آیا تاکنون به رازی که در پس موفقیت قرار گرفته، فکر کرده اید؟ برای اکثر افراد، این مساله فقط یک چیز خاص نیست. بلکه، نتیجه ی بسیاری از عادت های روزانه است که دائما تکرار می شوند. در اینجا 15 کار کوچک روزانه وجود دارد تا مطمئن شوید که عمدتا زمان و صرف آن روی اولویت های خود را انجام میدهید. این نکات را در کارهای روتین روزانه ی خود قرار دهید و مراقب اوج گرفتن موفقیت خود باشید !(سیارک)
سه اولویت برتر شما در زندگی کدام است ؟ سه چیزی که در بیشتر مواقع ، وقت خود را صرف آن می کنید کدام است ؟ آیا اولویت های شما با جایی که شما وقت خود را صرف می کنید ، تطابق دارد ؟ اگر این طور است ، ترسناک است. اگر نه ، باید سخت تلاش کرده تا زمان خود را صرف اولویت ها ارادی کنید و از شر این چیزهای بی ارزشی که شما را از انجام کارهای مهم باز می دارد ، خلاص شوید. واقعا به روشی که می خواهید زندگی خود را صرف کنید فکر کنید – شما احتمالی فقط زمانی احساس موفقیت می کنید که زمان خود را صرف چیزهایی کنید که برایتان بسیار اهمیت دارد.
زمان با ارزش ترین سرمایه ی ماست و دوباره بدست نمی آید. اگر واقعا می خواهید موفق باشید ، باید روش گذراندن زمان خود را برنامه ریزی کنید.
یک راه انجام این کار ، هر شب وقتی را به برنامه ریزی برای روز بعد اختصاص دهید. نوشتن برنامه ی زیری به سه دلیل به شما کمک می کند : باعث می شود ساعت های بیداری خود را به ماکزیمم زمان برسانید ؛ می توانید زمانی را هر روز به تمرکز روی اولویت های خود اختصاص دهید ؛ و می توان کشف کرد که آیا زمان زیادی را هدر داده اید یا نه. من اخیرا در جایی خواندم که متوسط آمریکایی ها 5 ساعت از روز خود را صرف تماشای تلویزیون می کنند. تنظیم برنامه باعث می شود شما در دام کارهای کشنده ی زمان مثل تلویزیون نیفتید.
در ابتدا یک قورباغه ی زنده را هر روز صبح قورت داده و در بقیه ی روز هیچ چیز بدنی برایتان دیگر رخ نمی دهد. " مارک تواین
اگر شما نیز مثل بقیه ی مردم هستید ، کاری هست که هر روز پشت گوش می اندازید چونکه شما از آن هراس داشته یا دستپاچه میشوید. این کار قورباغه ی شما است ، و طبق گفته ی مارک تواین ، باید هر روز صبح آن را بخورید. مساله ی به تعویق انداختن خوردن قورباغه این است که تمرکز روی انجام کارهای دیگر ، کار سختی است ؛ شما این قدر مشغول فکر کردن به این قورباغه هستید که نمی توانید آن را الان بخورید و به تعویق می افتد. همچنین ، طفره رفتن از آن باعث می شود حتی این مساله برایتان دشوارتر باشد چونکه زمان برای تصور چیزهای احتمالی دارید که این کاررا بدتر می کند.
خوردن این قورباغه در ابتدای روز به شما حس کمال می بخشد و آغاز روز برای حس موفقیت بسیار مناسب است. تمام کردن فوری این کار ترسناک به شما نیروی آنی را برای انجام کارهای دیگر در طول روز می دهد. همچنین ، در مقایسه با قورباغه ای که در ابتدا با آن روز خود را شروع کرده اید ، بسیار آسان به نظر می رسد.(سیارک)
حالا که راجع به خوردن قورباغه صحبت می کنیم ، می خواهم شما را تشویق کنم که با خودتان روراست باشید و چونکه قورباغه ای هست که در ابتدای روز باید بخورید یعنی زودتر از زمانی که همیشه بیدار می شوید ، از خواب بلند شده تا خوردن آن را شروع کنید.
برخی از افراد تمام سعی خود را قبل از طلوع خورشید می کنند و بقیه به طور باور نکردنی در آخر شب ، پرحاصل هستند. اگر عاشق آغاز روز در ساعت 5 صبح هستید ، عالی است – جلو رفته و این قورباغه را در ساعات اولیه ی صبح بخورید. اگر ترجیح می دهید بخوابید ، بسیار خوب است – جلو رفته و آن را در ابتدای روز خود بخورید.
افراد موفق با خود صادق هستند. آنها تنظیم هدف تمرین را هر روز صبح در ساعت 4:30 می دانند. آیا این بهترین ایده نیست که هرگز آدم صبح زود نیستند. آنها اهداف خود را بر مبنای پر حاصلترین زمان خود تنظیم میکنند.
از کلنگ Hack حاصلخیز اصلی سود ببرید : قانون پارکینسون .
طبق قانون پارکینسون ، کار برای پر کردن زمان موجود برای تکمیل آن توسعه یافته است. اگر زمان کمی برای تکمیل کار دارید ، احتمالا تلاش خود را باید افزایش دهید. راجع به روش تمیز کردن خانه ی خود فکر کنید زمانی که فردی تماس می گیرد و میگوید تا بیست دقیقه ی دیگر می آید و روش تمرکز شدید شما روی ماموریتی که فردا صبح دارید. تلاش تان به طور قابل توجهی افزایش می یابد زمانی که زمان کم باشد.
خط قرمزهایی را برای تکمیل کار ، مشخص کنید تا برای رسیدن به اهداف به شما کمک کند. چونکه برنامه ی روزانه ی خود را تنظیم کرده اید ، می توانید از قانون پارکینسون برای بهره بردن شما ، استفاده کنید. یک راه انجام این کار استفاده از بلوک های زمان است . 5 دقیقه به تکمیل هدف اختصاص داده و سپس یک استراحت 5 دقیقه ای در نظر بگیرید. دانستن اینکه زمان کمی دارید به شما کمک می کند تا سودمندی خود را در عرض 55 دقیقه جلسه ی کاری، به ماکزیمم زمان برسانید. همچنین ، وقفه های روانی کوتاه در حین کار سخت در هر ساعت ، باعث سازماندهی دوباره ی شما می گردد.
از بسیاری از حواس پرتی ها در حین کار تا حد ممکن خلاص شوید. اگر اینترنت حواستان را پرت می کند ، کامپیوتر خود را به گونه ای تنظیم کنید که برخی از سایت های خاص در زمان طول روز ، قفل باشد. گوشی خود را خاموش کنید. وقتی با فهرست کارهای روتین سر و کار دارید ، پیام هایتان در آنجا خواهند بود.
زمان را هر روز برنامه ریزی کنید تا مراقب خود باشید . زمان را در جدول زمانبندی خود برای تنظیم کنید تا ورزش کرده و زمان آرامش یا هر دو را داشته باشید.
یک روش برای حرکت به سمت اهداف بزرگ ، برنامه ریزی وارونه در زمان تنظیم اهداف ، است .
مثلا ،می خواهید 26 پوند وزن کم کنید. بعد از اینکه یک هدف طولانی مدت کاهش وزن 26 پوندی از حالا تا سال دیگر تنظیم کردید ، برنامه ریزی معکوس را آغاز شکرده و هدف را به بخش های ممکن تقسیم کنید. اگر می خواهید 26 پوند در یک سال کم کنید ، باید نیم پوند (1750 کالری) هر هفته کم کنید یعنی 250 کالری در روز . بسیاری از افراد سه وعده ی غذایی و دو وعده ، اسنک در طول روز می خورند ، به این معنا که می توانید جذب مواد را تا 50 کالری در زمان خوردن کاهش می دهید. که این کار یک هدف شدنی است! شما اکنون مقدار زیادی جذب کرده و اشتیاق خود را زیر پا گذاشته و آن را به اجزاء کوچک تقسیم کردید، یعنی اهداف روزانه ی قابل دستیابی.
برنامه ریزی برعکس برای حرکت به سمت جلو ، برای همه ی اهداف بزرگ موثر است. من یک هدف مالی دارم که می خواهم امسال به آن برسم و دقیقا می دانم چند دلار و سنت روزانه بدست بیاورم تا به هدفم برسم.
تحقیقات نشان می دهد که فقط با نوشتم اهداف خود روی شانس رسیدن شما به آنها تا حد زیادی افزایش می یابد! اهدافتان را روی کاغذ بنویسید ، آنها را در جایی روی دیوار که به راحتی قابل روئیت باشد ، بچسبانید ، مرتبا به آن رجوع کنید ، و شانس بیشتری برای موفقیت خواهید داشت.
شرکای مالی بسیار مهم هستند؛ آنها ما را حمایت و تشویق کرده تا برای رسیدن به اهدافمان تلاش کنیم. شاید شما همیشه می خواستید کتابی بنویسید یا یک شغل خانگی را شروع کنید. به کسی می گویید که به حفظ مسئولیت حساب شما کمک کرده و به طور هفتگی بررسی پیشرفتتان را کنترل کند. داشتن یک شریک ذی حساب که اهداف مشابهی با شما دارد ، اثر بیشتری دارد.
آیا واقعا می خواهید احساس خوبی درباره ی زندگی تان داشته باشید ؟ مقایسه خود را با افراد دیگر رها کنید اگر حس بدنی به شما دست می دهد. حسادت به دیگران ، به سرعت شادی شما را کاهش داده و حس موفق نبودن را به شما می دهد.
مقایسه همان طور که در عنوان گفته شد ، می تواند مفید باشد اگر آن را در ارتباط با تحسین به جای حسادت ، انجام دهید. اگر دوستانتان دائما در شغل ارتقا می گیرند ، عادت های آنان را در اداره بررسی کنید. آیا او همیشه زود می رسد و دیر می رود و درخواست پروژه های اضافی می کند ؟ رقابت با اخلاق کاری او به شما کمک کرده تا اشتیاقتان تحریک شود. آیا همکارتان ، نمای سلامت کامل است ؟ مقایسه ی عادتهایتان با او باعث می شود شما بفهمید او هر روز بعد از ناهار پیاده روی می کند در حالی که شما در حال خوردن اسنک پشت میز کار خود هستید. اگر میل دارید تناسب اندام خود را بهتر کنید در پیاده روی به او ملحق شوید.
" وقتی خود را به گونه ی سالم مقایسه کنیم (آنها آن را دراند ، من آن را دوست دارم ، چگونه راه رسیدن به آن را از آنها یاد بگیرم) ، که می تواند عزو م اراده ی ما را برای موفقتر شدن ، تقویت کند.
اگر حوطه ی خاصی در زندگی شما وجود دارد که اشتیاق زیادی نسبت به آن دارید ، یک منتور موفق انتخاب کرده تا به شما کمک کند تا در آن حوزه رشد کنید. شما شاید بفهمید که در حوزه های مختلف زندگی تان ، منتورهای مختلفی دارید- من می دانم که دارم. استخدام یک مربی را در نظر بگیرید؛ مربی درست ،با دادن انگیزه و ابزارهای لازم برای رسیدن به سطوح بالای موفقیت ، دنیایی از تفاوت را در زندگی تان ایجاد می کند .
" اگر می خواهید الان کارهای بسیار کوچکی انجام دهید ، آن را خودتان انجام دهید. اگر می خواهید کارهای بزرگ انجام دهید و تاثیر زیادی داشته باشید ، نماینده بودن را یاد بگیرید" – جان سی ماکسول
ترک کنترل برخی کارها و نمایندگی کارهای خاص ، به همان اندازه که مشکل است ، نیز اهمیت دارد. رویهم رفته ، فقط 24 ساعت در یک روز وجود دارد ، و اگر واقعا می خواهید روی اولویت های خود تمرکز کرده و موفقیت زیادی داشته باشید ، باید به دیگران اعتماد کرده تا مسئول چیزهایی باشند که برای شما کمتر اهمیت دارد.
سال های پیش ، من کارهای هفتگی خود را روی کاغذ نوشتم و دریافتم که 56 کار وجود دارد که هر هفته آنها را تکمیل کرده ام. تعجبی ندارد که در آن لحظه احساس تاثیر بر انگیزی داشتم! ارزیابی اهمیت هر کدام از آن کارها را آغاز کرده و تصمیم گرفتم کارهایی را که انجامشان برایم اجباری نبود ، به وکیل واگذار کنم ، هنوز هم باید برای آن کارها را انجام مید ادم. حالا من زمان بیشتری برای تمرکز روی اولویت های خود دارم. زمانی که برخی از کارهای خود را به دیگران وکالت می دهیم ، می توانیم روی چیزهای مهم تمرکز کنیم – یک عامل مهم برا موفقیت.
علیرغم داشتن شریک ذی حساب مخصوص ، کل گروه خود را با دقت انتخاب کنید.
طبق نظر تاجر چیم ران ، " شما متوسط 5 نفر هستید که اکثر وقت خود را با او می گذرانید".
آیا شما وقت خود را با افرادی می گذرانید که مشوق ، مثبت و حامی شما هستند ؟ یا بیشتر زمان تان صرف افرادی می شود که برای شما مثل سم هستند ؟ انتخاب کنید که زمان خود را با فرادی بگذرانید که تلاش می کنند شما بهترین ها باشید.
آیا می خواهید موفقیت بالایی داشته باشید؟ مطالعه کنیدو دائما مطالعه کنید. مطالعه به ما انرژی داده و زهنمان را باز می کند. متونی را بخوانید که به شما انگیزه داده و در ذهنتان جرقه ایجاد می کنند. در توسعه ی نفس خود کاوش بسیار کنید. تا حد امکان اطلاعات بدست بیاورید. همیشه چیزی باری یادگیری بیشتر وجود دارد.
همه ی این کارها را روزانه انجام داده تا سریعا در مسیری قرار بگیرید که به موفقیت بسیار ختم می شود!(سیارک)
ترجمه توسط itrans.ir
dorsa 87۱۳۹۵/۱۰/۲۸ما هیچ وقت با خورمان صادق نیستیم
در ادامه بخوانید...افراد خیلیموفق اگر چه دارای خصوصیات معمولی مشترکی هستند، ولی آنها افرادی غیرمعمولی هستند.
آنها بر روی همان جادههایی که شما قدم میزنید، گام برمیدارند؛ زیرِ همان آفتاب میایستند، ولی جهان را از پشت یک لنزی مینگرند که باعث میشود آنها از افراد عادی متمایز شوند.
در سطور آتی، من آن لنز را به شما امانت خواهم داد.
6 نکتهای که ملاحظه خواهید فرمود، ممکن است چیزی نباشد که شما انتظار آن را دارید، ولی جذابیت و فریبندگی آنها مربوط به این قابلیت آنهاست که یک چیزی به نظر میرسند، ولی چیز دیگری هستند. و آنجا، من یک خصوصیت را به شما ارائه میکنم که لب شما را تر کند:
افراد خیلی موفق، در هر موقعیتی، خوبی میبینند.
اما آنها چه خصوصیت مشترک دیگری دارند؟
ترتیب ارائه نکات، اهمیتی ندارد:
1- آنها هرگز تلاش نمیکنند
آنهاهرگز تلاش نمیکنند، زیرا تلاش کردن به معنی انجام دادن کار نیست. در عوض، آنها کاری را میکنند که هدفگذاری کردهاند به آن برسند. چگونه؟
• از طریق شفافیتی همچون بلور در خصوص اهدافشان
• از طریق قربانی کردن هر چیزی که منابع (مثلاً وقت) را از آن اهداف میدزدد.
• از طریق جشن گرفتن هر برد کوچکی در طول راه
2- آنها هر کاری را با اهرم انجام می دهند
انجام کار با اهرم، یعنی استفاده از یک ورودی کوچک برای درو کردن حداکثر نتایج. به همین سادگی.
افراد خیلی موفق دارای قابلیت منحصر به فردی برای استفاده از ذره ذره تجربههای انسانی خود هستند. آنها راهبردهای بَرنده خود را در کتاب ها به فروش میرسانند، تجارب خود را در نمایشهای تلویزیونی به بازار عرضه میکنند، نقاط آسیبپذیر خود را به کار میگیرند تا به افراد غریبه وصل شوند و از دوستی با آنها، اهرمی را برای دستیابی به هدفهای دوردست بسازند. به زندگی و امتیازات خود با دقت نگاه کنید. چیزهای زیادی در بین آنها وجود دارند که میتوانید از آنها به عنوان اهرم استفاده کنید.
3- آنها بیشتر از آنچه که میگیرند، میدهند
یک ارتباطی بین تعداد افرادی که شما به آنها خدمت می کنید و مقدار سودی که میبرید، وجود دارد. به همین دلیل است که میلیاردرها میخواهند به بیشترین تعداد مردم خدمات بدهند. آیا شرکت آمازون از این لحاظ برایتان آشنا نیست؟ یک نیاز و درد جامعه را پیدا کنید ، برای رفع آن تمرکز نمایید و سود این کار در موعد مناسب به سراغتان خواهد آمد.
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد ددر بیابانت دهد باز
4- آنها قلبها را تسخیر میکنند
اکثر منابع و چیزهای باارزش، در ورای دیوار روابط پنهان شدهاند. افراد خیلی موفق، بسته به اینکه درونگرا یا برونگرا باشند، راهی را برای ایجاد ارتباط با افرادی که ملاقات میکنند پیدا مینمایند. آنها درک میکنند که جاهطلبیها و حاشیههایمان ما را ول نمیکنند، و ایضاً کاستیها و نقصهایمان. بنابراین آنها بلافاصله از شرایط استفاده کرده و به فلب شما دست مییابند.
به عنوان مثال:
• آنها با شما به زبان محلیتان سلام و احوالپرسی میکنند
• تا جایی که بتوانند شما را به اسم صدا میزنند
• اگر اطلاع نداشته باشند که شما در مورد چه ورزشی صحبت میکنید، آیینه زبانِ بدنِ شما میشوند (به عبارت دیگر، اگر از علاقمندیهای شما خبر نداشته باشند، رفتار شما را تقلید میکنند)
• ولی اگر هیچکدام از این کارها جواب نداد، انها با تعریف کردن سرگذشتشان، خودشان را ضعیف و بیپناه نشان میدهند. این مثل طلسم خوششانسی جواب میدهد.
5- آنها تسلیم میشوند
فقط یک احمق است که یک کاری را تکرار میکند و انتظار نتایج متفاوت دارد. افراد موفق این را میدانند.
در نتیجه، آنها وقت خود را صرف افسوس خوردن نمیکنند یا به ایدهها و روشهایی که جواب نمیدهند، وفادار نمیمانند. آنها عاشق هدف نهایی خود هستند و نه مسیر رسیدن به آن؛ و لذا به چیزی میچسبند که جواب میدهد.
چیزی را که جواب نمیدهد دور بریز! زود باش! و چیز دیگری را امتحان کن.
6- آنها دانشآموزان بیستبگیر هستند
ریچارد برانسون از این دسته است. اگر چه خیلی از افراد خیلی موفق، جزو ترک تحصیل کردهها هستند، ولی یک چیزی که آنها هرگز از آن ترکتحصیل نمیکنند، مدرسه زندگی است.
برای مثال:
• آنها شاگرد فوقالعاده اشتباهات خود هستند (و از اشتباهات خود به خوبی درس میگیرند). به همین دلیل است که اکثر آنها یک دفترچه خاطرات دارند.
• آنها شاگرد بزرگ موفقیتهای دیگران هستند (و از موفقیت های دیگران الگو میگیرند). به همین دلیل است که آنها نسبت به یک فرد متوسط، کتابهای بیشتری را مطالعه میکنند.
• آنها شاگرد چیزهایی هستند که مردم را ترغیب به انجام کاری میکند. مثال این مورد، همان چیزی است که شما این هفته آن را خریداری کردید ولی واقعاً نیازی به آن نداشتید.
• آنها شاگردان تیزهوش مسائل مردم هستند. دلیل؟ میزان فروش محصولات (راهحلهای) آنها.
اگر شما بپذیرید که یک دانشآموز زیرک زندگی باشید، جهش بزرگی را در سفر به سوی موفقیت انجام دادهاید.
من ایمان دارم که شما این کار را خواهید کرد، بنابراین بهترین ها را در این مجاهدت برایتان آرزو دارم.
dorsa 87۱۳۹۵/۱۰/۲۸ما ایرانی ها روز می گذرونیم هدف خاصی نداریم
در ادامه بخوانید...خواستن بهترین ها برای بچه ها خصوصیت مشترک همه والدین می باشد. بهترین منزل، بهترین موقعیت، بهترین مدرسه، بهترین زندگی ... . والدین می خواهند که مطلوب ترین موقعیت ها را پیش روی فرزندان خود قرار دهند. بدون در نظر گرفتن تاثیرات بیرونی، همه والدین تمام توانایی های خود را برای داشتن فرزندانی با رشد سالم، مسئول، و موفق به کار می گیرند.
1. احترام را به آنها یاد بدهید
والدین باید حس احترام را به فرزندان القا کنند. نه فقط احترام به انسان ها و جانداران بلکه احترام به هر چیزی که در جهان وجود دارد (و این موضوع حائز اهمیت زیادی می باشد). والدین باید ارزش احترام را هم به بچه ها نشان دهند؛ و به انها بگویند که کسی احترام دریافت می کند که احترام بگذارد. یاد دادن احترام گذاری به همه جنبه های زندگی به آنها یاد می دهد که قدر داشته های خود را بدانند، و ارززش کار برای در آمد بیشتر را بفهمند.
2. به آنها تحمل و بردباری را یاد بدهید.
بچه ها باید یاد بگیرند که چگونه بردبار تر از همه موجودات کره زمین باشند. نگاه کردن از بالا به دیگران خوب نیست؛ بچه ها باید یاد بگیرند که در صورت نیاز به هم نوعان خود کمک کنند، تا اینکه در زمان نیاز دیگران هم به کمک انها بیایند. هم چنین، بچه ها باید در مقابل افرادی که در حق
انها بدی کرده اند نیز بردبار باشند، و بدانند که چرا این بردباری را به خرج می دهند (مانند قلدری که پول ناهار خود را از دیگران می گرفت چرا که مادرش به او پول ناهار نمی داد). در جهان چیزهایی وجود دارند که تغییر نمی کنند، و بچه هایی که با این موقعیت آشنا باشند بهتر می توانند با آنها مقابله کنند.
3. مسئولیت پذیری را به آنها آموزش دهید.
والدین باید به بچه ها یاد بدهند که چگونه مسئولیت اعمال خود را بپذیرند. برای آنها مهم است که بدانند که کارهایی انجام می دهند و یا حرف هایی که می زنند دارای عواقبی می باشد، و مسئولیت مثبت بودن و یا منفی بودن این عواقب بر عهده خود آنها می باشد. با ساده گیری اشتباهات بچه ها، به آنها بد می کنید. نظم دهی به کارهای آنها دشوارتر می شود، و این ساده انگاری تاثیر بدی بر ذهن انها می گذارد. به عنوان یک فرد بالغ، عملکردهای منفی آنها دارای عواقب وخیم تری خواهد بود. از سوی دیگر، به بچه ها آموزش دهید که اعمال مثبت پاداش های مثبتی دارند و مسیر موفقیت را هموار می کنند.(سیارک)
4. خود کنترلی را به آنها یاد بدهید.
بچه هایی که می تواند خود را کنترل کنند سریع تر بالغ های مستقل می شوند. بچه هایی که همواره به آنها یادآوری می شود که تکالیف خود را انجام دهند و خودشان این کارها را به خود انجام نمی دهند در هنگام زندگی فردی بیشتر دچار مشکل می شوند. بچه ها باید مدریت هزینه را زود یاد بگیرند، و بدانند که چگونه منابع خود را اولویت بندی کنند (و همین طور زمان خود را)، تا اینکه در عدم وجود والدین خود سرگردان نشوند. خود کنترلی در زمان های دشوار بسیار مهم می باشد، با خود کنترلی آنها خود را از یک دشواری کوچک وارد یک دشواری بزرگتر با تاثیرات منفی تر نخواهند کرد.
5. صداقت را به آنها یاد بدهید.
بچه ها باید یاد بگیرند که با دیگران و با خودشان صادق باشند. یک بچه صادق تبدیل به یک بالغ قابل اعتماد با آینده ای درخشان خواهد شد. بسیار مهم است که به بچه ها یاد بدهیم که حتی اگر منافع فردی شان در خطر باشد فقط و فقط حقیقت را بگویند، بهتر است که راستگو بوده و تنبیه شوند تا اینکه حرف دروغ بزنند. بچه ها اشتباه می کنند، اما دروغ گفتن اشتباه نیست – دروغ گفتن یک تلاش آگاهانه و هوشیارانه است که در هر سطح و هر سنب ممکن است که اتفاق بیافتد. بچه ها باید با خودشان هم صادق باشند تا بتوانند کارهای روزانه خود را به نحو احسن انجام دهند. با مستقل شدن، باید بتوانند با صداقت جنبه های مختلف زندگی خود را ببینند و گزینه های پیش روی خود را مورد ارزیابی قرار دهند. با صادق بودن با خود، بچه ها پس از کنار رفتن والدین بیشتر و بیشتر به رشد خود ادامه خواهند داد.
6. به آنها یکپارچگی را یاد بدهید.
داشتن شغل پر درآمد، موقعیت بالا، و ماشین های اسپورت زیبا اگر از راه غیر قانونی و خلاف به دست آمنده باشند هیچ ارزشی ندارند. از سوی دیگر، داشتن یک خانه مدرن، اتومبیلی که شما را به مقصد می رساند، و کسب درآمدی که با آن بتوانید هزینه های زندگی را پرداخت کنید بیشتر به موفقیت نزدیک می باشد. بچه ها باید تفاوت بین سخت کوشی و کاهلی را بدانند. همان طور که باید بدانند که حتی اگر با راستگویی از بین می روند باز هم صداقت خود را از دست ندهند، بچه ها باید یکپارچگی را هم یاد بگیرند؛ حتی اگر کسی در اطرافشان مجود ندارد باید بدانند که بهتر است که درست عمل نمود. چه بخواهید و چه نخواهید برخی عقاید مذهبی را به آنها تحمیل می کنید، ارزش فرشته های بالای سر به آنها بگویید، و به آنها یاد بدهید که از شیطان دوری کنند.
7. پشتکاری را به آنها آموزش دهید.
بسیاری از بچه ها از انجام دادن کاری که قبلا نکرده بوده اند می ترسند. این موضوع شامل انجام تکلیف، آزمون، سرگرمی های جدید، تقاضای دوستی، و درخواست اولین شغل می شود، بچه ها خیلی بیشتر از چیزی که شما فکر می کنید از دنیا می ترسند. به آنها یاد بدهید شکست مشکلی ندارد. مشکل این است که زندگی از روی شما بدون هیچ تلاشی گذر کند. هنگام شکست و سقوط بچنه های خود را بگیرید. به آنها کمک کنید که بلند شوند، و دوباره اقدام کنند. آنها باید یاد بگیرند که شکست پایان نیست، بلکه یکی از راه های رسیدن به موفقیت می باشد. رویاهای آنها به سادگی به حقیقت تبدیل نمی شوند بلکه با سختی و پشتکار به دست می ایند.(سیارک)
8. به آنها یاد بدهید که متشکر باشند.
به بچه ها یاد بدهید که بابت چیزهایی که دارند و افرادی که در خدمت آنها هستند قدر دان باشند. تشکر کردن را به آنها نشان دهید، مانند انجام کارهایی بدون این که کسی از شما آنها را خواسته باشد، گذراندن زمان با اقوام، و یا نوشتن یادداشت تشکر برای معلم بدون هیچ دلیلی. تشکر کردن از همدیگر به بچه ها نشان می دهد که هر یک از ما مسئولیت هایی را در قبال هم داریم. بچه ای که با این طمینه بزرگ می شود بهتر وارد اجتماع شده و مورد تقدیر جامعه قرار می گیرد چرا که تمام تلاش خود را برای کمک رسانی از خود نشان می دهد.
9. مهارت های زندگی را به آنها یاد بدهید.
والدین باید در میان درس ها و ارزش های زندگی، مهارت هایی را هم به بچه ها آموزش بدهند. به آنها یاد بدهید که چگونه ظرف ها را بشویند، دستشویی و حمام را تمیز کنند، چمن ها را کوتاه نمایند، یک لاستیک پنچر را معاوضه کنند، و یا برف ها را پارو نمایند. از آنها این مسئولیت ها را بخواهید تا اینکه در آینده در هنگام مواجهه با این مسئولیت ها دچار سر در گمی نشوند. به آنها بگویید که لیستی از ناتوانی های خود تهیه کنند و در هنگام فراغت سعی در یاد گیری انها داشته باشند و از این طریق کیفیت زندگی خود را افزایش دهند. آنها باید بتوانند در هنگامی که دوستانشان در بیرون از خانه در حا بازی هستند به شما در انجام کارها کمک کنند، البته هر زمان که در آینده از اموخته هایشان استفاده کردن ارزش این کارها را خواهند فهمید.
10. همواره یک الگو برای آنها باشید.
اگر شما الگویی مناسبی برای فرزندان نباشید هیچ یک از موارد بالا مقدور نیست . "آن طور که می گویم انجام بده نه آن طور که عمل می کنم" این حرف کاملا بی فایده است (چرا که در این صورت در هر لحظه که شما حضور نداشته باشید کار خودشان را ادامه خواهند داد). همان فردی باشید که می خواهید بچه هایتان باشند. در حقیقت، فردی بهتر از آن چیزی باشید که تا به حال در زندگی خود بوده اید، و این کاررا به خاطر فرزندان خود انجام دهید. البته که این کار دشوار می باشد، اما بزرگ کردن یک فرد مسئول و خوب برای جامعه الگو می خواهد. بزرگ کردن فرزندی که بتواند در بیرون از منزل مستقل باشد یک موفقیت بزرگ می باشد. (سیارک)
این پست را چگونه میبینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید.
ترجمه توسط itrans.ir
این مسئلۀ سادۀ ریاضی را در نظر بگیرید: یک راکت و توپ یکدلار و دهسنت قیمت دارند. راکت یک دلار گرانتر از توپ است. قیمت توپ چقدر است؟
اکثر مردم بلافاصله و با اعتمادبهنفسِ هرچهتمام جواب میدهند: ده سنت. این پاسخ هم بدیهی است و هم غلط. پاسخ درست این است: پنج سنت برای توپ و یکدلار و پنجسنت برای راکت.
آیا می دانید بیش از پنج دهه است که دنیل کانمن، برندۀ نوبل اقتصاد و استاد روانشناسی دانشگاه پرینستون، چنین پرسشهایی را مطرح کرده و پاسخهای ما را تحلیل میکند. آزمایشهای ساده و پیشِپاافتادۀ او عمیقاً نگاه ما به نحوۀ تفکرمان دربارۀ جهان را دگرگون کرده است.
فلاسفه، اقتصاددانان و عالمان علوم اجتماعی قرنهاست که با این پیشفرض طی طریق میکنند که انسانها موجوداتی عقلانی هستند و عقل همان هدیهای است که پرومتئوس برای ما به غنیمت آورد؛ اما کانمن بههمراه آموس تورسکی و دیگران، ازجمله شین فردریک طراح پرسش راکت و توپ، در مقابلِ این سنت ستبر نشان دادهاند که ما به آن اندازه که تصور میکنیم، موجوداتی عقلانی نیستیم.
وقتی مردم در موقعیتی متزلزل قرار میگیرند، بهدقت اطلاعات را نمیسنجند یا به دادههای آماریِ مرتبط توجه نشان نمیدهند. برعکس، تصمیمهای آنها بسته است به فهرستی طویل از میانبرهای ذهنی؛ یعنی میانبرهایی که اغلب باعث میشود تصمیمهای احمقانه بگیرند. این میانبرها سریعترین راه برای حل مسائل ریاضی نیستند؛ آنها راهی هستند برای قلمگرفتن ریاضی. وقتیکه ما در برابر پرسش راکت و توپ قرار گرفتیم، تمام دانش ریاضیمان را در پرانتز گذاشتیم و بهدنبال پاسخی رفتیم که نیازمند کمترین کوشش ذهنی بود.
کانمن را اکنون یکی از تأثیرگذارترین روانشناسان قرن بیستم میشناسند؛ بااینحال، کارهای او تا مدتهای مدید نظر هیچ کسی را به خود جلب نمیکرد. کانمن خود تعریف میکند که یک بار نتایج تحقیقاتش را با فیلسوفی امریکایی در میان گذاشته بود و او فوراً جواب داده بود که هیچ علاقهای به روانشناسی حماقت ندارد.
اما گذشت زمان نشان داد که اوضاع دقیقاً بر خلاف چیزی است که آن فیلسوف امریکایی تصور میکرد. بهتازگی در ژورنال شخصیت و روانشناسی اجتماعی تحقیقی بهسرپرستی ریچارد وِست از دانشگاه جیمز مدیسن و کیت استانویچ از دانشگاه تورنت انجام پذیرفته است. نتیجۀ بهدستآمده این است که در بسیاری موارد، افرادِ باهوش در برابر این نحوۀ خطااندیشی آسیبپذیرترند. عموماً تصور میکنیم افراد باهوش در برابر پیشداوری مصوناند. دقیقاً به همین دلیل است که افرادی که در آزمون اس.ای.تی نمرۀ بیشتری میگیرند، خیال میکنند کمتر در معرض این قبیل خطااندیشیهای جهانشمول قرار دارند؛ اما درواقع این انگاره ممکن است خطرات نهفتۀ بسیاری داشته باشد.
وست و دستیارانش کارشان را با پخش پرسشنامه میان چهارصدوهشتادودو دانشجوی کارشناسی آغاز کردند. در این پرسشنامه انبوهی از پرسشهای کلاسیک برای سنجش پیشداوری طرح شده بود:
در درون رودخانهای، دستهای از نیلوفرهای آبی رُستهاند. هر روز، اندازۀ این دسته نیلوفرها دو برابر میشود. اگر ۴۸ روز طول بکشد که نیلوفرهای آبیْ کل دریاچه را بپوشانند، چقدر طول خواهد کشید که این نیلوفرها نصف دریاچه را بپوشانند؟
احتمالاً اولین پاسخی که به ذهن شما خطور میکند، مبتنی است بر یکی از میانبرهای ذهنی: تقسیم پاسخ نهایی بر نصف: ۲۴ روز؛ اما این پاسخ غلط است. پاسخ درست ۴۷ روز است.
کانمن و تورسکی در دهۀ ۱۹۷۰ مفهوم «پیشداوری لنگرانداخته»۱ را مطرح کردند. آنها بر اساس این مفهوم پرسشهایی مطرح کردند که هدفشان ارائۀ راهی برای سنجش میزان آسیبپذیری افراد در برابر خطااندیشی بود. در این پرسشها مثلاً به افراد گفته میشد که ارتفاع بلندترین درخت سکویا در جهان بیش از x فوت است و رقمی که به افراد مختلف گفته میشد، بین هشتادوپنج فوت تا هزار فوت متغیر بود. آنگاه از افراد خواسته میشد که ارتفاع بلندترین درخت سکویا در جهان را حدس بزنند. پرسشدهندگانی که «لنگر» کوچکتر، مثلاً هشتادوپنج فوت، به آنها ارائه شده بود، بهطور میانگین حدس میزدند که ارتفاع بلندترین درخت سکویای دنیا فقط صدوهجده فوت است. در مقابل، افرادی که «لنگر» بزرگتری، مثلاً هزار فوت به آنها ارائه میشد، ارتفاع بلندترین درخت سکویای دنیا را هفتبرابر بیشتر تخمین میزدند.
مقصود وِست و همکارانش صرفاً این نبوده که وجود چنین پیشداوریهایی را تصدیق کنند. این پیشداوریها پیش از تحقیقات آنها نیز کموبیش شناختهشده بودند. هدف آنها این بوده که رابطه و نسبت این پیشداوریها را با هوش انسانی بسنجند. درنتیجه، آنها آزمونهایشان را در درون آزمونهای اندازهگیری تواناییهایی شناختی، مانند اس.ای.تی و «سنجۀ نیاز به شناخت»۲، قرار دادند. هدف این سنجه اندازهگیری «گرایش فرد برای تفکر و لذتبردن از آن است».
نتایج تحقیقاتْ تکاندهنده بود. فیالمثل نتایج نشان میداد که خودآگاهی از این پیشداوریها در عمل تأثیری در کاهش آنها ندارد: «افرادی که از پیشداوریهایشان مطلعاند، در غلبه بر آنها موفقیت خاصی نسبتبه بقیه نشان نمیدهند.» اما نتایج تحقیقات برای کانمن اصلاً غیرمنتظره نبود. او در کتاب فکر کردن؛ کند و سریع۳ اظهار میکند که پس از دههها تحقیق دریافته که آگاهی از این پیشداوریها حتی بر عملکرد ذهنی خود او هم تأثیر قابلتوجهی نگذاشته است. «تفکر شهودی من، علیرغم سالها تحقیق دربارۀ موضوع پیشداوریهای ذهنی، همچنان در معرض مسائلی مانند اعتمادبهنفس کاذب، پیشبینیهای افراطی و مغالطۀ برنامهریزی»۴ است.
چهبسا خطرناکترین پیشداوری ذهنی ما در این گرایش ذاتیمان نهفته است که دیگران در معرض خطااندیشیاند و نه ما. این گرایش به «نقطۀ کور پیشداوری»۵ معروف است. این «فراپیشداوری» دو ریشۀ اصلی دارد: نخست، توانایی ما برای تشخیصدادن اشتباهات سیستماتیک در تصمیمات دیگران: ما در گوشزدکردن اشتباهات دوستانمان از همه بهتریم؛ دوم، ناتواییمان برای تشخیصدادن همان اشتباهات در درون خودمان. گرچه مفهوم نقطۀ کور پیشداوری مفهومی تازه نیست، آخرین مقالۀ وست نشان میدهد که این مفهوم را میتوان بر هر پیشداوری خاصی اطلاق کرد: از «پیشداوری لنگرانداخته» تا بهاصطلاح «اثر طراحی».۶ در هر کدام از این موارد، ما خس را در چشمان دیگران میبینیم و نیزه را در چشمان خودمان نه.
حال به حیرتانگیزترین و البته نگرانکنندهترین بخش این پژوهش میرسیم: از قرار معلوم هوش اوضاع را بدتر میکند. دانشمندان برای سنجش «پیشرفتگی شناختیِ»۷ دانشجویان چهار آزمون طراحی کردند. نتایج هر چهار آزمون نشاندهندۀ همبستگی مثبت متغیرها بود: «افرادی که سیستم شناختی پیچیدهتری دارند، بیشتر دچار معضل نقطۀ کور پیشداوریاند.» این نتیجه دربارۀ بسیاری از پیشداوریهای خاص نیز بعینه تکرار شد و این یعنی افراد باهوشتر، لااقل بر اساس سنجۀ اس.ای.تی و آنهایی که بیشتر تأمل و تفکر میکنند، بیشتر در معرض این اشتباهات ذهنیاند. چنانکه کانمن و فردریک سالها قبل متذکر شدند، حتی آموزش نیز نمیتواند خللی در سد سدید این پیشداوریها ایجاد کند. برای مثال، بیش از پنجاهدرصد از دانشجویان هاروارد، پرینستون و ام.آی.تی به پرسش راکت و توپ پاسخ غلط دادند.
یک فرضیۀ جالب توجه این است که نقطۀ کور پیشداوری بدین خاطر رخ مینماید که ما همانگونه که دیگران را به تیغ ارزیابی جرح میکنیم، خود را به محک نقد نمیسپاریم. برای مثال، وقتی انتخابهایی غیرعقلانی دیگران را مشاهده میکنیم، بالاجبار بر دادههای رفتاری تکیه میکنیم. ما پیشداوریهای آنها را از بیرون میبینیم و همین امر این مجال را برای ما فراهم میآورد تا به چشمبرهمزدنی خطااندیشیهای سیستماتیک آنها را دریابیم.
بااینحال، وقتی به ارزیابی انتخابهای بد خودمان مینشینیم، به جای نگاه بیرونی و تکیه بر دادههای رفتاری، دل به دروننگری میسپاریم. ما بهدقت انگیزههایمان را وامیرسیم و بهدنبال دلیل مقنعی برای انتخابهایمان میگردیم. پیشِ درمانگران بر اشتباهاتمان افسوس و حسرت میخوریم و نزد خودمان دربارۀ باورهایی که ما را به ترکستان بردند، غور و تأمل میکنیم.
مشکل این رویکرد دروننگرانه این است که نیروی پیشبرندهای که در پشت پیشداوریها خفته و ریشۀ انتخاب غیرعقلانی ماست، تا اندازۀ زیادی ناخودآگاه است؛ ناخودآگاهی که تن به افسون خودکاوی نمیدهد و راه را بر هوش میبندد. درواقع دروننگری عملاً میتواند این خطاها را افزون کند و چشم ما را بر فراروندهای بنیادینی ببندد که مسئول بسیاری از خطاهای روزمرۀ ما هستند. ما برای خودمان آسمانوریسمان میبافیم و همیشه نخ تسبیح را این وسط گم میکنیم. هرچه بیشتر بکوشیم که خودمان را بشناسیم، در عمل فهم کمتری از خودمان به دست میآوریم.
* یادداشت ویراستار انگلیسی: نخستین بندهای این مقاله در مقالۀ جونا لرر در والاستریت ژورنال (اکتبر ۲۰۱۱) نیز آمده است. از بازنشر این بخش پوزش میطلبیم.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۲ ژوئن ۲۰۱۲ با عنوان Why Smart People Are Stupid در وبسایت نیویورکر منتشر شده است.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰شکسپیر هشدار داد حماقت مانند یک بیماری مسری است، بنابراین مهم است که محیط خود را با دقت انتخاب کنید. اما چگونه می توان فهمید که از چه کسی اجتناب کنید؟ و آیا واقعا لازم است؟
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰من یک فرد انسان گرا هستم، بنابراین مطمئن هستم که حماقت یک حالت ذهنی موقتی است، چیزی شبیه ناپختگی . اما بیایید ببینیم حماقت دقیقاً در چه چیزی خود را نشان می دهد و چگونه می تواند نه تنها کسانی را که با چنین شخصی سروکار دارند، بلکه خود او را نیز از لذت بردن از زندگی باز دارد.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰احمق فقط در مورد خودش صحبت می کند. هر ارتباطی مستلزم گفتگو است و یک فرد بالغ معمولاً میداند که این راهی برای تبادل اطلاعات است.این اتفاق می افتد، که یک فرد نیاز دارد راجع به موضوعی صحبت و تبادل نظر کند. اما اگر صحبت از یک انفرادی بیمارگونه باشد، زمانی که طرف مقابل فرصت حداقل یک کلمه را ندارد، چه برسد به اینکه چیزی بگوید، با یک احمق روبرو هستیم. و در مورد شخصیت خودشیفته با من صحبت نکنید. تنها چیزی که در این مورد اهمیت دارد این است که فرد متوجه نشده است که گوش دادن منبع مهمی در فرآیند کسب تجربه زندگی است. علاوه بر این، کیفیت گوش دادن در ارتباطات دوستانه بسیار ارزشمند است.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰صدای احمق بلند است من فوراً تصحیح می کنم، مواردی از کاریزمای خاص و با صدای بلند وجود دارد - اما در چنین مواردی سؤالی مانند "یا شاید او فقط یک احمق است؟" وجود ندارد. من در مورد آنها صحبت نمی کنم، بلکه در مورد آن افراد احمقی که اغلب کمبود عمق و معنا را با شدت صدای بلند جایگزین می کنند. تصور کنید: یک رستوران، چراغهای خاموش، مردم در حال صحبت کردن، شخصی که با لپتاپ کار میکند، کسی که یک جلسه رمانتیک آرام دارد. اینجا و آنجا صدا کمی افزایش می یابد: می خندیدند، به کسانی که می آمدند احوالپرسی می کردند... و ناگهان در میان این سروصدای دنج صدای آزاردهنده خانمی به گوش می رسد که جزئیات زندگی شخصی خود را به همکار می گوید. قوانین آداب معاشرت، مانند دفترچه راهنمای کتری، از بسیاری جهات بی خطا هستند. ما نمی خواهیم گوش کنیم، به خصوص که جالب نیست، احمقانه و سطحی است... اما مغز ما اینگونه کار می کند: ما مجبور هستیم به صداهای تیز توجه کنیم، زیرا زندگی می تواند به آن بستگی داشته باشد. و اکنون کل رستوران به جزئیات طلاق این زن احمق اختصاص یافته است ... تنها افراد خوش شانس رستوران آنهایی هستند که لپ تاپ دارند و از هدفون استفاده می کنند . زن و شوهر جوانی به سرعت حساب می کنند و فرار می کنند: همه چیز برای آنها تازه شروع شده است و طلاق دیگران موضوعی بسیار نامناسب است. خانم شراب بیشتری سفارش می دهد، صدایش بلندتر می شود. و حتی کسانی که در تراس خیابان نشسته اند قبلاً در مورد حماقت او شنیده اند ...
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰احمق نیازهای همکار را نادیده می گیرد آیا او به صحبت من علاقه مند است؟ همکارم خسته نیست؟ شاید او نیاز به دور شدن داشته باشد، اما او نمی تواند یک پاسخ مناسب پیدا کند؟ در یک نفس، چنین فردی تمام فضا را پر می کند. فقدان نیاز به بازخورد از خودپسندی کودکانه صحبت می کند. چنین همدلانی مانند کودکی هستند که هنوز همدلی ندارد و نمی تواند بفهمد که مادرش از کشیدن او روی سورتمه تا کیلومترها خسته شده است. بنابراین، از یک طرف، به نظر می رسد که آنها به وضوح بیان می کنند: "اگر چیزی را دوست ندارید، فقط آن را بگویید." و از سوی دیگر - بله، آن را امتحان کنید، به من بگویید. پرداخت به حساب شکایات شما - با تشکر، اما نه امروز.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰یک فرد احمق از همه چیز می ترسد. من آنجا نخواهم رفت. من نمی خواهم اینجا بروم. با این حال، جستجوی مداوم برای منطقه ای از ایمنی و آسایش مانع از تکامل می شود. هر ذهن زنده ای برای تکامل گرسنه است و راه هایی برای مقابله با ترس های خود یا درخواست کمک پیدا می کند. احمقانه است که اجازه دهیم ترس ها زندگی را تنظیم کنند. روی دیگر سکه نیز وجود دارد - زمانی که یک فرد بدون سنجیدن خطرات و مقایسه نکردن آنها با نقاط قوت خود می شتابد. چقدر کارهای احمقانه روی این شجاعت انجام شده! اما این نوع دوم «سواران بی سر» هنوز به من نزدیکتر از منتظران است که از همه چیز می ترسند. با انجام برخی عمل ها، فرد تجربه، حتی منفی، نوعی خرد به دست می آورد. و تجربه و حکمت کسی که در چهار دیواری می ماند و از سر کسالت فقط برای یافتن بهترین کانال تلویزیونی آزمایش می کند چیست؟ ..
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰احمق در رفتار خود شک نمی کند. به نظر من این اوج حماقت است. به هر رشته ای از علم نگاه کنید، چگونه ایده ها در طول زمان تغییر کرده اند. چیزی درست و غیرقابل انکار تلقی شد و سپس یک کشف کل نظام دانش را زیر و رو کرد و باورهای گذشته در یک روز به توهمات تبدیل شد. علاوه بر این، تفکر سفت و سخت، زمانی که فرد نمی داند چگونه انعطاف پذیر باشد و دانش جدید را در نظر بگیرد، راهی مستقیم به آلزایمر است. این چیزی است که تحقیقات مدرن می گوید. اما کی میدونه شاید نظرشون عوض بشه...
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰یک فرد احمق همه چیز را به سیاه و سفید تقسیم می کند. نگرش های طبقه بندی شده، به ویژه در لجاجت، نشانه دیگری از حماقت است. نوبت را از دست دادید - شما کرتینیسم توپوگرافیک دارید. و بس، تا آخر عمرت همینطوری خواهی ماند. عدم شناخت ویژگی های زمینه و موقعیت - این قطعاً مشخصه افراد باهوش نیست.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰این متن نمونه ای از چنین تقسیم بندی است. تقسیم مردم به احمق و باهوش بسیار احمقانه است. از این گذشته ، هر فرد داستان و تجربه خاص خود را دارد ، که منجر به این واقعیت می شود که در این مرحله از زندگی فرد فقط در مورد خودش صحبت می کند ، با همکار خود چک نمی کند یا اسیر ترس ها می شود.
Lyza 729۱۴۰۰/۱۱/۲۰هر یک از ما گاهی اوقات ممکن است رفتار احمقانه ای داشته باشیم، بنابراین بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم این است که توجه خود را به زندگی درونی خود معطوف کنیم و حداکثر حسن نیت را به دنیای اطراف خود بدهیم.
در ادامه بخوانید...آیا می دانید ناهمرنگی عنبیه که برای خیلی ها جالب است در انسان و حیوان دیده می شود.این تفاوت رنگی حاصل از فقدان یا مقادیر اضافی ملانین یا رنگدانه می باشد.تفاوتی که باعث می شود سرها به سمتشان چرخیده و نگاهها را متوجه خود کنند.
هنری کویل بازیگر انگلیسی با چشم های 2 رنگ
جین سیمور بازیگر انگلیسی با ناهمرنگی عنبیه
در نقش دکتر کوئین در سریال پزشک محله دارای یک چشم سبز و یک چشم قهوه ای می باشد.
آلیس ایو بازیگری انگلیسی با رنگ چشمهای متفاوت
کیت باسورث دارای یک چشم آبی و یکی فندقی تیره می باشد
میلا کونیس بازیگر با ناهمرنگی عنبیه
الیزابت برکلی بازیگر سینما و تئاتر دارای یک چشم سبز و دیگری نیمه سبز، نیمه قهوه ای
این پست را چگونه میبینید؟ کسانی را می شناسید که دارای عنبیه متفاوت باشند؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر به اشتراکبگذارید.(سیارک)
مردی اندونزیایی مدعی شده است که پیرترین مرد جهان است و حالا دیگر برای مرگ آماده می باشد. براساس اطلاعاتی که از دولت اندونزی به دست آمده است به این نتیجه رسیده اند که این مرد در 31 دسامبر 1870 متولد و در حال حاضر 145ساله می باشد. وی میباه گوتو نام دارد و تاکنوت 4 همسر اختیار نموده که آخرین آنها در سال 1988 فوت شده است.
آیا می دانید که تمام فرزندان وی از دنیا رفته اند و وی با نوه و نتیجه هایش زندگی می نماید. تا قبل از این مرد, رکورد دار پیرترین انسان ، زنی فرانسوی با 122 سال سن بوداما در حال حاضر میباه گوتو رکورددار شده است.(سیارک)
این پست را چگونه میبینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید.