چرا در جنگ جهانی دوم، آلمان دو بار قرارداد تسلیم را امضا کرد

در

جنگ جهانی دوم

در 7 مه 1945 ، آلمان بدون قید و شرط تسلیم متفقین شد. تسلیم رسما در ریمز فرانسه امضا شد. پایان چنین مدت انتظار طولانی ، برای آن جنگ وحشتناک و خونین ، که چنین زخم های عمیقی بر قلب و سرنوشت بسیاری از مردم به جا گذاشت. این سقوط نهایی رایش سوم بود. پس از آن در تاریخ 9 ماه مه در برلین چه اتفاقی افتاد؟ چرا آلمان مجبور شد تقریبا دو بار کاپیتولاسیون کند؟(کاپیتولاسیون در لغت به معنای سازش و تسلیم است)

 

جنگ جهانی دوم

امسال 75 سالگرد از پایان  وحشتناک ترین و مخرب ترین جنگ در قرن بیستم می گذرد. طبق آمار رسمی ، در جنگ جهانی دوم حدود 70 میلیون نفر جان خود را از دست داده است. دولت آلمان در این جنگ مجبور شد دو بار تسلیم شود. این اتفاق به دلیل ایدئولوژی های متناقض ، نزاع  بین اتحاد جماهیر شوروی و متحدان آن رخ داد. متأسفانه جنگ جهانی اول اخیر چنین میراثی را به جا گذاشت.

 

جنگ جهانی دوم
استالین از امضای عمل تسلیم آلمان در ریمز  فرانسه عصبانی شد.

شکست آلمان نازی از آغاز سال 1944 کاملاً آشکار بود. اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده ، فرانسه و انگلیس به نیروها پیوستند تا این رویداد مورد انتظار طولانی را نزدیک کنند. هنگامی که آدولف هیتلر در 30 آوریل 1945 خودکشی کرد ، از قبل برای همه مشخص بود که زمان دیکتاتوری خونین رایش سوم به پایان رسیده است. فقط اکنون مشخص نبود که چگونه ارتش و دولت امضای تسلیم را برگزار می کنند.

هیتلر، دریاسالار  و یک نازی سرسخت کارل دنیتز را به عنوان جانشین خود در صورت مرگ منصوب کرد. در واقع و در حقیقت ، دنیتز نه مدیریت آلمان جدید ، بلکه سازمان انحلال آن را به ارث برد.

دریادار به زودی به رئیس ستاد عملیاتی فرماندهی عالی نیروهای مسلح ، آلفرد جودل دستور داد كه در مورد تسلیم همه سربازان آلمانی با ژنرال  آیزنهاور موافقت كند.

 

جنگ جهانی دوم
اولین امضا در 8 ماه مه در ریمز فرانسه انجام شد.

 

 

در همان زمان ، دنیتز ابراز امیدواری کرد که مذاکرات زمان لازم برای او را به دست آورد تا هرچه بیشتر شهروندان و سربازان آلمانی از مسیر ارتش پیشروی اتحاد جماهیر شوروی خارج شوند. دریادار حیله گر همچنین امیدوار بود که ایالات متحده ، انگلیس و فرانسه را متقاعد کند که با اتحاد جماهیر شوروی مخالفت کنند تا آلمان بتواند جنگ خود را در این جبهه ادامه دهد.

 

جنگ جهانی دوم
خوشحالی نیویورکی ها از تسلیم آلمان در جنگ جهانی دوم


اما آیزنهاور همه این ترفندها را دید و اصرار داشت كه جودل سند تسلیم را بدون هیچ گونه مذاكره ای امضا كند. در 7 مه 1945 ، "قانون تسلیم نظامی" بدون قید و شرط و توافق بر سر آتش بس کامل امضا شد که از 8 مه در 23 ساعت و یک دقیقه CET به اجرا در آمد.

 

جنگ جهانی دوم
جوزف استالین خواستار عقد قرارداد از طرف آلمان توسط فیلد مارشال ویلهلم کیتل بود.

 

وقتی جوزف استالین فهمید که آلمان تسلیم بی قید و شرط در ریمز فرانسه قرارداد تسلیم را امضا کرده است ،عصبانی شد. از این گذشته ، اتحاد جماهیر شوروی میلیون ها جان سربازان و شهروندان عادی را در این جنگ قربانی کرده بود. این بدان معنا بود که عقد قرارداد قرار بود توسط یک رهبر نظامی اتحاد جماهیر شوروی با بالاترین رتبه انجام شود و امضا کنندگان فقط به حضور رسمی یک افسر شوروی محدود می شدند.

استالین نسبت به مکان امضای عقد قرارداد هم اعتراض کرد. استالین معتقد بود كه چنین سندی باید فقط در برلین امضا شود. از این گذشته ، برلین بود که پایتخت رایش سوم بود ، به این معنی که در آنجاست که تسلیم بی قید و شرط آن باید رسمی شود.

 

جنگ جهانی دوم
دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.

دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.


اعتراض قاطع جوزف استالین برای متفقین این بود كه آلفرد جودل ارشدترین مقام نظامی آلمان نبود. از این گذشته ، همه به یاد داشتند که چگونه امضای مشابه آتش بس که به جنگ جهانی اول پایان داد ، به کاشت بذر جنگ جهانی دوم کمک کرد.

سپس در سال 1918 ، هنگامی که امپراتوری آلمان در آستانه شکست بود ، فروپاشید و یک جمهوری پارلمانی جایگزین آن شد. وزیر امور خارجه جدید ، ماتیاس ارزبرگر ، آتش بس را در کامپن منعقد کرده بود که در آن نیز آلمان نیز بدون قید و شرط تسلیم شد، زیر پا گذاشت.

 

استالین متقاعد شده بود که امضای عمل تسلیم توسط چنین مقام رسمی مانند آلفرد جودل ، با دستورالعمل رئیس غیرنظامی دولت ، می تواند در آینده یاعث شود تا داستان جدیدی ایجاد شود که ارتش آلمان دوباره از پشت خنجر بزند. استالین بسیار نگران بود كه در این صورت ، آلمان دوباره می تواند در آینده پافشاری كند كه تسلیم غیرقانونی است. استالین خواستار آن شد که این سند شخصاً به وسیله فرمانده کل نیروهای مسلح آلمان ، فیلد مارشال ویلهلم کیتل ، امضا شود.

جنگ جهانی دوم
ویلهلم کیتل توافق تسلیم را در روز 8 مه 1945 ، در شهر کارلهرست ، حومه شهر برلین امضا کرد.

 

متفقین با استالین موافقت کردند و هیأت سازماندهی مجدد شد. روز بعد ، 8 مه 1945 ، کیتل به کارلهرست ، حومه شهر برلین رفت تا این سند را در حضور مارشال جورجی ژوکوف و یک هیئت کوچک متفقین امضا کند. مارشال میدانی آلمان در مورد قرار دادن یک نکته ناچیز در سخنان خود اصرار داشت: تأمین مدت زمان سپری حداقل 12 ساعت به نیروهای خود. ظاهراً این امر برای اطمینان از دریافت دستور آتش بس ضروری است تا برای ادامه خصومت ها با هیچ تحریمی مواجه نشوند.


مارشال ژوکوف از دادن این بند در قرارداد خودداری کرد و فقط یک قول شفاهی داد. در نتیجه همه این اتفاقات ، تأخیر در اجرای رسمی قرارداد به وجود آمد .در مطبوعات شوروی هیچ کلمه ای درباره تسلیم آلمان، که در ریمز امضا شده بود، گفته نشد. بعید است بدانیم چه چیزی استالین را راهنمایی می کند ، اما الزامات وی برای این روند کاملاً منطقی بود . اما هنوز هم در اروپا روز پیروزی را 8 ماه مه ، روز آتش بس رسمی و در 9 ماه مه در سرتاسر قلمرو  شوروی سابق جشن می گیرند.

 

در مورد جنگ جهانی دوم چیزهای زیادی شناخته شده است ، اما هنوز هم درس های بیشتری برای آموختن وجود دارد ، یا برعکس،  شاید برای همیشه یک راز در تاریخ باقی خواهد ماند. 
مقاله را دوست دارید؟ با گذاشتن نظر از ما پشتیبانی کنید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

بدترین زن در تاریخ

در
طبق آمار ، بیشتر دیوانگان و منحرفان مرد هستند. با این حال ، زنان خونخوار ی در تاریخ جهان هستند که می توانند از هر دیوانه و منحرفی که تاکنون شنیده اید، وحشتناک تر باشند و جنایت بیشتری مرتکب شده باشند. یكی از آنها "ایلس كوچ" یا "Frau Lampshade" معروف به زن آباژور است كه به همراه SS دیگری در صدر لیست وحشتناک ترین زنان تاریخ جهان قرار دارد.
 
در جنگ جهانی دوم برای تحقق ایده های هیتلر ، مجریانی لازم بود  - افرادی بدون ترحم ، دلسوزی، وجدان و بدون سلامت روان. رژیم نازی با جدیت سیستمی را ایجاد کرد که بتواند چنین زنان و مردانی را تولید کند.نازی ها اردوگاه های کار اجباری زیادی را در قلمرویی که خود اشغال کرده بودند ، ایجاد کردند ، که به اصطلاح "پاکسازی نژادی" اروپا در نظر گرفته شده بود. این واقعیت که زندانیان یا معلول بودند یا افراد مسن و کودکان برای سادیست های SS از اهمیتی برخوردار نبودند. آشویتس ، تربلینکا ، داچائو و بوخنوالد تجسم جهنم روی زمین شد ، جایی که مردم به طور سیستماتیک در اتاق های گاز مسموم می شدند و یا از گرسنگی و تحمل ضربات وحشیانه می مردند.
 
ایلس کوهلر در درسدن در یک خانواده طبقه کارگر متولد شد. در مدرسه ، او دانش آموز كوشا و كودكی بسیار شاد بود. در جوانی ، به عنوان كتابدار ، عاشق و دوست داشتنی كار می كرد ، بین پسران روستایی از موفقیت زیادی برخوردار بود ، اما همیشه خود را برتر از دیگران می دانست و به طور واضح در شایستگی هایش اغراق می كرد. در سال 1932 ، او به NSDAP پیوست. در سال 1934 ، او با كارل كوچ ملاقات كرد ، كه دو سال بعد با او ازدواج كرد.
چگونه ایلس از یک کتابدار آرام به یک هیولا تبدیل شد که همه بوخنوالد از ترس در وحشت بسر می بردند؟
این بسیار ساده است: هنگامی که خودخواهی او با جاه طلبی های SS کارل کوچ همراه شد ، ظلمات نهفته ایلس آشکار شد.این زن در تاریخ جهان  به عنوان یکی از پیچیده ترین جنایتکاران نازی اعلام شد. گزارشگرانی که در جلسه دادگاه در پرونده سادیست خونخوار حضور داشتند ، در مطالبی که او را منحصراً "عوضی بوخنوالد" و "زن آباژور" خوانده بودند ، شرکت کردند.
در سال 1936 ، ایلس داوطلب شد در اردوگاه کار اجباری ساچسنهاوزن ، جایی که کارل در آن خدمت می کرد ، کار کند. در ساچسنهاوس ، کارل در بین اسرا شهرت خود را به عنوان یک سادیست به دست آورد. در آن زمان ، كوچ قدرت زیادی پیدا كرد و با تماشای روزانه نابودی مردم، لذت بیشتری از عذاب زندانیان میگرفت. اما در اردوگاه ، اسرا بیشتر ازایلس می ترسیدند تا از فرمانده.
 
در سال 1937 ، کارل کوچ به عنوان فرمانده اردوگاه کار اجباری بوخنوالد منصوب شد ، جایی که ایلس به دلیل ظلم خود به زندانیان بدنام شد. زندانیان گفتند که او غالباً در اطراف اردوگاه قدم می زد و هر کس را که با لباس راه راه ملاقات می کرد شلاق می زد. گاهی اوقات ایلس با خود یک سگ گرسنه همراه می برد و سگ را به جان زنان باردار یا زندانی های فرسوده می انداخت ، از وحشتی که زندانیان تجربه می کردند خوشحال می شد. جای تعجب نیست که آنها او را "عوضی بوخنوالد" می نامیدند.
 
اما شور واقعی این خانم خال کوبی بود. او به مردان زندانی دستور داد كه لباس خود را درآورند و بدن آنها را معاینه كنند. او به کسانی که خالکوبی نداشتند ، علاقه ای نداشت ، اما اگر الگوی عجیب و غریب را بر روی بدن کسی میدید ، چشمانش براق می شد ، زیرا این بدان معنی بود که او با قربانی دیگری روبرو می شود.
 
بعدها ایلس با نام "Frau Lampshade" لقب گرفت.(خانم آباژور) او برای ایجاد انواع وسایل خانگی از پوست و استخوان مردان به قتل رسیده استفاده کرد ، که بسیار به این کار افتخار می کرد. او پوست و استخوان کولی ها و اسیران جنگی را با خال کوبی روی سینه و پشت پیدا میکرد که برای صنایع دستی مناسب ترین و گسترده ترین قسمت در بدن بود.ایلس مخصوصاً آباژورها را دوست داشت.
 
یکی از زندانیان ،آلبرت گرنوفسکی یهودی ، که مجبور به کار در آزمایشگاه آسیب شناسی بوخنوالد بود ، پس از جنگ گفت که زندانیانی که توسط ایلس با خال کوبی انتخاب شده بودند ، به دیسپانسر منتقل میشدند. آنها در آنجا با استفاده از تزریقات کشنده کشته می شدند.
تنها یک راه قابل اعتماد برای نجات از است این "عوضی" و تبدیل نشدن به روی آباژور وجود داشت .اسرا باید  پوست خود را مثله می کردند یا در یک محفظه گاز باید می مردند. به نظر برخی حرفه خوبی بود. اجساد "با ارزش هنری" به آزمایشگاه آسیب شناسی تحویل داده میشدند ، جایی که با الکل تحت درمان قرار میگرفتند و با دقت پوست کشی میشدند. سپس خشک شده ، روغن کاری و در کیسه های مخصوص بسته بندی میشدند.
 
در همین حال ، ایلس مهارتهای خود را کامل کرد.او شروع به درست کردن دستکش ، سفره ، و حتی لباس زیر زنانه از پوست انسان کرد.و کارت پستالهایی از پوست اسیران جنگی (حدود 3600 قطعه قطعه) ، کیف پول و همچنین جلد چرمی برای کتابها کرد . بسیاری از دوستان وی ، همسران ارتشیان ، سفارش می دادند و از خرید محصولات از مجموعه ایلس خوشحال بودند.
 
ظاهراً سرگرمی وحشیانه ایلس کوچ در بین همکارانش در دیگر اردوگاههای کار اجباری ، که در امپراتوری نازی ها مثل قارچ های بعد از باران چند برابر شده اند ، مد شد. برای او باعث خوشحالی بود كه با همسران فرماندهان اردوگاه های دیگر مطابقت داشته باشد و دستورالعمل های مفصلی در مورد چگونگی تبدیل پوست انسان به جلد های عجیب کتاب ، آباژورها ، دستکش یا سفره ها را به آنها بدهد.
با این حال ، فکر نکنید که Frau Lampshade با تمام احساسات بشر بیگانه بود. یک بار ایلس، جوانی بلند قد و خوش تیپ را در میان زندانیان دید. قهرمانی با دو متر قد، ایلس او را دوست داشت و به نگهبانان دستور داد كه به شدت جوان چكی را تغذیه كنند. یک هفته بعد به او لباس تمیز داده شد و به اتاق ایلس آورده شد. ایلس با یک لیوان شامپاین در دستش به سمت او رفت. با این حال ، مرد ناراحت شد: "- من هرگز با تو نخواهم خوابید. تو SS هستی و من کمونیست هستم! لعنت بر تو! "
 
ایلس سیلی محکمی به او زد و فوراً نگهبان را صدا کرد. مرد جوان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ایلس دستور داد كه قلبی را كه گلوله داخل آن بود بیرون بیاورند وآن را در الكل قرار داد. او این قلب را روی میز کنار تخت خود قرار داد. در شب ، نوری که اغلب در اتاق خوابش می درخشید - ایلس ، در پرتو آباژور "خال کوبی" ، با نگاه کردن به یک قلب قهرمان مرده ، اشعار عاشقانه می سرود ...
 
به زودی ، توجه مقامات  به "كارآیی آدمخواری" خانم كوچ جلب شد. در اواخر سال 1941 ، زوج كوچ به جرم "ظلم بیش از حد و فساد اخلاقی" در دادگاه SS در كاسل حاضر شدند. با این حال ، در آن زمان ، سادیست ها موفق به فرار از مجازات شدند. و تنها در سال 1944 دادگاهی برگزار شد که در آن قادر به فرار از مسئولیت نبودند.
 
در یک هوای سرد آوریل سال 1945 ، فقط چند روز قبل از آزادسازی اردوگاه توسط نیروهای متفقین ، کارل کوچ در حیاط همان اردوگاه جایی که او هزاران سرنوشت انسانی را بی صدا کرده بود ، تیرباران شد.
گناه ایلس بیوه از همسرش کمتر تشخیص داده شد. بسیاری از زندانیان معتقد بودند كه کارل تحت تأثیر  همسرش مرتكب جنایاتی شده است. با این حال ، از نظر SS ، گناه او ناچیز بود. سادیست از زندان آزاد شد. با این وجود ، او به بوخنوالد برنگشت.
 
ایلس کوچ پس از سقوط "رایش سوم" ، امیدوار بود که در حالی که آنها در اس اس و گشتاپو "ماهی های بزرگ" را می گرفتند ، همه او را فراموش کنند. او تا سال 1947 آزاد بود ولی عاقبت عدالت پیروز شد.
ایلس یک بار در زندان اظهاراتی کرد که در آن اطمینان داد که او فقط "خدمتگزار" رژیم است. او ساختن چیزهایی از پوست و استخوان انسان را تکذیب کرد و ادعا کرد که او توسط دشمنان مخفی رایش محاصره شده است و به او تهمت زده اند.پس از آزادسازی بوخنوالد توسط متفقین ، ایلس موفق به فرار شد و تا سال 1947 آزاد شد.
در سال 47 ، توسط مأمورین اطلاعات آمریكا گرفته شد.قبل از محاکمه ، وی بیش از یک سال در سلول انفرادی بود. ایلس به خوبی می دانست که با مجازات اعدام روبرو است ، اما واقعاً نمی خواست در چهل سالگی بمیرد.روش های مختلفی برای جلوگیری از مجازات اعدام وجود داشت که یکی از آنها حاملگی است.ایلس این راه را انتخاب کرد.اما چگونه در یک سلول امنیتی باردار شود ، جایی که حتی یک مگس نیز در آن نفوذ نمی کند؟
در طی ملاقات با دوستان یا نزدیکان ، به او کپسولی با اسپرم داده شد که Frau Ilsa با انگشت وارد واژن کرد.در زمان دادگاه ، او در ماه دوم بارداری بود.

 

به مدت چند هفته ، بسیاری از زندانیان سابق با چشمان خشمگین به صحن دادگاه آمدند تا حقیقت را درباره گذشته ایلزا کوچ بگویند.

دادستان گفت: این واقعیت که این زن در حال حاضر باردار است ، او را از مجازات معاف نمی کند. "با این وجود ، از اعدام جلوگیری شد.ژنرال آمریکایی امیل کیل حکم را خواند: "ایلس کوچ - حبس ابد".

 
در سال 1951 ، نقطه عطفی در زندگی ایلس کوچ رخ داد. ژنرال لوسیوس کلی ، کمیسر عالی منطقه اشغال ایالات متحده در آلمان ، جهان را در هر دو طرف اقیانوس اطلس ، هم جمعیت کشورش و هم جمهوری فدرال آلمان ، که در ناحیه ویرانگر رایش سوم شکست خورده پدید آورده ، شوکه کرد. او به ایلس كچ آزادی داد ، اظهار داشت كه تنها "شواهد غیررسمی وجود دارد و هیچ مدرکی مبنی بر مشاركت وی در ساخت صنایع دستی چرم خال کوبی وجود ندارد."
 
وقتی مجرم آزاد شد ، جهان از اعتقاد به صحت این تصمیم خودداری كرد. ویلیام دنسون ، وکیل واشنگتن ، دادستان دادگاه که ایلس کوچ را به حبس ابد محکوم کرد ، گفت: "این یک اشتباه عظیم در عدالت است. ایلس کوچ یکی از بدنام ترین سادیست ها در بین جنایتکاران نازی بود. محاسبه تعداد افرادی که می خواهند علیه او شهادت دهند محال است ، نه تنها به این دلیل که او همسر فرمانده اردوگاه بود ، بلکه به این دلیل که او یک موجود خداپرست است. "
 
با این حال ، ایلس کوچ به سزای خود رسید تا از آزادی لذت نبرد ، به محض اینکه از زندان نظامی آمریکا در مونیخ خارج شد ، توسط مقامات آلمانی دستگیر شد و دوباره زندانی شد.
وزارت دادگستری باواریا با جستجوی زندانیان سابق بوخنوالد ، تحقیقات خود را آغاز کرد و مدارک جدیدی را منتشر می کند که باعث می شود جنایتکار جنگی برای بقیه روزهای عمر خود در یک سلول محبوس شود. 240 شاهد در دادگاه شهادت دادند. آنها در مورد ظلم های سادیستی در اردوگاه مرگ نازی ها صحبت کردند.
 
این بار ، ایلس کوچ توسط آلمانی ها مورد قضاوت قرار گرفت ، به نام نازی ها به اعتقاد وی ، وفادار خدمت "واترلند" شد. او دوباره به حبس ابد محکوم شد. به او محکم گفته شد که این بار دیگر نمی تواند به هیچ امیدی متکی باشد.
 
اعتراضات بعدی توسط این زن به سرعت رد شد. در پایان ، زندگی کوچ در اول سپتامبر 1967 به پایان رسید. "جادوگر بوخنوالد" بعد از گذراندن بیست سال در زندان، زندگی خود را با حلق آویز کردن خود در سلول به اتمام رساند.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا هیتلر از رژ لب قرمز متنفر بود

در

هیتلر

 

برخی از مورخان ادعا می کنند که زنان بیش از پنج هزار سال پیش شروع به رنگ آمیزی لب کردند و سومری ها مخترع این محصول آرایشی بودند. برخی دیگر بر این باورند که مصر باستان محل تولد رژ لب بوده است.  اما هر چه بوده ، در قرن بیستم ، رژ لب در حال حاضر به یک محصول آرایشی آشنا تبدیل شده است که در همه جا استفاده می شد. رژ لب قرمز از محبوبیت خاصی برخوردار بود ، اما آدولف هیتلر به سادگی از آن متنفر بود.


نقش ویژه رژ لب قرمز در اوایل قرن بیستم

نیویورک ، 1912
جنبش حق رأی زنان در نیویورک ، 1912.


در اوایل قرن بیستم ، رژ لب قرمز برای زنان در سراسر جهان معنای خاصی به دست آورد. شرکت کنندگان در جنبش حق رأی زنان به شدت مبارزه کردند تا اطمینان حاصل کنند که نقش زنان محدود به کارهای خانه نیست. آنها آماده بودند تا همسرانی دلسوز ، خانه دار منظم ، مادرانی مهربان باشند ، اما در عین حال می خواستند در زندگی سیاسی شرکت کنند ، تجارت کنند و از حقوق برابر با مردان برخوردار باشند.

 

نیویورک ، 1912

جنبش حق رأی زنان در نیویورک ، 1912.


رژ لب قرمز برای آنها به نمادی از فداکاری به آرمان های خود مرتبط با شجاعت ، اعتماد به نفس و زنانگی تبدیل شده است. به لطف سوفراژت ها(جنبش حق رأی زنان) بود که نظر در مورد  رژ لب قرمز زنان تغییر کرد. اگر قبلاً این رنگ برای زنان بدون فضیلت ، رقاصان و بازیگران زن مرتبط بود ، اکنون دختران مومن می توانستند رژ لب مایل به قرمز داشته باشند.

 

هنگامی که راهپیمایی زنان در نیویورک برگزار شد ، مشتاق به دست آوردن حق رای در انتخابات ، الیزابت آردن ، خالق مارک لوازم آرایشی ، با کارکنان خود از سالن بیرون رفت و شروع به توزیع لوله هایی با رژ لب قرمز به شرکت کنندگان کرد. یک سال بعد ، حدود پنج هزار زن که در واشنگتن راهپیمایی کردند ، لب های خود را با رژ لب قرمز رنگ کردند. در سایر کشورها نیز وضع به همین منوال بود: زنانی که برای حقوق خود مبارزه می کردند با رژ لب قرمز روی لب به میدان رفتند!

 

با شروع جنگ جهانی دوم ، رژ لب قرمز دوباره موقعیت خاصی را به دست آورد

رژ لب الیزابت آردن
پوستر آرشیوی رژ لب الیزابت آردن در جنگ جهانی دوم.

 

با شروع جنگ جهانی دوم ، رژ لب قرمز دوباره موقعیت خاصی را به دست آورد. رژ لب قرمز نماد مقاومت شد. به نظر می رسید زنانی که رژ لب قرمز روی لب دارند اعلام می کنند که هیچ وحشت جنگی نمی تواند آنها را در هم بشکند. و آنها می توانند جذابیت خود را بدون توجه به هر چیزی حفظ کنند. در حالی که بسیاری از محصولات با کارت توزیع می شدند ، بسیاری بر این عقیده بودند که لوازم آرایشی به طور کلی و رژ لب به طور خاص نباید تحت این سیستم قرار گیرند. آنها برای حفظ روحیه و عزت نفس زنان ضروری تلقی می شدند.

 

در انگلیس ، رژ لب ، از جمله قرمز ، از طریق کارت صادر نمی شد ، بلکه در صورت لزوم صادر می شد ،  اگر تنباکو برای مردان مهم است ، برای زنان - رژ لب مهم است. در همان کشورهایی که مالیات باعث گران شدن لوازم آرایشی در زمان جنگ می شد ، زنان به جای رژ لب از آب چغندر استفاده می کردند. برای آنها ، لبهای روشن نمادی از امید به زندگی عادی بود.

 

 ارتش ایالات متحده

در سپاه کمکی ارتش ایالات متحده ، 1944 خدمت کرد.


چندین مارک لوازم آرایشی مجموعه های ویژه ای را برای زنانی که در جنگ شرکت کرده اند راه اندازی کرده اند. رنگ های قرمز از مارک های مختلف به وجود آمد که پیروزی ، مبارزه ، کمک یا خدمات را در نام خود ذکر کردند. نمایندگان زنانی که در پیاده نظام نظامی خدمت می کردند ، ملزم به استفاده از سایه ای بودند که عناصر قرمز رنگ روی لباس آنها را تکرار می کرد. برای این کار الیزابت آردن یک رنگ قرمز مونتزوما ایجاد کرده است.

 

اما قابل توجه ترین چیزی که در پایان جنگ رخ داد و پس از آزادسازی اردوگاه کار اجباری برگن-بلسن ، صلیب سرخ از جمله بسته هایی با رژ لب قرمز به آنجا فرستاد. رهبری شعبه بریتانیایی معتقد بود که این محصول آرایشی ساده به زنان ضعیف کمک می کند تا روحیه خود را تقویت کرده و به سرعت با زندگی عادی سازگار شوند. متعاقباً ، سرهنگ دوم مروین ویلت گونین به یاد آورد که چگونه با عبور از آستانه اردوگاه ، هزاران زن را دید که لاغر شده اند ، بدون لباس ، و پتوهای نازکی روی شانه های خود دارند. و با لبهای قرمز  ، رژ لب واقعاً به نمادی از فردیت و بازگشت به یک زندگی آرام تبدیل شده  بود .

 

نفرت هیتلر از رژ لب قرمز 

هیتلر
آدولف هیتلر

 

چرا آدولف هیتلر به طور کلی با رژ لب و به طور خاص رژ لب قرمز مخالف بود؟ او معتقد بود که یک زن آریایی واقعی حامل زیبایی طبیعی است ، از لوازم آرایشی و رنگ استفاده نمی کند. علاوه بر این - رژ لب قرمز ، بسیار روشن و بیش از حد سکسی و تحریک کننده است. از نظر هیتلر ، خلوص ملت نیز با "خلوص" صورت دست نخورده توسط لوازم آرایشی تعیین می شد.

 

دلیل دیگری برای رد شدن رژ لب توسط هیتلر وجود داشت. به نظر می رسد که هیتلر ، که پشیزی برای جان انسان ارزش قائل نبود ، طرفدار گیاه خواری بود و هر چیزی را که بر اساس محصولات حیوانی ساخته شده بود ، قاطعانه رد می کرد. از جمله رژ لب. از این گذشته ، در آن زمان از چربی های حیوانی در تولید آن استفاده می شد.

 


آدولف هیتلر به هیچ وجه نمی تواند بر استفاده از رژ لب توسط زنان تأثیر بگذارد ، همانطور که نمی توانست با کسانی که او را دشمنان شخصی خود می دانست تماس بگیرد. اما با پیاده روی معمولی خود ، لیست افرادی را که هنوز باید با آنها رابطه برقرار می کرد ، نگه داشت.

Источник: /

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا هیتلر و استالین از عجیب ترین زبان جهان متنفر بودند؟ حقایق کمتر شناخته شده درباره اسپرانتو

در

آدولف هیتلر و جوزف استالین

 

اسپرانتو به عنوان یک زبان جهانی برای تمام مردمان زمین تصور شد. اسپرانتو یک زبان مصنوعی است که در آن هیچ استثنا، موارد و املای سختی وجود ندارد. دانشمندی که آن را درست کرد امیدوار بود که همه مردم آن را بیاموزند و به اصلی ترین زبان روی این سیاره تبدیل شود. دکتر Zamenhof آرزو داشت که اختراع او تمام جنگ های زمینی را متوقف کند و به خشونت جهانی پایان دهد. چرا قدرتمندترین رهبران سیاسی آن زمان به شدت از اسپرانتو متنفر بودند؟ چگونه اتفاق افتاد که پروژه یک نظم جهانی ایده‌آل با شکست بدی روبرو شد و حقایق ناشناخته در مورد زبان اسپرانتو - در ادامه بررسی.

زبان جهانی یا مدینه فاضله دکتر زامنهوف

در پایان قرن نوزدهم، شهر  لهستانی بیالیستوک، که ابتدا به پروس و سپس به روسیه تعلق داشت، دوباره بخشی از لهستان شد. تاریخ پر دردسر آن را به مرکز تنوع ملی تبدیل کرده است. لهستانی ها، آلمانی ها، روس ها و حتی یهودیان اشکنازی(Ashkenazi Jews) در اینجا زندگی می کردند. هر گروه منحصراً به زبان خود صحبت می کردند و با افراد دیگر با سوء ظن رفتار می شد.

در این زمان بود که لودویک لازار زامنهوف در اینجا زندگی می کرد. او یک یهودی بود که در بیالیستوک، زمانی که متعلق به امپراتوری روسیه بود، به دنیا آمد. لازار مارکوویچ در مسکو تحصیل کرد و به عنوان یک پزشک معتبر به زادگاه خود بازگشت. او یک ایده آلیست بود و آرزوی روزی را داشت که همه مردم در صلح با یکدیگر زندگی کنند. دکتر علت خشونت و همه جنگ های روی زمین را در این می دید که مردم از ملیت های مختلف یکدیگر را درک نمی کنند. او معتقد بود که اگر گروه‌های مختلف بتوانند به راحتی با هم ارتباط برقرار کنند، صلح جهانی برقرار می‌شود.

دکتر زامنهوف

لودویک لازار زامنهوف

در 26 ژوئیه 1887، Zamenhof آنچه را که اکنون Unua Libro یا اولین کتاب نامیده می شود منتشر کرد. در این اثر زبانی ارائه و شرح داده شد که دکتر نام آن را «اسپرانتو» یا «امید» گذاشت. لازار مارکوویچ سالهای زیادی را صرف توسعه این زبان کرد. او در این اثر در کنار امیدها و آرزوها تمام روح خود را گذاشت.

زامنهوف از کودکی چند زبانی بود. او که در یک شهر چند ملیتی زندگی می کرد، زبان تمام جوامع ملی را که در بیالیستوک بودند آموخت. این به او کمک کرد تا با استفاده از دانش خود واژگان اسپرانتو را بسازد. این شامل کلمات انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، یونانی، ایتالیایی، لاتین، لهستانی، روسی و ییدیش(زبانی است که یهودیان در سرتاسر دنیا به آن زبان صحبت می‌کنند) بود. گرامر زبان جهانی عمدتاً تحت تأثیر زبانهای اروپایی بود. برخی از نوآوری ها بسیار شبیه به عناصر زبان های آسیایی هستند، به عنوان مثال، بسیاری از آنها از چینی گرفته شده اند.

دکتر زامنهوف

لازار مارکوویچ زامنهوف و آثار زندگی او.



اکنون، پس از گذشت تقریباً یک قرن و نیم، آشکار است که آرمان شهر دکتر زامنهوف به طرز فجیعی شکست خورده است. اسپرانتو خشونت های جهان را متوقف نکرده است و جنگ ها هنوز کره زمین را می لرزاند. حتی درگیری نظامی کنونی در مرکز اروپا تا حدی به دلیل تفاوت های زبانی است. و همیشه به اندازه کافی جنگ به این دلایل روی زمین وجود داشته است. زبان امید و وعده صلح جهانی برای کسی فایده ای نداشت. هرگز توزیع گسترده ای دریافت نکرد. امروزه اسپرانتو راهی برای برقراری ارتباط فقط در محافل محدود فکری است. خیلی آهسته پخش می شود. به طور کلی، در این سیاره امروزه حدود دو میلیون نفر  اسپرانتو صحبت می کنند!

اسپرانتو  زبانی برای همه

زامنهوف به هیچ وجه قرار نبود زبان مادری کسی را با زبان اختراعی خود جایگزین کند. او فقط می خواست هماهنگی و تفاهم جهانی حاکم شود. قرار بود زبان اسپرانتو  به زبان دوم تبدیل شود و درک بین المللی و البته صلح را ترویج کند. یادگیری اسپرانتو بسیار آسان است. اسم های موجود در آن جنسیت دستوری ندارند، بنابراین هرگز نباید تعجب کنید که آیا جدول مذکر است یا مؤنث. در اینجا هیچ افعال بی قاعده ای وجود ندارد، بنابراین لازم نیست جداول صرف پیچیده را حفظ کنید. علاوه بر این، املا کاملاً آوایی است، بنابراین هرگز با حروف بی صدا یا حروفی که در زمینه های مختلف صداهای متفاوتی دارند، سردرگم نخواهید شد.

دکتر زامنهوف

دکتر زامنهوف با علاقه مندان دیگر.


زامنهوف در Unua Libro 16 قانون اساسی اسپرانتو را مطرح کرد و یک فرهنگ لغت ارائه کرد. این کتاب به بیش از ده ها زبان در سراسر جهان ترجمه شده است. زامنهوف مقدمه کار خود را با یادداشتی مبنی بر اینکه از همه حقوق فردی برای خلقت خود چشم پوشی می کند، بیان کرد. اسپرانتو، به گفته او، دارایی کل جامعه جهانی است.

اول، ایده های لازار مارکوویچ پاسخ قدرتمندی در قلب بسیاری از مردم این سیاره یافت. این زبان به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت. در سال 1905 اولین کنگره جهانی اسپرانتو برگزار شد که از آن زمان به بعد هر سال برگزار می شود. حاملان آن در آنجا جمع شدند و آن را به زبان آوردند و تجلیل کردند. زامنهوف برای دستاوردهای خود 14 بار نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد، اما متأسفانه هرگز این جایزه عالی را دریافت نکرد.

دکتر زامنهوف

بنای یادبود لازار مارکوویچ زامنهوف.


پرونده زامنهوف امروز ادامه دارد. انجمن جهانی اسپرانتو وجود دارد، سازمانی که هدف آن تشویق روابط بین مردم از طریق استفاده از این زبان است. این سازمان برای قدردانی از سهم خود در صلح جهانی، بیش از صد نامزد دریافت جایزه صلح نوبل دارد. از این گذشته، اسپرانتو به برقراری ارتباط با همه بدون موانع زبانی کمک می کند. تا به امروز، انجمن هرگز جایزه ای دریافت نکرده است.


جهان صلح نمی خواهد، هر چقدر هم که متناقض به نظر برسد

پس از جنگ جهانی اول، سازمان ملل متحد، تأسیس شد. این به امید جلوگیری از همه درگیری های آینده انجام شد. در همان جلسه اول، نماینده ای از ایران پیشنهاد کرد که اسپرانتو به عنوان زبان جهانی روابط بین الملل پذیرفته شود. نماینده فرانسوی بلافاصله این پیشنهاد را وتو کرد. او بسیار می ترسید که این امر فرانسه را از موقعیت ممتاز خود در دیپلماسی محروم کند. اندکی بعد، مقامات فرانسوی پا را فراتر گذاشتند و اسپرانتو را به بهانه اینکه ظاهراً ابزاری برای تبلیغات کمونیستی است، کاملاً در کشور ممنوع کردند.

دکتر زامنهوف

لازار مارکوویچ زامنهوف با همسر و همکارانش.


از قضا، در کشور کمونیستی پیروز، اسپرانتو نیز مورد علاقه نبود. در اتحاد جماهیر شوروی، گویشوران این زبان اعضای یک "سازمان جاسوسی بین المللی" خاص به حساب می آمدند. بسیاری از آنها در جریان پاکسازی بزرگ ژوزف استالین دیکتاتور شوروی محکوم، تبعید و حتی تیرباران شدند.


در آلمان نازی، آدولف هیتلر زبان اسپرانتو را توطئه یهودیان برای تسلط بر جهان اعلام کرد. تحت حکومت رایش سوم، گشتاپو دستورات خاصی برای جستجوی نوادگان زامنهوف دریافت کرد. هر سه فرزند و همسرش در هولوکاست جان باختند، مانند بسیاری دیگر از اسپرانتو زبانان.

آدولف هیتلر و جوزف استالین

آدولف هیتلر و جوزف استالین به یک اندازه از اسپرانتو متنفر بودند.


وجود چنین رویدادهایی، در سال 1954 سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (که بیشتر به عنوان یونسکو شناخته می شود) قطعنامه ای را تصویب کرد. به رسمیت شناختن و ایجاد روابط با انجمن جهانی اسپرانتو. این قطعنامه راه را برای گسترش زبان جهان باز کرد. این زبان در تمام رویدادهای یونسکو مرتبط با مسائل زبانی ارائه می شود.

در سال 1985، یونسکو قطعنامه ای را تصویب کرد که در آن از کشورها خواست تا اسپرانتو را در برنامه های درسی مدارس خود بگنجانند. در چین، اسپرانتو به عنوان یک زبان خارجی در چندین دانشگاه تدریس می شود. یکی از آنها حتی موزه ای را به زبان اسپرانتو اختصاص داد. در دانشگاه Adam Mickiewicz در لهستان، برنامه Interlinguistics به طور کامل به زبان اسپرانتو تدریس می شود. سال 2017 توسط یونسکو به عنوان سال زامنهوف اعلام شده است. از آن زمان، نشریه شاخص این سازمان یک شماره فصلی را به زبان اسپرانتو منتشر می کند.

 

اسپرانتو

نشست اسپرانتو زبانان اتحاد جماهیر شوروی، در مسکو در سال 1931 برگزار شد.

به افراد ناامید، امید بده

امروزه اسپرانتو توسط علاقه مندان در سراسر جهان صحبت می شود. اینترنت طیف گسترده ای از دوره ها و آموزش های رایگان زبان را ارائه می دهد. راهنمای کامل دستور زبان اسپرانتو در Google Translate موجود است. زبان دنیا نسخه مخصوص به خود ویکی‌پدیا را دارد که در حال حاضر حاوی مقالات بیشتری نسبت به نسخه‌های مشابه به زبان‌های دانمارکی، یونانی و ولزی است.

اسپرانتو

مردم می توانند جنگ را متوقف کنند، اما نمی خواهند.


ترجمه شده، کلمه "اسپرانتو" به معنای "کسی که امیدوار است" است. ممکن است امید پایان دادن به همه خشونت ها در جهان با کمک زبانی جهانی، آرمان گرایی و آرمان شهر باشد.هر جنگی همیشه با مذاکرات صلح خاتمه می یابد. طرفین متخاصم از خدمات مترجمان استفاده می کنند. زامنهوف معتقد بود که اگر یک زبان خنثی وجود داشته باشد، همه چیز بسیار آسان تر خواهد بود. این می تواند به افراد کمک کند تا بر اختلافات خود غلبه کنند. شاید واقعاً در آن زمان جنگی وجود نداشته باشد؟...

نظرات

در ادامه بخوانید...

وقتی پورشه تقلب می کند

در

آلکساندر دوبرینت، وزیر راه و ترابری آلمان اعلام کرد که در بعضی مدل‌های پورشه کاین نرم‌افزارهایی غیرقانونی نصب شده‌اند که صرفا در مرکز معاینات فنی سیستم تصفیه آلاینده‌های هوا را در موتور خودروها به کار می‌اندازد.

وزیر راه و ترابری آلمان روز پنج‌شنبه (۵ مرداد / ۲۷ ژوئیه) در برلین اعلام کرد که شرکت خودروسازی پورشه باید ۲۲ هزار خودروی مدل کاین با موتورهای دیزلی ۳ لیتری (تی‌دی‌آی) را برای برطرف کردن اشکالات به تعمیرگاه‌ها فراخواند.

آلکساندر دوبرینت همچنین تاکید کرد که مجوز تولید بعضی انواع خودروی شرکت پورشه نیز تا اطلاع بعدی از این شرکت گرفته می‌شود تا چنین مدل‌هایی وارد بازار نشوند.

دادستانی شهر اشتوتگارت آلمان در ارتباط با رسوایی تقلب در خودروهای دیزلی بیشتر به شرکت خودروسازی پورشه مظنون است. این دادستانی  دوهفته‌و‌نیم پیش تحقیقات در این باره را آغاز کرده است. شرکت خودروسازی پورشه مظنون به تقلب در سیستم‌های سنجش آلاینده خودروها و همچنین تبلیغات کاذب در باره خودروهای خود است.

نظرات

در ادامه بخوانید...

معروف‌ترین جاسوس زن در تاریخ

در
ماتا هاری

صبح روز 15 اکتبر 1917، یک ماشین نظامی خاکستری رنگ زندان "سنت لازار" در مرکز پاریس را ترک کرد. در این ماشین علاوه بر دو راهبه و یک وکیل، یک زن 41 ساله هلندی حضور داشت که کتی بلند به تن داشت و کلاه لبه‌دار بزرگی بر سر گذاشته بود. صد سال پیش، این زن پایتخت‌های اروپا را به‌زانو درآورده بود. یک "زن افسونگر" که به رقص‌های مسحورکننده و عجیب شهرت داشت. در میان عشاقش وزرا، صنعتگران و ژنرال‌ها حضور داشتند.اما جنگ آغاز شد و جهان تغییر کرد. او فکر می‌کرد هنوز هم می‌تواند در سراسر اروپا سفر کند و به کار افسونگری خود ادامه دهد. اما اکنون مردان و ژنرال‌های بلندمرتبه چیزی فراتر از دلالی محبت  از او می‌خواستند. اطلاعات.و این به معنای جاسوسی بود.

 

او "ماتا هاری" نام داشت و قرار بود اعدام شود. جرمش چه بود؟ جاسوسی برای آلمان، گرفتن اطلاعات از افسران متفقین و انتقال آن‌ها به مزدوران آلمان. با ادامه این روند روزنامه‌های خشمگین مدعی شدند که او مسئول مرگ هزاران تن از سربازان متفقین است.اما شواهدی که در دادگاه محاکمه او ارائه شد بعلاوه چندی دیگر از اسناد، چیز دیگری را نشان می‌دهند: که او درواقع یک جاسوس دوجانبه بود و در این راه قربانی شد.

 

اکنون پس از گذشت صدسال، با انتشار اسنادی توسط وزارت دفاع فرانسه، اطلاعات جدیدی از معروف‌ترین جاسوس زن در تاریخ به دست آمد.این اسناد شامل متن بازجویی‌هایش توسط دادستان ضد جاسوسی فرانسه در سال 1917 است. برخی از این اسناد در نمایشگاه جدیدی در موزه "فرایز" در زادگاهش "لیوواردن" به نمایش گذاشته شدند.در میان این اسناد، برگه تلگرافی از سوی یکی از مقامات ارتش آلمان در مادرید به برلین دیده می‌شود که سبب دستگیری ماتا هاری در هتلی در خیابان شانزلیزه شد. این مدرک در دادگاه محاکمه او به‌عنوان یک مدرک کلیدی ارائه شد.

 

ماتا هاری

نام اصلی‌اش "گرترود مارگارت زله" و متولد 1876 بود. ماتا هاری، نام هنری او یک واژه مالائی به معنای "چشم روز" یا آفتاب بود. او زندگی عجیب و تراژیکی داشت. پس از یک ازدواج سخت و ناموفق در هلند، به فرانسه رفت و به یک رامشگر حرفه‌ای تبدیل شد. رقص‌های فریبنده او راه ورود به مجامع مخفی اروپا بود."هانس گرونوگ" مدیر موزه فرایز می‌گوید: "حتی بدون فعالیت‌های جاسوسی، بازهم نام ماتا هاری به دلیل فعالیت‌های ویژه‌اش در خاطره پایتخت‌های اروپا باقی می‌ماند."

 

"او کم‌وبیش خالق رقص استریپ بود.  آلبوم عکس‌ها او در موزه به نمایش گذاشته شده و تصاویر زیادی از او در روزنامه‌های آن دوران وجود دارد. او یکی از افراد مشهور دوره خود بود." متأسفانه اتهام جاسوسی بر داستان ماتا هاری سایه‌ای سیاه افکنده است. در سده گذشته بسیاری از مورخان از او دفاع کرده‌اند. برخی می‌گویند او قربانی شد زیرا فرانسوی‌ها نیاز به جاسوسی داشتند تا جای خالی برخی امور را پر کند.

 

ماتا هاری برای فمینیست‌ها هدف مناسبی بود زیرا باوجود بی‌بندوباری اخلاقی راحت‌تر می‌توانستند به او عنوان "دشمن فرانسه" را بدهند.تاکنون جزئیات کامل بازجویی او توسط "پیر بوچاردون" (مردی که بعدها "فیلیپ پتن" را تحت پیگرد قانونی قرار داد) فاش نشده بود و از دسترس مورخان خارج بود.

 

گفته می‌شود که در سال 1916، پس از مدت کوتاهی بازجویی توسط سرویس اطلاعاتی بریتانیا MI6، از طریق اسپانیا به فرانسه بازگشت.در مادرید، با یکی از مقامات نظامی آلمان به نام "آرنولد فون کال" آشنا شد. ماتا بعدها گفت که تمام این ملاقات‌ها از قبل توسط سازمان اطلاعات فرانسه برنامه‌ریزی‌شده بود و قرار بود با استفاده از نفوذ خود در میان مقامات ارشد آلمان، به متفقین کمک کند.

 

اما پیام تلگرافی آرنولد کال سبب نابودی او شد. در این پیام مشخصات مأمور ویژه‌ی H21 را برای رئیسش در برلین فرستاده بود. آدرس، مشخصات بانکی حتی نام خدمتکار ماتا هاری نیز در آن ذکرشده بود. هر کس که پیام را می‌خواند بدون تردید می‌فهمید که ماتا هاری همان مأمور H21 است.این پیام تلگرافی که توسط سازمان اطلاعاتی فرانسه ره‌گیری شد، اکنون در نمایشگاه موزه فرایز وجود دارد. درواقع ترجمه رسمی پیام در موزه قرار داده‌شده است. زیرا قسمت‌هایی از پیام ساییده شده است. به گفته برخی از مورخان، این پیام تلگرافی مشکوک به نظر می‌رسد. 

 

گفته می‌شود که فرانسوی‌ها مدت زیادی بود که کد تلگراف را رمزگشایی کرده بودند. آلمانی‌ها از این مسئله آگاه شدند. اما بازهم آرنولد فون کال پیام را ارسال کرد. به‌عبارت‌دیگر، او می‌خواست مقامات فرانسه پیام را ببینند. بنابراین طبق این نظریه، این آلمان‌ها بودند که فرانسوی‌ها را در مسیر دستگیری و اعدام مأمور خودشان قرار دادند.

ماتا هاری

 

چرا تنها اسناد ترجمه‌شده در آرشیو قرار دارند؟ تلگراف اصلی کجاست؟ آیا خود فرانسوی‌ها سند را جعل کردند تا ماتا هاری را متهم به جاسوسی کنند؟ در این صورت به‌راحتی "جاسوس" خود را پیدا می‌کردند و مردم از کار آن‌ها راضی بودند.هر دو نظریه ماتا هاری را به یک قربانی تبدیل می‌کند. یکی از طرفین تصمیم گرفت از شر او خلاص شود و این کار را نیز کردند.

 

اما آرشیوهای فرانسوی جزئیات دیگری را منتشر کردند که این فرضیه‌ها را به بخش‌های کوچک‌تری تقلیل می‌دهد. زیرا در متن بازجویی‌های او آمده که در ماه ژوئن 1917 مارگارت زله حقیقت را گفت و اعتراف کرد.او به بوچاردون گفت که توسط آلمانی‌ها استخدام‌شده بود. او در ابتدای جنگ خارج از فرانسه گیر افتاده بود و تلاش داشت خود را به پاریس برساند. "کارل کرومر" از کنسولگری آلمان در آمستردام شرایط را برای او محیا کرد... به شرطی که به آن‌ها لطف کند و هرازگاهی اطلاعاتی در اختیارشان قرار دهد. بدین ترتیب مأمور H21 ایجاد شد.

 

ماتا هاری در بازجویی‌ها اصرار داشت که فقط می‌خواسته پول را بردارد و فرار کند. گفت که به نیروهای متفقین وفادار است و قول داده به سازمان اطلاعات فرانسه کمک کند. اما شواهد علیه او به‌اندازه کافی گویا و روشن بودند.با ورود به "شاتو دو وینسنس" در حومه شرقی پاریس، او را به مکانی منتهی به یک ساختمان گِلی بردند. در آنجا دوازده سرباز ایستاده بودند تا جوخه آتش را تشکیل دهند.

 

ماتا هاری

عکس از اغواگر حرفه ای ماتا هاری ، با مردان قدرتمند ،  وینستون چرچیل سرشناس. تا امروز هیچ کس از این لحظات خبر نداشت. داستان  این عکس چیست و چرا وینیستون  چرچیل در عکس می خندد؟ هیچ کس نمی داند.

 

در برخی گزارش‌ها آمده که او اجازه نداد چشم‌هایش را ببندند. زمانی که یک دستش را به تیر می‌بستند، با دست دیگرش برای وکیلش دست تکان داد. فرمانده شمشیرش را پایین آورد و صدای شلیک بلند شد. ماتا هاری به روی زانوهایش افتادافسری با هفت‌تیر نزدیک شد و گلوله‌ای در سرش شلیک کرد.

پس از اعدام کسی برای گرفتن جنازه‌اش نیامد. بنابراین بدنش را به مدرسه پزشکی در پاریس منتقل کردند تا در دروس کالبدشکافی مورد استفاده قرار گیرد. سرش در موزه آناتومی حفظ و نگهداری شد. اما حدود بیست سال پیش از موزه ناپدید شد. احتمال می‌رود که به سرقت رفته باشد.

نظرات

در ادامه بخوانید...

شهری در آلمان که ۵ قرن است اجاره خانه در آن زیاد نشده!

در


در دنیایی که همه چیر روز به روز در حال گرانتر شدن است، در دنیایی که قیمت همه چیز از خوراک و پوشاک گرفته تا مسکن به سرعت رو به رقم های نجومی است، باورتان می شود جایی در دنیا وجود داشته باشد که ۵ قرن است قیمت اجاره خانه در آن زیاد نشده است؟ آن هم در اروپا؟ آن هم در آلمان؟! شاید فکر کنید این یک شوخی و رویا است، ولی کاملا واقعیت دارد. جایی که در منطقه ی بی نظیر باواریای آلمان قرار دارد، نام این مکان فوگری (Fuggerei) است. 

روستای فوگری در آلمان

روستای فوگری یک جای کوچک و بسیار خوش آب و هوا در کشور آلمان و قدیمی ترین مجموعه مسکونی اجتماعی جهان است. این مجموعه در شهر آوکسبورگ بایرن قرار دارد و در سال ۱۵۱۶ توسط یکی از ثروتمندان جوان به نام یاکوب فوگر ساخته شد، هدف او از ساختن این مجموعه، درست کردن جایی بود تا افراد نیازمند و کسانی که توان پولی ندارند بتوانند در آن اسکان پیدا کنند. در آن سال ها حدود ۵۲ خانه مجموعا در فوگری ساخته شد و کم کم بزرگ و بزرگ تر شد و مغازه ها و کلیساهایی هم در آن ساخته شدند و فوگری گسترش پیدا کرد.

 

روستای فوگری در آن دوران که مانند یک مجموعه بود، در شب ها قفل می شد و در نتیجه حالتی مستقل داشت. جالب است بدانید که در روستای فوگری هنوز هم سکونت می شود و عجیب تر از عجیب این که از سال ۱۵۲۰ تا به امروزه، اجاره خانه در این شهر زیاد نشده است!

 

واقعا شبیه به افسانه است ولی واقعیت دارد که زندگی در چنین جای زیبایی به چه اندازه می تواند ارزان باشد، مخصوصا وقتی در کشوری مثل آلمان باشید. قیمت اجاره ی خانه ها در آن دوران یک سکه طلای رایشنر بود که کمتر از یک یورو است و هنوز هم همان است و زیاد نشده است. علاوه بر اینکه قیمت چیزی در روستای فوگری از ۵ قرن پیش تا حالا زیاد نشده است، رسم زندگی در این منطقه درست مثل همان چیزی است که در آن دوران بود یعنی انجام دعای ربانی و نیایش ها و قبول داشتن شرایط زندگی یعنی این که همه ی افرادی که در این روستا زندگی می کنند باید مسیحی کاتولیک باشند، از افراد کم بضاعت و واقعا تهی دست باشند که حداقل به کسی بدهکار نباشند و حداقل ۲ سال هم در آوکسبورگ زندگی کرده باشند.

 


خانه های روستای فوگری به گونه ای ساخته شده اند که هر واحد آن حتی اگر در آپارتمان باشد، یک در جدا به بیرون دارد و در نتیجه شبیه به خانه های ویلایی است. خانه ها معمولا ۴۵ تا ۶۵ متر هستند و در هر خانه امکاناتی مثل آشپزخانه، اتاق خواب و اتاق نشیمن و گاهی یک اتاق دیگر است. همچنین در این خانه ها هم آب لوله کشی و هم امکاناتی مثل تلویزیون هم هست. جالب است بدانید که هنوز هم دروازه ی شهر شب ها قفل می شود.

چه کسی روستای فوگری را ساخت و به چه دلیل؟

همان طور که در بالا هم به آن اشاره ی کوتاهی شد، روستای فوگری توسط یاکوب فوگر جوان از ثروتمندان آن دوران ساخته شد. خانواده ی فوگر از ثروتمندان بودند که کار تجارت انجام می دادند، یاکوب البته از سرمایه گذاران آن دوران هم بود. او در واقع یک انسان خوب و خیر بود که از ثروتش به نفع مردم هم استفاده کرد و فوگری را در سال ۱۵۱۶ ساخت. فوگری در سال های بعد گسترش پیدا کرد و بزرگ تر شد. متاسفانه روستای فوگری در دوران جنگ جهانی دوم آسیب های زیادی دید ولی دوباره مانند قبل مرمت شد.

 


درست است که امروزه دیگر یاکوب خیرخواه زنده نیست ولی یادگار و میراثی که از او به جا مانده به همان سبک و سیاق آن دوران سرپاست. یاکوب در آن دوران صندوق خیریه ای درست کرد و در آن مقدار اولیه ی ۱۰۰۰۰ رایشنر را گذاشت، امروزه هم این صندوق مانند قبل با صداقت تمام اداره می شود.

امروزه در روستای فوگری در مجموع ۶۷ خانه، ۱۴۷ آپارتمان؛ یک کلیسا به نام کلیسای سنت مارک و یک ساختمان اداری وجود دارد.

بازدید از روستای فوگری

در حال حاضر گردشگران می توانند از این روستا از نزدیک دیدن کنند و سبک زندگی در آن جا را ببینند. شاید برایتان جالب باشد که چرا فوگر جوان این شرایط را در نظر گرفته بود، در واقع از آن جایی که او فردی مذهبی بود می خواست مطمئن شود که مردمی که در این جا زندگی می کنند شهروندان یک دستی هستند و به کلیسایی که او علاقه داشت و در آن جا ساخته بود می روند.

 


قبل از سفر به روستای فوگری بخوانید
اگر علاقه مند شده اید تا از این روستا دیدن کنید، می توانید بعد از رفتن به باواریا هم با دوچرخه، هم تراموا و هم ماشین شخصی به آن جا بروید. مسیر دسترسی آن بسیار راحت است. هزینه ی تور بازدید از این روستا در سال ۲۰۱۱، ۴ یورو بود. 

نظرات

در ادامه بخوانید...