نقد و بررسی انیمیشن فردیناند

(سیارک) سال ها است که انیمیشن های زیبایی چون رئیس مزرعه، فرار مرغی  و زوتوپیا برای کودکان و حتی بزرگسالان ساخته می شود که می خواهد در آن افراد را وارد دنیای خیالی کند که در آن حیوانات به زبان انسان ها صحبت می کنند و از عواطف و احساسات انسانی برخوردار هستند.

یکی از انیمیشن های تاثیر گزار در این زمینه یک انیمیشن به نام فردیناند است. در این قسمت می خواهیم نگاهی دقیق به زوایای پنهان این انیمیشن بیاندازیم.

 

داستان در اسپانیا، کشور ماتادور ها و گاومیش های وحشی آغاز می شود.

در یک مزرعه ی پرورش گاومیش برای ماتادور ها یک گاومیش به نام فردیناند زندگی می کند. پدر با ابهتی دارد که باعث افتخار پسراست. تا این جا داستان عادی به نظر می رسد اما در ادامه متوجه می شویم که فردیناند می خواهد متفاوت باشد. او می خواهد آرزو های خاص خود را دنبال کند، برعکس دیگر گاومیش ها که سودای قرمانی دارند، او به گل ها و عطر آن ها عشق می ورزد و اصلا از خود تمایلی برای مبارزه نشان نمی دهد. اگر عمیق به این قسمت نگاه کنیم متوجه می شویم که فردیناند چقدر با دنیای اطراف خود متفاوت است. داشتن آرزو ها و دنبال کردن آن ها همواره کار انسان ها بوده است اما این انیمیشن به ما نشان می دهد برعکس قیافه ی خشن این گاو میش قلب مهربان و آشتی طلبی دارد. اما جامعه ای که او در آن زندگی می کند این تفاوت را قبول نمی کند و این آرامش را تاب نمی آورد. پدر برای مبارزه انتخاب می شود و دیگر هرگز باز نمی گردد. این موضوع فردیناد را بر آن می دارد که از آن مزرعه فرار کند و به دنبال آرزو های خود برود. برحسب اتفاق سوار قطار می شود و سرنوشت او را به سمت خانه ی یک کشاورز می برد که دختری کوچک به نام نینا دارد. نینا از همان اول شیفته ی فردیناند می شود و این دو برخلاف تصور، دوستان بسیارخوبی برای یک می شوند.

در این جا متوجه می شویم که حیوانات هم می توانند دوستان خوبی برای انسان ها باشند و دوستی آن ها آنچنان عمق بگیرد که دوستی هیچ دو انسانی به گرد پای دوستی آن ها نرسد.

اما نکته های ظریف داستان این جا تمام نمی شود. بلکه نقطه ی اوج داستان آن جایی است که فردیناند قربانی کج فهمی انسان ها می شود. در جشنواره گل و گیاه نینا به این علت که فردیناند یک بوفالوی بزرگ است و امکان دارد که بقیه را بترساند از بردن او به جشنواره ی گل و گیاه خود داری می کند اما اشتیاق دیدن و بویدن گل ها در فردیناند آن قدر قوی است که  بر خواسته ی نینا پیشی می گیرد و فردیناند خود را به آن جا می رساند. اما در آن جا خراب کاری می کند و باعث وحشت مردم می شود همین امر باعث می شود که او را دوباره به جایی ببرند که از آن جا آمده بود. در آن جا همه چیز عوض شده است. تمام گوساله ها بوفالو های بزرگی شده اند. بزرگ و قدرتمند. این جا دوستی معنایی ندارد، هیچ‌ بوفالویی قرار نیست با دیگری دوست باشد بلکه همه رقیب یک دیگر برای تصاحب مقام بوفالوی منتخب هستند. زیرا تصورشان بر این است که اگر مبارزه کنند و ببرند آزاد اند. غافل از این که در دنیای انسان های بیرون و پشت در های بسته کسی به آزادی آن ها اهمیت نمی دهد و چه ببرند و چه ببازند به کشتارگاه برده شده و در آن جا سلاخی می شوند. بازگشت دوباره ی فردیناند به مزرعه مصادف است با ورود مشهورترین ماتادور اسپانیا به نام ال پریمرو که به آن جا می آید. او که هیچگاه شکست نخورده است، می خواهد برای آخرین مبارزه اش یک گاومیش انتخاب کند. یک  گاومیش قدرتمند برای یک ماتادور قدرتمند. همین موضوع باعث می شود که فردیناند بین دیگر گاومیش ها پیوند دوستی و اتحاد ایجاد کند و آن ها را به این وادارد که تن به ال پریمرو ندهند و از آن جا بگریزند اما کسی با او همراه نمی شود تنها سه جوجه تیغی به او کمک می کنند تا با با یک بز به نام له په بگریزد و بدنبال نینا برود. در حین فرار در می یابد که انسان ها حتی گاو میش های برنده را هم می کشند و شاخ هایشان را به یادگاری برمی دارند. این را به دوستانش می گوید و به همراه آن ها به دنبال راه فرار می گردد. فرار آن ها بدون دردسر نبوده و سرشار از قسمت ها جالب و طنز است. طنزی که ته مایه ی آن تلخ است. فرار از انسان ها برای بقا. در آخر همه موفق به فرار می شوند اما فردیناند خود به علت نجات دوستانش  گرفتار می شود و مجبور است با ال پریمرو وارد نبرد شود. او هرچند گاو میش مبارزه ای نیست و هیچ تجربه ای در خصوص نبرد در میدان ندارد ولی به خوبی از عهده  ی ال پریمرو بر می آید و او را مغلوب می کند. همین باعث می شود که ماتادور شکست را بر نتابد و بخواهد با شمشیرش او را بکشد. یک گل قرمز فردیناند را به گذشته بر می گرداند و او را یاد مزارع  گل و نینا می اندازد و بدون هیچ‌دفاعی چشم به ماتادور می دوزد و گل در دست می نشیند. این صحنه می تواند اقتباسی از یک ماجرای واقعی در اسپانیا باشد. ماتادوری که می خواست گاو میش را بکشد اما گاو میش اشک می ریزد و همه ی مردم فریاد آزادی برای گاومیش سر می دهند. در این داستان هم فردیناند هیچ‌دفاعی از خود نمی کند و تنها می نشیند و و ماتادور را نگاه می کند که شمشیر به دست به او می خواهد حمله کند اما صدای جمعیت بلند می شود که خواستار آزادی فردیناند هستند و ال پریمرو هم تعظیم کرده و صحنه را ترک می کند و باخت را قبول می کند و فردیناند به همراه دوستانش یه مزرعه ی نینا و پدرش باز می گردند.

این انیمیشن شاید در ظاهر تنها یک وسیله برای سرگرمی باشد اما با خود درس های بزرگی نیز به همراه دارد.

به ما می آموزد که شاید بوفالو ها ظاهری خشن و ترسناک داشته باشند اما انسان از هرچیز که بترسد نباید آن را از بین ببرد و یا آن را به زنجیر بکشد و از آن برای پرامد استفاده کند.حیوانات هر چقدر هم که خشن و ترسناک باشند باژ هم مانند ما حق زندگی دارند و حق دارند که رویا های خود را داشتن باشند حتی اگر بوییدن گل باشد.

دنیای زندگی حیوانات بسیار پیچیده تر از فهم و درک ما است. باید به حیوانات هم حق زندگی داد و اجازه داد که آن ها هم در هر اندازه و جثه ای که هستند با خیال راحت و بدون مزاحمت که حق طبیعی خودشان است، زندگی کنند.  ترجمه  itrans.ir 

نظرات

برای ارسال نظر باید وارد حساب کاربری شوید. ورود یا ثبت نام

بیشتر بخوانید