نقد و بررسی فیلم دونده هزار تو علاج مرگ
رضا عزتپوردر۱۴۰۳/۲/۱۸هیچ قانون خاصی در مورد موفقیت آثار سینمایی اقتباسی از روی کتابهای خوب وجود ندارد. هر جور اتفاقی که فکرش را بکنید در زمینه پیوند ادبیات و سینما افتاده است گاهی این پیوند آنچنان موفق و بزرگ بوده که تحسین همگان را برانگیخته است و گاهی آنچنان شکست بزرگی شده است که تن نویسندگان بزرگی را در گور لرزانده است.
پدرخوانده نوشته ماریو پوزو به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا، ارباب حلقه ها نوشته جی آر آر تالکین و ساخته پیتر جکسن، باشگاه مشت زنی نوشته چاک پالانیوک به کارگردانی دیوید فینچر به ترتیب برترین آثار اقتباسی سینما از ادبیات به انتخاب مجله سینمایی توتال هستند و اگر فکر می کنید که وجود یک کتاب خوب به تنهایی برای خلق یک اثر سینمایی شاهکار کافی است باید عرض کنم که سخت در اشتباهید چراکه وبسایت سینمایی مجله توتال بدترین آثار اقتباسی را هم معرفی می کند کتابها و داستانهای فوق العاده ای مثل ساحل، قطب نمای طلایی، گتسبی بزرگ و شاهکار بی بدیل جرج اورول یعنی مزرعه حیوانات تبدیل به آثار سینمایی نازلی شدند که حالا عنوان بدترین اقتباسهای سینمایی را یدک می کشند. خوب اگر فکر میکنید اینها کافی نیست می توان از کتابهای بزرگی مثل illustrated man نوشته جنجالی ری برادبوری و یا کتاب حماسی و پرشور dune اثر دیوید لینچ را نام برد که به عینه فیلمهای مزخرفی شدند.
بیست و هشت سال پیش وقتی که جوان کتلین(J. K)رولینگ در ایستگاه قطار منچستر چهره هری پاتر را در ذهنش تصور میکرد هرگز فکر نمیکرد که این داستانی که در ذهنش خلق کرده است تبدیل به کتابهایی خواهند شد که نه تنها یکی از بزرگترین اقتباسهای سینمایی میشود و ثروت و شهرتی جهانی را برایش به ارمغان میآورد بلکه آغازگر عصری میشود که چنین داستانهایی با محوریت نوجوانان تبدیل به خوراک اول کمپانیهای فیلمسازی در سالهای بعد می شوند.
و قریبا تمام استودیوهای فیلمسازی دنیا سعی می کنند که هر طور شده چنین مجموعههایی را صاحب شوند و فیلمهای چند قسمتی پرسودی بر اساس آنها بسازند به طور قطع به یقین داستانهایی به محوریت نوجوانان در هر ژانری مدیون هری پاتر هستند ولی فضایی که ویلیام گلدینگ نزدیک به هفتاد سال پیش در سالار مگس ها خلق کرد در کتاب مورد نظر ما که فیلم دونده هزارتو بر اساس آن ساخته شده است تاثیرگذارتر بوده است.
کمپانی برادران وارنر با خرید حق امتیاز مجموعه هری پاتر به یک گنج لایتنهایی دست یافت چرا که بعد از اتمام ساخت هشت فیلم از هفت کتاب که مجموعا بیش از هشت میلیارد دلار فروختند و همچنین اجرای یک نماش دو قسمتی بر اساس کتاب هشتم یعنی هری پاتر و فرزند نفرین شده حالا قرار است پنج فیلم هم از کتابهای جانوران شگفتانگیز و زیستگاه آنها ساخته شود که البته قسمت اول آن در سال 2016 اکران شد و حدود 800 میلیون دلار فروش داشت و قسمت دوم هم در سال 2018 اکران میشود. پس وقتی صحبت از گنجی تمام نشدنی میکنیم پر بیراه نگفتهایم.
موفقیت بی نظیر هری پاتر آغازی شد بر مجموعه سازی بر اساس کتابهای موفق و پرفروش که مضمونی نوجوان محور دارند ولی تمام قشرهای سنی را جذب میکنند البته هر آنچه که بعد از هری پاتر با آن دیدگاه ساخته شد حتی با وجود موفقیت در گیشه در برابر هری پاتر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند اما طوفان شروع شده بود و مجموعه های مثل "سری واگرا" و "گرگ و میش" و "عطش مبارزه ( Twilight و The Hunger Games و Series The Divergent ) یکی پس از دیگری استارت میخوردند بعضی از آنها مثل سری واگرا آنقدر ضعیف ظاهر می شوند که گویا کمپانیlionsgate در میانه ماجرا عطایش به لقایش بخشیده و قصد دارد قسمت چهارم را در قالب یک فیلم تلویزیونی بسازد چرا که از روند نزولی فروش فیلم( 288 میلیون دلار قسمت اول – 297 میلیون دلار قسمت دوم و 197 میلیون دلار قسمت سوم ) ناامید شدهاند و بعضی دیگر هم مثل مجموعه چهار قسمتی گرگ و میش و عطش مبارزه تبدیل به موفقیتهای بزرگی در گیشه میشوند .
البته گرگ و میش بیشتر تبدیل به لوس بازی بزرگ و عظیمی شد که شبیه بازیهای دختر بچه های ده دوازده ساله بود. اما همین لوس بازی هم به لطف بازیگرانی چون کریستین استوارت و رابرت پتینسون توانست فروش ناخالص یک میلیارد و هشتصد میلیون دلاری را رقم بزند که با توجه به بودجه 155میلیون دلاری هر سه قسمت شاید بتوان آن را پر سود ترین مزخرف تولید شده در جهان هستی نامید. فیلم عطش مبارزه به مراتب فیلم بهتر و به اصطلاح استخوان دارتری از گرگ و میش بوده و هست این فیلم در چهار قسمت خود بیش از دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار فروش داشت و نقد فیلم بسیار مثبتی هم گرفت که البته از بازیگران بسیار مطرح تری نسبت به دونده هزارتو و حتی هری پاتر بهره می برد در این فیلم جنیفر لارنس و وودی هارلسون بزرگ بازی می کردند که به تنهایی می توانند موفقیت یک فیلم در گیشه را تضمین کنند.
پس هیچ دلیلی برای نساختن یک مجموعه دیگر بر اساس قصه نوجوان محور و دنیای های پساآخرالزمانی و یا متافیزیکی و عجیب وجود ندارد شرکت فاکس قرن بیستم با خرید حق امتیاز کتاب دونده هزارتو شروع به ساخت یک مجموعه سه قسمتی از این سه جلد کتاب کرد و از همان ابتدا هم سیاستش را بر خرج کمتر و صرفه جویی در هزینه ها گذاشت از استخدام وس بال که maze runner اولین فیلم بلندش محسوب میشد تا تیم بازیگران کمتر آشنا و صرفا اتکا به یک یا دو ستاره و سرآخر بودجه سی و چهار میلیون دلاری فیلم که دقیقا نصف بودجه قسمت اول فیلم عطش مبارزه بود که حدود دوسال قبل پخش شده بود و جالب اینجاست که فروش دونده هزارتو هم دقیقا نصف فروش کلی عطش مبارزه شد .
نقد فیلم دونده هزارتو
دونده مارپیچ: علاج مرگ که اتفاقا در بین آثار سینمایی اقتباسی کتابی به مراتب قوی تر داشت و شاید تم داستان سالار مگس ها بیش از پیش در آن نمایان بود. با یک فیلم جذاب کار خودش را شروع کرد. اولین فیلم از این مجموعه با یک داستان گیرا و بسیار طوفانی آغاز شد و علاوه بر نظرات مثبت منتقدان گیشه موفقی هم داشت اما متاسفانه این مجموعه سه گانه به جای اینکه مثل نردبان به سمت بالا و بهتر شدن خیز بردارد مثل یک سرسره عمل کرد و هر قسمت تبدیل به حسرت و دریغی از قسمت قبل شد تا جایی که سازندگان در قسمت سوم میخ محکمی نه تنها بر تابوت سه گانه خودشان بلکه بر تابوت این سری فیلمها و ایندست اقتباسهای ادبی زدند و شاید یکی از دلایلی که سازندگان سری واگرا تصمیم به کنسل کردن قسمت چهارم گرفتند بازخورد منفی این فیلم در میان منتقدان و فروش نه چندان امیدوار کننده داخلی این فیلم بود.
هر چقدر که فیلم اول در ایجاد فضایی مشابه کتاب موفق عمل کرد متاسفانه سازندگان در قسمت دوم به جای اینکه همان روند متمرکز قصه اول را در نظر بگیرند شروع به بزرگ کردن بی دلیل داستان کردند و دقیقا مثل سری فیلمهای رزیدنت اویل هر دفعه فقط و فقط فاجعه داستان را بزرگتر و بزرگتر کردند و هر جایی که خواستند از کتاب فاصله گرفتند غافل از اینکه جمع کردن داستانی که تا این حد گسترده میشود کار ساده ای نخواهد بود و بی شک در پایان بندی به مشکل خواهند خورد. قبل از اینکه به طور خاص راجع به قسمت سوم صحبت کنیم میخواهیم با زبان آمار و اعداد این روند نزولی را باهم بررسی کنیم تا بدانید وقتی از سقوط حرف میزنیم دقیقا از چه سخن میگوییم.
دونده هزارتو بر مبنای رمانی به همین نام اثر جیمز دشنر ساخته شد. دیلن اوبرایان جوان که به خاطر بازی در سریال "گرگ جوان" اسم و رسمی داشت به عنوان بازیگر نقش اول این فیلم انتخاب شد، کایا اسکودلاریو و توماس برودی سنگستر دیگر بازیگران این فیلم بودند و کارگردانی فیلم هم به عهده وس بال گذاشته شد که پیش از این فیلم اصلا تجربه کارگردانی فیلمهای سینمایی را نداشت، و بیشتر به خاطر طراحی و ساخت جلوههای ویژه و هنرهای گرافیکی شناخته شده بود.
دونده هزارتو چند قسمت است
سال 2014: قسمت اول مجموعه دونده مارپیچ که با یک بودجه 34 میلیون دلاری ساخته شد افتتاحیه ای 32 میلیون دلاری را تجربه کرد، فروش کلی فیلم رقمی معادل 348 میلیون دلار بود که بازگشت سرمایه ده برابری را برای سازندگان رقم زد که به معنای واقعی کلمه یک برد بزرگ محسوب میشد و مدیران فاکس قرن بیستم بدون کوچکترین تردیدی به سراغ قسمت دوم رفتند.
سال 2015: در قسمت دوم که دقیقا هم نام با کتاب بود و به اسم دونده هزارتو:جراحات اسکُرچ پخش شد ( مشقت های اسکرچ) بودجه فیلم 61 میلیون دلار شد، یعنی حدود دو برابر فیلم بسیار خوب اول، برای جراحات اسکرچ خرج شد. افتتاحیه فیلم حول و حوش همان مبلغ 30 میلیون دلار ثابت ماند و فروش کلی فیلم هم با کاهشی محسوس به 311 میلیون دلار رسید.
سال 2018: قسمت سوم با بودجه ای برابر با، 62 میلیون دلار پخش شد. افتتاحیه 15 میلیون دلاری این فیلم و فروش 272 میلیون دلاری نشان از سقوط فیلم از لحاظ فروش میدهد. در نظر بگیرید که این کاهش 80 میلیون دلاری نسبت به فیلم اول با احتساب نرخ تورم بیشتر هم میشود.
البته حتما میدانید که فیلم سوم قرار بود در سال 2017 اکران شود ولی به خاطر تصادف شدیدی که برای دیلن اوبرایان اتفاق افتاد و روند درمان زخمهایش که مربوط به ناحیه صورت هم میشدند آنقدر طول کشید تا کمپانی فاکس قرن بیستم مجبور شود با یکسال و اندی تاخیر قسمت سوم را روی پرده ببرد و همین فاصله باعث شد تا از لحاظ حسی هم بین تماشاگران و مجموعه یک فاصله ایجاد شود و این انتظار یک تاثیر منفی روی بینندگان بگذارد و ایجاد ارتباط مجدد مشکل تر از قبل شود.
دونده مارپیچ: مشقت های اسکرچ
خوب مسلما این روند نزولی وحشتناک است ولی خوب با توجه به اینکه فروش جهانی این فیلم همچنان عدد قابل قبولی است و در ضمن خبری از قسمت چهارم هم نیست دیگر کمپانی فاکس قرن بیستم هیچ نگرانی از بابت این فرانشیز ندارد.
اصولا این فیلمها روی فروش داخلی حساب باز نمیکنند چرا که اگر صرفا فروش داخلی را برای قسمت دوم و سوم این فیلم در نظر بگیریم آنها تبدیل به شکستهای بزرگی خواهند شد اما به تازگی هالیوود بازاری به مراتب بهتر برای فروش این فیلمها پیدا کرده است و آن هم کشورهای آسیای شرقی نظیر چین و ژاپن و کره جنوبی هستند، جالب اینجاست که قسمت سوم فیلم دونده هزارتو برای اولین بار در تاریخ 11 ژانویه 2018 در کره جنوبی اکران شد و دو هفته بعد یعنی 26 ژانویه در آمریکا اکران شد. که خود نشان دهنده درک صحیح سازندگان از شرایط وخیم فیلمشان در داخل مرزهای آمریکای شمالی داشت.
تریسا در دونده هزارتو
اما وقتی صحبت از سقوط فیلم میکنیم دقیقا از چه سخن میگوییم. اگر نگاهی به نمرات منتقدین در سایت راتن تومیتوز بکنیم متوجه منظور ما خواهید شد. اولین فیلم از این سه گانه نمره 65 را از منتقدین دریافت کرد اما فیلم دوم یا جراحت اسکرچ نمره 45 را از مجموعه نقدها دریافت کرد و در آخر این فیلم در قسمت سوم باز هم به روند نزولی خودش ادامه داد و علاج مرگ با نمره 42 به کار خودش پایان داد.
هشدار اسپویل : این متن قسمتهایی از داستان فیلم را لو می دهد:
داستان فیلم دونده هزارتو
دقیقا مشخص نیست که علاج مرگ از لحاظ زمانی چند وقت بعد از پایان فیلم دوم شروع میشود اما به نظر میرسد که چند ماهی گذشته است. توماس و نیوت و دوستان جدیدشان به دنبال نجات مینهو هستند و به همین خاطر به یک قطار که در حال انتقال بچه هایی است که در چنگال wckd اسیر هستند، دستبرد میزنند ((((نام این ارگان دولتی WCKD(مختصر شده برای «دنیایی در خطر: دپارتمان آزمایش کیلزون»(World in Catastrophe: Killzone Experiment Department) است))) و یک واگن کامل را به سرقت میبرند ولی بعدا متوجه میشوند که واگن اشتباهی را با خودشان بردهاند و مینهو در واگن دیگری بوده است.
به همین خاطر توماس تصمیم میگرد که یک کار خطرناک را انجام بدهد و برای نجات مینهو به آخرین شهر و مرکز WCKD بروند. همزمان گروههای آزادیخواه مشغول مبارزه علیه زمامداران شهر هستند و سعی دارند تا راهی برای ورود به آنجا پیدا کنند، توماس و دوستانش با کمک ارتش آزادیخواه و البته با به اسارت گرفتن ترسا با بازی (کایا اسکودلاریو) که در جراحتهای اسکرچ با خیانت به آنها پرونده قسمت قبلی را بسته بود به داخل آزمایشگاه و ساختمان مرکزی نفوذ کنند.
رابطه عاطفی بین توماس و ترسا در این قسمت هم تنها بخش غیر اکشن فیلم است که البته فرصت زیادی برای کار روی این رابطه وجود ندارد چرا که تمام مدت بازیگران فیلم مشغول تیراندازی و فرار و دویدن هستند. به هر حال عنوان اصلی فیلم دونده هزارتو است و به همین دلیل هرگز نباید از بحث دویدن غافل شد. فارغ از هر زنده باد و مرده بادی جلوه ی ویژه فیلم در حد اعلا اجرا شدند که در ادامه به چرایی این موضوع خواهیم پرداخت ولی متاسفانه فیلم آنچنان درگیر جلوه های ویژه و کشت و کشتار شده است که دیگر نمی توان آن را یک اثر علمی تخیلی هم برشمارد.
هر چند در این سالها آنقدر زامبی و مرگ و میر بر اثر ویروسهای کشنده در جهان های پسا آخرالزمانی دیدیم که دیگر دنبال دلیل خاصی برای چرایی به وجود آمدن این ویروسها نیستیم ولی نا سلامتی اسم این فیلم علاج مرگ است و اصل فیلم روی درمان ویروس تمرکز کرده بود و اصلا این بچه ها را برای اینکه در مقابل ویروس مصون بودند در آن هزارتوی مخوف اسیر کرده بودند و مشغول انجام آزمایش روی آنها بودند ولی دریغ از حتی سه چهار جمله درست و حسابی راجع به نحوه پیدا کردن درمان و روند پیشرفت آزمایشات.
فیلم در این مورد کاملا ابتر می ماند و اصلا در ایجاد تعلیق موفق نمیشود. ما نمیفهمیم که با ترساندن مینهو و ایجاد توهم هزارتو در ذهن او به دنبال چه هستند و هزاران سوال بی پاسخ دیگر! شما تصور کنید که قرار است بزرگترین کشف علمی بشر انجام شود و آنوقت به جز یکی دو نفر، کسی در جریان نحوه انجام آزمایشات نیست یا اصلا چند جمله در باب اینکه چرا خون توماس با بقیه فرق دارد مطرح نمیشود ؟ همانطور که قبلا گفتم وس بال قبلا طراح جلوه های ویژه بوده است و همین موضوع باعث میشود که او هر قسمت بیشتر از قسمت قبلی روی جلوه های ویژه مانور بدهد و در قسمت آخر همه چیز را فدای تخصص خودش می کند.
نوجوانانی که در قسمت اول فیلم مثل همه بچه های عادی از ترس مدام در حال دویدن و فرار بودند حالا تفنگهای آنچنانی در دست میگیرند و به دل خطر میزنند و از شلیک به آدمهای دیگر هیچ ابایی ندارند. به طور قطع جناب وس بال با این مجموعه و بالاخص قسمت سوم توانست خودش را به عنوان یکی از کارگردانان مطرح در ژانر اکشن جا بزند و مطمئنا به زودی صاحب پیشنهادهای بزرگی در این ژانر با بودجه های آنچنانی خواهد شد اما متاسفانه هر چقدر جنبه های هیجان انگیز فیلم خوب و قابل قبل هستند در سایر موارد فیلم موفق به ایجاد یک حس عاطفی تاثیرگذار و یا حتی یک شور و هیجان همکاری و برادری که از اهداف اصلی کتاب است ، نمی شود.
بی شک شما هم مثل من از دیدن صحنه های اکشن فیلم مثل پریدن توماس و نیوت و مینهو از طبقه های آخر برج به داخل استخر لذت خواهید و یا صحنه سقوط ترسا از ساختمان شما را به یاد صحنه غرق شدن بازیگر زن فیلم جیمزباند در کازینو رویال میاندازد. به هر حال در این صحنه ها فیلم آنچنان پخته و جذاب عمل میکند که به احتمال قریب به یقین تهیه کنندگان سری ناهمتا با خودشان خواهند گفت که چرا ما از وس بال استفاده نکردیم چرا که قسمت سوم سری ناهمتا با وجود بودجه 110 میلیون دلاری که حدود دوبرابر قسمت دوم و سوم وبیش از سه برابر قسمت اول دونده هزارتو است صحنه های اکشن به این خوبی نداشتند. و حتی در گیشه هم به اندازه این فیلم موفقیت کسب نکرده است .اما آنچه در قسمت اول و صد البته رمان این مجموعه روی آن تمرکز شد به هیچ وجه اکشن نبود ولی نویسندگان فیلم احتمالا متوجه شده اند که زدن حرفهای عجیب و غریب فلسفی و دیالوگهای سنگین از زبان چند پسربچه احتمالا باعث خواهد شد که آنها بیشتر شبیه احمقها شوند پس تصمیم گرفتند که هر چه بیشتر از گفتار بکاهند و بر عمل بیافزایند.
بازیگران فیلم هم در حد توان خودشان قابل قبول هستند هر چند احتمالا بیشتر وقتشان را مشغول ژانگولر بازی و معلق شدن با طناب جلوی پرده سبز بودهاند ولی همین که از آن زل زدنها و داغ و سرد شدنهای لوس و رفتارهای اروتیک و چندش آور سری گرگ و میش خبری نبود باید خدا رو شکر کنیم. دیلن اوبرایان با اینکه مدت زیادی در بیمارستان بستری بوده ولی باز هم در برگشت خوب و مسلط بازی کرده بود. بازی سنگستر در نقش نیوت هم واقعا دوست داشتنی بود و صحنه های احساسی خوبی را خصوصا در آخر فیلم رقم زده بود. فیلم با اینکه از منطق داستانی پایبند به قوانین دنیای واقعی برخوردار است ولی پر است از صحنه های زد و خورد آنچنانی به طوری که صدای بعضی منتقدان مثل جیمز براردینلی را در میاورد به نحوی که از این همه امدادهای غیبی و عجیب و غریب انتقاد میکند و میگوید که کمتر فیلمی را دیده است که شخصیتهای اصلی اینطور از زیر باران گلوله قسر دربروند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کنند.
همین عدم همخوانی بار اکشن فیلم با منطق داستان شاید بزرگترین ضعف علاج مرگ باشد. مسلما این ضعف برای دوستداران اکشن شیرینترین بخش فیلم باشد چرا که فیلم از دیدگاه تماشاچیان نمره بدی را کسب نکرده است و نسبت به قسمت دوم در این زمینه پیشرفت هم داشته است. یکی از نچسب ترین اتفاقهای قسمت سوم حضور شخصیت "گالی" است. این شخصیت که در قسمت اول به طرز فجیعی کشته شد (نیمه جان رها شد) به گونهای که بازگشتش حتی در سریال بازی تاج و تخت هم غیر ممکن جلوه میکرد و زخمهای لئوناردو دیکاپریو در فیلم بازگشته به نسبت زخم ایشان مثل نیش پشه در برابر خنجر می ماندند.
ولی حالا میبینیم که زنده و خیلی سرحال جلوی بقیه ظاهر میشود و بدتر از زنده ماندنش این است که ترجیح میدهد (کارگردان و نویسندگان ترجیح میدهند) حتی یک کلمه راجع به چگونگی این بازگشت شکوهمندانه صحبت نکنند و با یک "سلام، پیش میاد" قال قضییه را بکنند. به هر حال گالی بازگشته به همراه نیوت و توماس و ترسا که گروگان آنهاست خیلی ساده و فقط با پوشیدن لباس نگهبانان وارد ساختمان ویکد میشوند که به اصطلاح غیر قابل نفوذ ترین ساختمان در آخرین شهر باقیمانده از کره زمین است بگذریم آنها ضمن نجات دادن 28 نفر از بچه های دیگر که در آنجا زندانی هستند با هر جان کندنی که هست به مینهو میرسند در آخرین لحظات جانسون و دار و دستهاش با بازی آیدان گیلن که احتمالا او را به خاطر نقش لرد بیلیش در سریال بازی تاج و دخت به یاد دارید با آنها درگیر میشوند ولی بچه ها از ساختمان میگریزند و درست همینجاست که وس بال با رجوع به تخصص خودش داستان را به سمتی می برد که از اول آرزیش را داشت: "درگیری مطلق"
همزمان نیروهای مقاومت طی یک عملیات انتحاری دروازه اصلی شهر را منفجر میکنند و با سلاحهای سبک و سنگینشان وارد شهر میشوند. ولی با همه پیش بینیهای وس بال خودش هم فکرش را نمیکرد که در نیم ساعت پایانی سومین فیلمش این همه سوژه برای بالابردن آدرنالین خون تماشاچیان نصیبش شود و بتواند قلب تماشاگران را تا توی دهانشان بیاورد، نزاع خیابانی و انفجارهای پی در پی، پریدن چند قهرمان فیلم از طبقات آخر یک برج به داخل استخر، معلق کردن یک اتوبوس پر از آدم به صورت عمودی از یک تاور کرین ( چرتقیل ثابت) چند صد متری، شلیک با آر پی جی به وسط یک مبارزه تن به تن، منفجر شدن ساختمان درست زیر پای عاشق و معشوقی که قصد پریدن به درون یک عمود پرواز را دارند ( دقت کنید که همین قضیه اتوبوس به تنهایی بار تعلیق و اکشن حدود بیست دقیقه از فیلمی مثل اسپایدر من را به دوش میکشد و جالب اینجاست که بسیاری از این صحنه ها در فیلمهای دیگر هم نمونه هایی داشته اند ) به همه اینها ماجرای آلوده شدن نیوت و پیشروی لحظه به لحظه ویروس در بدنش را اضافه کنید و استرس و تعلیق اینکه بالاخره او به سرم میرسد یا نه؟
عکس توماس در فیلم دونده هزارتو
آنچه مسلم است از این حیث، فیلم شاید یکی از بهترین های چند سال اخیر باشد اما همچنان معتقدم که عدم همخوانی اکشن با داستان فیلم ضربه مهلکی به بدنه داستان وارد کرده است. از زمانی که سازندگان هری پاتر برای سود دوبرابری تصمیم گرفتند که قسمت آخر را در دو اپیزود به روی پرده ببرند بسیاری از کمپانیهای دیگر هم که اساس فیلم را از پایه مدیون و وامدار هری پاتر بودند تصمیم گرفتند که اینکار را بکنند. فیلمهایی مثل عطش مبارزه و گرگ و میش هم با همین ترفند قسمت آخرشان را در قالب دو فیلم به خورد تماشاچیان دادند و گیشه موفقی را تجربه کردند.
گویا سازندگان دونده هزارتو هم قصد داشتند چنین حقه ای را به کار ببرند ولی احتمالا عدم موفقیت در گیشه داخلیدر قسمت دوم و همچنین مشکلاتی که در حین فیلمبرداری قسمت سوم پیش آمد و باعث تاخیر یکساله در اکران علاج مرگ شد آنها را از اینکار پشیمان کرده است لذا شاهد زمان طولانی فیلم سوم هستیم ولی با همه این تفاسیر عجله و شتابزدگی در جمع کردن داستان به وضوح دیده میشود. گویا فیلم. کاملا ناگهانی تصمیم به تمام کردن قصه میگیرد. مبارزه نهایی توماس و ترسا با جانسون در آخر فیلم و نحوه مردن جانسون برای خود من باور پذیر نبود و اصلا درک نمی کنم چرا کارگردانها با خالی کردن گلوله در مغز نقش منفیهای فیلمها مشکل دارند و حتما باید طی یک مبارزه فرسایشی و به طرز احمقانهای، بدمن فیلم کشته شود. ماندن ترسا روی پشت بام و نپریدن هیچ کدام از افرادی که داخل عمود 1رواز بودند برای نجات جان توماس و تریسا هم از آن حرکات هالیوود پسند بود .
مینهو در دونده هزار تو
قبلا هم گفتم فیلم حتی در حد چند جمله ساده هم از توضیح علمی روند تولید پادزهر و داروی درمان صحبت نمی کند و در واقع فیلم با سوالهای بسیاری در این باره به اتمام می رسد ! آیا ساخت واکسن فقط و فقط با خون توماس امکانپذیر است؟ چرا؟ آنطور که جانسون توضیح داد خون توماس فقط می توانست تعداد معدودی رو نجات دهد و در واقع او به اندازه کافی خون برای درمان کل جمعیت کره زمین ندارد ! خوب عملا این درمان به چه دردی میخورد گیریم هزار نفر را نجات دادند اصلا یکی میلیون نفر را نجات دادند تکلیف هفت میلیارد باقیمانده چه میشود؟ طوری که توماس به در انتهای فیلم به واکسن نگاه میکرد انگار که این واکسن دوای درد کل کره زمین است ولی خوب می دانیم که اینطور نبود؟ کاش لاقل توضیح میدادند که از روی همین واکسن می توانند به مقدار کافی دارو تولید کنند و دنیا را نجات بدهند!
در مجموع فیلم دونده هزار تو : علاج مرگ اکشن خوبیست و از دیدنش در کل مدت فیلم غرق در لذت می شوید ولی فقط بریا همان مدت فیلم و به احتمال زیاد تمایلی برای دیدن دوباره آن نخواهید داشت، شاید بتوانید در آینده بعضی صحنه های اکشن این فیلم را چند بار ببینید و یا به خاطر بیاورید اما مسلما به خاطر آوردن روند قصه سخت خواهد بود کما اینکه اکنون کسی گرگ و میش و یا حتی عطش مبارزه و یا سری واگرا را به خاطر نمیاورد و حتی علاقهای به واکاوی خاطراتش ندارد و به جز بعضی صحنههای جسته و گریخته هیچ چیز دیگری از این فیلمها در یاد و خاطره سینما دوستان نمانده است.
ما در گذشته هم شاهد فیلمهای تماما اکشن ولی بر پایه و اساس داستانهای پربار و حتی فلسفی بودهایم و در این راستا می توان به شاهکار برادران واچوفسکی یعنی ماتریکس و داستان پیچیده و فراموش نشدنیاش اشاره کرد یاحتی قصه ساده ولی زیبای جان ویک همان آدمکش عاشقی که به خاطر عشقش، قتل و آدمکشی را کنار گذاشته بود و کشته شدن سگی که از همان عشقش هدیه گرفته بود باعث شد تا از زمین و زمان انتقام بگیرد را هم به این زودی فراموش نمیکنیم ما نه از دیالوگهای فلسفی و سنگین ماتریکس خسته شدیم و نه از سادگی قصه جان ویک و این همان پایبندی به قصه و باور پذیری داستان است که در کنار اکشن میتواند باعث جذاب تر شدن یک فیلم شود ولی متاسفانه دونده هزار تو : علاج مرگ از این زیبایها و این هماهنگی تهی بود! (سیارک)
نظرات
Tasmine 759۱۴۰۰/۷/۲۶داستان فیلم دونده هزارتو شخصیت اصلی یک نوجوان توماس است که در آسانسور از خواب بیدار می شود ، اما چیزی جز نام خود به خاطر نمی آورد. او خود را در میان نوجوانان دیگری می بیند که یاد گرفته اند در فضایی محدود زنده بمانند. هر 30 روز یک پسر جدید می آید. گروهی از کودکان سه سال است که در "پناهگاه" زندگی می کنند. آنها از آنچه در زمین رشد می کنند تغذیه می کنند و سعی می کنند راهی برای خروج از پیچ و خم اطراف محل زندگی خود پیدا کنند. اما یک روز دختری در کما ظاهر می شود ...
Tasmine 759۱۴۰۰/۷/۲۶اول ، عدم رشد شخصیت. به معنای واقعی کلمه ، ما با گروهی از بچه ها آشنا می شویم ، که دوازده نفر را به عنوان پایه برجسته می کنند ، بقیه در پس زمینه قرار می گیرند ، اما چیزی در مورد آنها گفته نمی شود. به دلیل بی چهره بودن شخصیت ها ، کل درام به یک سیرک تبدیل می شود ، زیرا غیرممکن است که بیننده را نگران کسانی کند که آنها را نمی شناسد. به عنوان مثال ، لحظه مرگ چاک ، که باید همدردی ما را برانگیزد ، مرگ چاک آنقدر پیش پا افتاده به نظر می رسد که پس از چند دقیقه ما کاملاً فراموش می کنیم که شخصیت اصلاً وجود داشته است. ثانیا ، پویایی بیش از حد طرح. آغاز کار شده و قابل درک است ، در برخی نقاط حتی بیش از حد به جنبه های غیر ضروری عمیق می شود ، اما وقتی Kai Scodelario ظاهر می شود ، همه چیز تغییر می کند. در مورد مزایا ، تصویر دارای لحظات مثبتی است ، تعداد کمی از آنها وجود دارد ، اما آنها کل فیلم را بر روی خود حمل می کنند. بیشتر از همه ، من تصحیح رنگ را دوست داشتم: لحن ها خاموش و غم انگیز انتخاب می شدند و فضای پس از آخرالزمان را تداعی می کردند ، که محیط ناامیدی بیشتری را به فیلم می افزاید و عمیق تر در "هزارتوی اسرار آمیز" فرو می رود. من همچنین مفهوم طرح را ستایش می کنم ، جالب است ، اما به دلیل اجرا ، کل ایده به فنا رفته است.
در ادامه بخوانید...