انواع تئوری

در


(سیارک) تئوری، انواع مختلفی دارد و هرنوع آن، هدف متفاوتی را دنبال می کند. اغلب، نگرانی ها در مورد پلورالیسم (جمع گرایی) از این عقیده بی اساس ناشی می شوند، که یک یا چند تئوری نمی توانند با یکدیگر شرکت داده شوند، و این در حالیست که، در حقیقت، تئوری ها کارهای کاملا متفاوتی را انجام می دهند، هرچند به نظر دامنه موضوعی یکسانی را پوشش می دهند . در پایه ای ترین سطح، مکاتب علمی متفاوت در زمینه روابط بین الملل (IR) حد اقل در این مورد هم عقیده اند که تئوری ها باید به عنوان یک برداشت انتزاعی از یک واقعیت پیچیده، فهمیده شوند، و نیز این که تئوری ها تلاش می کنند تعمیم دهی هایی را در مورد پدیده مورد مطالعه ارائه کنند. این امر، مساله ی بسیار سخت چگونگی رابطه میان تئوری، برداشت انتزاعی، و موضوع مورد مطالعه را پیش می آورد. تمام همکاری کنندگان در این شماره ی ویژه، هر یک به شیوه ی متفاوتی با این مساله مقابله می کنند. علاوه بر این، این سؤال پر بحث نیز وجود دارد که آیا ما تئوری را از جهان واقعی برمی گیریم، یا برعکس جهان از یک یا چند تئوری مشتق شده است. پاسخ ما این است که اثر متقابلی بین این دو وجود دارد و بهترین نوع تئوری این است که این ها هردو به ما کمک می کنند تا این ها را به گونه ی خاصی ببینیم، بنابر این دنیایی را که ما می بینیم می سازند. اما باید مواظب باشیم که از تعصبی که این باور را در ما به وجود می آورد که هنگام تعامل با آن جهان تئوری ما از هرگونه بازنویسی و بازبینی مبراست، دوری کنیم. این کار خیلی سخت است، چرا که به عنوان تحصیل کردگان جامعه، تئوری ها معمولا به هویت ما گره خورده اند. برای این که IR بتواند به قول خود که همان "ایجاد تغییر" در دنیاست عمل کند، باید تئوری و جهان را کنار هم قرار دهیم: باید جهان را به عنوان ماده خام تئوری مورد استفاده قرار دهیم؛ و باید از تئوری کمک بگیریم تا مطالعات خود را فرموله کنیم و از آن برای توضیح، درک و، به طور بالقوه، برای تغییر کارهای متفاوت در زمینه روابط بین الملل بهره ببریم. مشکل اصلی که هنگام تاش برای درک تئوری با آن مواجه می شویم این است که تئوری کاملا انتزاعی است و مجرد و قابل لمس نیست.این بدان معناست که برای یاد گرفتن تئوری باید از خود تئوری شروع کنیم، ولی ما این کار را در غیاب درک پایه ای عمیق از این که "تئوری چیست؟" انجام می دهیم. مشکل ما اینجا این است که درک عمومی ما از این که "تئوری چیست؟" از تئوری های IR ی که مطالعه می کنیم منشا می گیرد؛ بنابر این اگر تئوری هایی که مطالعه می کنیم در دامنه پوشش و فرم محدود باشند، بنابر این درک ما از خود تئوری نیز همین مشکل را خواهد داشت. به بیان مثبت تر، هرچه دامنه ی تئوری های IR ی که مطالعه می کنیم وسیعتر باشد، درک ما نیز از تئوری وسیعتر خواهد بود. تلاش های کمی برای بحث سیستماتیک در مورد خود تئوری پردازی یا بررسی این که تئوری چیست و چکار می کند در مطالعات دانشگاهی انجام گرفته است. کنت والتز در1979 و جیمز روزنو در1980 استثناهای قابل توجهی هستند. پاتریک جکسون در2010 یکی از جدیدترین کارها را در این زمینه ارائه داده است، اما نظریه وی به جای بحث در مورد نفس تئوری، در مورد تناقض هایی که هنگام تفکر در مورد تئوری ظاهر می شود بحث می کند. روش جایگزینی هم وجود دارد، این که شخص صریحا بیان کند که فکر می کند تئوری چیست، و سپس طوری ادامه دهد که انگار این موضوع کاملا حل شده است. در عمل، ابن راه حل والتز برای این مساله بود. او برداشت بسیار محدودی از تئوری را برای خود انتخاب کرد. براساس گفته های والتز، تئوری ها تنها مجموعه ای از قوانین نیستند؛ آن ها عبارت هایی هستند که قوانین را توضیح می دهند. همینطور، "جیمز دوقرتی" و "رابرت فلتزگراف" تئوری را به صورت "تفکر سیستماتیک بر روی پدیده ها، که به گونه ای طراحی شده که آن پدیده ها را توضیح دهد و نشان دهد که چگونه با الگوی معنادار و هوشمندانه ی با هم ارتباط پیدا می کنند، و نه مجموعه ای از موارد تصادفی و بی ربط در یک فضای بی ربط ". به طور مشابهی، "پول ویوتی" و "مارک کوپی" هدف تئوری را این گونه تعریف می کنند " راهی برای قابل درک کردن جهان یا بهتر کردن فهم آن" و این امر با رفتن به "ورای توصیف محض پدیده های مشاهده شده و درگیر شدن با توضیح علّی و یا پیش بینی بر اساس اتفاقات و شرایط اولیه مشخصی" حاصل می گردد. در همه این تعریف ها فرض اولیه ای که وجود دارد، این است که الگوهایی برای اتفاقات بین الملل وجود دارد و تئوری IR برای آشکار کردن این الگوهاست. بنابر این بر اساس پفته جیمز روزنو در1980 "برای تفکر تئوریک، فرد باید مصمم باشد در مورد هر اتفاق، هر شرایط و هر پدیده ای که مشاهده می کند، سؤال بپرسد". برای "روزنو" این جنبه تعمیم دهنده تئوری از این عقیده ی او ناشی می گردد که "برای تفکر تئوریک فرد باید بتواند چنین فرض کند که همه ی امور انسان ها به صورت یک ترتیب زیربنایی بنیان نهاده می شوند". باز هم با این که جمله فوق در بسیاری از موارد درست است، این دیدگاه در کاربردهای خاصی از تئوری بیان می شود و برای همه ی انواع تئوری که در کتابها یافت می شود، صادق نیست، بنابر این در نظر گرفتن شیوه های مختلفی که واژه تئوری در زمینه ای به کار گرفته می شود، بسیار حائز اهمیت است. "کارل پوپر" چنین پیشنهاد کرد که "تئوری ها را باید مانند تورهایی دانست که برای گرفتن آنچه که آن را جهان می نامیم گسترده می شوند: تا بتوان آن را در قالب منطق آورد، توضیح داد و بر آن مسلط شد". این سخن، این را می رساند که تئوری چیزی است که ما همیشه به هنگام مواجهه با مسائلی که در زندگی روزمره خود داریم، از آن بهره می جوییم. هر کسی، همینطور که در زندگی روزانه خود پیش می رود، به روش های مختلفی تحت تاثیر اتفاقاتی قرار می گیرد که هیچ کنترلی روی آن ها نداشته و دلیلش هم همان لحظه برایش آشکار نیست. این امر می تواند در سطوح شخصی، یا ادراکی از اتفاقات جهانی، محلی یا ناحیه ای اتفاق بیفتد. هنگامی که با اتفاقی مواجه می شویم که همان لحظه زیاد منطقی به نظر نمی آید، شروع به تئوری سازی در مورد توضیح و دلایل احتمالی آن اتفاق می کنیم.

در این حالت، ما در تلاش برای توضیح تجربه ای که از جهان داشته ایم در قالب چیزی که شاید تجربه نشده باشد، یا شاید اصلا قابل تجربه نباشد، توضیح دهیم. بدین ترتیب، آن تئوری شروع به گفتن چیزی جدید درباره جهان می کند.ترجمه  itrans.ir 

نظرات

در ادامه بخوانید...

انواع تئوری بخش دوم

در

این مقاله بخش دوم ادامه آموزش انواع تئوری می باشد : با این وجود، درک آکادمیک از تئوری باید فراتر از این دیدگاه همگانی برود تا بتواند توصیف سیتماتیک تری از آن چه را که تئوری پردازی در بر می گیرد، به دست دهد. اولا، ایده های تئوریک باید به صورت منطقی یکدیگر را دنبال کنند، عموما نباید با یکدیگر تناقض داشته باشند، یا حداقل باید برخی روابط روشن تعریف شده بین آن ها وجود داشته باشد، و هنگامی که تناقض هایی پیش می آیند به آن ها به چشم مشکلات بالقوه برای تئوری نگاه می شود.

 

ثانیا، هنگامی که شروع به تفکر سیستماتیک روی تئوری هایمان می کنیم، مسائل "مرتبه دوم" پیش می آیند؛ این مسائل عموما به بهترین راه برای سیستماتیک بودن و بحث هایی بر سر این که منظور از "توضیح" و "علیت" و غیره چیست، مربوط می شود.

ثالثا، فرآیند آکادمیک تئوری پردازی، اغلب، می تواند توضیحاتی را ارائه دهد که شاید بر خلاف چیزی باشد که تجربه می گوید. دید غالبی که اکثر مردم بدون تحصیلات انسانی دارند، احتمالا چیزی است که ما به آن "تئوری توضیحی" می گوییم.

 

همانطور که از اسم آن پیداست، تئوری توضیحی تلاش می کند تا اتفاقات را با ارائه گزارشی از دلایل در یک ترتیب زمانی، توضیح دهد. تئوری های توضیحی معمولا در پاسخ به سؤال "چرا" پیش می آیند. بنابر این، این سؤال که "چرا بحران مالی جهانی به وقوع پیوست؟" با پاسخی مواجه خواهد شد که به یک سری عوامل علّی مراجعه می کند تا بحران مالی را توضیح دهد.

با این وجود، اگر الزامی وجود داشته باشد که قابلیت تعمیم تحقیق شود، این تئوری توضیحی کافی نخواهد بود. از آن جایی که گزارشی از عواملی که منجر به بحران مالی جهانی شده اند، به ما کمک می کند تا آن بحران مالی را توصیف کنیم، ارتباط الزامی ای بین این توصیف و مجموعه ای از قوانین که از آن مشتق می شوند، وجود ندارد که بتوان برای موارد مشابه آن را تعمیم داد. در حقیقت، گزارشی علّی از اتفاقاتی که منجر به بحران مالی شده اند را می توان در چنان بستری از مجموعه ای از اتفاقات قرار داد که به گونه ای یکتا باشد که چیزی از این توضیح قابل تعمیم نباشد.

 

که در این حالت، توضیح در تست روزنو مردود می شود، چرا که به ما نمی گوید که "این نمونه ای از چیست؟". بدین ترتیب، این فرض که ارتباط بسیار نزدیک و محکمی بین قابلیت تعمیم و تئوری وجود دارد، در واقعیت، اشتباه است. اتفاقات بسیاری در روابط بین الملل می توانند چنان یکتا در نظر گرفته شوند که فکر این که بتوانیم از آن ها برای پدیده های ظاهرا مشابه تعمیم دهی کنیم، گمراه کننده است.

 

با این حال، این ایده که تئوری ها باید قابل تعمیم باشند به نظر استوار می آید. والتز مثال خوبی می زند، که چنین بحث می کند " قوانین بین متغیرها ارتباط ایجاد می کنند. ... اگر a آن گاه b، که در آن a نشان دهنده ی یک یا چند متغیر مستقل بوده و b نشان-دهنده ی متغیر وابسته است. از لحاظ فرم این بیان یک قانون است. " (والتز،1979:1).

دقت کنید که از نظر والتز، این بیان رابطه بین متغیرها، بیان یک قانون است، نه بیان یک تئوری. از نظر والتز، تئوری ها قوانین را توضیح می دهند. ما نظام بین اتفاقات نوع A و اتفاقات نوع B را متوجه می شویم، ولی برای توضیح این که چرا این اتفاق می افتد نیاز به تئوری داریم.

 

بنابر این تئوری، بر اساس گفته والتز، می تواند به عنوان وسیله ی ساده کننده ای در نظر گرفته شود که از جهان جوهره می گیرد تا عوامل کلیدی مد نظر را مشخص و مکان یابی کند: یک تئوری، تصویری است که به صورت ذهنی از یک حوزه و دامنه فعالیت محدود ، شکل دهی می شود. یک تئوری، تصویری گرفته شده از نظام یک دامنه و روابط بین بخش های مختلف آن است. ... مواد بی پایان یک حوزه را می توان به بی نهایت روش ممکن چید.

یک تئوری مشخص می کند که برخی عوامل مهمتر از بقیه بوده و روابط بین آن ها را تعیین می کند. در واقعیت، هر چیزی به چیز دیگری مرتبط است و یک دامنه نمی تواند از بقیه جدا باشد. تئوری یک حوزه را از همه ی حوزه های دیگر جدا می کند تا بتواند به صورت فکری با آن برخورد کند. ایزوله کردن یک حوزه، پیش شرطی برای ایجاد یک تئوری است که توضیح دهد داخل آن حوزه چه می گذرد. اگر پیش شرط برآورده نشود، که این یک احتمال است، در این صورت ساختن یک تئوری برای مواد در دسترس غیرممکن خواهد بود.

 

 

سؤالی که همیشه به همراه تئوری مطرح است، این نیست که آیا این ایزوله کردن واقع گرایانه است یا خیر، بلکه این است که آیا ایزوله کردن مفید است یا نه.

و مفید بودن با قدرت توضیح و پیش بینی تئوری ساخته شده، سنجیده می شود(والتز،1979:8). بدین وسیله می-توانیم برخی شیوه های مهمی که والتز در مورد تئوری می اندیشیده را ببینیم. اولا، رابطه بین تئوری و واقعیت اثر بسیار کمی در مشخص کردن درستی یک تئوری دارد. آزمون واقعی یک تئوری، به حدودی نیست که تئوری به صورت واقع گرایانه یک حوزه را در بر می گیرد، بلکه به حدودی است که گفته می شود تئوری در آن مفید است؛ که مفید-بودن، در این محتوا، در قالب قابلیت توضیح و پیش بینی تئوری، تعریف می شود.

 

 

ثانیا، تئوری پیش از واقعیت است، چرا که واقعیت از موادی ظهار می شود که ما آن ها را گردآوری و مرتب می کنیم. ثالثا، از آنجایی که حوزه تجربی به طور بالقوه بی نهایت است، نقش تئوری در این است که ابزاری سازمانی در اختیار ما قرار دهد، که به ما این امکان را می دهد تا مشخص کنیم چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست، و نیز روابط بین عواملی که مهم دانسته ایم را معین کنیم. چهارم این که، همه ذات تئوری جوهره-گیری است، چرا که عملی است که در ذهن انجام می گیرد و تلاش می کند حوزه فعالیت را به همراه روابطش با حوزه های دیگر، ایزوله و مشخص کند.

 

 

دید دیگری از تئوری، زیربنای قابلیت انتقادی بودن آن را تشکیل می دهد. منظور از تئوری انتقادی، تئوری است که با هدف مشخص نقد کردن چینش های خاص اجتماعی و/یا نتایج آن، شروع می شود. بنابر این، یک تئوری از این لحاظ می تواند انتقادی شناخته شود، اگر شروع به مشخص کردن و انتقاد از یک مجموعه شرایط اجتماعی کند و نیز نشان دهد که چگونه چنین شرایطی به وجود آمده است.

 

 

واضح است که، تئوری انتقادی با این اوصاف نمی تواند با تئوری توضیحی قیاس شود، چرا که تئوری توضیحی چنینی، تحلیل خود را بر آزمایشی در مورد عوامل علّی که حالت خاصی از امور را پیش می آورند، بنا می نهد. پس ممکن است که یک تئوری هم انتقادی باشد و هم توضیحی، و بسیاری از تئوری ها می توانند در این قالب جای داده شوند. این دیگاه از تئوری، نصیحت مارکس را به خاطر می آورد که، هدف تئوری معنی کردن خالی جهان نیست، بلکه عوض کردن آن است.

 

 

اگر تئوری توضیحی و تئوری انتقادی هر دو ، حداقل به طور بالقوه، از جوانبی با هم سازگار باشند، در این صورت، نوع سومی از تئوری که بیشتر علاقمندیم مورد بحث قرار دهیم، جنبه ای تجمیعی از همه انواع تئوری پردازی در جهان اجتماعی است. همان طور که کریس براون بیان می کند، "تئوری اصولی، پیکره ی کاری است که متوجه به ابعاد اخلاقی روابط بین الملل باشد"(براون، 1992:3). اظهارات هنجاری، معمولا اشاره می کنند که چیزها چگونه باید باشند، یا بهتر است باشند، آیا باید برای آن ها اهمیت قائل شویم یا خیر، کدام چیزها خوبند و کدام بد، و چه کارهایی صحیح هستند و چه کارهایی نادرست. تئوری هنجاری، اغلب هنگام توصیف انواع تئوری، عقاید و باورها، با تئوری مثبت مقایسه می شود- که توصیفی، توضیحی یا واقعیت گراست.

 

 

با این وجود، باید واضح باشد که، حتی تئوری که ادعا می کند به واقعیت ها می پردازد، می تواند نشان داده شود که شامل قیود هنجاری است. بنابر این، هنگامی که واقعیت گراها ادعا می کنند که حالات، خودجوش هستند، این یک ادعای توصیفی نیست، بلکه از نوع هنجاری است، چرا که اگر این گونه باشد، همه ی حالات در قالب علاقه ای در قالب قدرت عمل می کنند (مورگنتو،1978:5). به دنبال آن این حالت پیش می آید که این نیز یک ادعای هنجاری است درباره این که حالات چگونه باید رفتار کنند.

نظرات

در ادامه بخوانید...