بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش اول
محمد رضا عاشوریدر۱۴۰۳/۲/۱۸رابرت دنیرو، همپای آل پاچینو، به عنوان یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینمای آمریکا شناخته می شود و سبک به خصوص او در به روی صحنه بردن نقش خلافکارانی که به او سپرده می شد، شهرت اولیه رابرت دنیرو را برایش به ارمغان آورد. نکته جالب در خصوص بازی رابرت دنیرو در ابتدای بازیگری اش، تنوعی بود که میان نقش هایش پدید می آورد و هر نقش را به گونه ای متفاوت از دیگری ایفا می کرد. همین مسائل بود که باعث شد رابرت دنیرو برای سالیان متمادی در دنیای بازیگری، تقریباً بی رقیب باشد. البته ایده خلاقانه دیگری نیز در خصوص رابرت دنیرو وجود دارد که او را بدل به بازیگری منحصر به فرد می کند. او پس از گذر از مهمترین مرحله بازیگری اش و ایفای نقش در فیلم هایی که هر یک به گونه ای در سینمای آمریکا ماندگار شدند، در سال های بعدتلاش کرد نقش های گذشته اش را به گونه ای جدید روی پرده برده و ابعاد جدیدی را از آن ها نشان بدهد. در سال های اخیر نیز رابرت دنیرو وارد فیلم های ژانر کمدی شده است که کم و بیش برایش با موفقیت به همراه بوده است. در این مقاله قصد داریم به بررسی فیلم هایی بپردازیم که به عقیده بسیاری، ماندگار ترین آثاری هستند که رابرت دنیرو در آن ها به ایفای نقش پرداخته است و از تأثیر بی اندازه بازی رابرت دنیرو نیز در موفقیت این فیلم ها نمی توان چشم پوشی کرد. با سیارک همراه باشید.
شکارچی گوزن 1978 The Deer Hunter
روند ساخت فیلم های سینمایی در هالیوود آمریکا در چند سال اخیر به گونه ای شده است که کمتر شاهد آثاری به قدرت و ثبات فیلمی مانند شکارچی گوزن هستیم. البته نبود بازیگرانی که قادر باشند همانند رابرت دنیرو تماشاگران فیلم را شیفته بازی فوق العاده خود کنند نیز در این روند بی تأثیر نبوده است. شکارچی گوزن فیلمی به کارگردانی مایکل چیمینو و روایتی بی نظیر از جنگ، دوستی و از دست رفتن عزیزان است و وقایع فیلم در سال 1978 آمریکا رخ می دهد؛ زمانی که آمریکا درگیر جنگ با ویتنام بود. رابرت دنیرو در این فیلم در نقش یک کارگر بازی می کند که نامش مایک ورونسکی است و حالات و روحیات او به گونه ای است که گویی به رعد و برق جان انسانی داده باشند. مایک شخصیتی به شدت قدرتمند، با اراده و متکی به نفس است و شاید بتوان گفت تمام فلسفه اش در خصوص زندگی در این جمله خلاصه می شود که به هیچ عنوان در تصمیماتی که قصد اتخاذ آن ها را دارد، به نظر دیگران پایبند نخواهد بود و کار خود را خواهد کرد. مایک شخصیتی پیچیده دارد و به شدت به دوستانش و به چیزهایی که به آن ها علاقه دارد وفادار است. زمانی که جنگ میان آمریکا و ویتنام آغاز می شود، همین مسائل مورد علاقه شخصیت های فیلم است که تحت تأثیر قرار گرفته و آن امنیت و ایده آلی که روزی بدون تردید پذیرفته بودند، حالا و با شروع جنگ بدل به سایه ای مبهم شده است.
دوستان مایک (با بازی رابرت دنیرو) در این فیلم مورد شکنجه قرار می گیرند، برخی دیوانه شده و برخی کشته می شوند و هر یک به گونه ای کنترل زندگی از دستش خارج می شود، با این وجود، تنها مایک است که سرش را بالا نگاه داشته و به مسیر خود با تمام توان ادامه می دهد و در برابر مشکلاتی که سد راهش می شود سر خم نمی کند. یکی از ماندگارترین صحنه های فیلم که در میان صحنه های فیلم های سینمای تاریخ آمریکا هم ماندگار شده است، صحنه ای است که در آن سربازان ویتنامی، اسیران آمریکایی خود را مجبور به انجام بازی رولت روسی می کنند و در این صحنه است که می توان به وضوح دید دنیرو چه بازیگر قدرتمندی است و چه قابلیت هایی در خود دارد؛ زمانی که شخصیت دنیرو در فیلم نه تنها دیوانگی را با تمام وجود می پذیرد (چرا که چاره دیگری ندارد)، بلکه بر آن تسلط هم پیدا می کند.
Raging Bull 1980 / گاو خشمگین
رابرت دنیرو و مارتین اسکورسیزی فیلم های بسیاری با یکدیگر کار کردند که همه هم کارهای بسیار خوبی از آب درآمدند، با این وجود، Raging Bull، در میان این فیلم ها چیز دیگری بود و عادلانه است اگر لقب بهترین همکاری این دو را به فیلم گاو خشمگین اختصاص دهیم. بدل شدن از کسی که همگان به چشم خدای جنگ یونانی ها به او نگاه می کنند، به فردی که همگان بر او تسلط یافته و زور می گویند، هنری است که شاید تنها به دست رابرت دنیرو انجام بگیرد، با این وجود، مسئله ای که بیش از این نکته سبب موفقیت این فیلم شده و بازی درخشان دنیرو را بیش از پیش به رخ می کشد، باور پذیری نقشی است که دنیرو با آن به روی صحنه می رود. دنیرو در این فیلم در نقش جیک لاموتا بازی می کند و بازی او به اندازه ای خوب و تأثیر گذار است که همگان با تمام وجود احساس می کنند جیک می تواند به اندازه یک بمب اتمی خطرناک و تهدید کننده باشد.
جیک لاموتا در این فیلم نه تنها باید بر روی صحنه بُکس و در میان طناب هایی که زمین بازی را مشخص می کنند، بجنگد، بلکه در لحظه لحظه زندگی خود باید با مسائل و مشکلاتی روبه رو شده و بر آن ها فائق آید. دنیرو به خوبی توانسته عدم تعادل روحی و روانی نقشی که به عهده دارد را نشان دهد و در صحنه ای که جیک با خشم و عصبانیت از برادرش جوئی سؤال می کند که آیا به او خیانت کرده است یا نه و در حالی که چاقویی در آن صحنه فیلم وجود دارد، سراپای وجود تماشاگر فیلم غرق در ترس و وحشت می شود و به هیچ عنوان نمی توان پیش بینی کرد که چه اتفاقی رخ خواهد داد.
Mean Streets 1973/خیابانهای پایین شهر
اولین فیلمی که با آن رابرت دنیرو را به عنوان کسی که استعداد بالقوه بازیگری دارد شناختیم، Bang the Drum نام دارد که همانند Mean Streets وظیفه کارگردانی آن را مارتین اسکورسیزی به عهده داشته و به گونه ای از لحاظ داستانی به عنوان پیش زمینه ای برای Mean Streets شناخته می شود. رابرت دنیرو که در آن زمان در حال دست و پا کردن نام و نشانی برای خود بود و تازه پا به عرصه بازیگری گذاشته بود، توانست بازی فوق العاده ای در نقش جانی بوی در این فیلم ارائه کند؛ رابرت دنیرو در نقش جوان، نترس و زیاده رو به نام جانی بوی بازی کرد و در ایفای این نقش بسیار ماهرانه عمل کرد. جانی بوی همانند طوفان غیر قابل پیش بینی است و رابرت دنیرو توانسته نقش جانی بوی را کاملاً از آن خود کرده و با آن ارتباط برقرار کند؛ ارتباطی که در نهایت بدل به یکی از عناصر موفقیت فیلم در زمان خود شد.
شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید که رابرت دنیرو خود در خیابان های ایتالیای کوچک آمریکا (Little Italy منطقه ای است در آمریکا که برای مدت های طولانی به حضور خانواده های مافیایی در آن شهرت داشت) بزرگ شده است و به خوبی از سبک زندگی میان خلافکاران و گروه های این چنینی آگاه است. همین باعث می شود شناخت عمیق تری نسبت به شخصیت هایی چون جانی بوی پیدا کند. در نهایت هم همین شناخت است که باعث می شود قادر به خلق شخصیتی باشد که نه از قانون می ترسد، و نه از خانواده های مافیایی و نه حتی از مرگ. کسی که به طور غریزی می داند سرنوشتی جز مرگ انتظارش را نمی کشد.
This Boy’s Life 1993/زندگی این پسر
قرار دادن دنیروی روانپرش به عنوان قیم و سرپرست یک پسر بچه و سعی در به تصویر کشیدن یک ناپدری ظالم و بد طینت، کاری است که به احتمال زیاد تنها شخصی با قدرت بازیگری رابرت دنیرو از پس آن بر خواهد آمد. This Boy’s life، زندگی این پسر فیلمی است به کارگردانی کاتُن جونز و دنیرو در آن در نقش همین ناپدری بازی می کند؛ شخصیتی که دیگران به ظاهر به او احترام می گذارند، اما این احترام بیشتر به خاطر حالت روانی و دیگرآزارانه (سادیستی) این ناپدری است که او را بدل به موجودی ترسناک می کند. نام این ناپدری، دوایت هانسن است (Dwight Hansen). شخصیت دیگر فیلم که از نقش مهمی برخوردار است، توبیاس ولف نام دارد و لئوناردو دی کاپریو که در آن زمان چندان سن و سالی نداشت، ایفای نقش او را به عهده گرفته است. توبیاس شخصیتی است که قرار است رابرت دنیرو سرپرستی او را به عهده بگیرد. در اولین برخورد این دو با یکدیگر، دوایت به ظاهر خود را بسیار مهربان نشان می دهد و سعی می کند تا جایی که ممکن است روی خندانی از خود نشان بدهد، اما باز هم این تنها ظاهر قضیه است و به محض این که دوایت، مادر توبیاس را به طور رسمی به خانه خود برده و با هم زیر یک سقف قرار می گیرند، آن روی اصلی و بد طینت خود را نشان می دهد و شروع به آزار دادن توبیاس می کند. آزاری که تنها یک فرد روانپریش قادر به شکل دادن آن است.
برای سه سال تمام، دوایت این خانواده جدید خود را مورد آزار و اذیت قرار می دهد و با رفتار خشن و بد خود روز و شب را برای آن ها تیره و تار می کند. در کنار این مسئله، او ساکسیفون نواز بسیار بدی هم هست و این نکته هم به نکاتی که توبیاس جوان و مادرش را آزرده خاطر می کند، افزوده می شود. در صحنه ای از فیلم به خاطر یک شیشه خردل دعوایی به راه می افتد و در آن، می توان هنر دنیرو را در نقش یک انسان دیوانه و خشمگین به خوبی مشاهده کرد. انسانی که هیچ کس دوست ندارد زیر ماه کامل و در تاریکی شب با او رو به رو شود.
1984 Once Upon a Time in America/روزی روزگاری در آمریکا
یکی از نکاتی که به وسیله آن می توان یک بازیگر خوب را شناخت و تشخیص داد، توان آن بازیگر در گرفتن چهره و حالتی است که تنها با دقت کردن در ظاهر او، بتوان فهمید چه حس و حالی دارد و یا این که چه نیتی در سر دارد. به عبارت دیگر، یک بازیگر خوب باید این قابلیت را داشته باشد که گاهی دیالوگی را بدون صحبت کردن، متوجه تماشاچی کند. رابرت دنیرو، بازیگری است که در روزی روزگاری در آمریکا، به کارگردانی سرجیو لئونه به خوبی از پس این کار بر آمده است. به طور کلی می توان گفت که روزی روزگاری در آمریکا، فیلمی است که گذر زمان و تأثیرات آن بر دوستی، رؤیا ها، جاه طلبی ها و ایده آل هایی را نشان می دهد که هر یک از شخصیت های داستان فیلم در زندگی شخصی خود دارند (و نیز در ارتباط با یکدیگر). در چنین فیلمی مطمئناً به بازیگری نیاز پیدا خواهید کرد که به خوبی بتواند خسته کنندگی و آزاردهندگی چنین دنیایی را به خوبی نشان بدهد و از پس آفرینش نقش فردی که تنها دنیایی از حسرت پشت سر دارد، به خوبی بر بیاید. شاید بتوان گفت که هیچ بازیگری به خوبی رابرت دنیرو از پس انجام این کار بر نمی آمد. رابرت دنیرو در این فیلم به گونه ای بازی می کند که به خوبی دردناک بودن زندگی اش را می توان درک کرد و می توان متقاعد شد که چرا تصمیم هایی که در فیلم می گیرد را اتخاذ می کند.
دنیرو در این فیلم نقش خلافکاری را بازی می کند که به تریاک اعتیاد دارد و نامش نودلز است. نودلز در این فیلم در اوان پیری به سر می برد و به گذشته زندگی خود نگاه می کند و ما نیز به عنوان تماشاگران فیلم، شاهد زندگی نودلز، دوستی های شکست خورده اش و قول هایی که دیگران و بعضاً خود نودلز به آن پایبند نبوده اند، خواهیم بود. وقایع فیلم به ترتیب زمانی ای که رخ داده اند، نمایش داده نمی شوند و همین مسئله باعث می شود حالتی رؤیا گونه در فیلم پدید بیاید و این حالت رؤیاگونه در کنار بازی فوق العاده عجیب و غریب رابرت دنیرو در فیلم، باعث شده است تا روزی روزگاری در آمریکا به عنوان فیلمی فوق العاده و منحصر به فرد در سینمای آمریکا شناخته شود.
The Untouchables 1987 / تسخیرناپذیران
زمانی که کارگردان های دنیای سینما به دنبال بازیگری می گشتند که برایشان در نقش خلافکاری بازی کند، یکی از گزینه هایی که هر کارگردانی را وسوسه می کرد، رابرت دنیرو بود. برایان دی پالما اما در فیلم The Untouchables خود رابرت دنیرو را برای بازی در نقش شناخته شده ترین خلافکاری که در آن روز های آمریکا زندگی می کرد، انتخاب کرد؛ آل کاپون. اگر بخواهیم به یک انتقادی که از این فیلم شده است اشاره کنیم که ارزش وقت گذاشتن و صحبت کردن در خصوص آن وجود داشته باشد، به احتمال زیاد این است که به رابرت دنیرو فرصت کافی برای نمایش هنرهای خود در نقش آل کاپون داده نشد، چرا که زمانی که رابرت دنیرو جلوی دوربین می آید، به قدری به زیبایی قدرت و خودخواهی و شرارت آل کاپون را نشان می دهد که همه از دیدن آن شگفت زده می شوند. از سر و پای آل کاپونی که رابرت دنیرو نقش آن را ایفا می کند، شرارت می بارد و همین شخصیت شرور می تواند به اندازه یک آشیانه پر از افعی خطرناک و مرگ آور باشد. کوین کاستنر هم در این فیلم، در نقش شخصیت مقابل آل کاپون بازی می کند. نام شخصیت او در فیلم الیوت نس است و به گونه ای بخش مثبت و اخلاقی فیلم را تداعی می کند. شخصیتی که سمبلی از صداقت و عدم فساد پذیری است و او هم در ایفای نقش خود بسیار هنرمندانه بازی کرده است، با این وجود، این شخصیت بد داستان فیلم و تاریکی حاکم بر زندگی و اطراف او است که بیش از هر چیز دیگری تماشاگر فیلم را شگفت زده می کند. آل کاپونی که دنیرو نقشش را بازی می کند، در این فیلم در عین خونسردی، گاهی بسیار خشمگین می شود و به خوبی می توان دید که چگونه این فرد با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم می کند. مشکلاتی که هر آن ممکن است او را بدل به جانوری خشمگین کرده و باعث شوند کنترل خود را از دست بدهد. در صحنه ای از فیلم، کاپون که در مراسم شامی شرکت کرده است و بسیاری از افرادش همراهش هستند، شروع به زدن یکی از همین افراد خود به وسیله یک چوب بیسبال می کند و این کار را تا جایی ادامه می دهد که سبب مرگ آن فرد می شود؛ این تنها یکی از صحنه هایی است که در صورت مشاهده فیلم، به این زودی ها فراموش نخواهید کرد.ترجمه itrans.ir
این مقاله ادامه دارد...