برای مرگ شارل آزناوور نه تنها ارمنستان و فرانسه ، بلکه تمام جهان در سوگ بود

در

شارل آزناوور
 "من برای نفرت بزرگ نشده ام. بدخواهی بخشی از جهان من نیست ": شارل آزناوور 

در 1 اکتبر 2018 ، دنیا خواننده ، آهنگساز ، شاعر ، بازیگر بزرگ چارلز آزناوور (شهنور واغیناک ازناوریان) را از دست داد ، که در مورد احساسات انسانی ، عزیزترین احساسات شخصیت و انسانیت ، درباره عشق و سرزمین مادری(ارمنستان) آواز می خواند.

 

برای مرگ شارل آزناوور نه تنها ارمنستان و فرانسه ، بلکه تمام جهان در سوگ بود. پس از مرگ وی ، شمع هایی به یاد ازناور در بسیاری از کشورهای جهان روشن شد ، دولتمردان ، سیاستمداران ، شخصیت های فرهنگی ، روحانیون ، علاقه مندان به هنر وی و افرادی که تا کنون فرصتی برای برقراری ارتباط با ازناور داشتند ، در مورد او سخنرانی کردند.همه خوره های فیلم و سینما با این چهره  شارل آزناوور در فیلم ها آشنا هستند.

 

امانوئل مکرون ، رئیس جمهور فرانسه ، در بلاگ خود در توییتر مطالب زیادی درباره آزناوور وارد کرد. رئیس جمهور فرانسه در یکی از نوشته ها گفت: "برای مدت طولانی ، میلیون ها زن و مرد متولد می شوند ، در گوشه ای از حافظه خود موسیقی و سخنان شارل آزناوور را حفظ می کنند ، زیرا شاعران در فرانسه هرگز نمی میرند."

 

شارل آزناوور

 

امروز ، اول اکتبر 2020 ، سخنان یک مرد بزرگ و میهن پرست را به یاد می آوریم:

- من از مردمی آمده ام که زنده مانده اند. من زندگی نکردم ، زنده ماندم!

- گرچه دورم اما قلبم در ارمنستان است.

- ارمنستان نیاز به کمک دارد. این کشور کوچکی است که توسط کشورهای دیگر احاطه شده است: برخی دوستان ، برخی دشمنان. من دوست دارم فقط دوستان را در اطراف ببینم ...

 

- سرنوشت والدین ما که از نسل کشی فرار کرده و رفتار آنها برای ما سرمشق قرار گرفت. آنها اغلب شجاعت و مهربانی کاپیتان ایتالیایی را به یاد می آوردند که در هنگام فرار از قسطنطنیه آنها را از مرگ نجات داد. آنها قبلاً در کشتی بودند که یکی از سربازان ترک سخنرانی ارمنی را شنید و به دنبال آنها دوید. اما ناخدای کشتی برای پدر و مادر من توقف کرد. من فکر می کنم آنها به لطف کمک و مهربانی بسیاری از مردم موفق به زنده ماندن شدند ، بنابراین مردم ارمنستان همیشه سعی کرده اند به همه کمک کنند.

 

وقتی جنگ جهانی دوم فرا رسید و قحطی و اشغال به وجود آمد ، والدین ما یهودیان و مخالفان رژیم را در آپارتمان خود پناه دادند. آنها به ارزشهای خود خیانت نکردند. پدرم به جبهه رفت ، مادرم اسلحه را روی ویلچر حمل می کرد .

 - ارمنی ، اول از همه ، یک مرد خانواده است که سنت های خانواده خود را رعایت می کند ، میهن دوستانه و سخاوتمندانه.

 - باید بگویم که ما ارمنی ها نه تنها قادر به زندگی بلکه زنده ماندن نیز هستیم.

- تمام خونریزی های جاری در خاورمیانه ریشه در جنایات سال 1915 دارد. این منطقه نه تنها جنازه ها ، بلکه حافظه آنها را نیز به همراه دارد. هنجارهای مسلط که از آن زمان ایجاد شده اند ، خاک حاصلخیزی ایجاد کرده اند. این  نشان می دهد که وحشیانه ترین جنایات در نهایت حاکم است. اما آیا ارزش تحمل آن را دارد؟

بار سنگین رنج بی پایان آنها بر دوش من است. من یک وظیفه اخلاقی نسبت به آنها دارم. من به وضوح دعای آنها را می شنوم ، علی رغم اینکه آنها خفه و غرق بودند. قربانیان بی دفاع. افراد زنده باید از عزت و کرامت خود محافظت کنند. نگذارید فراموشی و انکار برای بار دوم آنها را بکشد. من معتقدم که این وظیفه هر ارمنی است.

- بله ، این مردم ، بدون گور درگذشته ، مردم من هستند. پدر و مادرم به طرز معجزه آسایی موفق به فرار و پناه بردن به فرانسه شدند. در مورد یک و نیم میلیون ارمنی که در جریان اولین نسل کشی قرن بیستم شکنجه و کشته شدند ، نمی توان همین حرف را زد.


- شن و ماسه های زمان و فراموشی ، این کشتار را مدتها پنهان می کرد. دولت های ترکیه که جایگزین جلادان 1915 شدند ، برای دهه ها همه چیز را در سطح ایالت انکار کردند. آنها به فراموشی بین المللی و ترسو اعتماد کردند. و آنها تقریبا حق داشتند.

 

- دولت ها فقط در دهه 1980 به رسمیت شناختن این جنایت را ساکت و آرام شروع کردند. نخست پارلمان اروپا در سال 1987. سپس فرانسه با قانون در تاریخ 29 ژانویه 2001. سپس 20 کشور دیگر. سرانجام ، واتیکان.

 

در چنین شرایطی ، حداقل برخی از افراد منطقی و قابل احترام نمی توانند احساس گیجی نکنند. من از این قاعده مستثنی نیستم. من برای نفرت بزرگ نشده ام. بدخواهی بخشی از جهان من نیست. من مردم ترکیه را که در انکار پرورش یافته اند مقصر نمی دانم. من دوست دارم به جوانان این کشور و مردمی که دوستشان دارم اعتماد کنم.

شارل آزناوور

 - ... من سخنان میساک و ملینا منوشیان را به خاطر می آورم که پس از نسل کشی 1915  زنده مانده بودند. آنها آنچه را برای مردم آنها اتفاق افتاده بود را مشاهده کردند. در آخرین نامه به ملینا (او آن را اندکی قبل از حضور در مقابل تیرانداز نازی ها ارسال کرد) ، میساک چنین کلماتی را نوشت: "من بدون نفرت از مردم آلمان می میرم". این عبارت ، که چیزهای زیادی در مورد عظمت یک شخص می گوید ، محکم در ذهن من فرو رفته است.

 

شارل آزناوور

- سال 1988 برای من سال خاصی بود ، در ارمنستان زمین لرزه ای رخ داد. در این کشور کوچک محصور در خشکی ، بدون منابع خاص زمینی ، زندگی در آن سخت و دشوار است ، در کشوری که از استالینیسم ، بی عدالتی ، بسیاری از مشکلات جان سالم به در برده است. اما قبل از زلزله مشكلاتي با نزديك ترين همسايه ها وجود داشت ، مشكلاتی كه روستاها و شهرها را خراب كرد ، ده ها هزار مرد ، زن و كودك را كشت و معلول كرد. اما زمین لرزید ، و افق ، که قبلاً به اندازه کافی تاریک بود ، حتی تاریک تر شد. تا آن لحظه ، آنچه را که در آنجا ، در حافظه ما اتفاق می افتد ، خیلی دقیق دنبال نکردم - من خیلی مشغول کار بودم. اما اکنون ناگهان فهمیدم که ریشه های من از آنجا می روید ، که قرن ها پیش نیاکان ما در سرزمینی زندگی می کردند که تازه گشوده شده بود و برای بسیاری از ارامنه به قبر تبدیل شده بود ، که منبع جدیدی از فقر و عزاداری است. و نوشتم:

باغهای شما دوباره شکوفا می شوند.

روزهای خوش شما دوباره فرا می رسد

زمستان تمام می شود

عذاب تمام می شود

و درخت زندگی رشد خواهد کرد

برای شما ارمنستان.

متن ترانه بسیار زیبا از شارل آزناوور 

با شما از زمانی میگویم که آنان که کمتر از بیست سال داشتند درکش نمیکنن ( کسانی درکش میکنن که بیش از بیست سال سن دارن )
در آن زمان، در آنجا در "مون مارتر"( یک تپه بزرگ در پاریس )
گلهای ایوان همسایه تا پایین پنجره ما آویخته بود 
همان گلهایی که گویی دیواری بر آشیانه حقیر ما کشیده اند 
در آن زمان بود که ما رفته رفته خود را و یکدیگر را می شناختیم 
منی که گرسنه بودم و تویی که برهنه بودی 
آری آن زمان بوهم معنای خوشبختی داشت 
همان خوشبختی که در گذر از آنجا 
یک روز در میان، چیزی برای خوردن میافتیم 
ما چند نفر بودیم که با تمام وجود به واژه "سر بلندی "می اندیشیدیم 
و در انتظار آن روزها را می گذراندیم
و همان زمانها بود که ما 
در گوشه یکی از کافه های محل یک وعده مختصر غذا را 
اوج شکوه و جلال می پنداشتیم
و همزمان ذهن تک تک مان انباشته از تصویر گرسنگانی بود که هرگز از یادمان نمی رفت 
همان کافه هایی که گاه در ازای دریافت یک وعده غذای گرم، یک پرده کوچک نقاشیمان را می پرداختیم 
آری من از بیست سالگی با شما سخن می گویم 
آه که بوهم تو چقدر زیبایی 
این تصوری بود که همواره از ذهن ما می گذشت، 
به ویژه آن زمانی که گرد آتشی مینشستیم 
و سرمای زمستان را به فراموشی می سپردیم
 همان اوقاتی که شعر می خواندیم و داستان می گفتیم 
همان زمانی که می پنداشتیم بوهم یعنی اینکه تو زیبایی
 همان زمانی که می اندیشیدیم بوهم برخورداری از روح بزرگ یعنی نبوغ 
آه که شبها... چه شبهایی که به خوبی از آنهایاد می کنم 
شبهایی که گاه در مقابل سه پایه نقاشی شب را به ترسیم طرح و نقش یک خط سینه و یا لمس انحنای بخشی از پیچ و تاب یک اندام بر روی بوم به صبح می رسانم
همان شبهایی که بامدادانش در قهوه خانه ای محقر 
شیر قهوه داغ را با ولع می نوشیدیم 
خسته ولی شادمان، 
خسته ولی سرشار از رضایت 
همه خسته اما همه می دانستیم که می بایست یکدیگر را دوست بداریم خود را دوست بداریم و همزمان زندگی را 
آری بوهم برای ما بیست سالگی بود و یکسره زیبایی 
و ما با باد هوا زندگی را می گذراندیم
و اینک پس از گذشت سالیان و بر حسب اتفاق می روم تا به محله سرشارم سری بزنم،
می روم دوری بزنم در محله های ذهنم 
می روم تا محله ی بیست سالگی...
آه که دیگر نمی شناسم دیوارهای کوچه های بیست سالگی را 
نمی شناسم دیوارها و کوچه هایی را که زمانی شاهد جوانی ام بوده اند 
در بالای آن پله های آشنا چشمانم به دنبال آتلیه ای می گردد که در آنجا بود و هیچ نمیابم 
آه که "مون مارتر" چه غمگین است 
با خود می اندیشم:
بوهم یعنی ما جوان بودیم 
بوهم یعنی ما دیوانه بودیم
و در حقیقت بوهم دیگر معنایی ندارد...

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

چگونه موتزارت ثروت خود را بدست آورد و بعدا همه چیز را از دست داد

در

آمادئوس موتزارت

موتزارت کیست

ولفگانگ آمادئوس موتزارت نوازنده ای  که قادر به نواختن سازهای مختلفی بود.  موتزارت   از سن 6 سالگی شروع به نواختن کرد. با گذشت این سال ها ، موتزارت خود را با انواع و اقسام سالن های اروپایی هماهنگ کرد و صدها اثر را اجرا کرد که شامل سونات ها ، سمفونی ها و ... بود. موسیقی مجلسی ، کنسرت ها و اپرا ها، که توسط احساسات واضح و پیچیده مشخص شده است.

موتزارت کیست

ولفگانگ آمادئوس موتزارت همیشه برجسته ترین و مشهورترین موسیقیدان دوران خود و تمام دوران خواهد بود. بسیاری از فیلم ها و نمایش های مدرن از او به عنوان یک نابغه نام می برند که در زمان درگذشت ، بدون داشتن یک پنی و همچنین به عنوان مردی که در یک قبر بدون نام و نشان دفن شده است ، قربانی دستان آهنگساز رقیب خود آنتونیو سالیری شد. در حقیقت ،  موتزار  در زندگی کوتاه خود ثروتمند شد. اما به نظر می رسید او تصمیم به خرج کردن هر پنی از پول خود را دارد و همین امر باعث شده تا او به مشکلات مالی مادام العمر و همچنین تصورات غلط در مورد سالهای پایانی آهنگساز بزرگ منجر شود.

 

آیا موتزارت به قتل رسیده بود

رابطه  سالیری و موتزارت   موضوع گمانه زنی و افسانه های زیادی بوده است. نامه‌هایی که بین موتزارت و پدرش ، لئوپولد نوشته شده ، حاکی از آن است که این دو احساس رقابت و بی اعتمادی به نوازندگان ایتالیایی به طور کلی و به طور خاص سالییر را داشتند. دهه ها پس از مرگ موتزارت ، شایعات منتشر شد مبنی بر اینکه سالیری او را مسموم کرده است. (آیا موتزارت به قتل رسیده بود؟!) این شایعه در نمایشنامه نویس قرن بیستم پیتر شفر معروف شد .و و در فیلم 1984 با عنوان Amadeus  توسط کارگردان Milos Foreman. اما در حقیقت ، هیچ پایه ای برای این حدس و گمان وجود ندارد. اگرچه هر دو آهنگساز غالباً مشغول یک کار و توجه عمومی بودند ، اما شواهد کمی وجود دارد که رابطه آنها چیزی فراتر از یک رقابت حرفه ای معمولی باشد. هر دو کار یکدیگر را تحسین می کردند و در یک مقطع حتی در یک صوتی برای صدا و پیانو به نام Per la recupate salute di Ophelia با یکدیگر همکاری کردند.

 

آمادئوس موتزارت
ولفگانگ موتزارت جوان 

 

آمادئوس عاشق موسیقی بود و اولین آثار خود را در کودکی به رشته تحریر درآورد ، سالهای ابتدایی خود را در اروپا گذراند. در نوجوانی ، وی به عنوان ویولونیست و آهنگساز در دربار اسقف اعظم سالزبورگ مشغول به کار شد ، جایی که حقوق متوسط ​​خود را با کمیسیون های خارجی تکمیل می کرد ، گاهی اوقات به جای پول نقد ، جواهرات می گرفت. اما جاه طلبی و عزت نفس رو به رشد وی باعث شد او با اسقف اعظم اختلاف نظر داشته باشد و درا سن بیست سالگی این مقام را ترك كرد و به وین رفت.

 

آمادئوس موتزارت

ولفگانگ آمادئوس موتزارت

 

برخلاف بسیاری از معاصران خود ، آمادئوس به فرزندان ثروتمندان درس موسیقی میداد ، هم کارهای خودش و هم دیگران را اجرا میکرد (در یک برنامه شش هفته ای در سال 1784 بیست و دو کنسرت فوق العاده داد) و کلیه کمیسیون های ارائه شده برای کارهای جدید را دریافت کرد. او بارها و بارها مسافرت می کرد ، شهرت خود را بسیار بالا می برد ، اما گاهی  اوقات مسافرت ها با ضرر مالی همراه بود زیرا مجبور به پرداخت هزینه های سفر خود می شد.

 

آمادئوس موتزارت

پرتره خانوادگی موتزارت ، یوهان نپوموک

میزان ثروت موتزارت

اما فراز و نشیب های زندگی به عنوان یک کار آموز موسیقی پرداخت می شد (طبق یک نمایشگاه در 2006 که 250 سالگی وی را جشن گرفت). سوابق نشان می دهد که تا سال 1780 او حدود ده هزار فلورین در سال دریافت می کرد ، و نامه ای از پدر موتزارت می گفت که به وی فقط برای یک کنسرت (ظاهرا به یادماندنی) هزار دلار پرداخت می شود. و این به رغم این واقعیت است که در آن زمان ، سالانه حدود بیست و پنج فلورین به کارگران با کار سخت پرداخت می شد ، در حالی که طبقه بالا حدود پانصد فلورین دریافت می کرد ، حقوق آمادئوس او را با  بالاترین و ثروتمندترین طبقه در وین در یک سطح مساوی قرار می داد.

 

آمادئوس موتزارت

پرتره قبلاً ناشناخته موتزارت.

 

در تابستان 1782 ، با وجود همه اعتراضات و ترس های پدرش ، با کنستانس وبر ازدواج کرد. این دختر از خانواده ای از نوازندگان بود و به همراه خواهرانش نام خود را به عنوان خواننده مطرح کردند. کنستانتا و آمادئوس صاحب شش فرزند شدند و تنها دو فرزند توانستند زنده بمانند.

 

آمادئوس موتزارت

موتزارت

 

آنها در یک آپارتمان بزرگ در یک منطقه شیک وین ، واقع در پشت کلیسای جامع سنت استفان ، زندگی می کردند. علی رغم فراز و نشیب های مالی او ، این زوج تصمیم به حفظ سطح بالایی از زندگی گرفتند ، تا حد زیادی به این دلیل که ولفگانگ در محافل اشرافی رفت و آمد می کرد. آنها پسرشان را به یک مدرسه خصوصی با شهریه بالا فرستادند و سخاوتمندانه برای او پول خرج میکردند. اما آمادئوس و همسرش غالباً بسیار فراتر از درآمد خود خرج می کردند ، و بدهی ها کم کم جمع و طلبکاران اضافه می شدند.

 

آمادئوس موتزارت

آمادئوس و کنستانتا در ماه عسل خود.

 

برخی از مورخان معتقدند که ممکن است آمادئوس مبلغ زیادی پول را در قمار از دست داده باشد ، در حالی که برخی دیگر معتقدند شرط بندی برای موتزارت  فقط سرگرم کننده بود ، نه یک وسواس.

 

آمادئوس موتزارت

موتزارت به همراه خواهرش آنا و پدر


اخیراً ، برخی محققان و مورخان اظهار داشته اند كه  نوسانات اخلاقی مكرر و شدید او علائم یك بیماری روانی تشخیص داده نشده ، احتمالاً افسردگی مانیك یا اختلال دو قطبی است.

 

آمادئوس موتزارت

موتزارت دردربار امپراتور


در حدود سال 1788 ، همسرش دچار یکسری بحرانهای پزشکی شد که تقریباً کشنده بود. او با یک دوره طولانی و دشوار درمان و توانبخشی روبرو شد. وی در استراحتگاه های گران قیمت به سر برد ، که باعث کاهش بودجه خانواده آنها شد. در نتیجه ، آمادئوس چاره‌ای جز ارائه چند تور کوتاه برای جمع آوری حداقل منابع مالی نداشت ، اما در پایان ، همه اینها فروپاشید ، از جمله منابع مالی.

 

آمادئوس موتزارت

ملکه ماریا ترزا و موتزارت.

 

ترجیحات عمومی برای موسیقی شروع به تغییر کرد و این منجر به کاهش کمیسیون ها شد و ولفگانگ برای مدتی ، دیگر به درد نخبگان نمی خورد ، که توجهشان  به چیز دیگری جلب شده بود. و در نتیجه همه اینها ، یک دوره طولانی افسردگی طولانی و غمناک شروع شد که این آهنگساز درخشان غالباً در نامه هایی به دوستان می گفت.

با وجود این حادثه ، خانواده موتزارت نمی خواستند هزینه های سربار خود را کاهش دهند و آمادئوس چاره ای جز مراجعه به دوستان و آشنایان برای کمک ، گرفتن وام برای بارها و بارها نداشت. اما به عنوان یک قاعده ، او به محض اینکه کمیسیون جدید می رسید ،وام ها را سریعا پرداخت میکرد.

 

آمادئوس موتزارت

آمادئوس با پدرش


در اواخر دهه 1780 ، وضع مالی موتسارت بدتر شد. او عملکرد کمتری داشت و درآمدش کاهش می یابد. اتریش در جنگ بود و هم ثروت ملت و هم توانایی اشراف در حمایت از هنر کاهش یافته بود. در اواسط سال 1788 ، موتزارت خانواده خود را از مرکز وین به حومه آلسگرگوند منتقل کرد ، زیرا به نظر می رسد راهی برای کاهش هزینه های زندگی است. اما در واقعیت ، هزینه های خانواده وی همچنان بالا بود و خانه جدید فقط فضای بیشتری را  برای هزینه های بالاتر فراهم می کرد.

 

آمادئوس موتزارت

Amadeus جوان در clavier

 

فرصت های تجاری جدید ، از جمله بورس های تحصیلی از چندین دادگاه کوچک اروپایی و یک پیشنهاد سودآور برای نوشتن و اجرا در انگلیس ، وعده ی کمک مالی را داده است. موتزارت در آخرین سالهای زندگی خود تعدادی از آهنگهای موسیقی شگفت انگیز خلق کرد و The Magic Flute یکی از آنهاست (Die Zauberflöte). پیش نمایش آن چند ماه قبل از مرگ نابغه موسیقی موتزارت رخ داد .

 

آمادئوس موتزارت

بنای یادبود موتزارت در سالزبورگ.

مرگ موتزارت و مراسم تشییع جنازه

موتزارت در 5 دسامبر 1791 در سن 35 سالگی درگذشت. علت مرگ نامشخص است ، زیرا محدودیت های تشخیص پس از مرگ وجود دارد.به طور رسمی ، پرونده با اشاره به بثورات پوستی که مانند دانه های ارزن است ، علت آن را تب شدید قارچی عنوان می کند. از آن زمان تاکنون فرضیات زیادی در مورد مرگ موتسارت منتشر شده است. برخی آن را به تب روماتیسمی نسبت داده اند ، بیماری ای که وی در طول زندگی مکررا از آن رنج می برد.

 

گزارش شده است که مراسم تشییع جنازه وی عزاداران کمی را به خود جلب کرده است و وی در یک قبر مشترک دفن شده است. هر دو عمل در آن زمان رسم وین بود ، زیرا فقط اشراف و اشراف از عزاداری عمومی برخوردار بودند و اجازه می دادند در گورهای مشخص دفن شوند. با این حال ، خدمات یادبود و کنسرت های وی در وین و پراگ به خوبی برگزار شد. بعد از مرگش، کنستاتنا بسیاری از دست نوشته های منتشر نشده او را فروخت تا بدون شک بدهی های کلان خانواده را بپردازد. او توانست از امپراتور مستمری بگیرد و چندین افتخار یادبود سودآوری را به افتخار موتزارت ترتیب داد. از این تلاشها ، کنستانس توانست امنیت مالی برای خود به دست آورد و به او اجازه می داد فرزندان خود را به مدارس خصوصی بفرستد.

 

مرگ موتسارت در دوره جوانی اتفاق افتاد. با این وجود ، ظهور شهاب و شهرت و موفقیت در سنین بسیار پایین یادآور هنرمندان موسیقی معاصر امروزی است که ستاره آنها خیلی زود از بین رفته است. موتسارت در زمان وفاتش یکی از بزرگترین آهنگسازان تمام دوران به حساب می آمد. موسیقی او بیان جسورانه ای داشت ، اغلب اوقات پیچیده و متناقض بود ، و از موسیقی دانانی که آن را اجرا می کردند ، مهارت فنی بالایی داشتند. آثار وی در طول قرن نوزدهم ایمن و محبوب باقی مانده است ، زیرا زندگی نامه هایی درباره او نوشته شده و موسیقی وی از اجرای مداوم و اجرای موسیقی توسط سایر نوازندگان لذت می برد.

 

کارهای او در بسیاری از آهنگسازان متعاقب او تأثیر گذاشت - برجسته ترین آن ها بتهوون است. موتسارت به همراه دوستش جوزف هایدن ، اشکال عالی سمفونی ، اپرا ، سونات ، و کنسرتو که دوره کلاسیک را مشخص کرد. به ویژه ، اپراهای او یک بینش روانشناختی  ، منحصر به فرد در موسیقی در آن زمان به نمایش می گذارد ، و امروز همچنان علاقهندان خاصی بین موسیقی دانان و دوستداران موسیقی دارد.

 

آمادئوس موتزارت

موتزارت در بستر مرگ 

 

کنستانتا که فقط بیست و نه سال و دو فرزند کوچک داشت ، با مرگ وی ویران شد. پس از پرداخت آخرین بدهی ها ، فهمید که تقریباً چیزی برای او باقی نمانده است. وی انتشار چندین اثر از شوهرش را ترتیب داد ، به افتخار وی مجموعه ای از کنسرت های یادبود را ترتیب داد ، یک مستمری مادام العمر برای خانواده خود  از امپراتور اتریش تأمین کرد ، و به انتشار شرح حال اولیه از آمادئوس توسط همسر دوم خود کمک کرد. این تلاشها نه تنها امنیت مالی او را برای بقیه عمر  به وجود آورد بلکه به حفظ میراث موتزارت به عنوان یکی از بزرگترین آهنگسازان تاریخ نیز کمک کرد.

 

آمادئوس موتزارت

بنای یادبود موتزارت در وین.  

نظرات

در ادامه بخوانید...

بنای یادبود تاتیک پاپیک در قره باغ

در

 ارمنستان

بنای یادبود "ما کوههای خود هستیم" ، شعار ملی قره باغ ، معروف به تاتیک پاپیک ("پدربزرگ و مادربزرگ")

مردم آن را "پدربزرگ و مادر بزرگ" صدا می کنند.نماد قره باغ ، مکانی که در آن از هر گردشگری که از قره باغ بازدید می کند با این نماد عکس میگیرد. نام دیگر "Tatik-Papik"  است ، در سال های اخیر مکانی که باید برای همه تازه عروس ها دیده شود ، بنابراین می توان به راحتی یک عروسی در آرتارچا را ​​دید.


"همه گردشگران در جهان قطعاً باید از قره باغ کوهستانی دیدن کنند. در آرتارچا ، آنها باید از We-Our Mountains ، Dadivank ، Gandzasar دیدن کنند."

مجسمه ساز این بنای یادبود هنرمند ارمنستان ، مجسمه ساز Sargis Bagdasaryan است. این بنای یادبود در سال 1967 ساخته شد ، این نشان دهنده دو فرد مسن - یک زن و شوهر - با لباس محلی ، ساخته شده از توف قرمز مایل به زرد  است.


2050d624b174eb3d3d22aee239ca0b8a.jpg

بنای یادبود معروف "ما و کوههایمان". واقع در ورودی استپاناکرت. احاطه شده توسط باغهای زیبا که می توانید یک جلسه عکس یا پیک نیک ترتیب دهید. هر کسی که به نوگورنی قره باغ در ارمنستان سفر کند ،  توصیه می کنم از این بنای تاریخی دیدن کند.

 

گفتگوی زیر با ابل ریو  دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته سیاست و مطالعات بین الملل ، متخصص در مطالعات اوراسیا ، از دانشگاه اوپسالا (2013) در سوئد ، با پایان نامه امنیت و سیاست خارجی روسیه بین 2000 و 2013 است  برای آشنایی بیشتر با این منطقه مورد مناقشه در 25 سال اخیر بین ارمنستان و آذربایجان و همه پرسی 20 فوریه است.

 

همه پرسی 20 فوریه در باره چه بود

هدف از همه پرسی   20 فوریه  معرفی چند اصلاحیه قانون اساسی این جمهوری بود که در سال 1991 خود را از آذربایجان مستقل اعلام كرد. این توسط هیچ عضو سازمان ملل شناخته نشده است ، گرچه ارمنستان از آن محافظت نظامی می کند. مذاکرات تحت نظارت سازمان امنیت و همکاری اروپا از سال 1992 هنوز به توافق نهایی ارمنی ها و آذربایجانی ها درباره وضعیت قره باغ کوهستانی نرسیده است. طرف آذربایجانی می خواهد این سرزمین را مجدداً الحاق کند ، در حالی که ارامنه خواستار استقلال یا ادغام با ارمنستان هستند.
 
تعداد ناظران بین المللی در همه پرسی 104 نفر از حدود سی کشور بود. بین آنهاهشت سازمان یافته توسط فدراسیون اروپایی ارمنستان برای عدالت و دموکراسی وجود داشت. آبل ریو یکی از این هشت نفر بود. وی توضیح می دهد: "مردم از ما بسیار مهمان نوازانه پذیرایی کردند."
 
این دانشمند علوم سیاسی توضیح می دهد: "برداشت در مورد همه پرسی بسیار مثبت بود." "به جز مسائل فنی کوچک ، قابل مقایسه با یک کشور شناخته شده است." جمهوری قره باغ «کشوری است که کمابیش به عنوان یک کشور شناخته شده عمل می کند. آنها رئیس جمهور ، پارلمان ، وزارتخانه ها ، دادستان و دادگاه ها دارند ... اما همه چیز با یک کشور ناشناخته سازگار شده است. درست است که تضمین های دموکراتیک از برخی جهات ایده آل نیستند. اما اگر زمینه قفقاز جنوبی را در نظر بگیرید ، این یکی از پیشرفته ترین دموکراسی های منطقه است.
 
چرا این اتفاق می افتد؟ "تعداد افراد بسیار کم است: حدود 140،000 نفر ساکن هستند. تقریباً می توان از "دموکراسی خانوادگی" صحبت کرد. من فکر می کنم این از نظر فساد و شفافیت تأثیر مثبتی دارد ، زیرا فریب افرادی که به شما بسیار نزدیک هستند و شما را بسیار می شناسند دشوارتر است.
با این حال ، او می گوید این نیز از یک سکون ارثی خاص حمایت می کند "
 

کشور قره باغ و هویت قره باغ

کشوری بسیار منزوی. بدون به رسمیت شناختن هیچ کشوری. با فرودگاهی که نمی توان از آن استفاده کرد زیرا آذربایجان تهدید به سرنگونی هواپیماها می کند. نیمی از مرزهای قره باغ یک جبهه جنگ است. و نیمی دیگر با ارمنستان - محافظ آن - و ایران - که روابط خوبی با آن دارد ، هم مرز است. چگونه چنین کشوری زنده می ماند؟ "آنها دارای منابع معدنی مانند مس یا طلا هستند. و مازاد آب - این کشور کوههای زیادی دارد - که آنها به ایران صادر می کنند. و یک کشاورزی بسیار قدرتمند ، که به آنها امکان می دهد صنعت شراب خوبی را که به ارمنستان و روسیه صادر می کند ، توسعه دهند. شراب های قره باغ موفق به کسب چندین جایزه بین المللی شده اند.
 
"آنها فکر می کنند که یک کشور نه تنها با سربازان بلکه از زندگی عادی مردم خود دفاع می کند. به همین دلیل مهاجرت برای آنها سخت است "با این حال ، اقتصاد قره باغ وخیم است و گزینه های زندگی برای همه فرزندان آن را فراهم نمی کند. "افرادی هستند که مجبور به مهاجرت می شوند ، مانند کل قفقاز و به طور کلی کشور های اتحاد جماهیر شوروی سابق. اما در مورد قره باغ فکر می کنم تصمیم برای ترک بسیار چشمگیرتر است. زیرا در قره باغ ، بسیاری از مردم بر این باورند که آینده این کشور با آینده شخصی خودشان ارتباط مستقیم دارد. ترک آنجا برای آنها سخت است. آنها فکر می کنند یک کشور نه تنها با سربازان خود بلکه با عادی بودن زندگی مردمش از خود دفاع می کند. به همین دلیل آنها شهرها و مدارس نزدیک جبهه دارند ، به همین دلیل در باغ های نزدیک جبهه  کار می کنند: زیرا آنها در آنجا از قره باغ هم دفاع می کنند ".
 
این ریشه زایی به همان اندازه با هویت ملی آن - ارمنستان - ارتباط دارد که با خود سرزمین: آنها احساس می کنند بسیار با آن هویت دارند. اکثریت قریب به اتفاق به شما می گویند که آنها مایل به عضویت در ارمنستان هستند ، اگرچه اقلیتی نیز خواهان استقلال هستند. طبق برخی نظرسنجی ها ، طرفداران یک قره باغ مستقل - البته با روابط بسیار نزدیک با جمهوری ارمنستان - در سالهای اخیر در حال دستیابی به موفقیت بوده اند.
 
"به طور کلی ، آنها دنیای ارامنه را درختی می دانند که دارای سه شاخه است: ارمنستان ، قره باغ و دیاسپورا." مورد آخر ضروری است: فرزندان ارمنی در سراسر جهان بیشتر از قفقاز هستند و حمایت مالی آنها برای بقای جمهوری های ارمنستان و قره باغ ضروری است. در زمان نسل کشی عثمانی ، جهان ارمنی آنچه را که به عنوان ارمنستان غربی شناخته می شود ، یعنی سرزمین های ارمنستان که اکنون در ترکیه هستند ، از دست داد. "اگر آنها اکنون قره باغ را از دست بدهند ، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ این همان چیزی است که همه ارمنی ها را متعجب می کند ، کسانی که تاریخ خود را خون آلود تصور می کنند. و مردم می فهمند که تنها راه برای ناپدید نشدن ، دفاع از خود است. آنها فکر نمی کنند دیپلماسی باید چیزی برای آنها حل کند. "

 

 ارمنستان

Gandzasar 

 

 ارمنستان

Dadivank صومعه دادیوانک که مقبره خاندان ملیک‌های خاچین در آن واقع است.

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

میکیس تئودوراکیس آهنگساز مشهور زوربای یونانی درگذشت

در

میکیس تئودوراکیس

میکیس تئودوراکیس آهنگساز ، شخصیت عمومی و سیاسی یونانی درگذشت . خبرگزاری آتن-مقدونیه (AMNA) در این باره پنجشنبه 2 سپتامبر می نویسد .

AMNA گفت: "شخصی که با مهمترین لحظات تاریخ مدرن یونان مرتبط است ، آهنگساز بزرگ و مبارز فداکار [برای حقوق و آزادیهای مردم] دیگر در بین ما نیست."

تئودوراکیس در 96 سالگی درگذشت. علت مرگ این نوازنده اعلام نشده است.

میکیس تئودوراکیس در 29 ژوئیه 1925 در جزیره کیوس یونان متولد شد. او در اوایل کودکی شروع به سرودن اولین آهنگهای خود کرد ، اما نمی دانست چگونه سازها را بنوازد. در طول جنگ جهانی دوم ، تئودوراکیس در جنبش مقاومت شرکت کرد. سپس توسط فاشیست های ایتالیایی دستگیر و شکنجه شد. این آهنگساز پس از پایان جنگ جهانی دوم به فعالیت فعال خود ادامه داد.

تئودوراکیس پس از بهبودی از آثار اسارت در طول جنگ داخلی یونان ، در سال 1950 به آتن بازگشت و در آنجا از آکادمی موسیقی در رشته آهنگسازی فارغ التحصیل شد. بعدها بورسیه دولتی دریافت کرد و از سال 1954 تا 1959 در هنرستان پاریس تحصیل کرد. او در سال های اقامت خود در فرانسه موفق به سرودن آثار زیادی شد.

تئودوراکیس ساختن موسیقی فیلم را از ۱۹۵۳ آغاز کرد. تئودوراکیس  آهنگسازی و تفسیر رقص محلی سیرتاکی از فیلم 1964  زوربای یونانی ، که پس از انتشار به عنوان شناخته شده ترین رقص یونانی در جهان و یکی از نمادهای یونان تبدیل شد را انجام داد. در   بسیار محبوب بود. آهنگ فیلم حکومت نظامی که در ایران بسیار شناخته شده و مشهور است از  ساخته‌های آهنگساز میکیس تئودوراکیس است. 

 

نقد فیلم زوربای یونانی

آنتونی کوئین در زوربای یونانی 

آنتونی کوئین در زوربای یونانی 

داستان زوربای یونانی

بازیل جوان انگلیسی در جزیره کرت یک زمین و یک معدن به ارث می برد ، جایی که با آداب و رسوم بی رحمانه مردم محلی روبرو می شود و تنها دوستی با زوربای شاد و مدبر یونانی به او اجازه می دهد تا بر مشکلات به وجود آمده غلبه کند.
 

زندگی در رقص وجود دارد!

"زوربای یونانی" نسخه اکران شده ای از رمان به همین نام نوشته نیکوس کازانتزاکیس ، به کارگردانی مایکل کاکویانیس است. در تصویر ، جهان به سه جنبه تقسیم شده است: بازیل ، ساکن مودب آلبیون مه آلود ، که برای دریافت میراث به کرت آمده است. الکسیس زوربا ، یونانی و ساکنان جزیره ، با وجود انواع جداگانه ، با نشاط ، مبتکر و بدون افتخار در یک توده ادغام شدند ، که نام آن جمعیت است. تعامل آنها با یکدیگر عمدتا از طریق روابط با دو بیوه - زیبای  محلی غیرقابل دسترسی و مهماندار هتل ، مادام هورتنس فرانسوی ، رخ می دهد.
 
تصویر زوربا چند وجهی است ، ویژگی های یک اپیکور واقعی را با وضوح روزمره یک جزیره ای معمولی ترکیب می کند. انرژی طاقت فرسای او نه تنها ایجاد می کند ، بلکه می تواند از بین ببرد ، تا بعداً او را بر خرابه های پروژه های ناتمام بخنداند. بالاترین بیان جوهر این یونانی رقصی است که در آن حل می شود و زندگی را جشن می گیرد. او زندگی را در همه اشکال دوست دارد ، بدون هیچ تردیدی در خطرناک ترین موقعیت ها و همچنین در بستر یک آفرودیت دیگر عجله می کند. رقص عرفانی زوربا شبیه تنداوا است - رقص خلق شیوا.
 
 این یونانی بی قرار آماده است تا با فداکاری به استاد خدمت کند ، اما اجازه نمی دهد که آزادی او را زیر پا بگذارد. او با هورتنس چنین است. اما زوربا بیوه ای را که نسبت به او بی تفاوت است ، آزار نمی دهد. و مثل یک کودک شادی می کند وقتی علاقه او را به انگلیسی می بیند. با این حال ، او عجله می کند تا یک زن را در برابر مجازات ناعادلانه بلافاصله محافظت کند ، زیرا خدا او را به عنوان یک مرد واقعی خلق کرده است. که متأسفانه نمی توان در مورد بازیل گفت ، که فقط کافی بود تا شب عشق را برای او به ارمغان آورد.
 
ایرنه پاپاس در  زوربای یونانی
ایرنه پاپاس در  زوربای یونانی
 
برای مردان  ، "بیوه"  مانند میوه ممنوعه ای است که شهوت را به جنون تبدیل می کند. این مردان مانند گله ای از حیوانات در حین دور زدن ، برای یک ماده مجرد می جنگند.  مردم به سادگی  بیوه را تحت تعقیب جنسی قرار می دهند و در هوس جنون آمیز خود متحد شده اند. در اینجا مرد جوانی ایستاده است که قربانی عشق دیوانه وار خود به بیوه زیبا شده است. جنازه سرد او باعث تشنگی جدید در جمعیت می شود - تشنگی برای انتقام ، كه زنان جزیره ، كه عمدتاً توسط پیرزن های شریر و فرسوده نمایان شده ، مشتاقانه به آن ملحق می شوند. و وقتی بیوه کشته می شود ، همه با انتقام آه می کشند. اما  ، آیا این کار را برای آنها آسان تر کردi؟ آیا آنها به دنبال قربانی جدیدی نیستند? که به آنها کمک کند از شر این مالیخولیای اجتناب ناپذیر خلاص شوند ، مالیخولیای وجودی بی هدف و شاد؟ 
 
و مادام هورتنس برای آنها فقط یک پیرزن طنزآمیز رقت انگیز است که خدا به اشتباه ثروتی به او بخشیده است. و آنها مانند کرکس هایی که روی لاشه جان می گیرند ، از هر طرف به خانه خانم در حال مرگ جمع می شوند تا اموالش را از او بگیرند. (این یک تناقض است ، اما این افراد که در رفتار خود غریزه حیوانات را غرق کرده اند ، قادر به احساس موسیقی و نواختن سازها هستند.)
 
Zorba-the-Greek.jpg
آنتونی کوئین  و  آلن بیتس در زوربای یونانی
 
آنتونی کوئین با اشتیاق ، تا حد استعداد خود بازی می کند. او از بازی لذت می برد و به نظر می رسد به جذابیت شخصیتش آلوده شده است. آنتونی کوئین برای این نقش عناوین بهترین بازیگر مرد (گلدن گلوب) ، بهترین بازیگر خارجی (آکادمی فیلم بریتانیا) را دریافت کرد. آلن بیتس مرد انگلیسی معمولی را با قطره ای از خون یونانی در رگهای خود تجسم می بخشد. شاید این خود او بود که باعث شد زنجیره شرطی شدن را بشکند و به سمت بیوه برود و در پایان - از زوربا بخواهد که رقص را به او بیاموزد. 
 
ایرنه پاپاس در  زوربای یونانی
ایرنه پاپاس در  زوربای یونانی
 
در پشت ظاهر سرد و زیبای  بیوه ، که ایرنه پاپاس آن را تجسم می بخشد ، ترس  زیادی از جمعیت حیوانی نهفته است. حتی اشتیاق شعله ور او به طور غیر منتظره ای برای انگلیسی شکنجه می شود و می ترسد ، گویی او دختری پاکدامن است که تصمیم گرفته تسلیم معشوق خود شود. این وحشت از تکه تکه شدن است که دلیل مرگ غم انگیز او است. تنها بار در کل تصویر ما لبخندی را روی صورت او می بینیم - وقتی بازیل چتری به او می دهد. این حتی یک لبخند نیست ، بلکه فقط بازتاب احساسات مخفی است. اما منظور او چقدر است! برای او ، برای بازیل ، برای بیننده.
 
و در نهایت ، لیلا کدرووا در نفش مادام هورتنس . من می خواهم قبل از صحبت در مورد او متوقف شوم و نفس بکشم ... به نظر من ، این یکی از بهترین نقش های زن در سینما است ، و بنابراین - خطری برای آمریکایی ها ، که موفق شدند از بازیگر فوق العاده روسی در این نقش استفاده کنند. در تمام ظاهر مادام هورتنس که توسط Kedrova اجرا می شود - در موها ، لباس ها ، حرکات ، صدای او از هیجان شکسته می شود ، چشمانش شکسته - نوشته شده است: "مرا دوست داشته باش. من خوبم. من هم تو را دوست خواهم داشت! " بله ، او بامزه است ، مضحک است ، اما چگونه می خواهید ، مانند زوربا ، او را در آغوش بگیرید ، اشکهایش را پاک کنید ، او را روی سینه خود آرام کنید ، زیرا با وجود همه عاشقانه هایش با مردان او را مانند یک دختر کوچک ، ساده لوح و بی گناه  لمس کنید؟
 
آنتونی کوئین در زوربای یونانی 
آنتونی کوئین در زوربای یونانی 
 
موسیقی میکیس تئودوراکیس برای رقص "سرتاکی" به خودی خود باشکوه است ، شعله ور می شود ، شروع به رقصیدن می کند. جای تعجب نیست که "سرتاکی" بعداً به رقص محلی یونان تبدیل شد و در سراسر جهان پخش شد. والتر لاسالی فیلمبردار ماهرانه از قدرت سینمای سیاه و سفید با افزایش کنتراست استفاده می کند.
 
با آخرین عکس ها ، جایی که زوربا و بازیل ، با شیطنت می خندیدند ، ریتم رقص را از بین بردند ، نویسندگان قطعاً می خواستند به همه بشریت بگویند: "رقص! زندگی در رقص وجود دارد! "

 

 

میکیس تئودوراکیس

بیوگرافی آهنگساز میکیس تئودوراکیس

میکیس (مایکل) تئودوراکیس در 29 ژوئیه 1925 در جزیره کیوس یونان متولد شد. پدرش ، وکیل آموزش دیده ، کارمند دولت بود. خانواده بسیار نقل مکان کردند ، تئودوراکیس دوران کودکی و جوانی خود را در شهرهای مختلف - پاتراس ، پیرگوس ، طرابلس و غیره گذراند.

او از کودکی علاقه و عشق خود را به موسیقی و نویسندگی نشان داد و نواختن ویولن را آموخت. در 12 سالگی اولین آهنگها را بر اساس متون اشعار کلاسیک نوشت. در سن 15 سالگی ، میکیس تئودوراکیس شروع به نواختن پیانو کرد ، در 17 سالگی یک گروه کر را سازماندهی کرد و اولین کنسرت خود را برگزار کرد. در همان زمان او اولین اشعار خود را با نام مستعار Dinos Mais منتشر کرد.

 

جنگ جهانی دوم و جنگ داخلی یونان

در طول جنگ جهانی دوم ، هنگامی که این کشور توسط نیروهای ایتالیا و آلمان اشغال شد ، تئودوراکیس عضو مقاومت یونان بود. اسیر و شکنجه شد. در پایان ، او با آثار کارل مارکس آشنا شد ، پس از آزادی یونان به عضویت حزب کمونیست درآمد.

در طول جنگ داخلی در یونان (1946-1949) که بین نیروهای چپ به رهبری کمونیست ها درگرفت و رژیم سلطنتی تحت حمایت بریتانیای کبیر و ایالات متحده توسط مقامات تحت تعقیب قرار گرفت. مدتی زیرزمین در آتن زندگی می کرد. در سال 1947 او دستگیر شد و به تبعید در جزیره ایکاریا ، در سال 1948 - در اردوگاه کار اجباری زندانیان سیاسی در جزیره ماکرونیسوس ، بازگردانده شد ، جایی که دوباره شکنجه شد. پس از جنگ ، او وارد هنرستان در آتن شد ، که از آن فارغ التحصیل شد. در سال 1952 در ارتش خدمت کرد.

 

تحصیل در فرانسه ، دیکتاتوری "سرهنگ سیاه"

میکیس تئودوراکیس تحصیلات موسیقی خود را در فرانسه ادامه داد و در سال 1954 وارد هنرستان پاریس شد. او برای فیلم ها ، آثار سمفونیک ، باله موسیقی نوشت. بسیاری از آنها برای او اعتبار بین المللی به ارمغان آورده اند. در سال 1957 او در ششمین جشنواره جهانی جوانان و دانشجویان در مسکو شرکت کرد.

وی پس از بازگشت به یونان در سال 1959 ، ارکستر مجلسی آتن و انجمن موسیقی را در پیرائوس تأسیس کرد. در همان زمان ، او به فعالیت های سیاسی ادامه داد. در سال 1963 ، او توسط سازمان صلح جویان اولین ماراتن جهانی (از ماراتن تا آتن) در سازمان شرکت کرد ، که توسط پلیس متفرق شد. پس از قتل سیاستمدار گریگوریس لمبراکیس توسط افراطیون راست در تجمع ضد جنگ در تسالونیکی ، تئودوراکیس به عنوان رئیس سازمان عمومی جوانان Lambrakis انتخاب شد.

در 1964-1967 او عضو پارلمان حزب چپ دموکراتیک متحد بود. پس از روی کار آمدن "سرهنگ های سیاه" در سال 1967 (گروهی از نظامیان کودتا کردند ، که در نتیجه آن دیکتاتوری نظامی جناح راست در کشور ایجاد شد) ، او به طور فعال از مبارزه چپ ها حمایت کرد نیروهای علیه آنها موسیقی او ممنوع شد و خودش دوباره به زندان رفت. در سال 1968 او آزاد شد ، اما سپس به تبعید فرستاده شد و بعداً در اردوگاه کار اجباری اوروپوس قرار گرفت. چهره های مشهوری مانند دیمیتری شوستاکوویچ ، لئونارد برنشتاین ، آرتور میلر در دفاع از خود صحبت کردند. این آهنگساز تحت تأثیر جامعه جهانی در سال 1970 منتشر شد. در 1970-1974 او در تبعید در فرانسه زندگی کرد ، جایی که کنسرت هایی را به نفع مبارزان علیه حکومت نظامی یونان برگزار کرد.

 

میکیس تئودوراکیس

بازگشت به یونان

پس از سقوط رژیم "سرهنگهای سیاه" در سال 1974 ، تئودوراکیس به یونان بازگشت. در سال 1976 او جنبش فرهنگ و صلح را تأسیس کرد ، سخنرانی کرد و کنسرت برگزار کرد. در سال 1977 او به عنوان سازمان دهنده کنفرانس "فرهنگ و سوسیالیسم" در کرت عمل کرد ، از جمله شرکت کنندگان آن فرانسوا میتران بود.

از سال 1981 ، او بارها به عنوان نماینده پارلمان در لیست های حزب کمونیست یونان انتخاب شد ، اما در اواخر دهه 1980 به عنوان یک نامزد مستقل نامزد شد. او همچنین به حزب محافظه کار دموکراسی جدید نزدیک شد. در 1990-1992 او وزیر بدون سابقه در دولت کنستانتینوس میتسوتاکیس ("دموکراسی جدید") بود. او استعفا داد و این تصمیم را با تمایل به وقف کامل خود به موسیقی برانگیخت. وی در سال 1993 استعفای خود را از نمایندگی مجلس اعلام کرد. او رهبری ارکستر و گروه کر گروه رادیو و تلویزیون یونان را بر عهده داشت.


به منظور بهبود روابط یونان و مقدونیه (مدتها با اختلاف بر سر نام "مقدونیه" پیچیده شد ؛) در سال 1997 وی کنسرت خود را در پایتخت مقدونیه (در 2019 تغییر نام داد به مقدونیه شمالی) اسکوپیه داد. در یک کنسرت خیریه برای اعتراض به بمباران ناتو در یوگسلاوی در 1999 شرکت کرد. وی در دفاع از فلسطینی ها ، علیه عملیات نظامی آمریکا در افغانستان و عراق صحبت کرد.

 

زوربای یونانی

عکس از فیلم زوربای یونانی

آثار هنری میکیس تئودوراکیس

میکیس تئودوراکیس نویسنده باله ها و اپرا (از جمله معروف ترین "اورفئوس و یوریدیکس" ، "آنتیگون" ، "مدیا") ، سمفونی ها و اوراتوریوس ها ("Axion Esti") ، چرخه های آهنگ ("Mauthausen" ، "Epiphany" ، "Cyclades Small") ، آهنگسازی ("Zorbas" ، "Romiosini") و بسیاری دیگر از آثار موسیقی که باعث شهرت جهانی او شد. در موسیقی از عناصر فولکلور یونانی استفاده کرد. وی پس از انتشار فیلم "The Zorba یونانی" (1964 ؛ کارگردان میشالیس کاکویانیس) با آنتونی کوئین در نقش اصلی ، که موسیقی متن فیلم را برای آن نوشت ، محبوبیت خاصی به دست آورد. ملودی معروف "سیرتاکی" از این نوار به مشخصه یونان تبدیل شده است. او همچنین نویسنده موسیقی  برای تریلر سیاسی "زتا" (Z ، 1969) است. در سال 1992 او موسیقی افتتاحیه بازی های المپیک بارسلونا را نوشت. در طول این سالها ، کتابهای او منتشر شده است ، از جمله کتابهای زندگی نامه ، و همچنین کتابهایی که به موسیقی ، فرهنگ و تاریخ اختصاص داده شده است.

 

اطلاعات شخصی

برنده بسیاری از جوایز ، از جمله جایزه لنین کومسومول (1967) ، جایزه بین المللی لنین "برای تقویت صلح بین ملت ها" (1983) ، نشان دوستی (2007). در آوریل 2020 ، وی مدال "75 سال پیروزی در جنگ بزرگ میهنی 1941-1945" را دریافت کرد.از سال 1953 او با میرتو آلتینوغلو (پزشک حرفه ای) ازدواج کرد. آنها یک دختر مارگاریتا (1958) و یک پسر یورگوس (1960) دارند.

نظرات

۱۴۰۰/۶/۱۲تف کردن در برابر قراردادها نیز یک ویژگی جذاب است که زوربا لذت می برد. تا زمانی که او همه چیز را "همانطور که باید" انجام می دهد ، اهمیتی نمی دهد که قوانین پیرامونش چیست. او در صورت لزوم موارد جدیدی را اختراع خواهد کرد. اما اگر نتیجه ای نداشت ، او همه را می فرستد و در برابر احمق ها می خندد ، حتی اگر احمق خودش باشد. همه چیز خیلی معمولی و روشن است. اما زوربای یونانی در مورد مسائل کمتر خوشایند نیز صحبت می کند. در مورد اینکه تا کجا می توانید پیش بروید ، از جانور طبیعت اطاعت کنید. درباره نحوه آماده شدن جمعیت برای پرتاب سنگ ، لگدمال کردن افرادی که با آنها متفاوت هستند و ترسیدن از شباهت آنها. چگونه جمع کننده ها وقتی طعمه خود را حس می کنند ، جمع می شوند. مانند افرادی که از حرص و طمع سود خشمگین شده اند ، اگر بتوان آنها را اینگونه نامید ، آنها مانند مگس های وزوز عظیم به جنازه هجوم می آورند. به طرز وحشتناکی نفرت انگیز است. این عمق سقوط یک فرد است. اما زندگی چنین است و بدترین چیز این است که هیچ کس از این موضوع تعجب نمی کند.

۱۴۰۰/۶/۱۲"زوربای یونانی" تصویری واقعاً غم انگیز است که در آن مردان ، علیرغم آفتاب سوزان ، می رقصند و بر سر همه مشکلات از درون فریاد می زنند "ما زنده ایم! ما زنده هستیم! " زندگی شامل آشنایی و جدایی ، تولد و از دست دادن ، عشق و نفرت ، روزهای معمول و روشن ، شناخت دنیای عجیب و غریب و خداحافظی از آن است. زندگی همانطور که هست. ما آن را می پذیریم ، به طرز وحشیانه ای پنجره صلح را از تیرکمان بچه گانه می شکنیم: ما آرام نخواهیم بود ، در حرکت خواهیم بود. رو به جلو! ناامیدی شما چیست؟ ما زمان نداریم و نیازی به غم و اندوه نیست: برنامه های بزرگ در انتظار ما هستند ، به جلو - برای زندگی یک روز دیگر! ما زنده هستیم!اجازه ندهید خود و دیگران تبدیل به یک جزیره متروک شوند.

در ادامه بخوانید...