فیلم علمی تخیلی که ما را با خود به جهانی فراتر از محدوده ی کره ی زمین می برند می توانند حس هیجانی زیر پوستی را به ما تزریق کنند. از سال های دور با فیلم هایی مانند پیشگامان فضا ،جنگ ستارگان ، بیگانه، رسیدن ، مسافران و دیگر فیلم هایی از سینمای جهان که با محوریت دنیایی خارج از زمین، مخاطب را به خود جذب می کنند، آشنا هستیم. اما دست و پنجه نرم کردن با موجوداتی که ما تصویر درستی از شکل، اندازه و حتی نحوه ی تغذیه ی آن ها نداریم بنظر جذاب می رسد.
و البته که برخی از ما خوره این نوع فیلم ها هستیم. فیلم هایی که مخاطب را با خود به دنیایی منزوی محدود به یک سفینه فضایی و شاید یک ایستگاه فضایی تحقیقاتی می برد.فیلم حیات یکی از این دسته فیلم هاست که هرچند بی نقص نیست اما توانایی این را دارد که تا آخر فیلم مخاطب را مشتاق نگه دارد. با ما همراه باشید تا با هم نگاهی به فیلم ترسناک و علمی تخیلی LIFE "حیات" داشته باشیم.
داستان فیلم حیات توسط ﺭﺕ ﺭﯾﺲ و ﭘﺎﻝ ﻭﺭﻧﯿﮏ نوشته شده است. هم چنین کارگردانی آن برعهده ی ﺩﺍﻧﯿﻞ ﺍﺳﭙﯿﻨﻮﺯﺍ بوده است. از بازیگران فیلم می توان به ﺭﺍﯾﺎﻥ ﺭﯾﻨﻮﻟﺪﺯ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﺟﮏ ﻫﺮﯾﺴﻮﻥ،ﺟﯿﮏ ﺟﯿﻠﻨﻬﺎﻝﺩﺭ ﻧﻘﺶ دیوید جوردن،ﺭﺑﮑﺎ ﻓﺮﮔﻮﺳﻦ، ﻫﯿﺮﻭﯾﻮﮐﯽ ﺳﺎﻧﺎﺩﺍ،ﺁﺭﯾﻮﻥ ﺑﯿﮑﺮ اشاره کرد. ماجرای فیلم مانند اکثر فیلم های علمی تخیلی و فضایی با چندین فضانورد و خارج از جو کره ی زمین شروع می شود. که دست برقضا برای تحقیقات آن جا هستند. هرکدام زندگی شخصی خود با دلبستگی های روی زمین را دارند. تا این جای فیلم بنظر قابل پیش بینی می آید. چند دانشمند و یک ایستگاه تحقیقاتی و حتما یک سری اتفاقات که جو آرام و دوستانه را برهم بزند شاید و جود یک خطر و کمی مرگ!
این جا iss است گران ترین خانه ای که تا به حال برای دانشمندان فضایی ساخته شده است. قرار است نمونه ای از مریخ آورده شود که حامل زندگی است. به طرز خوشبینانه ای امید را در دل قضانوردان می کارد. با ورود نمونه ی خاک مریخ مشخص می شود که این نمونه تنها شامل خاک نیست بلکه یک تک سلولی نیز در آن زندگی می کند که به دلیل شرایط جوی مریخ خواب است. کسی نمی داند که چطور به مریخ آمده است. اصلا از اول هم آن جا بوده یا با یک شهاب سنگ به آن جا رفته.؟امروزه اغلب فلیم ها با دید مثبت ساخته می شوند و این حس را به مخاطب القا می کنند که موجودات بیگانه خوب و صلح طلب هستند. اما فیلم حیات بازی را عوض می کند. موجود تک سلولی کوچک ما که هیو بسیار به آن علاقه مند شده است و روری آن را خطرناک می پندارد، یک هیولای در حال رشد از آب در می آید.
اولین حمله ی نمونه ی تک سلولی رشد یافته که به افتخار بچه های یک مدرسه کالوین نامیده شده است به هیو است. انگشتان دست راست او را کاملا می شکند. اولین شوک به مخاطب اینجا وارد می شود. چطور این موجود کوچک اینقدر وحشی می شود. شوک دوم زمانی است که روری دوست با وفای هیو سعی می کند که او را از دیواره ی امنیتی دوم خارج کند اما کالوین باهوش تر است و خارج می شود و ابتدا به موش آزمایشگاهی و سپس به اندام های داخلی روری حمله می کند. در فیلم شاهد صحنه هایی هستیم که ما را با ترس هایی روبه رو می کند که فکرش را نمی کردیم.
کالوین به ظاهر آرام به سرعت رشد می کند و مشتاق آب و غذا و اکسیژن است. این جا است که باید بگوییم هیولا بیدار شده است. برخی از این صحنه ها و برخی از سناریو کلیشه ای و تکراری هستند ماجرای آن چنان هیجان انگیزی را روایت نمی کنند و حتی مخاطب از خود می پرسد، اگر این فیلم حیات است پس کو؟ تضاد محتوی فیلم با اسمش کمی تو ذوقی و البته کمی هم خنده دار است. کاراکتر ها سعی می کنند برای حفظ زمین از این هیولا تلاش کنند.
مخاطب انتظار دارد با چیزی که ربطی به بقای زندگی دارد روبه رو شود و در نهایت شاهد مرگ دردناک شخصیت های سطحی است که هرکدام دل مشغولی های خود را دارند و با پروتوکول های امنیتی خود را به دام مرگ می کشانند. در برخی از صحنه ها می شد رفتار منطقی تری داشت ولی کارگردان برای ادامه ی فیلم و کش دادن آن راه این کارها را بسته است و تنها به ادامه ی رفتار های نامعقول بسنده می کند.
با این که فیلم تاحدودی موفق شد که نشان دهد نمی توان همواره نسبت به موجودات خارجی دید مثبت داشت و می توانند بسیار خطرناک باشند، اما تا حدودی این قضیه که انسان موجودی هوشمند تر است را زیر سوال برده است. فیلم نشان می دهد که سیاره ما با تمام انسان هایش تا چه حدود آسیب پذیر است و این تا حدودی با عث ایجاد رعب و وحشت می شود. می شد فیلم را قوی تر ساخت و کمی موضوع را پیچیده تر از کشتار تمامی افراد کرد. در این فلیم هیچکدام از افراد قهرمان نیستند هیچکدام خودخواه نیستند و همه حاضرند خود را فدا کنند تا کالوین پایش به زمین نرسد.
در واقع ماموریت آن ها و طبق قرار دادشان دورکردن این موجود از زمین است. البته به چه بهایی؟به بهای فدا کردن جان خودشان. اما صحنه ی آخر این فیلم ترسناک ، تمام این فداکاری ها را زیر سوال می برد. جایی که انتطار داریم کالوین به اعماق فضا رفته باشد. اما زمانی که کشتی نجات فضایی در منطقه ای بومی فرود می آید کالوین را همراه با دیوید درون آن میبینم و این جا ست به خود می گوییم اوه خدای من عجب فاجعه ای!!!
به طور کلی اگر از آن دسته از افراد هستید که آخر هفته ها را دوست دارید با تماشای یک فیلم خوب و کمی حس هیجان و ترس بگذرانید تماشای فیلم حیات را به شما پیشنهاد می کنم . تصمیم گیرنده شما هستید .آیا حیات ارزش دوباره دیدن را دارد یا نه؟!
فيلم يک خصوصيت خيلی دلنشين دارد، آن هم نقاشی بودنش است. خيلی از نماها نقاشی هستند. يک عکس هستند. يک لحظه دوست داشتنی هستند.
ساختار کنايه آميز زندگی دوگانه ورونيک
به همراه بسياری از کارگردانها و فيلمسازهای اروپای مرکزی، کريستوف کيشلوفسکی و کريستف پیزیویچ با ايجاد يک ساختار کنايه آميزی ايجاد کرده اند تا به بررسی زندگی يک زن جوان در دوران معاصر بپردازند. آنها در اين کار از امير کوستاريکا زيرکانه تر عمل کرده اند، کيشلوفسکی و پیزیویچ عامل های محرک سياسی را پرداخت به جنبه های روانکاوانه کنار زده اند.
زندگی دوگانه ورورنيک درباره دو زن جوان است، ورونيک که در فرانسه زندگی می کند و ورونيکا که ساکن لهستان است. هر دوی آنها در يک زمان متولد شده اند و در شرايطی مشابه با هم بزرگ شده اند، ولی همديگر را نمی شناسند، حداقل به شکل خودآگاه هم را نمی شناسند. ورونيکا يک موزيسين است، خواننده با استعدادی است که در ميانة کنسرت از دنيا می رود. در همان لحظه، ورونيک مشغول عشق بازی است و ناگهان احساس می کند چيزی را از دست داده است.
او بدون اين که بداند چرا يا توضيحی برای کارش داشته باشد درس آوازش را رها می کند. داستانی که بعد از اين اتفاق می آيد درباره چگونگی عاشق شدن ورنيک به مردی خيمه شب باز و نويسنده است. به نظر می آيد ورونيک با اينکه فقط يک بار مرد را در اجرای مدرسة بچه ها ديده است، می داند چطور مرد خودش را به او می رساند. در حين اينکه روابط آنها گسترش می يابد، ورونيک به اين دانش می رسد که گويی به صورت خودآگاه می تواند پيش بينی حوادث و احساساتش را بکند، گويی او يک زندگی ديگر نيز داشته است.
در اواخر فيلم، خيمه شب باز عکسی پيدا می کند که اعتقاد دارد عکس ورونيک در سفر خارکف است، ولی آن عکس متعلق به ورونيکا است. در نهايت درکی از وجود ورنيکای ديگر ايجاد می شود. نويسنده ها اين دو زن را از پس ظواهر بهم ارتباط می دهند. هر دو به پدرشان نزيدک هستند، هر دو مادرشان را در دوران کودکی از دست داده اند و هر دو دارای استعداد موسيقی هستند.
از نظر ساختار، ادراک وجود يک همزاد درماتيک باعث می شود تماشاگر و شخصيت به بازتابی از شخصيت نگاه داشته باشند. استفاده از همزاد يک ابزار برای ايجاد فاصله است. سئوال اين است که فيلم زندگی دوگانه ورونيک به چه منظور از کنايه استفاده می کند؟ ورونيک دختری سر زنده، زيبا و جذاب است.
مثالی از نيروی مثبت در زندگی. در همين بين ورنيکا که همزاد اوست، به ناگاه در خارکف می ميرد. گويی کشيلفسکی و پیزیویچ دارند از دست رفتن و ترس از دست دادن را بررسی می کنند و به ضرورت، ترس از مرگ را از طريق زنی جوان و جذاب به نمايش می گذراند. با ايجاد يک همزاد برای او، نويسنده به ديالکتيکی درباره زندگی و مرگ می پردازند، برای اين کار تفسيری بر کيفيت زندگی می دهد. برای ورونيک زندگی کردن يعنی عشق ورزيدن و به خاطر سپردن ورونيکای ديگر، ورونيکايی که نمايندة انباشت از دست دادنها در زندگی خودش است.
خوانشی ديگری که از ساختار می توان انجام داد اين است که آن را راهی برای هدايت وقايع در نظر گرفت. زمانی که ورونيک متوجه می شود چه اتفاقی برای ورونيکا افتاده است، می تواند از خودش محافظت کند. بازتاب اين نگاه احتياط آميز به خود، در مرد خيمه شب باز هم ديده می شود ـ او عروسکی هايی از ورنيکا و ورونيک ساخته است، اما به ورونيک می گويد فقط زمانی از عروسک دوم استفاده می کند که اولی در طول اجرا آسيب ببيند. هنرمند، که در اينجا مرد خيمه شب باز و نويسنده است، به اندازة خود ورونيک احتياط به خرج می دهد.
فیلم زندگی دوگانه ورونيک منظور را می رساند، اما فقط يکی از مثالهای ساختار کنايه آميز است. کارهای کيشلوفسکی معمولاً از نظر سختار شکلی کنايه آميز دارند. فيلمهای سفيد و فيلمی درباره عشق قدرتمندتر هستند، چون از ساختار کنايه آميز استفاده می کنند. اما در هر صورت کریستوف کيشلوفسکی با ظرافت و زيرکانه تر از ساير نويسنده ها و کارگردانهای اروپای مرکزی و سینمای جهان، کنايه را در آثارش به کار می برد.(سیارک)
اقتصاد سینما از پیچیده ترین مباحث آن است که متخصصان خاص خود را دارد و مشاوران ویژه در کشورهای مختلف، اما نگاهی به آمار و میزان تماشاگران و رابطه تعداد سینما و سالانه سینما رفتن در کشورهای مختلف، آغاز جذابی است برای اندکی ساده تر کردن این هزارتوی غامض.
کتابچه ای که جشنواره جهانی دوبی با عنوان "فوکوس ۲۰۱۷" در انتهای سال ۲۰۱۷ منتشر کرده (و در واقع به جهت جمع بندی و تحلیل داده ها، پنج سال پیاپی تا پایان سال ۲۰۱۶ را دربرمی گیرد)، امکان تحقیق، تحلیل و بازاریابی بهتری را برای دست اندرکاران سینمای جهان فراهم می کند.
همان طور که می توان حدس زد سینماهای آمریکا و کانادا از نظر رقم، بیشترین فروش را در جهان در اختیار دارند. اما فروش یک سال سینماهای این دو کشور چقدر است؟
فروش سالیانه آمریکا و کانادا طی پنج سال یک و چهاردرصد رشد داشته و در یک سال آخر به رقم حیرت انگیز یازده میلیارد و چهارصد میلیون دلار آمریکا رسیده است.
چین دومین بازار بزرگ سینما را در اختیار دارد، با فروش شش میلیارد و ششصد میلیون دلار در سال آخر که نسبت به سال ۲۰۱۲ بیش از بیست و چهاردرصد رشد را به نمایش می گذارد اما نسبت به یک سال پیش تر، سه و یک دهم درصد کاهش را به نمایش می گذارد.
رتبه های بعدی به قرار زیر است: ژاپن(دو میلیارد و صد و هفتاد میلیون دلار)، بریتانیا(یک میلیارد و ششصد و شصت میلیون)،فرانسه (یک میلیارد و پانصد و چهل میلیون)،هند (یک میلیارد و چهارصد و هشتاد میلیون)،کره جنوبی( یک میلیارد و چهارصد و پنجاه میلیون)،آلمان (یک میلیارد و صد و سیزده میلیون)،استرالیا(نهصد و ده میلیون) و مکزیک(هفتصد و نود میلیون).
اما پرفروش ترین گیشه ها لزوماً پرتماشاگرترین کشورها نیستند، به این دلیل ساده که قیمت بلیت سینما در کشورهای مختلف بسیار متفاوت است، به این جهت تعداد بلیت فروش رفته در کشورهای گوناگون نسبت مهمی با میزان جمعیت آن کشورها دارد و در نتیجه، چین و هند، پرجمعیت ترین کشورهای جهان، رتبه اول و دوم تعداد فروش بلیت در جهان را در اختیار دارند، با این تفاوت چشمگیر که هند - که از چین کم جمعیت تر است- حدود ششصد و پنجاه میلیون بیشتر از چین بلیت فروخته و به این ترتیب ثابت می کند که هندی ها بسیار بیشتر از چینی اهل سینما رفتن هستند.
در هند در طول یک سال دو میلیارد و پانزده میلیون بلیت فروش رفته و در چین، یک میلیارد و سیصد و هفتاد میلیون.
بعد از این دو کشور، آمریکا و کانادا قرار دارند که یک میلیارد و سیصد و بیست میلیون بلیت فروشی طی یک سال داشته اند.
با یک فاصله بسیار زیاد، مکزیک با سیصد و بیست و یک میلیون بلیت در رتبه بعدی قرار دارد و پس از آن به ترتیب: کره جنوبی، فرانسه، روسیه، برزیل،ژاپن و بریتانیا.
تعداد بلیت فروش رفته در بریتانیا حدود چهل و پنج میلیون کمتر از فرانسه است (این کشور حدود هزار و هفتصد پرده سینما کمتر از فرانسه دارد)، با این حال به دلیل گران تر بودن قیمت بلیت در بریتانیا، فروش گیشه در این کشور در یک سال صد و بیست میلیون دلار بیشتر از فرانسه است و در نتیجه جایگاه اقتصادی مهمتری را در جهان سینما رقم می زند.
تعداد سینماروها در مکزیک و روسیه طی یک سال حدود دوازده درصد افزایش داشته، اما در بریتانیا بیش از دو درصد کاهش در تعداد بلیت فروش رفته دیده می شود.
در آلمان تعداد بلیت فروش رفته در یک سال بیش از سیزده درصد کاهش داشته که در میان کشورهای اروپا بیشترین کاهش را نشان می دهد. برعکس، جمهوری چک و اسلواکی، دو کشوری هستند که بیش از بیست درصد بر تعداد بلیت های فروش رفته آنها طی یک سال افزوده شده است.
شاخص سالانه سینما رفتن در آمریکا، سه وهفت دهم، فرانسه، سه و دودهم ، بریتانیا دو و شش دهم و آلمان یک ونیم است، به این معنی که به طور متوسط هر فرد فرانسوی، بیش از دو برابر یک آلمانی به سینما می رود. این رقم در ایسلند- که در سال های اخیر فیلم های متفاوت و جذابی را هم به جهان سینما هدیه کرده- چهار و سه دهم است که بیش از همه کشورهای اروپاست و تنها کره جنوبی به چنین رقم حیرت انگیزی می رسد.
اهالی بوسنی و هرزگوین و همین طور مقدونیه، با شاخص سالانه تنها دو دهم ، کمترین میزان استقبال از سینما را به نمایش می گذارند. این رقم به این معنی است که اهالی این دو کشور، به طور متوسط هر پنج سال یک بار به سینما می روند.
در میان کشورهای آمریکای لاتین، مکزیکی ها بیشترین شاخص سالانه سینما رفتن(دو و شش دهم) و برزیلی ها کمترین(کمتر از یک) را در اختیار دارند.
این رقم در الجزایر نزدیک به صفر و در مصر و مراکش تنها یک دهم است، به این معنی که به طور متوسط هر مصری یا مراکشی هر ده سال یک بار به سینما می رود.
شاخص سالانه سینما رفتن در ایران به طور متوسط سه دهم است یعنی به طور متوسط هر ایرانی هر ده سال سه بار به سینما می رود.
عجیب ترین آماری که درباره ایران وجود دارد: نود و هفت و دو دهم درصد از بلیت فروشی سینما ها در ایران از آن تولیدات داخلی است که این رقم در هیچ کشور دیگری در جهان مشابهی ندارد.
همان طور که باز می توان حدس زد آمریکا و کانادا بیشترین تعداد (پرده) سینما را دارند: چهل و سه هزار و پانصد و سی و یک که البته سه دهم درصد کمتر از یک سال پیش از آن است و نشان از تعطیلی برخی از سینماهای این دو کشور دارد.( سیارک)
چین که در سال ۲۰۱۲ سیزده هزار و صد و هجده پرده سینما داشته، طی چهار سال به رقم قابل توجه چهل و یک هزار و صد و هفتاد و نه سینما رسیده که رشد حیرت انگیزی را در سینماسازی در این کشور به نمایش می گذارد.
هند حدود یازده هزار و پانصد پرده سینما، فرانسه پنج هزار و هشتصد و چهل و دو و بریتانیا چهارهزار و صد و پنجاه پرده سینما دارند.
در اتحادیه اروپا بیشترین تعداد سینما از آن فرانسه است و پس از آن، به ترتیب ایتالیا، آلمان، بریتانیا و اسپانیا. بجز این چهار کشور تنها لهستان کمی بیش از هزار پرده سینما دارد و باقی کشورها کمتر از هزار پرده سینما دارند. کمترین تعداد سینما در اتحادیه اروپا به کشور کوچک لوگزامبورگ تعلق دارد که تنها سی و دو پرده سینما دارد.
بیش از شصت و هفت درصد بلیت فروش رفته در یک سال در اتحادیه اروپا به فیلم های آمریکایی اختصاص دارد و تنها کمی بیش از بیست و شش درصد نصیب فیلم های اروپایی شده است
بیشترین تعداد فیلم (بلند) را در جهان هند تولید می کند؛ با رقم قابل توجه هزار و نهصد و سه فیلم در سال که دو برابر رتبه دوم است.
اما عجیب این که چین گوی سبقت را از آمریکا ربوده و جدول چندین ساله تولید فیلم از نظر تعداد را که به هند و آمریکا تعلق داشت، دچار تغییر کرده است.
چین نهصد و چهل و چهار فیلم بلند تولید کرده که رشدی سی و هفت درصدی را طی یک سال به نمایش می گذارد.
ژاپن، کره جنوبی، فرانسه، آلمان، اسپانیا، ایتالیا و بریتانیا به ترتیب رتبه های بعدی را در اختیار دارند. سیصد و هفتاد و پنج فیلم بلند تولید شده در بریتانیا در سال ۲۰۱۲، چهار سال بعد به دویست فیلم رسیده و به این ترتیب کاهشی حدود سی و سه درصد تنها طی سال آخر را به نمایش می گذارد، در حالی که تولید فیلم در ایتالیا طی یک سال بیست و یک درصد رشد را به نمایش می گذارد.
در بیست و هشت کشور اتحادیه اروپا مجموعاً ۱۷۴۰ فیلم سینمایی(داستانی و مستند سینمایی) تولید شده که از این میان ایتالیا با تولید صد و چهل و دو فیلم کاملاً ملی( بدون محاسبه تولیدات مشترک) در صدر است و پس از آن فرانسه با صد و بیست پنج فیلم و بریتانیا با صد و هفت فیلم.
قبرس، لتونی و اسلواکی هر کدام تنها دو فیلم کاملاً داخلی در یک سال تولید کرده اند.
بحث سیطره اقتصادی سینمای آمریکا در اروپا، بحث کهنه اما همچنان درگیر کننده ای است که در کشورهایی چون فرانسه کماکان داغ است؛ جایی که تولیدات ملی تنها حدود سی و شش درصد بازار را در اختیار دارند.
بیست و هشت کشور اتحادیه اروپا طبیعتاً بازار بسیار بزرگی را در جهان سینما به خود اختصاص داده اند، اما شاید همه پاسخ این پرسش را می دانند که بیش از پانصد و ده میلیون جمعیت اتحادیه اروپا، بیشتر به تماشای فیلم های آمریکایی می روند یا اروپایی؟
بیش از شصت و هفت درصد بلیت فروش رفته در یک سال در اتحادیه اروپا به فیلم های آمریکایی اختصاص دارد و تنها کمی بیش از بیست و شش درصد نصیب فیلم های اروپایی شده است. بیش از سه درصد به فیلم های تولید مشترک آمریکا و اروپا اختصاص دارد و تنها دو و سه دهم درصد از فروش بلیت سینماها در اتحادیه اروپا به فیلم های بقیه کشورهای جهان می رسد که رقم بسیار اندکی است و البته تعجب آور.
سهم سینمای ملی آلمان از تعداد بلیت های فروش رفته تنها اندکی بیش از بیست و دو درصد است. این رقم در روسیه حدود هفده درصد و در بریتانیا سی و پنج درصد است، در حالی که در ترکیه حدود پنجاه و سه درصد بلیت های فروش رفته به فیلم های ساخته شده در این کشور اختصاص دارد.
سینمای هند هشتاد و پنج درصد ، ژاپن شصت و سه درصد و چین پنجاه و هشت درصد فروش کل بلیت هایش را از آن سینمای ملی خود می کنند.( سیارک)
همه ما نسلی از بهترین فیلم های هالیوودی را بخاطر داریم. آل پاچینو و رابرت دنیرو یکهتاز میدان بودند و با فیلمهایی در دهه هفتاد میلادی به روی پرده سینمای جهان رفتند، بازیگرانی چون این دو را شناخته و برای همیشه در خاطر خواهیم داشت. شاید دهه هفتاد میلادی سکوی پرتابی برای این بازیگران بزرگ به حساب بیاید، اما روند موفقیت آنها محدود به این یک دهه نبوده و درحقیقت تا چندین سال بعد نیز در فیلمهایی نقش آفرینی کردهاند که بدل به آثاری ماندگار در دنیای سینمای هالیوودی شده است. در این مقاله قصد داریم ده مورد از فیلم های یکی از این بازیگران را که به عقیده rottentomatoes جزء ده فیلم برتر این بازیگر هستند را بررسی کرده و نگاهی به آنها بیندازیم. این بازیگر آل پاچینو است. با سیارک همراه باشید. زیر عنوان هر فیلم امتیازی که توسط rottentomatoes به آن اختصاص داده شده است نیز ذکر شده است. از دهمین مورد شروع میکنیم:
فیلم دنی براسکو با بازی آل پاچینو Donnie Brasco
با امتیاز 88 از 100
تا سال 1997، آل پاچینو را بیشتر با فیلمهایی میشناختیم که در آنها به نبرد بیپایان قانون با گروههای خلافکاری سازمانیافته و چالشهایی که دراین مسیر پیش میآمد، اشاره میشد و درحقیقت این، درونمایه اصلی فیلمهایی بود که او در آنها به ایفای نقش میپرداخت، اما فیلم دنی براسکو (به کارگردانی مایک نول) یک تغییر و نوآوری اساسی در این سبک فیلمهای بوجود آورد و با امضایی که به نام خود داشت، آل پاچینو را نیز وارد دنیایی دیگر کرد.
این فیلم که براساس داستانی واقعی تولید شده است، روایت زندگی مأمور اف بی آی، جوئی پیستون (با بازی جانی دپ) و تلاش دردناک و بیوقفه او برای پی بردن به رازها و زد و بندهای یک گروه مافیایی و درنهایت فراهم آوردن مدارکی برای دادگاهی کردن آنها است. جوئی برای دستیابی به هدف خود حتی حاضر میشود رفاقتی با یکی از اعضای این باند خلافکاری، به نام لفتی روگیرو (با بازی آل پاچینو) به هم بزند.
رفاقتی که لفتی فریب ظاهر آن را میخورد و درنهایت جان خود را به خاطر این کار نا عاقلانهاش از دست میدهد. باوجود اینکه فیلم داستان بسیار تأثیرگذاری را روایت کرده و تکنیکهای سینمایی درآن به زیبایی هرچه تمامتر از آب درآمده است، بسیاری از منتقدان، ماندگاری این اثر را مدیون بازی زیبای آل پاچینو درآن میدانند.
فیلم بوی خوش زن با بازی آل پاچینو Scent of a Woman
با امتیاز 88 از 100
بوی خوش زن فیلمی بود که درنهایت توانست جایزه اسکار را برای آل پاچینو به عنوان بهترین بازیگر مرد، به ارمغان بیاورد. جایزهای که پیش از این نیز آل پاچینو چهار بار نامزد دریافت آن شده بود و البته در کسب آن ناکام مانده بود. ازجمله فیلمهایی که پاچینو بخاطر ایفای نقش در آنها نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شده بود، میتوان به قسمت دوم سری فیلمهای پدرخوانده و بعد از ظهر سگی اشاره کرد.
با نگاهی به بازی آل پاچینو در این فیلمها میتوان روی این اتفاق نظر داشت که این جایزه کمی دیر نصیب وی شده و شاید بخاطر آن نقشآفرینیها نیز میشد این جایزه را به این بازیگر بزرگ داد،
با اینحال دیگر در این نکته هیچ شکی نمیتوان داشت که بوی خوش زن به کارگردانی مارتین برست، بخش اعظم موفقیت خودرا مدیون بازی بینظیر آل پاچینو بود. داستان این فیلم درباره یک دانشجوی کم سن و سال (با بازی کریس او دونل) است که برای گذران زندگی خود نیاز به درآمد دارد و درنهایت کاری پیدا میکند.
این کار نگهداری و مواظبت از یک افسر بازنشسته ارتش آمریکا است که اکنون بینایی خود را از دست داده و دائمالخمر است (با بازی آل پاچینو). البته انتقادهایی نیز به این فیلم وارد شده که به ذکر یکی از آنها اکتفا میکنیم: راجر ابرت درخصوص این فیلم گفته: «زمانی که به سکانس پایانی فیلم میرسیم، همان چیزی را میبینیم که در اینگونه فیلمها انتظارش را میرود. درحقیقت ما درطول فیلم شاهد بزرگ شدن نوجوانی هستیم و درنهایت هم این اتفاق رخ میدهد. اما برای رسیدن به سکانس پایانی و اتفاقی که در آخر فیلم میافتد، میشد مهارت بیشتری به خرج داد و از قدرت تصویرپردازی بیشتری بهره گرفت.»
فیلم صورت زخمی با بازی آل پاچینو Scarface
با امتیاز 82 از 100
کارگردان صورتزخمی، برایان دیپالما، با الهام گرفتن از نسخه قدیمیتر این فیلم که درسال 1932 و توسط هاوارد هاوکس و ریچارد روسون به روی پرده رفته بود، اقدام به تولید این فیلم کرد. نسخه قدیمیتر این فیلم البته چیزی جز یک داستان خطی و یک پیام اخلاقی در پایان فیلم نداشت، حالآنکه برایان دیپالما با ساخت درامی هیجانانگیز از زندگی تونی مونتانا، داستان این فیلم را به سطحی بالاتر رساند و برای علاقهمندان به این سبک، حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
صحنههای خشونتآمیزی که در فیلم صورت زخمی به چشم میخورد، باعث شد که نظر منتقدان درباره آن متفاوت باشد و درزمانی که فیلم به روی پردههای سینما رفت، مدتی طول کشید تا بتواند جای خود را در میان عامه مردم پیدا کند. البته زمانی که این اتفاق افتاد، فیلم بدل به یک اثر موفق شد و فروش چشمگیری داشت.
درنهایت، بیشتر منتقدان هم به این نتیجه رسیدند که بیشتر اظهارنظرهای منفی درباب این فیلم، درحقیقت کملطفی است و آن را به عنوان یک اثر ماندگار سینمای جنایی دهه هشتاد میلادی پذیرفتند. وینسنت کنبی، منتقد نیویورک تایمز یکی از معدود کسانی بود که درهمان ابتدای اکران فیلم به تحسین این اثر سینمایی پرداخت. با هم نگاهی به نظر او درباره فیلم بیندازیم: «جو حاکم بر فیلم صورت زخمی به هیچوجه خندهدار نیست و صرفاً جهت سرگرم کردن تماشاگران ساخته نشده است.
همه چیز نشان از غمانگیز بودن زندگی و پوچی آن دارد؛ هرچیزی که در زندگی بدست میآید روزی از دست خواهد رفت و هر صعودی با سقوطی ناگزیر همراه است. در صورتزخمی این سقوط بسیار ترسناک است و تماشاچی فیلم با تمام وجود آن را احساس میکند و از دیدنش به وحشت میافتد.»
فیلم سرپیکو با بازی آل پاچینو Serpico
با امتیاز 90 از 100
نخستین باری که آل پاچینو نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد اسکار شد، بخاطر بازی در سرپیکو بود. فیلمی که سیدنی لومت کارگردانی آن را به عهده داشت. درحقیقت این شروعی بود بر مطرح شدن نام آل پاچینو در مراسم اسکار میان سالهای 1972 تا 1975 که چند باری نامش به عنوان نامزد دریافت این جایزه مطرح شد.
ناگفته نماند که این فیلم فاصله زیادی با شاهکارهایی دارد که آل پاچینو در دهه هفتاد به ایفای نقش در آنها پرداخت، اما نکتهای که درخصوص این فیلم وجود دارد این است که بسیاری از استعدادهای بالقوه آل پاچینو در امر بازیگری دراین فیلم به عرصه ظهور رسید و همه با تمام وجود دیدند که پاچینو بازیگری قابل است.
البته نکتهسنجی کارگردان این فیلم، لومت و نیز فیلمنامه خوب آن که مشترکاً به قلم والدو سالت و نورمن وکسلر نوشته شده بود نیز در این ایفای نقش پاچینو تأثیر بسزایی داشتند. داستان فیلم سرپیکو الهام گرفته از زندگی واقعی یک افسر پلیس نیویورک آمریکا است که در تلاش برای ریشه کن کردن فساد حاکم بر روابط میان پلیس و باندهای خلافکاری است؛ تلاشی که درنهایت به تهدیدی برای جان این افسر پلیس وظیفهشناس بدل میشود.
کلین موریس یکی از منتقدانی بود که بشدت تحت تأثیر این فیلم قرار گرفت. اودرباره این فیلم گفت: «یکی از بهترین فیلمهایی بود که دردوران ما به روی پرده رفت. سرپیکو فیلمی است که در آن میتوانید پاچینوی واقعی را مشاهده کنید و از بازیش لذت ببرید. این فیلم بشدت تأثیرگذار است.»
فیلم بیخوابی با بازی آل پاچینو Insomnia
با امتیاز 92 از 100
آل پاچینو در دوران بازیگری خود، نقشهای زیادی را به عنوان افسر پلیس ایفا کرده است، اما هیچیک از این نقشها به پیچیدگی نقش ویل دورمر در فیلم بیخوابی نبوده است: افسری که عذاب وجدانی از گذشته با خود به دنبال دارد و همین گذشتهاش است که در مواقع بحرانی اورا مضطرب میکند.
داستان فیلم درمورد همین افسر پلیس است که برای پیگیری مأموریتی که به او محول شده است، لوس آنجلس را به مقصد مکانی دورافتاده در آلاسکا ترک میکند. ویل دورمر در آلاسکا پیگیری یک پرنده قتل مشکوک را بعهده دارد و با مرگ همکارش و بیخوابی که در این مکان به سراغش آمده است، شرایطش به مراتب دشوارتر از پیش میشود. کارگردانی این فیلم به عهده کریستوفر نولان بود و بازیگران با استعداد دیگری گه در کنار پاچینو در این فیلم به ایفای نقش پرداختند
(ازجمله هیلاری سوانک، مارتین دونوان و البته رابین ویلیامز که در نقش عجیب و غریبترین نویسنده دنیای سینما در این فیلم به ایفای نقش میپردازد) و همه این عوامل دست به دست هم داده تا این فیلم را بدل به اثری ماندگار کنند. بیخوابی، درزمان اکرانش توانست فروشی صد و سیزده میلیون دلاری داشته باشد. منتقدان بسیاری به تحسین این فیلم پرداختهاند، از آن جملهاند اندرو او هیر که با هم نگاهی به نظر او درباره این فیلم میاندازیم: «این فیلم گواهی براین ادعا است که هنوز هم میتوان به فیلمهای عامهپسندتر جلوهای دیگر داد و امضای شخصی خودرا بر آن نهاد. ایفای نقش بازیگران در این فیلم از مهمترین عوامل موفقیت آن است.» (سیارک)
این مقاله ادامه دارد...
با امتیاز 94 از 100
فیلم گلنگری گلن روس با بازی آل پاچینو Glengarry Glen Ross
با وجود موفقیتهای بسیاری که آلپاچینو در طول دوران بازیگری خود بدست آورد، سال 1992 برای او سالی بخصوص بود. این همان سالی است که پاچینو موفق شد بخاطر بازی در فیلم بوی خوش زن جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند. اما این تنها موفقیت آل پاچینو در این سال نبود و درکنار این جایزه توانست بخاطر بازی درفیلم گلنگری گلن روس نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نیز بشود؛ اثری که بدل به فیلم کلاسیک و ماندگار در سینمای جهان شد.
جالب است بدانید که این فیلم اقتباسی از نمایشنامهای به همین نام است که برای مدتی روی صحنه تئاتر به نمایش درآمد و متأسفانه با بازخورد خوبی مواجه نشد. با اینحال کارگردانی بینظیر جیمز فولی درکنار ایفای نقش هنرمندانه بازیگران این فیلم، آن را بدل به اثری ماندگار کرد.
غم و اندوهی که در زندگی شخصی نقشهای مختلف فیلم دیده میشود، درکنار دیالوگهایی که به خوبی نوشته شده بودند، ازمهمترین عوامل ماندگار شدن این اثر بودند. اون گلیبرمن یکی از منتقدانی بود که به تحسین این اثر پرداخت: «ایفای نقش بازیگران در این فیلم ریتم دقیق و مشخصی دارد و به خوبی از پس آن برآمدهاند. دفتری که بیشتر اتفاقات فیلم درآن جریان دارد نیز، به خوبی طراحی شده و از آب درآمده است.»
با امتیاز 96 از 100
فیلم نفوذی با بازی آل پاچینو The Insider
اگر بخواهیم نکاتی که یک فیلم هیجانانگیز معمایی-جنایی را بدل به یک اثر خوب و ماندگار میکنند، بررسی کنیم، مهمترین نکته این خواهد بود که دیالوگها و پیرنگ داستان فیلمنامه به گونهای طرحریزی شده باشد که تماشاگر فیلم را مدام در جوش و خروش نگاه دارد و بخواهد بداند که درجریان فیلم اتفاق بعدیای که رخ خواهد داد، چیست.
این دقیقاً نکاتی است که در فیلم Insider به چشم میخورد و نشان میدهد چرا این فیلم توانست در هفت مورد نامزد دریافت جایزه اسکار شود (حتی سکانس تبلیغاتیای که در فیلم وجود دارد نیز از ارزش هنری این اثر کم نمیکند).
در نگاه اول ممکن است به نظرتان فیلمی بیاید که حرفی برای گفتن نخواهد داشت، اما کارگردانی فیلم (مایکل من) هنرمندانه انجام شده و درکنار نقش آفرینی مثالزدنی آل پاچینو در کنار راسل کرو (بازیگر نقش اصلی در فیلم گلادیاتور و بسیاری فیلمهای موفق دیگر) آن را بدل به شاهکاری در دنیای سینما کرده است.
نگاهی به نظر یکی از منتقدان این فیلم میاندازیم: اندرو سریس، منتقد روزنامه نیویورک تایمز درخصوص این فیلم گفت: «میدانید چیزی که انتظارش را نداشتم چه بود؟ درحقیقت زمان کلی فیلم چیزی حدود دو ساعت و چهل دقیقه است و در تمام طول این مدتی که پای فیلم نشسته بودم حتی برای لحظهای به ساعتم نگاه نکردم و این هدفی است که از هر فیلم خوب برای سرگرم کردن باید دنبال کند. تعریفی بهتر از این در وصف این فیلم نمیتوانم ارائه دهم.»
با امتیاز 95 از 100
فیلم بعد از ظهر سگی با بازی آل پاچینو Dog Day Afternoon
گاهی اوقات واقعیت چیزهای عجیبتری نسبت به داستان و افسانه، در پس پرده خود دارد و این مسئله کاملا در رابطه با بعد از ظهر سگی صادق است. این فیلم که همکاری مجدد آل پاچینو و سیدنی لومت به حساب میآید.
(پیش از این در فیلم سرپیکو با یکدیگر همکاری داشتهاند) روایت داستان یک سرقت مسلحانه شگفتانگیز و غیرمعمولی بانک است که در بعد از ظهری بسیار گرم در اثنای ماه آگوست سال 1972 در نیویورک آمریکا رخ میدهد.
داستان این فیلم همه چیز در خود دارد: از هیجان و درام عاشقانه گرفته تا مشکلات تلخی که در اجتماع و سیاست آمریکا در اوایل دهه هفتاد میلادی جریان داشت و همین نکات است که این فیلم را نامزد دریافت جایزه اسکار در شش بخش متفاوت کرد (آل پاچینو برای سومین بار بخاطر ایفای نقش در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد).
بعد از ظهر سگی در طول دوران اکران خود توانست به فروشی پنجاه میلیون دلاری دست یابد که در زمان خود به نسبت فروش فوقالعادهای است. این فیلم هنوز که هنوزه در مرکز ملی فیلم آمریکا به نمایش درمیآید و افراد بسیاری به تماشای آن مینشینند و هنوز هم گاهی منتقدان راجع به آن صحبت میکنند.
استفان فاربر، منتقد استودیوی فیلمسازی Movieline درخصوص این فیلم گفته است: «بعد از ظهر سگی فیلمی است سرشار از انرژی و شوخطبعی بیادبانه و بیماریهایی که نادیده گرفته شدهاند.»
با امتیاز 97 از 100
فیلم پدرخوانده 2 با بازی آل پاچینو The Godfather, Part II
برخی فیلمها به قدری خوب و تأثیرگذار هستند که امکان ادامه یافتن و ساخت نسخههای دنباله آن فیلم بدل به قطعیت میشود. درکنار اینگونه فیلمها، دستهای دیگر هستند که حتی فکر کردن راجع به ساخت نسخه دنباله آنها نیاز به مهارت و ارادهای استادانه دارد. پدرخوانده فرانسیس فورد کوپولا، فیلمی است که در دسته دوم جای میگیرد و این تنها بخشی از پاسخ به این سؤال است که چرا قسمت دوم سری پدرخوانده تا این اندازه خوب و هنرمندانه از آب درآمده است.
نه تنها قسمت دوم این سهگانه توانست موفقیتی که از ساخت قسمت اول در جدول فروش نصیبش شده بود را تکرار کند، بلکه در کنار آن تا حد بسیار زیادی توانست بازخورد خوبی که از قسمت پیشین نصیبش شده بود را تکرار کند. با وجود اینکه دیگر خبری از بازی استادانه مارلون براندو در نقش دون کورلئونه نبود، داستان فوقالعاده فیلمنامه که روایتی بود از دو نسل جداگانه و درکنار به تصویر کشیدن چگونگی به قدرت رسیدن مایکل کورلئونه (با بازی آل پاچینو)، فلشبکهایی به گذشته نیز زده میشد و نشان داده میشد.
که دون کورلئونه جوان (با بازی به یاد ماندنی رابرت دنیرو) چگونه از دهکده کوچک خود در سیسیل ایتالیا جان سالم به در برد و به آمریکا مهاجرت کرد. کشوری که زمینه ساز تشکیل یکی از بزرگترین خانوادههای مافیایی به دست او شد. جفری ام.
اندرسون یکی از منتقدانی بود که راجع به این فیلم اظهار نظر کرد: «در این فیلم شاهد به تصویر کشیدن داستانی هستیم که بیش از اندازه گسترده است، اما نکته جالب توجه درخصوص فیلمنامه این است که تمامی جزئیات به خوبی به نمایش درآمدهاند و هیچ سؤالی برای بیننده باقی نمیگذارند. نکته قوت دیگر داستان فیلم قسمتهایی است که بیننده را از لحاظ عاطفی غافلگیر میکند.»
با امتیاز 98 از 100
پدرخوانده 1 با بازی آل پاچینو The Godfather, Part I
در این لیست به بررسی فیلم های زیادی پرداختیم اما هیچکدام از این فیلمها یک امتیاز کامل صددرصدی از سایت ما دریافت نکردهاند. این درحالی است که به باور بسیاری (بنا به آمار فروش و بازخورد تماشاگران فیلمهای سینمایی) پدرخوانده (قسمت اول) فیلمی است که تمامی رکوردها را از آن خود کرده و بیشک، بهترین فیلمی است که تاریخ سینما به خود دیده است.
درحقیقت این همه تعریف و تمجید لایق این شاهکار دنیای سینما است. پدرخوانده فیلمی بود که برای نخستین بار مارا با دنیای مدرن سینمایی آشنا میکند. روایت چند نسل از انسانهایی که همه به دنبال قدرت و لذت میگردند.
داستان فیلمنامه بسیار خوب کار شده است (داستانی که فرانسیس فورد کوپولا با اقتباس از رمانی به همین نام، نوشته ماریو پازو، به قلم درآورده است). نقش آفرینی بازیگران این فیلم از دیگر نقاط قوت آن است (آل پاچینو، جیمز کان و رابرت دوال کسانی بودند که نامزد دریافت جایزه اسکار شدند و مارلون براندو کسی بود که افتخار دستیابی به این مهم را در کارنامه دارد و بخاطر بازی در این فیلم برنده جایزه اسکار شد).
اینها همه نکاتی است که زبان منتقدان بسیاری را به تحسین از این فیلم گشوده است، کسانی چون جی کاکز (منتقد روزنامه تایمز) که درخصوص این فیلم عنوان کرد: «اثری کمیاب و اثری که بعید است همانند آن دیگر ساخته شود. شاهکاری که درکنار سرگرم کردن تماشاگر، چیزی از ارزش هنریاش کاسته نمیشود. پدرخوانده یک شاهکار در عرصه هنر است.»
ناگفته نماند که لیستهایی اینچنینی بر اساس امتیازی که سایتهای معتبر به فیلمها اختصاص می دهند تنظیم میشود.
(در مورد لیستی که مشاهده نمودید، همانگونه که در ابتدای این مقاله نیز عنوان شد، سایت rottentomatoes منبع ما بوده است) و ممکن است به مذاق همه خوش نیاید و نبود برخی فیلمهای سینمای جهان برای کسانی عجیب و غیرقابل انتظار باشد که امری اجتناب ناپذیر است. درخصوص لیستی که توسط این سایت مطرح شد (به گفته نویسنده خود سایت) دو فیلم دیگر نیز هستند که میتوانستند در این لیست جایی داشته باشند: مخمصه The Heat، و راه کارلیتو Carlito’s Way دو فیلم دیگری هستند که میتوانستند جایی در این لیست داشته باشند.ترجمه itrans.ir
با احتساب سال جاری، نزدیک به پانزده سال از نخستین فعالیت بازیگر شناخته شده این روز های سینمای جهان ، تام هاردی می گذرد. برای بار نخست در سریال «جوخه برادران (Band of Brothers)» بود که با این بازیگر با استعداد آشنا شدیم؛ سریالی که روایت گر داستان زندگی و جنگ تعدادی از سربازان حاضر در جنگ جهانی دوم بود و با بازخورد بسیار خوبی رو به رو شد؛ در حال حاضر این سریال دومین سریال برتر در سایت «imdb» است. تام هاردی، از همان سال ها به تلاش بی وقفه خود ادامه داد و به سرعت همگان متوجه این موضوع شدند که بازیگری با استعداد پا به عرصه سینما گذاشته است. از آخرین فعالیت های تام هاردی می توان به حضورش در سریالی با نام «Taboo» اشاره کرد؛ تام هاردی در این سریال نقشی پیچیده دارد و نقش کسی را بازی می کند که در سال 1814 از آفریقا به شهر زادگاه اش در بریتانیا باز گشته است و هدایت کسب و کار پدر اش را به عهده می گیرد. آخرین فیلم سینمایی ای که تام هاردی در آن به ایفای نقش پرداخته است نیز «Venom» نام دارد که تا چندی دیگر به روی پرده خواهد رفت. در این مقاله قصد داریم مروری جزئی تر بر موفق ترین و بهترین فیلم هایی داشته باشیم که تام هاردی در آن ها به ایفای نقش پرداخته است. با سیارک همراه باشید.
تام هاردی نقش اصلی را در این فیلم بازی می کند و نیز یکی از خشن ترین و دشوار ترین نقش های اش را در دوره تقریبا پانزده ساله فعالیت اش در دنیای سینما. داستان این فیلم روایتگر زندگی خشن ترین و شناخته شده ترین جنایتکار و زندانی تاریخ بریتانیا، چارلز برانسون است و تام هاردی توانست به خوبی قابلیت ها و استعداد های خود را به عنوان بازیگری قابل در معرض نمایش همگان قرار دهد. نقش آفرینی تام هاردی به عنوان چارلز برانسون باید به گونه ای می بود که تمامی خصوصیات رفتاری او را منعکس کند و بازی تام هاردی در این نقش به خوبی نشان دهنده شخصیت اسکیزوفرنیک برانسون بود و در برخی از صحنه ها ترکیب از ترس و خنده را می شد در او دید؛ کاری که تام هاردی به شکلی هنرمندانه از پس انجام آن بر آمد. برانسون، فیلمی بود که نقش تأثیر گذار و بسیار مهمی در سرنوشت و چگونگی دوران حرفه ای تام هاردی به عنوان یک بازیگر داشت و علاوه بر این که این افتخار نصیب تام هاردی شد تا در نقشی غیر معمول و منحصر به فرد بازی کند، توانست قابلیت های خود را برای نخستین بار به این شکل در معرض دید همگان بگذارد و سکوی پرتابی برای خود فراهم کند.
نکته ای که در خصوص این فیلم کریستوفر نولان وجود دارد و قابل تمجید است، ریسک پذیری بالای نولان و نترسیدن او از به نمایش گذاشتن فیلمی است که هیچ شباهتی به سایر فیلم های سینمایی مربوط به جنگ جهانی ندارد. دانکرک فیلمی است منحصر به فرد که شخصیت مرکزی چندان به خصوصی ندارد و از بسیاری از احساس های غیر ضروری به دور است؛ احساس هایی که بعضا در فیلم های مربوط به جنگ مشاهده می شود. تماشاگران فیلم هیچ اطلاعات به خصوصی در باره گذشته شخصیت های فیلم و چند و چون زندگی گذشته آن ها پیدا نمی کنند. البته داستان فیلم جایی برای روابط عشقی نیز نگذاشته است. تمامی تلاش عوامل سازنده فیلم و در رأس آن ها کریستوفر نولان این بوده است که روایت گر برهه ای قابل توجه از جنگ جهانی باشند و تمامی صحنه پردازی ها و فیلم برداری ها به گونه ای است که تماشاگر فیلم خود را در میان حوادث احساس خواهد کرد. البته بخشی از این ارتباط مؤثری که فیلم با تماشاگر آن برقرار می کند، به واسطه تکنولوژی هایی است که در ساخت فیلم بهره گرفته شده (صدا پردازی و این گونه مسائل که تنها در سینما های پیشرفته جهان امکان تجربه شان وجود دارد). به همین دلیل است که در تمامی طول اکران فیلم، تماشاگر ضربان قلب خود را احساس خواهد کرد و هیجان خواهد داشت. بنا بر این بیراه نیست اگر بگوییم دانکرک بیش از آن که در ژانر درام باشد هیجان انگیز است. تام هاردی نیز در این فیلم یکی از نقش ها را به عهده داشت و باز هم کار دشواری که پیش رو داشت این بود که بدون ادای دیالوگ های چندان زیادی می بایست احساسات خود را به تماشاگر منتقل کند و به خوبی از پس این کار بر آمد.
تام هاردی یکی از معدود بازیگرانی است که طی یکی دو دهه اخیر، به واسطه نقش آفرینی در فیلم هایی که تقریبا همگی آن ها موفقیت آمیز بوده اند، شناخته می شود و البته تأثیر بازی فوق العاده او در هر یک از این فیلم ها را نمی توان به سادگی نادیده گرفت. فیلم سینمایی جاده لندن که در سال 2016 به روی پرده ها رفت، می تواند به عنوان گواهی برای این ادعا باشد و نیز نشان می دهد که تام هاردی، قوه تشخیص فیلم نامه های بد از خوب را دارد و به خوبی می تواند تصور کند نقشی که به عهده خواهد گرفت تا چه حد برای اش با موفقیت همراه خواهد بود؛ شاید همین دلیلی باشد برای این که بیشتر فیلم هایی که تام هاردی در آن ها به ایفای نقش پرداخته است، خوب از آب در آمده اند. فیلم سینمایی جاده لندن پیش از هر چیز دیگری روایت گر داستانی مرتبط با قتل است (فیلم بر اساس داستانی واقعی است) و بخش دیگری از فیلم نیز حال و هوای موزیکال دارد و هر چند چنین ترکیبی به نظر بسیاری ممکن است عجیب و غریب به نظر برسد، باید عنوان کرد که این سبک کار و شیوه هنری به خصوص کارگردان این فیلم، روفو نوریس است. در این فیلم بیش از هر چیز دیگری شاهد تأثیری هستیم که این قتل های سریالی و دنباله دار، بر مردم ناحیه ای کوچک از بریتانیا گذاشته است و کارگردان فیلم توانسته است تمامی این عوامل را به خوبی با یکدیگر ارتباط داده و اثر نهایی، بسیار خوب و زیبا از آب در آمد. از دیگر عوامل موفقیت فیلم می توان به نقش آفرینی بسیار خوب تام هاردی و دیگر ستارگان فیلم اشاره کرد که هر یک به گونه ای جنبه هایی تازه از قابلیت های خود به عنوان بازیگرانی بسیار با استعداد را به نمایش می گذارند. دیو کالهون، منتقد دنیای سینما در مقاله ای در روزنامه تایمز در خصوص این فیلم عنوان کرد: «داستان فیلم بسیار جذاب است و تماشاگر مدام در انتظار سکانس بعدی و اتفاقات پیش رو خواهد بود، این در حالی است که خلاقیت و علاقه تمامی عوامل فیلم کاملا مشهود است.».
عنوان فیلم به گونه ای است که اگر کسی آن را ندیده باشد، به احتمال زیاد انتظار تماشای یک فیلم کمدی شیرین و لذت بخش را خواهد داشت، با این وجود باید عنوان کرد که داستان این فیلم متیو وان، کارگردان آن، کاملا متفاوت از چنین برداشتی است که عنوان آن به دست می دهد. داستان فیلم فضایی بسیار تاریک را به وجود می آورد؛ شخصی که به خرید و فروش عمده مواد مخدر مشغول است (دنیل کرگ بازی در این نقش را به عهده دارد)، قصد دارد وارد دوران بازنشستگی خود شده و به فعالیت اش در خرید و فروش مواد مخدر خاتمه دهد. این درحالی است که قصد پرداخت حق الزحمه تامین کننده قدرتمند و بزرگ اش را (کنث کرانهام در این نقش بازی می کند) ندارد و برای خلاصی از پرداخت این حق الزحمه از مشاور جوان و باهوش اش (تام هاردی در این نقش بازی می کند) کمک می گیرد و با او مشورت می کند. البته در نهایت تمامی این مشاوره ها و اقدامات او بی نتیجه می ماند و بیش از آن که به فکر صحبت کردن باشد، باید فکری به حال کسانی بکند که قصد جان اش را کرده اند و می خواهند او را به خاطر این اقدام، به سزای عمل اش برسانند. کایل اسمیت، منتقد نیو یورک پست در خصوص این فیلم عنوان کرد: «متیو وان نتوانست فیلم اش را به خوبی «رفقای خوب (Goodfellas)» از آب در آورد، اما نکته قوتی که در خصوص این فیلم وجود دارد، استعداد و مهارت متیو وان در سازمان دهی کردن یک داستان پیچیده و گیرا است و به این نکته، تصویر برداری فوق العاده خوب بن دیویس را نیز باید اضافه کرد. کیک لایه ای، فیلم فوق العاده ای به نظر ام آمد و نمی توان به سادگی نقطه ضعفی برای آن متصور شد.».
فیلم هایی که سبک درگیری های تن به تن و این گونه مسائل را روایت می کنند، در تاریخ سینمای هالیوود بسیار مشاهده شده اند، اما چگونه می توان نو آوری به خصوصی در این گونه فیلم ها به وجود آورد؟ مطمئنا چنین کاری امکان پذیر نیست و امکان بروز خلاقیت چندانی در این گونه فیلم ها وجود ندارد، با این حال، وارد شدن با کسانی چون تام هاردی، جوئل اجرتون و نیک نولتی (بازیگران فیلم مبارز) به رینگ مبارزه باعث شد تا تصور دیگر گونه ای از این سبک فیلم ها به دست آوریم، تجربه ای بسیار جالب توجه و جذاب. در این فیلم که گوین اکونر کارگردانی آن را به عهده داشته است، تام هاردی و جوئل اجرتون در نقش برادرانی بازی می کنند که هر کدام در مسیر های جداگانه خود به دنبال راهی برای رستگاری می گردند، اما در نهایت کار هر دو به رینگ مبارزه کشیده می شود: جایی که یکی از رقبا باید تا سر حد خونریزی پیش رفته و دیگر قادر به ادامه مسابقه نباشد تا پایان مسابقه اعلام شود. داستان فیلم به خوبی روایت شده است و تحسین منتقدانی را بر انگیخت که معمولا نظر های خوبی در خصوص فیلم های این چنینی عنوان نمی کردند و همین مسئله از نقاط قوت فیلم است. برای نمونه راجر ابرت، منتقد دنیای سینما در خصوص فیلم مبارز عنوان کرد: «این یکی از فیلم های نایاب سبک مبارزه ای است که در آن نمی توان طرف یکی از دو شخص حاضر در رقابت و مبارزه را گرفت و انتخاب و هواداری از یکی از دو مبارز کاری است بس دشوار.».
لئوناردو دی کاپریو، در این فیلم بازی بی نظیری از خود به نمایش گذاشت و داستان فیلم نیز به گونه ای است که حول محور شخصیت او می گردد (و نیز البته حول محور یک خرس گرسنه) و همین مسئله باعث شده است تا نقش آفرینی تام هاردی در این فیلم کمی در سایه قرار بگیرد، اما نکته ای که هر سینما گری به خوبی می داند این است که هر داستان انتقام کلاسیکی که روایت می شود، وابستگی مستقیمی به نقش بد فیلم و شخصیت ضد قهرمان داستان اش دارد و شرارت او است که عطش انتقام را به وجود می آورد و شکل می دهد. تام هاردی در این فیلم در نقش جان فیتزجرالد بازی می کند؛ شخصیتی منفور که به خوبی توانست این احساس عطش را در شخصیت اول و قهرمان داستان به وجود بیاورد و باعث شد تا دی کاپریو، شخصیت نیمه جان و زخم خورده اش را خزان خزان در سراسر مرز آمریکا بکشاند و خود را به کسی برساند که عزیز ترین کس اش را از او دریغ کرد. الخاندرو گوسنالس کسی است که کارگردانی این فیلم را به عهده داشت؛ فیلمی که جان تازه ای به دنیای سینما داد و نیز توانست تحسین منتقدان بسیاری را بر انگیزد. برایان تالریکو، منتقد سینما طی مطلبی که در سایت «RogerEbert.com» در خصوص نقد فیلم از گور برخاسته نوشته بود، عنوان کرد: «شما تنها این فیلم را مشاهده نخواهید کرد، بلکه با تمام وجود تجربه اش خواهید کرد. زمانی که فیلم به پایان می رسد، احساس خستگی بی اندازه ای خواهید داشت و علاوه بر این از کیفیت فوق العاده فیلم سازی و امکانات و مهارت های بهره گرفته شده در آن به وجد خواهید آمد. البته اگر به خوبی فیلم را زیر نظر گرفته بوده باشید، پس از تماشای آن، حتی برای اندک مقداری هم که شده، به خاطر امکانات و نعمت هایی که در اختیار دارید، قدر دان خود و زندگی خواهید بود.». این مقاله ادامه دارد...
در سیارک بخوانیم:
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷تریلر جنگی ریدلی اسکات، Black Hawk Down، سقوط شاهین سیاه ، اولین فیلم سینمایی تام هاردی بود. این فیلم بر اساس اتفاقات واقعی ساخته شده بود. کتاب مارک باودن که اسکات فیلمش را بر اساس آن ساخته است، درگیری در موگادیشو را پوشش می دهد. با این حال، فیلم فقط نبرد را بازسازی نمی کند، یک درام تاریخی است.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷شرکت در پروژه یک کارگردان مشهور تام را از سایه بیرون آورد. او چند پیشنهاد جالب دارد. در سال 2002، او در ملودرام متیو پارکهیل Dots on the I's ظاهر شد. درست است، نه در نقش اصلی، اما شریک او در فیلم گائل گارسیا برنال بود. و ژانر ملودرام به هاردی اجازه داد تا از موضوع جنگی دور شود.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷اثر دیگری از تام هاردی بیشتر نمایان شد. در حماسه فانتزی پیشتازان فضا، او نقش شبیهسازی Reman Preton Shinzon را بازی کرد. Star Trek: Into Darkness استعداد هاردی را به نمایش گذاشت. این بازیگر جوان در کنار پاتریک استوارت برجسته اصلا گم نشد . شخصیت شرور او شبیه یک شخصیت ساختگی نیست. بیننده ناگهان به این فکر می افتد که حتی با او همدردی می کند. این تجربه سپس برای هاردی در فیلم دیگری - "بتمن" مفید بود.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷راک اند رول اثر گای ریچی سپس فیلم شناسی تام هاردی با پروژه های مختلف پر شد - فانتزی، هیجان انگیز، کمدی ("فرار از قلعه کولدیتز"، "ماری آنتوانت"، "آندرومدا"، "کیک پفکی"). به موازات آن، هاردی بر صحنه تئاتر تسلط دارد. بازی در نمایش های "خون" و "عربستان، ما پادشاه خواهیم شد" برای او یک جایزه به ارمغان آورد - جایزه ای از تئاتر ایونینگ استاندارد لندن. و در سال 2003، تام هاردی نامزد جایزه لارنس اولیویه به عنوان آیندهدارترین بازیگر جوان تئاتر شد. پروژه های تلویزیونی قوی در کارنامه او وجود داشت. مثلاً سریال تاریخی انگلیسی «ملکه باکره» یا درام تلویزیونی درباره بی خانمان ها «استوارت: زندگی گذشته».
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷با این حال، موفقیت، دعوت گای ریچی بود. در «راک اند رول» نقش کوچکی داشت، اما گای ریچی هرگز شخصیت های گذرا ندارد، به همین دلیل او کارگردان بزرگی است. بو خوش تیپ، یک همجنسگرا، یک راهزن، یک مرد عالی و پایین تر از لیست، کاملاً در تیم جا می شود. طرفداران گای ریچی از عملکرد شگفت انگیز تام هاردی قدردانی کردند. او به سرعت سبک امضای کارگردان را بر روی پرده نمایش داد و به شکلی تکرار نشدنی ارائه کرد. بازبینی فیلم هایی با تام هاردی آغاز شد. و تهیه کنندگان متعهد شدند که او را به پروژه هایی برای نقش های اصلی دعوت کنند.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷درام بیوگرافی «برانسون» از نیکلاس ویندینگ رفن تقریباً برای تام هاردی به یک مونولوگ تبدیل شده است. کل فیلم تنها بر کاریزمای بازیگر استوار است. این تئاتر یک نفر است. داستان خود چارلز برونسون مانند یک پوچ است، مانند یک مجنون مترقی. او در تمام زندگی خود برای شهرت تلاش کرد، تنها با روش های بسیار عجیب و غریب، بدون اینکه از زندان خارج شود. او به دلیل حمله، سرقت و مقاومت در برابر مقامات زندانی شد. علاوه بر این، حتی مشخص نیست که این مرد یک انقلابی بود که علیه نظام می جنگید، یا یک آدم متوسط که با دندان گره را باز می کرد یا یک دیوانه متجاوز. یک چیز واضح است، برونسون شهرت را به دست آورده است - . او را خطرناک ترین جنایتکار انگلیس می نامیدند، کتابی درباره او نوشته شد، فیلمی ساخته شد. بنابراین تام هاردی که روی فیلم برانسون سرمایهگذاری کرده بود، روی فرم بدنی خود کار کرد. تام هاردی که قدش حدود 178 سانتی متر است برای فیلمبرداری توده عضلانی به دست آورد. او توانست 19 کیلوگرم وزن اضافه کند تا روی صفحه نمایش چشمگیر به نظر برسد.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷کریستوفر نولان همیشه بازیگران پروژه هایش را با دقت انتخاب می کند. بنابراین برای فیلم "Inception" او یک تیم باورنکردنی جمع کرد: لئوناردو دی کاپریو، کن واتانابه، تام برنگر، ماریون کوتیار. از میان بازیگران کمتر شناخته شده، اما به سرعت در حال کسب محبوبیت، و از همه مهمتر، بازیگران جوان با استعداد، کیلین مورفی، الن پیج، جوزف گوردون-لویت در این فیلم ایفای نقش کردند. و تام هاردی او نقش یک تقلید کننده را بازی می کند. شخصی که هر گونه لباس مبدل به خود می گیرد. در خواب، او مانند آفتاب پرست به بدن افراد دیگر صعود می کند و احساسات و روابط را دستکاری می کند.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷پس از فیلمبرداری با نولان، هاردی برای بازی در یک درام ورزشی قرارداد امضا کرد. فیلم «جنگجو» او را به تمرینات بازگرداند. تام هاردی باید به یک مبارز واقعی تبدیل می شد. این بازیگر در مصاحبه ای با کمال میل اسرار مجموعه ای سریع از توده عضلانی را به اشتراک گذاشت. در ده هفته منتهی به فیلمبرداری «جنگجو»، تام هر روز دو ساعت وزنه بلند میکرد، سپس به همان میزان جیو جیتسو تمرین میکرد، دو ساعت بوکس کار میکرد و دو ساعت میرقصید. چنین بارهای شدید به او ظاهر یک مبارز حرفه ای هنرهای رزمی ترکیبی را می داد.
JamesEluro 464۱۴۰۱/۲/۷نقش های اصلی تام هاردی بدنی که تام هاردی برای فیلمبرداری «جنگجو» به دست آورد برای پروژه دیگری به کار آمد. کریستوفر نولان که ساخت فیلم جدیدی درباره بتمن را بر عهده گرفت، او را به تیم دعوت کرد. فیلم شناسی تام هاردی یک شخصیت منفی به یاد ماندنی دیگر دریافت کرد.
در ادامه بخوانید...