بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش دوم

در

Cape Fear 1991 / تنگه وحشت

این فیلم در حقیقت بازسازی یک نسخه قدیمی تر آن به همین نام است و اسکورسیزی کارگردانی این نسخه بازسازی شده را به عهده داشته است. بازی رابرت دنیرو در این بسیار چشم نواز و تأثیر گذار است و در صحنه هایی از فیلم دنیرو که در نقش مکس کیدی بازی می کند به قدری دیالوگ های خود را خوب ادا می کند و کاریزما و جذابیت نقش خود را به اندازه ی تأثیر گذار نشان می دهد که کاملاً به نظر می رسد یک آقای محترم اهل جنوب از زمان و مکان دیگری وارد فیلم شده است. زمانی که کیدی دیالوگی شبیه به این را ادا می کند: «من ویرجیل هستم و در حال راهنمایی تو برای عبور از دروازه های جهنم. در حال حاضر در حلقه نهم هستیم؛ حلقه ای که به انسان های خائن اختصاص دارد؛ کسانی که به کشور خیانت کرده اند! کسانی که به انسان های دیگر خیانت کرده اند! کسانی که به خدا خیانت کرده اند! شما، آقا، متهم به خیانت به قوانین تمام اینها هستی!»، می توان به خوبی درک کرد که چگونه عقل و منطق می تواند انسان را رها کرده و دیوانگی جانشین آن شود.

شاید بتوان گفت که مکس کیدی که در این فیلم، دنیرو در نقش آن بازی می کند، از لحاظ روحی و روانی، بی ثبات ترین شخصیتی است که دنیرو در تمام طول دوران بازیگری خود، بازی در نقش آن را به عهده گرفته است. کیدی بیش از هر چیز دیگر این حالت روحی و روانی خود را به واسطه حضور در محیط و شرایطی نا مناسب دارد. محیط و شرایطی که واقعاً همانند یک جهنم واقعی است. برای کسی مانند کیدی ، فهمیدن و درک دیگران، بخشش و رستگاری مفاهیمی تعریف نشده و امکان ناپذیر هستند و زمانی که خشمگین می شود، دیگر هیچ چیزی نمی فهمد و هیچ حسابی روی رفتار او نمی توان کرد. هیچ شخصیتی منفی تر از مکس کیدی در تمام طول دوران بازیگری رابرت دنیرو وجود ندارد.

Meet The Parents 2000 / والدین را ملاقات کن

شاید تا پانزده بیست سال گذشته کسی حتی تصور بازی کردن رابرت دنیرو در فیلم های کمدی و خنده دار را نمی کرد و سابقه بازیگری رابرت دنیرو و نقش های خلافکارانی که بازی کرده بود به اندازه ای بعضاً خشونت بار بودند که این تصور را غیر ممکن می کردند، با این وجود این اتفاق در سال 2000 و در فیلم والدین را ملاقات کن، رخ داد. البته این نکته را باید خاطر نشان کرد که دنیرو در این اولین حضور خود در فیلم ها و دنیای کمدی، نقش شخصیتی که خنده تماشاگر را برانگیز بازی نمی کند و نقش متفاوتی در این فیلم دارد. رابرت دنیرو در این فیلم که کارگردانی آن به عهده جی رچ بوده است، شخصیتی بسیار با اراده، محکم و کمی عجیب دارد. نقش دیگر فیلم به عهده بن استیلر است و در حقیقت، بن از این شخصیت به خصوصی که رابرت دنیرو دارد استفاده می کند تا شوخی های به خصوص نقش خود را در معرض دید تماشاگران قرار دهد.

رابرت دنیرو در این فیلم در نقش جک بایرنز بازی می کند و پدر دختری است که گیلورد فُکرز (با بازی بن استیلر) قصد ازدواج با او را دارد. البته جک پدری بسیار سختگیر است و به شدت به دخترش علاقه مند و به هیچ عنوان دلش نمی خواهد دخترش به ازدواج مردی در آید که به نظر او چندان با اراده نیست و از پس خوشبخت کردن دخترش بر نخواهد آمد. بایرنز علاوه بر این که شخصیتی محافظه کار دارد و به شدت در رفتار خود با گیلورد محتاطانه عمل می کند، یک افسر بازنشسته سی آی اِی، سازمان امنیتی آمریکا است و به واسطه رویکردی که در زمان فعالیتش در کار خود پیش گرفته بوده است، حالا هم نمی تواند به گیلورد که شیفته دخترش شده است، اطمینان کند و حتی به گونه ای احساسی شبیه به پارانویا به او پیدا کرده است و فکر می کند که گیلورد قصد آسیب رساندن به او یا دخترش را دارد.

حضور رابرت دنیرو در این فیلم کاملاً نتیجه داد و او از پس این ایفای این نقش به خوبی برآمد. دنیرو به صورتی کاملاً سطحی، نقش خلافکارانی که پیش از آن بازی کرده بود را به مسخره می گیرد و این نکته برای تماشاگران جالب توجه بود. علاوه بر این این فیلم به طور کلی هم خنده دار است.

Casino 1995 / کازینو

رابرت دنیرو در این فیلم هم توانست به همان خوبی که در فیلم Goodfellas بازی کرده بود، به ایفای نقش بپردازد و اسکورسیزی با استفاده از رابرت دنیرو در نقشی که برای آن ساخته شده است، یعنی نقش فردی که در گروهی خلافکاری فعالیت می کند، توانست باز هم شاهکاری دیگر خلق کند. کازینو، هشتمین همکاری موفق رابرت دنیرو و اسکورسیزی است. دنیرو در این فیلم در نقش سم اِیس روس اِشتین به ایفای نقش می پردازد و در فیلم، هدایت یک کازینو را به عهده دارد. در صحنه ابتدایی فیلم، دنیرو وارد خودرویی شده و آن خودرو، ناگهان منفجر می شود و دقیقاً از همان ابتدای فیلم، تماشاگر متوجه می شود که باید برای دیدن یک آتش بازی حسابی و یک فیلم فوق العاده خود را آماده کند. تفاوتی که بازی دنیرو در این فیلم با بیشتر نقش هایی که پیش از آن ایفا کرده بود، در این بود که این بار دیگر او نقش یک هیولای خون خوار و عصبانی را بازی نمی کرد و به جای آن شخصیتی داشت که کاملاً آرامش خود را حفظ کرده و سعی می کند هر مشکلی که بر سر راهش قرار می گیرد را با آرامش و تفکر حل کند. حال به این مشکل ها باید بار ندانم کاری های دوست و همکار روان پریش و دیوانه اش، نیکی سانتُرو (با بازی جوئی پسی) را هم اضافه کرد که در نهایت سم باید فکری به حالشان بکند.

کازینو، فیلمی بود که دنیرو در آن در نقش شخصیتی بازی کرد که به نظر بیشتر از همیشه تو دار بود و در غالب سم اِیس، شخصیتی دوست داشتنی خلق کرد که ترکیبی از احساسات و عقل و درایت بود و تنها به همین طریق بود که توانست در خیابان های شهر نامی برای خود دست و پا کرده و بتواند درآمدی برای زندگی خود فراهم کند. یکی از عوامل موفقیت این فیلم بازی خوب دنیرو و دیگر بازیگران آن بود.

King of Comedy 1993 / پادشاه کمدی

رابرت دنیرو، یکی از مشهورترین و شناخته شده ترین افرادی است که تا کنون به دنیا آمده اند و به همین خاطر کمی طعنه آمیز به نظر می رسد که یکی از ماندگارترین نقش هایی که تا کنون ایفا کرده است، یعنی روپرت پاپکین، به گونه ای عصبی و دیوانه وار به دنبال مشهور شدن است و می خواهد به هر قیمتی که شده به این مهم دست پیدا کند. روپرت به گونه ای در آن زمان به دنبال مشهور شدن می رود که حتی کارهای امروزی افراد برای مشهور شدن هم به پای آن نمی رسد. تفاوتی که در فیلم پادشاه کمدی در مقایسه با فیلم والدین را ملاقات کن به چشم می خورد در این است که اولاً در پادشاه کمدی، بیشتر تلاش می شود تا به گونه ای به اشتباهات مقامات و دیگر افراد مسئول به گونه ای که در فیلم های آن زمان رایج بود، انتقاد شود و در ثانی فضای کلی فیلم بسیار تیره تر و خشن تر است. البته این مورد دوم بیشتر به خاطر شخصیت روپرت است که به هیچ وجه تعادل انسان های عادی را ندارد و بسیار خطرناک است و دزدیدن دیگران هم برایش تنها حکم وسیله ای است که می تواند به واسطه آن به هدفش برسد؛ هدفی که چیزی جز شهرت نیست.

روپرت پاپکین به شدت تحت تأثیر مضمون جلمه معروف و کوتاهی قرار می گیرد: «اگر یک شب هم به عنوان یک پادشاه زندگی کنی، بهتر از آن است که عمری به مانند یک احمق زندگی کنی.». این جلمه روپرت را به دشت تحت تأثیر قرار می دهد و او را بدل به یک بمب ساعتی متحرک می کند که هر آن امکان انفجار آن وجود دارد و به واسطه همین حالت روپرت است که صحنه های جالب توجهی در فیلم خلق می شود. روپرت یک خیال باف و رؤیا پرداز است که همانند سایر افراد این چنینی، خیال می کند که شهرت در سراسر جهان و دست یابی به هر آن چه در آن است، حق مسلم او است و به هر قیمتی که شده باید به این حق خود دست پیدا کند. متأسفانه اما، هر چه تلاش می کند به این مهم دست پیدا نمی کند و به همین خاطر تصمیم می گیرد به عنوان یک کمدین در مقابل تماشاگران به صورت زنده برنامه اجرا کند. رابرت دنیرو به خوبی در به تصویر کشیدن کسانی که از لحاظ روانی ثبات ندارند، خود را ثابت کرده است و در پادشاه کمدی نیز، همانند سایر نقش های خوبش، دنیرو توانست به خوبی روپرت را که از دچار اختلال روانی است به تصویر بکشد. تصویری که تا مدت ها پس از دیدن فیلم در خاطرتان خواهد ماند.

The Godfather Part II 1974 / پدرخوانده قسمت دوم

بازی در نقش جوانی های دون کورلئونه که مارلون براندو به آن خوبی در قسمت اول فیلم، آن را به تصویر کشید، کاری بود که شاید هر کسی جرأت انجام آن را در خود نمی دید و البته کاری بود که رابرت دنیرو توانست به خوبی از پس آن بر آمده و هم خود و هم دیگر دست اندر کاران را سربلند کند. در حقیقت نه تنها دنیرو از پس انجام این کار به خوبی بر آمد و چیزی از ارزش های بازی فوق العاده مارلون براندو کم نکرد، بلکه توانست، ابعاد جدیدی از شخصیت دون کورلئونه را هم به نمایش درآورد. با توجه به تهدیدی که به صورت بالقوه در زندگی در سیسیل متوجه افراد می شود، دنیرو، به خوبی نشان می دهد که ویتو چگونه در عین این که شخصیتی مهربان و خانواده دوست دارد، می تواند بی رحم و خشن باشد. در حقیقت او هم مرد خوبی برای همسر خود است و رفتار بسیار شایسته ای با خانواده خود دارد و در کنار این مسئله از کشتن دیگران برای دست یابی به هدفی که در سر دارد نیز ابایی ندارد. ویتو به عنوان شخصیتی شناخته شده است که از برخورد ناعادلانه و ناشایست دیگران در حقشف کینه به دل می گیرد و در صحنه ای از فیلم، که از قاتل خانواده اش (دون چیچو) انتقام می گیرد، به خوبی می توان به عمق این کینه پی برد. کینه ای که از نه سالگی همراه با ویتو مانده است.

ویتو شخصیتی است که به شدت به سنت های مکانی که از آن می آید پایبند است و علاقه چندانی به تغییر شیوه زندگی خود ندارد اما در کنار این مسئله او به خوبی درک می کند که باید به واقعیت خشن خیابان ها و ایده آلی که از شرافت در ذهن خود دارد، واقع گرایانه تر نگاه کند و به راه میانه ای دست پیدا کند. ویتو می خواهد زندگی خوبی برای خود و همسر مهربانش رقم بزند، اما او به خوبی می داند که در شرایطی که زندگی می کند، انجام کارهای بد برای رسیدن به این مهم، تقریباً اجتناب ناپذیر است. تضادهایی از این دست در وجود ویتوی جوان هست و دنیرو به زیبایی هر چه تمام تر آن ها را به نمایش می کشد.

Taxi Driver 1976 / راننده تاکسی

در فرهنگ عامیانه مردم آمریکا، شخصیت هایی وجود دارند که زندگی شان در انزوا گذشته و به گونه ای بدل به شخصیتی شده اند که نمایانگر چیز هایی فرا تر از خود است و این شخصیت ها اندک و محبوب هستند. اگر بخواهیم لیستی از این شخصیت ها تهیه کنیم، به جرأت می توان گفت که تراویس بیکل در فیلم راننده تاکسی، در صدر این لیست جای خواهد گرفت. این فیلم هم همانند بسیاری از مواردی که عنوان شد، همکاری دیگری است میان اسکورسیزی و دنیرو.

اگر بخواهیم فیلم را به دقت زیر نظر گرفته و به اعماق آن رسوخ کنیم، باید عنوان کنیم که این فیلم به گونه ای نمایان گر یک آخر الزمان است؛ بازی رابرت دنیرو نیز در نقش تراویس به سادگی شایسته این حالت آخر الزمانی فیلم است. تروایس در زمانی به دنیا می آید که به هیچ عنوان مناسب زندگی کردن برای کسی مثل او نیست و بیش از هر چیز دیگری، اشتباهات دیگران و مردم اطرافش است که او را به این روز می کشاند. تروایس با تمام وجود در تلاش است تا وحشت و فسادی که در دنیای اطراف خود مشاهده می کند را درک کند و بفهمد علت آن چیست و تلاش های بی نتیجه او در نهایت باعث می شود حالت طبیعی خود را از دست بدهد و با عنوان کردن این که «فرار کردن از این شرایط غیر ممکن است» و «او مرد تنهای خدا است» سعی می کند خود را آرام کند و از تنش ذهنی خود بکاهد.

صحنه ای که در آن تراویس مقابل آینه ایستاده و به خود می گوید: «با من صحبت می کنی؟»، از آن صحنه هایی است که پس از آن بارها و بارها در دنیای سینما به آن اشاره شده است و این مسئله بی دلیل نیست و شاید دیگر هیچ کس نتوانست از بین رفتن تدریجی روح و روان یک مرد و رها شدن او در پرتگاهی بی انتها را به این خوبی به تصویر بکشد. دنیرو در تمام دوران بازیگری خود دیگر نتوانست شخصیتی به خوبی تراویس خلق کند. شخصیتی بسیار عجیب و غریب و کوبنده و در عین حال کاملاً باور پذیر که تنها مسیری را می رود که خود انتخاب می کند و کاری را می کند که خودش صلاح بداند و تنها به این دلیل مقابل وحشتی که بر جامعه حاکم شده است قد بلند می کند و برابر آن ایستادگی می کند که این تنها راهی است که برای تبدیل نشدن به عنصری که این وحشت را به پیش می راند، به ذهنش می رسد. ترجمه  itrans.ir

 در سیارک بخوانیم:

بهترین فیلم های رابرت دنیرو بخش اول 

بهترین فیلم های لئوناردو دی کاپریو بخش اول 

بهترین فیلم‌های آل پاچینو بخش اول

بهترین فیلم‌های آل پاچینو بخش دوم 

حقایقی جالب درباره فیلم «پدرخوانده» 

فیلمهایی که علاقه مندان ژانر وحشت برای دیدنش لحظه شماری می کنند 

حقایقی جالب درباره فیلم صورت زخمی قسمت اول 

حقایقی جالب درباره فیلم صورت زخمی قسمت دوم 

نظرات

در ادامه بخوانید...

حقایقی جالب درباره فیلم «پدرخوانده»

در

 (سیارک)اکنون چهل و شش سال از زمانی که «پدرخوانده» در سینماهای امریکا و جهان به اکران درآمد می گذرد. بعد از گذر آن همه سال، هنوز می توان دوباره  و دوباره این فیلم را دید و از دیدنش لذت برد. فرانسیس فورد کاپولا این فیلم را با اقتباس و بر اساس رمانی با همین نام از ماریو پوزو کارگردانی کرد. فیلمنامه این فیلم مشترکا توسط این دو نوشته شده است. برای ساخت این فیلم زمان و هزینه زیادی گذاشته شد و به نتیجه نیز رسید. اما اتفاقاتی در طول ساخت فیلم افتاد که حالا بعد از گذر سالها گاه به گاه از زبان بازیگران و عوامل سازنده فیلم در برنامه های مستند، مقالات روزنامه ها، مصاحبه در مجله ها و... مطرح می شود. برخی از این نکات را که احتمالا اطلاعی از آنها ندارید و برای شما بسیار جالب خواهد بود در لیست زیر مشاهده می کنید:

 

1- فرانسیس فورد کاپولا در زمان ساخت و کارگردانی این فیلم با خطر اخراج شدن رو به رو بود

فرانسیس فورد کاپولا، که کارگردانی این فیلم را به یمن بازخورد خوبی که فیلم پیشینش، The Rain People، در میان مردم داشت، به دست آورده بود، اولین کارگردانی نبود که از سمت پارامونت برای این مهم انتخاب شده بود. الیا کازان، آرتور پن، ریچارد بروکس، از جمله کارگردانانی بودند که پیش از کاپولا، پیشنهاد کاربرروی این فیلم را دریافت کردند و قبول نکردند. جالب است بدانید، زمانی که فیلمبرداری فیلم به کارگردانی کاپولا آغاز شد، تهیه کنندگان، نظر مساعدی دررابطه درام غم انگیز و پر از دیالوگی که کاپولا در حال تدارک آن بود، نداشتند. استودیویی که سرمایه گذاری برروی این فیلم را به عهده داشت، می خواست فیلمی گانگستری پر از درگیری و صحنه های جذاب داشته باشد و به همین خاطر مرتب کاپولا را به خاطر رویه ای که در پیش گرفته بود، تهدید به اخراج می کردند. کار حتی تا جایی پیش رفت که کارگردانانی آورده و پشت در گذاشته بودند برای اینکه کاپولا بداند آنها با کسی شوخی ندارند. البته کمی بعد، اوضاع تغییر کرد و کاپولا از تهدیدهای آنها رهایی یافت؛ درست در زمانی که به فیلم برداری صحنه معروفی رسیدند که در آن مایکل (با بازی آل پاچینو) سولزو و مک کلاسکی را که در دسیسه ای اقدام به تیر اندازی به پدرش کرده بودند را به قتل می رساند.

2- کاپولا برای نگه داشتن لوگوی فیلم به زحمت افتاد

استودیوی فیلم سازی قصد داشت تا این لوگویی که امروزه همه به محض دیدنش به یاد پدرخوانده می افتیم را تغییر دهد و همان لوگویی را استفاده کند که در زمان انتشار رمان ماریو پوزو طراحی و از آن استفاده شده بود. اما کاپولا با اصرار فراوان بالاخره توانست آنهارا متقاعد کند که لوگو همان لوگوی قبلی باشد.

3- تلاش بسیاری از جانب کاپولا صورت گرفت تا بتواند روایت داستان فیلم را در برهه های متفاوت زمانی به عهده بگیرد

برای کم کردن هزینه ها، پارامونت تصمیم گرفته بود کاپولارا متقاعد کند فیلمنامه با زمان معاصر یعنی در همان سال 1972 که فیلم در حال طی کردن مراحل ساخت بود،  مطابق شود و داستان در این زمان رخ دهد. به جای فیلمبرداری در نیویورک نیز، قصد داشتند فیلمبرداری را به شهر کانزاس سیتی منتقل کنند. این تدبیر نیز برای کم کردن هزینه ها بود، چراکه قاعدتا فیلمبرداری در شهر بزرگی چون نیویورک هزینه های سنگین تری را متحمل تهیه کنندگان می کرد. اما بازهم کاپولا برای حفظ اصالت فیلم خود، آنهارا متقاعد کرد که زمانی که وقایع فیلمنامه در آن رخ می دهد مطابق با متن اصلی و در روزهای پس از جنگ جهانی دوم باشد.

4-بازیگران در کنار یکدیگر به عنوان یک خانواده شام می خوردند و بدین وسیله توانستند ارتباط عمیق تری با نقشی که بازی میکنند برقرار کنند

کاپولا بازیگران اصلی را طی جلسه هایی که خود برنامه ریزی کرده بود، موقع صرف شام، ملزم می کرد کنار یکدیگر به عنوان یک خانواده بنشینند. برای بازیگران کمی دشوار بود تا بتوانند یک خانواده کاملا طبیعی تشکیل دهند و این تدبیر کاپولا بسیار کمک کرد تا آنها به یکدیگر به عنوان یک خانواده نگاه کنند و نه صرفا بازیگرانی که برای دستمزد کنارهم کار میکنند.

5- پارامونت مارلون براندو را برای نقش پدرخوانده مناسب نمی دانست

زمانی که کاپولا مارلون براندو را به عنوان انتخاب خود برای نقش ویتو کورلئونه (پدرخوانده) مطرح کرد با مخالفت رئیس پارامونت، چارلز بلودرن، مواجه شد. او به کاپولا گفت که به هیچ وجه با این پیشنهاد موافقت نخواهد کرد. پارامونت گزینه انتخابی خود برای این نقش را به کاپولا معرفی کرد که لورنس اولیور بود. در نهایت اما آنها با پیشنهاد کاپولا موافقت کردند، البته به این شروط: 1) مارلون براندو ابتدا باید تست بدهد 2) اگر از بازی او با بازخورد مناسبی مواجه نشد دستمزد وی پرداخت نخواهد شد 3) براندو باید ضمانتی بدهد که اگر استودیو به خاطر بعضی رفتارهای بد او جلوی دوربین متحمل ضرری شود، تمام خسارت آن را پرداخت کند.

ماجرا به آنجایی کشیده شد که کاپولا پیشنهاد اول را پذیرفت و مارلون براندو را برای تستی که از او خواسته بودند آماده کرد. تست براندو به قدری خوب بود که نظر تهیه کنندگان درمورد او کاملا تغییر کرد و از شروط دوم و سومی که برای پذیرفتن او گذاشته بودند صرف نظر کردند.

6-پاچینو نخستین انتخاب، برای بازی در نقش مایکل کورلئونه نبود

تهیه کنندگان برای نقش مایکل بازیگرانی چون رابرت ردفورد یا رایان او. نیل را پیشنهاد داده بودند، اما به سیاق همیشگی، کاپولا نظر خود را داشت، او به شدت علاقه مند به بازی آل پاچینو در این نقش بود. جالب است بدانید بازیگران دیگر فیلم نیز (کسانی چون جیمز کان که نقش سانی را ایفا کرد) برای بازی در نقش مایکل تست دادند.

7-تستی از رابرت دنیرو برای بازی در نقش سانی گرفته شد

رابرت دنیرو یکی از کسانی بود که برای بازی در نقش سونی تستی از او گرفته شد، اما کاپولا براین باور بود که او برای بازی در این نقش بیش از اندازه خشن بود. دنیرو پس از آن ماجرا برای بازی در نقش جوانی ویتو کورلئونه در قسمت دوم این فیلم در نظر گرفته شد؛ او به خاطر این نقش آفرینی توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آنِ خود کند.

8-برای فیلمبرداری صحنه عروسی کاپولا بازیگران را به حال خود گذاشته بود که هرگونه که دوست دارند رفتار کنند و محدودیتی از نظر بازی نداشتند

برای اینکه صحنه عروسی واقعی تر و ملموس تر به نظر برسد، کاپولا به بازیگران اجازه داد در صحنه ای که به این منظور طراحی شده بود به جشن و پایکوبی بپردازند و با یکدیگر صحبت کنند و هرکاری که خودشان صلاح می دانند، به صورت کاملا طبیعی انجام دهند و سپس به فیلمبرداری از این صحنه ها پرداخت. البته ناگفته نماند که یکی از دلایلی که این کار را کرد  این بود که زمان زیادی برای فیلمبرداری و آماده کردن این صحنه نداشت؛ تنها دوروز فرصت داشت تا این صحنه را فیلمبرداری کند.

9-کاپولا از مشکلات و اشتباهات بازیگران خود استفاده می کرد

لنی مونتانا که در فیلم نقش لوکا براسی را ایفا می کرد، پیش از روی آوردن به بازیگری، حرفه کشتی گیری را دنبال می کرد. در سکانس عروسی فیلم، صحنه ای بود که لوکا باید به اتاق مطالعه پدرخوانده می رفت و به خاطر حمایتهایی که از او کرده بود، تشکر می کرد. لنی مونتانا به قدری از این دیدار با بازیگر بزرگی چون مارلون براندو اضطراب پیدا کرده بود که در تمام طول روز نتوانستند یک صحنه مناسب و خوب بگیرند. کاپولا که دیگر فرصتی برای تکرار این صحنه نداشت ایده جالبی به ذهنش رسید؛ او از لنی مونتانا که به شدت مضطرب بود و در حال تکرار کردن دیالوگهایی که باید در رویارویی با مارلون براندو ادا کند، بود، در همان لحظه فیلم گرفت و بعد از آن استفاده کرد. حال که به فیلم نگاه می کنید خواهید دید که در این صحنه تنها به نظر می رسد که لوکا به خاطر دیدار با پدرخوانده مضطرب است، درحالی که این اضطراب کاملا واقعی بود و او نقش بازی نمی کرد.

10-خانه ویلایی ای که محل اقامت خانواده کورلئونه بود، برای فیلم ساخته نشده و از ابتدا در جزیره استاتن بوده است

جالب است بدانید که این خانه ویلایی در سال 2014 به قمیتی به ارزش 3میلیون دلار برای فروش گذاشته شد.

11-صاحب اصلی گربه پدرخوانده، آن را در خیابان رها کرده بود و کاپولا اتفاقی آن را پیدا کرد

کاپولا هر روز برای آمدن سر صحنه از خیابانی رد می شد که چندباری در آن گربه ای را دیده بود که گویا صاحبش آن را در خیابان رها کرده بود. روزی این گربه را با خود به سر صحنه برد و به مارلون براندو داد و از او خواست که ببیند می تواند با این گربه ارتباط برقرار کند یا نه. گربه به قدری از پدرخوانده خوشش آمد که تمام طول آن روز روی پایش نشست و اینگونه بود که گربه خیابانی به گربه ای تبدیل شد که در خاطر بسیاری خواهد ماند. (سیارک)

12-پاچینو در انتخاب روش بازیگری خود ایده آل گرا بود

صحنه ای در فیلم هست که مایکل با بازی آل پاچینو به خاطر حاضرجوابی خود، افسر پلیس را عصبانی می کند و نتیجه آن می شود که این افسر با مشت به صورت مایکل می زند. پس از آن صورت مایکل در فیلم دچار تغییری می شود که باید حاصل از آن ضربه بوده باشد. پاچینو برای واقع گرایانه بودن این تغییر، واقعا به خود آسیب رسانده بود.

13-کله جدا شده اسب واقعی بود

کله اسبی که در فیلم در تخت خواب بازیگر نقش کارگردان پسرخوانده ویتو، می بینید، کاملا واقعی است. عوامل فیلم آن را در یک کارخانه تولید غذای سگ پیدا کردند و از آنجا آوردند.

14-قرار بود فیلم در دو سانس مجزا پخش شود

با توجه به معیارها و استانداردهای هالیود، 175 دقیقه برای یک فیلم زمان زیادی محسوب می شد. به همین خاطر قرار بود پس از صحنه ای که در آن مایکل در رستوران اقدام به قتل سولوزو و مک کلاسکی می کند، وقفه ای در پخش فیلم لحاظ کنند و ادامه فیلم به زمان دیگری موکول شود. اما پس از همفکری میان عوامل سازنده، این نتیجه حاصل شد که این وقفه تماشاگران فیلم را از حال و هوای آن بیرون خواهد برد و بهتر آن است که تمام فیلم به طور کامل در یک سانس کامل پخش شود.

15- مارلون براندو، برای ادای دیالوگهایش از فلش کارت استفاده می کرد

او بر این باور بود که درصورت خواندن دیالوگهایش در زمان فیلمبرداری می تواند طبیعی تر آنهارا ادا کند و بگوید. او در برنامه مستندی که دررابطه با فیلم سوپرمن تهیه شده بود، گفت: «شما زمانی که تنها یک ایده کلی از دیالوگها در ذهنتان داشته باشید و سپس برای ادای دقیق هریک به دنبال فلش کارتی بگردید که دیالوگ روی آن نوشته شده است، آنگاه به تماشاچیان فیلم چنین احساسی منتقل می کنید که انگار واقعا دارید فکر می کنید که چه باید بگویید. یعنی همان اتفاقی می افتد که در حالت عادی، زمانی که کسی از شما سؤالی می پرسد، فکر می کنید و به دنبال جواب مناسب می گردید. براندو از سال 1966 به بعد از این فلش کارتها استفاده می کرد و عوامل فیلم، فلش کارتها را به تیرهای برق، درختان، و حتی بازیگران دیگر می چسباندند، البته به طوری که در کادر فیلمبرداری مشخص نباشد.

16- واژه های «مافیا» و «گروه خلافکاری» در فیلمنامه استفاده نشده اند

پس از نشستی که عوامل سازنده فیلم با مؤسسه ای که در زمینه حقوق ملیتهای آمریکایی-ایتالیایی، داشتند، تصمیم گرفته شد که از کاربرد این دو واژه به خاطر کلیشه ای بودنشان پرهیز شود (البته در متن اصلی فیلمنامه هم خیلی از این واژه ها استفاده نشده بود). تنها یک صحنه در فیلم وجود دارد که تیتر روزنامه این است: «سردسته گروه خلافکاری، بارزینی مورد بازجویی قرار گرفت» درست پس از صحنه ای که درآن مایکل کورلئونه اقدام به قتل عوامل حمله به پدرش می کند.

17- سوفیا کاپولا، دختر فرانسیس فورد کاپولا، در هر سه قسمت فیلم حضور دارد

اگر فکر می کنید که سوفیا تنها در قسمت سوم این فیلم حضور دارد (در نقش دختر مایکل کورلئونه) بهتر است دوباره نگاهی دقیق تر به دو نسخه قبلی بیندازید. در قسمت اول پدرخوانده او یکی از کودکانی است که در مراسی عشای ربانی در کلیسا حضور دارد. در قسمت دوم نیز دختربچه ایست که به ویتو کورلئونه در زمان کودکی اش کمک می کند تا از کشتی که حامل مهاجران سیسیلی است پایین بیاید و به جزیره الیس برود.

18-مارلون براندو جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را نپذیرفت

پنجم مارچ سال 1973 بود که در مراسم اسکار آن سال نام مارلون براندو به عنوان بهترین بازیگر مرد توسط مجری برنامه اعلام شد؛ در کمال تعجب زنی به روی صحنه رفت، متنی را که در دست داشت باز کرد و شروع به خواندن از روی آن کرد. آنچه او از روی متن خواند این بود: «من امروز به نیابت از مارلون براندو و به درخواست او به روی صحنه آمده ام. او قصد پذیرفتن این جایزه سخاوتمندانه را ندارد... او این کاررا به خاطر اعتراض به رفتاری که در حوزه فیلم سازی با سرخ پوستان بومی آمریکا می شود، می کند.» البته این اولین باری نبود که مارلون براندو از اینگونه اعتراضها می کرد. او پیش از آن قصد حمایت از تشکیل یک سازمان یهودی در آمریکا، و نیز سازمانی دیگر برای حمایت از حقوق کسانی که دو رگه آمریکایی آفریقایی بودند، داشت در این رابطه فعالیتهایی نیز انجام داد. مارلون براندو دومین شخصی است که در تاریخ اهدای جوایز اسکار، جایزه خود را نپذیرفته است. پیش از آن جورج سی. اسکات این جایزه را که برای بازی در فیلم Patton نصیبش شده بود را رد کرد)

19- براندو برای تغییر حالت دهانش به آن صورتی که در فیلم  مشاهده کردید، در دهانش پارچه نگذاشته بود

ایده این گریم خلاقانه در زمانی که از براندو تست بازیگری برای نقش ویتو کورلئونه گرفته می شد، به ذهنش رسید. اما برخلاف آنچه که شایع شده است و همه فکر می کنند، براندو در دهانش پارچه قرار نداده است و زمانی که بازی او در این نقش قطعی شد با یک دندانپزشک صحبت کرد تا برایش ایمپلنت مخصوص درست کند.

20- معنای «دون» با آنچیزی که فکر می کنید تفاوت دارد

اگر فیلم را دیده باشید، سران اصلی خانواده ها با لقب «دون» همراه می شود؛ مانند دون کورلئونه، دون بارزینی و... . جالب است بدانید که معنای اصلی «دون» در زبان ایتالیایی، عموی مورد احترام است، و معنای دورتر آن رئیس باند خلافکاری است. با توجه به صحبتهای نویسنده داستان اصلی و رمان این فیلم، ماریو پوزو، بیشتر همان معنای اول مد نظر شخصیتهای داستان است.

21-بازیگران مشهور زیادی مشتاق بازی در این فیلم بودند

ورن بیتی، داستین هافمن، جک نیکلسون، و رابرت دنیرو، از جمله کسانی بودند که برای بازی در نقش مایکل کورلئونه داوطلب شده بودند و هیچ یک در تست بازیگری مرتبط پذیرفته نشدند. نکته جالب توجه آن است که آل پاچینو، که به خاطر بازی در نقش مایکل، کاندید دریافت جایزه بهتری بازیگر نقش مکمل مرد شد، خیلی رغبتی به بازی در این نقش نداشت. او در مصاحبه ای که با مجله لودد در این باره داشت، گفت: «من با خودم فکر می کردم که چگونه قرار است از پس بازی در این نقش بربیایم؟ اضافه براین کسی دوست نداشت من به عنوان مایکل کورلئونه بازی کنم. فقط کاپولا بود که هوای مرا داشت و به من اعتماد می کرد.»  (سیارک)

نظرات

۱۴۰۰/۱۰/۸اسم این فیلم محبوب مافیایی چیست ......سه گانه پدرخوانده The Godfather یکی از محبوب ترین و معروف ترین های تاریخ هالیوود است. فیلم پدرخوانده نه تنها توسط بینندگان، بلکه توسط منتقدان، صاحب تعداد زیادی جوایز معتبر سینمایی، از جمله اسکار، شناخته شده است.جذابیت داستان ساخت فیلم کمتر از خود فیلم نیست. هر چیزی که بینندگان ممکن است در مورد سه گانه افسانه ای ندانند در ادامه نظرات برای شما می گویم.

۱۴۰۰/۱۰/۸هم ماریو پوزو( نویسنده) و هم کاپولا به دلیل مشکلات مالی «پدرخوانده» را انتخاب کردند این فیلم قول موفقیت را نمی داد. ماریو پوزو یک نویسنده نیویورکی بود که چندین نشریه ناموفق را در دست داشت. او برای گذران زندگی با نام مستعار در مجلات مختلف مطلب می نوشت. در اواسط دهه 60 قرن گذشته، او خانواده ای بزرگ و بدهی های به همان اندازه داشت. پوزو دیوانه وار به دنبال موضوعی می گشت که خواننده عام را مجذوب خود کند. انتخاب او بر سر داستان هایی در مورد جنایات سازمان یافته بود. در آن زمان به دلیل جلسات کنگره، موضوع داغ در آمریکا بود. نویسنده حقوق این رمان که هنوز منتشر نشده را به پارامونت پیکچرز فروخت. آنها به نوبه خود حتی انتظار نداشتند که در آینده چنین پرفروش شود!

۱۴۰۰/۱۰/۸در همان زمان، دو تن از اسطوره های سینمای امروز، کارگردان فرانسیس فورد کاپولا و دوستش جورج لوکاس تصمیم گرفتند پارامونت را ترک کنند. آنها استودیوی فیلم مستقل خود را به نام American Zoetrope تأسیس کردند. شرکت به پولی نیاز داشت که نه فورد کاپولا و نه جورج لوکاس داشت. استودیوی فیلمسازی به کاپولا پیشنهاد کار روی پدرخوانده را داد. ابتدا قاطعانه امتناع کرد. او حتی نتوانست این کتاب را تا آخر بخواند. اما در نهایت به دلیل نیاز به پول، کارگردان تصمیم گرفت این پروژه را به عهده بگیرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸هم ماریو پوزو و هم فرانسیس فورد کاپولا به خاطر پول به دنبال آن رفتند.

۱۴۰۰/۱۰/۸یکی از اولین درگیری های کاپولا با پارامونت بر سر فیلمنامه و بودجه فیلم بود. استودیو پوزو را مجبور کرد که فیلمنامه را بازنویسی کند و آنچه را که از دهه 40 به دهه 70 در حال رخ دادن بود، منتقل کرد. کاپولا قاطعانه این نسخه را رد کرد و بر نسخه اصلی پافشاری کرد. او همچنین طبق پیشنهاد تهیه کنندگان، دوباره برای صرفه جویی در هزینه با فیلمبرداری در خارج از نیویورک مخالفت کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸کاپولا به خاطر لجبازی اش تهدید به اخراج شد، اما کارگردان روی موضع خود ایستاد. در این فرآیند، او همه اعضای تیم را که از دیدگاه اصلی او حمایت نمی کردند، اخراج کرد. کاپولا همچنین از گوردون ویلیس فیلمبردار دفاع کرد. کار او با نور و سایه در پدرخوانده در حال حاضر فرقه ای محسوب می شود. در همان زمان، روسای استودیو آنقدر این کار گوردون ویلیس را دوست نداشتند که مجبور شدند او را جایگزین کنند و همه چیزهایی که فیلمبرداری شده بود را بازسازی کنند.

۱۴۰۰/۱۰/۸استودیو از انتخاب کاپولا برای نقش های اصلی حمایت نکرد حالا باور نکردنی به نظر می رسد که شخص دیگری می توانست از این شخصیت ها بازی بگیرد. اما در آن زمان پارامونت با انتخاب کارگردانی کاپولا مخالف بود. مارلون براندو نباید به نظر استودیو ویتو کورلئونه را بازی می کرد. بله، هیچ کس در محبوبیت او شک نداشت، اما افسانه های واقعی در مورد شخصیت دشوار و شکست های او در مجموعه پخش شد. تهیه کنندگان دنی توماس، برت لنکستر، ارنست بورگنین، آنتونی کوئین و چند بازیگر دیگر را پیشنهاد کردند. کاپولا سرسخت بود - فقط مارلون براندو و نه هیچ کس دیگر!

۱۴۰۰/۱۰/۸استودیو نمی خواست مارلون براندو را در این فیلم ببیند. در نتیجه، استودیو شرایطی را برای این بازیگر مطرح کرد که با مطالعه آنها، او مطمئناً باید نقش را رها می کرد. او حقوق کمی دریافت کرد، مجبور شد وثیقه بگذارد و مجبور شد آزمایش های زیادی را پشت سر بگذارد. کاپولا خیلی زیرکانه عمل کرد. او به براندو گفت که می‌خواهد فیلم را خودش بسازد. برای انجام این کار، او باید چندین صحنه را فیلمبرداری کند تا بتواند ایده های نویسنده خود را عملی کند. مارلون در تناسخ به عنوان ویتو کورلئونه در مقابل دوربین آنقدر عالی بود که همه جنجال ها متوقف شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸آل پاچینو برای نقش مایکل کورلئونه بسیار جوان و ناشناخته به حساب می آمد. استودیو حتی نمی خواست نامزدی آل پاچینو برای نقش مایکل کورلئونه را در نظر بگیرد. به نظر تهیه کنندگان، او بسیار جوان، بی تجربه و کمتر شناخته شده بود. آنها وارن بیتی، رابرت ردفورد و جک نیکلسون را پیشنهاد کردند. مارتین شین و رابرت دنیرو حتی برای این نقش تست دادند. رابرت دنیرو نقش ویتو جوان را بر عهده گرفت. کاپولا از پاچینو دفاع کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸ اسم فیلم محبوب مافیایی به لطف مافیای واقعی، کلمه مافیا در فیلم پدرخوانده ذکر نشده است.مافیای واقعی تهیه کنندگان فیلم را تهدید کرد. در سال 1970، گروهی از کارفرمایان جنایت یک سازمان اجتماعی را تشکیل دادند: اتحادیه حقوق مدنی ایتالیایی آمریکایی. به گفته آنها، برای مبارزه با استفاده از کلیشه ها و تصاویر توهین آمیز در رسانه ها. آنها به «پدرخوانده» حمله کردند و تهدید کردند که نمایش فیلم را مختل خواهند کرد. شورش های معترضان نه تنها خطرناک بود، بلکه نه تنها برای استودیو با مشکلات مالی بزرگی مواجه شد. خانواده‌های آن‌ها مدام تهدید می‌شدند و ماشین آلبرت رودی، تهیه‌کننده اصلی فیلم مورد حمله قرار گرفت.

۱۴۰۰/۱۰/۸در نتیجه، رادی مصالحه کرد. واژه‌های «مافیا» و «کوزا نوسترا» از فیلم حذف شد و بخشی از سود گیشه به لیگ اهدا شد. این معامله رئیسان پارامونت را عصبانی کرد. حتی می خواستند تهیه کننده را اخراج کنند

۱۴۰۰/۱۰/۸بسیاری بر این باورند که نمونه اولیه خواننده مشهور فیلم «پدرخوانده»، جانی فونتین، فرانک سیناترا بوده است. طبق این رمان، این خواننده توسط مافیا حمایت می شود و به همین دلیل او مشهور می شود. سیناترا حتی خودش هم همین فکر را کرد و پوزو را تهدید کرد که به خاطر این کار او را نابود خواهد کرد. آل مارتینو، خواننده ای که در این فیلم نقش فونتین را بازی می کرد، به دفاع از نویسنده پرداخت. عصبانیت سیناترا در طول سال ها کاهش یافت و او حتی حاضر شد در یک دنباله در سال 1989 بازی کند. به دلیل مشغله های تور، نتیجه ای حاصل نشد.

۱۴۰۰/۱۰/۸نمادین ترین لحظات فیلم بداهه پردازی است در همان لحظات اولیه این سه گانه، ویتو کورلئونه با گربه ای در آغوش ظاهر می شود. او با آمریگو بوناسرا متخلف مذاکره می کند و مالیخولیایی وار گربه را نوازش می کند. در واقع هیچ گربه ای در فیلمنامه وجود نداشت. او بی خانمان بود و در استودیو پرسه می زد. کاپولا او را در آغوشش گرفت و بعد بی آنکه بداند حیوان را کجا بگذارد، به بازی ادامه داد. تصویر نمادین اینگونه ظاهر شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸آل پاچینو آنقدر به نقش مایکل کورلئونه عادت کرد که نمی توان شخص دیگری را در این نقش تصور کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸کاپولا بخشی از موج کاملاً جدید فیلمسازان جوانی بود که در اوایل دهه 1970 طوفان هالیوود را به دام انداختند. از جمله آنها می توان به استیون اسپیلبرگ، مارتین اسکورسیزی و جورج لوکاس اشاره کرد. لوکاس در اولین قسمت فیلم پدرخوانده، دستیار کارگردان بود. اسطوره سینمای آینده درگیر فیلمبرداری بیشتر صحنه های قسمت اول بود. به توصیه او، کاپولا اپیزودی را که مایکل به بیمارستان می آید به پدرش تغییر داد تا جلوه دراماتیک آن را تقویت کند. چند سال بعد، لوکاس گرافیتی آمریکایی را کارگردانی کرد. به لطف این فیلم او به کارگردانی مشهور و تاثیرگذار تبدیل شد. لوکاس با انتشار اولین "جنگ ستارگان" وضعیت خود را به عنوان یک اسطوره هالیوود تایید کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸برای کاپولا، این سه گانه تبدیل به یک تجارت خانوادگی شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸شش نفر از اعضای خانواده فرانسیس فورد کاپولا در فیلمبرداری فیلم پدرخوانده شرکت کردند. خواهر کارگردان، تالیا شایر، نقش خواهر کورلئونه، کانی را بازی کرد. اگرچه این یکی از اولین نقش های تالیا بود، اما او نامزد جایزه اسکار شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸مادر فیلمساز، در صحنه رستوران سرنوشت‌ساز که مایکل سولوزو و مک‌کلاسکی را می‌کشد، نقش دیگری داشت.

۱۴۰۰/۱۰/۸پدر کاپولا، کارمین، یک نوازنده، آهنگساز و رهبر ارکستر است که موسیقی این فیلم را نوشته است. هم پدر کاپولا و هم مادر کاپولا در تمام قسمت های این سه گانه شرکت داشتند.

۱۴۰۰/۱۰/۸دو پسر کاپولا و دخترش سوفیا چندین بار روی پرده ظاهر شدند. به عنوان یک نوزاد، او نقش پسر کانی را در صحنه غسل ​​تعمید در The Godfather I بازی کرد و در قسمت های اضافی در The Godfather II شرکت کرد. سپس در قسمت پایانی نقش دختر مایکل، مری را بازی کرد. اکنون سوفیا خود یک فیلمنامه نویس و کارگردان برنده جایزه است.

۱۴۰۰/۱۰/۸در سال 1977، کارگردان با تولید نسخه تلویزیونی دو فیلم اول موافقت کرد. او این کار را دوباره به خاطر پول انجام داد. او برای فیلمبرداری حماسی آخرالزمان خود به شدت به بودجه نیاز داشت. Telesaga وقایع را به ترتیب زمانی توصیف می کند، از جوانی ویتو در سیسیل تا رویدادهای اخیر. برخی از صحنه های خشونت آمیز خشونت به درخواست سانسور از فیلم حذف شده است. نسخه های پیشرفته برای مشاهده در تلویزیون کابلی و برای ویدیوی خانگی در دسترس قرار گرفت.

۱۴۰۰/۱۰/۸در سال 2020، کاپولا 30 سال پس از اکران به آخرین فیلم این سه گانه بازگشت. او مدت هاست که از عجله استودیو برای شروع ساخت فیلم ناراضی است. کارگردان فیلم را با شروع و پایان متناوب ارائه می کند. نام این فیلم The Godfather Coda: The Death of Michael Corleone است.

در ادامه بخوانید...

100 فیلم محبوب تاریخ سینما از نگاه منتقدان هالیوود ریپورتر

در
1. پدرخوانده

 فیلم کلاسیک پدرخوانده براساس رمانی از ماریو پوزو ساخته شده و داستان فیلم درباره خانواده مافیایی کورلئونه می باشد بازیگران سرشناسی چون مارلون براندو، آل پاچینو، روبرت دووال و دایان کیتن در آن به نقش‌آفرینی پرداخته اند.

 

imdb بهترین فیلم های تمام دوران

فیلم پدرخوانده نامزد 11 جایزه اسکار شد و جایزه بهترین بازیگر مرد (مارلون براندو)، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه را به خود اختصاص داد همچنین درجوایز گلدن گلوب پنج جایزه اصلی را بدست آورد. کارگردان پدرخوانده فرانسیس فورد کاپولا است و در سال ۱۹۷۲ برای کمپانی پارامونت فیلم را ساخته و داستان جنایی پدرخوانده مربوط به  سال‌های ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ می باشد

 2. جادوگر شهر اوز

جادوگر شهر اوز که معروفترین و موفق‌ترین اقتباس از رمان  فران باوم به حساب می  بیش از دو میلیون دلار در سینماهای آمریکا و 980 هزار دلاردر سینماهای سایر نقاط جهان فروش داشته است.

 

جادوگر شهر اوز بر اساس رمانی برای کودکان نوشته ال. فرانک باوم آمریکایی به کارگردانی ویکتور فلمینگ محصول 1939  ساخته شده است و بازیگرانی چون جودی گارلند، فرانک مورگان، ری بولگر، برت لار و جک هالی  به ایفای نقش پرداخته اند.   

3. همشهری کین

ساخت همشهری کین 10 هفته به طولکشید،و با حضور معروف‌ترین عوامل فیلم هالیوود، از جمله گرگ تولند فیلمبرداری شد. اورسن ولز، کارگردان مشهور  سینما در سن25 سالگی بود، ولی علاوه بر کارگردانی، نگارش فیلم‌نامه ، تهیه‌کنندگی، و نقش‌آفرینی در فیلم همشهری کین را انجام داد .

 

imdb بهترین فیلم های تمام دوران

فیلم همشهری کین در 9 بخش نامزد جوایز اسکار شد که فقط در رشته بهترین فیلم‌نامه‌ ، جایزه به فیلم تعلق گرفت.در دهه‌ 60 دانشکده‌های فیلم‌سازی همشهری کین را به عنوان واحد درسی تدریس و تعدادی از بزرگان سینمای فرانسه چون ژان لوک ‌گدار و فرانسوا تروفو در ساخت فیلم هایشان از این فیلم الگو گرفتند.

4. رستگاری در شائوشنک

فیلم رستگاری در شائوشنک درامی رازآلود جنایی به کارگردانی فرانک دارابونت و بازی تیم رابینز و مورگان فریمن، محصول سال ۱۹۹۴می باشد رستگاری در شائوشنک یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینمای جهان معرفی شده است. فیلم نامه از  رمان استفن کینگ به نام ریتا هیروث و رستگاری در شائوشنک می باشد.

 

فیلم رستگاری در شائوشنک نامزد هفت اسکار از جمله بهترین بازیگر مرد، بهترین فیلم، ، بهترین فیلمنامه، بهترین ویرایش فیلم ،بهترین فیلمبرداری، بهترین موسیقی فیلم، و بهترین صدابرداری شد ، اما موفق به کسب هیچ‌یک نشد.این مراسم  ، اسکار سال ۱۹۹۴ بود.


5. داستان عامه‌پسند

تارانتینو در فیلم  داستان خود را در ساختاری پیچیده با گذرهای زمانی و مکانی متناوب به به جلو برده است و از هیچ کدام ازاشکال متعارف روایی سینما استفاده ننموده  . بازیگران فیلم داستان عامه‌پسند جان تراولتا، ساموئل ال.جکسون و اما تورمن  می باشند. 

 

سناریو فیلم توسط تارانتینو  نگارش شده و مشتمل بر  سه اپیزود با سه قصه مه با هم در ارتباطند می گردد. جایزه بهترین فیلم‌نامه را داستان عامه پسند دریافت کرد و در جشنواره کن موفق به کسب نخل طلا گردید، جایزه بهترین فیلم پلیسی جوایز "ادگارآلن پو" را اخذ و در جوایز گلدن گلوب و بافتا انگلیس چهار جایزه را از آن خود کرد.بودجه فیلم داستان عامه پسند تنها 8 میلیون دلاری بود اما فروش جهانی  معادل 213 میلیون دلار داشت. 

6. کازابلانکا

 بازیگران فیلم کازابلانکا  ، همفری بوگارت و اینگرید برگمن می باشند که در سال 1942 تهیه شد و سه جایزه اسکار بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه به فیلم کازابلانکا تعلق گرفت.

 

کازابلانکا در انجمن فیلم آمریکا در مکان سوم از 100 فیلم برتر قرار دارد.

7. قسمت سوم پدرخوانده

بازیگران قسمت سوم پدرخوانده دایان کیتن ، آل پاچینو، اندی گارسیا، و سوفیا کاپولا می باشند.

 

قسمت سوم پدرخوانده در سال ۱۹۹۰تهیه  و قسمت آخر از سه‌گانه پدرخوانده‌ بر اساس رمانی از ماریو پوزو می باشد.فیلم پدرخوانده 3بیشتر از 136 میلیون دلار فروش داشت و  نامزد دریافت هفت جایزه اسکار بود اما،  موفق به دریافت هیچ هیچ یک از جوایز نشد.

8. ای.تی

کارگردان فیلم‌ ای.تی ، تولید 1982که در زمان اکران پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما شد استیون اسپیلبرگ می باشد . 

این فیلم موفق به اخذ چهار جایزه اسکار و در جوایز گلدن گلوب به عنوان  بهترین فیلم سال برگزیده شد.فیلم‌ ای.تی یکی از موفق‌ترین آثار اسپیلبرگ در زمینه تجاری به حساب می آید. ای.تی هر چند درباره دنیای کودکان و افسانه‌های تخیلی و فضاییاست ، اما توجه مخاطبین بزرگسالان را نیز به خود جلب می کند. فیلم ای.تی جایزه بهترین فیلم خارجی جوایز دیوید دوناتلو ایتالیا را در سال ‌1983 از آن خود نمود. 


9. ادیسه فضایی

فیلم ادیسه فضایی(2001) شاهکار استنلی کوبریک محصول 1968  می باشد.

 

فیلم نامه اقتباسی از داستان کوتاه آرتور.سی کلارک بود که موفق به کسب جایزه‌ اسکار بهترین جلوه‌های ویژه شد.

10. فهرست شیندلر

فهرست شیندلر یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های تاریخ سینما به حساب می آید .موسیقی فیلم توسط جان ویلیامز آهنگساز مشهور هالیوودی خلق شده است.

کارگردان فیلم فهرست شیندلر   استیون اسپیلبرگ می باشد. فیلم محصول سال ۱۹۹۳ و فیلم نامه  بر اساس کتاب شیندلرز آرک  (برندهٔ جایزه بوکر )تولید شده است.  

فروش ۳۲۱ میلیون دلاری برای فهرست شیندلر یک موفقیت تجاری بزرگ به حساب آمد و علاوه بر فروش بالا  جوایز بسیاری از جمله جایزه اسکار  برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلم را کسب نمود.

هرچند که در ابتدا و انتهای فیلم، صحنه‌هایی به صورت رنگی وجود دارد اما فهرست شیندلر اولین فیلم سیاه و سفیدی می باشد که جایزه اسکار بهترین فیلم را بعد از سال ۱۹۶۰ برنده شد.   فهرست شیندلر سومین فیلم برتر تاریخ سینما در گونهٔ حماسی، در فهرست ۱۰ فیلم برتر در ۱۰ ژانر  بنیاد فیلم آمریکا می باشد.

11- جنگ ستارگان (1977) ، 12- بازگشت به آینده (1985) ، 13- مهاجمان کشتی گمشده (1981) ، 14- فارست گامپ (1994) ، 15- بر باد رفته (1939) ، 16- کشتن مرغ مقلد (1962) ، 17- اینک آخر‌الزمان (1979) ، 18- آنی هال (1977) ، 19- رفقای خوب (1990) ، 20- چه زندگی شگفت‌انگیزی (1946)؛

21- محله چینی‌ها (1974) ، 22- سکوت بره‌ها (1991) ، 23- لاورنس عربستان (1962) ، 24- اره‌ها (1975) ، 25- اشک‌ها و لبخندها (1965) ، 26- آواز در باران (1926) ، 27- باشگاه صبحانه (1985) ، 28- فارغ‌التحصیل (1967) ، 29- بلید رانر (1982) ، 30- پرواز بر فراز آشیانه فاخته (1975)؛

31- عروس شاهزاده (1987) ، 32- امپراطوری حمله را پاسخ می‌دهد (1980) ، 33- فارگو (1996) ، 34- زیبایی آمریکایی (1999) ، 35- پرتقال کوکی (1971) ، 36- روز تعطیل فریس بولر (1986) ، 37- دکتر استرنج لاو (1964) ، 38- وقتی هری به ملاقات سالی رفت (1989) ، 39- درخشش (1980) ، 40- باشگاه مشت‌زنی (1999) 

41- روانی (1960) ، 42- غریبه (1979) ، 43- داستان اسباب‌بازی (1995) ، 44- ماتریکس (1999) ، 45- تایتانیک (1997) ، 46- نجات سرباز رایان (1998) ، 47- بعضی‌ها داغش را دوست دارند (1959) ، 48- مظنونین معمولی (1995) ، 49- پنجره عقبی (1954) ، 50- پارک ژوراسیک (1993)

51- لبوفسکی بزرگ (1998) ، 52- همه چیز درباره ایو (1950) ، 53- هانتیگ خوش قلب (1997) ، 54- بوچ کسیدی و ساندنس کید (1969) ، 55- راننده تاکسی (1976) ، 56- درخشش ابدی یک ذهن پاک (2004) ، 57- شواله تاریکی (2008) ، 58- سانست بولوار (1950) ، 59- تلما و لوییس (1991) ، 60- آملی (2001)

61- داستان وست ساید (1961) ، 62- شمال از شمالغربی (1959) ، 63- روز گراندهاگ (1993) ، 64- مری پاپینز (1964) ، 65- گاو خشمگین (1980) ، 66- شیرشاه (1994) ، 67- آواتار (2009) ، 68- مانتی پیتون و جام مقدس (1975) ، 69- گلادیاتور (2000) ، 70- سرگیجه (1958)

71- تقریبا معروف (2000) ، 72- فرانکشتاین جوان (1974) ، 73- همه مردان رئیس جمهور (1976) ، 74- زین‌های شعله‌ور (1974) ، 75- پل رودخانه کوای (1957) ، 76- کوهستان بروک‌بک (2005) ، 77- شکارچیان روح (1974) ، 78- 12 مرد خشمگین (1957) ، 79- وال.ای (2008) ، 80- در بارانداز (1954)

81- آمادئوس (1984) ، 82- ارباب حلقه‌ها، یاران حلقه (2001) ، 83- جان سخت (1988) ، 84- آغاز (2010) ، 85- هفت (1995) ، 86- دیو و دلبر (1991) ، 87- ارباب حلقه‌ها ، بازگشت پادشاه (2003) ، 88- میلیونر زاغه‌نشین (2008) ، 89- شجاع قلب (1995) ، 90- ممنتو (2000)

91- راکی (1976) ، 92- بالا (2009) ، 93- برخورد نزدیک از نوع سوم (1977) ، 94- شکارچی گوزن (1978) ، 95- دکتر ژیواگو (1965) ، 96- هزارتوی پن (2006) ، 97- هواپیما (1980) ، 98 - سگ‌های پوشالی (1992) ، 99- بانی و کلاید (1967) ، 100- هفت سامورایی (1954) 

نظرات

۱۳۹۵/۱۲/۲۷Hello there, I dierevscod your website by the use of Google at the same time as looking for a similar topic, your site came up, it looks good. I have bookmarked it in my google bookmarks.

۱۴۰۰/۱۲/۸مارلون براندو ستاره درخشان هالیوود، مورد علاقه مردم و مردی با شخصیت دشوار - مارلون براندو به یک چهره نمادین در سینمای جهان تبدیل شده است. دوران کودکی این بازیگر را نمی توان پر از شادی نامید: پدر و مادرش از اعتیاد وحشتناکی به الکل رنج می بردند، بنابراین براندوی کوچک، همانطور که در کودکی به او می گفتند، اغلب مجبور بود در انواع میخانه ها به دنبال والدین الکلی خود بگردد. متعاقباً خود براندو به مطبوعات گفت: "من از یک خانواده الکلی ارثی ایرلندی هستم. همه اعضای خانواده ما مشروب خوردند. دایی، پدربزرگ، دو خواهرم، مادرم، پدرم…». خود هنرمند نیز از این سرنوشت در امان نماند.

۱۴۰۰/۱۲/۸مارلون براندو با بازی در نمایشنامه تنسی ویلیامز «تراموا به نام هوس» در سال 1947 محبوبیت و علاقه زیادی بین تهیه کنندگان به دست آورد و چند سال بعد این نمایش فیلمبرداری شد و براندو به عنوان نماد جنسی جدید هالیوود لقب گرفت. به دنبال آن یک سری بی پایان از نقش های موفق و نه چندان زیاد موفق و دو جایزه اسکار - برای نقش های اصلی در فیلم های On the Waterfront ( در بارانداز 1954) و The Godfather ( 1972پدرخوانده ) دنبال شد. این بازیگر به دلیل اجرای درخشان نقش ها و همچنین جنجال های مفتضحانه متعدد ، بد خلقی ، نگرش بد نسبت به زنان و عشق به مواد مخدر و الکل مشهور بود.

۱۴۰۰/۱۲/۸مارلون براندو سه بار ازدواج کرد، همه منتخبان او منحصراً شرقی بودند: هندی، مکزیکی و تاهیتی. شایعات حاکی از آن است که مارلون براندو عاشق همسر سوم خود (شریک در فیلم "شورش در بانتی")بود، او حتی چندین جزیره در نزدیکی تاهیتی خرید تا با او زندگی کند و برای مدتی سینما را ترک کرد تا در نقش یک مرد خانواده تلاش کند.اما معلوم شد که چنین زندگی هنوز به مذاق یک سلبریتی هالیوود خوش نیامده است ، براندو دوباره دچار مشکلات جدی شد.

۱۴۰۰/۱۲/۸از دهه 80، حرفه بازیگری مارلون براندو کاهش یافته است. او به حرمیت رفت و تقریباً در انظار ظاهر نشد ، فعالیت ادبی نوشتن خاطرات را آغاز کرد . در مجموع ، این هنرمند 30 سال را در جزایر زندگی کرد ، او سعی کرد آنها را به مرکز جذب محققان تبدیل کند: او از جانورشناسان ، باستان شناسان و بوم شناسان برای کمک به حفظ زیبایی طبیعی آن دعوت کرد. متأسفانه در دهه 90 پس از یک حادثه غم انگیز (پسر براندو، کریستن، به نامزد خواهرش شلیک کرد)، مارلون هرگز نتوانست به تاهیتی بازگردد و هالیوود را به کلی ترک کرد.

در ادامه بخوانید...

هنرپیشه مطرح هالیوود درگذشت

در

فرانک وینسنت بازیگر و بازی گردان مطرح سینمای هالیوود، بازیگر مورد علاقه مارتین اسکورسیزی ، به دلیل ابتلا به مشکلات قلبی در سن 78 سالگی درگذشت .او در فیلم‌های مشهوری مانند گاو خشمگین، رفقای خوب و کازینو (هر سه به کارگردانی اسکورسیزی)بازی کرده بود.

وینسنت برای اولین بار در سال ۱۹۷۶ در یک فیلم کم هزینه و گانگستری به نام The Death Collector در کنار جو پشیبه ایفای نقش پرداخت. پس از این فیلم، هر دو بازیگر مورد توجه رابرت دنیرو قرار گرفتند و او آن‌ها را به مارتین اسکورسیزی معرفی نمود.اسکورسیزی که تحت تاثیر بازی آنها قرار گرفته بود، در فیلم گاو خشمگین از هر دوی آن‌ها به عنوان بازیگر مکمل در کنار دنیرو که نقش اصلی فیلم را بازی می کرد ، دعوت نمود. (سیارک)

وینسنت همچنین در دو فیلم "کار درست را انجام بده "و "تب جنگل "(هر دو به کارگردانی اسپایک لی) نقش‌های کوتاهی را بازی کرد.
وینسنت معمولاً نقش گانگستر را در فیلم‌ها بازی می کردد. فیلم های رفقای خوب و کازینو از این دسته‌ نقش های او می باشند. از دیگر فیلم هایی که او در آن به ایفای نقش پرداخت، می توان از  "افکار مرگبار" نام برد.منبع:میزان

نظرات

در ادامه بخوانید...

بهترین فیلم‌های دنیای سینما سی مورد بخش سوم

در

Good Will Hunting 1997

(سیارک)مردی که اختلال و مشکل روانی دارد (با بازی مت دیمون) یک مسئله مهم و پیچیده ریاضی را در MIT (سازمان تکنولوژی ماساچوست) حل می‌کند. پس از آن او را به جلسه مشاوره‌ای با یک روان‌درمانگر می‌فرستند (با بازی رابین ویلیامز). حال او باید میان زندگی خیابانی خود یا تبدیل شدن به یک ریاضی‌دان قابل احترام یکی را برگزیند. Good Will Hunting داستان دراماتیک و هوشمندانه فوق‌العاده‌ای را روایت می‌کند و درکنار بازی بی‌نظیر بازیگران این فیلم، بدل به اثری ماندگار شده است. دراین فیلم شاهد فلسفه زندگی و مشکلات انسان در برخورد با آن خواهیم بود. داستان فیلم بگونه‌ای روایت شده که به سادگی می‌توان گفت کشش فوق‌العاده‌ای دارد و تماشاگر را تا پایان فیلم، کنجکاو نگاه می‌دارد.

نقل قول: شان (با بازی ویلیامز): «خب، احتمالا اگر از تو درباره هنر سؤال کنم، زیر و بم هر کتابی که درباره هنر نوشته شده را به من خواهی داد. مایکل انجلو، درباره او اطلاعات زیادی داری. کارهایی که درطول زندگی‌اش انجام داده، اینکه در دنیای سیاست طرفدار کدام حذب بوده است و رابطه‌اش با پاپ چگونه بوده است؛ درست نمی‌گم؟ اما مطمئنم اگر از تو درباره حال و هوای کلیسای `سیستاین` سؤال کنم جوابی نخواهی داشت. مطمئنم هیچ‌وقت به آنجا نرفته‌ای و به سقف کلیسا با آن طراحی زیبا نگاه نکرده‌ای.»

Where The Buffalo Roam 1980

همه کسانی که این فیلم را دیده‌اند احتمالاً به تحسین بازی جانی دپ در نقش شکارچی مشهور، تامسون، زبان گشوده‌اند و موفقیت بی‌نظیر فیلم را مدیون او می‌دانند، اما باید خاطرنشان کرد که بازی بیل مورای را در این فیلم نمی‌توان نادیده گرفت و تأثیر او در موفقیت فیلم چیزی از جانی دپ کم نداشت. Where The Buffalo Roam داستان ماجراهای تامسونِ شکارچی را روایت می‌کند، داستانی که براساس نوشته‌های او پیش می‌رود. همانگونه که پیش از این نیز عنوان شد بازی بیل مورای در این فیلم بی‌نقص است و زوایایی از شکارچی را در معرض دید ما می‌گذارد که بسیار دوست‌داشتنی هستند. او با بازی‌اش در این فیلم ثابت کرد که استعداد فوق‌العاده‌ای در بازیگری دارد و چیزی بیشتر از یک کمدین ساده است.

نقل قول: شکارچی: «درباره من... می‌دونی، من به هیچ‌وجه دوست ندارم از مواد مخدر و مشروبات الکلی تعریف کنم، یا اینکه خشونت و دیوانه‌بازی را به کسی توصیه کنم. اما این چیزها در زندگی من جواب داده‌اند.»

Back to the Future 1985

این فیلم درباره سفر در زمان است و جمعی از بازیگرانی در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند که همه را می‌شناسیم و با آنها خاطره داریم. بیف ( با بازی توماس ویلسون) نقش یک انسان قلدر را بازی می‌کند و دیالوگ‌هایش برای مدت‌ها میان مردم زبان به زبان می‌گردید و در تاریخ سینما ماندگار شد. دکتر برون (با بازی کریستوفر لوید) برای نسلی از کودکان بدل به الگویی شد و این کودکان با دنبال کردن کارهای او سعی می‌کردند در علم و دانش به نکات تازه‌ای دست یابند. البته چیزی که بیش از همه اینها فیلم را در دل تماشاگران جای داد، نقش اصلی و قهرمان این فیلم، مارتی مک‌فلای (با بازی مایکل جی فاکس) بود. مایکل، کودکی کاملا معمولی است که در شرایط دشواری زندگی می‌کند و با این‌وجود بر مشکلات خود غلبه می‌کند. اگر مایکل قادر به انجام این کار بود، پس هر کس دیگری هم می‌تواند، چراکه او انسانی عادی و کاملا معمولی بود.

نقل قول: دکتر برون: «نگران نباش. اگر سیم‌ها را به هم وصل کنی جریان با سرعت هشتاد و هشت مایل بر ساعت حرکت خواهد کرد و دقیقا در زمانی که جرقه به بالای برج برسد، همه چیز روبه‌راه خواهد شد.

Grandma’s Boy 2006

این فیلم یک کمدی تمام‌عیار است. داستان فیلم درباره یک تستر سی و پنج ساله بازی‌های کامپیوتری است که مجبور می‌شود برای مدتی با مادربزرگش زندگی کند. مادربزرگی که با چند دختر دیگر (با لقب دختران طلایی) هم‌اتاق شده است. تمام طول فیلم پر از صحنه‌های خنده‌دار است. اگر قصد دارید برای مدتی همه چیز را فراموش کرده و لحظات خوشی را سپری کنید، این فیلم گزینه ایده‌آلی خواهد بود.

نقل قول: جف (با بازی نیک سواردسن): «معنی `امتیاز بالا` چیه؟ امتیاز بالای جدید... اتفاق بدی افتاده؟ معنیش چیه؟ کار اشتباهی کردم؟»

رستگاری در شاوشنگ The Shawshank Redemption 1994

داستان دو مردی که در طول مدت‌زمان طولانی‌ای که در زندان با یکدیگر به سر می‌برند، رابطه‌ای دوستانه باهم برقرار می‌کنند. به جرئت می‌توان گفت که این فیلم بهترین روایت داستان زندان و کسانی است که درآن به سرمی‌برند (درکنار فیلم‌هایی چون پاپیون). مورگان فریمن به قدری در این فیلم ایفای نقش خوبی دارد که پس از آن وارد مرحله جدیدی از زندگی حرفه‌ای خود شد و درهای تازه‌ای به رویش باز شد. اندی دافرسن (با بازی تیم رابینز) از آن دسته شخصیت‌های اصلی و قهرمان‌های داستانی است که هر قصه خوبی نیازمند آن است. طرح و نوشته فیلمنامه استادانه از آب درآمده‌اند. موسیقی متن فیلم بی‌نظیر است. در صحنه‌ای از فیلم، دافرسن پس از مدت‌ زیادی که با تقلای زیاد خود را از فاضلاب‌ها و گنداب‌ها عبور می‌دهد و به فضای بازی می‌رسد و زیر باران شروع به رقصیدن می‌کند؛ این صحنه از ماندگارترین صحنه‌های سینما است. ممکن است هوس کنید بیرون بروید و درکنارش زیر باران برقصید.

نقل قول: رد (با بازی مورگان فریمن): «زمانی که تورا به سلول می‌برند... و می‌بینی که این میله‌ها سد راه رسیدن به خانه هستند... آن وقت است که با تمام وجود واقعیت را درخواهی یافت... در یک چشم به هم زدن، یک زندگی به باد رفته است. حالا چیزی جز زمان زیادی برای فکر کردن به آن در اختیار نداری...»

دزدان دریائی کارائیب: نفرین مروارید سیاه Pirates of the Caribbean: The Curse of the Black Pearl 2003

زمانی که برای نخستین بار تیزر تبلیغاتی این فیلم به نمایش درآمد، هیچکس به موفقیت آن امیدی نداشت. همه می‌گفتند که چگونی «دیزنی» قادر خواهد بود از یک کشتی سواری، حماسه‌ای دو ساعته خلق کند؟ سه کلمه: کاپیتان. جک. گنجشکه. نقش کاپیتان دائم‌الخمر، باهوش و استعداد بدون کشتی که در این فیلم جانی دپ آن را بازی می‌کرد، بدل به یک دزد دریائی کلاسیک و خاطره‌انگیز در دنیای سینما شد. بازیگران فوق‌العاده، لوکیشن‌های عالی و زیبا و ترکیبی از هیجان و خنده و درام، نکاتی هستند که این فیلم را تبدیل به اثری ماندگار کرده‌اند و موفقیت بزرگی برای دیزنی بود.

نقل قول: کاپیتان جک اسپارو: «من... من صادق نیستم. و درمورد چنین انسانی همیشه می‌توان اطمینان داشت که هیچگاه صادق نخواهد بود. این انسان‌های صادق هستند که باید مراقبشان باشی. چراکه هیچگاه مشخص نیست و نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه زمانی قصد دارند کاری... احمقانه انجام دهند.»

Network 1976

چیزی که این فیلم را ماندگار کرده است، تصویر واقع‌گرایانه‌ایست که از مطبوعات در جامعه ارائه می‌دهد. کارگردان تلوزیونی هاوارد بیل (با بازی پیتر فینچ) که از فشاری که از سوی جامعه روی اوست به تنگ آمده، در برنامه‌ای زنده روی آنتن می‌رود و یکی از ماندگارترین سخنرانی‌های دنیای سینما را ادا می‌کند. صداقت بی‌پرده او، نامش را بر سرزبان‌ها می‌اندازد. مطبوعات صحبت از این می‌کنند که او تمام این کارها را برای سود شخص خود کرده است. بیل در طول فیلم بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود همه درباره‌اش صحبت می‌کنند و در بخش دوم فیلم شاهد سقوط وی خواهیم بود. مهره‌ای سوخته که باید هرچه سریع‌تر از شرش خلاص شد. پیامی که این فیلم برای ما دارد، هرچه دنیای دیجیتال پیشرفت می‌کند، اهمیت بیشتری پیدا می‌کند.

نقل قول: بیل: «من نمی‌دانم با افسردگی، تورم، مردان اهل روسیه و جنایاتی که در خیابان درجریان است چه باید بکنم. تمام چیزی که می‌دانم این است که اول از همه باید عصبانی شوید. باید به خود بگویید: `من یک انسان هستم، خدا لعنتش کند! زندگی من باارزش است!` به همین خاطر است که از شما می‌خواهم از جای خود بلند شوید. می‌خواهم همه از روی صندلی‌های خود بلند شوید. بلند شوید و به سمت پنجره بروید. آن را باز کنید، سرتان را بیرون ببرید و فریاد بزنید: `من خیلی عصبانی هستم و دیگر نمی‌خواهم این اوضاع را تحمل کنم!`»

شجاع‌دل Braveheart 1995

این بهترین فیلم جنگی است که تاکنون ساخته شده است. مل گیبسون کارگردانی و ایفای نقش دراین فیلم را به عهده دارد و در نقش ویلیام والاس جنگی را روایت می‌کند که درآن قصد دارد اسکاتلند را از سلطه انگلیسی‌ها برهاند. صحنه‌های نبرد بسیار خشن و هیجان‌انگیز طراحی شده‌اند. صحبت‌های میان کارکترهای فیلم بسیار خوب از آب درآمده است و الهام‌بخش‌اند. موسیقی متن فیلم که بی‌نظیر است و واقعا احتیاجی به تمجید و تعریف ندارد. زمانی که فیلم به پایان می‌رسد و درحال تماشای تیتراژ پایانی فیلم هستید، دلتان می‌خواهد بیرون بروید و فریاد بزنید «آزااااااااادیییییییییییییی»، تاجایی که دیگر نفسی برایتان باقی نماند.

نقل قول: والاس: «درسته، اگر بجنگید امکان دارد کشته شوید. اگر فرار کنید زنده خواهید ماند... حداقل برای مدتی. حال اگر سال‌های سال بگذرد و در تخت‌خواب خود در حال مرگ باشید، دلتان نمی‌خواهد تمامی روزهایی که از اکنون تا آن زمان دراختیار خواهید داشت را بدهید و در ازایش تنها یک بار دیگر این فرصت نصیبتان شود که به این مکان و این زمان بازگردید و به دشمنانتان بگویید که شاید قادر باشند جان شما را بگیرند، اما هیچ‌وقت قادر به تصاحب آزادی شما نخواهند بود.»

گاندی Gandhi 1982

روایت سه‌ساعته زندگینامه‌ایِ گاندی به کارگردانی ریچارد آتنبورو بهترین فیلمی است که تاکنون در این ژانر به روی پرده رفته است. گاندی وکیل‌مدافعی بود که هند را از سلطه انگلیسی‌ها آزاد کرد. برخلاف ویلیام والاس که با شمشیر برای آزادی می‌جنگید، گاندی با مهر وعطوفت در برابر خشونت ایستاد و بدل به یکی از بزرگترین و بخصوص‌ترین انقلابیون تاریخ جهان شد.

نقل قول: گاندی: «زمانی که ناراحت و افسرده‌حال می‌شوم، تنها به خاطر می‌آورم که آدمی با عشق و حقیقت همیشه به سرمنزل مقصود رسیده است. من وجود دیکتاتورها و قاتل‌ها را منکر نمی‌شوم، اما وجود آنها همیشگی نیست، و تنها برای مدتی کوتاه دست نایافتنی به نظر خواهند رسید. درآخر اینگونه افراد سقوط خواهند کرد. این را همیشه به خاطر داشته باشید.»

شوالیه سیاه‌پوش Dark Knight 2008

زمانی که به طور رسمی عنوان شد که Heath Ledger قرار است در این فیلم به ایفای نقش جوکر بپردازد، همه در فضای اینترنت شروع به اعتراض کردند که او قادر نخواهد بود به خوبی جک نیکلسون که پیش از او این نقش را بازی کرده بود، اینکار را انجام دهد. ای کاش Heath Ledger زنده می‌ماند و می‌دید مردمی که به تماشای این فیلم رفته‌اند چگونه با دیدن بازی او از خود بی‌خود شده‌اند. شوالیه سیاه‌پوش تنها بهترین فیلم سری بتمن نیست، تنها بهترین فیلم ابرقهرمانی نیست، بدون شک این فیلم یکی از بهترین‌هایی است که تاکنون ساخته شده است.

نقل قول: جوکر (با بازی Ledger): «می‌خوای بدونی چرا از چاقو استفاده می‌کنم؟ سلاح گرم زیادی سریع است. نمیشه تمامی احساسات جزئی رو به خاطر سپرد. می‌دونی، در آخرین لحظات زندگی، مردم نقابشون رو برمی‌دارند و حقیقت وجودشون رو نشون می‌دهند. به همین خاطر هست که من دوستان تورو بهتر از خود تو می‌شناسم. دوست داری بدونی کدومشون بیشتر از بقیه ترسو بود؟»

Forrest Gump 1994 فارست گامپ

این بی‌شک بهترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده است. با به تصویر کشیدن بازه‌های مختلف زمانی زندگی فورست، دوست‌داشتنی بودن، صداقت، توجه و شریف بودن اورا به خوبی درک خواهیم کرد. اگر ما انسان‌های روی کره زمین، حتی ذره‌ای از عشق موجود در قلب فورست را داشتیم، هیچ‌یک از مشکلاتی را که اکنون با آنها دست و پنجه نرم می‌کنیم را سد راه خود نمی‌دیدیم. موسیقی متن فیلم بسیار خوب است. بازی تام هنکس نیزهم. فورست درطول فیلم با مشکلات زیادی روبه‌رو شده و از پس آنها برمی‌آید. زندگی او پر از ماجراهای قهرمانانه‌ای است که ممکن است هرروز در روزنامه‌ها راجع به آن بخوانیم.

نقل قول: فورست (با بازی تام هنکس): «مادرم می‌گفت زندگی شبیه به یه جعبه شکلات است، هیچوقت نمی‌دانی چه چیزی قرار است درآن پیدا کنی.»(سیارک)

در سیارک بخوانیم:

بهترین فیلم‌های دنیای سینما سی مورد بخش دوم 

بهترین فیلم‌های دنیای سینما سی مورد بخش اول 

نظرات

در ادامه بخوانید...

بهترین فیلم‌های آل پاچینو بخش دوم

در

 

 

فیلم گلن‌گری گلن روس

با امتیاز 94 از 100

فیلم گلن‌گری گلن روس

فیلم گلن‌گری گلن روس با بازی آل پاچینو  Glengarry Glen Ross

با وجود موفقیت‌های بسیاری که آل‌پاچینو در طول دوران بازیگری خود بدست آورد، سال 1992 برای او سالی بخصوص بود. این همان سالی است که پاچینو موفق شد بخاطر بازی در فیلم بوی خوش زن جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کند. اما این تنها موفقیت آل پاچینو در این سال نبود و درکنار این جایزه توانست بخاطر بازی درفیلم گلن‌گری گلن روس نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نیز بشود؛ اثری که بدل به فیلم کلاسیک و ماندگار در سینمای جهان شد.

جالب است بدانید که این فیلم اقتباسی از نمایشنامه‌ای به همین نام است که برای مدتی روی صحنه تئاتر به نمایش درآمد و متأسفانه با بازخورد خوبی مواجه نشد. با اینحال کارگردانی بی‌نظیر جیمز فولی درکنار ایفای نقش هنرمندانه بازیگران این فیلم، آن را بدل به اثری ماندگار کرد.

غم و اندوهی که در زندگی شخصی نقش‌های مختلف فیلم دیده می‌شود، درکنار دیالوگ‌هایی که به خوبی نوشته شده بودند، ازمهمترین عوامل ماندگار شدن این اثر بودند. اون گلیبرمن یکی از منتقدانی بود که به تحسین این اثر پرداخت: «ایفای نقش بازیگران در این فیلم ریتم دقیق و مشخصی دارد و به خوبی از پس آن برآمده‌اند. دفتری که بیشتر اتفاقات فیلم درآن جریان دارد نیز، به خوبی طراحی شده و از آب درآمده است.»

 

 

فیلم نفوذی

با امتیاز 96 از 100

فیلم نفوذی

فیلم نفوذی با بازی آل پاچینو The Insider

اگر بخواهیم نکاتی که یک فیلم هیجان‌انگیز معمایی-جنایی را بدل به یک اثر خوب و ماندگار می‌کنند، بررسی کنیم، مهمترین نکته این خواهد بود که دیالوگ‌ها و پیرنگ داستان فیلم‌نامه به گونه‌ای طرح‌ریزی شده باشد که تماشاگر فیلم را مدام در جوش و خروش نگاه دارد و بخواهد بداند که درجریان فیلم اتفاق بعدی‌ای که رخ خواهد داد، چیست.

این دقیقاً نکاتی است که در فیلم Insider  به چشم می‌خورد و نشان می‌دهد چرا این فیلم توانست در هفت مورد نامزد دریافت جایزه اسکار شود (حتی سکانس تبلیغاتی‌ای که در فیلم وجود دارد نیز از ارزش هنری این اثر کم نمی‌کند).

در نگاه اول ممکن است به نظرتان فیلمی بیاید که حرفی برای گفتن نخواهد داشت، اما کارگردانی فیلم (مایکل من) هنرمندانه انجام شده و درکنار نقش آفرینی مثال‌زدنی آل پاچینو در کنار راسل کرو (بازیگر نقش اصلی در فیلم گلادیاتور و بسیاری فیلم‌های موفق دیگر) آن را بدل به شاهکاری در دنیای سینما کرده است.

نگاهی به نظر یکی از منتقدان این فیلم می‌اندازیم: اندرو سریس، منتقد روزنامه نیویورک تایمز درخصوص این فیلم گفت: «می‌دانید چیزی که انتظارش را نداشتم چه بود؟ درحقیقت زمان کلی فیلم چیزی حدود دو ساعت و چهل دقیقه است و در تمام طول این مدتی که پای فیلم نشسته بودم حتی برای لحظه‌ای به ساعتم نگاه نکردم و این هدفی است که از هر فیلم خوب برای سرگرم کردن باید دنبال کند. تعریفی بهتر از این در وصف این فیلم نمی‌توانم ارائه دهم.»

 

 

فیلم بعد از ظهر سگی

با امتیاز 95 از 100

فیلم بعد از ظهر سگی

فیلم بعد از ظهر سگی با بازی آل پاچینو Dog Day Afternoon

گاهی اوقات واقعیت چیزهای عجیب‌تری نسبت به داستان و افسانه، در پس پرده خود دارد و این مسئله کاملا در رابطه با بعد از ظهر سگی صادق است. این فیلم که همکاری مجدد آل پاچینو و سیدنی لومت به حساب می‌آید.

(پیش از این در فیلم سرپیکو با یکدیگر همکاری داشته‌اند) روایت داستان یک سرقت مسلحانه شگفت‌انگیز و غیرمعمولی بانک است که در بعد از ظهری بسیار گرم در اثنای ماه آگوست سال 1972 در نیویورک آمریکا رخ می‌دهد.

داستان این فیلم همه چیز در خود دارد: از هیجان و درام عاشقانه گرفته تا مشکلات تلخی که در اجتماع و سیاست آمریکا در اوایل دهه هفتاد میلادی جریان داشت و همین نکات است که این فیلم را نامزد دریافت جایزه اسکار در شش بخش متفاوت کرد (آل پاچینو برای سومین بار بخاطر ایفای نقش در این فیلم نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شد).

بعد از ظهر سگی در طول دوران اکران خود توانست به فروشی پنجاه میلیون دلاری دست یابد که در زمان خود به نسبت فروش فوق‌العاده‌ای است. این فیلم هنوز که هنوزه در مرکز ملی فیلم آمریکا به نمایش درمی‌آید و افراد بسیاری به تماشای آن می‌نشینند و هنوز هم گاهی منتقدان راجع به آن صحبت می‌کنند.

استفان فاربر، منتقد استودیوی فیلم‌سازی Movieline درخصوص این فیلم گفته است: «بعد از ظهر سگی فیلمی است سرشار از انرژی و شوخ‌طبعی بی‌ادبانه و بیماری‌هایی که نادیده گرفته شده‌اند.»

 

 

فیلم‌ پدرخوانده 2

با امتیاز 97 از 100

پدر خوانده

فیلم‌ پدرخوانده 2 با بازی آل پاچینو The Godfather, Part II

برخی فیلم‌ها به قدری خوب و تأثیرگذار هستند که امکان ادامه یافتن و ساخت نسخه‌های دنباله آن فیلم بدل به قطعیت می‌شود. درکنار اینگونه فیلم‌ها، دسته‌ای دیگر هستند که حتی فکر کردن راجع به ساخت نسخه دنباله آنها نیاز به مهارت و اراده‌ای استادانه دارد. پدرخوانده فرانسیس فورد کوپولا، فیلمی است که در دسته دوم جای می‌گیرد و این تنها بخشی از پاسخ به این سؤال است که چرا قسمت دوم سری پدرخوانده تا این اندازه خوب و هنرمندانه از آب درآمده است.

نه تنها قسمت دوم این سه‌گانه توانست موفقیتی که از ساخت قسمت اول در جدول فروش نصیبش شده بود را تکرار کند، بلکه در کنار آن تا حد بسیار زیادی توانست بازخورد خوبی که از قسمت پیشین نصیبش شده بود را تکرار کند. با وجود اینکه دیگر خبری از بازی استادانه مارلون براندو در نقش دون کورلئونه نبود، داستان فوق‌العاده فیلمنامه که روایتی بود از دو نسل جداگانه و درکنار به تصویر کشیدن چگونگی به قدرت رسیدن مایکل کورلئونه (با بازی آل پاچینو)، فلش‌بک‌هایی به گذشته نیز زده می‌شد و نشان داده می‌شد.

که دون کورلئونه جوان (با بازی به یاد ماندنی رابرت دنیرو) چگونه از دهکده کوچک خود در سیسیل ایتالیا جان سالم به در برد و به آمریکا مهاجرت کرد. کشوری که زمینه ساز تشکیل یکی از بزرگترین خانواده‌های مافیایی به دست او شد. جفری ام.

اندرسون یکی از منتقدانی بود که راجع به این فیلم اظهار نظر کرد: «در این فیلم شاهد به تصویر کشیدن داستانی هستیم که بیش از اندازه گسترده است، اما نکته جالب توجه درخصوص فیلمنامه این است که تمامی جزئیات به خوبی به نمایش درآمده‌اند و هیچ سؤالی برای بیننده باقی نمی‌گذارند. نکته قوت دیگر داستان فیلم قسمت‌هایی است که بیننده را از لحاظ عاطفی غافلگیر می‌کند.»

 

پدرخوانده 1

با امتیاز 98 از 100

پدرخوانده

پدرخوانده 1 با بازی آل پاچینو The Godfather, Part I

در این لیست به بررسی فیلم های زیادی پرداختیم اما هیچ‌کدام از این فیلم‌ها یک امتیاز کامل صددرصدی از سایت ما دریافت نکرده‌اند. این درحالی است که به باور بسیاری (بنا به آمار فروش و بازخورد تماشاگران فیلم‌های سینمایی) پدرخوانده (قسمت اول) فیلمی است که تمامی رکوردها را از آن خود کرده و بی‌شک، بهترین فیلمی است که تاریخ سینما به خود دیده است.

درحقیقت این همه تعریف و تمجید لایق این شاهکار دنیای سینما است. پدرخوانده فیلمی بود که برای نخستین بار مارا با دنیای مدرن سینمایی آشنا می‌کند. روایت چند نسل از انسان‌هایی که همه به دنبال قدرت و لذت می‌گردند.

داستان فیلمنامه بسیار خوب کار شده است (داستانی که فرانسیس فورد کوپولا با اقتباس از رمانی به همین نام، نوشته ماریو پازو، به قلم درآورده است). نقش آفرینی بازیگران این فیلم از دیگر نقاط قوت آن است (آل پاچینو، جیمز کان و رابرت دوال کسانی بودند که نامزد دریافت جایزه اسکار شدند و مارلون براندو کسی بود که افتخار دست‌یابی به این مهم را در کارنامه دارد و بخاطر بازی در این فیلم برنده جایزه اسکار شد).

این‌ها همه نکاتی است که زبان منتقدان بسیاری را به تحسین از این فیلم گشوده است، کسانی چون جی کاکز (منتقد روزنامه تایمز) که درخصوص این فیلم عنوان کرد: «اثری کمیاب و اثری که بعید است همانند آن دیگر ساخته شود. شاهکاری که درکنار سرگرم کردن تماشاگر، چیزی از ارزش هنری‌اش کاسته نمی‌شود. پدرخوانده یک شاهکار در عرصه هنر است.»

ناگفته نماند که لیست‌هایی این‌چنینی بر اساس امتیازی که سایت‌های معتبر به فیلم‌ها اختصاص می دهند تنظیم می‌شود.

(در مورد لیستی که مشاهده نمودید، همانگونه که در ابتدای این مقاله نیز عنوان شد، سایت rottentomatoes منبع ما بوده است) و ممکن است به مذاق همه خوش نیاید و نبود برخی فیلم‌های سینمای جهان برای کسانی عجیب و غیرقابل انتظار باشد که امری اجتناب ناپذیر است. درخصوص لیستی که توسط این سایت مطرح شد (به گفته نویسنده خود سایت) دو فیلم دیگر نیز هستند که می‌توانستند در این لیست جایی داشته باشند: مخمصه The Heat، و راه کارلیتو Carlito’s Way دو فیلم دیگری هستند که می‌توانستند جایی در این لیست داشته باشند.ترجمه  itrans.ir 

نظرات

در ادامه بخوانید...

عادت افراد دارای EQ بالا هفت مورد

در

این ویژگی‌ها شما را قادر می‌سازند که با تجارب زندگی  به صورت شادتری مواجه شوید. شما می‌توانید هر رویدادی را ، بچه جدید، برنده شدن در قرعه‌کشی، نقل مکان به خانه جدید را به عنوان منشاء شادی یا ناراحتی پردازش کنید. احساسات انسانی از هیچ قاعده‌ای پیروی نمی‌کنند و این موضوع دلیل خلاقیت و غیرقابل پیشبینی بودن ما است. اما باید درون هر فردی راهی برای مواجهه راحت با احساساتش وجود داشته باشد. برای ما این موضوع، مزیت بزرگ هوش احساسی EQ است
1) افراد دارای EQ بالا کنترل خوبی بر روی وسوسه‌های خود دارند.
2) افراد دارای EQ بالا مشکلی با تاخیر در دستیابی به پاداش کارشان ندارند.
3) آنها می‌توانند احساس سایرین را درک کنند.
4) در مواجهه با احساساتشان صریح عمل می‌کنند.
5) افراد دارای EQ بالا نحوه کار احساسات را درک کرده و می‌دانند هرکدام به چه مسیری منتهی می‌شود.
6) آنها در عوض اینکه مسیرشان در زندگی را با فکر طی کنند، با موفقیت آن را با احساساتشان به پیش می‌برند.
7) نیازهای خود را با ایجاد رابطه با شخصی که می‌تواند آنها را برآورده کند برطرف می‌کنند.
حال به نحوه عملکرد هر یک از این ویژگی‌های مطلوب در زندگی خودمان می‌پردازیم.

1. کنترل وسوسه

اگر افراد براساس وسوسه‌های خود عمل نمی‌کردند مصرف‌گرایی به سرعت ساقط می‌شد. انتخاب‌های بدون فکر سبب می‌شوند که به جای خوردن غذای خانه که می‌دانیم به میزان بیشتری رضایت‌بخش و سالم خواهد بود، به مک‌دونالد برویم. تحت تاثیر وسوسه، بیش از حد غذا و مشروب می‌خوریم و پول خرج می‌کنیم. مانند هرچیز دیگری که می‌توان مغز را به انجام مکرر آن آموزش داد، عمل تحت تاثیر وسوسه نیز می‌تواند به یک عادت تبدیل شود که وقتی تثبیت شد دیگر نمی‌توان آن را به راحتی ترک کرد.
رفتار وسوسه‌وار ریشه در نداشتن کنترل دارد. بیشتر لغزش‌های از روی وسوسه بی‌ضرر می‌باشند، زیرا همه ما دوست داریم بعضی اوقات از کنترل خارج شویم. اما فراتر از آن، از دادن کنترل بدین معناست که وسوسه‌هایتان شما را کنترل می‌کنند. اگر دفعه بعدی که دچار یک وسوسه غیرقابل مقاوت شوید نتوانید از درس‌هایی که در گذشته گرفته‌اید استفاده کنید، در حقیقت از آنها عبرت نگرفته‌اید. افراد با EQ بالا برعکس هستند. آنها از گذشته عبرت می‌گیرند و نکته اصلی که می‌آموزند این است که رفتار از روی وسوسه غالبا" خودبراندازانه است.
این درسی است که واقعا" آن را حس می‌کنند. حافظه این افراد حس یک خماری بد، پر شدن ناشی از بیش از حد غذا خوردن و یا فهمیدن اینکه ملکی که با مالکیت زمانی خریداری کرده‌اند بی‌ارزش بوده را همیشه به یاد خواهد داشت. در حقیقت آنها به داشتن یک حافظه احساسی افتخار می‌کنند، درحالی که سایر افراد از آن اجتناب می‌ورزند. حافظه افرادی که از روی هوس رفتار می‌کنند پر از تصمیمات وحشتناکی است که ترجیح می‌دهند فراموششان کنند؛ درحالی که حافظه افراد با EQ بالا پر از انتخاب‌های خوبی است که به انجام انتخاب خوب بعدی کمک می‌کند.
چه کنیم: پیش از انجام عملی که برای آن وسوسه دارید پنج دقیقه صبر کنید. اگر هنوز وسوسه داشتید، کاغذی برداشته و مزایا و معایب آن را بنویسید و حتما" احساسی که صبح فردای انجام وسوسه خود خواهید داشت را نیز ذکر کنید.

2. لذت‌های تاخیریافته

افراد مسن غالبا" از نسل جوان به این دلیل که در طلب لذت‌های آنی هستند انتقاد می‌کنند، اما نکته کلیدی اینجا است که بفهمیم کدام لذت‌های باید به تاخیر بیفتند و از کدام لذت‌ها می‌توان در حال حاضر بهره برد. نقل مکان کردن از خانه والدین به خانه شخصی و استقلال مالی داشتن لذت‌بخش است. رفتن به دانشگاه حقوق یا دانشگاه پزشکی باعث سال‌ها تاخیر در رسیدن به این لذت می‌شود و بالاتر از همه، بدهی قابل توجهی را به شما به تحمیل می‌کند.
جامعه اتخاذ چنین انتخابی را آسان‌تر می‌کند، زیرا وعده حیثیت و درآمد بیشتری را بعد از فارغ‌التحصیلی می‌دهد.
همانطور که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، افراد عمدتا" در انتخاب‌های کوچک، در مقابل رد کردن لذت‌های آنی دچار سختی می‌شوند. به همین دلیل است که ما:
• بین وعده‌های غذایی هم غذا می‌خوریم.
• بیش از حد از نوشیدنی‌های الکلی استفاده می‌کنیم.
• در هنگام تماشای تلویزیون خوراک مختصری می‌خوریم.
• به جای ورزش کردن در خانه می‌نشینیم.
• از غذاهای آماده استفاده می‌کنیم.
• قند زیادی مصرف می‌کنیم.
• به جای برقراری ارتباط با مردم واقعی زمان زیادی را در اینترنت سپری می‌کنیم.
• بدون فکر سخنی می‌گوییم که بعدا" از آن پشیمان می‌شویم.
• به جای اینکه منتظر شخص مناسب باشیم افراد نامناسبی را به عنوان همدم انتخاب می‌کنیم.
همچنین در زمینه کنترل وسوسه که ارتباط تنگاتنگی با این موضوع دارد، افراد با EQ بالا به لذت‌های آنی توجهی ندارند. آنها به طور کلی با این تصور ذهنی که چیزی برای آنها خوب است یا بد، تحریک نمی‌شوند.
این افراد از اینکه تحت شرایط موجه لذت خود را به تعویق بیاندازند احساس خوبی دارند. آنها آنقدر انعطاف‌پذیرند که هیچ قانون ثابتی را وضع نمی‌کنند. انعطاف‌پذیری در نتیجه EQ بالا ایجاد می‌شود. آنها در مواجهه با یک وسوسه لحظه‌ای، این را نمی‌گویند که "فقط همین یکبار تسلیم می‌شوم. مگر چه ضرری دارد؟"، که یک توجیه نامعتبر است، در عوض به خود می‌گویند "آیا این بهترین کاری است که می‌توانم انجام دهم؟ صبر میکنم و می‌بینم."
چه کنیم: زندگی خود را با دقت بررسی کرده و از خود بپرسید که آیا در راه دستیابی به لذت‌های آنی به مشکل دچار شده‌اید؟ آیا پول خود را برای خریدهای بی‌هدف هدر می‌دهید؟ آیا کمدتان بیش از حد پر از لباس است؟ آیا وسوسه خرید باعث خالی شدن حساب بانکی‌تان می‌شود؟ آیا فریزر شما پر از غذاهایی است که هیچوقت آنها را بخورید؟
اگر مشکلی وجود داشت، یکی‌یکی آنها را برطرف کنید. مثلا" اگر برای خرید یک جفت کفش جدید و یا یک خرید عجیب همچون یک باشگاه ورزشی کامل خانگی وسوسه شدید، چیزی را که باعث لذت به مراتب بیشتری در شما خواهد شد را یادداشت کنید. به جای خرید کفش می‌توانید برای تعطیلات پس‌انداز کنید و به جای خرید باشگاه ورزشی گران‌قیمت می‌توانید به یادگیری تنیس پرداخته و از زمین‌های عمومی استفاده کنید. تا زمانی که لذت‌های تاخیریافته در ذهن جا نیفتند نمی‌توانند با لذت‌های آنی رقابت کنند.

3. توانایی همدردی کردن

توانایی درک احساسات دیگران یک قابلیت طبیعی است که همه ما از زمان طفولیت که احساساتمان به طور عمده و برخی اوقات منحصرا" به احساسات مادرمان بستگی داشت، آن را به همراه داشتیم. خانواده مدرسه کوچکی است که همگان از لحاظ احساسی آموزش می‌بینند و البته برخی از کودکان نسبت به سایرین از آن بهره بیشتری می‌برند. آنها عادات بدی که بعدا" نیاز به ترک آن باشد را فرا نمی‌گیرند. اگر نمی‌توانید به راحتی احساس یک شخص و دلیل وجود آن را درک کنید، پس در نقطه‌ای از طول زندگی‌تان، مانع از این قابلیت که از زمان تولد با شما همراه بوده است شده‌اید. این موضوع ممکن است در اثر وجود معلمی مثل یک پدر که از لحاظ احساسی بسته بوده و شما را در مسیر اشتباه قرار داده ایجاد شود و یا اینکه خود شما تصمیم گرفته باشید که احساسات جنبه مثبتی از زندگی نیستند. در هرصورت دیگر توانایی همدردی را نخواهید داشت.
افراد با EQ بالا می‌توانند همدردی کنند. این موضوع می‌تواند در پزشکان به طور طبیعی سبب ایجاد یک رفتار بالینی آرامش‌بخش شود. همچنین می‌تواند باعث جذب افراد به حرف‌های فروشنده شود، زیرا آنها حس می‌کنند که نیازهایشان درک می‌شود. تا حدودی هیچ یک از ما را نمی‌توان با عدم صداقت و دورویی فریب داد، زیرا از حسگرهای احساسی شدیدا" حساسی برخورداریم. درصورت داشتن EQ بالا، خواندن افراد برایتان ساده خواهد بود و می‌توانید فرای حرف افراد بنگرید و احساس واقعی آنها را ببینید.
چه کنیم: برای همدردی با دیگران باید به آن تمایل داشته باشید. این موضوع درباره افرادی که آنها را دوست داریم آسان است؛ مثلا" زمانی که فرزندمان درد بکشد ما هم درد می‌کشیم. بسط این احساس برای افرادی که از آنها خوشمان می‌آید نیز تقریبا" آسان است. پس از اینکه فهمیدید توانایی همدردی را دارید، می‌توانید آن را شکوفا کنید. به حرف‌های یک غریبه و یا یک همکار طوری گوش دهید که انگار دوست شما هستند. ببینید که چقدر خوب واکنش نشان می‌دهند و سپس واکنش خود را بررسی کنید. اگر بسط دادن همدردی حس خوبی را ایجاد نمی‌کند، هنوز جایی درون شما مقاومت وجود دارد. شاید حس می‌کنید که مشکلات دیگران باعث ایجاد مسئولیت برای شما می‌شوند. همچنین ممکن است حس کنید که مجبورید به آنها کمک کنید و یا نگرانشان باشید.
هوش احساسی بر این موانع فائق آمده و آنها را به مزیت تبدیل می‌کند. کمک به دیگران خوب است ولی مجبور نیستید که به همه کمک کنید. گوش دادن به حرف‌های یک فرد دیگر دلسوزانه است ولی نه پشت سرهم. زمانی که توانستید این تفاوت‌ها را قائل شوید درک خواهید کرد که همدردی یک موهبت شگفت است، نه چیزی که بخواهید از آن اجتناب کرده و یا نگران آن باشید. حد رضایت‌بخشی بین نازک‌دلی و سنگدلی بیش از حد وجود دارد که می‌توانید تعادل مطلوب خود را در آن بیابید.

4. خویشتن پذیری احساسی

اینکه به طور کامل با احساساتمان مواجه شویم به ندرت پیش می‌آید. در وجود همه افراد این میل وجود دارد که به بهترین نحو ممکن دیده شوند و به همین دلیل است که احساسات منفی‌مان را حتی به خودمان نیز بروز نمی‌دهیم. اما نیروی دیگری نیز وجود دارد که مخالف این میل است. صدایی که گناهان، سرافکندگی‌ها و اعمال ناپسندمان را به ما یادآوری می‌کند. اینکه به طور پیوسته به خود تلقین کنید که چه فرد خوبی هستید، همانقدر دور از واقعیت است که دائما" به خود تلقین کنید که چه فرد بدی هستید.
افراد با EQ بالا با بهترین و بدترین جنبه‌های خود مواجه شده‌اند و در نتیجه نسبت به بیشتر مردم به سطح عمیق‌تری از خویشتن‌پذیری دست پیدا کرده‌اند.
دستیابی به خویشتن‌پذیری به راحتی و سریع اتفاق نمی‌افتد، زیرا در مواجهه با بخش‌هایی از وجودمان که سبب ایجاد احساس شرم و گناه می‌شود بسیار تدافعی رفتار می‌کنیم. اینکه "خود را دوست بداریم" اولین مرحله نیست، بلکه هدف ما است. حتی بیان اینکه "من شایسته عشق هستم" می‌تواند برای برخی از افراد دشوار باشد، زیرا اساس آنها مثل کودکانی که به خوبی مورد عشق واقع شده‌اند، بنا نشده است. احساسمان نسبت به خود نیز بر همین اساس اتخاذ می‌شود. دانستن دو حقیقت مفید خواهد بود.
نخست اینکه داشتن احساسی که علاقه‌ای به آن ندارید و عمل کردن بر مبنای آن احساس، دو موضوع مجزا هستند. با این وجود احساس شرم و گناه این تفاوت را قائل نشده و حتی به خاطر داشتن یک فکر نیز می‌خواهند شما را مجازات کنند. در حقیقت افکار می‌آیند و می‌روند؛ آنها جنبه‌های وجودی خویشتن نیستند بلکه مهمان‌هایی زودگذر می‌باشند.
دوم اینکه شما دیگر همان فردی که قبلا" بودید نیستید. احساس شرم و گناه این موضوع را باور ندارند و به طور پیوسته بر این پیام تمرکز می‌کنند که شما تغییر نکرده‌اید و هیچ‌گاه نیز تغییر نخواهید کرد. اما در حقیقت شما به طور پیوسته درحال تغییر هستید. موضوع اصلی این است که آیا شما می‌خواهید بر فردی که امروز هستید تمرکز کنید یا فردی که زمانی در گذشته بودید. افراد با EQ بالا، سرزندگی را در تمرکز بر حال حاضرشان می‌یابند و با گذشته پژمرده خودشان در کشمکش نیستند.
چه کنیم: هرگاه فکری گناه‌کارانه و یا شرم‌آور از گذشته به سراغتان آمد، آن را متوقف کرده و به خود بگویید "من دیگر آن آدم سابق نیستم." اگر باز هم آن احساس به سراغتان آمد دوباره این جمله را تکرار کنید. برخی اوقات چنین افکاری به طور پیوسته برمی‌گردند. در چنین حالتی به محض تنها شدن، بنشینید و چشمان خود را ببندید، چند نفس عمیق بکشید و بر خودتان تمرکز کنید. اینکه زخم‌های گذشته می‌توانند تاثیر به سزایی در زمان حاضر داشته باشند را دست کم نمی‌گیریم، بلکه نکته کلیدی این است که درک کنیم وجود دردهای قدیمی در موقعیت‌های جدید نادرست است. با داشتن این عقیده در ذهن، می‌توان روز به روز بیشتر در راه دستیابی به خویشتن‌پذیری قدم برداشت. تمرکز کامل بر روی زمان حاضر، بهترین راه برای دستیابی به خویشتن‌پذیری است و برعکس.
هرچه بیشتر خودتان را بپذیرید، زمان حاضر ارزشمندتر می‌گردد. این حقیقت را در جهت منفعت خود به کار ببرید.

5. عواقب احساسات

همه اعمال از جمله احساسات، عواقبی در بر دارند. تا جایی که به مغز مربوط می‌شود، تولید مواد نوروشیمیایی که در شما باعث ایجاد احساس عصبانیت، ترس، اعتماد به نفس و یا سایر احساسات می‌شود، یک عمل به شمار می‌رود. تمام بدن به این پیام‌های شیمیایی واکنش نشان می‌دهد؛ بنابراین نمی‌توان به احساسات به شکل انفعالی نگاه کرد. حتی یک رواقی که تمام احساسات ناخواسته را در خود سرکوب می‌کند نیز در حال انجام یک عمل فعال است. در این کتاب تمرکز ما بر انتخاب‌های کاملا" سیستمی است که با استفاده از ژنوم برتر به عنوان وسیله، هم برای ذهن و هم برای بدن منفعت ایجاد می‌کند.
به محض اینکه درک کنید احساسات منفی برایتان مضر است، دیدگاهتان دچار تغییر خواهد شد. حمله به یک فرد دیگر، حسادت، کینه‌توزی و تصور انتقام، دیگر رضایت‌بخش نخواهند بود. تمام این احساسات حتی در سطح ژنتیکی نیز بر روی شما تاثیر خواهند گذاشت. تا زمانی که منفی‌نگری وجود داشته باشد، تندرستی حقیقی ممکن نخواهد شد. افراد با EQ بالا حتی درصورتی که درباره تغییرات اپی‌ژنتیکی اطلاعی نداشته باشند، با این حقیقت کنار خواهند آمد. سایر افراد نیز مطمئنا" اینکه عصبانیت و یا نگرانی والدین چگونه باعث عذاب فرزندانشان می‌شود را تجربه کرده‌اند. تنها بر همین اساس می‌توان نتیجه گرفت که احساسات همواره عواقبی را به هراه خواهد داشت.
چه کنیم: شما نمی‌توانید از تاثیرگذاری احساسات منفی‌تان بر روی خود و اطرافیانتان جلوگیری کنید. زمانی که این حقیقت برایتان جا افتاد، مسئولیت‌پذیری در قبال احساساتتان مهم‌ترین قدم خواهد بود. دیگر هیچ دلیل موجهی برای تخلیه عصبانیت خود بر روی دیگران، به منظور ایجاد ترس، تهدید، قلدری و یا حکم‌فرمایی با انگیزه‌های خودخواهانه وجود نخواهد داشت.
هیچ کس از شما انتظار ندارد که مقدس شوید. دانستن اینکه احساسات عواقبی در بر دارند باعث منفعت شما خواهد شد. چشمان خود را باز کنید و ببینید که عصبانیت و اضطراب یک فرد چگونه باعث بد شدن جو می‌شود و آن را در خود حس کنید. سپس از خود بپرسید که آیا این تاثیری است که می‌خواهید بر محیط اطرافتان داشته باشید. احساسات زنده‌اند و باید با آنها مذاکره کرد. زمانی که یک احساس نفع خود را در تغییر ببیند به آن تن خواهد داد و در نتیجه شما دچار تغییر خواهید شد.

6. پیش بردن زندگی براساس احساسات

از آنجا که بیشتر افراد و مخصوصا" مردان نسبت به احساسات خود بدگمان بوده و سعی در مخفی کردن آنها دارند، شنیدن اینکه پیش بردن زندگی براساس احساسات، عملکرد بهتری نسبت به پیش بردن آن براساس تفکر دارد، تکان‌دهنده خواهد بود. در حقیقت این مفهوم آنقدر بیگانه است که برای پشتیبانی از آن، نیاز به بیان یافته‌های محکم فیزیولوژیکی احساس می‌شود.
نخست اینکه پژوهشگران دریافتند که احساسات در همه تصمیماتی که می‌گیریم نقش دارند و چیزی به نام تصمیم منطقی خالص وجود ندارد. زمانی که می‌خواهید احساسات را از این معادله خارج کنید، در حقیقت یکی از جنبه‌های طبیعی خود را سرکوب می‌کنید. آیا زمانی که حال خوبی دارید بیشتر خرج می‌کنید؟ ممکن است اینطور فکر نکنید، اما پژوهش‌ها اثبات می‌کنند که حالت روحی خوب باعث خالی شدن کیف پول می‌شود. آیا برای اینکه مهم‌تر به نظر برسید و یا در نظر فروشنده بهتر دیده شوید، بیش از حد خرج خواهید کرد؟ بسیاری از مردم این کار را می‌کنند.
یکی از جذاب‌ترین یافته‌ها در این زمینه در جریان یک مزایده حاصل شد که در آن از شرکت‌کنندگان خواسته شد که بر روی یک اسکناس بیست دلاری پیشنهاد خود را ارائه کنند. این بازی باعث خنده و گیجی شد، زیرا به نظر بدیهی می‌رسید که هیچ‌کس بیشتر از بیست دلار بر روی یک اسکناس بیست دلاری پیشنهاد نمی‌دهد؛ ولی اینکار را انجام دادند.
برنده شدن در مزایده و شکست دادن طرف مقابل، به خصوص در میان مردان، نسبت به منطق از اهمیت بیشتری برخوردار بود و به همین دلیل قیمت مزایده بالا و بالاتر رفت تا جایی که یک نفر تسلیم شد. البته "برنده" خرید مسخره‌ای انجام داد ولی احساسات توانست بر منطق پیروز شود.
افراد به EQ بالا از جزء احساسی تصمیم‌گیری اجتناب نمی‌کنند. آنها با احساسات خود در ارتباط بوده و در نتیجه به جنبه‌های عمیق‌تری از بینش و بصیرت دست پیدا می‌کنند. به محض اینکه به احساسات خود اجازه دهید تا ظاهر شوند، دیگر نیاز نیست بر اساس آنها عمل کنید (این موضوع، ترس اصلی افراد سرکوب شده‌ای است که نمی‌توانند حتی فکر بروز احساسات خود را تحمل کنند). قدم بعدی درک این موضوع است که احساسات از هوش برخوردارند و در ماورای آن بینش عمیق‌تری وجود دارد. احساسات، تمام بخش‌های هوشیاری که بیشتر افراد از آن بی‌اصلاع هستند را می‌گشاید. درباره هر "احساس بی‌دلیل" که درست از آب درمی‌آید بیشمار نشانه دیگر هرروزه به ما ارسال می‌شود که باید آنها را حس کنیم نه تحلیل.
چه کنیم: اگر شما پیش از این هم در موقعیت‌ها مسیر خود را براساس احساسات طی می‌کردید، هرچه که ذکر شد بدیهی خواهد بود؛ اما برای افرادی که نسبت به احساسات خود بدگمان می‌باشند اینطور نخواهد بود. اینکه بیاموزیم احساساتمان ما را راهنمایی کنند، با قدم‌های کوتاه محقق خواهد شد. برای شروع، همه آن زمان‌هایی که احساس خود را نادیده گرفته و براساس عقل خود پیش رفته‌اید و پس از آن گفته‌اید "می‌دانستم که اینطور می‌شود. چرا براساس احساساتم عمل نکردم؟" را به خاطر بیاورید. این یک سوال بلاغی نیست. دلیل اینکه براساس احساس خود عمل نکردید این است که خود را برای آن آموزش نداده‌اید.
دفعه بعدی که میان دلایل مختلف برای انجام یک کار و این حقیقت ساده که احساستان به شما می‌گوید آن کار را انجام ندهید در کشمکش قرار گرفتید، اینکه هر جنبه وجودی‌تان چه چیزی می‌گوید را یادداشت کرده و سپس براساس عقل و یا احساس عمل کنید. زمانی که وضعیت برطرف شد و نتیجه آن را فهمیدید، به یادداشت خود مراجعه کرده و آن را بررسی کنید. این موضوع بهترین عملکرد را در پی خواهد داشت، زیرا همه ما کارهایی انجام می‌دهیم قرار گذاشتن کورکورانه، کار کردن با یک رئیس جدید، صحبت با فروشنده اتوموبیل که نمی‌توان در آنها احساسات را نادیده گرفت و می‌توانند باعث موفقیت و یا ناامیدی شوند. اگر احساس خود را به صورت نوشته درآورید، دفعه بعدی راحت‌تر می‌توانید به بینش خود اعتماد کنید. کلید این کار، تکرار و همچنین بررسی دقیق اینکه چقدر احساساتتان درست از آب درمی‌آیند، می‌باشد.

7. برطرف کردن نیازهای خود

در زمان نیاز به چه کسی مراجعه می‌کنید؟ بگذارید دقیق‌تر بگوییم. شما برای گفتن یک موضوع دشوار شجاعت به خرج داده‌اید و شخصی که با او صحبت کردید شما را پس زده است. اکنون شما آسیب دیده و دلسرد شده‌اید. سوزش حرف‌هایش در گوش شما صدا می‌کند. چیزی که در این زمان به آن نیاز دارید آرامش و همدردی است. اگر به دوستی مراجعه کنید که به حرف‌های شما گوش داده، چند جمله کلیشه‌ای بگوید و سپس به سرعت موضوع را عوض کند، به شخص اشتباهی مراجعه کرده‌اید. از خر نمی‌توان شیر گرفت پس چرا در زمینه احساسات اینگونه عمل کنیم؟
پاسخ این موضوع پیچیده است اما شامل هوش احساسی می‌شود. در زمان ناراحتی بیشتر افراد آنقدر برای تخلیه درد خود مستاصل می‌شوند که به نزدیک‌ترین فرد موجود مراجعه می‌کنند و اگر متاهل باشند به احتمال زیاد به همسر خود مراجعه می‌کنند. اما یک فرد با EQ بالا تشخیص می‌دهد که چه کسی دلسوزانه به حرف‌هایش گوش می‌دهد و چه کسی نه. بنابراین به همان شخص مراجعه کرده و از سایرین اجتناب می‌کند.
یک نیاز عمیق‌تر مانند نیاز به دوست داشتن را در نظر بگیرید. در زمان برطرف شدن این نیاز در دوران کودکی که بخشی حیاتی در داشتن هوش احساسی است حس دوست داشته شدن از منشاء مناسب که والدین هستند، تامین می‌شود. اما ممکن است والدین این دوست داشتن را دریغ کرده و سبب ایجاد پریشانی از لحاظ احساسی شوند. در این حالت با ندانستن اینکه چه کسی می‌تواند عشق مورد نیازتان را به شما بدهد بزرگ می‌شوید و پس از آن بدون اینکه بتوانید ببینید چه کسی توانایی عشق ورزیدن را دارد، به صورت تصادفی اقدام کرده و از یک فرد به فرد دیگر مراجعه می‌کنید.
زمانی که فردی را یافتید که اینگونه نباشد و تنها مقدار اندکی از عشق را برای ارائه داشته باشد، به احتمال زیاد همان فرد را انتخاب می‌کنید. ترکیبی از احساس عدم امنیت، نیاز و صدمات احساسی، باعث ورود شما به رابطه‌ای می‌شود که خسته‌کننده، مایوس‌کننده و در بدترین حالت سمی خواهد بود.
برای افراد با EQ بالا، یافتن شخص مناسب برای برطرف کردن نیازهایشان آنقدر ساده است که وقتی کسی نتواند اینکار را بکند دچار تعجب می‌شوند. حقیقت ناراحت‌کننده این است که افراد صدمه‌دیده غالبا" به دنبال سایر افراد صدمه‌دیده و حتی به دنبال افرادی که ممکن است به آنها آسیب برسانند می‌روند. همچنین بعضی اوقات رفتار افرادی که از لحاظ احساسی سالم هستند این افراد را دچار اضطراب می‌کند، زیرا موجودیت منزوی و بسته احساسی که به آن خو گرفته‌اند را مورد تهدید قرار می‌دهد. با این وجود باز هم باید تلاش کرد، زیرا در غیر این صورت به سختی می‌توانیم در میان احساسات زندگی که عمدتا" برطرف نشده‌اند حرکت کنیم.
چه کنیم: بیشتر افراد خود را جایی در میان قرار گذاشتن، رابطه عاشقانه، ازدواج و طلاق می‌یابند. آنها اختلاف داشتن نیاز و برطرف کردن آن را به خوبی درک می‌کنند. در همه انواع روابط، شما نمی‌توانید از طرف مقابل چیزی را بخواهید که نمی‌تواند به شما ارائه دهد. اما با این حال این کار را انجام می‌دهیم؛ از یک فرد بی‌تفاوت انتظار همدردی، از یک فرد خودخواه انتظار درک و از یک فرد بی‌احساس انتظار عشق داریم و بدتر.
با این حال راه حل این وضع دشوار به آن دشواری که تصور می‌کنید نیست. زمانی که نیازی را احساس می‌کنید، به فردی مراجعه کنید که از توانایی او برای برطرف کردن آن اطمینان دارید. آن شخص کیست؟ تنها زمانی این را خواهید دانست که آن شخص را در حال واکنش به وضعیت مشابه دیده باشید. حدس نزنید و تیر در تاریکی نیاندازید. افراد مهربان، بامحبت، بخشنده و فهمیده، این ویژگی‌هایشان را مخفی نمی‌کنند، بلکه با آنها زندگی می‌کنند.
به زودی درخواهید یافت که افراد بسیاری وجود دارند که می‌خواهند نیاز شما را برطرف سازند. آیا کسی وجود دارد که تا به حال با یک غریبه خوش‌مشرب در هواپیما مواجه نشده باشد که به وضعیت خانوادگی، عشقی، کاری و حتی عمیق‌ترین رازهایش گوش فرا دهد؟ به طور طبیعی به خاطر ترس از عدم پذیرش، میل به خودداری از آن وجود دارد، اما اینکه ابتدا نشانه‌ای از گشاده‌رویی را تشخیص داده و سپس به مرحله بعدی برویم، دشوار نخواهد بود. اندکی گشاده‌رویی به بیشتر شدن آن منتهی می‌شود و زمانی که آن فرد دیگر چیزی برای ارائه نداشته باشد زمان، توصیه، همدردی ویا علاقه آن را خواهید فهمید.
تنها نکته قابل توجه این است که: حتی کسی که می‌تواند عشق، همدردی، دلسوزی و درک را ارائه کند نیز حق نه گفتن دارد. می‌دانیم که چقدر پذیرش این موضوع دشوار است. عدم پذیرش بزرگترین دلیلی است که افراد از برخوردهایی که احساس در آنها دخیل است، دوری می‌ورزند. در میان گذاشتن مشکلات با دوستان و اعضای خانواده که مانند یک دیوار خالی به آنها گوش می‌دهند آسان‌تر است. خالی بودن بهتر از نه شنیدن است، اما این نیازها باید برطرف شوند و با اینکه احتمال رد شدن نیز وجود دارد، باید جرئت لازم برای یافتن شخص مناسب را در خود ایجاد کنید.
هرچند که احتمالا" اینطور نخواهد شد، زیرا تمام نیازها عشق لایزال نیست. متداول‌ترین نیاز، شنیده شدن است و با فاصله اندکی از آن نیاز به همدردی و نیاز به درک قرار دارد. مورد تایید قرار گرفتن موضوع اصلی است. به محض اینکه دریافتید که می‌توانید مورد تایید قرار بگیرید و لایق آن باشید از درون قدرتمندتر خواهید شد و پس از آن درخواست برای عشق آسان‌تر می‌گردد.
احساسات عکس‌العمل‌های قدرتمندی را ایجاد می‌کنند و تمام نیازهایی که درباره آنها صحبت کردیم سبب ایجاد تغییر در بدن می‌شوند.در این زمینه علم نسبت به عقل عقب‌تر است. به عنوان یک گونه، ما هزاران سال را صرف عاقل‌تر شدن کردیم؛ موفقیتی که نباید چون همه برخی اوقات حماقت به خرج می‌دهند، بی‌اعتبار شود. همچنین منتظر آن روزی هستیم که علم ژنتیک ترکیب جادویی تغییرات ژنتیکی که باعث افزایش خرد می‌شود را کشف کند. فعلا" بهترین راهنما احساسات ما است که هرچقدر هم علم ژنتیک تلاش کند باز هم از آن جلوتر است.

در سیارک بخوانیم:

۷ خصوصیت زنان موفق

موفقیت و انسان های موفق

11 کاری که افراد موفق تا سن 30 سالگی انجام می دهند

15 کار کوچکی که می توانید هر روز برای رسیدن به موفقیت انجام دهید.

6 خصوصیت معمولی افراد خیلی موفق

8 چیز که افراد موفق برای رسیدن به موفقیت، قربانی می‌کنند

10 سوالی که موفق ها همیشه از خودشان می پرسند

10 چیزی که لازم است به خود بگویید اگر می خواهید بسیار موفق باشید

13 اصل موفقیت که باید بدانید

8 چیزی که افراد موفق انجام می‌دهند تا با اعتماد به نفس دیده شوند (حتی اگر نباشند)

شما فرد موفقی می باشید اما از نشانه های آن در خود غافل هستید

 

نظرات

در ادامه بخوانید...