روابط عاطفی در خانواده
طاهره مصطفویدر۱۴۰۳/۲/۱۸خانواده ها در حال تغييرند اما، اساسي براي شادي هستند.خانواده واقعا در شكل دادن شادي و رفاه اهميت دارد. انسان ها به طور مستقيم با كيفيت و كميت تعاملات خانواده تحت تاثير قرار مي گيرند. تماس هاي تلفني بين دختران و مادران،تعطيلات خانواده و ملاقات با بستگان سببي و شايد بعدتر زمان با grams and gramps فراتر از زمان و پيوند عاطفي بين اعضاي خانواده فرد ، خويشاوندان نيز پشتيباني قوي و شبكه ي طرفداري را تشكيل مي دهند. روشي كه ما با آن شبكه برقرار مي كنيم مي تواند زندگي هاي ما را آسان تر و سالم يا سخت تر و پر از استرس كند. اين بدين دليل است كه در راه هاي بزرگ و كوچك ، تلاش هاي زندگي ما و دستاوردها توسط چگونگي قضاوت شدن با خانواده ما معني داده مي شود.
" حتي به عنوان كاهش ازدواج ، خانواده در تمام تنوع ظهور آن – انعطاف پذير باقي مي ماند"، مركز تحقيق پيو در بررسي ٢٠١٠ در افزايش ساختارهاي خانوادگي جديد و نگرش هاي عمومي نسبت به ازدواج و خانواده مي گويد " آمريكايي ها تعريف گسترده اي از آن چه كه خانواده را مي سازد، دارند و اكثريت قريب به اتفاق بزرگسالان ( حدود ٧٥ درصد) خانواده ي خود را مهمترين ، رضايت بخش ترين عنصر زندگي خود در نظر مي گيرند."
" در زمينه ي پيري شناسي ، هر كسي از زوال خانواده اظهار تاسف مي كند" مريل سيلور استاين، پروفسور پيري شناسي اجتماعی و جامعه شناس دانشگاه جنوب كاليفرنيا مي گويد. اما اعضاي خانواده به داشتن ارتباطات و تعاملات قوي ادامه مي دهند. برخي از زير گروه ها قطعا مسايلي دارند ، او مي گويد، شامل آنهايي با درامد هاي پايين يا والدين طلاق گرفته مخصوصا پدران. سيلور استاين مي گويد به طور كلي با اين حال" بحران خانواده پر از شكوفه است".
"پيو" تغييرات در مقدمات زندگي بزرگسالان را بين ١٩٦٠و ٢٠٠٨ ملاحظه كرد. درصد افراد بالغ ازدواج كرده در طول اين دوره از ٧٢ درصد به ٥٢ درصد كاهش يافته است. درصد افراد بيوه نيز از ٩ درصد از تمامي بزرگسالان در سال ١٩٦٠ تا ٧ درصد در ٢٠٠٨ كاهش يافته است. درصد افرادي كه جدا شده يا طلاق گرفته اند تقريبا در طول اين زمان ٣ برابر شده است، از ٥ درصد تا ١٤ درصد ، درصد بزرگسالاني كه اصلا ازدواج نكرده اند، دو برابر شده است از ١٤ درصد در سال ١٩٦٠ تا ٢٧ درصد در ٢٠٠٨.
نقش خانواده مي تواند بر روي اهميتش در خانواده هاي غير سنتي برداشته شود بويژه آنهايي كه از مزاياي قانوني و حمايت گسترده ي اجتماعي ازدواج و ديگر روابط سنتي برخوردار نيستند.
" اعضاي خانواده نقش بزرگتري براي ايفا كردن نسبت به آن چه كه ممكن است درك كنند دارند"، ليزا دياموند، استاديار روانشناسي در دانشگاه يوتا مي گويد . تحقيقات دياموند روابط همجنس را اختصاصي مي كند، جاييكه نياز به حمايت خانواده يا حداقل پذيرش ممكن است بزرگ باشد. دياموند مي گويد:" حس رابطه ي شما كه تصديق نشده ، تلفات رواني در زوج هاي همجنس گرا و هم جنس باز مي گيرد.
" اين به طور كلي به اين بستگي دارد كه ايا شما در يك محيط زندگي مي كنيد كه از آن ارتباط قابل حمايت يا غير قابل حمايت هستيد. اگر شما از خانواده حمايت و پذيرش بگيريد ، مي تواند شما را از اثرات منفي كمبود حمايت جامعه متعادل كند.
رابطه ي كودك و والدين بي شك از مهم ترين پيوندهاي خانوادگي است. مانند تمام روابط انساني، مي تواند خوب بودن و استرس را توليد كند. ديدگاه ها به سمت توسعه ي ارتباطي سالم با والدين يا كودك شما با اين تشخيص شروع مي شود كه به ندرت يك تلاقي تساوي ها است.
والدين ارتباط را با تقريبا كنترل كامل بر زندگي هاي كودكان خود شروع مي كنند. با گذشت زمان، تكيه گاه اين قدرت در رابطه به سمت فرزند حركت مي كند و در سال هاي پيري ، والدين ممكن است كنترل بيشتري از زندگي خود را به فرزندان رشد كرده ي خود واگذار كنند. درك نقش يكديگر در اين زنجيره براي داشتن توقعات منطقي در مورد چگونگي رفتار هر يك از طرفين ضروري است.
اگر هم به اندازه ي كافي سخت نباشد، بسياري از روانشناسان مي گويند كه عدم تطابق ژنتيكي بين والد و كودك وجود دارد. آن را خطر نسل مي نامند. والدين به سادگي براي كودكان خود ، نسبت به مراقبت كودكان براي آنها مراقبند. در حالي كه خطر نسل زماني كه يك كودك جوان تر مي شود، قابل درك تر است. عدم تطابق عاطفي ممكن است چندين سال به طول انجامد" يكي ممكن است بگويد كه انگيزه ي ژنتيكي وجود دارد كه ما به مراقبت از كودكان خود درگير مي شويم، اما در عوض توليد مثل خواهند نمود و نسل را ادامه مي دهند" .
"كارن فينگر من" ، پروفسور توسعه ي انساني و علم خانواده در دانشگاه تگزاس در تحقيق خود به این نتیجه رسید كه :
خوشحالي خانواده ها در ميان سالي به اين كه چگونه فرزندان بزرگ شده شان زندگي را مي گذرانند، ارتباط دارد. حتي والدين با چندين فرزند رشد كرده ي موفق مي توانند خوشحال نباشند، اگر یکی از فرزندان به خوبي كاري را انجام ندهد. احساسات منفي اثري بزرگتر و عمري طولاني تر نسبت به موارد مثبت دارد.
حتي اهميت نوه برتري پيوند والدين – فرزند را تحت شعاع قرار نمي دهد. اما در اين جا، پدربزرگ، مادر بزرگ پيشرفت عاطفي غني تري نسبت به پدرمادر شدن دارند. اما مسير بزرگترين شادي براي پدربزرگ مادربزرگ هميشه آشكار يا آسان نيست.
سيلور استاين مي گويد:" پدربزرگ مادربزگ نقشهاي مبهم بسياري براي ايفا نمودن دارند". انها مي خواهند كارهايي را انجام دهند و براي زندگي نوه هاي خود مهم باشند. اما نياز به متعادل نمودن انگيزه ي خود به منظور كنترل، كمك به افزايش يا آموزش كودك در مقابل حقوق والدين دارند. اين انواع نقش توليد اضطراب مي کند.
پدر بزرگ و مادربزرگ تلاش مي كنند كه والدين نوه هاي خود باشند. همچنين پدربزرگ مادربزرگ جداشده وجود دارد كه خيلي درگير نيستندو پدربزرگ مادربزرگ كمكي وجود دارند كه براي بچه داري نوه هاي خود مي آيند و به والدين آنها پشتيباني و آسايش فوق العاده اي مي دهند.
به منظور توسعه ي نقش درست ، سيلور استاين توصيه مي كند كه پدربزرگ مادربزرگ ها باید به خواسته ها و اولویت های فرزندان خود گوش دهند."
روابط بين نسلي شامل پدر بزرگ و مادربزرگ ، كودكانشان و نوه هاي آنها نقش بزرگي در زندگي خانوادگي ايفا مي كنند."به عبارت ديگر، در حالي كه شكل خانواده قطعا در حال تغيير است، اين تغييرات مي تواند ارتباطات خانوادگي را تقويت كند.(سیارک)