نقد و بررسی فیلم دونده هزار تو علاج مرگ

در

هیچ قانون خاصی در مورد موفقیت آثار سینمایی اقتباسی از روی کتابهای خوب وجود ندارد. هر جور اتفاقی که فکرش را بکنید در زمینه پیوند ادبیات و سینما افتاده است گاهی این پیوند آنچنان موفق و بزرگ بوده که تحسین همگان را برانگیخته است و گاهی آنچنان شکست بزرگی شده است که تن نویسندگان بزرگی را در گور لرزانده است.

 

 

 پدرخوانده نوشته ماریو پوزو به کارگردانی  فرانسیس فورد کاپولا، ارباب حلقه ها نوشته جی آر آر تالکین و ساخته پیتر جکسن، باشگاه مشت زنی نوشته چاک پالانیوک به کارگردانی دیوید فینچر به ترتیب برترین آثار اقتباسی سینما از ادبیات به انتخاب مجله سینمایی توتال هستند و اگر فکر می کنید که وجود یک کتاب خوب به تنهایی برای خلق یک اثر سینمایی شاهکار کافی است باید عرض کنم که سخت در اشتباهید چراکه وبسایت سینمایی مجله توتال  بدترین آثار اقتباسی را هم معرفی می کند  کتابها و داستانهای فوق العاده ای مثل ساحل، قطب نمای طلایی، گتسبی بزرگ و شاهکار بی بدیل جرج اورول  یعنی مزرعه حیوانات تبدیل به آثار سینمایی نازلی شدند که حالا عنوان بدترین اقتباسهای سینمایی را یدک می کشند. خوب اگر فکر میکنید اینها کافی نیست می توان از کتابهای بزرگی مثل illustrated man  نوشته جنجالی ری برادبوری و یا کتاب حماسی و پرشور dune اثر دیوید لینچ را نام برد که به عینه فیلمهای مزخرفی شدند.

 

 

بیست و هشت سال پیش وقتی که جوان کتلین(J. K)رولینگ در ایستگاه قطار منچستر چهره هری پاتر را در ذهنش تصور میکرد  هرگز فکر نمیکرد که این داستانی که در ذهنش خلق کرده است تبدیل به کتابهایی خواهند شد که  نه تنها یکی از بزرگترین اقتباسهای سینمایی میشود و ثروت و شهرتی جهانی را برایش به ارمغان می‌آورد بلکه آغازگر عصری میشود که چنین داستانهایی با محوریت نوجوانان تبدیل به خوراک اول کمپانیهای فیلمسازی در سالهای بعد می شوند.

 

و قریبا تمام استودیوهای فیلمسازی دنیا سعی می کنند که هر طور شده چنین مجموعه‌هایی را صاحب شوند و فیلمهای چند قسمتی پرسودی بر اساس آنها بسازند  به طور قطع به یقین داستانهایی به محوریت نوجوانان در هر ژانری مدیون هری پاتر هستند ولی فضایی که ویلیام گلدینگ نزدیک به هفتاد سال پیش در سالار مگس ها خلق کرد در کتاب مورد نظر ما که فیلم دونده هزارتو بر اساس آن ساخته شده است تاثیرگذارتر بوده است.

 

کمپانی برادران وارنر با خرید حق امتیاز مجموعه  هری پاتر به یک گنج لایتنهایی دست یافت چرا که بعد از اتمام ساخت هشت فیلم از هفت کتاب که مجموعا بیش از هشت میلیارد دلار فروختند  و همچنین اجرای یک نماش دو قسمتی بر اساس کتاب هشتم یعنی هری پاتر و فرزند نفرین شده  حالا قرار است پنج فیلم هم از کتابهای جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آنها ساخته شود که البته قسمت اول آن در سال 2016 اکران شد و حدود 800 میلیون دلار فروش داشت و قسمت دوم هم در سال 2018 اکران میشود. پس وقتی صحبت از گنجی تمام نشدنی میکنیم پر بیراه نگفته‌ایم.

 

 

موفقیت بی نظیر هری پاتر آغازی شد بر مجموعه سازی بر اساس کتابهای موفق و پرفروش که مضمونی نوجوان محور دارند ولی تمام قشرهای سنی را جذب میکنند البته هر آنچه که بعد از هری پاتر با آن دیدگاه ساخته شد حتی با وجود موفقیت در گیشه  در برابر هری پاتر هیچ حرفی برای گفتن نداشتند اما طوفان شروع شده بود و مجموعه های مثل  "سری واگرا"  و "گرگ و میش" و "عطش مبارزه ( Twilight و  The Hunger Games و Series The Divergent ) یکی پس از دیگری استارت میخوردند بعضی از آنها مثل سری واگرا آنقدر ضعیف ظاهر می شوند که  گویا کمپانیlionsgate   در میانه ماجرا عطایش به لقایش بخشیده و قصد دارد قسمت چهارم را در قالب یک فیلم تلویزیونی بسازد چرا که از روند نزولی فروش فیلم( 288 میلیون دلار قسمت اول – 297 میلیون دلار قسمت دوم و 197 میلیون دلار قسمت سوم ) ناامید شده‌اند و بعضی دیگر هم مثل مجموعه چهار قسمتی گرگ و میش و عطش مبارزه  تبدیل به موفقیتهای بزرگی در گیشه میشوند .

 

البته گرگ و میش بیشتر تبدیل به لوس بازی بزرگ و عظیمی شد که شبیه بازیهای دختر بچه های ده دوازده ساله بود. اما همین لوس بازی هم به لطف بازیگرانی چون کریستین استوارت و رابرت پتینسون  توانست  فروش ناخالص یک میلیارد و هشتصد میلیون  دلاری را رقم بزند که با توجه به بودجه 155میلیون دلاری هر سه قسمت شاید بتوان آن را پر سود ترین مزخرف تولید شده در جهان هستی نامید.  فیلم عطش مبارزه به مراتب فیلم بهتر و به اصطلاح استخوان دارتری از گرگ و میش بوده و هست این فیلم در چهار قسمت خود بیش از دو میلیارد و هفتصد میلیون دلار فروش داشت و نقد فیلم بسیار مثبتی هم گرفت که  البته از بازیگران بسیار مطرح تری نسبت به دونده هزارتو و حتی هری پاتر بهره می برد در این فیلم جنیفر لارنس و وودی هارلسون بزرگ بازی می کردند که به تنهایی می توانند موفقیت یک فیلم در گیشه را تضمین کنند.

 

  پس هیچ دلیلی برای نساختن یک مجموعه دیگر بر اساس قصه نوجوان محور و دنیای های پساآخرالزمانی و یا متافیزیکی و عجیب وجود ندارد شرکت فاکس قرن بیستم با خرید حق امتیاز کتاب دونده هزارتو شروع به ساخت یک مجموعه سه قسمتی از این سه جلد کتاب کرد و از همان ابتدا هم سیاستش را بر خرج کمتر و صرفه جویی در هزینه ها گذاشت از استخدام وس بال که maze runner اولین فیلم بلندش محسوب میشد تا تیم  بازیگران کمتر آشنا  و صرفا اتکا به یک یا دو ستاره و سرآخر بودجه سی و چهار میلیون دلاری فیلم که دقیقا نصف بودجه قسمت اول فیلم عطش مبارزه بود  که حدود دوسال قبل پخش شده بود و جالب اینجاست که فروش دونده هزارتو هم دقیقا نصف فروش کلی عطش مبارزه شد .

 

نقد فیلم دونده هزارتو 

دونده مارپیچ: علاج مرگ  که اتفاقا در بین آثار سینمایی اقتباسی کتابی به مراتب قوی تر داشت و شاید تم داستان سالار مگس ها بیش از پیش در آن نمایان بود. با یک فیلم جذاب کار خودش را شروع کرد. اولین فیلم از این مجموعه با یک داستان گیرا و  بسیار طوفانی آغاز شد و علاوه بر نظرات مثبت منتقدان گیشه موفقی هم داشت اما متاسفانه این مجموعه سه گانه به جای اینکه مثل نردبان به سمت بالا و بهتر شدن خیز بردارد مثل یک سرسره عمل کرد و هر قسمت تبدیل به حسرت و دریغی از قسمت قبل شد تا جایی که سازندگان در قسمت سوم میخ محکمی نه تنها بر تابوت سه گانه خودشان بلکه بر تابوت این سری فیلمها و این‌دست اقتباسهای ادبی زدند و شاید یکی از دلایلی که سازندگان سری واگرا تصمیم به کنسل کردن قسمت چهارم گرفتند بازخورد منفی این فیلم در میان منتقدان و فروش نه چندان امیدوار کننده داخلی این فیلم بود.

 

 هر چقدر که فیلم اول در ایجاد فضایی مشابه کتاب موفق عمل کرد متاسفانه سازندگان در قسمت دوم به جای اینکه همان روند متمرکز قصه اول را در نظر بگیرند شروع به بزرگ کردن بی دلیل داستان کردند و دقیقا مثل سری فیلمهای  رزیدنت اویل  هر دفعه  فقط و فقط فاجعه داستان را بزرگتر و بزرگتر کردند و هر جایی که خواستند از کتاب فاصله گرفتند غافل از اینکه جمع کردن داستانی که تا این حد گسترده میشود کار ساده ای نخواهد بود و بی شک در پایان بندی به مشکل خواهند خورد. قبل از اینکه به طور خاص راجع به قسمت سوم صحبت کنیم میخواهیم با زبان آمار و اعداد این روند نزولی را باهم بررسی کنیم تا بدانید وقتی از سقوط حرف میزنیم دقیقا از چه سخن میگوییم.

 

دونده هزارتو بر مبنای رمانی به همین نام اثر جیمز دشنر ساخته شد. دیلن اوبرایان جوان که به خاطر بازی در سریال "گرگ جوان" اسم و رسمی داشت به عنوان بازیگر نقش اول این فیلم انتخاب شد، کایا اسکودلاریو و توماس برودی سنگستر دیگر بازیگران این فیلم بودند و کارگردانی فیلم هم به عهده وس بال گذاشته شد که پیش از این فیلم اصلا تجربه کارگردانی فیلمهای سینمایی را نداشت، و بیشتر به خاطر طراحی و ساخت جلوه‌های ویژه و هنرهای گرافیکی شناخته شده بود.

 

دونده هزارتو چند قسمت است

سال 2014: قسمت اول مجموعه دونده مارپیچ که با یک بودجه 34 میلیون دلاری ساخته شد افتتاحیه ای 32 میلیون دلاری را تجربه کرد، فروش کلی فیلم رقمی معادل 348 میلیون دلار بود که بازگشت سرمایه ده برابری را برای سازندگان رقم زد  که به معنای واقعی کلمه یک برد بزرگ محسوب میشد و مدیران  فاکس قرن بیستم بدون کوچکترین تردیدی به سراغ قسمت دوم رفتند.

 

سال 2015: در قسمت دوم که دقیقا هم نام با کتاب بود و به اسم دونده هزارتو:جراحات اسکُرچ پخش شد ( مشقت های اسکرچ) بودجه فیلم 61 میلیون دلار شد، یعنی حدود دو برابر فیلم بسیار خوب اول، برای جراحات اسکرچ خرج شد. افتتاحیه فیلم حول و حوش همان مبلغ 30 میلیون دلار ثابت ماند و فروش کلی فیلم هم با کاهشی محسوس به 311 میلیون دلار رسید.

 

سال 2018: قسمت سوم با بودجه ای برابر با، 62 میلیون دلار پخش شد. افتتاحیه 15 میلیون دلاری این فیلم و فروش 272 میلیون دلاری نشان از سقوط فیلم از لحاظ فروش میدهد. در نظر بگیرید که این کاهش 80 میلیون دلاری نسبت به فیلم اول با احتساب نرخ تورم بیشتر هم میشود.

البته حتما میدانید که فیلم سوم قرار بود در سال 2017 اکران شود ولی به خاطر تصادف شدیدی که برای دیلن اوبرایان اتفاق افتاد و روند درمان زخمهایش که مربوط به ناحیه صورت هم میشدند آنقدر طول کشید تا کمپانی فاکس قرن بیستم مجبور شود با یکسال و اندی تاخیر قسمت سوم را روی پرده ببرد و همین فاصله باعث شد تا از لحاظ حسی هم بین تماشاگران و مجموعه یک فاصله ایجاد شود و این انتظار یک تاثیر منفی روی بینندگان بگذارد و ایجاد ارتباط مجدد مشکل تر از قبل شود.

 

دونده مارپیچ: مشقت های اسکرچ

خوب مسلما این روند نزولی وحشتناک است ولی خوب با توجه به اینکه فروش جهانی این فیلم همچنان عدد قابل قبولی است و در ضمن خبری از قسمت چهارم هم نیست دیگر کمپانی فاکس قرن بیستم هیچ نگرانی از بابت این فرانشیز ندارد.

اصولا این فیلمها روی فروش داخلی حساب باز نمیکنند چرا که اگر صرفا فروش داخلی را برای  قسمت دوم و سوم این فیلم در نظر بگیریم آنها تبدیل به شکستهای بزرگی خواهند شد اما به تازگی هالیوود بازاری به مراتب بهتر برای فروش این فیلمها پیدا کرده است و آن هم کشورهای آسیای شرقی نظیر چین و ژاپن و کره جنوبی هستند، جالب اینجاست که قسمت سوم فیلم دونده هزارتو  برای اولین بار در تاریخ 11 ژانویه 2018 در کره جنوبی اکران شد و دو هفته بعد یعنی 26 ژانویه در آمریکا اکران شد. که خود نشان دهنده درک صحیح سازندگان از شرایط وخیم فیلمشان در داخل مرزهای آمریکای شمالی داشت. 

تریسا در دونده هزارتو

اما وقتی صحبت از سقوط فیلم میکنیم دقیقا از چه سخن میگوییم. اگر نگاهی به نمرات منتقدین در سایت راتن تومیتوز بکنیم متوجه منظور ما خواهید شد. اولین فیلم از این سه گانه نمره 65 را از منتقدین دریافت کرد اما فیلم دوم یا جراحت اسکرچ نمره 45 را از مجموعه نقدها دریافت کرد و در آخر این فیلم در قسمت سوم باز هم به روند نزولی خودش ادامه داد و علاج مرگ با نمره 42 به کار خودش پایان داد.

هشدار اسپویل : این متن قسمتهایی از داستان فیلم را لو می دهد:

داستان فیلم دونده هزارتو

دقیقا مشخص نیست که علاج مرگ از لحاظ زمانی چند وقت بعد از پایان فیلم دوم شروع میشود اما به نظر میرسد که چند ماهی گذشته است. توماس و نیوت و دوستان جدیدشان به دنبال نجات مینهو هستند و به همین خاطر به یک قطار که در حال انتقال بچه ها‌یی است  که در چنگال wckd اسیر هستند، دستبرد میزنند ((((نام این ارگان دولتی WCKD(مختصر شده برای «دنیایی در خطر: دپارتمان آزمایش کیلزون»(World in Catastrophe: Killzone Experiment Department) است))) و یک واگن کامل را به سرقت میبرند ولی بعدا متوجه میشوند که واگن اشتباهی را با خودشان برده‌اند و مینهو در واگن دیگری بوده است.

به همین خاطر توماس تصمیم میگرد که یک کار خطرناک را انجام بدهد و  برای  نجات مینهو به آخرین شهر و مرکز WCKD بروند. همزمان گروههای آزادیخواه مشغول مبارزه علیه زمامداران شهر هستند و سعی دارند تا راهی برای ورود به آنجا پیدا کنند، توماس و دوستانش با کمک ارتش آزادیخواه و البته با به اسارت گرفتن ترسا با بازی (کایا اسکودلاریو) که در جراحت‌های اسکرچ با خیانت به آنها پرونده قسمت قبلی را بسته بود به داخل آزمایشگاه و ساختمان مرکزی نفوذ کنند.

 

 

رابطه عاطفی بین توماس و ترسا در این قسمت هم تنها بخش غیر اکشن فیلم است که البته فرصت زیادی برای کار روی این رابطه وجود ندارد چرا که تمام مدت بازیگران فیلم مشغول تیراندازی و فرار و دویدن هستند. به هر حال عنوان اصلی فیلم دونده هزارتو است و به همین دلیل هرگز نباید از بحث دویدن غافل شد. فارغ از هر زنده باد و مرده بادی جلوه‌ ی ویژه فیلم در حد اعلا اجرا شدند که در ادامه به چرایی این موضوع خواهیم پرداخت ولی متاسفانه  فیلم آنچنان درگیر جلوه های ویژه و کشت و کشتار شده است که دیگر نمی توان آن را یک اثر علمی تخیلی  هم برشمارد.

 

هر چند در این سالها آنقدر زامبی و مرگ و میر بر اثر ویروسهای کشنده در جهان های پسا آخرالزمانی دیدیم که دیگر دنبال دلیل خاصی برای چرایی به وجود آمدن این ویروسها نیستیم ولی نا سلامتی اسم این فیلم علاج مرگ است و اصل فیلم روی درمان ویروس تمرکز کرده بود و اصلا این بچه ها را برای اینکه در مقابل ویروس مصون بودند در آن هزارتوی مخوف  اسیر کرده بودند و مشغول انجام آزمایش روی آنها بودند ولی دریغ از حتی سه چهار جمله درست و حسابی راجع به نحوه پیدا کردن درمان و روند پیشرفت آزمایشات.

 

فیلم در این مورد کاملا ابتر می ماند و اصلا در ایجاد تعلیق موفق نمیشود. ما نمیفهمیم که با ترساندن مینهو و ایجاد توهم هزارتو در ذهن او به دنبال چه هستند و هزاران سوال بی پاسخ دیگر!  شما تصور کنید که قرار است بزرگترین کشف علمی بشر انجام شود و آنوقت به جز یکی دو نفر، کسی در جریان نحوه انجام آزمایشات نیست یا اصلا چند جمله در باب اینکه چرا خون توماس با بقیه فرق دارد مطرح نمیشود ؟ همانطور که قبلا گفتم وس بال قبلا طراح جلوه های ویژه بوده است و همین موضوع باعث میشود که او هر قسمت بیشتر از قسمت قبلی روی جلوه های ویژه مانور بدهد و در قسمت آخر همه چیز را فدای تخصص خودش می کند.

 

نوجوانانی که در قسمت اول فیلم مثل همه بچه های عادی از ترس مدام در حال دویدن و فرار بودند حالا تفنگهای آنچنانی در دست میگیرند و به دل خطر میزنند و از شلیک به آدمهای دیگر هیچ ابایی ندارند. به طور قطع جناب وس بال با این مجموعه و بالاخص قسمت سوم توانست خودش را به عنوان یکی از کارگردانان مطرح در ژانر اکشن جا بزند و مطمئنا به زودی صاحب پیشنهادهای بزرگی  در این ژانر با بودجه های آنچنانی خواهد شد اما  متاسفانه هر چقدر جنبه های هیجان انگیز فیلم خوب و قابل قبل هستند در سایر موارد فیلم موفق به ایجاد یک حس عاطفی تاثیرگذار  و یا حتی  یک شور و هیجان همکاری و برادری که از اهداف اصلی کتاب است ، نمی شود.

 

 

 بی شک شما هم مثل من از دیدن صحنه های اکشن فیلم مثل پریدن توماس و نیوت و مینهو از طبقه های آخر برج به داخل استخر لذت خواهید و یا صحنه سقوط ترسا از ساختمان شما را به یاد صحنه غرق شدن بازیگر زن فیلم جیمزباند در کازینو رویال میاندازد. به هر حال در این صحنه ها فیلم آنچنان پخته و جذاب عمل میکند که به احتمال قریب به یقین تهیه کنندگان سری ناهمتا با خودشان خواهند گفت که چرا ما از وس بال استفاده نکردیم چرا که قسمت سوم سری ناهمتا با وجود بودجه 110 میلیون دلاری که حدود دوبرابر  قسمت دوم و سوم وبیش از  سه برابر قسمت اول دونده هزارتو است  صحنه های اکشن به این خوبی نداشتند. و حتی در گیشه هم به اندازه این فیلم موفقیت کسب نکرده است .اما آنچه در قسمت اول و صد البته رمان این مجموعه روی آن تمرکز شد به هیچ وجه اکشن نبود ولی نویسندگان فیلم احتمالا متوجه شده اند که زدن حرفهای عجیب و غریب فلسفی و دیالوگهای سنگین از زبان چند پسربچه احتمالا باعث خواهد شد که آنها بیشتر شبیه احمقها شوند پس تصمیم  گرفتند که هر چه بیشتر از گفتار بکاهند و بر عمل بیافزایند.

 

بازیگران فیلم هم در حد توان خودشان قابل قبول هستند هر چند احتمالا بیشتر وقتشان را مشغول ژانگولر بازی و معلق شدن با طناب جلوی پرده سبز بوده‌اند ولی همین که از آن زل زدنها و داغ و سرد شدنهای لوس و رفتارهای اروتیک و چندش آور سری گرگ و میش خبری نبود باید خدا رو شکر کنیم. دیلن اوبرایان با اینکه مدت زیادی در بیمارستان بستری بوده ولی باز هم در برگشت خوب و مسلط بازی کرده بود. بازی سنگستر در نقش نیوت هم واقعا دوست داشتنی بود و صحنه های احساسی خوبی را خصوصا در آخر فیلم رقم زده بود. فیلم با اینکه از منطق داستانی پایبند به قوانین دنیای واقعی برخوردار است ولی پر است از صحنه های زد و خورد آنچنانی به طوری که صدای بعضی منتقدان مثل جیمز براردینلی را در میاورد به نحوی که از این همه امدادهای غیبی و عجیب و غریب انتقاد میکند و میگوید که کمتر فیلمی را دیده است که شخصیتهای اصلی اینطور از زیر باران گلوله قسر دربروند و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کنند.

 

همین عدم همخوانی بار اکشن فیلم با منطق داستان شاید بزرگترین ضعف علاج مرگ باشد. مسلما این ضعف برای دوستداران اکشن شیرین‌ترین بخش فیلم باشد چرا که فیلم از دیدگاه تماشاچیان نمره بدی را کسب نکرده است و نسبت به قسمت دوم در این زمینه پیشرفت هم داشته است. یکی از نچسب ترین اتفاقهای قسمت سوم حضور شخصیت "گالی" است. این شخصیت که در قسمت اول به طرز فجیعی کشته شد (نیمه جان رها شد) به گونه‌ای که بازگشتش حتی در سریال بازی تاج و تخت هم غیر ممکن جلوه میکرد و  زخمهای لئوناردو دیکاپریو در فیلم بازگشته به نسبت زخم ایشان مثل نیش پشه در برابر خنجر می ماندند. 

 

ولی حالا میبینیم که زنده و خیلی سرحال جلوی بقیه ظاهر میشود و بدتر از زنده ماندنش این است که ترجیح میدهد (کارگردان و نویسندگان ترجیح میدهند) حتی یک کلمه راجع به چگونگی این بازگشت شکوهمندانه صحبت نکنند و با یک "سلام، پیش میاد"  قال قضییه را بکنند. به هر حال گالی بازگشته به همراه نیوت و توماس و ترسا که گروگان آنهاست خیلی ساده و فقط با پوشیدن لباس نگهبانان وارد ساختمان ویکد میشوند که به اصطلاح غیر قابل نفوذ ترین ساختمان در آخرین شهر باقیمانده از کره زمین است بگذریم آنها ضمن نجات دادن 28 نفر از بچه های دیگر که در آنجا زندانی هستند با هر جان کندنی که هست به مینهو میرسند در آخرین لحظات جانسون و دار و دسته‌اش با بازی  آیدان گیلن  که احتمالا او را به خاطر نقش لرد بیلیش در سریال بازی تاج و دخت به یاد دارید با آنها درگیر میشوند ولی بچه ها از ساختمان میگریزند و درست همینجاست که وس بال با رجوع به تخصص خودش داستان را به سمتی می برد که از اول آرزیش را داشت:  "درگیری مطلق"

 

 

همزمان نیروهای مقاومت  طی یک عملیات انتحاری دروازه اصلی شهر را منفجر میکنند و با سلاحهای سبک و سنگینشان وارد شهر میشوند.  ولی با همه پیش بینیهای وس بال خودش هم فکرش را  نمیکرد  که در نیم ساعت پایانی سومین فیلمش این همه سوژه برای بالابردن آدرنالین خون تماشاچیان نصیبش شود و بتواند قلب تماشاگران را تا توی دهانشان بیاورد، نزاع خیابانی و انفجارهای پی در پی، پریدن چند قهرمان فیلم  از طبقات آخر یک  برج به داخل استخر، معلق کردن یک اتوبوس پر از آدم  به صورت عمودی از یک تاور کرین ( چرتقیل ثابت)   چند صد متری،  شلیک با آر پی جی به وسط یک مبارزه تن به تن، منفجر شدن ساختمان درست زیر پای عاشق و معشوقی که قصد پریدن به درون یک عمود پرواز را دارند ( دقت کنید که همین قضیه اتوبوس به تنهایی بار تعلیق و اکشن حدود بیست دقیقه از فیلمی مثل اسپایدر من را به دوش میکشد و جالب اینجاست که بسیاری از این صحنه ها در فیلمهای دیگر هم نمونه هایی داشته اند ) به همه اینها ماجرای آلوده شدن نیوت و پیشروی لحظه به لحظه ویروس در بدنش را اضافه کنید و استرس و تعلیق اینکه بالاخره او به سرم میرسد یا نه؟

 

عکس توماس در فیلم دونده هزارتو

عکس توماس در فیلم دونده هزارتو

 

آنچه مسلم است از این حیث، فیلم شاید یکی از بهترین های  چند سال اخیر  باشد اما همچنان معتقدم که عدم همخوانی اکشن با داستان فیلم ضربه مهلکی به بدنه داستان وارد کرده است. از زمانی که سازندگان هری پاتر  برای سود دوبرابری تصمیم گرفتند که قسمت آخر را در دو اپیزود به روی پرده ببرند بسیاری از کمپانیهای دیگر هم که اساس فیلم را از پایه مدیون و وامدار هری پاتر بودند  تصمیم گرفتند که اینکار را بکنند. فیلمهایی مثل عطش مبارزه  و گرگ و میش هم با همین ترفند قسمت آخرشان را در قالب دو فیلم به خورد تماشاچیان دادند و گیشه موفقی را تجربه کردند.

 

 

گویا سازندگان دونده هزارتو هم قصد داشتند چنین حقه ای را به کار ببرند ولی  احتمالا عدم موفقیت در گیشه داخلیدر قسمت دوم  و همچنین مشکلاتی که در حین فیلمبرداری قسمت سوم پیش آمد و باعث تاخیر یکساله در اکران علاج مرگ شد آنها را از اینکار پشیمان کرده است لذا شاهد زمان طولانی فیلم سوم هستیم ولی با همه این تفاسیر عجله و شتابزدگی در جمع کردن داستان به وضوح دیده میشود. گویا فیلم.  کاملا ناگهانی تصمیم به تمام کردن قصه میگیرد. مبارزه نهایی توماس و ترسا با جانسون در آخر فیلم و نحوه مردن جانسون برای خود من باور پذیر نبود و اصلا درک نمی کنم چرا کارگردانها با خالی کردن گلوله در مغز نقش منفیهای فیلمها مشکل دارند و حتما باید طی یک مبارزه فرسایشی و به طرز احمقانه‌ای، بدمن فیلم کشته شود. ماندن ترسا روی پشت بام و نپریدن هیچ کدام از افرادی که داخل عمود 1رواز بودند برای نجات جان توماس و تریسا هم از آن حرکات هالیوود پسند بود .

 

مینهو در دونده هزار تو

مینهو در دونده هزار تو

 

قبلا هم گفتم فیلم حتی در حد چند جمله ساده هم از توضیح علمی روند تولید پادزهر و داروی درمان صحبت نمی کند و در واقع فیلم با سوالهای بسیاری در این باره به اتمام می رسد ! آیا ساخت واکسن فقط و فقط با خون توماس امکانپذیر است؟ چرا؟ آنطور که جانسون توضیح داد خون توماس فقط می توانست تعداد معدودی رو نجات دهد و در واقع او به اندازه کافی خون برای درمان کل جمعیت کره زمین ندارد ! خوب عملا این درمان به چه دردی میخورد گیریم هزار نفر را نجات دادند اصلا یکی میلیون نفر را نجات دادند تکلیف هفت میلیارد باقیمانده چه میشود؟ طوری که توماس به در انتهای فیلم به واکسن نگاه میکرد انگار که این واکسن دوای درد کل کره زمین است ولی خوب می دانیم که اینطور نبود؟ کاش لاقل توضیح میدادند که از روی همین واکسن می توانند به مقدار کافی دارو تولید کنند و دنیا را نجات بدهند!

 

 

در مجموع فیلم دونده هزار تو : علاج مرگ اکشن خوبیست و از دیدنش در کل مدت فیلم  غرق در لذت می شوید ولی فقط بریا  همان مدت فیلم  و به احتمال زیاد تمایلی برای دیدن دوباره آن نخواهید داشت،  شاید بتوانید در آینده بعضی صحنه های اکشن این فیلم را چند بار ببینید و یا به خاطر بیاورید اما مسلما  به خاطر آوردن روند قصه سخت خواهد بود کما اینکه اکنون کسی گرگ و میش و یا حتی عطش مبارزه و یا سری واگرا را به خاطر نمیاورد  و حتی علاقه‌ای به واکاوی خاطراتش ندارد و  به جز بعضی صحنه‌های جسته و گریخته هیچ چیز دیگری از این فیلمها در یاد و خاطره سینما دوستان نمانده است.

 

ما در گذشته هم شاهد فیلمهای تماما  اکشن ولی  بر پایه و اساس داستانهای پربار و حتی فلسفی بوده‌ایم و در این راستا می توان به شاهکار برادران واچوفسکی یعنی ماتریکس و داستان پیچیده و فراموش نشدنی‌اش  اشاره کرد  یاحتی  قصه ساده ولی زیبای  جان ویک همان  آدمکش عاشقی که به خاطر عشقش، قتل و آدمکشی را کنار گذاشته بود و کشته شدن سگی که از همان عشقش هدیه گرفته بود باعث شد تا  از زمین و زمان انتقام بگیرد  را هم به این زودی فراموش نمیکنیم ما نه از  دیالوگهای فلسفی و سنگین ماتریکس خسته شدیم  و نه از سادگی قصه جان ویک و  این همان پایبندی به قصه و باور پذیری داستان  است که در کنار اکشن میتواند باعث جذاب تر شدن  یک فیلم شود ولی  متاسفانه دونده هزار تو : علاج مرگ از این زیبایها و این هماهنگی  تهی بود!  (سیارک)

نظرات

۱۴۰۰/۷/۲۶داستان فیلم دونده هزارتو شخصیت اصلی یک نوجوان توماس است که در آسانسور از خواب بیدار می شود ، اما چیزی جز نام خود به خاطر نمی آورد. او خود را در میان نوجوانان دیگری می بیند که یاد گرفته اند در فضایی محدود زنده بمانند. هر 30 روز یک پسر جدید می آید. گروهی از کودکان سه سال است که در "پناهگاه" زندگی می کنند. آنها از آنچه در زمین رشد می کنند تغذیه می کنند و سعی می کنند راهی برای خروج از پیچ و خم اطراف محل زندگی خود پیدا کنند. اما یک روز دختری در کما ظاهر می شود ...

۱۴۰۰/۷/۲۶اول ، عدم رشد شخصیت. به معنای واقعی کلمه ، ما با گروهی از بچه ها آشنا می شویم ، که دوازده نفر را به عنوان پایه برجسته می کنند ، بقیه در پس زمینه قرار می گیرند ، اما چیزی در مورد آنها گفته نمی شود. به دلیل بی چهره بودن شخصیت ها ، کل درام به یک سیرک تبدیل می شود ، زیرا غیرممکن است که بیننده را نگران کسانی کند که آنها را نمی شناسد. به عنوان مثال ، لحظه مرگ چاک ، که باید همدردی ما را برانگیزد ، مرگ چاک آنقدر پیش پا افتاده به نظر می رسد که پس از چند دقیقه ما کاملاً فراموش می کنیم که شخصیت اصلاً وجود داشته است. ثانیا ، پویایی بیش از حد طرح. آغاز کار شده و قابل درک است ، در برخی نقاط حتی بیش از حد به جنبه های غیر ضروری عمیق می شود ، اما وقتی Kai Scodelario ظاهر می شود ، همه چیز تغییر می کند. در مورد مزایا ، تصویر دارای لحظات مثبتی است ، تعداد کمی از آنها وجود دارد ، اما آنها کل فیلم را بر روی خود حمل می کنند. بیشتر از همه ، من تصحیح رنگ را دوست داشتم: لحن ها خاموش و غم انگیز انتخاب می شدند و فضای پس از آخرالزمان را تداعی می کردند ، که محیط ناامیدی بیشتری را به فیلم می افزاید و عمیق تر در "هزارتوی اسرار آمیز" فرو می رود. من همچنین مفهوم طرح را ستایش می کنم ، جالب است ، اما به دلیل اجرا ، کل ایده به فنا رفته است.

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم جومانجی: به جنگل خوش آمدید - JUMANJI:Welcome To The Jungle

در

جومانجی: به جنگل خوش آمدید

بزرگترین مشکل فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید کلمه "جومانجی" در اسم فیلم است. اگر نام فیلم فقط  به جنگل خوش آمدید  بود  آن وقت می شود گفت  جومانجی  یک فانتزی متوسط سرگرم کننده است و البته شاید خیلی چیزهای دیگر هم عوض می شد . ولی وقتی کلمه "جومانجی" در نام فیلم گنجانده شد قضیه فرق می کندبه محض شنیدن این کلمه شاخکهای طرفداران پروپاقرص فیلم اصلی و رابین ویلیامز فقید و کاراکتر دوست داشتنی "آلن پریش" حساس می‌شوند آن وقت است که با یک نگاه سختگیرانه، این فیلم نه تنها جذاب نیست بلکه در بسیاری از موارد با نسخه اصلی مقایسه و  شکست میخورد.

 

 

در قیاس فیلم جومانجی 2  با نسخه اصلی چیزی جز شکست نصیب نسخه جدیدتر نمی‌شود. با این تفاسیر برای نقد فیلم هم می توان با دو نگاه کاملا متفاوت به بررسی این فیلم پرداخت

حالت اول اینکه فیلم را به عنوان یک اثر مستقل در نظر بگیریم و آن را صرفاً به عنوان یک فانتزی کمدی اکشن خانوادگی نقد کنیم که در این صورت نه با یک شاهکار و یا یک اثر به یاد ماندنی بلکه به عنوان یک فیلم سرگرم کننده می توان این اثر را فیلمی متوسط با رعایت اصول اولیه سینمای پاپ کورنی پذیرفت و از نزدیک به دو ساعت زمان فیلم لذت برد  

اما حالت دوم این است که آن را یک دنباله برای اثر موفق دهه ۹۰ میلادی یعنی جومانجی با بازی رابین ویلیامز بزرگ در نظر گرفت و آنوقت است که با یک فاجعه سینمایی روبرو می شویم. این فیلم یک بی احترامی به فیلم جذاب و دیدنی جومانجی محسوب می شود که کوچکترین شباهتی به نسخه اصلی ندارد.  

احتمالا به خاطر همین نوع نگاه باشد باشد که منتقدان فیلم به دو دسته تقسیم شده‌اند، عده‌ای این فیلم را به عنوان یک فیلم فانتزی سرگرم کننده پذیرفته‌اند و نمرات نسبتا خوبی به آن داده‌اند اما گروهی دیگر از منتقدان آن را یک تلاش نافرجام برای رسیدن به برادر بزرگترش توصیف کرد‌ه‌اند که جز شباهت اسمی هیچ موفقیت دیگری کسب نمی کند

مطمئناً طرفداران فیلم در گروه کسانی هستند که نگاهی مستقل به فیلم داشته‌اند و اکثر ناراضیان هم مثل من فریب کلمه جومانجی را خورده اند

قبل از هر چیز باید بگویم این فیلم با بودجه ۹۰ میلیون دلاری ساخته شد و فروش کلی آن ۵۵۰ میلیون دلار بوده است خوب تا همین جا یک موفقیت بزرگ شده است انتقاد از فیلم های موفق در گیشه کار سختی است اما باور کنید بسیاری از این فروش ۵۵۰ میلیون دلاری مدیون همان کلمه جومانجی است و تماشاچیانی که به هوای دیدن یک داستان جذاب دیگر از بازی عجیب جومانجی وارد سینما شده‌اند. البته حضور دواین جانسون هم در فیلم بی تاثیر نیست. به هر حال او حالا در صدر فهرست پولسازترین بازیگران هالیوود قرار دارد

احتمال ساخت قسمت های بعدی آن هم به شدت زیاد است اما همه اینها دلیل نمی‌شود که فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید فیلم خوبی باشد

مردم همچنان برای دیدن دواین جانسون عضلانی و خنگ و بامزه به سینما می روند

اگر خاطرتان باشد روی جعبه بازی جومانجی در فیلم اصلی نوشته شده بود:

 جومانجی یک سرگرمی برای کسانی که مایلند دنیای خود را پشت سر بگذارد

اما فیلم دوم به نظرم لایق چنین جمله‌ای نیست

بیشتر می شد جومانجی دوم را یک سرگرمی برای کسانی که مایلند پول خود را دور بریزند تعبیر کردجومانجی به جنگل خوش آمدید از بازیگران بسیار خوبی مثل دواین‌جانسون کوین هارت و جک بلک بهره می‌برد کارگردان فیلم هم جیک کاسدان پسر لارنس کاسدان نویسنده معروف و بزرگ فیلم‌های جنگ ستارگان است تنها دلیلی که می توان انتخاب این کارگردان را توجیه کرد مقوله ژن خوب است چرا که کارنامه جیک پر است از شکستهای فجیع تجاری، ولی خوب گویا او از فضل پدر هم حاصلی داشته است

نویسنده اصلی آن کریس مک کنا است که نیازی به معرفی ندارد و در چندین فیلم بزرگ هالیوود مثل "مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه" و " مرد مورچه‌ای" و انیمیشن موفق "ایگور" یا نویسنده اصلی بوده است و یا جزو تیم نویسندگان بوده است

همه این اطلاعات را نوشتم تا بگویم فیلم از حیث عوامل هیچ کم و کسری ندارد و فروش ۵50 میلیون دلاری با وجود چنین تیمی چندان عجیب نیست چرا که هر کدام از این افراد به تنهایی قادر به نجات دادن یک فیلم بد در گیشه هستند.

 

 شاید بتوان یک فیلم ضعیف و متوسط را در گیشه نجات داد اما واقعیت اینجاست که یک فیلم بد همیشه بد است

در ابتدای نقد به این نکته اشاره کردم که می‌توان با دو دیدگاه مختلف به فیلم نگاه کرد اما واقعیت این است که سازندگان فیلم به شدت دوست داشته‌اند که از اسم و شهرت جومانجی اول بهره ببرند. و مردم را با استفاده از حس خوبی که به فیلم اول داشتند به سینما بکشانند که البته در این کار موفق شده‌اند

از اسم فیلم که بگذاریم تنها چیزی که از فیلم اول باقی می ماند اشاره به اسم "آلن پریش" در قسمتی از فیلم است که اتفاقا خود همین اشاره باعث می شود تا یک سوال بی جواب دیگر هم درباره داستان و منطق زمانی آن به ذهنمان خطور کند، که در آخر به آن خواهیم پرداخت

کاملا برخلاف جومانجی 1995 فیلم به جنگل خوش آمدید هیچ چیز ماندگاری خلق نمیکند و این بزرگترین ضعف فیلم است .

خطر اسپویل: این متن قسمت هایی از داستان فیلم را لو می دهد

فیلم از همانجایی شروع می شود که فیلم قبلی تمام شد. در سال 1996 یک نفر بازی تخته جومانجی را در ساحل پیدا می کند و آن را به دوستش (آلکس وریک ) می دهد. آلکس یک خوره بازیهای کامپیوتری است که با دیدن بازی تخته آن را کنار می گذارد و جذبش نمی شود اما نیمه شب بازی جومانجی کاملا ناگهانی تصمیم می گیرد که به یک کنسول شبیه سگا آپدیت شود و آلکس هم تصمیم می گیرد که بازی جومانجی به جنگل خوش آمدید را اجرا کند و بعد هم غیب می شود.

معنی جومانجی
جومانجی سال 1981 کتاب عکس خیالی کودکان  است ، توسط نویسنده آمریکایی نوشته و نشان داده شده است کریس ون آلسبورگ.این کتاب در مورد یک بازی تخته ای جادویی است که حیوانات و سایر عناصر جنگل را هنگام بازی در زندگی واقعی اجرا می کند. عاقبت كتاب با عنوان زاتورا این کتاب در سال 2002 منتشر شد فیلم 1995 به همین نام و باعث پیدایش یک حق امتیاز که شامل سه دنباله و یک مجموعه تلویزیونی انیمیشن.

 

کوین هارت در فیلم اطلاعات مرکزی با دواین جانسون همبازی بوده است، او ذاتا کمدین است

فیلم یک فلش فوروارد 20 ساله می زند و سال 2016 می آید در جاییکه ۴ دانش آموز نوجوان که هر کدام به دلیلی با تنبیه مدیر مدرسه مواجه شده‌اند در یک انبار قدیمی گرفتار می شوند و همان کنسول قدیمی را پیدا می کنند ولی نمی دانم چرا جومانجی در اینجا تصمیم نمی گیرد که به یک پلی استیشن 4 و یا یک ایکس باکس آپگرید شود ! و اصلا چرا باید بچه هایی که با کنسولهای خفن و گرافیگ بالای سال 2016 بازی کرده‌اند جذب یک کنسول قدیمی شبیه سگا شوند؟ به هر حال آنها تصمیم می گیرند برای لحظاتی با آن بازی کنند اجرای بازی همان و تله پورت شدن بچه ها به جنگل جومانجی همان،

به محض شروع بازی بچه ها متوجه می‌شوند که آنها در جلد کاراکترهایی که انتخاب کرده‌اند فرو رفته‌اند و در یک جنگل واقعی و خطرناک گیر افتاده اند وتنها راه نجات آنها این است که بازی را با موفقیت پشت سر بگذارند.

حدس زدن بقیه ماجرا راحت است، آنها بازی را با موفقیت به اتمام می رسانند و البته الکس را که 20 سال است در بازی گیر کرده است نجات می دهند،کاملا کلیشه‌ای عشق ورزیدن و از خودگذشتگی را می‌آموزند و تبدیل به آدمهای بهتری می‌شوند.

 

جلوه های ویژه فیلم جومانجی 1995 از زمان خودش جلوتر بود

 

 اول : به عنوان یک اثر مستقل به جز 15 دقیقه اول فیلم که صرف معرفی کاراکترها می شود و به نوعی نیاز است ، مابقی فیلم سرعت قابل قبولی دارد و از ریتم نمی افتد، داستان در عین سادگی به سبک بازیهای کامپیوتری مرحله به مرحله جلو می‌رود، جلوه‌های ویژه فیلم هم با توجه به بودجه90 میلیون دلاری فیلم ضعف خاصی ندارند. تیم بازیگران بازیهای خوبی از خودشان ارائه کرده‌اند و در این میان جک بلک در نقش پروفسور شلی عالی‌تر از بقیه ظاهر شده است . او کاملا طبیعی نقش یک دختر نوجوان را که در بدن یک مرد میانسال گیر افتاده است بازی می کند و اتفاقا صحنه‌های نسبتا خنده‌داری را رقم می زند و با توجه به این موقعیت چند شوخی بزرگسالانه هم که مناسب کودکان نیست اجرا می شود . دواین جانسون و کوین هارت قبلا در فیلم اطلاعات مرکزی با هم همبازی بوده‌اند و حالا به نوعی ادامه همان شوخیهای فیلم Central Intelligenceرا شاهد هستیم. کوین هارت برای ایفای نقش کمدی فقط کافیست که حرف بزند و دواین جانسون هم که دیگر نقش کوه عضله مهربان و خنگ را فوت آب شده است و به شخصه برای خود من هم جالب است که چرا این کاراکتر برای مردم تکراری نمی شود و هر بار پول خرج می کنند که دواین جانسون بزن بهادر خوشتیپ و جذاب و خنگ را روی پرده سینما تماشا کنند، البته همین تکراری نشدن باعث شده است که او تبدیل به پولسازترین بازیگر هالیوود شود. به ترکیب دواین جانسون و کوین هارت در این فیلم جک بلک هم افزوده شده است و همین سه نفر توانایی خلق خنده‌دارترین صحنه‌های کمدی جهان را دارند ولی خوب در عمل چنین اتفاقی نیفتاده است و کمدی فیلم هم مثل کلیت داستان جومانجی: به جنگل خوش‌آمدید

متوسط است . شخصیت منفی فیلم هم یک جایی به خشونت مطلق و حماقت محض گیرافتاده است. گاهی قاتلی بیرحم و وحشی است که دهانش را باز می کند و عقرب از آن بیرون می آید و با کرکس زشتش به همه جنگل احاطه دارد و گاهی مثل یک احمق زل میزد تا توسط گروگانش پرفسور شلدون چاق ( جک بلک) خلع سلاح شود و دکتر بریواستون(دواین جانسون) جلوی چشمانش با موتور تک چرخ بزند. ضعف دیگر فیلم محدودیت بیش از اندازه در خلق عوامل وحشت و هیجان است، چند موتور سوار بی خاصیت که در همه صحنه‌های اکشن هستند و فقط برای زمین خوردن طراحی شده‌‌اند. به علاوه اینکه هیچوقت اسب آبی و کرگدن حیوانات مناسبی برای ایجاد ترس و وحشت نیستند.

اما با همه اینها میتوان جومانجی به جنگل خوش آمدید را فیلمی سرگرم کننده و مفرح دانست که همه چیز را در سطح متوسط به بیننده ارائه می کند. سرگرمی، هیجان، کمدی، فانتزی و اکشن همه و همه در حد متوسط ارائه میشوند.

 

شخصیت آلن پریش که رابین ویلیامز در فیلم جومانجی خلق کرد برای همیشه در ذهن دوستداران سینما باقی می ماند

دوم : اگر بر طبق نگاه دوم این فیلم را ادامه‌ای بر جومانجی 1995 بدانیم و در مقام مقایسه این دو فیلم برآیم همه چیز تبدیل به یک افتضاح بزگ می شود.

فیلم جدید  جومانجی  با همه این غولهای بازیگری حتی نصف فیلم اول با حضور رابین ویلیامز افسانه‌ای خنده‌دار نیست هنوز که هنوز است بعد از گذشت 23 سال صحنه میمونهای موتور سوار خنده‌دار است . در آنجا شخصیت منفی اصلی خود بازی جومانجی بود که هر لحظه و با هربار تاس انداختن شخصیتهای‌فیلم ما را غافلگیر می کرد، هیجان نفسگیری که بر فیلم حاکم بود بعلاوه کمدی موقعیتی که ناشی از هرج و مرج به وجود آمده در شهر بود بهمراه بازی فوق العاده رابین ویلیامز فقید شاهکاری جذاب را خلق کرد که سالهاست در یاد و خاطره سینما دوستان مانده است. جومانجی در آن سالها از تلوزیون کشور خودمان هم پخش شد و آنچنان به مذاق مردم خوش آمد که تا چندین سال انتخاب اول مدیران تلوزیون برای فیلم سینمایی روزهای تعطیل بود. وقتی فیلم جدید را با آن مقایسه می کنیم نتیجه‌اش جز شکستی بزرگ برای به جنگل خوش آمدید چیز دیگری نیست. حتی کریستین دانست نوجوان در آن فیلم یک شخصیت ماندگار خلق کرد ولی در فیلم جدید کاراکترها به حدی توخالی هستند که به محض تمام شدن فیلم، خودشان و حرفهایشان از خاطرمان می روند. موضوع وقتی جالب تر می شود که جلوه‌های ویژه آن فیلم را که 23 سال پیش ساخته شده است با فیلم جدید مقایسه می کنیم و متوجه می‌شویم که از این حیث هم آن فیلم چقدر از زمان خودش جلوتر بوده است. کافیست شیر و سایر حیوانات فیلم قدیمی را با جگوارها و حیوانات فیلم جدی مقایسه کنید، خیلی راحت می پذیرید که فیلم جدید پیشرفت چندانی نسبت به محصول سال 1995 نداشته است. شاید تنها ضعف جومانجی 1995 در مقوله جلوه‌های ویژه گیاهان گوشتخوار بودند که چندان طبیعی به نمایش در نیامده بودند.

 

متاسفانه فیلم jumanji 2017 تکلیفش با مخاطب هدف مشخص نیست. این فیلم رده سنی pg-13 گرفته است اما نه آنقدر هوشمندانه و خنده‌دار و هیجان انگیز است که آن را فیلمی بزرگسالانه به حساب بیاورم و نه عاری از خشونت و دیالوگهای نامناسب است که آن را فیلمی کودکانه به شمار آوریم .

تمرکز جومانجی 1995 بر روی حیوانات بسیار هوشمندانه بود چرا که دست سازندگان فیلم را برای ساخت صحنه‌های مهیج و جذاب و حتی خنده‌دار باز گذاشت چیزی که در فیلم جدید متاسفانه تبدیل به یک نقطه ضعف شد.

 

 

اشاره به نام آلن پریش در فیلم  جومانجی : به جنگل خوش آمدید. به عنوان کسی که همه اینجا را ساخته است ، ادای دینی به  رابین ویلیامز فقید بود

سازندگان فیلم جومانجی 2017 احتمالا برای ادای دین به فیلم قدیمی و شخصیت آلن پریش( رابین ویلیامز) در جایی از فیلم  از او نام می برند  و از او به عنوان کسی که قبل از آلکس اینجا بوده است و آن خانه و جا و مکان را ساخته است یاد می کنند اما سوال اینجاست که چطور در فیلم اصلی وقتی آلن پریش کوچک به داخل بازی رفت زمان دقیقا مثل دنیای واقعی برای او گذشت و بعد از 26 سال در هیبت آلن جوان برگشت ولی در فیلم جدید آلکس وریک در حالیکه 20 سال داخل بازی گیر افتاده بود حس می کرد فقط چند ماه است که آنجاست؟ مگر هر دوی این افراد در یک مکان نبوده‌اند؟ به نظرم سازندگان فیلم برای اینکه یک کشش عاطفی بین کاراکتر بتانی و آلکس ایجاد کنند دچار چنین اشتباه بزرگی شده بودند . به هر حال حتی در فیلمهای علمی و تخیلی رعایت منطق قصه لازم است. در مجموع فیلم جومانجی به جنگل خوش آمدید اگر وامدار جومانجی قدیمی نمی شد و صرفا تحت عنوان به جنگل خوش آمدید به نمایش در می‌‌آمد جا انتقاد بسیار کمتری داشت و مثل هزاران فیلم پاپ کورنی دیگر که برای نمایش در کریسمس ساخته می شوند کار خودش را می کرد و می رفت ولی احتمالا 550 میلیون دلار فروش نمی کرد.

کارگردان   : Jake Kasdan

فیلمنامه : Chris McKenna ، Erik Sommers

بازیگران :

Dwayne Johnson...Spencer ، Kevin Hart...Fridge ، Jack Black...Bethany ، Karen Gillan...Martha

ژانر : فانتزی، اکشن، کمدی

رده سنی :  PG-13 ( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 119 دقیقه

به جنگل خوش آمديد

به جنگل خوش آمديد فيلم ۲۰۱۳ ميلادي

نظرات

۱۴۰۳/۲/۱۸عالیه 🙂

در ادامه بخوانید...

چه بر سر بیبی جین آمد؟ what ever happened to baby jane

در

چه بر سر بیبی جین آمد که یکی از مشهورترین درام های دلهره اور تاریخ سینماست را الدریچ در سال 1962 ساخت که نامزد نخل طلایی کن و نامزد پنج اسکار و برنده اسکار بهترین لباس نیز شد فیلمی که الدریچ همچون کابوسی تمام نشدنی و غیرقابل کنترل آن را ساخت
از همان شروع تیتراژ فیلم و با نشان دادن آن عروسک گریان و رقص و اواز کودکانه بیبی جین و بعد ازان فریادهای مغرورانه ای که این کودک بر سر پدر و خواهرش می کشد الدریچ نشان می دهد که در پی شکستن تمام قواعدی است که تا به حال در سینمای هالیوود به طور کلی تصویر شده است . آن تشبیه مالیخولیایی بیبی جین به عروسک بی روحی که با تکان خوردن اواز می خواند و همچون بیبی جین پیر نمی شود و آن صورت پر از درد انتقام بلانش در اوایل فیلم داستان در مسیری می افتد که وحشت و نفرت جزء اساسی ترین پایه های آن می شود . . در سکانس تصادف اتوموبیل که الدریچ استادی اش را در پرداخت همچین صحنه مهمی به تماشاگر نشان می دهد با نماهای قطعی از دستان و صدای چرخ ماشین و نورهای پراکنده و دوربین روی دست صحنه ای خلق می شود که سایه سنگینش را تا اخر روی فیلم می اندازد . الدریچ اینقدر حرفه ای است که فضای کابوس گونه فیلمش را به ارامی به تماشاگر نشان می دهد تا به اوج صحنه اخر کنار دریا برسد . نحوه نورپردازی به خصوص در این امر میسر است . به این شکل که اوایل فیلم را ما با نماهای باز و عمق میدان بالا و با تاکید بر اشیا به عنوان بخشی از کابوس دو خواهر می بینیم . با این نقطه دید این هدف به تماشگر القا می شود که فضا نقش اساسی در پیشبرد قصه دارد . ساختمانی نیمه اشرافی که متعلق به یک ستاره افسانه ای و البته نابود شده به نام رودلف والنتینو بوده است و اینک فضاهی خالی و سرد آن با آن پله های که انگار مسیری به وحشت هستند و سرسراهای بی انتها که حس بی وزنی و بی روحی را به تماشاگر منتقل می کند . نحو نورپردازی نیز با عمق میدان و سایه روشن های تند و تیز به این حس کمک می کند به خصوص در صحنه های که تابلوهای از جوانی هر دو خواهر که بی نهایت نیز زیبا بودند همیشه روشن و صورت های چروکیده و پیر انان با سایه روشن های تند و تیز نشان داده می شود که تاکیدی ست به واقعیت تلخ وجودی آن ها در زمان حال و کیفیت رویا گونه و غیر واقعی آن ها در گذشته به عنوان ستاره سینما

چه بر سر بیبی جین آمد ؟ بیش از همه چیز بر پایه سه عنصر یعنی شهرت ، نفرت و حسادت می چرخد ، و این شهرت به صورت دایره وار تصویر می شود .

با شروع شهرت بیبی جین و بعد از آن بلانش و حس نیازی سادیستی که به یکدیگر در زمانهای مختلف دارند تصویر می شود . رابطه ای که در آن هیچ کدام از دو طرف بی گناه نیست . با رنجی که بیبی جین به بلانش می دهد بیننده ناخوداگاه به سمت بلانش جذب می شود ولی در انتهای فیلم با اعتراف بلانش همه چیز برعکس می شود . رابطه ی دو خواهر براساس میل به شهرت به چنان نفرتی دو گانه تبدیل شده است که در حق یکدیگر هیچ رحمی نمی کنند تا انجا که بیبی جین برای مجبور کردن خواهرش به غذاخوردن در غذایش پرنده ای مرده و موش مرده می گذارد . فیلم درباره سویه تاریک شهرت است و بعد از سانست بلوار بیلی وایلدر مهم ترین فیلم در این زمینه می باشد
الدریچ زمانی در مصاحبه اش با کایه دو سینما گفته بود که پشت صحنه فیلمش شبیه یک میدان جنگ بوده است و دلیل آن نیز حضور رو در روی جون کرافورد و بت دیویس به عنوان بازیگر بود .

نفرت بیش از اندازه ای که دو بازیگر در زندگی واقعی داشتند به طرف فیلم نیز کشیده شد و باعث آن شد که فضای فیلم واقعی تر به نظر برسد . جدا ازجنگی که دو بازیگر در پشت صحنه فیلم داشتند اینجا نیز در درون فیلم برای اثبات توانای شان به یکدیگر دو بازی حیرت انگیز ارائه می کنند که بت دیویس را نامزد اسکار می کند .

هر دو.بازیگر به خوبی دیوانگی تدریجی و رنج و هیستیری شخصیت هایشان را با قدرت نشان می دهند به نطر من انسانیت و احساسات بشری با تمام نقص ها بیش از آن که در فیلم های ملودرام ، درام های با پایان حوش و حتی موزیکال نمود پیدا کند ، در فیلم های نوار ، ترسناک و درام های دلهراور همچون این فیلم نمود پیدا می کند . این دست فیلم ها تصویر گر احساسات واقعی بشر است که همه ما با آن درگیریم و با آن احساس همزات پنداری می کنیم.(سیارک)

نظرات

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم سونات پاییزی / Autumn Sonata

در


( سیارک)عنوان بندي فيلم بيان ساده‌ي زمينه داستان است،نوشته‌هايي سفيد بر روي پس زمينه‌اي به رنگ قرمز و زرد در هم تنيده شده، انسانهايي با نسبتهاي به ظاهر عاشقانه اما باطنا متنفر از هم. اساسا فيلم ، داستاني از آن جنس داستانهاي معمول و توام با فراز و فرود و اتفاق ندارد و تنها به رابطه افراد مبتني بر گذشته آنها مي‌پردازد. اينگمار برگمن کارگردان فيلم با استفاده از سابقه طولاني که در کارگرداني تئاتر دارد از همان ابتدا با استفاده از مونولوگي بيشتر تئاتري مستقيم به سراغ داستان اصلي فيلم مي‌رود. فيلم داستان زندگي شارلوت (با نقش آفريني اينگريد برگمن در يکي از آخرين سالهاي زندگي‌اش)، نوازنده پيانوي بسيار موفقي است که مدام در سفر است و حال به دعوت دخترش ايوا (با بازي ليو اولمن) قرار است چند روزي را در خانه‌اي ساحلي مهمان ايوا باشد که به همراه همسرش و خواهر معلولش هلنا در آن زندگي مي‌کنند. اما بطن داستان رابطه‌اي است که بين شارلوت و ايوا برقرار است. چيزي که لحظه به لحظه در رابطه بين اين دو روشن مي‌شود عجز مادر از درک دختر و در مقابل تنفر دختر از مادرش است.

شارلوت زني است خود پسند که تمام عمرش فقط به فکر موفقيت کاري و آسايش خودش بوده و هميشه با دخترش به شکلي رفتار مي کرده که خودش تصور مي‌کرده دخترش دوست دارد و نه به آن شکلي که دختر واقعا دوست مي‌داشته، از همان بدو ورود با اولين کلماتش بدبيني و حضور منفي او را درک مي‌کنيم، اولين خاطره‌اي که تعريف مي‌کند راجع به مردي است که شارلوت پس از مرگ پدر ايوا مدت سيزده سال به عنوان دوست با او زندگي مي‌کرده و حالا معتقد است که با مرگ او کاملا تنها شده است. او حتي در همان حضور کوتاه با قراري تلفني حاضر مي‌شود از تعطيلاتش براي اجراي يک کنسرت ديگر به خاطر دستمزد خوبش بگذرد، برغم پس انداز کلاني که در اختيار دارد و قبل از خواب به حساب و کتاب آن مي‌پردازد. هر چه مي‌گذرد، حضور شارلوت سنگين‌تر مي‌شود، چه اينکه او جز راجع به خودش و موفقيتها و علايقش صحبت نمي‌کند و نهايتا دختر متوجه مي‌شود که اين دوري هفت ساله از مادر هيچ تاثيري بر شخصيت او و حتي نسبت بينشان نگذاشته است.( سیارک)

چيزي که کارگردان به وضوح و به زيبايي بر آن تاکيد مي‌کند شناخت کامل ايوا از مادرش و بر عکس، عدم شناخت شارلوت نسبت به ايواست. در بدو ورود هنگامي که ايوا و همسرش ميز غذا را مي‌چينند و شارلوت در اتاقش است ايوا به همسرش مي‌گويد که الان مادرش با لباس قرمزش بر سر ميز شام حاضر مي‌شود تا عزادار بودن خودش را به رخ بکشد و لحظاتي بعد پس از مشاهده مونولوگي که شارلوت با خودش زمزمه مي‌کند ((بايد بهشون بفهمونم که من عزادارم)) او را با لباسي قرمز در حال پايين آمدن از پله ها مي‌بينيم. فراتر از آن، در صحنه‌اي که شارلوت در تخت‌خوابش است و قرار است بخوابد از شکلاتهايش به ايوا تعارف مي‌کند و مي‌گويد که مي‌داند که ايوا شکلات دوست دارد و ايوا جواب مي‌دهد که او نبوده که شکلات دوست داشته بلکه هلنا شکلات دوست دارد و وقتي لحظه‌اي بعد ايوا مي‌خواهد از مادرش بپرسد که چه وقت براي صبحانه بيدارش کند، تک تک اقلامي را که مي‌داند مادرش براي صبحانه احتياج دارد از حفظ به زبان مي‌آورد و پس از تاييد مادر اتاق را ترک مي‌کند.
دقت در شخصيتها، ديالوگها و قابهاي تصوير با توجه به فضاي بسيار محدودي که کارگردان براي فيلمش در نظر گرفته (دوربين تنها دوبار از خانه بيرون مي‌رود) بسيار خوب انجام شده است، در شروع اصلي‌ترين صحنه فيلم يعني مجادله نهايي، وقتي که شارلوت از بي‌خوابي به اتاق مي‌آيد تا چند دقيقه‌اي بنشيند ايوا نيز بعد از او وارد اتاق مي‌شود و با فاصله‌اي بسيار دور از او و در نمايي لانگ شات مي‌نشيند، هر چه مجادله بين آنها شدت مي‌گيرد و حقايق بيشتري فاش مي‌شود فاصله بين دو بازيگر کمتر مي‌شود و قابها نيز بسته‌تر مي‌شوند. مونولوگ ممتد ايوا در صحنه برخورد با مادرش، کلماتي که لحظه به لحظه اوج مي‌گيرند و خشن‌تر مي‌شوند، داستانهاي ايوا از تنهايي‌هايش در کودکي به خاطر مسافرتهاي بيش از حد شارلوت تا خيانت شارلوت به پدر ايوا که وظيفه يگانه همزبان پدر يعني ايوا را در پرستاري از پدر منزوي شده‌اش بيشتر مي‌کرد، همزمان مي‌شود با برخواستن و قدم زدن عصبي شارلوت در اتاق.

از لحظه‌اي که شارلوت از جايش بلند مي‌شود و به سمت پنجره مي‌رود، نور لحظه به لحظه از صورتش دورتر مي‌شود و همچنان که در طول اتاق و در تاريکي قدم مي‌زند دوربين از نماي نزديک مسير رفت و برگشتي او را دنبال مي‌کند و عدم قدرت تصميم‌گيري و درماندگي و در عين حال اضطراب او را به وضوح به نمايش مي‌گذارد.

در ادامه وقتي که شارلوت کاملا در پاسخ به ايوا درمانده شده، ايوا را از نماي روبرو مي‌بينيم که پشت سر شارلوت ايستاده و با تغيير جا به او يادآوري مي کند و مي‌فهماند که حتي معلوليت هلنا هم تقصير اوست و شارلوت مبهوت فقط گوش مي‌دهد. استيلاي ايوا بر ذهن شارلوت با نحوه جابجايي بازيگر و دوربين به وضوح قابل درک است. در پايان درگيري صبحگاهي و زماني که ايوا با گفتن حرفهايش با آرامشي عجيب ساکت نشسته است و گويي عقده انتقامي چندين ساله را از هم باز کرده، شارلوت را مي‌بينيم که از ايوا خواهش مي‌کند تا او را در آغوش بگيرد ولي ايوا هيچ پاسخي به او نمي‌دهد و با نگاهي سرد فقط به شارلوت خيره مي‌شود و کارگردان، ديگر تا آخرين لحظه حضور اين دو نفر در کنار هم هيچ نماي دو نفره اي از آن دو نمي‌گيرد، هرگز فضايي عاطفي بين آنها شکل نخواهد گرفت.
سونات پاييزي از شاهکارهاي کمتر ديده شده تاريخ سينماست. يکي از فيلمهايي که در هياهوي هاليوود هرگز به اندازه ارزش واقعي خود قدر نديد. فيلمي راجع به عدم درک دو نسل از يکديگر، سرخوردگي، انزوا و طغيان، ماندگاري اساطيري برگمان و تاثير او بر تاريخ سينما ابدي و غير قابل انکار است.دیدن فیلم های اینگمار برگمن را به همگی دوستان پیشنهاد می کنم.

نظرات

در ادامه بخوانید...

هنری جان سخت نقد و بررسی

در

هنری جان سخت تنها تا حدودی موفق در استفاده از فرمت دیدگاه اول شخص برای ایجاد یک تجربه سینمایی منحصر به فرد است.

هنری جان سخت به طور کامل از دیدگاه اول شخص هنری گفته شده است، مردی که بدون هیچ حافظه ای از گذشته اش در یک آزمایشگاه بیدارمی شود ،در حالی که توسط دانشمندی به نام استل (هیلی بنت) به یک مرد سایبرنتیکی فوق العاده تبدیل شده – کسی که، به او توضیح می دهد، ( همسرهنری نیز می باشد) و این عمل را بر روی او به منظور نجات زندگی او انجام داده است. با این حال، قبل از اینکه استل و همکارانش بتوانند توانایی صحبت کردن هنری را بازگردانند ( یا حداقل توضیح بیشتری در مورد وضعیت او بدهند) ، تاسیسات آن ها توسط آکان (دانیلا کزلوسکی) مورد حمله قرار میگیرد، یک جنگ سالار قدرتمند با توانایی هایی  که به دنبال هنری است بخاطراسراری ، اما به وضوح با نیتی شریر.

استل به هنری کمک می کند تا فرار کند، اما خودش توسط آکان دستگیر می شود و گروگان گرفته می شود تا هنری را بعدا باز بین ببرد. هنری، خودش را در شهر ناآشنای مسکو می بیند بدون وجود کسی که به او کمک کند اما یک مرد مرموز به نام جیمی (شارلتو کوپلی) - که هنری به سرعت می فهمد که یک انسان عادی نیست - در نتیجه تصمیم به یک ماموریت دیوانه وار خطرناک میگیرد: نجات استل و متوقف کردن آکان از عملی کردن هر نوع نقشه وحشتناکی (با محوریت هنری) است که او برنامه ریزی کرده.

هنری جان سخت از موزیک ویدیویی که همکارنویسنده/کارگردان این فیلم ایلیا نیشولر برای گروه راک مستقل روسی بیتینگ البوز ساخته بود الهام گرفته است ("استمپد" و " بد مادرف***ر" را نگاه کنید) - که مانند هنری جان سخت ، در سبک بصری دیدگاه اول شخص فیلم برداری شده بود. با این حال، این فیلم همچنین به وضوح به دنبال وفق دادن ویژگی های بازی های ویدئویی محبوب است – هر دو ویژگی های زیبایی و روایتی در آن - به صفحه نمایش بزرگ با هدف ایجاد یک تجربه سینمایی نوآورانه (و همه جانبه) که از هر دو فیلم های متعارف علمی تخیلی/هیجان انگیزمتفاوت باشد و یک بازی های ویدئویی از دیدگاه اول شخص که در همان سبک می باشد است. هنری جان سخت قطعا یک آزمایش قابل توجه و بلند پروازانه از ان جهت است ... که همچنین به این معنا نیست که یک ازمایش کاملا موفقیت آمیزاست.

روایت هنری جان سخت که توسط نیشولر و نویسنده همکارش ویل استوارت درست شده است دو پرده ، با ارزش دیوانه وار  که با پرده سوم پر از نتیجه گیری، به اوج می رسد ارائه می دهد - که بیشتر آن درنهایت ماهیتا یا مشتق و یا قابل پیش بینی می باشد . با این که فیلم در حفظ احساس مرموزبودن در سراسر دو سوم اول از زمان اجرایش با باقی گذاشتن پرسش های حل نشده زیادی درمورد گذشته هنری موفق می شود،ولی در ایجاد اسطوره ی ویژه ی جالب کم می اورد بسیار کم ، که برای اکتشافات اضافی در قسمت بعدی التماس می کند. به همین دلایل، هرگز کاملاروشن نیست که ایا هنری جان سخت قصد زندانی کردن استعاره های فیلم درجه دو بچگانه را دارد یا شادمانه انها را می پذیرد، از انجا که فیلم هنگامی که یا در لحن کنایه دار و گستاخ یا جدی و بی روح می ماند،  بهتر است - نه هنگامی که بین آنها جابجا می شود، همانطورکه فیلم اغلب در طول زمان اجرایش انجام می دهد.
هنری جان سخت اولین فیلمی نیست که سکانس های اکشن فیلم برداری شده در سبک از دید اول شخص را  نشان می دهد - کاری که فیلم هایی مانند فیلم اقتباسی از ویدئو بازی رستاخیز سال 2005 و حتی فیلم اکشن / کمدی اخیر ساشا بارون کوئن برادران گریمسبای نیز انجام داده اند - و نه اولین فیلم منتشر شده در سینماها در سال 2016 است که به طور کامل در آن قالب فیلم برداری شده است، یا (از انجا که فیلم هیجان انگیز ترسناک / علمی تخیلی همه گیر در حقیقت از ان پیشی گرفت). انچه هنری جان سخت ارائه می کند یک مجموعه بدون توقف خشونت از نزدیک (و معمولا کاملا گرافیکی) و همچنین زوایای دوربین و ترکیبات فیلمبرداری از نظر بصری مبتکرانه است، همانطور که در برخی از طراحی بدلکاری اصیل دیردویل و فیلمبرداری متحرک دیس ساید اف کرنک و فیلم های رید می توان تحقق یافت. با این حال، برای همان دلایل، هنری جان سخت احتمالا به عنوان فیلمی از 2016 که به احتمال زیاد از تماشایش به شما احساس تهوع می دهد ذکر خواهد شد (بعلت بیماری حرکت، که خشونت خون الود بیش از حد نیست).
لحظاتی در هنری جان سخت وجود دارد که فیزیک هیجانات اکتان بالای ان معقول تر از آنچه در بازی ویدیویی است احساس می شود، اما در کل فیلم در استفاده از فرمت اول شخص برای بیشتر احشایی کردن صحنه های اکشن از انچه اگر افراد و مکان ها روی صفحه بصورت دیجیتالی به جای این که از دنیای واقعی ارائه شده بودند شکست می خورد - و نه آن از دید هنری به عنوان یک وسیله منحصر به فرد برای توصیف شخصیت، با توجه به آنچه او انجام می دهد و یا در هر زمان داده شده در فیلم به کجا توجه می کند استفاده می کند. این امکان وجود دارد که فرمت دید اول شخص، مانند فرمت فیلم یافت شده، یک تکنیک وبسته به سبک است که نیاز دارد نه تنها با داستان گفته شده موجود یکپارچه شود، بلکه همچنین برای کشف یک داستان کاملا توسعه یافته تر به منظور اینکه بیش از یک وسیله برای جلب توجه بنظر رسد استفاده شود. از آنجا درمورد هنری جان سخت اینچنین نیست، فیلم لزوما یک تجربه تماشا کردن ارائه نمی دهد که زیاد از به سادگی تماشا کردن شخص دیگری در حین بازی ویدیویی اول شخص متفاوت باشد.
اجرا نقش ها دقیقا یک عنصر کلیدی هنری جان سخت نیستند، هر چند شارلتو کوپلی به راحتی مورد برجسته فیلم است - به عنوان بازیگر، بیشتر برای همکاری هایش با نیل بلومکمپ شناخته شده است، از بازی در نقش جیمی لذت می برد: فردی که (بدون بیش از حد لو دادن) صحنه به صحنه رفتار و ضاهر خود را تغییر می دهد، علاوه برا اینکه شخصیتی است که به وضوح مفهوم NPC ها (خوانده می شود: شخصیت های غیر قابل بازی) را تکرار می کند. در مقایسه، دانیلا کوزلاوسکی (آکادمی خون آشام) فقط در بازی خود غلو کرده است- و دیگر هیچ- در نقش شیطانی و بطور توجیه ناپذیر فوق العاده آکان، در حالی که هیلی بنت (اکولایزر) در نقش استل یک دوشیزه غیر خاص پریشان در اکثریت فیلم است.

نقص های آن؟ هنری جان سخت تنها تا حدودی در استفاده از فرمت دید اول شخص برای ایجاد یک تجربه سینمایی منحصر به فرد موفق است. فیلم قطعا لحظات خوب خود را دارد که در آن به عنوان یک فیلم اکشن / هیجان انگیز نوآورانه برتری دارد، اما در کل برای استفاده از سبک بصری از منظر اول شخص در بیشتر از مقدار محدود از زمان در فیلم دعوی قوی ارائه نمی دهد - هر چند، با دید خلاقانه تر به طور کامل توسعه یافته در پشتش مسلح است، شاید یک پروژه در آینده استفاده بهتری از فرمت می کند (همان طور که برخی از فیلمسازان مدرن راه هایی برای استفاده از فیلم-یافت شده برای اثر بخشی بهتر از دیگران پیدا کردند). در حالت کنونی، دلیل اصلی برای دیدن هنری جان سخت در یک سینما دریافت تجربه تماشای یک فیلم اول شخص هیجان انگیز تمام عیار... و برای دیدن اینکه ایا شما می توانید کل فیلم را بدون میل به قی کردن تماشا کنید است.

هنری جان سخت 96 دقیقه طول دارد و بدلیل خشونت و ضرب وشتم، زبان وحشیانه خونین بدون توقف در سراسر فیلم، محتوای جنسی / برهنگی و استفاده از مواد مخدر رتبه R دارد.

کارگردان : Ilya Naishuller

نویسنده : Ilya Naishuller

بازیگران : Sharlto Copley, Tim Roth, Haley Bennett

نظرات

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم سه تا 9 (تریپل 9)

در


تریپل 9/ "سه تا 9" دارای عناصر برجسته ای است اما ، ساخت هوشمندانه و جلوه های کارگردانی آن تحت تاثیر روایت در هم و بر هم داستان قرار گرفته است.

خلاصه داستان فیلم:

تریپل 9 / "سه تا 9" در مورد یک تیم جنایتکار است- تیمی که شامل نیروهای نظامی سابق Russel)Norman Reedus) و Gabe welch)Aaron paul) و افسرهای پلیس محلی Marcus Belmont)Anthony Mackie) و Jorge Rodriguez)Clifton Collins Jr)- که مقر آنها در آتلانتا جورجیا است. جایی که آنها برای رئیس بیرحم یک گروه روسی Irina Vlaslov)Kate Winslet) کار می کنند. با این حال، درست زمانی که به نظر می رسد کار آنها تمام شده است، Irina پرداخت دستمزد تیم را به تاخیر می اندازد و از رهبر آنها Michael Atwood)Chiwetel Ejiofor) که یک پسر جوان از خواهر ایرینا دارد)Gal Gadot) ، می خواهد برای گرفتن دستمزد، "آخرین کار" را انجام دهند: یک سرقت بسیار مشکل از یک ساختمان امنیتی، برای به دست آوردن وسیله ای که ایرینا را یک قدم به نجات دادن شوهرش از زندان نزدیک تر می کند.
بنابراین مایکل و تیمش از نقشه ای شوم، ولی موثر استفاده می کنند تا مطمئن شوند زمان کافی برای انجام دادن کار دارند: کشتن یک پلیس و انجام دادن کار وقتی که پلیس ها مشغول کد999)که کد پلیس برای "کشته شدن یک افسر پلیس" است)هستند. تیم تصمیم می گیرد Chriss Allen )Casey Affleck)را هدف قرار دهد.، همکار جدید بلمونت و یک پلیس بی تجربه که تنها به نیمی از اخطارهای عمویش کارآگاه Jrffrey Allen)Woody Harelson) در مورد حقایق زشت حرفه ی پلیسی گوش می کند. وقتی که اعضای تیم بخاطر عمل وحشتناکی که قرار است انجام دهند با وجدان خود درگیر می شوند پیچیدگی هایی ایجاد می شود-در همین حال Jeffrey قطعات پازل را کنار هم می گذارد و متوجه می شود برادرزاده ی او در خطر مرگ قرار دارد.
کارگردان John Hillcoat برای ساختن فیلمهایی درام هیجان انگیز و جسورانه در ژانرهای مختلف شهرت دارد. فیلمهای وسترن)The Proposition) ، post-apocalyptic survival )The Road) ، و جنایی تاریخی)Lawless). آخرین فیلم او ، تریپل 9 / "سه تا 9" نیز یک داستان پخته از پلیس ها و کلاه برداران دارد که از کارگردانی استوار و یک دست، وباتجربه در ساختن فیلمهایی این چنین روایی و ساده و تبدیل آن به یک اثر سینمایی عمیق و در خور تامل، بهره می برد. در این فیلم نیز تعدادی داستان و عناصر جذاب وجود دارد، اما متاسفانه تریپل 9 / "سه تا 9" نتوانسته است یک اثر یکدست از روندهای جداگانه و خط داستان کاراکترها بسازد. نتیجه ی نهایی یک drama/thriller جنایی وحشتناک است که بلندپروازی های بسیار دارد، اما وقتی به ژانر استاندارد و سنتی این نوع فیلمها نگاه کنیم، اثری متوسط محسوب می شود.
تریپل 9 / "سه تا 9" برای Matt Cook شروع نمایشنامه نویسی بود و به عنوان کسی که اولین نمایشنامه خود را می نویسد جاه طلبانه بود. فیلم تلاش می کند یک تراژدی شبیه به کارهای شکسپیر در مورد مرز باریک بین پلیس ها و خلافکاران و اینکه چقدر دشوار است افرادی که در دو طرف قانون قرار دارند از سقوط به چاه فساد فرار کنند، را روایت کند.
به طور کلی روایت این فیلم، در جایی که به کاراکترهای بسیاری به اندازه ی کافی نمی پردازد تا آنها را به بیننده بشناساند و همینطور تقلای فیلم برای واکاوی کامل همه ی ایده های بالقوه ی آن، باعث به وجود آمدن یک روایت شلوغ شده است. به نظر می رسد بسیاری از کاراکترهای تریپل 9 / "سه تا 9" و چرخش و عوض شدن موقعیت های فیلم، از درام های بهتر و متمرکز تر بر موضوع پلیس/مجرم برگرفته شده اند)به عنوان مثال Training Day و The Departed ). به دلایل مشابه، بسیاری از لحظات فیلم که قرار بوده است شوکه کننده باشند، بیش از حد به صورت خلاصه نمایش داده شده اند.
کارگردانی Hillcoat سطح فیلم تریپل 9 / "سه تا 9" را علیرغم کاستی های روایت بالا برده است. به خصوص در طول چند سکانس اکشن فیلم. تریپل 9 / "سه تا 9" همچنین از سبک های بصری خام به صورت موثری استفاده کرده است. به لطف تکنیک های فیلمبرداری همچون)The Drop) و شات های دوربین tight-knit به فیلمبرداری Nicolas Katsanis و نورپردازی بدون اغراق که اجازه می دهد محیط فیلم و کاراکترها خام تر و واقعی تر به نظر برسند. این روند فیلمسازی اجازه داده است تریپل 9 / "سه تا 9" با سکانس آغازین) بعد از یک مقدمه ی مختصر) و سکانس کلیدی در پرده ی دوم که شامل یک عملیات خطرناک حمله به آپارتمان می شد، بسیار موثر باشد. متاسفانه، با ورود به پرده ی سوم، فیلم پویایی خود را از دست می دهد. جایی که فیلم به اوج خود می رسد)و اتفاقاتی که درست قبل و بعد از آن رخ می دهند) موفق نمی شود تنش را از چیزی که در گذشته به آن دست یافته است، بیشتر کند و بجای آن به یک روند خونین ولی نه چندان گیرا ، و سپس با گذری سریع به خط پایانی فیلم می رسد.
همچنین بیشتر تریپل 9 / "سه تا 9" یا در فضاهای داخلی تاریک و سایه دار و یا در شب اتفاق می افتد)پارکینگ های خالی، ون ها ، بارها ، کلوپ های رقص). در مقام تحسین، فیلم به خوبی از تکنیک های جدیدی در نشان دادن فضاهای شلوغ و اتمسفر ترسناک و رنگ های تیره تری استفاده می کند. به عنوان نقطه ضعف می توان گفت فیلم در استفاده از تکنیک های شلوغی بیش از حد به جزئیات و کلیشه ها پرداخته است تا جایی که فیلم بخاطر واقع گرایی بیرحمانه و افسردگی فضای آن نمونه ی این ژانر شده است. به علاوه، pulsating score این فیلم که توسط Oscar winner که در فیلمهای The Social Networl و Gone Girl حضور داشته است، در مقایسه با افراد نسبتا تازه واردی همچون Bobby Krlic و Leopold Ross و Claudia Sarne)The book of Eli) مبتکرانه تر است و با انرژی بیشتری پیش می رود. به طور اساسی سبک فیلم تریپل 9 / "سه تا 9" یک سبک مخلوط است.
کارگردانی خوب تریپل 9 / "سه تا 9" یکی دیگر از جنبه های تاثیرگذار آن است، گرچه فیلم در همه جا از استعداد بالقوه ی او استفاده نمی کند. Chiwetel Ejiofor که نزدیک ترین فرد به protagonist واقعی در تریپل 9 / "سه تا 9" است، یک بازی ثابت و بدون تغییر در جرئیات را ارائه می دهد، در حالی که Kate Winslet هم یک بازی Solid از خود ارائه می دهد ولی نقش او به عنوان رئیس باند خلافکاران روسی به همان خوبی مدل موهای او است و به خوبی در فیلم می نشیند. از سوی دیگر، هم Aaron Paul و هم Woody Harrelson در نقش هایی که برای آنها مناسب است و معمولا در آن نقش ظاهر می شوند هستند)یک معتاد فاقد تعادل روانی و یک کارآگاه بدگمان با شوخ طبعی طعنه آمیز)، همینطور Anthony Mackie و Clifton Collins Jr به عنوان دو پلیس فاسد)که یکی کاریزماتیک تر است و دیگری بدون احساس) و Casey Affleck به عنوان یک افسر پلیس بی تجربه و تازه وارد. در تریپل 9 / "سه تا 9" برای این کاراکترها به اندازه ی کافی جا نیست تا فراتر از الگوی اصلی خود رشد کنند. با این که بازیگران خوب می توانند به یک کاراکتر جان ببخشند، اگر منصف باشیم طرح فیلم آنها را بهتر از آنچه می توانستند در نقش های دیگر باشند نشان داده است) مانند Norma Reedus و Michael Kenneth Willias در نقش های کوچک تر). برای Gal Gadot و Teresa Palmer)که نقش همسر Affleck را بازی می کند): متاسفانه آنها در تریپل 9 / "سه تا 9" ، نتوانسته اند نقشی بیشتر از چشم نوازی داشته باشند.
تریپل 9 / "سه تا 9" دارای عناصر برجسته ای است اما ، ساخت هوشمندانه و جلوه های کارگردانی آن تحت تاثیر روایت در هم و بر هم داستان قرار گرفته است. نتیجه ی نهایی فیلم یک drama/thriller بین پلیس و خلافکاران است که از نشان دادن بی رحمی و پلیدی پروایی ندارد، با این حال موفق نمی شود به فیلمهای قبلی در این زمینه برسد یا زمینه ی جدیدی در این ژانر ایجاد کند و همچنین موفق نمی شود در کل تاثیری قوی بر مخاطب بگذارد. تریپل 9 / "سه تا 9" در بعضی از جنبه ها قوی است. صحنه هایی در آن وجود دارد که در آن بالاتر از سطح معمول است اما کاراکترها و پلات های کلیشه ای نه چندان تاثیرگذاری دارد. به این دلایل، کسانی که به دنبال یک فیلم thriller خوب از David Ayear هستند، می توانند تریپل 9 / "سه تا 9" را تحسین کنند و دیدن آن برای آنها خالی از لطف نیست، اما نه لزوما در سالن سینما.
 تریپل 9 / "سه تا 9" بخاطر خشونت زیاد، الفاظ رکیک، استفاده از مواد مخدر و مقداری برهنگی، در رده ی R قرار گرفته ، زمان فیلم  115دقیقه است.ترجمه  itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

نقد فیلم گارد ساحلی baywatch 2017

در

گارد ساحلی

 

داستان گارد ساحلی

گارد ساحلی گروهی از نجات غریق ساحل در سواحل اقیانوس آرام کار می کنند.گارد ساحلی همیشه در پست خود هستند و از تعطیلات در برابر حوادث روی آب محافظت می کنند. قهرمان داستان ، میچ بوکانون ، ناجی نجات باتجربه و همکار جوان او مت برودی به طور تصادفی متوجه می شوند که ساحل آنها در معرض خطر است. صاحب یک کلوپ شبانه پرمدعا ، که همچنین "ارباب مواد مخدر" محلی است ، در تلاش است تا دست خود را در ساحل نشان دهد. این خانم تمام املاک و مستغلات را خریداری می کند ......

 

معرفی فیلم گارد ساحلی

Rescuers Malibu بدون شک یک سریال تماشایی دهه 90 است ، که در زمان خود بسیار محبوب بود ، همه ما در آن زمان احتمالاً بیشتر از الان سریال تماشا می کردیم ، من آن سریال را افسانه ای می نامم. اما شخصاً من طرفدار او نبودم ، اگر از من بپرسید که چه چیزی از آن سریال به یاد دارم ، پس کم می گویم. من پاملا اندرسون شگفت انگیز را به یاد می آورم ، دیوید هسلهوف را به یاد می آورم ، دختران زیبا و ساحل را به یاد می آورم.

 

با این حال ، اعتراف می کنم که آن سریال بخشی از دوران کودکی خوش من بوده و هست. فیلم ست گوردون بسیار شایسته به نظر می رسید ، مقایسه آن با آن مجموعه برای من سخت است ، زیرا حتی یک قسمت از آن زمان را به خاطر نمی آورم ، اما این فیلم بسیار جالب ، مبتذل ، سرگرم کننده ، خنده دار و گاهی اوقات بسیار عاشقانه این فیلم وانمود نمی کند که چیزی عالی و خارق العاده است ، این یک فیلم ساده در مورد نجاتگران عادی است ، که در طول فیلم با موقعیت های مختلفی روبرو هستند ، به بهای جوک شوخی می کنند ، مفرح می کنند ، مردم را نجات می دهند ، یک جرم را حل می کنند ، پخت و پز می کنند و روحیه می گیرند. بله ، فیلم البته بسیار فرمولی و افسانه است ، زیرا تصور این مسئله در زندگی واقعی دشوار است ، اما چنین فیلم هایی برای آرامش ، سرگرمی ، رفع خستگی و به منظور روحیه دادن به خود و صرف وقت خوب به آن نیاز دارند. 

 

 گارد ساحلی

فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی بدون سانسور نماشا داره

 

 گارد ساحلی برای من ،  برای فراموش کردن همه چیز عالی است ، فقط در این دنیای افسانه ای و بهشتی غوطه ور شوید ، جایی که توسط زیباترین دختران احاطه شده اید ، جایی که هوا بسیار گرم است ، جایی که دائماً اتفاق جالب می افتد ، جایی که همه مهم هستند و سزاوار احترام است. جایی که همه برابر هستند و به همه فرصت داده می شود. رابطه بین شخصیت ها بر اساس جوک است ، بسیار سرگرم کننده است ، و همه شخصیتهای مثبت با یکدیگر به گونه ای خانوادگی رفتار می کنند. این چیزی است که فیلم مرا لمس می کند. من شروع فیلم ، نمای عالی ، موسیقی عالی را خیلی دوست داشتم. People Champion Rock هر کسی که نیاز به کمک دارد را می دود و نجات می دهد بسیار چشمگیر به نظر می رسید.

 

من می خواهم به خصوص از موسیقی گارد ساحلی را یادداشت کنم ، متنوع و بسیار جذاب ، تابستانی ، عاشقانه و آتشین بود. علی رغم طرح کلیشه ای و پیش پا افتاده بودن وقایع ، این فیلم انگیزه من را می دهد تا تلاش زیادی داشته باشم و در ساحل باشم ، جایی که هم می توانید به راحتی نور بگیرید و هم استراحت کنید ، به ویژه رونی به من انگیزه داد ، که به لطف پشتکار و جذابیت خود ، به سادگی باعث شد که به او توجه کنم.

 

هنرپیشه های گارد ساحلی

هنرپیشه‌های بی‌واچ

غیرممکن است که در مورد پاملا اندرسون بی نظیر نگوییم ، او فقط در یک قسمت ظاهر شد ، اما دیدن این زیبایی در حرکت آهسته شگفت انگیز بود ، او اکنون از بسیاری از دختران جوان باحال تر است و در دهه 90 چقدر باحال بود. فقط یک رویا. ابتذال زیادی در فیلم وجود دارد ، بسیاری از لحظات صریح است که همه دوست نخواهند داشت ، اما من بسیار سرگرم شدم.

 

 گارد ساحلی

هنرپیشه‌های گارد ساحلی   فکر نکنم فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی بدون سانسور داشته باشیم

- شما بتمن هستید؟ - بله 

 

دواین جانسون در گارد ساحلی

دواین جانسون در گارد ساحلی فقط بزرگتر و تیره تر ، قهرمان قهرمان راک ، مثل همیشه ، غیر قابل مقایسه بود ، جذابیت او ، مثل همیشه ، ناامید کننده نبود ، او هم از نظر جسمی و هم به لطف پخت و پز بسیار خوب بود. من درگیری او با زک افرون را بسیار دوست داشتم ، تماشای مسابقات آنها جالب بود و لذت قهرمان مردم من را بسیار خوشحال کرد. به طور کلی ، او برای من در نقش میچ بوکانون موفق شد ، دواین یک رهبر واقعی است ، که او دوباره نشان داد که بسیار زیبا است.

 

زک افرون در فیلم سینمایی گارد ساحلی

زک افرون در فیلم سینمایی گارد ساحلی ،صادقانه اعتراف کنم برای مدت طولانی من نمی توانستم او را تحمل کنم ، چهره زیبا و هیچ چیز دیگری ، احتمالاً بنابراین من زودتر او را درک کردم ، یا من بالغ شدم ، یا زک  شروع به بازی جالب تر کرد ، از نظر داده های خارجی او بسیار خوب است. شخصیت او مت برودی یک پسر بسیار خودخواه و خودشیفته است که فقط به خودش فکر می کند ، که استعداد بالایی دارد ، او به تیم فکر نمی کند ، اما در یک مرحله همه چیز تغییر می کند. من عاشق تماشای زاك در موقعیت های مختلف خنده دار بودم و انتظار خیلی كمتری از او داشتم.

 

گارد ساحلی

فیلم گارد ساحلی راک

بازیگران زن گارد ساحلی

پریانکا چوپرا ، در کل فیلم خیلی غیر واقعی بود. تبدیل شدن یک زن به آنتاگونیست اصلی یک خطر است. با این حال ، ویکتوریا لیدز بسیار سکسی ، جذاب و  خطرناک است. عالی بازی کرد  من صدای دوبله Evgenia Vagan را خیلی دوست داشتم ، جذاب ، سکسی ، درست برای ویکتوریا. تماشای او و بازی بسیار لذتبخش بود. بسیار حیله گر و بیرحم.

 

الکساندرا دادداریو ، در نقش سامر کوین ، جذابیت او را دوست داشتم. نکات زیادی در مورد سینه های او وجود داشت ، اما چشمان او بسیار زیبا هستند.

کلی روهرباخ ، احتمالاً تقریباً س کس ی ترین بازیگر این فیلم ، مخصوصاً در حرکت آهسته مهارت داشت.

 

گارد ساحلی

عالی ترین تکنیک

جان باس  ،وقتی او را در تریلر دیدم و اولین قسمت را با او دیدم ، فکر کردم او مورد شوخی و تمسخر قرار خواهد گرفت. اما همه چیز طور دیگری رقم خورد ، نقش رونی به سادگی قابل مقایسه نبود و رقص او در مقابل ویکتوریا بسیار شاد ، خنده دار و بانشاط بود. کاریزمای او در طول فیلم بسیار خوشایند بود. فیلم بسیار تابستانی ، خنده دار ، مونوکسیدکربن ، خنده دار ، تا حدودی انگیزه آور شد ، اوقات خوبی داشتم.

میچ؟ - بله ، من میچ هستم - تو بخشی از این خلیج نیستی. تو خلیج هستی

 

 

نقد و بررسی گارد ساحلی

قبل از اینکه راجع به فیلم گارد ساحلی یا بی‌ واچ به انگلیسی Baywatch صحبت کنیم باید به این نکته اشاره کنم که رکورد پربیننده ترین سریال تلویزیونی تاریخ با بیش از 1.1 میلیارد بیننده در اختیار هیچکدام از سریالهای نام آشنای چند سال اخیر نیستند بلکه موضوع برمیگردد به سالهای 1989 تا 2001 یعنی 12 سالی که سریال گارد ساحلی پخش میشده است. بله سریال گارد ساحلی بر طبق آمار کتاب گینس پربیننده ترین سریال تاریخ تلویزیون بوده است.


بی شک که این موضوع بی ارتباط به بازی خانم پاملا اندرسون در نقش سی‌جی پارکر در سالهای اوج معروفیت و محبوبیتش در آن سریال نبوده است.
تصویر خانم اندرسون در آن سالها بارها و بارها بر روی جلد مجله پلی بوی ظاهر شد. خانم اندرسون در یک زمانی تبدیل به نماد س ک س در آمریکا شد، فعالیت او در دنیای مدلینگ و البته یک فیلم خصوصی که از او در فضای اینترنت پخش شد در آن سالها او را تبدیل به یکی از بزرگترین سلبریتیهای آمریکا و جهان کرد. و البته جذابیتهای بصری دیگر، همه و همه در کنار اسم دیوید هسلهاف، بازیگر و خواننده دوست داشتنی باعث شد که سریال گارد ساحلی پربیننده ترین سریال تاریخ شود. خوب حالا بعد از گذشت 16 سال جناب آقای سث گوردون تصمیم میگیرد که فیلمی بر اساس سریال موفق دهه نود بسازد.
آقای گوردون برای فتح گیشه به شدت روی محبوبیت سریال حساب باز کرده است و به همین دلیل تا جایی که توانسته و البته میشد به آن سریال ارجاعات آشکار و تابلو و غیر تابلو داده است. از نقشهای کوتاه جناب دیوید هسلهاف و پاملا اندرسون در فیلم تا لباسهای مشابه بازیگران فیلم و سریال تا پخش پشت صحنه همه و همه حاکی از حساب ویژه سث گوردون روی طرفداران سریال گارد ساحلی بوده است.
در سریال دیوید هسلهاف نقش کاپیتان میچ بوکانن را بازی میکرده و اینجا آقای دووانی جانسون، و البته بازیگر نقش سی جی پارکر هم خانم کلی روهاربک است که سعی کرده اند تا جای ممکن شبیه کسی که در سریال نقش پارکر را بازی میکرد باشد یعنی همان پاملا اندرسون معروف.
baywatch چیست
بگذریم، baywatch یا فیلم خوب گارد ساحلی بیشتر از هر چیزی شبیه یک کلیپ تبلیغاتی است البته نه تبلیغ یک محصول بلکه تبلیغ یک سبک زندگی.

 

هنرپیشه‌های گارد ساحلی


قبلا در فیلمهای هالیوودی خیلی مستقیم به مسئله رویای آمریکایی اشاره میشد ولی الان خیر. الان آنقدر این نوع زندگی با کیفیت به تصویر کشیده میشود که محال است دل ما جهان سومی های خاورمیانه نشین را نبرد.
ساحل جذاب و زیبا، بدنهای بی نقص، سیکس پک های خارق العاده، چهره های میکاپ شده، زیبارویان لبخند به لب و مهربان در کنار یک نقش منفی که اتفاقا او هم تمام خصوصیات بالا را دارد تبدیل میشود به دو ساعت فیلم گارد ساحلی که البته ادعایی هم ندارد. یعنی گارد ساحلی 2017 هرگز مدعی اینکه قرار است از پیچیدگیهای شخصیت انسان و تلخیهای جامعه امروز بشری صحبت کند، نیست.
فيلم گارد ساحلي قصدش ارائه یک داستان مفرح و سرراست در کنار حداکثر جذابیت ظاهری است به طوری که تمام اقشار جامعه مصرف کننده امروزی را راضی نگه دارد و انصافا که در بخش جذابیت ظاهری بسیار موفق عمل کرده است به طوریکه دوست ندارید حتی یک ثانیه قاب تصویر فیلم گارد ساحلی را از دست بدهید.

 

انتخاب هنرپیشه های گارد ساحلی

هنرپیشه‌های گارد ساحلی

انتخاب بازیگران فیلم گارد ساحلی بسیار با دقت انجام شده است تا خدای ناکرده کوچکترین خللی به نحوه نمایش زندگی مفرح و پر از آدرنالین آمریکایی وارد نشود.
در فیلم سینمایی گارد ساحلی چهار بازیگر زن انتخاب شده همگی در صنعت مدلینگ هم فعالیت داشته و یا دارند. تقریبا هر کسی که در ساحل رفت و آمد می کند برای خودش یک مانکن است.
در اکثر لحظات اگر تصویر را متوقف کنید انگار در حال تماشای پوستر تبلیغاتی یکی از این شرکتهای گردشگری هستید.

 

گارد ساحلی راک


بازیگران مرد هم که دیگر نیازی به معرفی ندارند ستاره بی چون و چرای فیلمهای اکشن و کمدی این روزهای هالییود یعنی دووانی جانسون یا همان راک دنیای کشتی کج در نقش ستوان میچ بوکانن و مانکن خوش چهره جناب زک افرون در نقش مت برودی و همچنین آقای جون باس در نقش رونی که قرار است نقش پسر تپل و بامزه فیلم را بازی کند و البته به تماشاگر بقبولاند که برای قهرمان بودن نیازی به سیکس پک ندارید کافیست که کودن و جوگیر باشید.
فیلم بی واچ ارزش یکبار دیدن را دارد ولی هرگز در ذهن شما نخواهد ماند. راستش شاید چند سال دیگر اصلا خاطرتان نباشد چنین فیلمی را دیده اید. جلوه های ویژه فیلم کم و کسری ندارند. تصویربرداریهای زیر آب شبیه مستندهای بسیار با کیفیت درباره خلیج های مرجانی است.

فیلم با اینکه یک موضوع جدی را دنبال میکند و در واقع در طول فیلم چند نفری هم می میرند ولی خیلی کارتونی و احمقانه روابط انسانها رو در نظر میگیرد. پلیس احمق، خلافکار کودن، و حتی کودنِ احمق در فیلم فراوان است. به نظرم اگر فیلم تا حدودی جدی تر بعضی کاراکترها و روابطشان نگاه میکرد تعداد بیشتری از شوخیهای فیلم خنده دار میشدند.

 

سینمایی گارد ساحلی سراسر نمایش صورتهای جذاب و چشمان رنگی و عضله و مانکن در قالب اسلوموشن است. که البته یکی دوباری با خود همین قضیه اسلوموشن هم در فیلم به صورت مستقیم شوخی میشود. مردم خوشحال و خندان و بی اطلاع از هر اتفاق شومی در اطرافشان در ساحل مشغول شنا و موج سواری و عشق و حال هستند. شادابی و تنوع رنگ در فیلم به صورت تعمدی آنقدر زیاد است که گاهی دچار سرگیجه میشوید.


دواین جانسون گارد ساحلی یا همان راک خودمان بار دیگر در قالب کوهی از عضله با صورتی مهربان و قلبی از طلا و البته زبانی تند و شوخ ظاهر میشود. من نمیدانم درست از کی شد که آقای دووانی جانسون از کوه عضله ای غضبناک به نام راک و از عقرب شاه عصبانی و کم حرف تبدیل شد به این کاراکتر شوخ و شنگ مهربان و مردم دوست، ولی هر چه بود و هر چه شد فعلا که خوب میفروشد و به همین خاطر است که تهیه کنندگان و کارگردانان بی خیال این کاراکتر نمی شوند. دقت کنید که دووانی جانسون چند نقش با همین شخصیت بازی کرده است!


زک افرون در سینمایی گارد ساحلی هم که مثل همیشه صرفا به عنوان یک مانکن و با ظاهر یک پسر سفید پوست و جذاب و چشم رنگی با بدنی سراسر عضله که البته در برابر راک هر عضله ای چربی می نماید، وارد قصه میشود و قضیه عشق و علاقه بین او و دیگر بازیگر فیلم هم به حدی غیر طبیعی و نچسب است که ترجیح میدهم به همان شکل نیمه طنز نگاهش کنم. نکته جالب در مورد زک افرون این است که در هنگام ادای دیالوگ صورتش تا حدود زیادی شبیه یکی از سوپراستارهای سینمای خودمان میشود. عاری از هرگونه احساس و بدون هیچگونه میمیک خاص موقعیت.
رونی در بسیاری از لحظات بار طنز فیلم را به دوش میکشد و انصافا هم کاراکتر با مزه ای از کار درآمده است
چند صحنه تعقیب و گریز با جت اسکی و نجات غریق و تیراندازی و آتش بازی در فیلم گارد ساحلی آمریکا  الحق و الانصاف جلوه های ویژه قابل قبولی دارد.

 

چند نکته جالب در مورد فیلم غریق نجات راک :

فیلم گارد ساحلی بدون سانسور  را دانلود کنید زیرا تمام فیلم در کنار ساحل و غریق نجات ها با مایو هستند.فیلم گارد ساحلی دوبله فارسی سانسور شده اپارات 

- دیوید هسلهاف که در سریال نقش میچ بوکانن را بازی کرده بود در اینجا هم باز در نقش استاد میچ که باز هم نامش میچ است برای لحظات کوتاهی بازی میکند،
- در فیلم نگهبانان کهکشان 1 و 2 هم در یکی دو صحنه از دیوید هسلهاف نامبرده میشود. او در دهه نود به شدت محبوب و معروف بود
- جاسوئیچی که میچ بوکانن یعنی دووانی جانسون به مت برودی میدهد همان جا سوئیچی است که در سریال استفاده میشد.
- خانم پاملا اندرسون از بازیگران فیلم baywatch  هم در انتهای فیلم برای لحظات کوتاهی بدون هیچ دیالوگی با همان استایل سوپر مانکن گونه بازی میکند.
- کارگردان فیلم گارد  آقای سث گوردون هم در فیلم بازی میکند او در نقش خلبان هلیکوپتر در انتهای فیلم نقش کوتاهی دارد.
- در یکی از پشت صحنه ها دیوید هسلهاف به شوخی میگوید که چرا من نقش میچ را بازی نکردم و این حق من بوده است.
- احتمال ساخت گارد ساحلی دو به شدت بالاست

نظرات

۱۴۰۰/۳/۱۵طبق گفته های پریانکا چوپرا مدل و بازیگر هندی که در این فیلم بازی می کند ، نقش آنتاگونیست در ابتدا برای یک مرد نوشته شده بود ، اما کارگردان ست گوردون پس از ملاقات با وی دستور بازنویسی فیلمنامه را داد و وی را برای بازی در نقش ویکتوریا لیدز تأیید کرد. از جمله مسئولیت هایی که ممکن است به یک سرویس گارد ساحلی سپرده شود عبارتند از: جستجو و نجات، اجرای قانون دریایی ، ایمنی کشتی ها ، تعمیر و نگهداری علامت های دریایی ، و کنترل مرزی .

۱۴۰۰/۳/۱۵دواین جانسون دهمین کشتی گیر حرفه ای درگیر در پروژه Rescuers Malibu و اولین کشتی گیر بازیگر شد ، اما در این سریال ظاهر نشد. خورخه گونزالس ، جیمی هارت ، هالک هوگان ، رندی Savage ، ریک فلیر ، لئون وایت ، کوین سالیوان ، شان مایکلز و توری ویلسون ستاره های مهمان سریال نجات دهنده های مالیبو (1989-2001) هستند. گارد ساحل و یا گارد ساحلی سازمان امنیت دریایی یک کشور خاص است. گارد ساحل و یا گارد ساحلی مسئولیت های گسترده ای را در کشورهای مختلف شامل می شود ، از یک نیروی نظامی به شدت مسلح با وظایف گمرکی و امنیتی گرفته تا یک سازمان داوطلب با وظیفه جستجو و نجات بدون اختیارات اجرای قانون. در بیشتر کشورها ، وظایف معمول گارد ساحلی از وظایف نیروی دریایی ( خدمات نظامی ) و پلیس ترانزیت (یک سازمان اجرای قانون ) متمایز است ، در حالی که در کشورهای خاص شباهت هایی به هر دو دارد .

۱۴۰۰/۳/۱۵نینا دوبروف ، اشلی بنسون ، الکساندرا شیپ ، شلی هنیگ ، بیانکا آ. سانتوس و دنیس تونتز برای نقش سامر در نظر گرفته شدند . این نقش به الكساندر داداریو رسید گارد ساحلی - خدمات شبه نظامی تخصصی تعدادی از ایالت ها ، طراحی شده برای نظارت بر رعایت رژیم حقوقی آبهای سرزمینی و داخلی ، منطقه اقتصادی دریایی و فلات قاره تحت صلاحیت دولت ، برای اطمینان از ایمنی ناوبری در آبهای سرزمینی ، برای کمک به کشتی ها و هواپیماهای سرگردان ، اطلاعات جوی ، حفاظت از شیلات و قاچاق کالا .آنها برای انجام مأموریت های خود از کشتی های گشت زنی ، یخ شکن ، یدک کش ، قایق گشتی ، هواپیما و هلی کوپتر استفاده می کنند . در برخی از کشور ها ، گارد ساحلی یک ذخیره نیروی دریایی در زمان جنگ است (به عنوان مثال ، گارد ساحلی ایالات متحده ). در زمان جنگ ، گارد ساحلی درگیر مبارزه با زیردریایی ها ، پوشش ارتباطات ساحلی و ساحل ، دفاع از آب پایگاه ها ، بنادر و لنگرگاه ها و انجام عملیات جستجو و نجات است.

۱۴۰۰/۳/۱۵من واقعاً ماهیت بسیاری از بررسی های منفی در گارد ساحلی را درک نمی کنم. به نظر می رسد که مردم منتظر نوعی شوخ طبعی فوق العاده بزرگ فلسفی و پیامی از فیلم درباره نجاتگران گارد ساحلی بودند كه براساس یك پروژه نسبتاً ضعیف با پاملا اندرسون ساخته شده بود. در واقع ، اگر شما فقط می خواهید چند ساعت بعد از کار بنشینید و مناظر خوب ، طنز آسان را تحسین کنید و فقط آرام باشید ، این فیلم قطعاً برای شما مناسب است. فیلمبرداری و جلوه های قابل توجه است. برخی لحظات وجود دارد که ، بسیار خوب ، از آن فیلمبرداری شده است. تصاویر پویا در یک قاب ، با حرکت طولانی قهرمان. در همان زمان ، بعضی از گفتگوهای شخصیت ها به طرز وحشتناکی فیلم برداری می شوند ، وقتی قهرمان در یک قاب به سمت چپ نگاه می کند ، و در دیگری - به مرکز. بازیگری خوب در اینجا دواین جانسون مثل یک خدای پادشاه از طرف "سریع و خشمگین" رفتار نمی کند بلکه کاملاً طبیعی و متواضعانه رفتار می کند. شوخی هایی در مورد رابطه جنسی وجود دارد ، اما آنها خیلی ناپسند نیستند. همچنین جوک هایی با موضوع متفاوت وجود دارد. بنابراین ، مفسران را که فقط شوخی با دستگاه تناسلی در آنجا دیده اند باور نکنید. به طور کلی ، فیلم عالی نیست ، اما اگر می خواهید بعد از یک هفته سخت واقعاً آرام باشید ، پس من آن را به شدت برای شب تعطیلات توصیه می کنم!

۱۴۰۰/۳/۱۵تهیه کنندگان می توانستند یک فیلم عالی بسازند و فرمول دیگری برای طنز انتخاب کنند. اما شوخ طبعی گارد ساحلی مبتذل است و گاهی اوقات صریحاً کودکانه است.، با همه اینها ، گارد ساحلی فاقد کنایه از خود است. این فیلم سعی می کند آموزنده باشد ، که بیشتر آزار دهنده است. به دلیل انتخاب اشتباه کمدی است که فیلم به سرعت شروع به از دست دادن علاقه تماشاگر می کند ، در اواسط فیلم گارد ساحلی غیر قابل تحمل و خسته کننده می شود ، تمام حرکات داستانی خوانده می شوند و شخصیت ها به سادگی بی چهره و جالب نیستند. آنچه در فیلم خوب است تابستان ، دریا ، سواحل زیبا و عکسبرداری با حرکت آهسته است.

۱۴۰۰/۳/۱۵دواین جانسون و زک افرون در گارد ساحلی به ترتیب نقش جانبازان و تازه واردان خدمات نجات را بازی می کنند. یکی با تجربه و پخته ، دیگری جوان و متشکر از خود. آنها در اینجا ستاره های اصلی هستند و در اطراف آنها الكساندرا دادداریو و كلی روهرباخ بانوان جذابی را با لباس شنای قرمز بازی می كنند. خوب ، جان باس نیز در نقش یک احمق دست و پا چلفتی عاشق یک نجات دهنده زیبا بازی می کند. ساحل ، دریا ، شن و ماسه ، دختران زیبا با لباس شنا ، کمی عمل. اگر مقدار زیادی از شوخ طبعی مبتذل شما را اذیت نمی کند ، پس می توانید آرام باشید و این فیلم را تماشا کنید. مانند یک کمدی سبک 18+ و غیر مدعی

۱۴۰۱/۱/۵دواین جانسون رکورد جدیدی برای سلفی ثبت کرد در لندن، در جریان نمایش فیلم اکشن «گسل سن آندریا»، این بازیگر و کشتی گیر آمریکایی رکوردی را به نام خود ثبت کرد: 105 سلفی در 3 دقیقه. تمام سلفی ها با طرفداران استعداد راک گرفته شده است. به گفته دواین، او عاشق عکاسی به خصوص سلفی گرفتن است. شایان ذکر است که با چنین تعداد عکس، این بازیگر رکورد قبلی خود را شکست - 75 شات در 3 دقیقه. یک داور از کتاب رکوردهای گینس سلفی را برای وضوح تصویر بررسی و مستند کرد و اظهار داشت که همه چهره ها به راحتی قابل تشخیص هستند.

در ادامه بخوانید...