نقد و بررسی فیلم قلب فرشته

در

رابرت دنیرو

 

1955، نیویورک. لوئیس سایفر معین به کارآگاه خصوصی هری آنجلو با درخواست یافتن موزیسین با استعداد جانی فیوریت مراجعه می کند. در سال 1943، آقای سایفر قراردادی را با جانی امضا کرده، اما فاوریت پس از بازگشت از جنگ، به بیمارستان روانی رفت و بعداً از آنجا ناپدید شد. هری تحقیقاتی را آغاز می کند، با این حال، هر چه بیشتر در جستجوی خود پیش می رود، با اسرار بیشتری در راه خود مواجه می شود. و هیچ بازگشتی وجود ندارد: هرکسی که کارآگاه سعی کرد از آنها حداقل اطلاعاتی در مورد جانی گم شده پیدا کند پس از صحبت با او می میرند.


به سختی می توان گفت که آلن پارکر دقیقاً با این خلقت چه چیزی می خواست به ما نشان دهد ، اما یک چیز مسلم است - «قلب فرشته» یک فیلم برجسته در ژانر هیجان انگیز عرفانی است. فضایی که در تصویر نفوذ می کند به معنای واقعی کلمه بیننده را در "پنجه" کارگردان از قبل پیچیده در آن زمان می مکد. نحوه تنظیم دوربین، نحوه چیدمان زوایای دوربین، نحوه چیدمان مناظر - همه اینها با چنان مهارتی انجام می شود که در پایان فقط می توانم یک چیز را بگویم - درخشان!

 

آلن پارکر کارگردان و فیلمنامه نویس این فیلم مدت زیادی را صرف انتخاب بازیگر نقش لوئیس سایفر کرد. مارلون براندو، آل پاچینو، جک نیکلسون زمانی برای آن درخواست دادند، اما در نهایت این نقش به رابرت دنیرو رسید.، که من از آن بسیار خوشحالم. اکنون، پس از تماشا، به سختی می توانم شخص دیگری را در این مکان تصور کنم. راستش من هنوز دنیرو را در چنین نقشی ندیده بودم، پر از رمز و راز، آرامش مقاومت ناپذیر و نوعی جذابیت دیوانه وار، تصویر لوئیس سایفر با درخشان ترین مهارتی که در خور هزاران ستایش است توسط او مجسم شد. یکی از جذاب ترین نقش های رابرت دنیرو.

 

میکی رورک

میکی رورک

میکی رورک این مرد سزاوار یک پاراگراف جداگانه است. من فیلم های زیادی با میکی رورک ندیده ام، اما پس از تماشای این یکی، در نهایت برای خودم تصمیم گرفتم - این یک شخص و بازیگر واقعاً برجسته است. نقشی بسیار دشوار که نیاز به فداکاری بسیار قوی و حوصله باورنکردنی داشت، حتی نه 100 درصد ، بلکه 200 درصد بازی شد.تا اینجای کار، این بهترین نقش رورک است که تا به حال دیده ام. راستش من انتظار نداشتم. به تمام کسانی که آشنایی کمی با کار این بازیگر توانا دارند توصیه می کنم حتما این فیلم را ببینند. بعد از اینکه هری آنجل را روی صفحه دیدید، این شخصیت را برای همیشه به یاد خواهید آورد. میکی رورک، عالی، خیلی خوب - همه چیز در مورد او و بازیش است. من او را به لیست بازیگران مورد علاقه ام اضافه می کنم. هیچ حرفی نیست. براوو!

 

رابرت دنیرو

 

بی معنی است که در مورد ایده و طرح فیلم صحبت کنیم، زیرا این فقط به همه کسانی آسیب می رساند که هنوز این تصویر شگفت انگیز را تماشا نکرده اند و فقط می خواهند این کار را انجام دهند. فیلم یک راز است. بسیار باهوش و با مضامین عمیق فلسفی. چیزی برای گفتن نمونده. تماشا کنید و لذت ببرید.

تصویر با غیرقابل پیش بینی بودن و ابهام خود، بیننده را شوکه می کند. نویسنده ما را به همراه قهرمانش مجبور می کند که در تمام دایره های جهنم سفر کنیم. برای چی؟ شاید برای یک بار دیگر یادآوری کنم که در روح هر کسی جایی برای خدا و شیطان وجود دارد.

پارکر داستان اهریمنی را به یک تمثیل در مورد رویارویی بین انسان و شیطان، خیر و شر تبدیل می کند. ژانر «فیلم سیاه»، هیجانی عرفانی، بیننده را تحت تأثیر قرار می دهد و او را مجبور می کند تا پیچ و خم های داستان را با تنش دنبال کند. در عین حال، پارکر سنت معمولی رمان گوتیک را با فضای رمزآلود و وحشتناک آن تقلید می کند، به طرز ماهرانه ای شیوه دگرگونی واقعیت را که در ادبیات رمانتیک قرن نوزدهم ذاتی است، بازتولید می کند، جایی که مرز بین واقعی و غیر واقعی مبهم است.

 

میکی رورک

 

از همان اولین نماهای شوم، مشخص می شود که هری (شخصیت اصلی فیلم) با تحقیقات بسیار دشواری روبرو خواهد شد که فقط آشنایی با جهنمی لوئیس سایفر است که رفتارهای شیک و مانیکور بسیار عجیبش بلافاصله او را درگیر می کند. چشم بیننده نه فقط یک مشتری، بلکه کسی است که به نظر می رسد خیلی بیشتر از آنچه او می گوید می داند. پوزخند او، نگاه هیپنوتیزمی - آنها حتی کارآگاه  را ناراحت  می کنند.

هری با شروع جستجوی جانی فاوریت، نوازنده گمشده (که مدیون سایفر است)، با اتفاقات عجیب و غریب و بعداً واقعا شومی روبرو می شود که او را مانند غبار صبحگاهی در بر می گیرد و مجبورش می کند مانند یک گرگ شکار شده فرار کند.به لطف کار عالی اپراتور و تصمیم اصلی آهنگساز، ما می توانیم به معنای واقعی کلمه این فضای وهم آلود مهجوریت را احساس کنیم که آرامش را از هری سلب می کند.

پارکر با مبادله اطراف نیویورک کثیف (در کتاب هرتسبرگ) با آب و هوای مرطوب لوئیزیانا فقط تأثیر نوعی عرفان را تشدید کرد. لوئیسینا که به‌خاطر باتلاق‌ها، بیدهای گریان و تجمع‌های اعضای فرقه «وودو» شناخته می‌شود، مکان مناسبی برای هری بود، که کاملاً درگیر شهادت بود و از قتل‌های خونین شاهدانی که چند ساعت پیش با آنها صحبت کرده بود شوکه شده بود. مرگ، رو در رو با حقیقتی بود که با غیرقابل پیش بینی بودنش تو را به صندلی هل می دهد، هر حدس و گمانی را فراموش می کند و تخیلاتت را در هم می کوباند.

پارکر با موفقیت باورنکردنی، از یک «کارآگاه سرسخت» نسبتاً استاندارد با آمیزه‌ای از عرفان، موفق شد یک تریلر مرجع بسازد که حتی پس از 20 سال، همواره بیننده را جذب می‌کند. قدرت باورنکردنی بخش بصری نوار (باران خونین به تنهایی ارزش دارد) که با مهارت کارگردان و آهنگساز چند برابر شده است، شما را وادار می کند که مراقب رویدادهای روی صفحه باشید.

 

رابرت دنیرو

 

شارلوت رمپلینگ در نقش یک فالگیر نیز بسیار جالب است، هرچند اعتراف می کنم که هرگز از این بازیگر ذوق زده نشدم.من لیزا بونت را خیلی دوست داشتم - بازی برای اولین بار بسیار متقاعد کننده است، جایزه بیهوده دریافت نشد.

 

و البته، میکی رورک - بازی او شگفت زده می کند، داشتن چهره اش، حالات چهره اش. هری فرشته او را باور کنید، این میکی رورک نیست که نقش یک کارآگاه را بازی می کند - این یک کارآگاه واقعی است که با یک حقیقت شگفت انگیز روبرو شده است. حیف است که او تا آغاز قرن بیست و یکم در نوعی از توطئه های فیلمی که ارزش توجه او را نداشت، گیر کرد.

 

در کل فیلم قلب فرشته عالیه طرفداران عرفان به عنوان ستایشگران استعداد بازیگرانی که در تصویر بازی کردند خوشحال خواهند شد . رابرت دنیرو به مدت 2 دقیقه و 20 ثانیه یک تخم مرغ می خورد - و در تاریخ سینما ثبت می شود. این صحنه تاثیری قوی تر از تمام قلب های کنده شده و سرهای بریده مرغ در فیلم آلن پارکر ایجاد می کند و آقای لوئیس سایفر با ناخن های چینی خود نه تنها تخم مرغ بدبخت، بلکه تماشاگران و شخصیت شگفت زده میکی رورک را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. او فرشته است - هری آنجل، یک کارآگاه خصوصی، که سایفر از او خواسته تا نوازنده گمشده را پیدا کند. فرشته فکر می کند که در یک تحقیق غوطه ور شده است - در واقع او فقط جنون و یک رشته جنازه در پیش رو دارد.

 

میکی رورک

 

وقتی حدود شانزده سالم بود، قلب فرشته را تماشا کردم، سپس «استاد و مارگاریتا» را خواندم، و این نوعی ترکیب جادویی بود: چقدر متفاوت می‌توان داستان شیطانی را که برای جمع‌آوری لطفی برای گناهان آمده بود، پردازش کرد. پارکر فیلمی مسحورکننده، ترسناک و چسبناک ساخت. خفگی لوئیزیانا، فرقه تاریک وودو، شیطان برازنده و ظریف، دایره های ضمیر ناخودآگاه و حافظه، که قهرمان رورک از طریق آنها می چرخد ​​... کشیش ها خشمگین هستند، خون از سقف می ریزد، اندام های انسان بسیار زیبا هستند. دنیرو یکی از ترسناک ترین شیاطین فیلم و قلب فرشته یکی از بهترین آثار میکی رورک است.

نظرات

۱۴۰۰/۱۱/۲۶مهیج با حضور میکی رورک و رابرت دنیرو فیلم "قلب فرشته" در سال 1987، با وجود سن نسبتاً بالا، نمی تواند عاشقان اسرار را جلب نکند. از این گذشته، ژانرهایی مانند هیجان، عرفان و داستان پلیسی را ترکیب می کند. علاوه بر این، بازیگران کاملاً مشهور در آنجا بازی کردند - میکی رورک و رابرت دنیرو. شخصیت اصلی فیلم هارولد آنجل، یک کارآگاه خصوصی است که آنجل نام خانوادگی اوست. یک غریبه نسبتاً عجیب برای کمک به او مراجعه می کند و از او می خواهد که فردی به نام جانی لاکی را پیدا کند، به نظر می رسد جانی نوعی بدهی دارد. هارولد در ازای پرداختی مناسب، این کار را بر عهده می گیرد، اما این کار او را به یک کشف نسبتاً غیرمنتظره می کشاند. داستان فیلم در ایالات متحده و اندکی پس از جنگ جهانی دوم می گذرد. علیرغم اینکه زمان برای فیلمبرداری در سبک نوآر مناسب به نظر می رسد، به نظرم می رسد که با این وجود، از این ژانر بسیار کم است، در اینجا چنین سبکی مانند مثلاً در کوکب سیاه وجود ندارد. اگرچه فیلم فضای نسبتاً سختی دارد. علیرغم این واقعیت که هیچ تاریکی خاصی در آن وجود ندارد و این عمل اغلب در طول روز و در زیر نور خورشید انجام می شود، با این وجود، احساس بدبینی در آن وجود دارد. همچنین پیش بینی اجتناب ناپذیر بودن یک پایان تراژیک وجود دارد. من فکر می کنم این به این دلیل است که نام قهرمان داستان، همانطور که بود، به ما اشاره می کند که هر چیزی که در اطراف اتفاق می افتد باید به نوعی با او مرتبط باشد. من این فیلم را به دلیل جذابیت هایش دوست داشتم، معمایی که باید حل شود. واقعاً یک مؤلفه عرفانی وجود دارد، اما به جز در انتهای آن، به جز رقص های آیینی سیاهان، کمی ماوراء طبیعی در طرح وجود دارد. من فکر می‌کنم که در ابتدا فیلم بیشتر به عنوان یک داستان پلیسی تلقی می‌شود و تنها به میانه‌ها یا حتی به پایان نزدیک‌تر، تریلر عرفانی بیشتر می‌شود. اتفاقاً در طرح چند لحظه ناخوشایند وجود دارد. اما در کل نمی توان نام آن را فیلم ترسناک گذاشت. بازیگران خیلی خوب بازی کردند. میکی رورک در نقش اصلی، با وجود ظاهر نسبتاً نامرتب و حتی گاهی اوقات خنده دار، دوست داشتنی است. رابرت دنیرو نیز در نقش یک غریبه مرموز بسیار طبیعی به نظر می رسید. من همچنین شارلوت رامپلینگ را به عنوان فالگیر مارگارت کروزمارک شناختم. این بازیگر را از فصل آخر سریال دکستر به یاد دارم که در آن نقش دکتر ووگل، روانپزشک را به خوبی بازی کرد. شارلوت با وجود اینکه اکنون 76 سال سن دارد، کاملاً باهوش به نظر می رسد و زنانگی خود را از دست نداده است، اگرچه ظاهر او البته خاص است. واقعیت این است که بخش نسبتاً محکمی از تحقیق حول آداب سیاه پوستان می چرخد، چیزی شبیه آیین وودو، که من نسبت به آن بی تفاوت هستم. همچنین نمی‌توانم بگویم که می‌توانم به طور کامل از منطق چگونگی وقوع رویدادها پیروی کنم. شاید من فقط برخی از جزئیات را از دست داده ام، یا شاید اقدامات قهرمان داستان خیلی خوب توضیح داده نشده است. از سوی دیگر، اگر پایان را در نظر بگیرید، به احتمال زیاد، همه چیز همانطور که باید باشد ، هست. اتفاقاً پایان بسیار جالب است، اگرچه نمی توانم بگویم که خیلی غیرمنتظره بود. برخی چیزها از همان ابتدا برایم روشن بود.

در ادامه بخوانید...

هنرپیشه مطرح هالیوود درگذشت

در

فرانک وینسنت بازیگر و بازی گردان مطرح سینمای هالیوود، بازیگر مورد علاقه مارتین اسکورسیزی ، به دلیل ابتلا به مشکلات قلبی در سن 78 سالگی درگذشت .او در فیلم‌های مشهوری مانند گاو خشمگین، رفقای خوب و کازینو (هر سه به کارگردانی اسکورسیزی)بازی کرده بود.

وینسنت برای اولین بار در سال ۱۹۷۶ در یک فیلم کم هزینه و گانگستری به نام The Death Collector در کنار جو پشیبه ایفای نقش پرداخت. پس از این فیلم، هر دو بازیگر مورد توجه رابرت دنیرو قرار گرفتند و او آن‌ها را به مارتین اسکورسیزی معرفی نمود.اسکورسیزی که تحت تاثیر بازی آنها قرار گرفته بود، در فیلم گاو خشمگین از هر دوی آن‌ها به عنوان بازیگر مکمل در کنار دنیرو که نقش اصلی فیلم را بازی می کرد ، دعوت نمود. (سیارک)

وینسنت همچنین در دو فیلم "کار درست را انجام بده "و "تب جنگل "(هر دو به کارگردانی اسپایک لی) نقش‌های کوتاهی را بازی کرد.
وینسنت معمولاً نقش گانگستر را در فیلم‌ها بازی می کردد. فیلم های رفقای خوب و کازینو از این دسته‌ نقش های او می باشند. از دیگر فیلم هایی که او در آن به ایفای نقش پرداخت، می توان از  "افکار مرگبار" نام برد.منبع:میزان

نظرات

در ادامه بخوانید...

بهترین فیلم های مافیایی سینمای آمریکا بخش دوم

در

در بخش اول مقاله به 8 فیلم مافیایی بسیار مشهور پرداخته شد در ادامه مقاله  11 فیلم بسیارمعروف معرفی می شود.

فیلم داستانی از برانکس  A Bronx Tale

داستانی از برانکس
 

A Bronx Tale از آن دسته فیلم هایی بود که به طور کلی از داستانی کاملاً منحصر به فرد بهره می برد و از جنبه متفاوتی گروه های خلافکاری و روابط میان آن ها را به تصویر می کشید. جذابیت دیگر داستان فیلم، این بود که شخصیت و نقش اصلی آن جوانی بود که تماشاگران فیلم بزرگ شدن او را مشاهده می کردند. این فیلم مافیایی که در سال 1993 به روی پرده رفت، در حقیقت روایتگر داستان جوان دور رگه آمریکایی ایتالیایی است که پس از آشنایی با سردسته یک گروه مافیایی وارد برهه ای جدید از زندگی خود شده و حال باید میان این سردسته گروه مافیایی و پدرش که انسانی شریف و صادق است یکی را به عنوان الگوی خود قرار داده و ادامه مسیر زندگی خود را شکل دهد. رابرت دنیرو کارگردان این فیلم است و خود نیز در فیلم نقشی را ایفا می کند. فیلمی که تحسین منتقدان را بر انگیخت و بازخورد بسیار خوبی میان آن ها داشت. Chazz Palminteri نیز با ایفای نقش در این فیلم به طور جدی تری وارد عرصه سینما شد و اولین بار در این فیلم بود که نامش بر سر زبان ها افتاد و همه از بازی خوب او در فیلم لذت بردند.فیلم داستانی از برانکس یکی از بهترین فیلم های مافیایی است.

فیلم صورت زخمی Scarface

فیلم صورت زخمی

«به دوست کوچولوی من سلام کن!» این دیالوگ آل پاچینو در فیلم صورت زخمی برای همیشه در خاطر علاقه مندان به فیلم های مافیایی نقش بست و تنها یکی از دلایلی است که باعث شده این فیلم تا این حد مورد علاقه آن ها باشد. داستان فیلم روایتگر زندگی یک مهاجر کوبایی با نام تونی مونتانا (با بازی آل پاچینو) است که از کشور زادگاهش به آمریکا مهاجرت کرده و از صفر شروع می کند و بدل به یکی از بزرگترین و مطرح ترین رؤسای کارتل های مواد مخدر در آمریکا می شود. صورت زخمی در زمان خود از آن دسته فیلم هایی بود که توانست فروش فوق العاده چشمگیری داشته باشد و در سراسر نقاط دنیا مجموعاً فروشی 44 میلیون دلاری برای دست اندر کاران این فیلم به ارمغان آورد. از نکات جالبی که در خصوص این فیلم وجود دارد این است که منتقدان سینمایی در زمان اکران صورت زخمی به هیچ عنوان نظرات خوبی در رابطه با فیلم مطرح نکرده و به شدت آن را مورد انتقاد قرار دادند، حال آن که به مرور زمان نظرشان در خصوص فیلم تغییر کرد و زبان به تحسین آن گشودند. در حال حاضر صورت زخمی یکی از فوق العاده ترین فیلم های دنیای خلافکاری و مافیایی به شمار می رود.

فیلم باگزی Bugsy

فیلم باگزی

یکی از هیجان انگیز ترین داستان های عاشقانه ای که تا کنون به روی پرده رفته است، متعلق به فیلم Bugsy است. داستان فیلم روایتگر رابطه میان یک سردسته گروه خلافکاری با نام بنجامین باگسی و زنی است که تازه با او آشنا شده است و نامش ویرجینیا هیل است. داستان فیلم بر اساس رخداد های واقعی نوشته شده است و بنجامین باگسی در دنیای واقعی سردسته گروهی خلاف کار بوده است. در سال 1991 بود که فیلم به روی پرده سینما رفت و به سرعت توانست در دل تماشاگران و منتقدان دنیای سینما برای خود جایی پیدا کند. این فیلم برای ده بخش مختلف مراسم اسکار آن سال نامزد دریافت جایزه شد و در دو بخش نیز توانست اسکار را نصیب خود کند. آن دو بخش این ها بودند: بهترین کارگردانی هنری و نیز بهترین طراحی صحنه و لباس. نکته جالبی نیز در خصوص این فیلم وجود دارد که دو بازیگر نقش های اصلی این فیلم، آنت بنینگ و ورن بیتی، در این فیلم به یکدیگر علاقه مند شدند و در نهایت در سال 1992 با یکدیگر ازدواج کردند. حاصل این ازدواج چهار کودک بود.

راه کارلیتو Carlito’s Way

راه کارلیتو

راه کارلیتو از آن دسته فیلم هایی است که سال ها پس از اکرانش روی زبان ها افتاد و در حقیقت کمی طول کشید تا همگان به ارزش واقعی فیلم پی ببرند. این فیلم در سال 1993 به روی پرده سینما رفت و آل پاچینو و شان پن دو بازیگر اصلی ای هستند که در این فیلم به ایفای نقش پرداختند. داستان فیلم روایتگر زندگی کارلیتو بریگانته است. کارلیتو یک خلافکار پورتوریکویی  است که با تمام وجود خود تلاش می کند تغییری اساسی در زندگی خود به وجود آورده و از برچسب خلافکاری ای که زندگی گذشته اش بر او زده رهایی یابد. او قصد دارد با فراهم کردن پولی که برای شروع یک زندگی جدید لازم دارد، از شهری که در حال حاضر در آن است مهاجرت کرده و زندگی سالمی را به دور از خلاف آغاز کند. تلاشی که کارلیتو را وارد مسائل بسیار دشواری می کند، چرا که به نظر می رسد آن قدر ها هم فرار از زندگی گذشته و کارهایی که تا کنون انجام داده است برایش ساده نخواهد بود. راه کارلیتو، زمانی که به روی پرده سینما رفت و در سال اکرانش، بازخورد خوبی از سمت منتقدین دنیای سینما دریافت نکرد و فروش آن نیز همانند سایر فیلم هایی که تا کنون در لیست ما جای گرفته اند، نبود. با این حال، چند سالی پس از اکران بود که بدل به یکی از فیلم های مورد علاقه هواداران فیلم های مافیایی شد. داستان بسیار جذاب  و هیجان انگیز فیلم در کنار بازی فوق العاده خوب شان پن، از عواملی بودند که باعث شدند اقبال عمومی مردم به آن به مرور زمان افزایش پیدا کند.

فیلم دار و دسته نیویورکی Gangs of New York

فیلم دار و دسته نیویورکی

Gangs of New York داستان بسیار جالب و منحصر به فردی دارد و نشان می دهد گروه های خلافکاری از چه زمانی در گذشته کار و فعالیت خود را شروع کردند و این مسئله برای بسیاری جالب بود و سبب شد که این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلم های مافیایی که تا کنون ساخته شده است، شناخته شود. در سال 2002 بود که این فیلم به روی پرده سینما رفت و لئوناردو دی کاپریو در کنار دنیل دی لوئیس از بازیگرانی هستند که در آن به ایفای نقش پرداخته اند. داستان این فیلم روایتگر درگیری های میان دو سردسته گروه های خلافکاری و مافیایی است. ویلیام کاتینگ که با لقب «بیلِ قصاب» نیز شناخته می شود یکی از این دو سردسته ها است و رقیب او آمستردام والون است و هر دو در تلاش اند تا نام خود را بر سر زبان ها انداخته و کنترل قسمت های بیشتری از شهر را در اختیار بگیرند. فیلم در زمان اکران خود توانست بازخورد بسیار خوبی میان تماشاگران و نیز منتقدان داشته باشد و به زودی بدل به یکی از بهترین فیلم های مافیایی شد. فروش 193 میلیون دلاری فیلم در زمان اکرانش در نقاط مختلف دنیا، گواهی بر این ادعاست. Gangs of New York توانست در مراسم اسکار آن سال، در نه بخش مختلف نامزد دریافت جایزه اسکار شود.

فیلم داستان عامه‌پسند یا پالپ فیکشن Pulp Fiction

فیلم پالپ فیکشن

Pulp Fiction بدون شک بهترین فیلمی است که کارگردان مشهور دنیای سینما، کوئنتین تارانتینو، تا کنون به روی پرده برده است و دلیل محکمی برای این مسئله وجود دارد. این فیلم در سال 1994 به روی پرده رفت و اکران عمومی آن آغاز شد و داستان فیلم در خصوص گروهی مافیایی است و اتفاقاتی که برای افراد مختلف در ارتباط با این گروه می افتد. فیلم نامه فوق العاده خوب این فیلم، داستان کاملاً غیر خطی و جذاب آن و نیز بازیگران فوق العاده با استعدادی که در آن به ایفای نقش پرداخته اند (جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و...)، همگی دست به دست هم داده تا یک شاهکار سینمایی را خلق کنند. فیلم در زمان اکران خود فروش فوق العاده خوبی داشت و در طول دوران اکران خود در سراسر نقاط دنیا توانست به فروشی 213.9 میلیون دلاری دست پیدا کند و این در حالی بود که تنها هشت میلیون دلار برای ساخت این فیلم هزینه شده بود. در مراسم اسکار آن سال، Pulp Fiction، در هفت بخش مختلف جشنواره اسکار نامزد دریافت جایزه شد و منتقدان بسیار از بازی فوق العاده خوب جان تراولتا و ساموئل ال جکسون تعریف کردند. کوئنتین و راجر آواری که مشترکاً نویسندگی فیلم نامه این فیلم را به عهده داشتند، جایزه بهترین فیلم نامه غیر اقتباسی آن سال مراسم اسکار را از آن خود کردند. Pulp Fiction از آن دسته فیلم هایی است که بازخورد بسیار خوبی میان تماشاگران فیلم های سینمایی داشت و با تأثیری که بر فیلم های آینده و نیز مطبوعات از خوب به جای گذاشت، به عنوان فیلمی شناخته می شود که به گونه ای توانست فرهنگ فیلم های مافیایی را دگرگون کند. Pulp Fiction نیز در سال 2013 به عنوان میراث ملی در نظر گرفته شد و در کنار شاهکار های دیگر دنیای سینما قرار گرفت.

فیلم جاده‌ای به‌ سوی تباهی Road to Perdition

داستان این فیلم روایتگر زندگی یک سردسته گروه خلافکاری و پسرش است که اصالتاً ایرلندی تباراند و در تلاش هستند تا انتقام خانواده شان را از شخصی که آن ها را به قتل رسانده است بگیرند. آن شخص هم کنترل یک گروه خلافکاری دیگر را در شهر به عهده دارد. وقایع این فیلم در دهه سی میلادی جریان دارد؛ درست در زمانی که دنیا از لحاظ اقتصادی شرایط بسیار بدی را تجربه می کرد و این دوره که آغازش از سال 1930 میلادی است با نام «افسردگی بزرگ» شناخته می شود. Road to Perdition  در زمان اکران خود توانست بازخورد بسیار خوبی میان تماشاگران نقاط مختلف دنیا و نیز منتقدان سینمایی داشته باشد. تصویر پردازی بسیار خوب فیلم در کنار طراحی صحنه و بازی فوق العاده تام هنکس و پل نیومن در نقش های اصلی این فیلم، همگی دست به دست هم داده و از عوامل اصلی موفقیت این فیلم بوده اند. کارگردانی این فیلم به عهده سام مندز بود و در بخش های مختلفی در مراسم اسکار، نامزد دریافت جایزه شد و در نهایت نیز توانست اسکار بهترین تصویر پردازی را از آن خود کند. فروش فیلم نیز در سراسر نقاط دنیا مجموعا به رقمی معادل با 180 میلیون دلار رسید.

فیلم خیابان‌ های پایین شهر Mean Streets

فیلم خیابان های پایین شهر
محوریت داستان این فیلم در خصوص خلافکاران و نیز کسانی است که با سودهای بسیار بالا به افراد نیازمند، پول قرض می دادند و وقایع فیلم در شهر نیویورک آمریکا اتفاق می دهد. رابرت دنیرو در این فیلم یکی از نخستین نقش های خود در فیلم های مافیایی را به عهده گرفت. منتقدان سینمایی نیز در زمان اکران فیلم نظرات بسیار خوبی در خصوص آن عنوان کرده و از داستان پردازی بسیار خوب و بازی فوق العاده بازیگران آن تعریف کردند. این فیلم در زمان اکران خود توانست در نقاط دنیا فروشی معادل با سه میلیون دلار داشته باشد. Mean Streets نیز درکنار فیلم های فوق العاده دیگری به عنوان میراث ملی نگه داری می شود و بسیاری بر این باوراند که از لحاظ فرهنگی، تاریخی و هنری، فیلمی فوق العاده است که حتماً ارزش تماشا کردن را دارد.

فیلم تقاطع میلر Miller’s Crossing

فیلم تقاطع میلر

این فیلم یکی از بارزترین و مهمترین فیلم هایی است که در زمان اکران خود با اقبال چندانی از سوی تماشاگران روبه رو نشد، اما به مرور زمان نامش بر سر زبان ها افتاد. در حقیقت در سال 1990 که اکران عمومی این فیلم شروع شد، فروش آن در نقاط مختلف دنیا به پنج میلیون دلار هم نرسید، حال آن که نزدیک به چهارده میلیون دلار هزینه ساخت این فیلم شده بود. داستان فیلم در خصوص دو خانواده مافیایی و نبرد آن ها بر سر تصاحب قدرت در نقاط مختلف شهر است و زمانی ارزش واقعی آن مشخص شد که سازندگان آن تصمیم به پخش فیلم به وسیله دی وی دی گرفتند و اکران عمومی آن در سینما ها متوقف شده بود. منتقدان نیز بازخورد بسیار خوبی نسبت به فیلم نشان دادند و در حال حاضر، Miller’s Crossing، به عنوان یکی از بهترین فیلم های مافیایی که تا کنون ساخته شده اند، شناخته می شود.

فیلم مخمصه Heat

فیلم مخمصه

آل پاچینو و رابرت دنیرو، دو بازیگری بودند که در برهه زمانی سی ساله ای که از سال 1970 میلادی آغاز شد، بدل به پیشتازان عرصه بازیگری در فیلم های مافیایی شده بودند و در نقاط مختلف دنیا هواداران خود را داشتند. در سال 1995 بود که این دو بازیگر در فیلم «مخمصه» رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. از سال 1974 که این دو بازیگر در قسمت دوم فیلم پدرخوانده در کنار یکدیگر به ایفای نقش پرداخته بودند، دیگر تجربه بازی در یک فیلم را نداشتند و فیلم مخمصه بدل به دومین تجربه مشترک بازیگری این دو اسطوره شد. داستان فیلم مخمصه در خصوص زندگی یک جنایتکار حرفه ای به نام نیل مک کلی (با بازی رابرت دنیرو) است که تحت تعقیب ستوان و کارآگاه پلیس، وینسنت هنا (با بازی آل پاچینو) قرار می گیرد. این فیلم یک داستان جنایی و درام فوق العاده داشت و مهمترین عامل موفقیت آن نیز همین داستان بود. «مخمصه» در زمان اکران خود توانست مجموعا به فروشی 187 میلیون دلاری دست پیدا کند.

فیلم در بارانداز On the Waterfront

فیلم در بارانداز

در حال حاضر چیزی نزدیک به شش دهه از زمان ساخت و عرضه این فیلم می گذرد، با این وجود، هنوز که هنوزه بسیاری از هواداران فیلم های مافیایی، آن را به عنوان یکی از شاهکار های دنیای سینما و رقیبی بی نظیر برای فیلم های دیگر می دانند. در سال 1954 بود که اکران عمومی این فیلم آغاز شد و محوریت داستان آن بر خشونت و فساد موجود میان خلافکاران بود و فعالیت های آنان برای کسب درآمد از راه های مختلف را به تصویر می کشید.

فیلم در زمان اکران خود با بازخورد بسیار خوبی در میان تماشاگران و منتقدان سینمایی روبه رو شد. این فیلم در مراسم اسکار آن سال توانست در دوازده بخش مختلف نامزد دریافت جایزه اسکار شود و توانست جایزه مربوط به هشت بخش را از آن خود کند که آماری خیره کننده است. بهترین تصویر برداری، بهترین بازیگر نقش اصلی مرد (مارلون براندو)، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (اوا ماری سینت) و بهترین کارگردانی (الیا کازان) از جمله جایزه های اسکاری بودند که این فیلم فوق العاده نصیب خود کرد.ترجمه  itrans.ir

 

نظرات

۱۳۹۷/۷/۱۱پیشنهاد می کنم ببینین این فیلم ها را بخصوص داستان های عامه پسند و جاده ای به سمت تباهی

در ادامه بخوانید...

بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش اول

در

رابرت دنیرو، همپای آل پاچینو، به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینمای آمریکا شناخته می شود و سبک به خصوص او در به روی صحنه بردن نقش خلافکارانی که به او سپرده می شد، شهرت اولیه رابرت دنیرو را برایش به ارمغان آورد. نکته جالب در خصوص بازی رابرت دنیرو در ابتدای بازیگری اش، تنوعی بود که میان نقش هایش پدید می آورد و هر نقش را به گونه ای متفاوت از دیگری ایفا می کرد. همین مسائل بود که باعث شد رابرت دنیرو برای سالیان متمادی در دنیای بازیگری، تقریباً بی رقیب باشد. البته ایده خلاقانه دیگری نیز در خصوص رابرت دنیرو وجود دارد که او را بدل به بازیگری منحصر به فرد می کند. او پس از گذر از مهمترین مرحله بازیگری اش و ایفای نقش در فیلم هایی که هر یک به گونه ای در سینمای آمریکا ماندگار شدند، در سال های بعدتلاش کرد نقش های گذشته اش را به گونه ای جدید روی پرده برده و ابعاد جدیدی را از آن ها نشان بدهد. در سال های اخیر نیز رابرت دنیرو وارد فیلم های ژانر کمدی شده است که کم و بیش برایش با موفقیت به همراه بوده است. در این مقاله قصد داریم به بررسی فیلم هایی بپردازیم که به عقیده بسیاری، ماندگار ترین آثاری هستند که رابرت دنیرو در آن ها به ایفای نقش پرداخته است و از تأثیر بی اندازه بازی رابرت دنیرو نیز در موفقیت این فیلم ها نمی توان چشم پوشی کرد. با سیارک همراه باشید.

شکارچی گوزن 1978 The Deer Hunter

روند ساخت فیلم های سینمایی در هالیوود آمریکا در چند سال اخیر به گونه ای شده است که کمتر شاهد آثاری به قدرت و ثبات فیلمی مانند شکارچی گوزن هستیم. البته نبود بازیگرانی که قادر باشند همانند رابرت دنیرو تماشاگران فیلم را شیفته بازی فوق العاده خود کنند نیز در این روند بی تأثیر نبوده است. شکارچی گوزن فیلمی به کارگردانی مایکل چیمینو و روایتی بی نظیر از جنگ، دوستی و از دست رفتن عزیزان است و وقایع فیلم در سال 1978 آمریکا رخ می دهد؛ زمانی که آمریکا درگیر جنگ با ویتنام بود. رابرت دنیرو در این فیلم در نقش یک کارگر بازی می کند که نامش مایک ورونسکی است و حالات و روحیات او به گونه ای است که گویی به رعد و برق جان انسانی داده باشند. مایک شخصیتی به شدت قدرتمند، با اراده و متکی به نفس است و شاید بتوان گفت تمام فلسفه اش در خصوص زندگی در این جمله خلاصه می شود که به هیچ عنوان در تصمیماتی که قصد اتخاذ آن ها را دارد، به نظر دیگران پایبند نخواهد بود و کار خود را خواهد کرد. مایک شخصیتی پیچیده دارد و به شدت به دوستانش و به چیزهایی که به آن ها علاقه دارد وفادار است. زمانی که جنگ میان آمریکا و ویتنام آغاز می شود، همین مسائل مورد علاقه شخصیت های فیلم است که تحت تأثیر قرار گرفته و آن امنیت و ایده آلی که روزی بدون تردید پذیرفته بودند، حالا و با شروع جنگ بدل به سایه ای مبهم شده است.

دوستان مایک (با بازی رابرت دنیرو) در این فیلم مورد شکنجه قرار می گیرند، برخی دیوانه شده و برخی کشته می شوند و هر یک به گونه ای کنترل زندگی از دستش خارج می شود، با این وجود، تنها مایک است که سرش را بالا نگاه داشته و به مسیر خود با تمام توان ادامه می دهد و در برابر مشکلاتی که سد راهش می شود سر خم نمی کند. یکی از ماندگارترین صحنه های فیلم که در میان صحنه های فیلم های سینمای تاریخ آمریکا هم ماندگار شده است، صحنه ای است که در آن سربازان ویتنامی، اسیران آمریکایی خود را مجبور به انجام بازی رولت روسی می کنند و در این  صحنه است که می توان به وضوح دید دنیرو چه بازیگر قدرتمندی است و چه قابلیت هایی در خود دارد؛ زمانی که شخصیت دنیرو در فیلم نه تنها دیوانگی را با تمام وجود می پذیرد (چرا که چاره دیگری ندارد)، بلکه بر آن تسلط هم پیدا می کند.

Raging Bull 1980 / گاو خشمگین

رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی فیلم های بسیاری با یکدیگر کار کردند که همه هم  کارهای بسیار خوبی از آب درآمدند، با این وجود، Raging Bull، در میان این فیلم ها چیز دیگری بود و عادلانه است اگر لقب بهترین همکاری این دو را به فیلم گاو خشمگین اختصاص دهیم. بدل شدن از کسی که همگان به چشم خدای جنگ یونانی ها به او نگاه می کنند، به فردی که همگان بر او تسلط یافته و زور می گویند، هنری است که شاید تنها به دست رابرت دنیرو انجام بگیرد، با این وجود، مسئله ای که بیش از این نکته سبب موفقیت این فیلم شده و بازی درخشان دنیرو را بیش از پیش به رخ می کشد، باور پذیری نقشی است که دنیرو با آن به روی صحنه می رود. دنیرو در این فیلم در نقش جیک لاموتا بازی می کند و بازی او به اندازه ای خوب و تأثیر گذار است که همگان با تمام وجود احساس می کنند جیک می تواند به اندازه یک بمب اتمی خطرناک و تهدید کننده باشد.

جیک لاموتا در این فیلم نه تنها باید بر روی صحنه بُکس و در میان طناب هایی که زمین بازی را مشخص می کنند، بجنگد، بلکه در لحظه لحظه زندگی خود باید با مسائل و مشکلاتی روبه رو شده و بر آن ها فائق آید. دنیرو به خوبی توانسته عدم تعادل روحی و روانی نقشی که به عهده دارد را نشان دهد و در صحنه ای که جیک با خشم و عصبانیت از برادرش جوئی سؤال می کند که آیا به او خیانت کرده است یا نه و در حالی که چاقویی در آن صحنه فیلم وجود دارد، سراپای وجود تماشاگر فیلم غرق در ترس و وحشت می شود و به هیچ عنوان نمی توان پیش بینی کرد که چه اتفاقی رخ خواهد داد.

Mean Streets 1973/خیابان‌های پایین شهر

اولین فیلمی که با آن رابرت دنیرو را به عنوان کسی که استعداد بالقوه بازیگری دارد شناختیم، Bang the Drum نام دارد که همانند Mean Streets وظیفه کارگردانی آن را مارتین اسکورسیزی به عهده داشته و به گونه ای از لحاظ داستانی به عنوان پیش زمینه ای برای Mean Streets شناخته می شود. رابرت دنیرو که در آن زمان در حال دست و پا کردن نام و نشانی برای خود بود و تازه پا به عرصه بازیگری گذاشته بود، توانست بازی فوق العاده ای در نقش جانی بوی در این فیلم ارائه کند؛ رابرت دنیرو در نقش جوان، نترس و زیاده رو به نام جانی بوی بازی کرد و در ایفای این نقش بسیار ماهرانه عمل کرد. جانی بوی همانند طوفان غیر قابل پیش بینی است و رابرت دنیرو توانسته نقش جانی بوی را کاملاً از آن خود کرده و با آن ارتباط برقرار کند؛ ارتباطی که در نهایت بدل به یکی از عناصر موفقیت فیلم در زمان خود شد.

شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که رابرت دنیرو خود در خیابان های ایتالیای کوچک آمریکا (Little Italy منطقه ای است در آمریکا که برای مدت های طولانی به حضور خانواده های مافیایی در آن شهرت داشت) بزرگ شده است و به خوبی از سبک زندگی میان خلافکاران و گروه های این چنینی آگاه است. همین باعث می شود شناخت عمیق تری نسبت به شخصیت هایی چون جانی بوی پیدا کند. در نهایت هم همین شناخت است که باعث می شود قادر به خلق شخصیتی باشد که نه از قانون می ترسد، و نه از خانواده های مافیایی و نه حتی از مرگ. کسی که به طور غریزی می داند سرنوشتی جز مرگ انتظارش را نمی کشد.

This Boy’s Life 1993/زندگی این پسر

قرار دادن دنیروی روانپرش به عنوان قیم و سرپرست یک پسر بچه و سعی در به تصویر کشیدن یک ناپدری ظالم و بد طینت، کاری است که به احتمال زیاد تنها شخصی با قدرت بازیگری رابرت دنیرو از پس آن بر خواهد آمد. This Boy’s life، زندگی این پسر فیلمی است به کارگردانی کاتُن جونز و دنیرو در آن در نقش همین ناپدری بازی می کند؛ شخصیتی که دیگران به ظاهر به او احترام می گذارند، اما این احترام بیشتر به خاطر حالت روانی و دیگرآزارانه (سادیستی) این ناپدری است که او را بدل به موجودی ترسناک می کند. نام این ناپدری، دوایت هانسن است (Dwight Hansen). شخصیت دیگر فیلم که از نقش مهمی برخوردار است، توبیاس ولف نام دارد و لئوناردو دی کاپریو که در آن زمان چندان سن و سالی نداشت، ایفای نقش او را به عهده گرفته است. توبیاس شخصیتی است که قرار است رابرت دنیرو سرپرستی او را به عهده بگیرد. در اولین برخورد این دو با یکدیگر، دوایت به ظاهر خود را بسیار مهربان نشان می دهد و سعی می کند تا جایی که ممکن است روی خندانی از خود نشان بدهد، اما باز هم این تنها ظاهر قضیه است و به محض این که دوایت، مادر توبیاس را به طور رسمی به خانه خود برده و با هم زیر یک سقف قرار می گیرند، آن روی اصلی و بد طینت خود را نشان می دهد و شروع به آزار دادن توبیاس می کند. آزاری که تنها یک فرد روانپریش قادر به شکل دادن آن است.

برای سه سال تمام، دوایت این خانواده جدید خود را مورد آزار و اذیت قرار می دهد و با رفتار خشن و بد خود روز و شب را برای آن ها تیره و تار می کند. در کنار این مسئله، او ساکسیفون نواز بسیار بدی هم هست و این نکته هم به نکاتی که توبیاس جوان و مادرش را آزرده خاطر می کند، افزوده می شود. در صحنه ای از فیلم به خاطر یک شیشه خردل دعوایی به راه می افتد و در آن، می توان هنر دنیرو را در نقش یک انسان دیوانه و خشمگین به خوبی مشاهده کرد. انسانی که هیچ کس دوست ندارد زیر ماه کامل و در تاریکی شب با او رو به رو شود.

1984 Once Upon a Time in America/روزی روزگاری در آمریکا 

یکی از نکاتی که به وسیله آن می توان یک بازیگر خوب را شناخت و تشخیص داد، توان آن بازیگر در گرفتن چهره و حالتی است که تنها با دقت کردن در ظاهر او، بتوان فهمید چه حس و حالی دارد و یا این که چه نیتی در سر دارد. به عبارت دیگر، یک بازیگر خوب باید این قابلیت را داشته باشد که گاهی دیالوگی را بدون صحبت کردن، متوجه تماشاچی کند. رابرت دنیرو، بازیگری است که در روزی روزگاری در آمریکا، به کارگردانی سرجیو لئونه به خوبی از پس این کار بر آمده است. به طور کلی می توان گفت که روزی روزگاری در آمریکا، فیلمی است که گذر زمان و تأثیرات آن بر دوستی، رؤیا ها، جاه طلبی ها و ایده آل هایی را نشان می دهد که هر یک از شخصیت های داستان فیلم در زندگی شخصی خود دارند (و نیز در ارتباط با یکدیگر). در چنین فیلمی مطمئناً به بازیگری نیاز پیدا خواهید کرد که به خوبی بتواند خسته کنندگی و آزاردهندگی چنین دنیایی را به خوبی نشان بدهد و از پس آفرینش نقش فردی که تنها دنیایی از حسرت پشت سر دارد، به خوبی بر بیاید. شاید بتوان گفت که هیچ بازیگری به خوبی رابرت دنیرو از پس انجام این کار بر نمی آمد. رابرت دنیرو در این فیلم به گونه ای بازی می کند که به خوبی دردناک بودن زندگی اش را می توان درک کرد و می توان متقاعد شد که چرا تصمیم هایی که در فیلم می گیرد را اتخاذ می کند.

دنیرو در این فیلم نقش خلافکاری را بازی می کند که به تریاک اعتیاد دارد و نامش نودلز است. نودلز در این فیلم در اوان پیری به سر می برد و به گذشته زندگی خود نگاه می کند و ما نیز به عنوان تماشاگران فیلم، شاهد زندگی نودلز، دوستی های شکست خورده اش و قول هایی که دیگران و بعضاً خود نودلز به آن پایبند نبوده اند، خواهیم بود. وقایع فیلم به ترتیب زمانی ای که رخ داده اند، نمایش داده نمی شوند و همین مسئله باعث می شود حالتی رؤیا گونه در فیلم پدید بیاید و این حالت رؤیاگونه در کنار بازی فوق العاده عجیب و غریب رابرت دنیرو در فیلم، باعث شده است تا روزی روزگاری در آمریکا به عنوان فیلمی فوق العاده و منحصر به فرد در سینمای آمریکا شناخته شود.

The Untouchables 1987 / تسخیرناپذیران

زمانی که کارگردان های دنیای سینما به دنبال بازیگری می گشتند که برایشان در نقش خلافکاری بازی کند، یکی از گزینه هایی که هر کارگردانی را وسوسه می کرد، رابرت دنیرو بود. برایان دی پالما اما در فیلم The Untouchables خود رابرت دنیرو را برای بازی در نقش شناخته شده ترین خلافکاری که در آن روز های آمریکا زندگی می کرد، انتخاب کرد؛ آل کاپون. اگر بخواهیم به یک انتقادی که از این فیلم شده است اشاره کنیم که ارزش وقت گذاشتن و صحبت کردن در خصوص آن وجود داشته باشد، به احتمال زیاد این است که به رابرت دنیرو فرصت کافی برای نمایش هنرهای خود در نقش آل کاپون داده نشد، چرا که زمانی که رابرت دنیرو جلوی دوربین می آید، به قدری به زیبایی قدرت و خودخواهی و شرارت آل کاپون را نشان می دهد که همه از دیدن آن شگفت زده می شوند. از سر و پای آل کاپونی که رابرت دنیرو نقش آن را ایفا می کند، شرارت می بارد و همین شخصیت شرور می تواند به اندازه یک آشیانه پر از افعی خطرناک و مرگ آور باشد. کوین کاستنر هم در این فیلم، در نقش شخصیت مقابل آل کاپون بازی می کند. نام شخصیت او در فیلم الیوت نس است و به گونه ای بخش مثبت و اخلاقی فیلم را تداعی می کند. شخصیتی که سمبلی از صداقت و عدم فساد پذیری است و او هم در ایفای نقش خود بسیار هنرمندانه بازی کرده است، با این وجود، این شخصیت بد داستان فیلم و تاریکی حاکم بر زندگی و اطراف او است که بیش از هر چیز دیگری تماشاگر فیلم را شگفت زده می کند. آل کاپونی که دنیرو نقشش را بازی می کند، در این فیلم در عین خونسردی، گاهی بسیار خشمگین می شود و به خوبی می توان دید که چگونه این فرد با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم می کند. مشکلاتی که هر آن ممکن است او را بدل به جانوری خشمگین کرده و باعث شوند کنترل خود را از دست بدهد. در صحنه ای از فیلم، کاپون که در مراسم شامی شرکت کرده است و بسیاری از افرادش همراهش هستند، شروع به زدن یکی از همین افراد خود به وسیله یک چوب بیسبال می کند و این کار را تا جایی ادامه می دهد که سبب مرگ آن فرد می شود؛ این تنها یکی از صحنه هایی است که در صورت مشاهده فیلم، به این زودی ها فراموش نخواهید کرد.ترجمه  itrans.ir

 این مقاله ادامه دارد...

نظرات

در ادامه بخوانید...

بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش دوم

در

Cape Fear 1991 / تنگه وحشت

این فیلم در حقیقت بازسازی یک نسخه قدیمی تر آن به همین نام است و اسکورسیزی کارگردانی این نسخه بازسازی شده را به عهده داشته است. بازی رابرت دنیرو در این بسیار چشم نواز و تأثیر گذار است و در صحنه هایی از فیلم دنیرو که در نقش مکس کیدی بازی می کند به قدری دیالوگ های خود را خوب ادا می کند و کاریزما و جذابیت نقش خود را به اندازه ی تأثیر گذار نشان می دهد که کاملاً به نظر می رسد یک آقای محترم اهل جنوب از زمان و مکان دیگری وارد فیلم شده است. زمانی که کیدی دیالوگی شبیه به این را ادا می کند: «من ویرجیل هستم و در حال راهنمایی تو برای عبور از دروازه های جهنم. در حال حاضر در حلقه نهم هستیم؛ حلقه ای که به انسان های خائن اختصاص دارد؛ کسانی که به کشور خیانت کرده اند! کسانی که به انسان های دیگر خیانت کرده اند! کسانی که به خدا خیانت کرده اند! شما، آقا، متهم به خیانت به قوانین تمام اینها هستی!»، می توان به خوبی درک کرد که چگونه عقل و منطق می تواند انسان را رها کرده و دیوانگی جانشین آن شود.

شاید بتوان گفت که مکس کیدی که در این فیلم، دنیرو در نقش آن بازی می کند، از لحاظ روحی و روانی، بی ثبات ترین شخصیتی است که دنیرو در تمام طول دوران بازیگری خود، بازی در نقش آن را به عهده گرفته است. کیدی بیش از هر چیز دیگر این حالت روحی و روانی خود را به واسطه حضور در محیط و شرایطی نا مناسب دارد. محیط و شرایطی که واقعاً همانند یک جهنم واقعی است. برای کسی مانند کیدی ، فهمیدن و درک دیگران، بخشش و رستگاری مفاهیمی تعریف نشده و امکان ناپذیر هستند و زمانی که خشمگین می شود، دیگر هیچ چیزی نمی فهمد و هیچ حسابی روی رفتار او نمی توان کرد. هیچ شخصیتی منفی تر از مکس کیدی در تمام طول دوران بازیگری رابرت دنیرو وجود ندارد.

Meet The Parents 2000 / والدین را ملاقات کن

شاید تا پانزده بیست سال گذشته کسی حتی تصور بازی کردن رابرت دنیرو در فیلم های کمدی و خنده دار را نمی کرد و سابقه بازیگری رابرت دنیرو و نقش های خلافکارانی که بازی کرده بود به اندازه ای بعضاً خشونت بار بودند که این تصور را غیر ممکن می کردند، با این وجود این اتفاق در سال 2000 و در فیلم والدین را ملاقات کن، رخ داد. البته این نکته را باید خاطر نشان کرد که دنیرو در این اولین حضور خود در فیلم ها و دنیای کمدی، نقش شخصیتی که خنده تماشاگر را برانگیز بازی نمی کند و نقش متفاوتی در این فیلم دارد. رابرت دنیرو در این فیلم که کارگردانی آن به عهده جی رچ بوده است، شخصیتی بسیار با اراده، محکم و کمی عجیب دارد. نقش دیگر فیلم به عهده بن استیلر است و در حقیقت، بن از این شخصیت به خصوصی که رابرت دنیرو دارد استفاده می کند تا شوخی های به خصوص نقش خود را در معرض دید تماشاگران قرار دهد.

رابرت دنیرو در این فیلم در نقش جک بایرنز بازی می کند و پدر دختری است که گیلورد فُکرز (با بازی بن استیلر) قصد ازدواج با او را دارد. البته جک پدری بسیار سختگیر است و به شدت به دخترش علاقه مند و به هیچ عنوان دلش نمی خواهد دخترش به ازدواج مردی در آید که به نظر او چندان با اراده نیست و از پس خوشبخت کردن دخترش بر نخواهد آمد. بایرنز علاوه بر این که شخصیتی محافظه کار دارد و به شدت در رفتار خود با گیلورد محتاطانه عمل می کند، یک افسر بازنشسته سی آی اِی، سازمان امنیتی آمریکا است و به واسطه رویکردی که در زمان فعالیتش در کار خود پیش گرفته بوده است، حالا هم نمی تواند به گیلورد که شیفته دخترش شده است، اطمینان کند و حتی به گونه ای احساسی شبیه به پارانویا به او پیدا کرده است و فکر می کند که گیلورد قصد آسیب رساندن به او یا دخترش را دارد.

حضور رابرت دنیرو در این فیلم کاملاً نتیجه داد و او از پس این ایفای این نقش به خوبی برآمد. دنیرو به صورتی کاملاً سطحی، نقش خلافکارانی که پیش از آن بازی کرده بود را به مسخره می گیرد و این نکته برای تماشاگران جالب توجه بود. علاوه بر این این فیلم به طور کلی هم خنده دار است.

Casino 1995 / کازینو

رابرت دنیرو در این فیلم هم توانست به همان خوبی که در فیلم Goodfellas بازی کرده بود، به ایفای نقش بپردازد و اسکورسیزی با استفاده از رابرت دنیرو در نقشی که برای آن ساخته شده است، یعنی نقش فردی که در گروهی خلافکاری فعالیت می کند، توانست باز هم شاهکاری دیگر خلق کند. کازینو، هشتمین همکاری موفق رابرت دنیرو و اسکورسیزی است. دنیرو در این فیلم در نقش سم اِیس روس اِشتین به ایفای نقش می پردازد و در فیلم، هدایت یک کازینو را به عهده دارد. در صحنه ابتدایی فیلم، دنیرو وارد خودرویی شده و آن خودرو، ناگهان منفجر می شود و دقیقاً از همان ابتدای فیلم، تماشاگر متوجه می شود که باید برای دیدن یک آتش بازی حسابی و یک فیلم فوق العاده خود را آماده کند. تفاوتی که بازی دنیرو در این فیلم با بیشتر نقش هایی که پیش از آن ایفا کرده بود، در این بود که این بار دیگر او نقش یک هیولای خون خوار و عصبانی را بازی نمی کرد و به جای آن شخصیتی داشت که کاملاً آرامش خود را حفظ کرده و سعی می کند هر مشکلی که بر سر راهش قرار می گیرد را با آرامش و تفکر حل کند. حال به این مشکل ها باید بار ندانم کاری های دوست و همکار روان پریش و دیوانه اش، نیکی سانتُرو (با بازی جوئی پسی) را هم اضافه کرد که در نهایت سم باید فکری به حالشان بکند.

کازینو، فیلمی بود که دنیرو در آن در نقش شخصیتی بازی کرد که به نظر بیشتر از همیشه تو دار بود و در غالب سم اِیس، شخصیتی دوست داشتنی خلق کرد که ترکیبی از احساسات و عقل و درایت بود و تنها به همین طریق بود که توانست در خیابان های شهر نامی برای خود دست و پا کرده و بتواند درآمدی برای زندگی خود فراهم کند. یکی از عوامل موفقیت این فیلم بازی خوب دنیرو و دیگر بازیگران آن بود.

King of Comedy 1993 / پادشاه کمدی

رابرت دنیرو، یکی از مشهورترین و شناخته شده ترین افرادی است که تا کنون به دنیا آمده اند و به همین خاطر کمی طعنه آمیز به نظر می رسد که یکی از ماندگارترین نقش هایی که تا کنون ایفا کرده است، یعنی روپرت پاپکین، به گونه ای عصبی و دیوانه وار به دنبال مشهور شدن است و می خواهد به هر قیمتی که شده به این مهم دست پیدا کند. روپرت به گونه ای در آن زمان به دنبال مشهور شدن می رود که حتی کارهای امروزی افراد برای مشهور شدن هم به پای آن نمی رسد. تفاوتی که در فیلم پادشاه کمدی در مقایسه با فیلم والدین را ملاقات کن به چشم می خورد در این است که اولاً در پادشاه کمدی، بیشتر تلاش می شود تا به گونه ای به اشتباهات مقامات و دیگر افراد مسئول به گونه ای که در فیلم های آن زمان رایج بود، انتقاد شود و در ثانی فضای کلی فیلم بسیار تیره تر و خشن تر است. البته این مورد دوم بیشتر به خاطر شخصیت روپرت است که به هیچ وجه تعادل انسان های عادی را ندارد و بسیار خطرناک است و دزدیدن دیگران هم برایش تنها حکم وسیله ای است که می تواند به واسطه آن به هدفش برسد؛ هدفی که چیزی جز شهرت نیست.

روپرت پاپکین به شدت تحت تأثیر مضمون جلمه معروف و کوتاهی قرار می گیرد: «اگر یک شب هم به عنوان یک پادشاه زندگی کنی، بهتر از آن است که عمری به مانند یک احمق زندگی کنی.». این جلمه روپرت را به دشت تحت تأثیر قرار می دهد و او را بدل به یک بمب ساعتی متحرک می کند که هر آن امکان انفجار آن وجود دارد و به واسطه همین حالت روپرت است که صحنه های جالب توجهی در فیلم خلق می شود. روپرت یک خیال باف و رؤیا پرداز است که همانند سایر افراد این چنینی، خیال می کند که شهرت در سراسر جهان و دست یابی به هر آن چه در آن است، حق مسلم او است و به هر قیمتی که شده باید به این حق خود دست پیدا کند. متأسفانه اما، هر چه تلاش می کند به این مهم دست پیدا نمی کند و به همین خاطر تصمیم می گیرد به عنوان یک کمدین در مقابل تماشاگران به صورت زنده برنامه اجرا کند. رابرت دنیرو به خوبی در به تصویر کشیدن کسانی که از لحاظ روانی ثبات ندارند، خود را ثابت کرده است و در پادشاه کمدی نیز، همانند سایر نقش های خوبش، دنیرو توانست به خوبی روپرت را که از دچار اختلال روانی است به تصویر بکشد. تصویری که تا مدت ها پس از دیدن فیلم در خاطرتان خواهد ماند.

The Godfather Part II 1974 / پدرخوانده قسمت دوم

بازی در نقش جوانی های دون کورلئونه که مارلون براندو به آن خوبی در قسمت اول فیلم، آن را به تصویر کشید، کاری بود که شاید هر کسی جرأت انجام آن را در خود نمی دید و البته کاری بود که رابرت دنیرو توانست به خوبی از پس آن بر آمده و هم خود و هم دیگر دست اندر کاران را سربلند کند. در حقیقت نه تنها دنیرو از پس انجام این کار به خوبی بر آمد و چیزی از ارزش های بازی فوق العاده مارلون براندو کم نکرد، بلکه توانست، ابعاد جدیدی از شخصیت دون کورلئونه را هم به نمایش درآورد. با توجه به تهدیدی که به صورت بالقوه در زندگی در سیسیل متوجه افراد می شود، دنیرو، به خوبی نشان می دهد که ویتو چگونه در عین این که شخصیتی مهربان و خانواده دوست دارد، می تواند بی رحم و خشن باشد. در حقیقت او هم مرد خوبی برای همسر خود است و رفتار بسیار شایسته ای با خانواده خود دارد و در کنار این مسئله از کشتن دیگران برای دست یابی به هدفی که در سر دارد نیز ابایی ندارد. ویتو به عنوان شخصیتی شناخته شده است که از برخورد ناعادلانه و ناشایست دیگران در حقشف کینه به دل می گیرد و در صحنه ای از فیلم، که از قاتل خانواده اش (دون چیچو) انتقام می گیرد، به خوبی می توان به عمق این کینه پی برد. کینه ای که از نه سالگی همراه با ویتو مانده است.

ویتو شخصیتی است که به شدت به سنت های مکانی که از آن می آید پایبند است و علاقه چندانی به تغییر شیوه زندگی خود ندارد اما در کنار این مسئله او به خوبی درک می کند که باید به واقعیت خشن خیابان ها و ایده آلی که از شرافت در ذهن خود دارد، واقع گرایانه تر نگاه کند و به راه میانه ای دست پیدا کند. ویتو می خواهد زندگی خوبی برای خود و همسر مهربانش رقم بزند، اما او به خوبی می داند که در شرایطی که زندگی می کند، انجام کارهای بد برای رسیدن به این مهم، تقریباً اجتناب ناپذیر است. تضادهایی از این دست در وجود ویتوی جوان هست و دنیرو به زیبایی هر چه تمام تر آن ها را به نمایش می کشد.

Taxi Driver 1976 / راننده تاکسی

در فرهنگ عامیانه مردم آمریکا، شخصیت هایی وجود دارند که زندگی شان در انزوا گذشته و به گونه ای بدل به شخصیتی شده اند که نمایانگر چیز هایی فرا تر از خود است و این شخصیت ها اندک و محبوب هستند. اگر بخواهیم لیستی از این شخصیت ها تهیه کنیم، به جرأت می توان گفت که تراویس بیکل در فیلم راننده تاکسی، در صدر این لیست جای خواهد گرفت. این فیلم هم همانند بسیاری از مواردی که عنوان شد، همکاری دیگری است میان اسکورسیزی و دنیرو.

اگر بخواهیم فیلم را به دقت زیر نظر گرفته و به اعماق آن رسوخ کنیم، باید عنوان کنیم که این فیلم به گونه ای نمایان گر یک آخر الزمان است؛ بازی رابرت دنیرو نیز در نقش تراویس به سادگی شایسته این حالت آخر الزمانی فیلم است. تروایس در زمانی به دنیا می آید که به هیچ عنوان مناسب زندگی کردن برای کسی مثل او نیست و بیش از هر چیز دیگری، اشتباهات دیگران و مردم اطرافش است که او را به این روز می کشاند. تروایس با تمام وجود در تلاش است تا وحشت و فسادی که در دنیای اطراف خود مشاهده می کند را درک کند و بفهمد علت آن چیست و تلاش های بی نتیجه او در نهایت باعث می شود حالت طبیعی خود را از دست بدهد و با عنوان کردن این که «فرار کردن از این شرایط غیر ممکن است» و «او مرد تنهای خدا است» سعی می کند خود را آرام کند و از تنش ذهنی خود بکاهد.

صحنه ای که در آن تراویس مقابل آینه ایستاده و به خود می گوید: «با من صحبت می کنی؟»، از آن صحنه هایی است که پس از آن بارها و بارها در دنیای سینما به آن اشاره شده است و این مسئله بی دلیل نیست و شاید دیگر هیچ کس نتوانست از بین رفتن تدریجی روح و روان یک مرد و رها شدن او در پرتگاهی بی انتها را به این خوبی به تصویر بکشد. دنیرو در تمام دوران بازیگری خود دیگر نتوانست شخصیتی به خوبی تراویس خلق کند. شخصیتی بسیار عجیب و غریب و کوبنده و در عین حال کاملاً باور پذیر که تنها مسیری را می رود که خود انتخاب می کند و کاری را می کند که خودش صلاح بداند و تنها به این دلیل مقابل وحشتی که بر جامعه حاکم شده است قد بلند می کند و برابر آن ایستادگی می کند که این تنها راهی است که برای تبدیل نشدن به عنصری که این وحشت را به پیش می راند، به ذهنش می رسد. ترجمه  itrans.ir

 در سیارک بخوانیم:

بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش اول 

بهترین فیلم های لئوناردو دی کاپریو بخش اول 

بهترین فیلم‌های آل پاچینو بخش اول

بهترین فیلم‌های آل پاچینو بخش دوم 

حقایقی جالب درباره فیلم «پدرخوانده» 

فیلمهایی که علاقه مندان ژانر وحشت برای دیدنش لحظه شماری می کنند 

حقایقی جالب درباره فیلم صورت زخمی قسمت اول 

حقایقی جالب درباره فیلم صورت زخمی قسمت دوم 

نظرات

در ادامه بخوانید...

فیلم ایرلندی شاهکار دیگری از مارتین اسکورسیزی

در
فیلم ایرلندی
نکته ای که در زمان دیدن فیلم ایرلندی، The Irishmanباید بدانید این است که باید خود را برای دیدن یک فیلم طولانی آماده کنید. سپس دوباره ، اگر از طرفداران مارتین اسکورسیزی هستید ، حتما می دانید که بیشتر فیلم های اسکورسیزی تمایل به زمان طولانی دارند. این یکی حدود 3 ساعت و نیم است ، بنابراین فرقی نمی کند. و صادقانه بگویم ، من به دلایل مختلف، وقتی که فیلم تمام شد تمایل داشتم هنوز ادامه داشته باشد. به نظر من همکاری 3 بازیگر بزرگ شناخته شده در سینمای جهان رابرت دنیرو ، جو پشی و پاچینو در یک فیلم بزرگ ، با کارگردانی اسکورسیزی، هر دلار و هر دقیقه اش ارزش دیدن دارد.
 
فیلم ایرلندی اثری از مارتین اسکورسیزی است که از سال 2007 خبر ساخت آن در جریان بود و تاکنون که آماده و پخش شد، براساس کتاب، شنیدم خونه ها رو نقاشی می کنید " I Heard You Paint Houses" (نویسنده چارلز برانت در سال 2004) ساخته شده است . اسکورسیزی گفته است که او واقعاً مطمئن نبود بتواند فیلم را بسازد یا خیر ، اما وقتی فناوری جلوه های ویژه ضد پیری  به وجود آمد ، او می دانست که می تواند - و نتفلیکس بودجه را تأمین کرد.جلوه های ویژه ضد پیری CGI باعث شد که رابرت دنیرو ، آل پاچینو و جو پشی در فیلم بدون اغراق به طرز چشمگیری جوان تر به نظر برسند.
 
آخرین شاهکار مارتین اسکورسیزی با عنوان فیلم ایرلندی بر اساس مصاحبه های فرانک شیران نوشته شده است. "نقاشی خانه ها" نوعی پوشش مافیایی برای قتل مردم بود که با "رنگ" اشاره به خونی دارد که هنگام شلیک گلوله روی دیوارها یا کف پاشیده می شد. 
 
طرح و داستان اصلی فیلم زندگی فرانک شیران (دنیرو) را دنبال می کند که داستان زندگی خود را برای کسی که از صفحه نمایش خارج است بازگو می کند و ما نمی توانیم او را ببینیم. Sheeran یک راننده است که با کامیون، تحویل گوشت بسته بندی را انجام می دهد - و شروع به فروش غیر قانونی به یک گانگستر در خانواده مافیایی ایتالیایی در فیلادلفیا میکند. فرانک دستگیر می شود - و وکیل وی بیل بوفالینو (ری رومانو) وی را از اتهامات مبرا می کند و شیران را به پسر عموی خود راسل بوفالینو (جو پشی) معرفی می کند. شیران شروع به انجام کارهایی برای راسل می کند،راسل بوفالینو از شیران برای کارهای سخت تر مانند ترورها استفاده می کند.
 
در اواسط فیلم فرانک به عنوان محافظ به جیمی هوفا (آل پاچینو) معرفی می کند.جیمز هوفا ، رهبر تیمسترها ، تأثیرگذارترین اتحادیه کارگری ان زمان است .هنگامی که درگیری داخلی این دو مرد قدرتمند (راس و هوفا) شروع می شود ، وفاداری شیران در بوته آزمایش نهایی قرار می گیرد.
 
نقش هوفا با بازی فوق العاده پاچینو است .این فیلم در واقع تاریخ مناسبی را برای دلیل ترور جان اف کندی JFK فراهم می کند. سرانجام تنش ها در خانواده بوفالینو و هوفا افزایش می یابد و.....
آل پاچینو در نقش جیمی هوفا ، تنها شخصیت تاریخی که نام او را شناختم ، نمایانگرترین نقش بود. بله ، مانند فیلم ذکر شده ، فقط نام هوفا را به عنوان رهبر اتحادیه به خاطر می آورم که بدون هیچ اثری ناپدید شد و چیز دیگری نیست ، بنابراین یادگیری اطلاعات بیشتر در مورد وی در اینجا آموزنده بود.
 
آل پاچینو به عنوان هوفا عالی است.وهر وقت او روی صفحه بود ، به دلیل کاریزمای بی نظیر شخصیتش ، تمام توجه را به خود جلب می کرد و لحظات زیادی در مورد Pacino وجود دارد که انتظار دارید. جای تاسف  است که اسکورسیزی و پاچینو قبلا با هم همکاری نداشته اند - اما اگر این فیلم تنها همکاری آنها باشد - واقعاً ارزش صبر کردن را داشت.
بدون دادن اطلاعات زیادی از فیلم (بدیهی است که در 3/5 ساعت ، فرصت زیادی وجود دارد) سه نفر De Niro  ، Pesci و Pacino واقعاً بار فیلم را بر دوش دارند. 
 
با وجود کارهای وحشتناکی که شیران انجام داده و انجام می دهد، دنیرو واقعاً شخصیت فرانک شیران را حفظ می کند. در اصل او ، می خواهد یک مرد خانواده باشد - اما در عین حال ، از زندگی انتخاب شده خود لذت می برد.
 
برخی شکایت دارند که فیلم خیلی طولانی است - اما من اصلاً چنین چیزی را احساس نکردم. صادقانه بگویم ، همانطور که در ابتدا گفتم ، نمی خواستم فیلم به پایان برسد ، زیرا می دانستم همکاری این 3 نفر شاید فقط یک بار در یک مدت طولانی اتفاق بیافتد. لایه ها و تکامل هایی برای هر شخصیت (حتی شخصیت های کوچک) وجود دارد که ما امروز واقعاً در فیلم ها نمی بینیم.
با وجود فیلم ایرلندی  ، اسکورسیزی ثابت کرده است که هنوز در صدر بازی خود قرار دارد و اگر ایرلندی حتی آخرین فیلم او باشد که این افراد بزرگ در آن حضور دارند، یک فیلم عالی است.واقعاً شگفت انگیز است که ده ها سال در زندگی حرفه ای اش ، فیلمساز هنوز هم می تواند چیزی به این زیبایی را بسازد . در سن 77 سالگی ، اشتیاق و فداکاری او هنوز مانند اوایل زندگی اش است.
 
تنها شکایت من در مورد ایرلندی ها ، و این خود ضربه زدن به فیلم نیست ، این است که من فرصتی برای دیدن آن در سینما پیدا نکردم. اگر این کار را کردید ، خود را خوشبخت بدانید ، زیرا من مطمئن هستم که اسکورسیزی می خواست این را تجربه کند. اگر هنوز فرصتی برای انجام آن دارید - حتما انجام دهید. اگر از طرفداران Goodfellas و Casino هستید (چه کسی نیست؟) مطمئناً از فیلم ایرلندی هم لذت خواهید برد. 
 
در حالی که رابرت دنیرو شخصیت اصلی فیلم یعنی فرانک شیران را بازی می کرد ، او در حال بازی در نقش مردی بود که صرفاً به دستور قدرت هایی که وجود دارند کار می کرد. با بازی به طور عمده یک شخصیت فرومایه ، خود دنیرو اغلب تحت تأثیر Pesci و Pacino بود که شخصیت های بزرگ و جالب Russ Buffalino و Jimmy Hoffa را بازی می کردند. بهترین صحنه های دنیرو در اینجا در آن سکانس پر تنش بین راس و فرانک که به سمت فرودگاه رانندگی می کردند،بود. آن صحنه های اکثراً بدون کلمات می توانست ناخوشایند و غیرقابل تحمل شود، اما چنین نمی شود.
 
جو پشی یکی از پرکار ترین بازیگران دهه 1990 بود ، اما از اوایل قرن جدید کم کار شد. برنده اسکار در نقش تامی فرار در "GoodFellas" بود. با این حال ، قدرت Pesci به عنوان یک بازیگر هرگز کم نشد. حتی در لحظات آرام فیلم ایرلندی،  اقتدار و کنترل مطلق را به وجود آورد. 
همکاران اسکورسیزی در این فیلم همه برتر بودند. فیلمنامه توسط استیو زیلیان نوشته شده است ، به خاطر فیلمنامه برنده جایزه اسکار از "لیست شیندلر" و یکی دیگر از حماسه های اسکورسیزی "دار و دسته نیویورکی".
تدوین فیلم توسط تلهما شونماکر ، سردبیر اسکورسیزی برای همه فیلم های خود از زمان "Raging Bull" (بردن یک اسکار با آن ، "Aviator" و "The Departed") انجام شده است.
این فیلمبرداری توسط Rodrigo Prieto بود که به خاطر کارهایش در " Brokeback" ، "Babel" و خود Scorsese "Silence" مشهور بود.
امتیاز موسیقی توسط رابی رابرتسون بود که از زمان "Raging Bull" در اکثر فیلم های اسکورسیزی  تهیه کننده بوده است.
 
حال شما بگویید، بهترین فیلم که تاکنون دیده اید چیست؟ فیلم مورد علاقه شما از اسکورسیزی چیست؟  نظرات خود را با کاربران خوره فیلم! به اشتراک بگذارید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

10 فیلم دارای رتبه بالا که بر اساس رویداد واقعی ساخته شده است

در
10 فیلم دارای رتبه بالا که بر اساس رویداد واقعی ساخته شده است
فیلم هایی که براساس اتفاقات واقعی ساخته شده اند، می توانند بیننده بیشتری را جذب کنند و تقریباً بیننده را شاهد عینی آن واقعه قرار دهند. درست است ،کارگردان قادر به انتقال احساسات افرادی است که چالش های جدی را تجربه کرده اند و قادر به انتقال جو آن زمان به بیننده از طریق فیلم است. در بررسی امروز 10 تا از جالب ترین فیلم ها با داستان واقعی از سینمای جهان آورده شده است.

 

فیلم فهرست شیندلر

 فیلم فهرست شیندلر
عکس از فیلم فهرست شیندلر. 
 
فیلم استیون اسپیلبرگ برگرفته از رمان فهرست شیندلر اثر نویسنده توماس کنیلی ، براساس خاطرات یک مرد یهودی است. ماجرای بازرگان آلمانی اسکار شیندلر که 1200 یهودی را نجات داده است باعث می شود شخص قهرمان مردی شود که تصمیم به نجات جان سایر افراد می گیرد. در عین حال ، استیون اسپیلبرگ باعث می شود بیننده خود همه قهرمان های جنگ را بطور کلی و هولوکاست به طور خاص را با قهرمانان ببیند و تجربه کند.
 

 

فیلم 1 + 1

فیلم 1 + 1
عکس از فیلم 1 + 1.
 
این فیلم فرانسوی در مورد تاجر موفق Philippe Pozzo di Borgo می گوید ، که در نتیجه سقوط یک پاراگلایدر در سال 1993 فلج شده است. در همان زمان ، خود قهرمان مشاور اصلی فیلم شد و اصرار داشت که داستان او روی پرده سینما در ژانر کمدی مجسم شود نه درام. داستان این که چگونه یک فرد معلول فلج شده و دستیار سیاه وی با گذشته جنایی می توانند یک زبان مشترک پیدا کنند ، باعث می شود تا ما همدرد باشیم و در عین حال بخندیم و ....
 

 

سریال سیگنال

سریال سیگنال
عکس از سریال سیگنال.
سریال کره جنوبی سیگنال به تفسیری از کارگردانان درباره قتل های سریالی حل نشده که از سال 1986 تا 1991 در هواسون اتفاق افتاد می پردازد. در اینجا عرفان با واقعیت در هم تنیده شده است و طرح جالب و بازی باشکوه بازیگران در تمام مدت زمانی که این سریال در جریان است دیده می شود. شایان ذکر است که در این مورد  قاتل واقعی 10 زن هرگز پیدا نشد.
 

 

فیلم ذهن زیبا

ذهن زیبا
عکس از فیلم ذهن زیبا. 
 
زندگی ریاضیدان آمریکایی جان فوربز نش ، بیننده را وادار می کند تا با دانشمند زندگی کنند ، مسیری را از شکوه تا سقوط، از نبوغ تا دیوانگی و سپس بازگشت به زندگی عادی. ران هوارد فیلمی ساخت که به شما می آموزد که تسلیم نشوید و .....
 

 

فیلم ماجراجویی در فضا و زمان

فیلم ماجراجویی در فضا و زمان
عکس از فیلم ماجراجویی در فضا و زمان.
این فیلم تلویزیونی پس از پخش بازخوردهای مثبتی را دریافت کرد ، The Adventure in Space and Tim بر روی نسخه نمایشی وقایع پیرامون خلق Doctor Who که در دهه 1960 با تأکید بر بازیگر ویلیام هارتنل ، به تصویر کشیده شده توسط بردلی ، تمرکز دارد.
کارگردان تری مک دوناو و نویسنده فیلمنامه نویس مارک گیتیس است.
 

 

فیلم پیانیست

فیلم پیانیست
عکس از فیلم پیانیست.
 
رومن پولانسکی نه تنها یک فیلم زندگی نامه ای درباره زندگی پیانیست ولادیک اسپیلمن ساخت ، بلکه توانست تمام تراژدی اشخاصی را که در هولوکاست زندگی می کردند نشان دهد. وحشت از جنگ ، ترس از مرگ دردناک و موسیقی ، به عنوان راهی برای نجات و نمادی از امید و زندگی - این ها همه فیلم را به یک شاهکار واقعی تبدیل می کند.
 

 

فیلم بیدارگری

فیلم بیدارگری با بازی رابرت دنیرو
عکس از فیلم بیدارگری با بازی رابرت دنیرو.
فیلم دراماتیک بیدارگری Awakenings پنی مارشال وقایع سالهای 1970-1919 را روایت می کند که توسط شرکت کننده مستقیم آنها ، الیور ساکس ، متخصص اعصاب ، در خاطرات او توصیف شده است. داستان به نظر می رسید که کاملاً پیچیده باشد ، اما با این وجود تأیید کننده زندگی است. با وجود تمام لحظات دراماتیک ، این فیلم برای بسیاری تبدیل به یک بیداری واقعی می شود. این باعث می شود فرد به فکر نجات ، همدلی و شادی باشد.
 

 

سریال نارکو

سریال نارکو
تاریخ جنایات پابلو اسکوبار ، مافیای مواد مخدر کلمبیا ، کاملاً براساس وقایع واقعی استوار است و به یک واقعه جنایی در داستانپرداخته می شود. در اینجا ، عکس های مستند به طور هماهنگ با بازیگری ترکیب می شوند و جو کلمبیای جنایتکار باعث می شود بیننده بخشی از آنچه روی پرده رخ می دهد را کاملا احساس کند.
 

 

فیلم بالتو

کارتون بالتو
عکس از کارتون بالتو.
 
فیلم انیمیشن سیمون ولز داستان سگی سورتمه ای را نشان می دهد که در سال 1925 توانست سرم دیفتری را به نوم در آلاسکا تحویل دهد. و حتی اگر کارتونی کمترین شباهت به واقعیت داشته باشد و موفقیت تجاری بالتو بسیار تردید داشته باشد ، لازم به یادآوری است که یک بنای واقعی بالتو به یاد زندگی کودکان نجات یافته برپا شده است.
 

 

فیلم کتاب سبز

فیلم کتاب سبز
عکس از فیلم کتاب سبز. 
این فیلم که جوایز بسیاری را به دست آورد ، در سه دسته به طور هم زمان برنده اسکار شد و به عنوان بهترین فیلم سال 2018 معرفی شد ، در مورد سفر واقعی پیانیست معروف آمریکایی دون شیرلی و بازیگر تونی لیپ ، که در آن زمان به عنوان راننده و محافظ نوازنده فعالیت می کرد ، را روایت می کند. فیلم کتاب سبز داستانی است در مورد چگونگی یک سفر جاده ای که زندگی دو نفر را تغییر می دهد.
شما کدام فیلم را بیشتر می پسندید؟ یا فیلمی مد نظر شما هست که در این لیست نیامده ، با کاربران به اشتراک بگذارید.

نظرات

در ادامه بخوانید...