی ندارد و قادر به نقش آفرینی در فیلم های گوناگونی خواهد بود (در مقایسه با بازیگران بزرگی چون آل پاچینو و رابرت دنیرو که دیگر قادر به بازی در هر نقشی نخواهند بود)، و نیز با در نظر گرفتن کارگردانان بزرگی چون کوانتین تارانتینو و اسکورسیزی که دی کاپریو فیلم های چند سال اخیر خود را، غالبا زیر نظر آن ها انجام داده است، آینده او برای تمامی هواداران دنیای سینما حائز اهمیت خواهد بود و همگان در انتظار اند تا ببینند نقش های آینده او چگونه خواهد بود. البته این موضوع مقاله حال حاضر ما نیست و قصد نداریم آینده کاری این بازیگر را زیر ذره بین بگذاریم، بلکه قصد داریم نگاهی به گذشته پر فروغ این بازیگر فوق العاده انداخته و بهترین فیلم هایی که تا کنون در آن ها به ایفای نقش پرداخته را بررسی کنیم. ذکر این نکته حائز اهمیت است که بیشتر فیلم هایی که لئوناردو دی کاپریو تا کنون در آن ها به ایفای نقش پرداخته است، ارزش حداقل یک بار تماشا کردن را دارند و هیچ کدام بد نیست اند، با این وجود، ما از میان این فیلم ها، آن هایی را برگزیده ایم که بهترین بازخورد ها را در میان هواداران و منتقدان داشته اند. با سیارک همراه باشید.
حضور بازیگران با استعدادی چون دی کاپریو و تیلدا سوئینتون و نقش آفرینی آن ها در فیلم «ساحل»، توانست این فیلم را بدل به یک اثر هنری فوق العاده کند. دو شخصیت اصلی داستان فیلم ریچارد و سال هستند و این دو در جزیره ای بکر و دست نخورده یکدیگر را ملاقات می کنند؛ این در حالی است که نقشه ای که پیش از این در دست فردی بوده که در داستان فیلم خودکشی کرده است، به دست ریچارد افتاده است. ریچارد و سال به مرور وارد رابطه ای عمیق تر با یکدیگر می شوند و در کنار شکل گیری این رابطه، شاهد عادات و رسوم مردم بومی این جزیره هستیم (برای نمونه جشن هایی که در کنار آتش بر پا می کنند) و سایر فعالیت های آن ها، مانند کشاورزی که برای امرار معاش و گذران زندگی خود انجام می دهند و ریچارد و سال نیز نقشی در این گونه فعالیت ها به عهده می گیرند. با وجود این که این فیلم در زمان اکران خود با اقبال چندان خوبی از سوی منتقدان مواجه نشد و حتی کارگردان فیلم نیز طی مصاحبه هایی عنوان کرده بود که از محصول نهایی خود چندان رضایت ندارد، این نظری نبود که تماشاگران فیلم داشته باشند و برای آن ها روایت تازه و خلاقانه ای که از عشق و فداکاری در این فیلم مشاهده کردند، بسیار جالب توجه بود. «ساحل» از جمله فیلم هایی است که به خوبی می توان در آن شاهد استعداد های دی کاپریو و نقش آفرینی چشم نواز اش بود.
«گتسبی بزرگ» نیز از آن جمله فیلم هایی است که چندان توجه منتقدان را به خود جلب نکرد، با این وجود، همانند مورد قبلی، نظر بیشتر هواداران دنیای سینما، چیز دیگری بود و با این که چندان فیلم بی نقص و ایده آلی به شمار نمی رود، صحنه های به خصوصی در فیلم وجود دارد که می توان تنها به خاطر مشاهده دوباره و دوباره این صحنه ها، فیلم را تماشا کرد. باز لورمن، کارگردانی این فیلم را به عهده داشته است و تمامی تلاش خود را به کار بست تا بتواند چشمه ای از خلاقیت ها و سبک منحصر به فرد خود در به تصویر کشیدن وقایع داستان اش را به رخ بکشد که تا حدودی هم موفق به انجام این کار شد. داستان این فیلم در خصوص فردی به نام نیک (با بازی توبی مگوایر) است که از غرب آمریکا به شهر نیویورک سفر می کند تا شاید شرایط شغلی جدید و امکانات جدیدی برای زندگی اش فراهم شود. این سفر نیک مصادف می شود با همسایگی او با گتسبی بزرگ (با بازی لئوناردو دی کاپریو) و آشنایی این دو با هم که اتفاقات داستان فیلم را رقم می زند. البته گذشته از تمامی حرف و حدیث هایی که در خصوص این فیلم وجود دارد، از بازی فوق العاده دی کاپریو در نقش اصلی این فیلم نمی توان گذشت؛ بازی ای که جای هیچ گونه حرفی باقی نمی گذارد و به بهترین شکل ممکن انجام شده است. شاید کسی نمی توانست بهتر از او غرور و سر پا ایستادگی گتسبی را، در عین شکست هایی که متحمل شده و شرایط بد روحی اش، این گونه به تصویر بکشد.
«دار و دسته های نیویورکی» یکی از تجربه های نقش آفرینی لئوناردو دی کاپریو در فیلمی است که مارتین اسکورسیزی کارگردانی آن را به عهده داشت؛ همکاری ای که در نهایت ثمر بخش بود و تا حدودی انتظارات هواداران و منتقدان را بر آورده کرد. داستان این فیلم، روایت گر دار و دسته های خلاف کاری است که در نیویورک فعالیت می کنند و وقایع داستان فیلم، مربوط به زمانی می شود که هنوز جنگ های داخلی آمریکا به وقوع نپیوسته بود. همان گونه که در بیشتر فیلم های اسکورسیزی شاهد آن بوده ایم، در این فیلم نیز، بدون هیچ تعارفی خشونت موجود در رفتار های اعضای این دار و دسته ها به تصویر کشیده می شود و این مسئله، در کنار بازی های فوق العاده بازیگران این فیلم، از عوامل اصلی موفقیت آن بوده اند. دنیل دی لوئیز در این فیلم در نقش «بیل قصاب» بازی می کند و لئوناردو دی کاپریو در نقش والون که اصلیتی آمستردامی دارد. البته در مقایسه با سایر شاهکار های اسکورسیزی، شاید بتوان گفت که این فیلم چندان به پای آن ها نمی رسد، با این وجود، نقش آفرینی بازیگران اصلی آن فوق العاده بود و تا مدت ها در ذهن هواداران دنیای سینما ماندگار خواهد شد.
داستان این فیلم در ژانر درام و جنایی است و استیون اسپیلبرگ، کارگردانی آن را به عهده داشته است؛ فیلمی که از همان دقایق ابتدایی تا پایان فیلم، لحظات خوب و فرح بخشی برای تماشاگران آن به ارمغان می آورد. اسپیلبرگ، در این فیلم تمامی تلاش خود را به کار بست تا دی کاپریو شخصیتی بازیگوش و در عین حال با اعتماد به نفس پیدا کند تا بتواند به خوبی از پس نقش آفرینی یک خلافکار جذاب بر بیاید؛ در نهایت هم همین گونه شد و اسپیلبرگ توانست به این مهم دست پیدا کند. نقش مقابل دی کاپریو در این فیلم به عهده تام هنکس است و او نیز به خوبی از پس ایفای نقش شخصیت خوب داستان بر آمد و بازی بی نظیری از خود به نمایش گذاشت؛ تام هنکس در این فیلم در نقش پلیسی بازی می کند که در تعقیب و گریزی دائمی به دنبال دزد گریز پای خود، به نقاط مختلف کشیده می شود. سکانس پایانی فیلم و دوستی ای که بین دو شخصیت اصلی داستان شکل می گیرد، از دیگر نقاط قوت داستان و فیلم است.
اگر قصد داشته باشید نقش آفرینی دو تن از بزرگترین بازیگران نسل حاضر را بر روی پرده سینما و در کنار یکدیگر مشاهده کنید، «یک مشت دروغ»، انتخاب ایده آلی خواهد بود. علاوه بر این کارگردان این فیلم نیز، ریدلی اسکات، یکی از موفق ترین کارگردانان حال حاضر دنیای سینما است و در چند سال اخیر فیلم های بسیار خوبی روی پرده برده است. در فیلم های این سبک معمولاً شاهد صحنه های اکشن و درگیری های بسیاری هستیم، با این وجود، این فیلم از این حیث یک استثنا به شمار می رود و داستان خوب و پیچیده فیلم باعث شده است تا صحنه های اکشن تنها به عنوان قوت دهنده داستان فیلم و تقویت کننده آن به کار گرفته شوند. البته زمانی راسل کرو و لئوناردو دی کاپریو در کنار یکدیگر نقش آفرینی می کنند، امکان این که فیلم خوب از آب در نیاید تقریبا غیر ممکن خواهد بود. داستان فیلم، روایت گر اتفاقاتی است که مأمور های سی آی ای (سازمان امنیتی آمریکا) در خاور میانه تجربه می کنند و تدابیری که در خصوص مسائل مختلف می اندیشند و این مسائل به گونه ای بسیار باور پذیر و نزدیک به دنیای واقعی به تصویر کشیده شده است و اگر کسی قصد داشته باشد درک دقیق و درست تری از فعالیت های تروریستی و دنیای آن ها پیدا کند، با مشاهده این فیلم، به هدف خود دست خواهد یافت.
زمانی که هدایت فرمان به عهده مارتین اسکورسیزی باشد، می توانید مطمئن باشید که تجربه سواری بسیار هیجان انگیز و فوق العاده ای خواهید داشت و «جدا افتاده» از آن فیلم هایی است که این تجربه را به بهترین شکل ممکن به ارمغان می آورد. جک نیکلسون، مت دیمون و لئوناردو دی کاپریو، سه بازیگر نقش های اصلی این فیلم فوق العاده هستند؛ فیلمی که به واسطه بازی خوب بازیگران و داستان خوب اش توانست نامزد دریافت جایزه اسکار در بخش های مختلفی شده و در نهایت جایزه بهترین تصویر پردازی و کارگردانی را از آن خود کند. جالب است بدانید که این فیلم در حقیقت بازسازی یک فیلم هیجان انگیز و معمایی هنگ کنگی است با نام «Internal Affairs». داستان فیلم روایت گر زندگی یک پلیس مخفی است (با بازی لئوناردو دی کاپریو) که وارد دار و دسته خلافکاری در شهر شده تا از مطالب مختلف و اقداماتی که قصد انجام دادن شان را دارند، آگاهی پیدا کند. بازی در نقش رئیس این گروه خلافکاری را جک نیکلسون به عهده دارد. نکته جالب توجه در خصوص داستان گیرا و جذاب این فیلم، بعد دیگر داستان است که در آن یکی از پلیس های عالی رتبه (با بازی مت دیمون) در حقیقت خبرچین این دار و دسته خلافکاری شده است و بیشتر اتفاقات داستان حول این دو عامل نفوذی و مخفی نگاه داشتن هویت شان می گردد. وقایع فیلم در بوستون جنوبی رخ می دهد و افراد این دار و دسته خلافکاری نیز اصلیتی ایرلندی دارند.
در سال 1997 بود که لئوناردو دی کاپریو، در نقش جک داوسن و در فیلم تایتانیک به بازی پرداخت؛ نقش آفرینی ای که بدل به یکی از ماندگار ترین کارهای او شد و فیلم نیز به طور کلی هواداران بسیاری در نقاط مختلف جهان پیدا کرد. تایتانیک در زمان اکران خود توانست رکورد بیشترین فروش در میان فیلم های هالیوود را از آن خود کند (رکوردی که برای سال های متمادی در اختیار اش ماند) و داستان فیلم به گونه ای است که تماشاگر را به سفری عاشقانه و جذاب و در عین حال غمیگین در تاریخ می برد و در نهایت همین داستان گیرا و جذاب فیلم بود که توجه هواداران بسیاری را در نقاط مختلف جهان به آن جلب کند. در کنار حادثه غم انگیزی که برای کشتی غول پیکر تایتانیک و سر نشینان آن رخ می دهد، شاهد رابطه عاشقانه دو شخصیت اصلی فیلم با بازی لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت هستیم که جذابیت به خصوصی به داستان فیلم می دهد؛ بیش از هر چیز دیگری، بازی در این فیلم بود که بدل به سکوی پرتابی برای این دو بازیگر با استعداد شد و توانستند استعداد های بی نظیر خود در بازیگری را در این فیلم در معرض نمایش همگان قرار دهند. بدون این شک هنوز هم این فیلم به عنوان یکی از بهترین نقش آفرینی های دی کاپریو شناخته می شد و یکی از بهترین آثار سینمایی ای که هالیوود در بیست سال اخیر خود شاهد آن بوده است.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: پیش از اتمام نهایی فیلم نامه تایتانیک، نسخه ای 165 صفحه ای توسط جیم کامرون نوشته شده بود و هنوز به اتمام نرسیده بود، با این وجود، لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت از همان زمان علاقه زیادی به داستانی که در فیلم نامه روایت شده بود نشان داده و روی آن نسخه کار کرده بودند.
در صحنه ای از فیلم، شاهد دستی هستیم که در حال کشیدن نقشی از رز (با بازی کیت وینسلت) است؛ جالب است بدانید که این دست کارگردان فیلم، جیمز کامرون است و نه دی کاپریو. نکته ای که در این رابطه وجود داشت این بود که دی کاپریو راست دست بود و جیمز کامرون چپ دست، به همین خاطر مجبور شدند آینه ای مقابل دست جمیز کامرون قرار داده و تصویر در آینه را برای این کار ضبط کنند (در آینه دست راست نشان داده می شد).
در صحنه ای از فیلم، جک (با بازی دی کاپریو) دیالوگی را ادا می کند که از این قرار است: «من پادشاه جهان هستم.». این دیالوگ به نظر بسیاری از ماندگارترین دیالوگ های دنیای سینما به شمار می رود.
در صحنه ای از فیلم، دی کاپریو و کیت باید در مهمانی ای که توسط مسافران درجه سه کشتی تدارک دیده شده است برقصند و هر دوی آن ها پیش از شرکت در این صحنه مجبور شدند راه و روش رقص پلکا را بیاموزند.
جانی دپ، از جمله کسانی بود که بازی در نقش جک به او پیشنهاد شده بود و او این پیشنهاد را رد کرد؛ تصمیمی که حسرت بزرگی برای جانی دپ به شمار می رود.
این فیلم که در سال 2008 به روی پرده های سینما رفت، از این لحاظ که دو بازیگر نقش های اول فیلم تایتانیک، لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت دوباره و در کنار هم به ایفای نقش می پرداختند، فیلمی منحصر به فرد به شمار می رفت و بسیاری برای تماشای آن لحظه شماری می کردند. داستان فیلم اقتباسی است از رمانی به همین نام، نوشته ریچارد ییتس و روایت گر داستان زندگی زوجی است که در حومه شهر با یکدیگر زندگی می کنند و به مرور متوجه می شوند زندگی شان به آن سادگی ها که در ابتدای امر فکر می کردند، نیست و مشکلات زیادی گریبان گیرشان می شود. بر خلاف شور و شوق نو جوانی و زرق و برقی که در تایتانیک شاهد اش بودیم، در این فیلم بیشتر نظاره گر دنیای انسان های بالغی هستیم که با مشکلات مختلف خود دست و پنجه نرم می کنند. یکی از نکات مثبت فیلم که تا حدود زیادی باعث موفقیت آن شد، نقش آفرینی دی کاپریو در آن بود و در صحنه ای که با تمام وجود خشم و نا امیدی خود را پس از مدت ها خود داری بروز می دهد، تماشاگران فیلم برای مدتی شگفت زده و کمی وحشت زده شدند.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: کیت وینسلت در زمانی که در حال ساخت این فیلم بودند، همسر رسمی کارگردان فیلم، سام مندس به شمار می رفت و به همین خاطر بازی به عنوان همسر دی کاپریو در این فیلم کمی برای او دشوار شده بود.
جاده انقلابی، دومین همکاری رسمی لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت به شمار می رفت و همانند نخستین فیلم این دو بازیگر (تایتانیک)، این بار هم استودیوی پارامونت وظیفه پخش و تهیه منابع مالی فیلم را به عهده داشت.ترجمه itrans.ir
این مقاله ادامه دارد...
این فیلم پر است از صحنه های احساسی و داستان آن به گونه ای است که اشک و خنده تماشاگران را در هم می آمیزد. لئوناردو دی کاپریو که در آن سال ها کم سن و سال بود، در این فیلم در نقش آرنیه گریپ بازی می کند؛ نوجوانی که کند ذهن است و از مشکلات روانی رنج می برد. نقش دیگر این فیلم به عهده جانی دپ است که در نقش گیلبرت و برادر بزرگ تر آرنیه روی پرده ظاهر می شود و بیش از هر چیز دیگری در تلاش است تا خانواده خود را از شرایط سختی که در آن گرفتار شده اند، رهایی بخشد. دی کاپریو، در این فیلم به خوبی توانسته است از پس بازی در نقش این نوجوان کند ذهن بر آید که به هیچ عنوان کار ساده ای نیست و در نهایت تماشاگر فیلم با تمام وجود باور خواهد کرد که این نوجوان از مشکلاتی رنج می برد و همانند سایر هم سن و سالان خود عادی نیست. جالب است بدانید که لئوناردو در این فیلم با وجود سن و سال کم اش، برای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد شد و در نهایت با وجود این که جانی دپ نیز در دوران فروغ خود به سر می برد، در نهایت این دی کاپریو بود که تمامی توجهات را به خود جلب کرد.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: لئوناردو دی کاپریو در خصوص بازی اش در نقش آرنیه گریپ عنوان کرده است: «تجربه بازی در نقش آرنیه گریپ، لذت بخش ترین تجربه زندگی من است.». نکته جالب توجه دیگری که در خصوص بازی در این نقش وجود دارد، تجربه دی کاپریو برای آماده سازی خود برای ایفای این نقش بود. او در این خصوص نیز عنوان کرد: «برای این که قادر باشم از ذهنیات فردی که دچار کند ذهنی است، اطلاعات دقیق تری داشته باشم، باید تحقیقات بیشتری انجام می دادم. برای این کار، چند روزی به مکانی رفتم که در آن نوجوانانی را نگاه می داشتند که کند ذهن بوده و بعضا مشکلات روانی داشتند و در کنار آن ها زندگی کردم. ما با هم صحبت می کردیم و من به دقت رفتار های آن ها را زیر نظر می گرفتم. بسیاری از مردم بر این باور اند که این گونه کودکان و نوجوانان، واقعا دیوانه هستند، اما این مسئله به هیچ عنوان حقیقت ندارد. شخصا از بودن کنار آن ها لذت می بردم و بسیار انرژی می گرفتم، چرا که همه چیز برای آن ها جدید و تازه است و با کنجکاوی به هر مسئله تازه می نگرند.».
در داستان فیلم برای مدتی آرنیه گریپ، از رفتن به نزدیکی آب خود داری می کند و در طول این مدت، دی کاپریو واقعا از حمام کردن و آب تنی خود داری می کرد. نکته جالب توجه دیگر در خصوص بازی بسیار خوب دی کاپریو در این نقش، این بود که پس از پایان فیلم بسیاری از تماشاگران از پی بردن به این نکته که دی کاپریو واقعا از لحاظ ذهنی عقب ماندگی ندارد و کاملا سالم است، متعجب شدند.
داستان این فیلم در آفریقا می گذرد، جایی که دی کاپریو در نقش یک قاچاقچی الماس به ایفای نقش پرداخته است؛ البته قاچاقچی ای که انسانی خوش قلب است و این مسئله ای است که تماشاگر تا پایان فیلم به آن پی می برد. نام نقشی اصلی این فیلم آرچر است (با بازی دی کاپریو). آرچر استعداد غریزی فوق العاده ای برای زنده ماندن در آن شرایط دشوار و خطرناک در آفریقا از خود نشان می دهد و همین مسئله او را بدل به یکی از کلیدی ترین و مؤثر ترین مهره هایی می کند که در روند قاچاق الماس از آفریقا تأثیر گذار است. در سیرا لئون، شرایط سیاسی به هیچ عنوان ثبات ندارد و همه چیز آشفته است، زندگی شخصی آرچر نیز دچار مسائل و مشکلات زیادی شده است، اما زمانی که با سولومان و مدی ملاقات می کند، همه چیز برای آرچر رنگ و بویی دیگر به خود می گیرد و برای نخستین بار این امکان را مقابل دیدگان خود می بیند که می تواند با جنگی که در دنیای اطراف اش در جریان است، صلح کند. لئوناردو دی کاپریو، برای بازی در این فیلم در نقش آرچر، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد، با این وجود، بسیاری بر این باور اند که نقش آفرینی دی کاپریو در فیلم الماس خونین شایسته تمجید بیشتری بوده است. بیش از هر چیز دیگر، سکانس های پایانی فیلم هستند که قدرت تأثیر گذاری این فیلم را به بهترین شکل ممکن نشان می دهند و اگر تا کنون فرصت مشاهده این فیلم را نداشته اید، حتما تماشای آن توصیه می شود.
لئوناردو دی کاپریو در این فیلم در نقش کالوین کندی بازی می کند و یکی از منحصر به فرد ترین نقش های دی کاپریو است که تا کنون به روی پرده رفته است و تا آن زمان، شاهد بازی کردن دی کاپریو در نقش یک انسان شریر این چنینی نبودیم؛ نقشی که بیش از پیش استعداد های نهان این بازیگر فوق العاده را در معرض نمایش همگان قرار داد. کارگردانی فیلم جانگوی رها شده به عهده کوانتین تارانتینو بوده است و او تمامی تلاش خود را به کار بست تا دی کاپریو قادر باشد تصویری واضح و باور پذیر از کالوین نژاد پرست و دمدمی مزاج به نمایش بگذارد؛ تلاشی که در نهایت با موفقیت چشم گیری به پایان رسید. کالوین در عین شرارت یکی از پیچیده ترین نقش هایی است که دی کاپریو، بازی آن را به عهده گرفته است؛ کالوین مردی است که برده های خود را وادار می کند با یکدیگر بجنگند و توجه عجیبی به فرانس دارد و در اعماق وجود اش، تنها یک قاتل روانی است.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: در صحنه ای از فیلم، دی کاپریو که نقش کالوین کندی را بازی می کند، با دست خود محکم بر روی میز می زند و به صورت تصادفی، لیوانی را می شکند و تکه های شیشه باعث می شوند تا دست اش خونریزی کند. دی کاپریو توجهی به این مسئله نمی کند و به بازی خود ادامه می دهد و تصویر برداری آن سکانس به پایان می رسد. تارانتینو، از این اقدام دی کاپریو بسیار متأثر می شود و در نهایت این صحنه را به عنوان یکی از صحنه های فیلم نهایی انتخاب می کند و زمانی که تصویر برداری این صحنه به پایان می رسد، تمامی دست اندر کاران ایستاده دی کاپریو را تشویق می کنند.
در یکی دیگر از صحنه هایی که دی کاپریو در آن حضور دارد، دی کاپریو مجبور به این شد که فیلم برداری را متوقف کند، چرا که از به کار بردن تعداد زیادی واژه های نژاد پرستانه که در دیالوگ های اش بود، احساس ناخوشایندی پیدا کرده و تمرکز خود را از دست داده بود. پیش از این دی کاپریو تنها یک بار دیگر در نقش یک انسان شرور بازی کرده بود (سال 1998 در فیلم مردی با ماسک آهنی) و به هیچ عنوان احساس خوشایندی از چگونگی شخصیت اش و نژاد پرستی بی اندازه اش نداشت. در نهایت کوانتین تارانتینو او را متقاعد کرد که باید تا جایی که برای اش امکان دارد، این نقش را به خود بقبولاند و اگر این کار را نکند در نهایت تا پایان دوران بازیگری اش، به عنوان نقطه ضعف بزرگی در کارنامه اش شناخته خواهد شد.
به جرأت می توان گفت که یکی از بهترین فیلم های معمایی روان شناسانه سده اخیر، شاتر ایسلند است. داستان و حال و هوای فیلم مربوط به دهه پنجاه میلادی می شود و به خوبی به سبک فیلم های نوآر وفادار مانده است (فیلم نواَر (به فرانسوی: Film noir) یک اصطلاح سینمایی است که اصولاً برای توصیف درامهای جنایی سبک پردازی شده و بدبینانه هالیوودی، استفاده میشود) و توانسته حالت معمایی و راز آلود فیلم را به خوبی نگاه دارد؛ شخصیت اصلی داستان، کارآگاهی است که در حین پیش رفتن در طول داستان، خود نیز با مسائل و مشکلاتی رو به رو می شود و راز های سر به مهر اش، به مرور آشکار می شوند. فلش بک های بسیاری به گذشته وجود دارند که روایت معمول اتفاقات را دچار اختلال می کند. این گونه به نظر می رسد که زنی در زندگی این کارآگاه نقشی عمده داشته و حادثه غم انگیزی را رقم زده است. شخصیت های مکمل داستان هم به جای این که راهکاری برای مشکلات و اختلالات این کارآگاه داشته باشند، کنجکاو هستند تا از حقایق او سر در آورند. در نهایت می توان عنوان کرد که نقشی که دی کاپریو از این کارآگاه مرموز در شاتر ایسلند بازی می کند، موشی را می ماند که در قفس گرفتار شده باشد و قصد فرار کردن داشته باشد. دی کاپریو، در این فیلم هم ثابت کرد که بازیگر قابلی است و به خوبی توانست تمامی احساسات لازم برای به تصویر کشیدن این نقش پیچیده را به تصویر بکشد و می توان گفت که این یکی از ماندگار ترین ایفای نقش های دی کاپریو است.
بازیگر و کارگردانی که طی چند سال اخیر توجهات بسیار زیادی را به خود جلب کرده و روند چشم گیر و رو به رشدی را تجربه کرده اند، دست در دست یک دیگر نهاده تا یکی از شاهکارهای دنیای فیلم های علمی خیالی را به روی پرده ببرند و همین گونه هم شد. دی کاپریو در این فیلم در نقش دام کاب بازی می کند، شخصی که از کودکان خود به دور افتاده و حاضر به انجام هر کاری و پرداخت هر تاوانی برای بازگشت به سوی کودکان خود است. دی کاپریو، همانند بسیاری از نقش های دیگر خود، کاب را نیز به صورت کاملاً جزئی، دقیق و به زیبایی به تصویر می کشد. دام کاب، یکی از پیچیده ترین شخصیت هایی است که تا کنون به قلم کریستوفر نولان در آمده است و دی کاپریو به زیبایی هر چه تمام تر تمامی احساسات، گناه ها، تصمیمات و خودخواهی های این شخصیت را از آن خود کرده و به روی پرده می آورد.
این فیلم نیز، یکی دیگر از همکاری های دی کاپریو و مارتین اسکورسیزی است که کارگردانی فیلم را به عهده دارد. دی کاپریو در این فیلم، در نقش هاوارد هیوز بازی می کند و در نخستین سال هایی که قصد داشت اختراع جدید خود را به ثبت برساند؛ در آن سال ها هیوز یک تاجر بسیار موفق نیز بود و از میلیونر های آن زمان به شمار می رفت. هاوارد هیوز در تمامی جنبه های مربوط به زندگی خود، با مشکلات و مسائلی مواجه می شود. زمانی که در تلاش است تا به دنبال آرزو ها و رؤیاهای خود برود و به آن ها جامه عمل بپوشاند، با مسائلی مواجه می شود و لحظاتی پیش می آید که به دشت عصبانی شده و از کوره در می رود و دی کاپریو به خوبی توانسته است که این جنبه های مختلف زندگی هاوارد را به تصویر بکشد. شاید بتوان گفت که دی کاپریو بهترین انتخاب ممکن برای ایفای نقش هاوارد هیوز بود.
بی رحم، ثابت قدم و فوق العاده زیبا، شاید کلماتی باشند که با آن ها بتوان تا حدودی فیلم از گور برخاسته را توصیف کرد؛ فیلمی که تمامی جنبه های قابل تصور در سینما را به مرزهای جدیدی رساند و معیار های تازه ای وضع کرد. بیش از هر چیز دیگر، عامل موفقیت این فیلم، بازی فوق العاده دی کاپریو در نقش اصلی آن بود که در نهایت هم توانست جایزه اسکاری که سال ها انتظار اش را می کشید، برای اش به ارمغان بیاورد. یکی از نکات منحصر به فرد و بسیار جالبی که در خصوص بازی دی کاپریو در این فیلم وجود دارد این است که در طول فیلم دیالوگ های زیادی ندارد و این سبک از بازیگری، چیزی نیست که هرکسی توان انجام اش را داشته باشد و دی کاپریو به خوبی از پس انجام آن برآمد و یکی از فوق العاده ترین بازی های تقریبا صامت دنیای سینما را از خود به نمایش گذاشت. در اتفاقی که می توان آن را معجزه نجات یافتن نامید، نقشی که دی کاپریو ایفای آن را به عهده گرفته است از مرگ نجات می یابد و با وجود این که چشمان سرد و بی روح دی کاپریو در فیلم بیشتر از یک مرده حکایت می کند تا یک فرد زنده، او تمامی حواست و تمرکز خود را به کار می گیرد و زنده تر از هر زنده ای است تا قادر به یافتن قاتل پسر اش باشد و او را به سزای عمل اش برساند.
گرگوال استریت، از آن جمله فیلم هایی است که نظرات بسیار ضد و نقیضی به هنگام اکران اش در خصوص آن مطرح شد؛ برای بسیاری فیلمی بود پر زرق و برق و جالب توجه و این در حالی بود که بسیاری عقیده داشتند مسائل اخلاقی زیادی در آن نادیده گرفته شده است. البته از جهاتی می توان عنوان کرد که هر دو نظر تا حدودی درست هستند، با این وجود، اگر بخواهیم فیلم را از منظر تخصصی سینما مد نظر قرار دهیم، باید عنوان کرد که پس از «رفقای خوب (Goodfellas)» این دومین شاهکار فوق العاده اسکورسیزی است. البته در این شکی نیست که اسکورسیزی، فیلم سازی است که خیلی خود را به مرزهایی که در پیش روی اش می نهند، محدود نمی کند و گرگوال استریت، گواهی شایسته برای این ادعا است. داستان کلی فیلم نگاهی است طعنه آمیز به زندگی جوردن بلفورت که دچار مشکلات بسیار زیادی در زندگی خود شده است و داستان فیلم در عین اینکه خنده آور و فرح بخش است، هوشمندانه نوشته شده و در پس دیالوگ ها نکته ها و ارجاعاتی وجود دارد. نکته ای که در خصوص فیلم های اسکورسیزی وجود داشته و در گرگوال استریت نیز بدان پایبند بوده است، این است که او هیچ گاه داستان و فیلمی را برای منظور رساندن پیامی اخلاقی به مخاطبان خود به کار نگرفته است و همیشه تنها تلاش اش این بوده است که مردم و چگونگی زندگی شان را به تصویر بکشد و این که سرنوشت تا چه حد می تواند گمراه کننده باشد.
در گرگوال استریت، شاهد زندگی گروهی از افراد هستیم که کارهای ناشایستی انجام می دهند و اوقات خوشی را سپری می کنند و برای این کار ها هیچ تاوانی پرداخت نمی کنند. اسکورسیزی به گونه ای طعنه آمیز در این فیلم نشان می دهد که چگونه «خوب» و «بد» هایی که انسان برای خود به وجود آورده است، جنبه قرار دادی دارند و چقدر ساده می توان از مرز این قرار داد ها فرا تر رفت و ارزش آن ها را زیر سؤال برد. ترجمه itrans.ir
در سیارک بخوانیم: