جوزف کانراد
عطااله درویش نیادر۱۴۰۳/۲/۱۸این مقاله به بررسی برخی از دلایلی علت توانایی استثنایی جوزف کانراد در نوشتن به زبان انگلیسی می پردازد، در حالی که او این زبان را در بزگسالی آموخت.
شهرت در یک زبان خارجی: جوزف کانراد
(سیارک) دستیابی به موفقیت در ادبیات برای شخصی که به زبان مادری اش می نویسد به اندازه ی کافی مشکل است. نویسندگان بسیار کمی وجود دارند که بتوانند با درامدشان از نویسندگی زندگی خود را اداره کنند. برای یک گوینده ی غیر بومی در یک زبان، موفقیت در ادبیات آن زبان بسیار نادر است. اما هنوز هم وجود رمان های جوزف کانراد به زبان انگلیسی این را ثابت می کند که این موضوع شاید نادر باشد اما غیر ممکن نیست. جوزف تئودور کانراد کوزنوویسکی در سال 1857 در یک ناحیه از لهستان که اکنون بخشی از اوکراین است به دنیا آمد. او در یک خانواده ی اشرافی به دنیا آمد که دارای زمین های بسیار بوده و از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بودند. لهستان در آن زمان مستعمره ی روسیه بود و هم پدر و هم مادرکانراد برای استقلال لهستان به شدت مبارزه می کردند. در سال 1861 پدر کانراد برای انجام فعالیت های انقلابی دستگیر شد و اعضای خانواده ی او به ولگا، یک شهر دور افتاده در شمال روسیه، تبعید شدند. زمستان های طولانی و شرایط طاقت فرسای زندگی، خارج از تحمل مادر کانراد بود. او زمانی که کانراد تنها هفت سال داشت، به علت بیماری سل جان باخت. پدرش هم از وضعیت بد سلامتی به شدت رنج می برد. دولت روسیه به پدر و پسر اجازه ی بازگشت به لهستان، شهر کراکاو را دادند اما پدر این رنج و بدبختی را تاب نیاورد و او هم نیز جان باخت. در زمان مرگ پدر کانراد تنها یک پسر بچه ی یازده ساله ی منزوی بود.
اوایل زندگی کانراد با پدر و مادرش، در موفقیت های او به خصوص در حیطه ی زبان، تاثیر بسیاری داشت.
پدر او در این زمینه بسیار عالی بود. او آن قدر در کار خود مهارت داشت که میتوانست به راحتی مطالب لهستانی را به فرانسوی و انگلیسی ترجمه کند. درست مانند دیگر نجیب زادگان لهستانی، کانراد هم از همان دوران کودکی زبان فرانسه را آموخت. بعد از سلطه ی روسیه بر لهستان، و تبعید خانواده به روسیه، کانراد تا حدودی به زبان روسیه هم تسلط یافت.
کانراد بعد از مرگ پدرش با مادربزرگش زندگی می کرد.
او به اندازه ی کافی به انجام تکالیف مدرسه علاقه نشان نمی داد و در انجام تکالیف مربوط به زبان لاتین و آلمانی بسیار تنبلی می کرد. بی قراری و نارضایتی او باعث شد که او در سن 14 سالگی یک خودکشی ناموفق داشت، شاید او از بدهی ها به ستوه آمده بود. همین او را به این وا داشت که یک زندگی آزاد در جنوب فرانسه برای خود درست کند. کانراد از افسردگی که داشت بهبود یافته بود، اما اگر دولت فرانسه او را دستگیر می کرد، برای انجام کارهای نظامی به روسیه باز پس فرستاده می شد. او باید آن جا را ترک می کرد پس تصمیم گرفت که به انگلستان برود.
او در سن 20 سالگی در یک کشتی بخار انگلیسی به عنوان ملوان ثبت نام کرد.
او برای برقرای ارتباط با دیگران نیاز نداشت که کاملا بر زبان انگلیسی مسلط باشد. دیگر ملوان هایی که در کشتی بخار کنار او کار می کردند مانند خود او به زبان های مختلفی تسلط داشتند از این رو یک زبان برای ارتباط با یک دیگر درست کردند. با این وجود، طبق قوانین تجاری انگلیس، تنها افرادی برای ملوانی انتخاب می شدند که سطوح بالای امتحانی را قبل از ورود به ناوگان کشتی، رد کرده و قبول شده باشند. در انگلیس، هر سطح آزمون مخصوص به خود را داشت. کانراد سعی کرد هر چقدر که می تواند بر زبان انگلیسی مسلط شود. همین امر باعث شد که او در آزمون سطح دو، آزمون سطح یک و آزمون ارشدی شرکت کرده و در آن ها نمرات خوبی کسب کرند. این نمرات خوب را هم مدیون زبان انگلیسی بود که می دانست، تا به وسیله ی آن سوالاتی که به زبان انگلیسی بود را خوانده و به خوبی پاسخ دهد. او شانزده سال زیر پرچم انگلیس دریانوردی کرد و در سال 1886 تبعه ی بریتانیا شد.
کانراد در تمام طول زندگی اش بیشتر از این که صحبت کند مایل بود که بخواند و بنویسد.
او اغلب افسرده بود و هنگام برقراری روابط اجتماعی احساس ناراحتی می کرد. این یکی از دلایلی بود که او با وجود این که در نوشتن به زبان انگلیسی مهارت خارق العاده ای داشت اما از صحبت کردن با زبان انگلیسی بیزار بود. او در تمام طول عمر خود لهجه ی لهستانی خود را با فصاحت تمام حفظ کرد، به طوری که فرندان و همسرش بیان کردند که او آنقدر قوی با لهجه ی لهستانی صحبت می کرد که برای آنها درکش سخت بوده است. زبان دیگری که او با آن راحت بود و ترجیح می داد در زندگی روزانه نیز با آن صحبت کند، فرانسوی بود.
اولین رمان او با نام حماقت آلمایر در سال 1835 به چاپ رسید.
چاپ این کتاب جای هیچ شکی را باقی نگذاشت که زبانی که کانراد با آن خواهد نوشت، انگلیسی است. او در ذهن خود دایره ی واژگانی وسیعی را انباشته کرده بود. سبک او بسیار جذاب بود اما صدای یک خارجی نبود. در حقیقت، او با یک سبک رک وپوست کنده می نوشت که 30 سال از عمرش می گذشت. برخی از این کار های او مانند درژرفای تاریکی(1902) و نوسترومو، انصافا در زمان حال هم امروزی و مدرن محسوب می شوند.
در مورد علت این موضوع که چرا کانراد تبدیل به یک استاد نویسندگی به زبان انگلیسی شد هنوز هم جای بحث دارد. او خودش می نویسد که سجع های زبان با حالات روحی و درونی هماهنگ می شود که با او متولد شده اند. همان طور که او در ابتدا نوشت"من اگر با زبان انگلیسی نمی نوشتم، در واقع هیچ نوشته ای نداشتم". او هیچ وقت در طول زندگی اش، درامدی که از نوشتن با زبان انگلیسی کسب می کرد را در زبان های فرانسه و لهستانی کسب نکرد.
روانشناسان با تحقیق در مورد روحیه ی کانردا دریافت اند که عواملی مانند: تبعید، مرگ والدین و خودکشی نافرجام او، در تسلط و نوشتن او به زبان های دیگر، تاثیر مستقیم داشته است.
همچنین رمان هایی که او در ابتدا نوشته بود ربط مستقیمی به زندگی تسبیط شده ی او در انگلیس داشت. امکان دارد همین موضوع باعث شده باشد که زبان انگلیسی در ذهن کانراد به عنوان یک تجربه در بزرگسالی ثبت شده باشد. این بررسی ها ادراک زیادی با خود به همراه داشته است. یک تحقیق بزرگ نشان می دهد که افراد چند زبانه هر جنبه از زندگی خود را با یک جنبه از زبانشان مرتبط می کنند. یعنی هر زبان مشخصی که می دانند را با یک جنبه ی خاص از زندگیشان هماهنگ می کنند و در ذهن خود بین آن ها یک ارتباط ایجاد می کنند. کانراد در زمان مرگش یعنی در 67 سالگی اش، جایگاه محکمی در قرن بیستم میلادی در ادبیات انگلیسی برای خود ایجاد کرده بود. او دوست صمیمی افراد مشهوری مانند اچ. جی. ویلز و فورد مادوکوس فورد بود. برخی از منتقدان برای این که او یک انگلیسی اصیل نبود و همچنین از واژگان فرانسوی استفاده می کرد که بر پایه ی زبان آنگلو ساکسون بودند، به او نقد های زیادی وارد می کردند. یا از او به علت این که اجازه می داد عقاید لهستانی اش بر انگلیسی او تاثیر بگذارد، خرده می گرفتند. اما هیچکس به یاد ندارد که این منتقدان که بودند و تمامی این نقد ها به دست فراموشی سپرده شدند.ترجمه itrans.ir