چه بر سر بیبی جین آمد؟ what ever happened to baby jane
طاهره مصطفویدر۱۴۰۳/۴/۶
چه بر سر بیبی جین آمد که یکی از مشهورترین درام های دلهره اور تاریخ سینماست را الدریچ در سال 1962 ساخت که نامزد نخل طلایی کن و نامزد پنج اسکار و برنده اسکار بهترین لباس نیز شد فیلمی که الدریچ همچون کابوسی تمام نشدنی و غیرقابل کنترل آن را ساخت از همان شروع تیتراژ فیلم و با نشان دادن آن عروسک گریان و رقص و اواز کودکانه بیبی جین و بعد ازان فریادهای مغرورانه ای که این کودک بر سر پدر و خواهرش می کشد الدریچ نشان می دهد که در پی شکستن تمام قواعدی است که تا به حال در سینمای هالیوود به طور کلی تصویر شده است . آن تشبیه مالیخولیایی بیبی جین به عروسک بی روحی که با تکان خوردن اواز می خواند و همچون بیبی جین پیر نمی شود و آن صورت پر از درد انتقام بلانش در اوایل فیلم داستان در مسیری می افتد که وحشت و نفرت جزء اساسی ترین پایه های آن می شود . . در سکانس تصادف اتوموبیل که الدریچ استادی اش را در پرداخت همچین صحنه مهمی به تماشاگر نشان می دهد با نماهای قطعی از دستان و صدای چرخ ماشین و نورهای پراکنده و دوربین روی دست صحنه ای خلق می شود که سایه سنگینش را تا اخر روی فیلم می اندازد . الدریچ اینقدر حرفه ای است که فضای کابوس گونه فیلمش را به ارامی به تماشاگر نشان می دهد تا به اوج صحنه اخر کنار دریا برسد . نحوه نورپردازی به خصوص در این امر میسر است . به این شکل که اوایل فیلم را ما با نماهای باز و عمق میدان بالا و با تاکید بر اشیا به عنوان بخشی از کابوس دو خواهر می بینیم . با این نقطه دید این هدف به تماشگر القا می شود که فضا نقش اساسی در پیشبرد قصه دارد . ساختمانی نیمه اشرافی که متعلق به یک ستاره افسانه ای و البته نابود شده به نام رودلف والنتینو بوده است و اینک فضاهی خالی و سرد آن با آن پله های که انگار مسیری به وحشت هستند و سرسراهای بی انتها که حس بی وزنی و بی روحی را به تماشاگر منتقل می کند . نحو نورپردازی نیز با عمق میدان و سایه روشن های تند و تیز به این حس کمک می کند به خصوص در صحنه های که تابلوهای از جوانی هر دو خواهر که بی نهایت نیز زیبا بودند همیشه روشن و صورت های چروکیده و پیر انان با سایه روشن های تند و تیز نشان داده می شود که تاکیدی ست به واقعیت تلخ وجودی آن ها در زمان حال و کیفیت رویا گونه و غیر واقعی آن ها در گذشته به عنوان ستاره سینما
چه بر سر بیبی جین آمد ؟ بیش از همه چیز بر پایه سه عنصر یعنی شهرت ، نفرت و حسادت می چرخد ، و این شهرت به صورت دایره وار تصویر می شود .
با شروع شهرت بیبی جین و بعد از آن بلانش و حس نیازی سادیستی که به یکدیگر در زمانهای مختلف دارند تصویر می شود . رابطه ای که در آن هیچ کدام از دو طرف بی گناه نیست . با رنجی که بیبی جین به بلانش می دهد بیننده ناخوداگاه به سمت بلانش جذب می شود ولی در انتهای فیلم با اعتراف بلانش همه چیز برعکس می شود . رابطه ی دو خواهر براساس میل به شهرت به چنان نفرتی دو گانه تبدیل شده است که در حق یکدیگر هیچ رحمی نمی کنند تا انجا که بیبی جین برای مجبور کردن خواهرش به غذاخوردن در غذایش پرنده ای مرده و موش مرده می گذارد . فیلم درباره سویه تاریک شهرت است و بعد از سانست بلوار بیلی وایلدر مهم ترین فیلم در این زمینه می باشد الدریچ زمانی در مصاحبه اش با کایه دو سینما گفته بود که پشت صحنه فیلمش شبیه یک میدان جنگ بوده است و دلیل آن نیز حضور رو در روی جون کرافورد و بت دیویس به عنوان بازیگر بود .
نفرت بیش از اندازه ای که دو بازیگر در زندگی واقعی داشتند به طرف فیلم نیز کشیده شد و باعث آن شد که فضای فیلم واقعی تر به نظر برسد . جدا ازجنگی که دو بازیگر در پشت صحنه فیلم داشتند اینجا نیز در درون فیلم برای اثبات توانای شان به یکدیگر دو بازی حیرت انگیز ارائه می کنند که بت دیویس را نامزد اسکار می کند .
هر دو.بازیگر به خوبی دیوانگی تدریجی و رنج و هیستیری شخصیت هایشان را با قدرت نشان می دهند به نطر من انسانیت و احساسات بشری با تمام نقص ها بیش از آن که در فیلم های ملودرام ، درام های با پایان حوش و حتی موزیکال نمود پیدا کند ، در فیلم های نوار ، ترسناک و درام های دلهراور همچون این فیلم نمود پیدا می کند . این دست فیلم ها تصویر گر احساسات واقعی بشر است که همه ما با آن درگیریم و با آن احساس همزات پنداری می کنیم.(سیارک)
گارد ساحلی گروهی از نجات غریق ساحل در سواحل اقیانوس آرام کار می کنند.گارد ساحلی همیشه در پست خود هستند و از تعطیلات در برابر حوادث روی آب محافظت می کنند. قهرمان داستان ، میچ بوکانون ، ناجی نجات باتجربه و همکار جوان او مت برودی به طور تصادفی متوجه می شوند که ساحل آنها در معرض خطر است. صاحب یک کلوپ شبانه پرمدعا ، که همچنین "ارباب مواد مخدر" محلی است ، در تلاش است تا دست خود را در ساحل نشان دهد. این خانم تمام املاک و مستغلات را خریداری می کند ......
Rescuers Malibu بدون شک یک سریال تماشایی دهه 90 است ، که در زمان خود بسیار محبوب بود ، همه ما در آن زمان احتمالاً بیشتر از الان سریال تماشا می کردیم ، من آن سریال را افسانه ای می نامم. اما شخصاً من طرفدار او نبودم ، اگر از من بپرسید که چه چیزی از آن سریال به یاد دارم ، پس کم می گویم. من پاملا اندرسون شگفت انگیز را به یاد می آورم ، دیوید هسلهوف را به یاد می آورم ، دختران زیبا و ساحل را به یاد می آورم.
با این حال ، اعتراف می کنم که آن سریال بخشی از دوران کودکی خوش من بوده و هست. فیلم ست گوردون بسیار شایسته به نظر می رسید ، مقایسه آن با آن مجموعه برای من سخت است ، زیرا حتی یک قسمت از آن زمان را به خاطر نمی آورم ، اما این فیلم بسیار جالب ، مبتذل ، سرگرم کننده ، خنده دار و گاهی اوقات بسیار عاشقانه این فیلم وانمود نمی کند که چیزی عالی و خارق العاده است ، این یک فیلم ساده در مورد نجاتگران عادی است ، که در طول فیلم با موقعیت های مختلفی روبرو هستند ، به بهای جوک شوخی می کنند ، مفرح می کنند ، مردم را نجات می دهند ، یک جرم را حل می کنند ، پخت و پز می کنند و روحیه می گیرند. بله ، فیلم البته بسیار فرمولی و افسانه است ، زیرا تصور این مسئله در زندگی واقعی دشوار است ، اما چنین فیلم هایی برای آرامش ، سرگرمی ، رفع خستگی و به منظور روحیه دادن به خود و صرف وقت خوب به آن نیاز دارند.
فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی بدون سانسور نماشا داره
گارد ساحلی برای من ، برای فراموش کردن همه چیز عالی است ، فقط در این دنیای افسانه ای و بهشتی غوطه ور شوید ، جایی که توسط زیباترین دختران احاطه شده اید ، جایی که هوا بسیار گرم است ، جایی که دائماً اتفاق جالب می افتد ، جایی که همه مهم هستند و سزاوار احترام است. جایی که همه برابر هستند و به همه فرصت داده می شود. رابطه بین شخصیت ها بر اساس جوک است ، بسیار سرگرم کننده است ، و همه شخصیتهای مثبت با یکدیگر به گونه ای خانوادگی رفتار می کنند. این چیزی است که فیلم مرا لمس می کند. من شروع فیلم ، نمای عالی ، موسیقی عالی را خیلی دوست داشتم. People Champion Rock هر کسی که نیاز به کمک دارد را می دود و نجات می دهد بسیار چشمگیر به نظر می رسید.
من می خواهم به خصوص از موسیقی گارد ساحلی را یادداشت کنم ، متنوع و بسیار جذاب ، تابستانی ، عاشقانه و آتشین بود. علی رغم طرح کلیشه ای و پیش پا افتاده بودن وقایع ، این فیلم انگیزه من را می دهد تا تلاش زیادی داشته باشم و در ساحل باشم ، جایی که هم می توانید به راحتی نور بگیرید و هم استراحت کنید ، به ویژه رونی به من انگیزه داد ، که به لطف پشتکار و جذابیت خود ، به سادگی باعث شد که به او توجه کنم.
هنرپیشه های گارد ساحلی
هنرپیشههای بیواچ
غیرممکن است که در مورد پاملا اندرسون بی نظیر نگوییم ، او فقط در یک قسمت ظاهر شد ، اما دیدن این زیبایی در حرکت آهسته شگفت انگیز بود ، او اکنون از بسیاری از دختران جوان باحال تر است و در دهه 90 چقدر باحال بود. فقط یک رویا. ابتذال زیادی در فیلم وجود دارد ، بسیاری از لحظات صریح است که همه دوست نخواهند داشت ، اما من بسیار سرگرم شدم.
هنرپیشههای گارد ساحلی فکر نکنم فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی بدون سانسور داشته باشیم
- شما بتمن هستید؟ - بله
دواین جانسون در گارد ساحلی
دواین جانسون در گارد ساحلی فقط بزرگتر و تیره تر ، قهرمان قهرمان راک ، مثل همیشه ، غیر قابل مقایسه بود ، جذابیت او ، مثل همیشه ، ناامید کننده نبود ، او هم از نظر جسمی و هم به لطف پخت و پز بسیار خوب بود. من درگیری او با زک افرون را بسیار دوست داشتم ، تماشای مسابقات آنها جالب بود و لذت قهرمان مردم من را بسیار خوشحال کرد. به طور کلی ، او برای من در نقش میچ بوکانون موفق شد ، دواین یک رهبر واقعی است ، که او دوباره نشان داد که بسیار زیبا است.
زک افرون در فیلم سینمایی گارد ساحلی
زک افرون در فیلم سینمایی گارد ساحلی ،صادقانه اعتراف کنم برای مدت طولانی من نمی توانستم او را تحمل کنم ، چهره زیبا و هیچ چیز دیگری ، احتمالاً بنابراین من زودتر او را درک کردم ، یا من بالغ شدم ، یا زک شروع به بازی جالب تر کرد ، از نظر داده های خارجی او بسیار خوب است. شخصیت او مت برودی یک پسر بسیار خودخواه و خودشیفته است که فقط به خودش فکر می کند ، که استعداد بالایی دارد ، او به تیم فکر نمی کند ، اما در یک مرحله همه چیز تغییر می کند. من عاشق تماشای زاك در موقعیت های مختلف خنده دار بودم و انتظار خیلی كمتری از او داشتم.
فیلم گارد ساحلی راک
بازیگران زن گارد ساحلی
پریانکا چوپرا ، در کل فیلم خیلی غیر واقعی بود. تبدیل شدن یک زن به آنتاگونیست اصلی یک خطر است. با این حال ، ویکتوریا لیدز بسیار سکسی ، جذاب و خطرناک است. عالی بازی کرد من صدای دوبله Evgenia Vagan را خیلی دوست داشتم ، جذاب ، سکسی ، درست برای ویکتوریا. تماشای او و بازی بسیار لذتبخش بود. بسیار حیله گر و بیرحم.
الکساندرا دادداریو ، در نقش سامر کوین ، جذابیت او را دوست داشتم. نکات زیادی در مورد سینه های او وجود داشت ، اما چشمان او بسیار زیبا هستند.
کلی روهرباخ ، احتمالاً تقریباً س کس ی ترین بازیگر این فیلم ، مخصوصاً در حرکت آهسته مهارت داشت.
عالی ترین تکنیک
جان باس ،وقتی او را در تریلر دیدم و اولین قسمت را با او دیدم ، فکر کردم او مورد شوخی و تمسخر قرار خواهد گرفت. اما همه چیز طور دیگری رقم خورد ، نقش رونی به سادگی قابل مقایسه نبود و رقص او در مقابل ویکتوریا بسیار شاد ، خنده دار و بانشاط بود. کاریزمای او در طول فیلم بسیار خوشایند بود. فیلم بسیار تابستانی ، خنده دار ، مونوکسیدکربن ، خنده دار ، تا حدودی انگیزه آور شد ، اوقات خوبی داشتم.
میچ؟ - بله ، من میچ هستم - تو بخشی از این خلیج نیستی. تو خلیج هستی
نقد و بررسی گارد ساحلی
قبل از اینکه راجع به فیلم گارد ساحلی یا بی واچ به انگلیسی Baywatch صحبت کنیم باید به این نکته اشاره کنم که رکورد پربیننده ترین سریال تلویزیونی تاریخ با بیش از 1.1 میلیارد بیننده در اختیار هیچکدام از سریالهای نام آشنای چند سال اخیر نیستند بلکه موضوع برمیگردد به سالهای 1989 تا 2001 یعنی 12 سالی که سریال گارد ساحلی پخش میشده است. بله سریال گارد ساحلی بر طبق آمار کتاب گینس پربیننده ترین سریال تاریخ تلویزیون بوده است.
بی شک که این موضوع بی ارتباط به بازی خانم پاملا اندرسون در نقش سیجی پارکر در سالهای اوج معروفیت و محبوبیتش در آن سریال نبوده است. تصویر خانم اندرسون در آن سالها بارها و بارها بر روی جلد مجله پلی بوی ظاهر شد. خانم اندرسون در یک زمانی تبدیل به نماد س ک س در آمریکا شد، فعالیت او در دنیای مدلینگ و البته یک فیلم خصوصی که از او در فضای اینترنت پخش شد در آن سالها او را تبدیل به یکی از بزرگترین سلبریتیهای آمریکا و جهان کرد. و البته جذابیتهای بصری دیگر، همه و همه در کنار اسم دیوید هسلهاف، بازیگر و خواننده دوست داشتنی باعث شد که سریال گارد ساحلی پربیننده ترین سریال تاریخ شود. خوب حالا بعد از گذشت 16 سال جناب آقای سث گوردون تصمیم میگیرد که فیلمی بر اساس سریال موفق دهه نود بسازد. آقای گوردون برای فتح گیشه به شدت روی محبوبیت سریال حساب باز کرده است و به همین دلیل تا جایی که توانسته و البته میشد به آن سریال ارجاعات آشکار و تابلو و غیر تابلو داده است. از نقشهای کوتاه جناب دیوید هسلهاف و پاملا اندرسون در فیلم تا لباسهای مشابه بازیگران فیلم و سریال تا پخش پشت صحنه همه و همه حاکی از حساب ویژه سث گوردون روی طرفداران سریال گارد ساحلی بوده است. در سریال دیوید هسلهاف نقش کاپیتان میچ بوکانن را بازی میکرده و اینجا آقای دووانی جانسون، و البته بازیگر نقش سی جی پارکر هم خانم کلی روهاربک است که سعی کرده اند تا جای ممکن شبیه کسی که در سریال نقش پارکر را بازی میکرد باشد یعنی همان پاملا اندرسون معروف. baywatch چیست بگذریم، baywatch یا فیلم خوب گارد ساحلی بیشتر از هر چیزی شبیه یک کلیپ تبلیغاتی است البته نه تبلیغ یک محصول بلکه تبلیغ یک سبک زندگی.
هنرپیشههای گارد ساحلی
قبلا در فیلمهای هالیوودی خیلی مستقیم به مسئله رویای آمریکایی اشاره میشد ولی الان خیر. الان آنقدر این نوع زندگی با کیفیت به تصویر کشیده میشود که محال است دل ما جهان سومی های خاورمیانه نشین را نبرد. ساحل جذاب و زیبا، بدنهای بی نقص، سیکس پک های خارق العاده، چهره های میکاپ شده، زیبارویان لبخند به لب و مهربان در کنار یک نقش منفی که اتفاقا او هم تمام خصوصیات بالا را دارد تبدیل میشود به دو ساعت فیلم گارد ساحلی که البته ادعایی هم ندارد. یعنی گارد ساحلی 2017 هرگز مدعی اینکه قرار است از پیچیدگیهای شخصیت انسان و تلخیهای جامعه امروز بشری صحبت کند، نیست. فيلم گارد ساحلي قصدش ارائه یک داستان مفرح و سرراست در کنار حداکثر جذابیت ظاهری است به طوری که تمام اقشار جامعه مصرف کننده امروزی را راضی نگه دارد و انصافا که در بخش جذابیت ظاهری بسیار موفق عمل کرده است به طوریکه دوست ندارید حتی یک ثانیه قاب تصویر فیلم گارد ساحلی را از دست بدهید.
انتخاب هنرپیشه های گارد ساحلی
هنرپیشههای گارد ساحلی
انتخاب بازیگران فیلم گارد ساحلی بسیار با دقت انجام شده است تا خدای ناکرده کوچکترین خللی به نحوه نمایش زندگی مفرح و پر از آدرنالین آمریکایی وارد نشود. در فیلم سینمایی گارد ساحلی چهار بازیگر زن انتخاب شده همگی در صنعت مدلینگ هم فعالیت داشته و یا دارند. تقریبا هر کسی که در ساحل رفت و آمد می کند برای خودش یک مانکن است. در اکثر لحظات اگر تصویر را متوقف کنید انگار در حال تماشای پوستر تبلیغاتی یکی از این شرکتهای گردشگری هستید.
گارد ساحلی راک
بازیگران مرد هم که دیگر نیازی به معرفی ندارند ستاره بی چون و چرای فیلمهای اکشن و کمدی این روزهای هالییود یعنی دووانی جانسون یا همان راک دنیای کشتی کج در نقش ستوان میچ بوکانن و مانکن خوش چهره جناب زک افرون در نقش مت برودی و همچنین آقای جون باس در نقش رونی که قرار است نقش پسر تپل و بامزه فیلم را بازی کند و البته به تماشاگر بقبولاند که برای قهرمان بودن نیازی به سیکس پک ندارید کافیست که کودن و جوگیر باشید. فیلم بی واچ ارزش یکبار دیدن را دارد ولی هرگز در ذهن شما نخواهد ماند. راستش شاید چند سال دیگر اصلا خاطرتان نباشد چنین فیلمی را دیده اید. جلوه های ویژه فیلم کم و کسری ندارند. تصویربرداریهای زیر آب شبیه مستندهای بسیار با کیفیت درباره خلیج های مرجانی است.
فیلم با اینکه یک موضوع جدی را دنبال میکند و در واقع در طول فیلم چند نفری هم می میرند ولی خیلی کارتونی و احمقانه روابط انسانها رو در نظر میگیرد. پلیس احمق، خلافکار کودن، و حتی کودنِ احمق در فیلم فراوان است. به نظرم اگر فیلم تا حدودی جدی تر بعضی کاراکترها و روابطشان نگاه میکرد تعداد بیشتری از شوخیهای فیلم خنده دار میشدند.
سینمایی گارد ساحلی سراسر نمایش صورتهای جذاب و چشمان رنگی و عضله و مانکن در قالب اسلوموشن است. که البته یکی دوباری با خود همین قضیه اسلوموشن هم در فیلم به صورت مستقیم شوخی میشود. مردم خوشحال و خندان و بی اطلاع از هر اتفاق شومی در اطرافشان در ساحل مشغول شنا و موج سواری و عشق و حال هستند. شادابی و تنوع رنگ در فیلم به صورت تعمدی آنقدر زیاد است که گاهی دچار سرگیجه میشوید.
دواین جانسون گارد ساحلی یا همان راک خودمان بار دیگر در قالب کوهی از عضله با صورتی مهربان و قلبی از طلا و البته زبانی تند و شوخ ظاهر میشود. من نمیدانم درست از کی شد که آقای دووانی جانسون از کوه عضله ای غضبناک به نام راک و از عقرب شاه عصبانی و کم حرف تبدیل شد به این کاراکتر شوخ و شنگ مهربان و مردم دوست، ولی هر چه بود و هر چه شد فعلا که خوب میفروشد و به همین خاطر است که تهیه کنندگان و کارگردانان بی خیال این کاراکتر نمی شوند. دقت کنید که دووانی جانسون چند نقش با همین شخصیت بازی کرده است!
زک افرون در سینمایی گارد ساحلی هم که مثل همیشه صرفا به عنوان یک مانکن و با ظاهر یک پسر سفید پوست و جذاب و چشم رنگی با بدنی سراسر عضله که البته در برابر راک هر عضله ای چربی می نماید، وارد قصه میشود و قضیه عشق و علاقه بین او و دیگر بازیگر فیلم هم به حدی غیر طبیعی و نچسب است که ترجیح میدهم به همان شکل نیمه طنز نگاهش کنم. نکته جالب در مورد زک افرون این است که در هنگام ادای دیالوگ صورتش تا حدود زیادی شبیه یکی از سوپراستارهای سینمای خودمان میشود. عاری از هرگونه احساس و بدون هیچگونه میمیک خاص موقعیت. رونی در بسیاری از لحظات بار طنز فیلم را به دوش میکشد و انصافا هم کاراکتر با مزه ای از کار درآمده است چند صحنه تعقیب و گریز با جت اسکی و نجات غریق و تیراندازی و آتش بازی در فیلم گارد ساحلی آمریکا الحق و الانصاف جلوه های ویژه قابل قبولی دارد.
چند نکته جالب در مورد فیلم غریق نجات راک :
فیلم گارد ساحلی بدون سانسور را دانلود کنید زیرا تمام فیلم در کنار ساحل و غریق نجات ها با مایو هستند.فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی سانسور شده اپارات
- دیوید هسلهاف که در سریال نقش میچ بوکانن را بازی کرده بود در اینجا هم باز در نقش استاد میچ که باز هم نامش میچ است برای لحظات کوتاهی بازی میکند، - در فیلم نگهبانان کهکشان 1 و 2 هم در یکی دو صحنه از دیوید هسلهاف نامبرده میشود. او در دهه نود به شدت محبوب و معروف بود - جاسوئیچی که میچ بوکانن یعنی دووانی جانسون به مت برودی میدهد همان جا سوئیچی است که در سریال استفاده میشد. - خانم پاملا اندرسون از بازیگران فیلم baywatch هم در انتهای فیلم برای لحظات کوتاهی بدون هیچ دیالوگی با همان استایل سوپر مانکن گونه بازی میکند. - کارگردان فیلم گارد آقای سث گوردون هم در فیلم بازی میکند او در نقش خلبان هلیکوپتر در انتهای فیلم نقش کوتاهی دارد. - در یکی از پشت صحنه ها دیوید هسلهاف به شوخی میگوید که چرا من نقش میچ را بازی نکردم و این حق من بوده است. - احتمال ساخت گارد ساحلی دو به شدت بالاست
نظرات
محسن۱۴۰۰/۳/۱۵طبق گفته های پریانکا چوپرا مدل و بازیگر هندی که در این فیلم بازی می کند ، نقش آنتاگونیست در ابتدا برای یک مرد نوشته شده بود ، اما کارگردان ست گوردون پس از ملاقات با وی دستور بازنویسی فیلمنامه را داد و وی را برای بازی در نقش ویکتوریا لیدز تأیید کرد.
از جمله مسئولیت هایی که ممکن است به یک سرویس گارد ساحلی سپرده شود عبارتند از:
جستجو و نجات،
اجرای قانون دریایی ،
ایمنی کشتی ها ،
تعمیر و نگهداری علامت های دریایی ، و
کنترل مرزی .
Mateen 480۱۴۰۰/۳/۱۵دواین جانسون دهمین کشتی گیر حرفه ای درگیر در پروژه Rescuers Malibu و اولین کشتی گیر بازیگر شد ، اما در این سریال ظاهر نشد. خورخه گونزالس ، جیمی هارت ، هالک هوگان ، رندی Savage ، ریک فلیر ، لئون وایت ، کوین سالیوان ، شان مایکلز و توری ویلسون ستاره های مهمان سریال نجات دهنده های مالیبو (1989-2001) هستند.
گارد ساحل و یا گارد ساحلی سازمان امنیت دریایی یک کشور خاص است. گارد ساحل و یا گارد ساحلی مسئولیت های گسترده ای را در کشورهای مختلف شامل می شود ، از یک نیروی نظامی به شدت مسلح با وظایف گمرکی و امنیتی گرفته تا یک سازمان داوطلب با وظیفه جستجو و نجات بدون اختیارات اجرای قانون. در بیشتر کشورها ، وظایف معمول گارد ساحلی از وظایف نیروی دریایی ( خدمات نظامی ) و پلیس ترانزیت (یک سازمان اجرای قانون ) متمایز است ، در حالی که در کشورهای خاص شباهت هایی به هر دو دارد .
Blue 490۱۴۰۰/۳/۱۵نینا دوبروف ، اشلی بنسون ، الکساندرا شیپ ، شلی هنیگ ، بیانکا آ. سانتوس و دنیس تونتز برای نقش سامر در نظر گرفته شدند . این نقش به الكساندر داداریو رسید
گارد ساحلی - خدمات شبه نظامی تخصصی تعدادی از ایالت ها ، طراحی شده برای نظارت بر رعایت رژیم حقوقی آبهای سرزمینی و داخلی ، منطقه اقتصادی دریایی و فلات قاره تحت صلاحیت دولت ، برای اطمینان از ایمنی ناوبری در آبهای سرزمینی ، برای کمک به کشتی ها و هواپیماهای سرگردان ، اطلاعات جوی ، حفاظت از شیلات و قاچاق کالا .آنها برای انجام مأموریت های خود از کشتی های گشت زنی ، یخ شکن ، یدک کش ، قایق گشتی ، هواپیما و هلی کوپتر استفاده می کنند .
در برخی از کشور ها ، گارد ساحلی یک ذخیره نیروی دریایی در زمان جنگ است (به عنوان مثال ، گارد ساحلی ایالات متحده ). در زمان جنگ ، گارد ساحلی درگیر مبارزه با زیردریایی ها ، پوشش ارتباطات ساحلی و ساحل ، دفاع از آب پایگاه ها ، بنادر و لنگرگاه ها و انجام عملیات جستجو و نجات است.
وحید م۱۴۰۰/۳/۱۵من واقعاً ماهیت بسیاری از بررسی های منفی در گارد ساحلی را درک نمی کنم. به نظر می رسد که مردم منتظر نوعی شوخ طبعی فوق العاده بزرگ فلسفی و پیامی از فیلم درباره نجاتگران گارد ساحلی بودند كه براساس یك پروژه نسبتاً ضعیف با پاملا اندرسون ساخته شده بود. در واقع ، اگر شما فقط می خواهید چند ساعت بعد از کار بنشینید و مناظر خوب ، طنز آسان را تحسین کنید و فقط آرام باشید ، این فیلم قطعاً برای شما مناسب است. فیلمبرداری و جلوه های قابل توجه است. برخی لحظات وجود دارد که ، بسیار خوب ، از آن فیلمبرداری شده است. تصاویر پویا در یک قاب ، با حرکت طولانی قهرمان. در همان زمان ، بعضی از گفتگوهای شخصیت ها به طرز وحشتناکی فیلم برداری می شوند ، وقتی قهرمان در یک قاب به سمت چپ نگاه می کند ، و در دیگری - به مرکز. بازیگری خوب در اینجا دواین جانسون مثل یک خدای پادشاه از طرف "سریع و خشمگین" رفتار نمی کند بلکه کاملاً طبیعی و متواضعانه رفتار می کند. شوخی هایی در مورد رابطه جنسی وجود دارد ، اما آنها خیلی ناپسند نیستند. همچنین جوک هایی با موضوع متفاوت وجود دارد. بنابراین ، مفسران را که فقط شوخی با دستگاه تناسلی در آنجا دیده اند باور نکنید. به طور کلی ، فیلم عالی نیست ، اما اگر می خواهید بعد از یک هفته سخت واقعاً آرام باشید ، پس من آن را به شدت برای شب تعطیلات توصیه می کنم!
Doraslasy 757۱۴۰۰/۳/۱۵تهیه کنندگان می توانستند یک فیلم عالی بسازند و فرمول دیگری برای طنز انتخاب کنند. اما شوخ طبعی گارد ساحلی مبتذل است و گاهی اوقات صریحاً کودکانه است.، با همه اینها ، گارد ساحلی فاقد کنایه از خود است. این فیلم سعی می کند آموزنده باشد ، که بیشتر آزار دهنده است. به دلیل انتخاب اشتباه کمدی است که فیلم به سرعت شروع به از دست دادن علاقه تماشاگر می کند ، در اواسط فیلم گارد ساحلی غیر قابل تحمل و خسته کننده می شود ، تمام حرکات داستانی خوانده می شوند و شخصیت ها به سادگی بی چهره و جالب نیستند. آنچه در فیلم خوب است تابستان ، دریا ، سواحل زیبا و عکسبرداری با حرکت آهسته است.
hadi 522۱۴۰۰/۳/۱۵دواین جانسون و زک افرون در گارد ساحلی به ترتیب نقش جانبازان و تازه واردان خدمات نجات را بازی می کنند. یکی با تجربه و پخته ، دیگری جوان و متشکر از خود. آنها در اینجا ستاره های اصلی هستند و در اطراف آنها الكساندرا دادداریو و كلی روهرباخ بانوان جذابی را با لباس شنای قرمز بازی می كنند. خوب ، جان باس نیز در نقش یک احمق دست و پا چلفتی عاشق یک نجات دهنده زیبا بازی می کند. ساحل ، دریا ، شن و ماسه ، دختران زیبا با لباس شنا ، کمی عمل. اگر مقدار زیادی از شوخ طبعی مبتذل شما را اذیت نمی کند ، پس می توانید آرام باشید و این فیلم را تماشا کنید. مانند یک کمدی سبک 18+ و غیر مدعی
Doraslasy 757۱۴۰۱/۱/۵دواین جانسون رکورد جدیدی برای سلفی ثبت کرد
در لندن، در جریان نمایش فیلم اکشن «گسل سن آندریا»، این بازیگر و کشتی گیر آمریکایی رکوردی را به نام خود ثبت کرد: 105 سلفی در 3 دقیقه. تمام سلفی ها با طرفداران استعداد راک گرفته شده است. به گفته دواین، او عاشق عکاسی به خصوص سلفی گرفتن است. شایان ذکر است که با چنین تعداد عکس، این بازیگر رکورد قبلی خود را شکست - 75 شات در 3 دقیقه. یک داور از کتاب رکوردهای گینس سلفی را برای وضوح تصویر بررسی و مستند کرد و اظهار داشت که همه چهره ها به راحتی قابل تشخیص هستند.
گاهی بردن یعنی باختن!! عکس پوستر چقدر عجیب طراحی شده... ، مربوط به صحنه آماده سازی جیک لاموتا در رینگ بوکس است که در فیلم گاو خشمگین دقیقاً در تصاویر تیتراژ می توان آن صحنه را دید. جیک به گوشه رینگ تکیه داده... به عبارتی دورخیز کرده تا حمله کند... اما به چه کسی؟ مطمئناً نمای پوستر گاو خشمگین ، نمای نقطه نظر ماست... پس حریف او کسی جز بیننده نیست... او آماده است تا مشت های سنگین اش را نثار ما کند... و همچون گاو خشمگین که در میدان گاوبازی شاخ های تیز خود را به ماتادورها (گاوبازها) نشان می دهند؛ مشت های گره کرده اش را بالا آورده و اراده اش را برای آشفته کردن تماشاگر به رخ می کشد... فیلم سینمایی گاو خشمگین داستان تلخی دارد و این تلخی وقتی با فیلمبرداری سیاه و سفید قرین شده ، بیشتر نمود می کند. عناصر این ساخته مارتین اسکورسیزی آنقدر خوب در کنار هم قرار گرفته اند که بعد از تماشای گاو خشمگين فيلم ، بیننده کاملاً حس می کند از یک تجربه عمیق بازگشته است. این فیلم هم یکی از آن فیلم هایی است که بیننده را با خودش به تونلی تاریک و ظلمانی می برد و تیرگی های زندگی را نشانش می دهد.
مهم نیست که نوع و ژانر فیلم گاوخشمگین را چگونه تعریف کنیم یک درام زندگینامه ای یا یک فیلم ورزشی. موضوع اصلی همان تبدیل شدن شخصیت خوب [؟] به بد است و کیفری که می بیند. داستان صعود و سقوط یک بوکسور میان وزن که زندگی اش با خشونت عجین شده.
جو پشی و رابرت دنیرو بازیگران فیلم گاو خشمگین
اسکورسیزی درجایی گفته:« فیلم گاو نر خشمگین درباره بوکس نیست درباره خشونت است که خارج از رینگ در اتاق کار یا اتاق خواب جاری است.»
در حالی که این جمله اسکورسیزی را می خوانم، یاد اولین مبارزه ای که از لاموتا می بینیم ؛ می افتم، خشونت در همه جای صحنه موج می زند. زنی که زیر پای جمعیت پریشان، لگدکوب می شود ، صندلی هایی که هر کدام به سمتی پرتاب می شوند. جالب اینجاست اسکورسیزی برای لطافت بخشیدن به صحنه در فیلم گاوخشمگین ، نوازنده پیانو را نشانه می رود . در حالی که جمعیت در حال کتک کاری با هم هستند و بدین ترتیب تصویر یک مسابقه جدی و خشن حالتی کاریکاتورگونه و هجو آمیز به خودش می گیرد.
رابرت دنیرو بازیگر فیلم گاو خشمگین
قهرمان فیلم بدبینانه اسکورسیزی، هرگز نمی تواند خودش را با محیط پیرامونش سازگار کند. دائماً در حالتی تهاجمی به سر می برد یا می خواهد فضای اطرافش را برای حمله ناگهانی آماده کند؛ اما، غافل از اینکه روزگار همواره انسان ها را شکست می دهد. درسی که جیک لاموتا در فیلم گاو نر خشمگین از زندگی اش گرفت این بود که گاهی بردن یعنی باختن. پافشاری ، یکدندگی ، سو ءظن و پیش داوری بلای جان بوکسور میان وزن آمریکایی شد و کارش را به جایی رساند که همه از گردش پراکنده شدند. او بدون تأمل و تحقیق تنها در پی ثابت کردن قضاوت ها و ذهنیت های خود بود. زمانی که از روی ظواهر امر یک مسئله برای او به اثبات می رسید؛ حقیقت ماجرا هیچ ارزشی نداشت ، تنها می خواست از طرف مقابل اعتراف بگیرد. درست مانند لحظاتی که در رینگ بوکس ، با مشت های سنگین اش می خواهد حریف را بر زمین بزند و از او اعتراف بگیرد. اعترافی مسرورکننده که حق با توست و من ضعیفم
جیک لاموتا در گاو خشمگین خطاب به حریف اش می گوید« هرگز نتونستی منو به زمین بزنی». او در حالی ایستاده به شکست نخوردنش می نازد که به نظر می آید خودش هم به این حقیقت پی برده که آخر خط است.جاده زندگی لاموتا به سوی تباهی ، با ورود ویکی به زندگی اش آغاز شد. به یاد بیاورید صحنه ای را که ویکی پاهایش را در آب بالا و پایین می برد. قبل از آن نمای آهسته و اسلوموشن، می توانیم نگاه حسرت آلود جیک را ببینیم که در عمق وجودش متذکر می شود که این زن دست یافتنی نیست؛ ولی، هنگامی که به او می رسد نمی تواند حتی روابط نسبتاً بیمارگونه با همسر قبلی اش را تکرار کند. این رابطه جدید کاملاً بیمارگونه است و او را بیشتر به ورطه تباهی می افکند.
نکته دیگری که در فيلم گاو خشمگين وجود دارد ، فیلمبرداری حرفه ای و روان فیلم گاو نر خشمگین است. سرک کشیدن های دوربین در همه جای رینگ و نمایش زوایای مختلف صحنه مبارزه جرأت سر برگرداندن را از تماشاگر می گیرد. حضور دوربین در این گونه صحنه ها ، چندان محسوس نیست؛ که اگر چنین نبود، حتماً لطمه های سنگینی به اعتبار هنری اثر وارد می کرد. نمی توان از موسیقی سرشار از حسرت فیلم که به گونه ای مرثیه گونه در ابتدا و انتهای فیلم شنیده می شود ؛ گذشت. نقش زن در این اثر اسکورسیزی نیز آن چنان پر رنگ نیست. اگرچه ویکی در بیشتر بخش های فیلم گاو خشمگین حضور دارد ولی حضور منفعلانه او تنها در خدمت تحریک نگاه بدبینانه جیک به کار گرفته شده.
فیلم سینمایی گاو خشمگین
اسکورسیزی در نمایی از سینمایی گاو خشمگین که جو پشی از بازیگران فیلم گاو خشمگین و یکی از افراد تام (فکر کنم سالوی) در پیاده رو قدم می زنند. تصویری موجز از مختصات محله به دست مان می دهد که در آن زنان همچنان نقش حاشیه ای خود را دارند. یعنی خانه داری و بچه داری و در خدمت شوهر زندگی گذراندن. در همین حد ، دنیایی که اسکورسیزی دوست دارد که به تصویر بکشد ، خشن و کاملاً مردانه است. چیزی که در همه یادداشت های پیرامون فيلم گاو خشمگين به آن اشاره شده و نپرداختن به آن ممکن است یک نقص تلقی شود. بازیگری سینمایی گاو خشمگین است که در سطح کیفی بسیار بالایی اجرا شده است. بازیگرانی که پیرو متد آکتورز استودیو هستند ؛ اغلب توانایی خارق العاده ای در نزدیک شدن به شخصیت ها دارند. بازیگرانی که به معنای واقعی کلمه، هزارچهره و همه فن حریف هستند. انسان هایی به شدت کمال گرا و ایده آلیست که اعتقاد اصلی شان همان زندگی کردن نقش است.
رابرت دنیرو و زحمتی که در گاو خشمگین برای ایفای نقش جیک لاموتا کشیده قابل پیش بینی ترین بخش این یادداشت است. زحمتی که توأمان رنج آور و خوشمزه بوده است!! می گویند رابرت دنیرو تا چندین ماه به خوردن پیتزاهای بزرگ و نوشابه مشغول بوده تا به وزنی که مناسب جیک لاموتا بوده؛ برسد.هنگام تماشای فیلم (و دیدن بازیگران در ابعاد متفاوت) ، دائماً به یاد این جمله ی یکی از بزرگان سینما می افتادم که به مخاطبانش گفته بود:
«این ها برای شما ، فقط فیلم هستند ؛ اما، برای ما ، همه زندگی مان ».
جــــــمله ای که می توان درباره دنیرو و هم مسلک های مصمم او نیز فرض کرد و به این ترتیب شگفتی و تعجب از این همه زحمت و سختی را ، کمی فرو بنشانیم. این فیلم را سیاه و سفید ساختند نه فقط به این خاطر که فیلم واقع گرایانه تر به نظر برسد یا اینکه با این حربه بخواهند سرنوشت سیاه و تلخ جیک لاموتا را بهتر به تصویر بکشند و برای بیننده، درک سرنوشت تیره و تار شخصیت اصلی را ملموس تر سازند. اسکورسیزی برای فرار از درجه ایکس فیلمش را سیاه و سفید فیلمبرداری کرد.
جو پشی بازیگر فیلم گاو خشمگین و مارتین اسکورسیزی کارگردان فیلم گاو خشمگین
فیلمی با این حجم از کلمات نامناسب و این سبک فضاسازی، در زمان نمایش یک عبور از خط قرمز و یک زیاده روی محسوب می شد. البته فیلم از صحنه های رنگی خالی نیست. صحنه های مربوط به اوایل ازدواج جیک با ویکی رنگی هستند و در مقایسه با سایر لحظات گاو خشمگین لطافت بیشتری دارند.اسکورسیزی به هیچ وجه نگاه سطحی و عامه پسندی ندارد و این موضوع را می شود از انتخاب جیک لاموتا به عنوان سوژه فیلمش دریافت. کافی است 180 درجه سرتان را بچرخانید ، فقط با یک نگاه گذرا به فیلم مرد سیندرلایی و مقایسه این دو فیلم فرق بین هالیوود هنری را با هالیوود تجاری دریابید.
آیا می دانید که گاو خشمگین ... در سال 1978 ، هنگامی که مارتین اسکورسیزی نزدیک بود به دلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر فوت شود (او کوکائین را استشمام می کرد) ، رابرت دنیرو ، با بستری کردن او در بیمارستان او را نجات داد ، سعی کرد او را متقاعد کند که دیگر هرگز از مواد مخدر استفاده نکند و ابراز تمایل کرد که اسکورسیزی فیلمی درباره بوکسور بسازد در ابتدا اسکورسیزی امتناع کرد (او تصویری از ورزش را دوست نداشت) اما سرانجام دنیرو توانست او را متقاعد کند. بسیاری استدلال می کنند که دنیرو با اصرار بر بازگشت به کار ، زندگی کارگردان را نجات داد. ضمناً این نظر توسط شخص اسکورسیزی نیز در میان است.
نقل قول از کتاب مقدس ("من می دانم که من نابینا بودم ، اما اکنون بینایی خود را پیدا کردم") خطاب به استادی است که اسکورسیزی با او تحصیل کرد. این مرد اندکی قبل از اکران فیلم گاو نر خشمگین درگذشت. اسکورسیزی فیلم گاو خشمگین را به معلم خود تقدیم کرد و در تیتراژ گاو خشمگین نشان داد که "او مرا در دیدن کمک کرده است". هنگام به صدا درآوردن مشت ، هندوانه و گوجه فرنگی خرد می شد ، و هنگام صدا زدن چشمک زن دوربین ، از صدای شلیک استفاده می شد. نوارهای حاصل توسط تکنسین های صدا از بین رفت تا از استفاده مجدد جلوگیری کند.
هنگام فیلمبرداری از مبارزه ، رابرت دنیرو به طور تصادفی دنده جو پشی را شکست. رابرت دنیرو با هدف بازی در گاو خشمگین 60 پوند (27 کیلو گرم) اضافه کرد. در آن سال ها یک رکورد بود. این رکورد را وینسنت د آفریو شکست ، 70 پوند اصلاح شد تا در استنلی کوبریک در "Full Metal Jacket" لارنس معمولی بازی کند.
رابرت دنیرو که برای این نقش آماده می شد ، به شدت تمرین کرد و حتی سه مسابقه بوکس واقعی در بروکلین داشت که در دو مسابقه برنده شد. از شکلات هرشی به عنوان جایگزین خون استفاده می شد ، زیرا هنگام فیلمبرداری روی فیلم سیاه و سفید بسیار تماشایی به نظر می رسید.
دنیرو برای درک بهتر شخصیت خود ، با لاموتا که رابطه بسیار خوبی داشت ، ملاقات کرد . آنها در کل دوره فیلمبرداری از هم جدا نشدند. لاموتا به دنیرو گفت که او یک بوکسور واقعی دارد و خوشحال خواهد بود که مدیر یا مربی او شود.
لاموتا پس از دیدن فیلم اعتراف کرد که به او فهماند چه شخص وحشتناکی است. گاو خشمگین از عباراتی استفاده می کند و صحنه هایی از بندرگاه را بازسازی می کند ، زیرا لاموتا شخصیت مارلون براندو را تحسین می کرد و مرتبا از او نقل قول می کرد.
صحنه عروسی پشت بام را پدر مارتین اسكورسیزی كارگردانی كرد ، زیرا مارتین خود هنگام فیلمبرداری بیمار شد. John Turturro در این فیلم اولین بازیگری را انجام داد . جالب است که متعاقباً تورتورو و دنیرو در فیلم های مختلف شخصیتی با همین نام بیلی ساندی را بازی کردند.
در صحنه ای که جیک چیزی در مورد یک استیک به همسر اولش فریاد می زند ، همسایه در پاسخ شروع به فریاد زدن روی او می کند. جالب است که همسایه ای در فیلمنامه وجود ندارد. این مرد کاملاً تصادفی ظاهر شده ، زیرا او حتی اسم فیلمبرداری را نشنیده بود و علاوه بر این ، رابرت دنیرو را به رسمیت نمی شناخت . قابل توجه است که بازیگر بدون ترک شخصیت ، درگیری لفظی با "همسایه" را ادامه داد. موسیقی فیلم به طور خاص برای سینمایی گاو خشمگین نوشته نشده است. اسکورسیزی از آثار آهنگساز ایتالیایی پیترو ماسکانی قرض گرفته است.
برای خواندن نقد فیلم گاو خشمگین فیلم (نقد های بیشتر فیلم گاو خشمگین) به بخش نظرات ونقد های مثبت و منفی کاربران مراجعه کنید.
نظرات
Tasmine 759۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین
گاو خشمگین براساس خاطرات بوکسور آمریکایی و قهرمان اسبق وزن متوسط جهان Jacobbe "Jake" Lamotte "Raging Bull: My Story" ساخته شده است. دنیرو ، کاملاً پایبند به سیستم استانیسلاوسکی ( تئوریهای بحث برانگيز اين سبک، مبتنی بر آن است که یک بازیگر باید یک شخصیت را با تمام جزئیات به نمایش بگذارد) ، نه تنها به طور فعال برای بازی در این سالن آماده شد ، بلکه سه مسابقه بوکس واقعی را در بروکلین برگزار کرد که در دو مسابقه برنده شد. در همان زمان ، بازیگر و لاموت در دوران فیلمبرداری با هم دوست صمیمی شدند و بوکسور گفت که این بازیگر یک مبارز واقعی را ساخته است و خوشحال خواهد شد که مدیر یا مربی او می شود.
آن اشتیاق دیوانه وار و غیرت باورنکردنی که همراه با کارگردان افسانه ای و بازیگر برای خلق یک داستان زندگی از شخصیت بسیار جنجالی لاموت را فراهم آوردند ، در هر ثانیه از این بیوگرافی خیره کننده سیاه و سفید قابل مشاهده است. و نکته فقط در بازیگری دنیرو نیست ، که مخصوصاً برای 20این نقش کیلوگرم اضافه کرد ، بلکه در هر ژست بازیگر است که با آن تنفس می کند . این شعرهای شاعرانه زندگی روزمره ، با دنباله های داغ خانوادگی ، دیدارهای دوستانه و دشمنانه ، اشتیاق غیرتمندانه و ویرانگر برای تبدیل شدن به یک برنده ، قدرت احمقانه و مخرب آن ، در یک سکانس مسحورکننده از صحنه های یک زندگی روزمره تک رنگ بی وقفه متواضع ظاهر می شود.
فیلم سینمایی گاو خشمگین که در نوامبر 1980 اکران شد ، اگرچه اول مورد استقبال قرار نگرفت ، اما بعداً به عنوان یک شرکت کننده ثابت در انواع رتبه بالای سینما "بهترین های ..." و در زمستان سال 1981 در هشت رده نامزد اسکار شد (از جمله کارگردان و بهترین فیلم) و دو تندیس دریافت کرد که یکی از آنها برای تدوین فیلم به تلما شونماکر تعلق گرفت. و دومین "اسکار" برای نقش جیک به دنیرو اعطا شد - تنها جایزه در حرفه او برای بهترین بازیگر مرد.
شیوا۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین
علی رغم این واقعیت که فیلم گاو خشمگین در سال 1980 اکران شد ، اگاو خشمگین بر روی فیلم سیاه و سفید گرفته شد تا تماشاگران ارتباط بیشتری با اواسط قرن گذشته داشته باشند ، کاری که دقیقاً کار بوکسور بود. تن های سیاه و سفید ممکن است وحشیانه نبردهای خونین یا زیبایی زنان را در رنگ ها منعکس نکنند ، اما در عین حال بر زیبایی شناسی سینمای سیاه و سفید تأکید دارند.
برخلاف اکثر فیلمهای مربوط به ورزش و بوکس ، مارتین اسکورسیزی قصه ای را نه در مورد معروفیت ، بلکه داستانی در مورد تقریباً کل زندگی حرفه ای بوکسر را ترجیح داد ، تصمیم گرفت در قله لاموت متوقف نشود - زمانی که کمربند قهرمانی را گرفت اما ادامه داد و به بیننده و در مورد سقوط بوکسور بزرگ ، که هیچ کس نمی تواند او را وارد رینگ کند ، گفت.
در بسیاری از فیلم ها ، شخصیت اصلی یا در همان ابتدای تصویر راه خود را برای رسیدن به شهرت آغاز می کند ، با دشواری هایی روبرو می شود ، و سپس موفق می شود ، یا در حال حاضر موفق است ، مشکلات او را از پا در می آورد و او دوباره ، با غلبه بر خود ، به دیدار عزیز خود می رود . "راکی" ، "غلبه بر" ، "ما یک تیم هستیم" ، "چپ دست" ، "مسابقه دهنده" ، "تسخیر نشده" - بله ، بسیاری از فیلم های مربوط به ورزش از این طریق ساخته می شوند و تا حدی همه آنها با یک پایان خوش به پایان می رسند . در مورد فیلم سینمایی گاو خشمگین ، همه چیز اینگونه نیست ، زیرا اسکورسیزی از نمایش زندگی واقعی یک ورزشکار دریغ نمی کند .
کارگردان فیلم گاو خشمگین ، مارتین اسکورسیزی وقت زیادی را به زندگی غیر بوکس جیک لاموتا اختصاص داد و شخصیت خود را در خارج از رینگ نشان داد. در رینگ بوکس و زندگی ، لاموتا به همان اندازه کینه توز بود. ماهیت دشوار برقراری ارتباط با مردم ، حتی با بستگان ، به بهترین وجه در موفقیت های جیک تأثیرگذار نبود. ، بوکسور بیش از حد حسود بود ، که باعث شد همه افراد در محیط زندگی خود را از دست بدهد. با قضاوت از روی فیلم ، یک ویژگی مشخصه یک بوکسور در ارتباط با کلمات انتخابی بود - چسبیده به یک عبارت یا یک کلمه ، او خودش را به حدی پیچاند که در این صورت دیگر نتوانست خودش را کنترل کند.
بازیگر فیلم گاو خشمگین ، رابرت دنیرو ، که مارتین اسکورسیزی قبلاً با او در راننده تاکسی ، خیابان های Wicked و نیویورک ، نیویورک کار کرده بود ، شخصیت بوکسور جیک لاموتا ، که بیش از 100 مبارزه را در رینگ گذرانده است ، به شکل فوق العاده زنده کرد. من فکر می کنم این پشت سرهم بازیگری و کارگردانی را می توان طولانی ترین در طول تاریخ هالیوود نامید ، زیرا اگر فکر کنید اولین فیلم آنها در سال 1973 ("خیابان های شیطانی") اکران شد و در سال 2019 ، "مرد ایرلندی" اکران ، جایی که اسکورسیزی نیز کارگردان است و دنیرو شخصیت اصلی آن است ، کار مشترک آنها 46 (!!!) سال است. اما فیلم های "کازینو" ، "رفقای خوب" ، "تنگه وحشت" نیز وجود داشت که اسکورسیزی آنها را کارگردانی کرد ، بعلاوه برخی دیگر مانند "مالاویتا" که به عنوان تهیه کننده بود.
در کنار دنیرو ، جو پشی شایسته ذکر است. امروز بیننده او را بیشتر به عنوان یکی از راهزنان فیلم تنها در خانه می شناسد ، اما قبل از همه ، جو پشی برای رفقای خوب "Nicefellas" اسکار گرفت. و نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم گاو خشمگین برای نقش برادر جیک لاموتا شد.
گاو خشمگین یک فیلم جهانی است و برای طرفداران نه تنها فیلم های ورزشی ، بلکه کلاسیک جهانی تماشای آن الزامی است. شاید این فیلم یکی از واقعی ترین ها در مورد ورزش های حرفه ای باشد. موارد دیگری مانند "ما یک تیم هستیم" وجود دارد ، اما فیلم گاو نر خشمگین نیز به اینجا تعلق دارد ...
با این حال ، شما باید تماشا کنید. من نظر خود را به کسی تحمیل نمی کنم.
بهنام۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین
برخی از منتقدان اظهار داشتند که فیلم گاو نر خشمگین مارتین اسکورسیزی که داستان بوکسور جیک لاموتا را روایت می کند ، بهترین فیلم دهه 80 است. با توجه به اینکه هنوز تعداد زیادی فیلم 80 وجود دارد که من ندیده ام ، با توجه به اینکه Scarface وجود دارد و بسیاری از فیلم های دیگر ، با توجه به اینکه دهه 80 یکی از درخشان ترین دهه های سینما است ، من قضاوت نمی کنم ، اما بدون تردید آن را خواهم گفت: فیلم گاو نر خشمگین یک فیلم افسانه ای است .
فیلم گاو خشمگین یک فیلم در مورد بوکس نیست ، بلکه یک فیلم در مورد مردی است که دارای حسادت فلج کننده و عدم امنیت جنسی است و نبردها در این رینگ به عنوان اعتراف ، توبه و آزادی عمل می کند. تصادفی نیست که فیلمنامه هرگز به استراتژی رزمی نمی پردازد. از نظر جیک لاموتا ، آنچه در طول جنگ اتفاق می افتد توسط تاکتیک ها کنترل نمی شود ، بلکه توسط ترس و شیاطین درونی او کنترل می شود.
از نظر تاریخی ، گفته می شود که فیلم گاو نر خشمگین بیشتر دقیق است ، و جزئیاتی از شرح زندگی لاموتا بریده می شود. با این حال ، اگرچه لاموتا به عنوان مشاور در فیلم ذکر شده است ، اما او از نتیجه نهایی ناراضی بود ، زیرا به گفته وی ، بی ادب و غیر حساس است. لاموتا مردی با اشتهای شدید است که انگیزه های خشن - پارانویا ، حسادت و خشم کور او را اداره می کنند. به علاوه ، رابطه جنسی و خشونت با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند. در رینگ ، او مبارز است که فقط مخالفان خود را نمی زند ، بلکه آنها را نابود می کند. دو نفری که روی بوم زندگی او شکل می گیرند همسر وی و برادر / مدیر او هستند. این دو نفری هستند که بیشترین معنی را برای جیک دارند و در نتیجه ، طعمه ناتوانی خود در اعتماد به او یا دیگران می شوند.
تا به امروز ، رابرت دنیرو در نقش لاموت قدرتمندترین ، تأثیرگذارترین و به معنای واقعی کلمه تحول آفرین در حرفه خود است. من دیگر هرگز اینقدر غریزی دنیرو ندیده ام. حواس شما پرت نمی شود. اگرچه جیك شخصیتی فوق العاده غیرمعمول است .-رابرت دنیرو خطرات عصبانیت و توقف ناپذیری همدردی را نشان می دهد.
Raging Bull طرف دیگر راکی است. داستان پیروزی بزرگ اسلی در سال 1976 آغاز شد. او اسکار 1977 را برد و ادامه نبرد او قبلا فیلمبرداری شده بود. این فیلم قبل از تولید Raging Bull به بازار عرضه شد. اما در جایی که راکی بوکس را رمانتیک می کند ، Raging Bull دیدگاه سرد و بی تردیدی از خشونت دارد ، چه در داخل و چه در خارج از رینگ. در حالی که هدف اصلی اسكورسیزی نمایندگی ساختارشكنی لاموتا به عنوان یك شخص است ، او هرگز عقب نشینی نمی كند و جنبه زشت و ناپسند این ورزش را آشكار می كند ، جایی كه قمار ، حرص و آز و جنایت سازمان یافته مبارزان را مجبور به تصمیم گیری های مهلك می كند. "راکی" بوکس را رمانتیک نشان می دهد. "گاو نر" حجاب ها را پاره می کند. اسکورسیزی اینجاست ، او به راحتی ، بی نظیر است. کاوش تاریک از روان و نمونه ای بارز از سبک که محتوا را تقویت می کند. هر کارگردانی می تواند داستان لاموتا را بگیرد و آن را به یک زندگی نامه مستحکم تبدیل کند ، اما اسکورسیزی طبق معمول کارهای بیشتری انجام می دهد. دست زدن او به صحنه های بوکس فوق العاده است. او آنها را به امپرسیونیسمی از کابوس ها تبدیل می کند ، پر از دوربین های چرخان ، پراکنده با خونریزی شریانی و روشن شده توسط چشمک های برق.
یکی از صادقانه ترین ، دردناک ترین و دلخراش ترین پرتره های حسادت در سینما ، اتللوی قرن بیستم است. این یکی از بهترین فیلم هایی است که من در مورد عزت نفس پایین ، نارسایی جنسی و ترس دیده ام که برخی از مردان را به سو استفاده از زنان سوق می دهد. لاموتا به داشتن رفتارهای عجیب و غریب و تسخیر ناپذیر معروف بود. صحنه هایی وجود دارد که او منفعلانه می ایستد و به خودش اجازه می دهد چکش بخورد. می فهمیم ، لعنت به او ، چرا او از درد نمی ترسد!
نقد و بررسی گرانترین فیلم تاریخ سینمای چین؛ دیوار بزرگ
رضا عزتپوردر۱۴۰۳/۲/۱۹
دیوار بزرگ فیلم بزرگی نیست. فیلم دیوار بزرگ هرگز موفق نمی شود ذره ای به کارنامه درخشان ژانگ ییمو نزدیک شود. و این مشکل بیش از هر چیز دیگری ناشی از ضعف فیلنامه است.
فیلم سینمایی دیوار بزرگ چین
نقد فیلم دیوار بزرگ
وقتی جیمی کیمل در مراسم اسکار امسال شروع به مسخره کردن مت دیمون کرد صحبتهایش راجع به سینمایی دیوار بزرگ را چندان جدی نگرفتم.گذاشتم به حساب همان داستان همیشگی شوخیهای کیمل با مت دیمون در شوی تلوزیونی جیمی کیمل و فقط به صحبتهایش خندیدم. اما بعد از دیدن فیلم اولین حرفی که زدم این بود: "کاش حرفهای جیمی کیمل را جدی گرفته بودم"
فیلمدیوار بزرگ
جیمی کیمل مجری اسکار 2017 فیلم دیوار بزرگ را به شوخی افتضاح توصیف کرد و آن را شکست بزرگی برای مت دیمون دانست
جیمی، دیوار بزرگ را افتضاح توصیف کرد و مت دیمون رو یک آدم ابله خواند که به عنوان تهیه کننده منچستر کنار دریا (منچستر بای د سی) در آن بازی نکرده و دوستش کیسی افلک را برای این فیلم انتخاب کرده و خودش در یک فیلم چینی مو دم اسبی بازی کرده است حالا دیوار بزرگ 150 میلیون دلار ضرر کرده و کیسی افلک اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را گرفته است.
البته دلیل اصلی بازی نکردن مت دیمون در فیلم منچستر کنار دریا طولانی شدن فیلمبرداری فیلم "مریخی" بود اما هر چه که بود کیسی افلک از آن اتفاق خیلی خوشحال است ( حالا شما این را شانس کیسی افلک میدانید یا بدشانسی مت دیمون).
بعد از دیدن فیلم دیوار بزرگ متوجه شدم که ضرر 150 میلیون دلاری فیلم سینمایی دیوار تنها یک بخش از هزاران دلیل افتضاح بودن این فیلم است.
در سال 2011 جان فارو فیلمی ساخت تحت عنوان کابویها و بیگانگان، فیلمی وسترن که در آن سفینه های فضایی این طرف و آن طرف می رفتند و نقش اول فیلم را هم دنیل کریگ ( بازیگر نقش جیمز باند) بازی می کرد! ترکیب گاوچران و سفینه فضایی آخرین ایده مسخره ای است که ممکن است به ذهن یک آدم برسد و متاسفانه این ایده به فکر کسانی رسید که 135 دقیقه فیلم از آن ساختند. تصور کنید جناب جیمز باند با لباس کابویها، هفت تیر به دست سوار بر اسب در غرب وحشی از دست یک سفینه فضایی فرار می کند ) بعضی ایده ها هرگز نباید عملی شوند
کابوی ها و بیگانگان محصول 2011
بزرگترین مشکل فیلم دیوار بزرگ هم همین عناصر ناهمگون است، پیتزای قورمه سبزی، چیزی بدتر از گاوچران و سفینه .
اگر در آن فیلم فقط دو آیتم عجیب و غریب کنار هم قرار گرفته بودند در دیوار بزرگ موضوع خیلی حادتر است، از دایناسورهای پارک ژوراسیک و گلادیاتورهای قرون وسطی گرفته تا بیگانه سرکار ریپلی و قهرمانان فیلمهای رزمی چینی همه چیز در این فیلم هست. البته هر کدام از این آیتمها فی نفسه بد نیستند و حتی جز عناصر جذاب سینمایی به حساب می آیند اما جمعشان کنار هم حال آدم را بد می کند . سرگیجه میگیری!
البته اینکه انتظار داشته باشیم هالیوود دست از ترکیب این چیزها با هم بردارد، انتظار بیهودهای است چرا که آنها با سعی و خطا ترکیب موفق را پیدا می کنند و بعد تبدیلش می کنند به یکی از فرانچیزهای پول ساز که تا سالها شاهد ساخت دنباله های آن خواهیم بود. اما دیوار بزرگ آن ترکیبی که باید نشد و مطمئنم که حتی یک نفر هم به ساخت دنباله این آش شله قلمکار ژانگ اییمو فکر هم نمی کند
دیوار بزرگ ثابت کرد وقتی چند آدم دوست داشتنی و البته حرفه ای کنار هم جمع می شوند و فیلم می سازند لزوما فیلم خوبی ساخته نمیشود..
سینمایی دیوار چین
ژانگ ییمو و مت دیمون در نشست خبری فیلم دیوار بزرگ از فیلم دفاع کردند
اگر یک چیز کثیف تغییر حالت دهد و پاک شود اصطلاحا می گویند استحاله شده است
ژانگ ییمو همیشه عاشق استحاله بوده است. علاقه شدیدی به تحول قهرمانهای فیلمهایش از یک آدم بی قید و بی اخلاق و گاهی لا ابالی به یک قهرمانی اخلاق مدار و از خود گذشته دارد. ییمو چندان اعتقادی به سفید مطلق برای کاراکترهای فیلمهایش ندارد او شخصیتهای فیلمش را از سیاهی به سمت سفیدی میکشد و در این سفر از شر به سمت خیر بیشتر مواقع تماشاچی لذت می برد.
در گلهای جنگ کریستین بیل از یک مسول کفن و دفن دایم الخمر دروغگو به کسی که جانش را برای نجات دختران نوجوان معبد به خطر میاندازد، تبدیل میشود. گلهای جنگ به مراتب فیلم زیباتر و تاثیر گذار تری بود. استحاله شخصیت اصلی فیلم طی یک روند منطقی و باورپذیر اتفاق می افتد.
در خانه خنجرهای پرنده ژنرال چینی عاشق جاسوس نابینای دشمن شد و از قاتل گوش به فرمان حاکم ظالم تبدیل به عاشق جان فدایی در راه عشق میشود در هر دوی این فیلمها روند تحول قهرمان بسیار قابل قبول و در یک شرایط سخت اخلاقی رخ داد. اما سیر تحول ویلیام که یک شمشیرزن مزدور است که برای پیدا کردن باروت به چین سفر کرده است آنچنان سریع و بی مایه و فقط در قالب چند دیالوگ کلیشه ای رخ داد که آدم از خودش می پرسد اصلا چه نیازی به این مثلا تغییر و تحول در سینمای دیوار بزرگ بود؟.
دیوار بزرگ فیلم سراسر شعار و کلیشه است.
"زن : ما برای غذا نمی جنگیم، برای چیزهای مهمتری میجنگیم"
." ژنرال چینی : حرص و آز و طمع انسان را کور می کند".
، " زن : من تو رو آزاد کردم که بری!
ویلیام : ولی من اینجام که بجنگم"
"ایمان داشته باشید و اعتماد کنید" و از این دست شعارهای سرایر کلیشه ای در این فیلم غوغا می کند.
مت دیمون خیلی راحت و بدون دلیل خاصی در فیلم سینمای دیوار بزرگ متحول می شود، کسی که در ابتدای فیلم سینمایی دیوار چین هدفشان را مهمتر از مرگ و کشته شدن دوستانشون میدونست و به هیچ قیمت حاضر نبود از ماموریتش که بدست آوردن باروت بود، دست بکشد کاملا یکهویی و با چند کلمه صحبت با جنگجوی زن چینی متحول میشود و ماموریت اصلی خودش را فراموش می کند.
پدرو پاسکال در فیلم دیوار بزرگ بازی متوسطی از خودش ارائه می دهد
اگر منطقی نگاه کنیم دیالوگهای پدرو پاسکال به مت دیمون درست ترین حرفهایی بود که در طول فیلم زده شد
اینجا می مانی که چی بشه؟؟ فک می کنی قهرمان میشی؟؟ الان برات جشن میگیرند؟ .
جلوه های ویژه فیلم دیوار بزرگ سینمایی هیچ کم و کسری ندارد و البته از فیلمی با این همه هزینه کمتر از این هم انتظار نمی رفت ولی خوب داستان نچسب است. برای همین هیچوقت در طول فیلم نه هیجان و نه وحشت و ترس حاکم نمی شود.. هیولاهای فیلم هم ترکیبی از بیگانه و ارباب حلقه ها و پارک ژوراسیک هستند.
داستان فیلم دیوار چین پر از سوتیهای عجیب و غریب بود. حضور ویلیام دفو داستان عجیب و غریبش یکی از آن حرکات بی منطق و احمقانه فیلم بود او 25 سال اینجا مانده بود و نقشه فرار کشیده بود و منتظر کسی که نقشه اش را با و عملی کند و بعد می بینیم در طول اجرای نقشه اش اصلا نیازی به کس دیگری نداشت و به محض فرار هم سریعا از شر پاسکال راحت شد. و از آن خنده دار تر اینکه او با آن نقشه دقیق و حساب شده اش هم گرفتار وحشی هایی شد که کاملا از حضورشان اطلاع داشت. و البته پذیرش ویلیام دفو در نقش یک آدم کودن و ترسو برای کسانی که او را میشناسند واقعا سخت است . به نظرم این هم از اشتباهات کارگردان فیلم بودپیشنهاد می کنم مقاله(جنگ بر سر گرفتن نقش جوکر در هالیوود، ویلیام دفو قبل از جک نیکلسون) را در سیارک بخوانید. یکی از بزگترین بازیگران نقش منفی دنیا در این فیلم تباه شد.
چهره ویلیام دفو البته کارنامه بازیگریاش بسیار شرورتر از آن است که نقش یک ترسوی فراری را بازی کند
نکته جالب این است که نام فیلم سینمایی دیوار بزرگ است ولی واقعیت این است که هیولاها خیلی راحت از زیر دیوار تونل می زنند و به پایتخت میرسند یعنی بود و نبود دیوار اصلا مهم نبود. و می توانست به جای دیوار چین هر مانع دیگری باشد. چرا که دیوار اصلا نقش خارق العاده ای در مقاومت انسانها ایفا نکرد و صرفا بحث تبلیغات برای کشور چین مطرح بود. به هر حال گرانترین فیلم تاریخ سینمای چین با حضور یکی از سوپراستارهای هالیوود باید نام و نشانی از چین را یدک میکشید.
"دیوار بزرگ" در بحث خلق سرگرمی موفق است البته سکانسهای جذاب و اکشن فیلم را می شد در قالب چند ویدئو در یوتیوب دید و دیگر عذاب دیدن کل فیلم را به جان نخرید. البته در طول فیلم دیواربزرگ خوابتان نمی برد ولی بعد از پایان آن آرزو می کنید کاش خوابتان برده بود.
فیلم به شکل آب یک فانتزی عاشقانه است، یک جذابیت مطلق، یک گریز به طبیعت انسانها، یک مهمان سرزده که سالهاست منتظرش بودهایم ولی به نبودنش هم عادت کردهایم.
گیرمو دلتورو دنیایی خلق کرده است که ما مدتهاست فراموشش کردهایم، خوب و بد بودن سادهتر از آن چیزی هستند که ما فکر میکنیم ! به همان سادگی سیاه یا سفید بودن، خیر یا شر بودن، خاکستری وجود ندارد.
شما به دیدن این فیلم نیاز دارید، اشتباه نکنید به شکل آب نه به عنوان سرگرمی بلکه به عنوان خوراک روحتان یک نیاز ضروری است در این دنیای ماشینی که همه ما خسته از پیروزی پلیدیها هر شب به خانه برمیگردیم در حالی که بیش از پیش به تسلیم شدن نزدیک شدهایم برای امیدوار شدن برای امیدوار ماندن، برای تسلیم نشدن، برای انسان ماندن ، به این فیلم به شنیدن قصهاش و به دیدن تصاویرش نیاز داریم. شاید همه ما در آستانه یک تصمیم هستیم شاید ما در زندگی واقعیمان درست در مرزی قرار گرفتهایم که اگر کاری نکنیم دیگر انسان نیستیم. هیولاها موجودات شاخدار و یا غولهای زشت و بی صدای که آبشش دارند و زیر آب زندگی می کنند نیستند. هیولاها ماییم اگر انسان بودن خودمان را فراموش کنیم ، هیولا انسانی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن را فراموش کرده است، ما هم اگر هیچ کاری نکنیم دیگر انسان نیستیم .
عمر قصهگویی شاید برابر عمر انسان باشد، البته اولین اسناد مکتوب که به صورت مبهم شبیه قصه هستند بر میگردد به دوران مصر باستان و پاپیروس مصری موسوم به "پاپیروس وستکار" که به حدود1600تا 1900 سال قبل از میلاد برمیگردد. اهمیت قصه در تربیت و پرورش روح آنقدر زیاد است که افلاطون در کتاب جمهوریت به بیان این اهمیت میپردازد او پرورش روح به واسطه شنیدن حکایات را بسیار بیشتر از تربیت جسم به وسیله ورزش می داند. قصه خوراک روح انسان است و بی شک در این برهه از زمان روح خسته بشر از سفری چند میلیون ساله بیش از هر زمان دیگری تشنه شنیدن داستان است. کهن قصه ها و افسانه های دیو و پری در طول تاریخ همواره همراه انسانها بوده اند و هستند هیچگاه از شنیدنشان سیر نشدیم و نخواهیم شد.
شخصیت مرد دوزیست قبلا هم در آثار گیرمو دلتورو دیده شده است / پسر جهنمی 2
اما چرا انسان هیچگاه از شنیدن قصه ها خصوصا داستانهای پریان سیر نمی شود؟ زیگموند فروید روانشناس بزرگ معاصر معتقد است که شنیدن قصه های پریان به کودک می آموزد که پیکار بر ضد مشکلات زندگی اجتناب ناپذیر است و این پیکار جزء ذاتی و طبیعت انسان قلمداد میشود! افسانه ها رویایی هایی هستند که در طول تاریخ و نسلها دست به دست گشتهاند و عمومیت پیدا کردهاند. و حالا در این دوره از تاریخ حیات بشر کارگردان اسپانیایی گیرمو دلتورو به جد این نیاز بشر را درک کرده است و شاید در دنیای فعلی هیچکس به اندازه گیرمو دلتورو نتواند قصه های پریانی را زیبا و دلنشین روایت کند. دل تورو را میتوان بزرگترین طرفدار هیولاها در دنیای داستانهای دیو و پری خواند. او هیچگاه پیرو کلیشه های مرسوم هالیوود در بحث دیو و پری نبوده است ، در دنیای دلتورو شبیه ترین موجودات به ظاهر و آناتومی بدن انسان بدترین هیولاها بودهاند و متفاوتترین موجودات از انسان و ظاهرش و انسانترین آدمها بودهاند هیولا یعنی بد نبوده است و به گفته خودش هرگز هم پایان تلخ هیولاها را مثل سقوط کینگ کونگ از برج امپایر استیت و یا پایان غم انگیز فیلم "موجودی از باتلاق سیاه" را نپسندیده و دوست نداشت.
در دنیای که دل تورو خلق میکند عشق چنان سیال است که به هر شکلی درمیاد و در هر حجمی ظاهر می شود ، . دلتورو قصه را آنطور که دوست دارد بیان میکند، گاهی به شدت پیچیده مثل هزارتوی پن و گاهی زلال و شفاف به شکل آب. گیرمو دل تورو در عصر فرمانروایی اینسپشن و بین ستاره ای و روایتهای خاکستری از روابط انسانها غنیمتی است برای بیان قصه های سیاه و سفید و نبردهای واضح خیر و شر.
چه کسی گفته است که فیلمی که در آن کاراکترها سیاه و سفید باشند پیچدگی شخصیتها در نمیاید و برای مخاطب باور پذیر نیست؟ مگر در تمام سالهای عمر بشر کم بوده اند قصه هایی که در آن نیروهای خیر و شر به وضوح تمام سیاه و سفید بودهاند؟ اصلا مگر کهنقصهها با همین الگوی ساده خیر و شر خلق نشدند؟
نه شاید ما ذات خودمان را فراموش کردهایم. شاید ما به خودمان و سلیقهمان سخت گرفتهایم! دل تورو در پسر جهنمی پسر شیطان را به عنوان هیولایی دوست داشتنی معرفی میکند. نماد پلیدی تبدیل به مدافع خیر میشود و در مقابل شر میایستد. در هزارتوی پن واقعیت و خیال را به هم پیوند میزند، واقعیتی سراسر خون و خشم و جنایت را به انسانیتی که در هیولاهای خیالات اوفلیا بیشتر از دنیای واقعی انسانها یافت میشود پیوند می زند . اما میرسیم به شکل آب آخرین ساخته گیرمو دل تورو که حالا دیگر به استاد بی بدیل این ژانر تبدیل شده است. دل تورو در به شکل آب سادهترین قصه ممکن را در زیباترین شکل ممکن روایت میکند.
خطر اسپویل : این متن داستان فیلم را لو میدهد
در بحبوحه جنگ سرد و در سال 1962 یک افسر آمریکایی موجودی عجیب و دوزیست را از دل جنگلهای آمازون شکار میکند و به آزمایشگاهی در بالتیمور میآورد تا با انجام آزمایشات روی این موجود در صورت امکان از او در مناقشات فضایی آمریکایی ها با روسها استفاده کنند. زنی لال به نام الیزا به عنوان نظافتچی در این آزمایشگاه کار میکند موجود دوزیست را میبیند و نه تنها به نظرش هیولایی وحشتناک نمی آید بلکه او را زیبا و دوستداشتنی هم میبیند و به مرور بین او و موجود دوزیست روابط عاشقانهای شکل میگیرد که شاید در عین عجیب بودن نوع رابطه، شیرینترین روایت سینما از عشاق ناهمگن هم بوده استباور کنید که دل تورو از همان کودکی از پایان تلخی که همیشه در هالیوود برای هیولاها رقم میخورد عصبانی و ناراحت بوده است و حالا سالها بعد تصمیم گرفته است که روایت خودش از این داستانها را بیان کند و چقدر زیبا اینکار را میکند روایت اولیه داستان به شدت شبیه داستان ET اسپیلبرگ است اما در اینجا به جای احساسات پاک و کودکانه الیوت، عشق ناب الیزا جایگزین میشود و البته که نیروی شر در این فیلم به مراتب شیطانیتر و لجبازتر از دانشمندانی هست که در ET قصد انجام آزمایشات روی موجود فضایی را دارند.
دل تورو مثل اکثر ما پایان شیرین داستان را دوست دارد در دنیایی که او خلق میکند همه چیز باید زیبا باشد. اصلا نامگذاری فیلم هم بر اساس همین تفکر شکل میگیرد. آب شکل ظرفی که در آن ریخته میشود را میگیرد، آب می تواند به هر شکلی در بیاید و عشق هم میتواند برای هر کسی شکل مخصوص به او را بگیرد، به تعداد انسانهای کره زمین شیوه های عاشق شدن و عشق ورزیدن متفاوت هستند. به شکل آب متفاوت ترین آدمها در دنیای خودشان را نمایش میدهد و هر کدام از آنها به نوعی طر شده جامعه اطراف خود هستند از الیزا که به واسطه یتم بودن و لال بودن هیچوقت نتوانسته بود در دنیای آدمهای اطرافش دوستی پیدا کند و پیرمرد همجنسباز همسایهاش، گیلز که جامعه آن زمان او را هم نپذیرفته است تا زن رنگین پوستی که در بالتیمور دهه شصت میلادی مسلما جای ایده آلی برایش وجود ندارد. الیزا که از کودکی به واسطه زخم عجیبی که روی گردنش هست نمی تواند حرف بزند و در عجیب ترین جای ممکن زندگی میکند، یک زندگی تکراری و روتین دارد، زندگی که از دید ما هیچ جذابیتی ندارد هرچند خودش این موضوع را نپذیرفته و با اینکه تماما درگیر زندگی ماشینی و تکراری شده است اما پیش تنها دوست و همسایهاش میرود و تلوزیون تماشا میکند در تنهایی خودش سعی میکند حرکاتی که در تلوزیون میبیند را تقلید کند و لذت ببرد .
فیلم با مونولوگ بی نظیر و با صدای گیرای ریچارد جنکینز در نقش گیلز آغاز میشود و به نوعی تمام اجزای قصه را را در همان چند جمله معرفی میکند. زمان قصه (اواخر دوره شاهزاده عادل یعنی کندی) ، مکان قصه(شهر کوچکی نزدیک ساحل و دور از همه جا ، بالتیمور) و قهرمان داستان (پرنسس بی صدا، الیزا ) معرفی میشوند و( البته هیولایی که تلاش کرد همه چیز را خراب کند، سرهنگ ریچارد استریکلند)، قصه فیلم به همین سادگی هم هست ولی آنچنان از طبیعت خودمان دور شدهایم که وقتی بعد از مدتها یک قصه و داستان را مطابق بر طبیعت درونی و انسانی خودمان میشنویم آن را ساده و بدون پیچیدگی میدانیم .
گیرمو دل تورو در انتخاب بازیگران نهایت هنر و دقت را به خرج داده است. مایکل شنون در نقش هیولایی از جنس خود مردم از همان کسانی که رویای یک ماشین خوب را دارند، خانوادهای مثل همه مردم دیگر دارند، از همان افرادی که آبنبات ارزان قیمت میخورند، از همان کسانی که تمام عمرشان برای سیستم همه کار کردهاند و البته سیستم با یک اشتباه آنها را به زبالهدان خودش پرتاب میکند، حذفشان میکند، انگار که از اول نبودهاند. هیولاها در دنیای واقعی بین خود ما هستند، شبیه ما هستند، اصلا خود ما هستند، هیولا ماییم اگر درست تصمیم نگیریم اگر انسانیت را فدای خودمان کنیم، ما یا انسانیم و یا هیولا و چقدر زیبا گفت پرنسس بی صدای قصه ما : اگر هیچ کاری نکنیم انسان نیستیم.(سیارک)
به شکل آب دقیقا داستان انسان بودن یا هیولا بودن را تعریف میکند. و اینبار پرنسس قصه نه چهره زیبای مدلهای هالیوود را دارد و نه حتی حرف میزند. دلتورو با انتخاب یک شخصیت لال برای قصه اش به مخاطب می فهماند که انسانها لازم نیست که حتما تمام خصوصیات مد نظر ما را داشته باشند، قهرمانها نباید حتما شکل ما باشند و کاملترین وجوه انسانی را داشته باشند. اصلا فرق آن موجود دوزیست با بقیه انسانها چیست؟
الیزا در تمام طول عمرش به دنبال یکی مثل خودش در میان انسانها گشته بود و پیدا نکرده بود. جیگز در جایی از فیلم وقتی با موجود دوزیست صحبت میکند میگوید : تو چطور اینقدر تنها شدی؟ من اصلا نفهمیدم چطور به اینجا رسیدم. اما جواب این سوال در رفتار آنها نیست بلکه در نحوه برخورد دیگران است. به محض اینکه جامعه کوچکترین تفاوتی بین شما و خودش پیدا کند شما را طرد میکند برچسب هیولا را به شما میزند و شما را از درون خودش میراند. فارغ از خشونت افسار گسیخته ای که در رفتار سرهنگ ریچارد استریکلند بود او طبیعی ترین آدم آزمایشگاه از نگاه سیستم بود. و البته بدترین شخصیت قصه یعنی همان شر مطلق! هیولاها همان چیزی هستند که سیستم میخواهد باشند. حتی رفتارهای انسانی مسئول حراست آزمایشگاه هم طوری نمود پیدا میکرد که غیرعادی جلوه کند. او فحش نمیداد و همین اخلاق باعث میشود که دلتورو عمدا طوری این کاراکتر را معرفی کند که از نظر مخاطب غیرعادی و ترسو و خندهدار باشد. در دنیای مد نظر ژنرالهای پنج ستاره ،انسان خوب و کاردرست حق اشتباه ندارد تصمیمات در این دنیا نه از روی انسانیت و اخلاق بلکه به خاطر رضایت سیاستمداران گرفته می شوند. در آنجا این ستاره ها و درجه ها هستند که تصمیم می گیرند همانطور که ژنرال 5 ستاره گفت : من هر کاری که بخواهم می کنم . همان سیستمی که موجب میشود انسانهای عادی تبدیل به هیولا شوند به محض کوچکترین اشتباهی آنها را کنار میگذارد . از دید آنها انسان خوب هیچوقت اشتباه نمی کند و البته منظور آنها از اشتباه همان انسان بودن است . روسها هم در آن سوی داستان به محض اینکه فهمیدند که دانشمندشان دچار احساسات شده است تصمیم به حذفش میگیرند. فرقی ندارد که در کدام سوی جنگ باشید، سیاستمداران از شما یک چیز میخواهند ، هیولا باشید وگرنه حذف می شوید
الیزا با بازی فوق العاده سالی هاوکینز بین خودش و موجود دوزیست شباهتهای بیشماری پیدا می کند . در جایی از فیلم سرهنگ استریکلند در حالی که با باتوم الکتریکیش آن موجود زیبا را شکنجه می کند و صدای ناله های او را می شنود به او می گوید که این صداها بدترین صدایی هستند که در طول عمرش شنیده است و در جایی دیگر سرهنگ از الیزا می پرسد که تو از آن لالهای جیغ جیغو نیستی؟ بعضی از لالها صداهای اعصاب خردکنی از خودشان در میاورند. از دید او موجود دوزیست و الیزا هر دو به یک اندازه غریبه هستند.آنها از دید جامعه غریبه هستند، کسی آنها را نمیخواهد پس چرا آنها نباید همدیگر را بخواهند ؟
عشقی که بین الیزا و موجود دوزیست شکل میگیرد همان احساس سیالی است که دلتورو به زیباترین شکل ممکن به تصویرش میکشد . آنها در عین متفاوت بودن شبیه ترین موجودات کره زمین به همدیگر هستند و عشق مگر چیزی غیر از یکی شدن است ؟ آنها لحظه به لحظه به سمت یکی شدن حرکت می کنند، هر چند از همان ابتدا این شباهتها بسیار ظریف در فیلم گنجانده شدهاند الیزا هر روز تخم مرغ آبپز میخورد وغذای موجود دوزیست پروتئین خالص است و البته که تخم مرغ هم پروتئین است والیزا حرف نمیزند و علاقه مند به موسیقی است و موجود دوزیست هم حرف نمیزند و خیلی سریع به موسیقی علاقه مند میشود، الیزا به او زبان اشاره می آموزد و موجود دوزیست هم باعث می شود که الیزا هر روز بیشتر از دیروز خود واقعیش را پیدا کند در همان ابتدای فیلم می بینیم که در میان زندگی تکراری و خسته کننده الیزا حتی در خصوصی ترین وجه های زندگیش آب هست و در آخر فیلم این یکی شدن به بهترین شکل ممکن در زیر آب کانال رخ میدهد جایی که زخمهای روی گردن الیزا تبدیل به آبشش می شوند و حالا او هم تبدیل به موجودی مثل همان مرد دوزیست می شود . و الیزا در آغوش مرد دوزیست به آرامش می رسد . قصه سادهای که گیرمو دلتورو برای ما تعریف میکند همان چیزی است که ذات و طبیعت انسانی ما نیاز به شنیدن و دیدنش دارد . ما به پایان خوش قصه ها نیاز داریم و اتفاقا اکنون بیش از هر زمان دیگری به دیدن عشاقی که در آغوش همدیگر به کمال می رسند نیاز داریم.ترجمه itrans.ir
نقد و بررسی فیلم جومانجی: به جنگل خوش آمدید - JUMANJI:Welcome To The Jungle
رضا عزتپوردر۱۴۰۳/۲/۱۸
جومانجی: به جنگل خوش آمدید
بزرگترین مشکل فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید کلمه "جومانجی" در اسم فیلم است. اگر نام فیلم فقط به جنگل خوش آمدید بود آن وقت می شود گفت جومانجی یک فانتزی متوسط سرگرم کننده است و البته شاید خیلی چیزهای دیگر هم عوض می شد . ولی وقتی کلمه "جومانجی" در نام فیلم گنجانده شد قضیه فرق می کندبه محض شنیدن این کلمه شاخکهای طرفداران پروپاقرص فیلم اصلی و رابین ویلیامز فقید و کاراکتر دوست داشتنی "آلن پریش" حساس میشوند آن وقت است که با یک نگاه سختگیرانه، این فیلم نه تنها جذاب نیست بلکه در بسیاری از موارد با نسخه اصلی مقایسه و شکست میخورد.
در قیاس فیلم جومانجی 2 با نسخه اصلی چیزی جز شکست نصیب نسخه جدیدتر نمیشود. با این تفاسیر برای نقد فیلم هم می توان با دو نگاه کاملا متفاوت به بررسی این فیلم پرداخت
حالت اول اینکه فیلم را به عنوان یک اثر مستقل در نظر بگیریم و آن را صرفاً به عنوان یک فانتزی کمدی اکشن خانوادگی نقد کنیم که در این صورت نه با یک شاهکار و یا یک اثر به یاد ماندنی بلکه به عنوان یک فیلم سرگرم کننده می توان این اثر را فیلمی متوسط با رعایت اصول اولیه سینمای پاپ کورنی پذیرفت و از نزدیک به دو ساعت زمان فیلم لذت برد
اما حالت دوم این است که آن را یک دنباله برای اثر موفق دهه ۹۰ میلادی یعنی جومانجی با بازی رابین ویلیامز بزرگ در نظر گرفت و آنوقت است که با یک فاجعه سینمایی روبرو می شویم. این فیلم یک بی احترامی به فیلم جذاب و دیدنی جومانجی محسوب می شود که کوچکترین شباهتی به نسخه اصلی ندارد.
احتمالا به خاطر همین نوع نگاه باشد باشد که منتقدان فیلم به دو دسته تقسیم شدهاند، عدهای این فیلم را به عنوان یک فیلم فانتزی سرگرم کننده پذیرفتهاند و نمرات نسبتا خوبی به آن دادهاند اما گروهی دیگر از منتقدان آن را یک تلاش نافرجام برای رسیدن به برادر بزرگترش توصیف کردهاند که جز شباهت اسمی هیچ موفقیت دیگری کسب نمی کند
مطمئناً طرفداران فیلم در گروه کسانی هستند که نگاهی مستقل به فیلم داشتهاند و اکثر ناراضیان هم مثل من فریب کلمه جومانجی را خورده اند
قبل از هر چیز باید بگویم این فیلم با بودجه ۹۰ میلیون دلاری ساخته شد و فروش کلی آن ۵۵۰ میلیون دلار بوده است خوب تا همین جا یک موفقیت بزرگ شده است انتقاد از فیلم های موفق در گیشه کار سختی است اما باور کنید بسیاری از این فروش ۵۵۰ میلیون دلاری مدیون همان کلمه جومانجی است و تماشاچیانی که به هوای دیدن یک داستان جذاب دیگر از بازی عجیب جومانجی وارد سینما شدهاند. البته حضور دواین جانسون هم در فیلم بی تاثیر نیست. به هر حال او حالا در صدر فهرست پولسازترین بازیگران هالیوود قرار دارد
احتمال ساخت قسمت های بعدی آن هم به شدت زیاد است اما همه اینها دلیل نمیشود که فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید فیلم خوبی باشد
مردم همچنان برای دیدن دواین جانسون عضلانی و خنگ و بامزه به سینما می روند
اگر خاطرتان باشد روی جعبه بازی جومانجی در فیلم اصلی نوشته شده بود:
جومانجی یک سرگرمی برای کسانی که مایلند دنیای خود را پشت سر بگذارد
اما فیلم دوم به نظرم لایق چنین جملهای نیست
بیشتر می شد جومانجی دوم را یک سرگرمی برای کسانی که مایلند پول خود را دور بریزند تعبیر کردجومانجی به جنگل خوش آمدید از بازیگران بسیار خوبی مثل دواینجانسون کوین هارت و جک بلک بهره میبرد کارگردان فیلم هم جیک کاسدان پسر لارنس کاسدان نویسنده معروف و بزرگ فیلمهای جنگ ستارگان است تنها دلیلی که می توان انتخاب این کارگردان را توجیه کرد مقوله ژن خوب است چرا که کارنامه جیک پر است از شکستهای فجیع تجاری، ولی خوب گویا او از فضل پدر هم حاصلی داشته است
نویسنده اصلی آن کریس مک کنا است که نیازی به معرفی ندارد و در چندین فیلم بزرگ هالیوود مثل "مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه" و " مرد مورچهای" و انیمیشن موفق "ایگور" یا نویسنده اصلی بوده است و یا جزو تیم نویسندگان بوده است
همه این اطلاعات را نوشتم تا بگویم فیلم از حیث عوامل هیچ کم و کسری ندارد و فروش ۵50 میلیون دلاری با وجود چنین تیمی چندان عجیب نیست چرا که هر کدام از این افراد به تنهایی قادر به نجات دادن یک فیلم بد در گیشه هستند.
شاید بتوان یک فیلم ضعیف و متوسط را در گیشه نجات داد اما واقعیت اینجاست که یک فیلم بد همیشه بد است
در ابتدای نقد به این نکته اشاره کردم که میتوان با دو دیدگاه مختلف به فیلم نگاه کرد اما واقعیت این است که سازندگان فیلم به شدت دوست داشتهاند که از اسم و شهرت جومانجی اول بهره ببرند. و مردم را با استفاده از حس خوبی که به فیلم اول داشتند به سینما بکشانند که البته در این کار موفق شدهاند
از اسم فیلم که بگذاریم تنها چیزی که از فیلم اول باقی می ماند اشاره به اسم "آلن پریش" در قسمتی از فیلم است که اتفاقا خود همین اشاره باعث می شود تا یک سوال بی جواب دیگر هم درباره داستان و منطق زمانی آن به ذهنمان خطور کند، که در آخر به آن خواهیم پرداخت
کاملا برخلاف جومانجی 1995 فیلم به جنگل خوش آمدید هیچ چیز ماندگاری خلق نمیکند و این بزرگترین ضعف فیلم است .
خطر اسپویل: این متن قسمت هایی از داستان فیلم را لو می دهد
فیلم از همانجایی شروع می شود که فیلم قبلی تمام شد. در سال 1996 یک نفر بازی تخته جومانجی را در ساحل پیدا می کند و آن را به دوستش (آلکس وریک ) می دهد. آلکس یک خوره بازیهای کامپیوتری است که با دیدن بازی تخته آن را کنار می گذارد و جذبش نمی شود اما نیمه شب بازی جومانجی کاملا ناگهانی تصمیم می گیرد که به یک کنسول شبیه سگا آپدیت شود و آلکس هم تصمیم می گیرد که بازی جومانجی به جنگل خوش آمدید را اجرا کند و بعد هم غیب می شود.
معنی جومانجی جومانجی سال 1981 کتاب عکس خیالی کودکان است ، توسط نویسنده آمریکایی نوشته و نشان داده شده است کریس ون آلسبورگ.این کتاب در مورد یک بازی تخته ای جادویی است که حیوانات و سایر عناصر جنگل را هنگام بازی در زندگی واقعی اجرا می کند. عاقبت كتاب با عنوان زاتورا این کتاب در سال 2002 منتشر شد فیلم 1995 به همین نام و باعث پیدایش یک حق امتیاز که شامل سه دنباله و یک مجموعه تلویزیونی انیمیشن.
کوین هارت در فیلم اطلاعات مرکزی با دواین جانسون همبازی بوده است، او ذاتا کمدین است
فیلم یک فلش فوروارد 20 ساله می زند و سال 2016 می آید در جاییکه ۴ دانش آموز نوجوان که هر کدام به دلیلی با تنبیه مدیر مدرسه مواجه شدهاند در یک انبار قدیمی گرفتار می شوند و همان کنسول قدیمی را پیدا می کنند ولی نمی دانم چرا جومانجی در اینجا تصمیم نمی گیرد که به یک پلی استیشن 4 و یا یک ایکس باکس آپگرید شود ! و اصلا چرا باید بچه هایی که با کنسولهای خفن و گرافیگ بالای سال 2016 بازی کردهاند جذب یک کنسول قدیمی شبیه سگا شوند؟ به هر حال آنها تصمیم می گیرند برای لحظاتی با آن بازی کنند اجرای بازی همان و تله پورت شدن بچه ها به جنگل جومانجی همان،
به محض شروع بازی بچه ها متوجه میشوند که آنها در جلد کاراکترهایی که انتخاب کردهاند فرو رفتهاند و در یک جنگل واقعی و خطرناک گیر افتاده اند وتنها راه نجات آنها این است که بازی را با موفقیت پشت سر بگذارند.
حدس زدن بقیه ماجرا راحت است، آنها بازی را با موفقیت به اتمام می رسانند و البته الکس را که 20 سال است در بازی گیر کرده است نجات می دهند،کاملا کلیشهای عشق ورزیدن و از خودگذشتگی را میآموزند و تبدیل به آدمهای بهتری میشوند.
جلوه های ویژه فیلم جومانجی 1995 از زمان خودش جلوتر بود
اول : به عنوان یک اثر مستقل به جز 15 دقیقه اول فیلم که صرف معرفی کاراکترها می شود و به نوعی نیاز است ، مابقی فیلم سرعت قابل قبولی دارد و از ریتم نمی افتد، داستان در عین سادگی به سبک بازیهای کامپیوتری مرحله به مرحله جلو میرود، جلوههای ویژه فیلم هم با توجه به بودجه90 میلیون دلاری فیلم ضعف خاصی ندارند. تیم بازیگران بازیهای خوبی از خودشان ارائه کردهاند و در این میان جک بلک در نقش پروفسور شلی عالیتر از بقیه ظاهر شده است . او کاملا طبیعی نقش یک دختر نوجوان را که در بدن یک مرد میانسال گیر افتاده است بازی می کند و اتفاقا صحنههای نسبتا خندهداری را رقم می زند و با توجه به این موقعیت چند شوخی بزرگسالانه هم که مناسب کودکان نیست اجرا می شود . دواین جانسون و کوین هارت قبلا در فیلم اطلاعات مرکزی با هم همبازی بودهاند و حالا به نوعی ادامه همان شوخیهای فیلم Central Intelligenceرا شاهد هستیم. کوین هارت برای ایفای نقش کمدی فقط کافیست که حرف بزند و دواین جانسون هم که دیگر نقش کوه عضله مهربان و خنگ را فوت آب شده است و به شخصه برای خود من هم جالب است که چرا این کاراکتر برای مردم تکراری نمی شود و هر بار پول خرج می کنند که دواین جانسون بزن بهادر خوشتیپ و جذاب و خنگ را روی پرده سینما تماشا کنند، البته همین تکراری نشدن باعث شده است که او تبدیل به پولسازترین بازیگر هالیوود شود. به ترکیب دواین جانسون و کوین هارت در این فیلم جک بلک هم افزوده شده است و همین سه نفر توانایی خلق خندهدارترین صحنههای کمدی جهان را دارند ولی خوب در عمل چنین اتفاقی نیفتاده است و کمدی فیلم هم مثل کلیت داستان جومانجی: به جنگل خوشآمدید
متوسط است . شخصیت منفی فیلم هم یک جایی به خشونت مطلق و حماقت محض گیرافتاده است. گاهی قاتلی بیرحم و وحشی است که دهانش را باز می کند و عقرب از آن بیرون می آید و با کرکس زشتش به همه جنگل احاطه دارد و گاهی مثل یک احمق زل میزد تا توسط گروگانش پرفسور شلدون چاق ( جک بلک) خلع سلاح شود و دکتر بریواستون(دواین جانسون) جلوی چشمانش با موتور تک چرخ بزند. ضعف دیگر فیلم محدودیت بیش از اندازه در خلق عوامل وحشت و هیجان است، چند موتور سوار بی خاصیت که در همه صحنههای اکشن هستند و فقط برای زمین خوردن طراحی شدهاند. به علاوه اینکه هیچوقت اسب آبی و کرگدن حیوانات مناسبی برای ایجاد ترس و وحشت نیستند.
اما با همه اینها میتوان جومانجی به جنگل خوش آمدید را فیلمی سرگرم کننده و مفرح دانست که همه چیز را در سطح متوسط به بیننده ارائه می کند. سرگرمی، هیجان، کمدی، فانتزی و اکشن همه و همه در حد متوسط ارائه میشوند.
شخصیت آلن پریش که رابین ویلیامز در فیلم جومانجی خلق کرد برای همیشه در ذهن دوستداران سینما باقی می ماند
دوم : اگر بر طبق نگاه دوم این فیلم را ادامهای بر جومانجی 1995 بدانیم و در مقام مقایسه این دو فیلم برآیم همه چیز تبدیل به یک افتضاح بزگ می شود.
فیلم جدید جومانجی با همه این غولهای بازیگری حتی نصف فیلم اول با حضور رابین ویلیامز افسانهای خندهدار نیست هنوز که هنوز است بعد از گذشت 23 سال صحنه میمونهای موتور سوار خندهدار است . در آنجا شخصیت منفی اصلی خود بازی جومانجی بود که هر لحظه و با هربار تاس انداختن شخصیتهایفیلم ما را غافلگیر می کرد، هیجان نفسگیری که بر فیلم حاکم بود بعلاوه کمدی موقعیتی که ناشی از هرج و مرج به وجود آمده در شهر بود بهمراه بازی فوق العاده رابین ویلیامز فقید شاهکاری جذاب را خلق کرد که سالهاست در یاد و خاطره سینما دوستان مانده است. جومانجی در آن سالها از تلوزیون کشور خودمان هم پخش شد و آنچنان به مذاق مردم خوش آمد که تا چندین سال انتخاب اول مدیران تلوزیون برای فیلم سینمایی روزهای تعطیل بود. وقتی فیلم جدید را با آن مقایسه می کنیم نتیجهاش جز شکستی بزرگ برای به جنگل خوش آمدید چیز دیگری نیست. حتی کریستین دانست نوجوان در آن فیلم یک شخصیت ماندگار خلق کرد ولی در فیلم جدید کاراکترها به حدی توخالی هستند که به محض تمام شدن فیلم، خودشان و حرفهایشان از خاطرمان می روند. موضوع وقتی جالب تر می شود که جلوههای ویژه آن فیلم را که 23 سال پیش ساخته شده است با فیلم جدید مقایسه می کنیم و متوجه میشویم که از این حیث هم آن فیلم چقدر از زمان خودش جلوتر بوده است. کافیست شیر و سایر حیوانات فیلم قدیمی را با جگوارها و حیوانات فیلم جدی مقایسه کنید، خیلی راحت می پذیرید که فیلم جدید پیشرفت چندانی نسبت به محصول سال 1995 نداشته است. شاید تنها ضعف جومانجی 1995 در مقوله جلوههای ویژه گیاهان گوشتخوار بودند که چندان طبیعی به نمایش در نیامده بودند.
متاسفانه فیلم jumanji 2017 تکلیفش با مخاطب هدف مشخص نیست. این فیلم رده سنی pg-13 گرفته است اما نه آنقدر هوشمندانه و خندهدار و هیجان انگیز است که آن را فیلمی بزرگسالانه به حساب بیاورم و نه عاری از خشونت و دیالوگهای نامناسب است که آن را فیلمی کودکانه به شمار آوریم .
تمرکز جومانجی 1995 بر روی حیوانات بسیار هوشمندانه بود چرا که دست سازندگان فیلم را برای ساخت صحنههای مهیج و جذاب و حتی خندهدار باز گذاشت چیزی که در فیلم جدید متاسفانه تبدیل به یک نقطه ضعف شد.
اشاره به نام آلن پریش در فیلم جومانجی : به جنگل خوش آمدید. به عنوان کسی که همه اینجا را ساخته است ، ادای دینی به رابین ویلیامز فقید بود
سازندگان فیلم جومانجی 2017 احتمالا برای ادای دین به فیلم قدیمی و شخصیت آلن پریش( رابین ویلیامز) در جایی از فیلم از او نام می برند و از او به عنوان کسی که قبل از آلکس اینجا بوده است و آن خانه و جا و مکان را ساخته است یاد می کنند اما سوال اینجاست که چطور در فیلم اصلی وقتی آلن پریش کوچک به داخل بازی رفت زمان دقیقا مثل دنیای واقعی برای او گذشت و بعد از 26 سال در هیبت آلن جوان برگشت ولی در فیلم جدید آلکس وریک در حالیکه 20 سال داخل بازی گیر افتاده بود حس می کرد فقط چند ماه است که آنجاست؟ مگر هر دوی این افراد در یک مکان نبودهاند؟ به نظرم سازندگان فیلم برای اینکه یک کشش عاطفی بین کاراکتر بتانی و آلکس ایجاد کنند دچار چنین اشتباه بزرگی شده بودند . به هر حال حتی در فیلمهای علمی و تخیلی رعایت منطق قصه لازم است. در مجموع فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید اگر وامدار جومانجی قدیمی نمی شد و صرفا تحت عنوان به جنگل خوش آمدید به نمایش در میآمد جا انتقاد بسیار کمتری داشت و مثل هزاران فیلم پاپ کورنی دیگر که برای نمایش در کریسمس ساخته می شوند کار خودش را می کرد و می رفت ولی احتمالا 550 میلیون دلار فروش نمی کرد.
کارگردان : Jake Kasdan
فیلمنامه : Chris McKenna ، Erik Sommers
بازیگران :
Dwayne Johnson...Spencer ، Kevin Hart...Fridge ، Jack Black...Bethany ، Karen Gillan...Martha
نقد و بررسی فیلم مسافر همیشگی، آخرین حضور لیام نیسون در فیلمهای اکشن
رضا عزتپوردر۱۴۰۳/۴/۲۲
(سیارک) مسافر همیشگی the commuter فیلم خوبی نیست، این فیلم در واقع یک تکرار همیشگی است انگار سازندگان فیلم علاوه بر محتوای فیلم سعی داشته اند که به تماشاچیان نشان دهند که زندگی تکراری و روتین ما آدمها شامل دیدن فیلمهای تکراری هم میشود.
شهریور سال 96 بود که لیام نیسون دوست داشتنی اعلام کرد که دیگر قصد بازی در آثار اکشن و تریلر را ندارد. او دلیل این تصمیم را سن و سال بالای خود و نارضایتی مردم در صورت ادامه روند فعلی اعلام کرد.
هفت ماه پیش که نیسون این خبر را اعلام کرد او دو فیلم اکشن دیگر را هم در نوبت اکران داشت که یکی از آنها همین فیلم "the commeter" یا مسافر همیشگی بود، نیسون همان زمان هم به خبرنگاران گفت :هنوز که هنوز است برای بازی در آثار اکشن پیشنهادات مالی خوبی به من میشود ولی به تمام آنها پاسخ رد دادهام و اعلام کرد من 65 سال سن دارم به زودی مردم به من خواهند گفت که " دیگر دست بردار"
شاید شنیدن این خبر برای کسانی که از دیدن لیام در نقش یک پدر جاافتاده بزن بهادر در سری فیلمهای ربوده شده "taken" لذت برده بودند و یا در چندین و چند فیلم اکشن خوش ساخت این بازیگر قد بلند برایشان خاطره یک اکشن جذاب را رقم زده بود، چندان خوشایند نبود اما حالا با دیدن فیلم مسافر همیشگی حتی طرفداران پر و پا قرص لیام نیسون هم قبول کردند که بهترین زمان برای کناره گیری از آثار اکشن توسط این بازیگر بوده است و البته طرفداران سخت گیر تر او آرزو میکنند که ای کاش همین فیلم را هم بازی نمیکرد.
برای درک بهتر شرایط سنی این بازیگر دوست داشتنی باید کمی به عقب تر برگردیم و ماجرای یک عکس جنجالی را با هم مرور کنیم.
در ماه ژوئن 2015 بود که انتشار یک عکس از لیام نیلسن با یک کلاه ورزشی و ژاکت با چهره و قامتی کاملا تکیده موجی از نگرانی را در میان طرفداران این بازیگر به وجود آورد. با اینکه لیام در آن زمان 63 ساله بود و اکنون 65 ساله است اما تفاوت ظاهر او با آنچه روی پرده سینما میدیدیم کاملا نگران کننده بود. هر چند وکیل نیسون همان در همان سال 2015 طی مصاحبه ای اعلام کرد که حال این بازیگر بسیار هم خوب است و هیچ مشکلی سلامت او را تهدید نمیکند اما خودم لیام نیسون در آن زمان اعلام کرد که نهایتا تا دوسال دیگر به بازی در تریلرها ادامه خواهد داد. وحالا در حالی که چند ماهی هم از پایان مهلت دو ساله گذشته است به وضوح میبینیم که حق با لیام نیسون بوده است و در ژانر اکشن جایی برای پیرمردها نیست.
فیلم مسافر همیشگی به کارگردانی "جیم کولت سرا" محصول 2018 در ژانر اکشن، جنایی، درام است این فیلم در سایت راتن تومیتوز rotten Tomatoes نمره 56 از 100 را کسب کرده است که امتیاز متوسطی هست همچنین امتیاز این فیلم از دیدگاه کاربران سایت IMDB برابر با 6.3 میباشد که نشان دهنده این است که فیلم به مذاق تماشاچیان بد نیامده است.
فیلم از بازیگران شناخته شده ای بهره میبرد که به جز لیام نیسون اکثر این بازیگران معروف نقش کوتاهی دارند پاتریک ویلسون و سم نیل به جز ابتدا و انتهای فیلم حضور زیادی در فیلم ندارند اما اسمشان به عنوان بازیگران اصلی روی پوستر فیلم درج شده است. یک نکته جذاب شاید حضور سم نیل در این فیلم باشد. سم نیل و لیام نیلسن به نوعی حکم فریبرز عربنیا و ابوالفضل پورعرب خودمان را برای هالیوودیها دارند، زمانی که سم نیل بازیگر نقش اول سری فیلمهای پارک ژوراسیک استیون اسپیلبرگ بود لیام نیلسن در فیلم در امتداد درخشش کارگردانی مثل دیوید سلترز(طالع نحس) در نقش مکمل بازی میکرد و حالا در این فیلم سم نیل در یک نقش فرعی کوتاه بازی میکند در حالیکه لیام نیلسن ستاره اصلی فیلم است. به هر حال با اینکه سم نیل چند سالی هم از لیام نیلسن بزرگتر است (70 سال سن دارد) به نظر جوانتر می آید.
اما آنچه باعث میشود که فیلم مسافر همیشگی را تکرار مکررات بنامیم این است که نویسندگان برای خلق شخصیت یک پیرمرد جا افتاده که اتفاقا بسیار باهوش و در عین حال بزن بهادر هم هست کوچکترین زحمتی به خودشان نمیدهند و از همان فرمول ساده همیشگی استفاده میکنند. راستی این چندمین فیلم است که لیام نیسون در نقش یک پلیس قدیمی ظاهر میشود؟ کسی که در گذشته پلیس و یا نیروی امنیتی بوده است و حالا در یک موقعیت عجیب و غریب گیر می افتد و مجبور است از تواناییهای خودش استفاده کند؟
تازه این تمام ماجرا نیست، فیلم بدون توقف Non_stop را که خاطرتان هست جناب آقای لیام نیسون در آن فیلم در یک هواپیما با یک تروریست خطرناک گیر افتاده بود و باید هر چه سریعتر او را پیدا میکرد ولی نویسندگان فیلم مسافر همیشگی در اینجا کلی خلاقیت به خرج دادهاند و همان ماجرا را با یک سری تغییرات جزیی به داخل یک قطار شهری منتقل کردهاند.. حالا لیام باید در فیلم مسافر همیشگی یک شخصیت را با اطلاعات بسیار محدودی در بین مسافران قطار پیدا کند وگرنه مثل همیشه خانواده اش و آدمهای اطرافش می میرند. شما این قصه را با بهترین رنگ و لعاب هم تزیین کنید باز هم اصل ماجرا تکراری است و راستش لذتی در دیدن تکرار مکررات نیست. وقتی که بدانید که تهیه کننده این فطلم همان تهیه کننده فیلم بدون توقف و ناشناخته non_stop و unknown است دیگر این شباهتها هم برایتان عجیب نخواهد بود.
هشدار اسپویل : این متن قسمتهایی از داستان را لو میدهد. برای اینکه از یک نکته مثبت شروع کنیم اجازه بدهید از چند دقیقه اول فیلم شروع کنم چرا که هر چقدر از تدوین بسیار زیبای سه دقیقه ابتدایی فیلم بگویم کم گفته ام. کارگردان و تدوینگر فیلم در طول سه دقیقه به بهترین شکل ممکن روند تکرارری زندگی مایکل را به تصویر میکشند. مرد 60 ساله ای که در شرف بازنشستگی است هر روز ساعت 6 صبح با قطار از حومه شهر به مرکز شهر و محل کارش می آید. دیالوگهای کوتاه و برشهای بسیار سریع خیلی زود اوضاع مالی نه چندان مناسب مایکل و خانوادهاش و مشکلاتی که برای تامین شهریه دانشگاه پسرشان دارند را به تماشاچی منتقل میکند. و در طول همین سه دقیقه گذر عمر را از فصلی به فصل دیگر و تلاش بی وقفه اما تکراری و روتین طبقه متوسط جامعه آمریکایی برای گذران زندگی را شاهد هستیم. و البته همه چیز در این تدوین بی نظیر به ایستگاه قطار ختم میشود.
مایکل فروشنده بیمه است که بعدها متوجه میشویم قبلا پلیس بوده است و حالا چندین سال است برای یک شرکت بیمه کار میکند و به دلایل اخلاقی از اداره پلیس خارج شده است و چند سال پیش هم از حیث اقتصادی کاملا ورشکست شده است حالا برای تامین مخارج زندگی خودش و همسرش مجبورند شب تا صبح کار کنند. خوب تا اینجا داستان همه چیز شبیه یکی از همین درامهای نوظهر آمریکایی در باب دوران رکود اقتصادی ریاست جمهوری اوباما است. اما مسلما قرار نیست داستان بدین شکل جلو برود. مثل اکثر اکشنهایی که در کارنامه نیسون است همه چیز به طور ناگهانی از حالت عادی خارج میشود و تبدیل به یک موقعیت بغرنج میشود.
یک روز صبح به صورت ناگهانی مایکل از کار اخراج میشود، با دوست و همکار سابقش در اداره پلیس گپی میزند و از وضعیت بد مالی خودش و خانوادهاش میگوید. سوار همان قطار همیشگی میشود و به سمت خانه میرود. در قطار ناگهان زنی از ناکجا آباد به سراغ مایکل می آید و به او پیشنهاد می دهد در ازای دریافت 100 هزار دلار مسافری به نام پرین را که یک کیف سیاه رنگ با خود حمل میکند پیدا کند و یک ردیاب جی پی اس را در کیف پرین جایگذاری کند. مایکل اول می پذیرد ولی خیلی زود متوجه میشود که چه کار اشتباهی کرده است اما دیگر دیر شده است. افرادی که پشت این قضیه هستند بسیار قدرتمندتر از چیزی هستند که مایکل فکرش را میکرد، جان خانواده اش در خطر است و جنازه پشت جنازه روی هم انبار میشوند بقیه ماجرا هم مثل بقیه فیلمهایی که جناب نیسون در این ژانر بازی کرده است ختم به خیر میشود.
جلوه های ویژه این فیلم نمره بدی نمیگیرد ولی صحنههای خارج شدن قطار از ریل و انفجارهای بعد از آن و پرتاب شدن بازیگران از این واگن به آن واگن شباهت زیادی به جلوههای ویژه اولین فیلم از سری فیلمهای ماموریت غیر ممکن دارد هر چند معتقدم که جلوه های ویژه مسافر همیشگی در حد و اندازه های همین فیلم هم که محصول 1996 بود یعنی چیزی در حدود 22 سال پیش که البته در زمان خودش فیلم پیشرفتهای محسوب میشد، نیست. ولی خوب برای فیلمی که محصول 2018 است این صحنه ها چندان به روز محسوب نمی شوند. کافیست صحنه پرتاب شدن مایکل در هنگام خارج شدن قطار از ریل را به واگن آخر با دقت تماشا کنید تا ببینید که چقدر این صحنه شبیه صحنه ای است که ایتان هنت با بازی تام کروز از هلیکوپتر به جلوی لوکومتیو قطار می پرد. بودجه فیلم the commuter حدود 30 میلیون دلار است در حالیکه بودجه فیلم ماموریت غیر ممکن یک حدود 80 میلیون دلار بود. لذا با این سطح از بودجه میتوان گفت که فیلم از حیث جلوه های بصری نمره قابل قبولی میگیرد.
صحنه های اکشن و نبردهای تن به تن فیلم هم در قیاس با شاهکار اکشن لیام یعنی فیلم ربوده شده یک چنگی به دل نمیزند ولی از فیلمهای ربوده شده 2 و 3 بسیار بهتر است.
این فیلم شما را سرگرم میکند و از وقتی که تنش در داستان آغاز میشود تا پایان فیلم شما را درگیر قصه نگه میدارد ولی بزرگترین مشکل فیلم علاوه بر تکراری بودن محتوا به سن و سال بازیگر اصلی بر میگردد شخصیت مایکل در این فیلم چندین بار روی شصت ساله بودن خودش تاکید میکند و همین موضوع بعلاوه چین و چروک صورت لیام نیسون باعث میشود که بیننده در باور تواناییهای شخصیت مایکل دچار شک و تردید شود.
بدترین صحنه فیلم هم بی شک به پایان بندی فیلم برمیگردد در جاییکه پلیس قاتل از مردم باقیمانده در واگن میپرسد که کدام یک از شما پرین هستید و بعد همه افراد حاضر در واگن در مقابل یک اسلحه پر که آماده شلیک به آنهاست به ترتیب خود را پرین معرفی میکنند این صحنه آنچنان مصنوعی و غیرقابل باور است که برای لحظاتی گمان کردم د ر حال تماشای پارودی و شوخی هجوآمیزی با صحنه معروف فیلم اسپارتاکوس با بازی کرک داگلاس هستیم. این صحنه ها و چنین قهرمان پروریهایی شاید در قالب فیلمهای ابر قهرمانی و کمیک استریپ قابل هضم باشد ولی زندگی امروز بشر به خصوص زندگی غربی فاقد چنین المانهایی است همین چند روز پیش بود که در مسابقات دوچرخه سواری تور یک روزه فرانسه، مایکل گولارتس دوچرخه سوار بلژیکی حین مسابقه دچار حمله قلبی شد و کنار جاده افتاد و جان داد و هیچکدام از رقبایی که عقب بودند در حین سبقت از او که بی جان در حاشیه راه افتاده بود حتی یک توقف کوچک نکردند تا ببیند قضیه از چه قرار است. آری در دنیای امروزی فداکار مخصوص قصه ها است. باور اینکه کسی جانش را به خاطر یک غریبه به خطر بیاندازد سخت که چه عرض کنم، محال است.