چرا هیتلر و استالین از عجیب ترین زبان جهان متنفر بودند؟ حقایق کمتر شناخته شده درباره اسپرانتو

در

آدولف هیتلر و جوزف استالین

 

اسپرانتو به عنوان یک زبان جهانی برای تمام مردمان زمین تصور شد. اسپرانتو یک زبان مصنوعی است که در آن هیچ استثنا، موارد و املای سختی وجود ندارد. دانشمندی که آن را درست کرد امیدوار بود که همه مردم آن را بیاموزند و به اصلی ترین زبان روی این سیاره تبدیل شود. دکتر Zamenhof آرزو داشت که اختراع او تمام جنگ های زمینی را متوقف کند و به خشونت جهانی پایان دهد. چرا قدرتمندترین رهبران سیاسی آن زمان به شدت از اسپرانتو متنفر بودند؟ چگونه اتفاق افتاد که پروژه یک نظم جهانی ایده‌آل با شکست بدی روبرو شد و حقایق ناشناخته در مورد زبان اسپرانتو - در ادامه بررسی.

زبان جهانی یا مدینه فاضله دکتر زامنهوف

در پایان قرن نوزدهم، شهر  لهستانی بیالیستوک، که ابتدا به پروس و سپس به روسیه تعلق داشت، دوباره بخشی از لهستان شد. تاریخ پر دردسر آن را به مرکز تنوع ملی تبدیل کرده است. لهستانی ها، آلمانی ها، روس ها و حتی یهودیان اشکنازی(Ashkenazi Jews) در اینجا زندگی می کردند. هر گروه منحصراً به زبان خود صحبت می کردند و با افراد دیگر با سوء ظن رفتار می شد.

در این زمان بود که لودویک لازار زامنهوف در اینجا زندگی می کرد. او یک یهودی بود که در بیالیستوک، زمانی که متعلق به امپراتوری روسیه بود، به دنیا آمد. لازار مارکوویچ در مسکو تحصیل کرد و به عنوان یک پزشک معتبر به زادگاه خود بازگشت. او یک ایده آلیست بود و آرزوی روزی را داشت که همه مردم در صلح با یکدیگر زندگی کنند. دکتر علت خشونت و همه جنگ های روی زمین را در این می دید که مردم از ملیت های مختلف یکدیگر را درک نمی کنند. او معتقد بود که اگر گروه‌های مختلف بتوانند به راحتی با هم ارتباط برقرار کنند، صلح جهانی برقرار می‌شود.

دکتر زامنهوف

لودویک لازار زامنهوف

در 26 ژوئیه 1887، Zamenhof آنچه را که اکنون Unua Libro یا اولین کتاب نامیده می شود منتشر کرد. در این اثر زبانی ارائه و شرح داده شد که دکتر نام آن را «اسپرانتو» یا «امید» گذاشت. لازار مارکوویچ سالهای زیادی را صرف توسعه این زبان کرد. او در این اثر در کنار امیدها و آرزوها تمام روح خود را گذاشت.

زامنهوف از کودکی چند زبانی بود. او که در یک شهر چند ملیتی زندگی می کرد، زبان تمام جوامع ملی را که در بیالیستوک بودند آموخت. این به او کمک کرد تا با استفاده از دانش خود واژگان اسپرانتو را بسازد. این شامل کلمات انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، یونانی، ایتالیایی، لاتین، لهستانی، روسی و ییدیش(زبانی است که یهودیان در سرتاسر دنیا به آن زبان صحبت می‌کنند) بود. گرامر زبان جهانی عمدتاً تحت تأثیر زبانهای اروپایی بود. برخی از نوآوری ها بسیار شبیه به عناصر زبان های آسیایی هستند، به عنوان مثال، بسیاری از آنها از چینی گرفته شده اند.

دکتر زامنهوف

لازار مارکوویچ زامنهوف و آثار زندگی او.



اکنون، پس از گذشت تقریباً یک قرن و نیم، آشکار است که آرمان شهر دکتر زامنهوف به طرز فجیعی شکست خورده است. اسپرانتو خشونت های جهان را متوقف نکرده است و جنگ ها هنوز کره زمین را می لرزاند. حتی درگیری نظامی کنونی در مرکز اروپا تا حدی به دلیل تفاوت های زبانی است. و همیشه به اندازه کافی جنگ به این دلایل روی زمین وجود داشته است. زبان امید و وعده صلح جهانی برای کسی فایده ای نداشت. هرگز توزیع گسترده ای دریافت نکرد. امروزه اسپرانتو راهی برای برقراری ارتباط فقط در محافل محدود فکری است. خیلی آهسته پخش می شود. به طور کلی، در این سیاره امروزه حدود دو میلیون نفر  اسپرانتو صحبت می کنند!

اسپرانتو  زبانی برای همه

زامنهوف به هیچ وجه قرار نبود زبان مادری کسی را با زبان اختراعی خود جایگزین کند. او فقط می خواست هماهنگی و تفاهم جهانی حاکم شود. قرار بود زبان اسپرانتو  به زبان دوم تبدیل شود و درک بین المللی و البته صلح را ترویج کند. یادگیری اسپرانتو بسیار آسان است. اسم های موجود در آن جنسیت دستوری ندارند، بنابراین هرگز نباید تعجب کنید که آیا جدول مذکر است یا مؤنث. در اینجا هیچ افعال بی قاعده ای وجود ندارد، بنابراین لازم نیست جداول صرف پیچیده را حفظ کنید. علاوه بر این، املا کاملاً آوایی است، بنابراین هرگز با حروف بی صدا یا حروفی که در زمینه های مختلف صداهای متفاوتی دارند، سردرگم نخواهید شد.

دکتر زامنهوف

دکتر زامنهوف با علاقه مندان دیگر.


زامنهوف در Unua Libro 16 قانون اساسی اسپرانتو را مطرح کرد و یک فرهنگ لغت ارائه کرد. این کتاب به بیش از ده ها زبان در سراسر جهان ترجمه شده است. زامنهوف مقدمه کار خود را با یادداشتی مبنی بر اینکه از همه حقوق فردی برای خلقت خود چشم پوشی می کند، بیان کرد. اسپرانتو، به گفته او، دارایی کل جامعه جهانی است.

اول، ایده های لازار مارکوویچ پاسخ قدرتمندی در قلب بسیاری از مردم این سیاره یافت. این زبان به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت. در سال 1905 اولین کنگره جهانی اسپرانتو برگزار شد که از آن زمان به بعد هر سال برگزار می شود. حاملان آن در آنجا جمع شدند و آن را به زبان آوردند و تجلیل کردند. زامنهوف برای دستاوردهای خود 14 بار نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد، اما متأسفانه هرگز این جایزه عالی را دریافت نکرد.

دکتر زامنهوف

بنای یادبود لازار مارکوویچ زامنهوف.


پرونده زامنهوف امروز ادامه دارد. انجمن جهانی اسپرانتو وجود دارد، سازمانی که هدف آن تشویق روابط بین مردم از طریق استفاده از این زبان است. این سازمان برای قدردانی از سهم خود در صلح جهانی، بیش از صد نامزد دریافت جایزه صلح نوبل دارد. از این گذشته، اسپرانتو به برقراری ارتباط با همه بدون موانع زبانی کمک می کند. تا به امروز، انجمن هرگز جایزه ای دریافت نکرده است.


جهان صلح نمی خواهد، هر چقدر هم که متناقض به نظر برسد

پس از جنگ جهانی اول، سازمان ملل متحد، تأسیس شد. این به امید جلوگیری از همه درگیری های آینده انجام شد. در همان جلسه اول، نماینده ای از ایران پیشنهاد کرد که اسپرانتو به عنوان زبان جهانی روابط بین الملل پذیرفته شود. نماینده فرانسوی بلافاصله این پیشنهاد را وتو کرد. او بسیار می ترسید که این امر فرانسه را از موقعیت ممتاز خود در دیپلماسی محروم کند. اندکی بعد، مقامات فرانسوی پا را فراتر گذاشتند و اسپرانتو را به بهانه اینکه ظاهراً ابزاری برای تبلیغات کمونیستی است، کاملاً در کشور ممنوع کردند.

دکتر زامنهوف

لازار مارکوویچ زامنهوف با همسر و همکارانش.


از قضا، در کشور کمونیستی پیروز، اسپرانتو نیز مورد علاقه نبود. در اتحاد جماهیر شوروی، گویشوران این زبان اعضای یک "سازمان جاسوسی بین المللی" خاص به حساب می آمدند. بسیاری از آنها در جریان پاکسازی بزرگ ژوزف استالین دیکتاتور شوروی محکوم، تبعید و حتی تیرباران شدند.


در آلمان نازی، آدولف هیتلر زبان اسپرانتو را توطئه یهودیان برای تسلط بر جهان اعلام کرد. تحت حکومت رایش سوم، گشتاپو دستورات خاصی برای جستجوی نوادگان زامنهوف دریافت کرد. هر سه فرزند و همسرش در هولوکاست جان باختند، مانند بسیاری دیگر از اسپرانتو زبانان.

آدولف هیتلر و جوزف استالین

آدولف هیتلر و جوزف استالین به یک اندازه از اسپرانتو متنفر بودند.


وجود چنین رویدادهایی، در سال 1954 سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد (که بیشتر به عنوان یونسکو شناخته می شود) قطعنامه ای را تصویب کرد. به رسمیت شناختن و ایجاد روابط با انجمن جهانی اسپرانتو. این قطعنامه راه را برای گسترش زبان جهان باز کرد. این زبان در تمام رویدادهای یونسکو مرتبط با مسائل زبانی ارائه می شود.

در سال 1985، یونسکو قطعنامه ای را تصویب کرد که در آن از کشورها خواست تا اسپرانتو را در برنامه های درسی مدارس خود بگنجانند. در چین، اسپرانتو به عنوان یک زبان خارجی در چندین دانشگاه تدریس می شود. یکی از آنها حتی موزه ای را به زبان اسپرانتو اختصاص داد. در دانشگاه Adam Mickiewicz در لهستان، برنامه Interlinguistics به طور کامل به زبان اسپرانتو تدریس می شود. سال 2017 توسط یونسکو به عنوان سال زامنهوف اعلام شده است. از آن زمان، نشریه شاخص این سازمان یک شماره فصلی را به زبان اسپرانتو منتشر می کند.

 

اسپرانتو

نشست اسپرانتو زبانان اتحاد جماهیر شوروی، در مسکو در سال 1931 برگزار شد.

به افراد ناامید، امید بده

امروزه اسپرانتو توسط علاقه مندان در سراسر جهان صحبت می شود. اینترنت طیف گسترده ای از دوره ها و آموزش های رایگان زبان را ارائه می دهد. راهنمای کامل دستور زبان اسپرانتو در Google Translate موجود است. زبان دنیا نسخه مخصوص به خود ویکی‌پدیا را دارد که در حال حاضر حاوی مقالات بیشتری نسبت به نسخه‌های مشابه به زبان‌های دانمارکی، یونانی و ولزی است.

اسپرانتو

مردم می توانند جنگ را متوقف کنند، اما نمی خواهند.


ترجمه شده، کلمه "اسپرانتو" به معنای "کسی که امیدوار است" است. ممکن است امید پایان دادن به همه خشونت ها در جهان با کمک زبانی جهانی، آرمان گرایی و آرمان شهر باشد.هر جنگی همیشه با مذاکرات صلح خاتمه می یابد. طرفین متخاصم از خدمات مترجمان استفاده می کنند. زامنهوف معتقد بود که اگر یک زبان خنثی وجود داشته باشد، همه چیز بسیار آسان تر خواهد بود. این می تواند به افراد کمک کند تا بر اختلافات خود غلبه کنند. شاید واقعاً در آن زمان جنگی وجود نداشته باشد؟...

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا در جنگ جهانی دوم، آلمان دو بار قرارداد تسلیم را امضا کرد

در

جنگ جهانی دوم

در 7 مه 1945 ، آلمان بدون قید و شرط تسلیم متفقین شد. تسلیم رسما در ریمز فرانسه امضا شد. پایان چنین مدت انتظار طولانی ، برای آن جنگ وحشتناک و خونین ، که چنین زخم های عمیقی بر قلب و سرنوشت بسیاری از مردم به جا گذاشت. این سقوط نهایی رایش سوم بود. پس از آن در تاریخ 9 ماه مه در برلین چه اتفاقی افتاد؟ چرا آلمان مجبور شد تقریبا دو بار کاپیتولاسیون کند؟(کاپیتولاسیون در لغت به معنای سازش و تسلیم است)

 

جنگ جهانی دوم

امسال 75 سالگرد از پایان  وحشتناک ترین و مخرب ترین جنگ در قرن بیستم می گذرد. طبق آمار رسمی ، در جنگ جهانی دوم حدود 70 میلیون نفر جان خود را از دست داده است. دولت آلمان در این جنگ مجبور شد دو بار تسلیم شود. این اتفاق به دلیل ایدئولوژی های متناقض ، نزاع  بین اتحاد جماهیر شوروی و متحدان آن رخ داد. متأسفانه جنگ جهانی اول اخیر چنین میراثی را به جا گذاشت.

 

جنگ جهانی دوم
استالین از امضای عمل تسلیم آلمان در ریمز  فرانسه عصبانی شد.

شکست آلمان نازی از آغاز سال 1944 کاملاً آشکار بود. اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده ، فرانسه و انگلیس به نیروها پیوستند تا این رویداد مورد انتظار طولانی را نزدیک کنند. هنگامی که آدولف هیتلر در 30 آوریل 1945 خودکشی کرد ، از قبل برای همه مشخص بود که زمان دیکتاتوری خونین رایش سوم به پایان رسیده است. فقط اکنون مشخص نبود که چگونه ارتش و دولت امضای تسلیم را برگزار می کنند.

هیتلر، دریاسالار  و یک نازی سرسخت کارل دنیتز را به عنوان جانشین خود در صورت مرگ منصوب کرد. در واقع و در حقیقت ، دنیتز نه مدیریت آلمان جدید ، بلکه سازمان انحلال آن را به ارث برد.

دریادار به زودی به رئیس ستاد عملیاتی فرماندهی عالی نیروهای مسلح ، آلفرد جودل دستور داد كه در مورد تسلیم همه سربازان آلمانی با ژنرال  آیزنهاور موافقت كند.

 

جنگ جهانی دوم
اولین امضا در 8 ماه مه در ریمز فرانسه انجام شد.

 

 

در همان زمان ، دنیتز ابراز امیدواری کرد که مذاکرات زمان لازم برای او را به دست آورد تا هرچه بیشتر شهروندان و سربازان آلمانی از مسیر ارتش پیشروی اتحاد جماهیر شوروی خارج شوند. دریادار حیله گر همچنین امیدوار بود که ایالات متحده ، انگلیس و فرانسه را متقاعد کند که با اتحاد جماهیر شوروی مخالفت کنند تا آلمان بتواند جنگ خود را در این جبهه ادامه دهد.

 

جنگ جهانی دوم
خوشحالی نیویورکی ها از تسلیم آلمان در جنگ جهانی دوم


اما آیزنهاور همه این ترفندها را دید و اصرار داشت كه جودل سند تسلیم را بدون هیچ گونه مذاكره ای امضا كند. در 7 مه 1945 ، "قانون تسلیم نظامی" بدون قید و شرط و توافق بر سر آتش بس کامل امضا شد که از 8 مه در 23 ساعت و یک دقیقه CET به اجرا در آمد.

 

جنگ جهانی دوم
جوزف استالین خواستار عقد قرارداد از طرف آلمان توسط فیلد مارشال ویلهلم کیتل بود.

 

وقتی جوزف استالین فهمید که آلمان تسلیم بی قید و شرط در ریمز فرانسه قرارداد تسلیم را امضا کرده است ،عصبانی شد. از این گذشته ، اتحاد جماهیر شوروی میلیون ها جان سربازان و شهروندان عادی را در این جنگ قربانی کرده بود. این بدان معنا بود که عقد قرارداد قرار بود توسط یک رهبر نظامی اتحاد جماهیر شوروی با بالاترین رتبه انجام شود و امضا کنندگان فقط به حضور رسمی یک افسر شوروی محدود می شدند.

استالین نسبت به مکان امضای عقد قرارداد هم اعتراض کرد. استالین معتقد بود كه چنین سندی باید فقط در برلین امضا شود. از این گذشته ، برلین بود که پایتخت رایش سوم بود ، به این معنی که در آنجاست که تسلیم بی قید و شرط آن باید رسمی شود.

 

جنگ جهانی دوم
دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.

دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.


اعتراض قاطع جوزف استالین برای متفقین این بود كه آلفرد جودل ارشدترین مقام نظامی آلمان نبود. از این گذشته ، همه به یاد داشتند که چگونه امضای مشابه آتش بس که به جنگ جهانی اول پایان داد ، به کاشت بذر جنگ جهانی دوم کمک کرد.

سپس در سال 1918 ، هنگامی که امپراتوری آلمان در آستانه شکست بود ، فروپاشید و یک جمهوری پارلمانی جایگزین آن شد. وزیر امور خارجه جدید ، ماتیاس ارزبرگر ، آتش بس را در کامپن منعقد کرده بود که در آن نیز آلمان نیز بدون قید و شرط تسلیم شد، زیر پا گذاشت.

 

استالین متقاعد شده بود که امضای عمل تسلیم توسط چنین مقام رسمی مانند آلفرد جودل ، با دستورالعمل رئیس غیرنظامی دولت ، می تواند در آینده یاعث شود تا داستان جدیدی ایجاد شود که ارتش آلمان دوباره از پشت خنجر بزند. استالین بسیار نگران بود كه در این صورت ، آلمان دوباره می تواند در آینده پافشاری كند كه تسلیم غیرقانونی است. استالین خواستار آن شد که این سند شخصاً به وسیله فرمانده کل نیروهای مسلح آلمان ، فیلد مارشال ویلهلم کیتل ، امضا شود.

جنگ جهانی دوم
ویلهلم کیتل توافق تسلیم را در روز 8 مه 1945 ، در شهر کارلهرست ، حومه شهر برلین امضا کرد.

 

متفقین با استالین موافقت کردند و هیأت سازماندهی مجدد شد. روز بعد ، 8 مه 1945 ، کیتل به کارلهرست ، حومه شهر برلین رفت تا این سند را در حضور مارشال جورجی ژوکوف و یک هیئت کوچک متفقین امضا کند. مارشال میدانی آلمان در مورد قرار دادن یک نکته ناچیز در سخنان خود اصرار داشت: تأمین مدت زمان سپری حداقل 12 ساعت به نیروهای خود. ظاهراً این امر برای اطمینان از دریافت دستور آتش بس ضروری است تا برای ادامه خصومت ها با هیچ تحریمی مواجه نشوند.


مارشال ژوکوف از دادن این بند در قرارداد خودداری کرد و فقط یک قول شفاهی داد. در نتیجه همه این اتفاقات ، تأخیر در اجرای رسمی قرارداد به وجود آمد .در مطبوعات شوروی هیچ کلمه ای درباره تسلیم آلمان، که در ریمز امضا شده بود، گفته نشد. بعید است بدانیم چه چیزی استالین را راهنمایی می کند ، اما الزامات وی برای این روند کاملاً منطقی بود . اما هنوز هم در اروپا روز پیروزی را 8 ماه مه ، روز آتش بس رسمی و در 9 ماه مه در سرتاسر قلمرو  شوروی سابق جشن می گیرند.

 

در مورد جنگ جهانی دوم چیزهای زیادی شناخته شده است ، اما هنوز هم درس های بیشتری برای آموختن وجود دارد ، یا برعکس،  شاید برای همیشه یک راز در تاریخ باقی خواهد ماند. 
مقاله را دوست دارید؟ با گذاشتن نظر از ما پشتیبانی کنید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

معروف‌ترین جاسوس زن در تاریخ

در
ماتا هاری

صبح روز 15 اکتبر 1917، یک ماشین نظامی خاکستری رنگ زندان "سنت لازار" در مرکز پاریس را ترک کرد. در این ماشین علاوه بر دو راهبه و یک وکیل، یک زن 41 ساله هلندی حضور داشت که کتی بلند به تن داشت و کلاه لبه‌دار بزرگی بر سر گذاشته بود. صد سال پیش، این زن پایتخت‌های اروپا را به‌زانو درآورده بود. یک "زن افسونگر" که به رقص‌های مسحورکننده و عجیب شهرت داشت. در میان عشاقش وزرا، صنعتگران و ژنرال‌ها حضور داشتند.اما جنگ آغاز شد و جهان تغییر کرد. او فکر می‌کرد هنوز هم می‌تواند در سراسر اروپا سفر کند و به کار افسونگری خود ادامه دهد. اما اکنون مردان و ژنرال‌های بلندمرتبه چیزی فراتر از دلالی محبت  از او می‌خواستند. اطلاعات.و این به معنای جاسوسی بود.

 

او "ماتا هاری" نام داشت و قرار بود اعدام شود. جرمش چه بود؟ جاسوسی برای آلمان، گرفتن اطلاعات از افسران متفقین و انتقال آن‌ها به مزدوران آلمان. با ادامه این روند روزنامه‌های خشمگین مدعی شدند که او مسئول مرگ هزاران تن از سربازان متفقین است.اما شواهدی که در دادگاه محاکمه او ارائه شد بعلاوه چندی دیگر از اسناد، چیز دیگری را نشان می‌دهند: که او درواقع یک جاسوس دوجانبه بود و در این راه قربانی شد.

 

اکنون پس از گذشت صدسال، با انتشار اسنادی توسط وزارت دفاع فرانسه، اطلاعات جدیدی از معروف‌ترین جاسوس زن در تاریخ به دست آمد.این اسناد شامل متن بازجویی‌هایش توسط دادستان ضد جاسوسی فرانسه در سال 1917 است. برخی از این اسناد در نمایشگاه جدیدی در موزه "فرایز" در زادگاهش "لیوواردن" به نمایش گذاشته شدند.در میان این اسناد، برگه تلگرافی از سوی یکی از مقامات ارتش آلمان در مادرید به برلین دیده می‌شود که سبب دستگیری ماتا هاری در هتلی در خیابان شانزلیزه شد. این مدرک در دادگاه محاکمه او به‌عنوان یک مدرک کلیدی ارائه شد.

 

ماتا هاری

نام اصلی‌اش "گرترود مارگارت زله" و متولد 1876 بود. ماتا هاری، نام هنری او یک واژه مالائی به معنای "چشم روز" یا آفتاب بود. او زندگی عجیب و تراژیکی داشت. پس از یک ازدواج سخت و ناموفق در هلند، به فرانسه رفت و به یک رامشگر حرفه‌ای تبدیل شد. رقص‌های فریبنده او راه ورود به مجامع مخفی اروپا بود."هانس گرونوگ" مدیر موزه فرایز می‌گوید: "حتی بدون فعالیت‌های جاسوسی، بازهم نام ماتا هاری به دلیل فعالیت‌های ویژه‌اش در خاطره پایتخت‌های اروپا باقی می‌ماند."

 

"او کم‌وبیش خالق رقص استریپ بود.  آلبوم عکس‌ها او در موزه به نمایش گذاشته شده و تصاویر زیادی از او در روزنامه‌های آن دوران وجود دارد. او یکی از افراد مشهور دوره خود بود." متأسفانه اتهام جاسوسی بر داستان ماتا هاری سایه‌ای سیاه افکنده است. در سده گذشته بسیاری از مورخان از او دفاع کرده‌اند. برخی می‌گویند او قربانی شد زیرا فرانسوی‌ها نیاز به جاسوسی داشتند تا جای خالی برخی امور را پر کند.

 

ماتا هاری برای فمینیست‌ها هدف مناسبی بود زیرا باوجود بی‌بندوباری اخلاقی راحت‌تر می‌توانستند به او عنوان "دشمن فرانسه" را بدهند.تاکنون جزئیات کامل بازجویی او توسط "پیر بوچاردون" (مردی که بعدها "فیلیپ پتن" را تحت پیگرد قانونی قرار داد) فاش نشده بود و از دسترس مورخان خارج بود.

 

گفته می‌شود که در سال 1916، پس از مدت کوتاهی بازجویی توسط سرویس اطلاعاتی بریتانیا MI6، از طریق اسپانیا به فرانسه بازگشت.در مادرید، با یکی از مقامات نظامی آلمان به نام "آرنولد فون کال" آشنا شد. ماتا بعدها گفت که تمام این ملاقات‌ها از قبل توسط سازمان اطلاعات فرانسه برنامه‌ریزی‌شده بود و قرار بود با استفاده از نفوذ خود در میان مقامات ارشد آلمان، به متفقین کمک کند.

 

اما پیام تلگرافی آرنولد کال سبب نابودی او شد. در این پیام مشخصات مأمور ویژه‌ی H21 را برای رئیسش در برلین فرستاده بود. آدرس، مشخصات بانکی حتی نام خدمتکار ماتا هاری نیز در آن ذکرشده بود. هر کس که پیام را می‌خواند بدون تردید می‌فهمید که ماتا هاری همان مأمور H21 است.این پیام تلگرافی که توسط سازمان اطلاعاتی فرانسه ره‌گیری شد، اکنون در نمایشگاه موزه فرایز وجود دارد. درواقع ترجمه رسمی پیام در موزه قرار داده‌شده است. زیرا قسمت‌هایی از پیام ساییده شده است. به گفته برخی از مورخان، این پیام تلگرافی مشکوک به نظر می‌رسد. 

 

گفته می‌شود که فرانسوی‌ها مدت زیادی بود که کد تلگراف را رمزگشایی کرده بودند. آلمانی‌ها از این مسئله آگاه شدند. اما بازهم آرنولد فون کال پیام را ارسال کرد. به‌عبارت‌دیگر، او می‌خواست مقامات فرانسه پیام را ببینند. بنابراین طبق این نظریه، این آلمان‌ها بودند که فرانسوی‌ها را در مسیر دستگیری و اعدام مأمور خودشان قرار دادند.

ماتا هاری

 

چرا تنها اسناد ترجمه‌شده در آرشیو قرار دارند؟ تلگراف اصلی کجاست؟ آیا خود فرانسوی‌ها سند را جعل کردند تا ماتا هاری را متهم به جاسوسی کنند؟ در این صورت به‌راحتی "جاسوس" خود را پیدا می‌کردند و مردم از کار آن‌ها راضی بودند.هر دو نظریه ماتا هاری را به یک قربانی تبدیل می‌کند. یکی از طرفین تصمیم گرفت از شر او خلاص شود و این کار را نیز کردند.

 

اما آرشیوهای فرانسوی جزئیات دیگری را منتشر کردند که این فرضیه‌ها را به بخش‌های کوچک‌تری تقلیل می‌دهد. زیرا در متن بازجویی‌های او آمده که در ماه ژوئن 1917 مارگارت زله حقیقت را گفت و اعتراف کرد.او به بوچاردون گفت که توسط آلمانی‌ها استخدام‌شده بود. او در ابتدای جنگ خارج از فرانسه گیر افتاده بود و تلاش داشت خود را به پاریس برساند. "کارل کرومر" از کنسولگری آلمان در آمستردام شرایط را برای او محیا کرد... به شرطی که به آن‌ها لطف کند و هرازگاهی اطلاعاتی در اختیارشان قرار دهد. بدین ترتیب مأمور H21 ایجاد شد.

 

ماتا هاری در بازجویی‌ها اصرار داشت که فقط می‌خواسته پول را بردارد و فرار کند. گفت که به نیروهای متفقین وفادار است و قول داده به سازمان اطلاعات فرانسه کمک کند. اما شواهد علیه او به‌اندازه کافی گویا و روشن بودند.با ورود به "شاتو دو وینسنس" در حومه شرقی پاریس، او را به مکانی منتهی به یک ساختمان گِلی بردند. در آنجا دوازده سرباز ایستاده بودند تا جوخه آتش را تشکیل دهند.

 

ماتا هاری

عکس از اغواگر حرفه ای ماتا هاری ، با مردان قدرتمند ،  وینستون چرچیل سرشناس. تا امروز هیچ کس از این لحظات خبر نداشت. داستان  این عکس چیست و چرا وینیستون  چرچیل در عکس می خندد؟ هیچ کس نمی داند.

 

در برخی گزارش‌ها آمده که او اجازه نداد چشم‌هایش را ببندند. زمانی که یک دستش را به تیر می‌بستند، با دست دیگرش برای وکیلش دست تکان داد. فرمانده شمشیرش را پایین آورد و صدای شلیک بلند شد. ماتا هاری به روی زانوهایش افتادافسری با هفت‌تیر نزدیک شد و گلوله‌ای در سرش شلیک کرد.

پس از اعدام کسی برای گرفتن جنازه‌اش نیامد. بنابراین بدنش را به مدرسه پزشکی در پاریس منتقل کردند تا در دروس کالبدشکافی مورد استفاده قرار گیرد. سرش در موزه آناتومی حفظ و نگهداری شد. اما حدود بیست سال پیش از موزه ناپدید شد. احتمال می‌رود که به سرقت رفته باشد.

نظرات

در ادامه بخوانید...

تاریخچه ای مختصر درباره دوچرخه و دوچرخه سواری

در

 نود و پنجمین سالگرد هفته دوچرخه و دوچرخه سواری در ماه جاری است و به همین مناسبت قصد داریم تأثیر دوچرخه بر جنبه‌های گوناگون جامعه را مورد بررسی قرار دهیم. با سیارک همراه باشید.

سال جاری، دویست و یکمین سالی است که از تولید اولین مدل‌های دوچرخه می‌گذرد و از آن زمان تا کنون، دوچرخه‌ها تغییرات بسیار زیادی به خود دیده و بسیار همگانی‌تر شده‌اند. برای نمونه می‌توان به بیش از هزار جاده اختصاصی که در نقاط مختلف جهان، به منظور استفاده دوچرخه سوارها احداث شده است، اشاره کرد. البته تأثیرات استفاده از دوچرخه‌ها را نیز در جهان امروز نمی‌توان نادیده گرفت. به واسطه استفاده از دوچرخه، تلفات جانی ناشی از تصادفات جاده‌ای کمتر شده است (سالیانه پانصد نفر کمتر جان خود را از دست می‌دهند) و آلودگی هوا نیز به خاطر استفاده از دوچرخه‌ها کاهش چشمگیری داشته است. این‌ها نتایج تحقیقات و بررسی‌هایی است که توسط مرکز دوچرخه‌سواری بریتانیا منتشر شده است.

از همان ابتدای معرفی این وسیله نقلیه جدید تا کنون، دوچرخه و دوچرخه‌سواری توانسته است تأثیر چشمگیری بر زیرساخت‌های جامعه بگذارد و به گونه‌ای توانسته دید ما نسبت به جهان و سبک زندگی‌مان را دچار تحول کند. در ادامه متن قصد داریم هشت حرکت بزرگی که با استفاده از دوچرخه‌ها انجام گرفته و تغییرات چشم‌گیری در جهان به وجود آورده است را بررسی کنیم.

انقلابی در استفاده جمعی از دوچرخه‌ها

در سال 2010 بود که طرحی تحت عنوان استفاده جمعی از دوچرخه‌ها در لندن اجرا شد. طرحی که با استقبال بسیار خوبی از سمت مردم مواجه شد و تنها ظرف مدت یک ماه، چیزی حدود یک میلیون جابه‌جایی به وسیله این دوچرخه‌ها به ثبت رسید. اما این طرح استفاده جمعی از دوچرخه‌ها، ابداع انگلیسی‌ها نبود و در حقیقت ایده اصلی این کار مربوط به یک فرد هلندی بود. ایده‌ای که در سال 1965 توسط لود اسشیمل پِنیک طراحی و پیاده‌سازی شد و با نام «دوچرخه سفید» در میان مردم شناخته می‌شد. ایده اصلی این کار در حقیقت ریشه از جنبش آنارشیستیِ  رایج در آن زمان می‌گرفت که توسط گروهکی به نام «پِرُو» مطرح شده بود و لود اسشیمل قصد داشت با این حرکت جدید خود، گونه‌ای جدید از زندگی را به همگان معرفی کرده و آن‌ها را به پیش گرفتن این سبک از زندگی تشویق کند. در آن سال پنجاه دوچرخه سفید رنگ، در نقاط مختلف آمستردام قرار داده شد که هیچ قفل و بستی به آن‌ها متصل نبود و همگان در استفاده از آن کاملاً آزاد بودند.

البته مشکلی که در خصوص این طرح وجود داشت این بود که پلیس آمستردام آن را به گونه‌ای رفتاری مجرمانه تلقی کرده و به سرعت تمامی دوچرخه‌ها را از سطح شهر جمع‌آوری کرد. گروهک پِرُوُ نیز در واکنش به این حرکت پلیس روی دوچرخه‌ها قفل قرار داد و روی بدنه هریک نیز کدی حک کرد، با این وجود، ادامه طرح با شکست مواجه شد. اهمیت این ایده خلاقانه در آمستردام اما به این خاطر است که تمامی طرح‌های حال حاضر استفاده جمعی و به اشتراک‌گذاری دوچرخه‌ها در سطح شهر‌های مختلف جهان، از همان طرح دوچرخه سفید آمستردام ایده گرفته‌اند. در حال حاضر چیزی حدود هزار شهر مختلف در سراسر نقاط جهان از این گونه طرح‌ها بهره می‌گیرند.

دوچرخه سواری و ارتباط آن با حقوق زنان

دهه آخر قرن نوزدهم میلادی به عنوان عصر طلایی دوچرخه‌ها شناخته می‌شود و زمانی است که استفاده از دوچرخه، صرف نظر از جنسیت، میان زنان و مردان به یک اندازه محبوب شد و همگان به استفاده از آن روی آوردند. طی همان سالیان بود که اولین مدل‌های ایمن‌تر از دوچرخه‌ها وارد بازار شدند که چرخ‌های یک اندازه داشتند و سیستم جدید زنجیر چرخ نیز بر روی آن ها به کار گرفته شده بود. این اتفاق مصادف با جنبش‌های فمینیستی‌ای (برابری زنان و مردان) شد که در آن سالیان به اوج خود رسیده بودند و این دو عامل به کمک یکدیگر باعث شدند به مرور استفاده زنان نیز از دوچرخه افزایش پیدا کند. تنها مشکل پوشش زنان دوره ویکتوریایی انگلیس بود که به هیچ عنوان برای دوچرخه‌سواری مناسب نبود و به همین خاطر در سال 1881 مؤسسه‌ای برای ایجاد تغییراتی در پوشش زنان انگلیسی به وجود آمد و در نتیجه فعالیت‌های آن‌ها بسیاری از لباس‌های دست و پا گیر و کفش‌های پاشنه‌بلند جای خود را به لباس‌های راحت‌تر و امروزی‌تر دادند. البته در آن سال‌ها کسانی هم بودند که با این تغییرات مخالف بودند و به عقاید گذشته خود پایبند، با این وجود، در سال 1893 بود که تسی رینولدز با پوشیدن پیراهن و کت و شلواری به خصوص، فاصله میان دو شهر برایتون و لندن را رکاب زد و بدل به نخستین زنی شد که تا کنون چنین اقدامی انجام داده است و با این حرکت خود توانست جنبش‌های آن سال‌ها را وارد مرحله جدیدی کند.

استفاده از دوچرخه برای مبارزه با فقر و کمک به نیازمندان

در سال 2004 و پس از طوفان‌های دریایی سهمگینی که مردم نقاط بسیاری را بی‌خانمان و بی سرپناه کرد بود، مؤسسه خیریه‌ای تشکیل شد که هدف آن کمک به مردم فقیری که بیشتر در قاره آفریقا، آمریکای جنوبی و نواحی جنوب شرقی آسیا سکونت داشتند بود. در حقیقت فعالیتی که این مؤسسه خیریه اقدام به پیاده سازی آن در این نقاط کرد، این بودکه دوچرخه‌ای که دقیقاً از طراحی فنی و ظاهری مشابهی با دوچرخه 95 یورویی بوفالو برخوردار بود را در دسترس کودکان این مناطق گذاشت که به وسیله آن قادر بودند راه طولانی میان مدرسه و خانه خود را با دوچرخه بروند و بازگردند. از زمان تأسیس این مؤسسه تا کنون نزدیک به 126104 دانش آموز با استفاده از دوچرخه قادر بودند به تحصیل خود ادامه داده و مسیر طولانی مانع پیشرفت درسی آن‌ها و ترک تحصیلشان نشده است. بنا به تخمین مسئولان مؤسسه، هر دوچرخه‌ای که در اختیار این کودکان قرار می‌دهند به طور میانگین بر زندگی پنج نفر تأثیر مثبت گذاشته و شرایطشان را بهبود می‌بخشد.

الک سیمن، مدیرمسئول این مؤسسه خیریه در انگلستان است و در مصاحبه‌ای عنوان کرد: «دوچرخه مدلِ بوفالو در میان سایر دوچرخه‌ها همانند فورد در میان خودروها است. این دوچرخه از طراحی بسیار ساده‌ای برخوردار است و وسایل یدکی آن نیز به سادگی قابل دسترس هستند و اگر مشکلی برای هریک از دوچرخه‌ها پیش بیاید، برای تعمیر آن به هزینه چندانی نیاز نخواهد بود.»

گردان‌های نظامی دوچرخه سوار مورد استفاده در جنگ‌ها

از اوایل دهه هشتاد میلادی بود که ارتش بریتانیا برای عملیات‌های ارتباطی و اکتشافی خود اقدام به استفاده از گروه‌های نظامی دوچرخه‌سوار کرد. دلیل جایگزینی دوچرخه با اسب این بود که دوچرخه وزن کمتری داشت و به مراتب صدای کمتری تولید کرده و توجه چندانی به خود جلب نمی‌کرد. با آغاز جنگ جهانی دوم، چیزی حدود چهارده گردان دوچرخه سوار در ارتش بریتانیا خدمت می‌کردند و_ از اهمیت بسیار زیادی برخوردار شدند. در سال 1915 نیز بخش مجزایی برای رسیدگی به این دوچرخه‌سواران و استخدام نیرو‌های جدید در ارتش به وجود آمد.

علاوه بر استفاده از این گردان‌ها در خاک بریتانیا، مأموریت‌های خارجی‌ای نیز برای آنها در نظر گرفته شد که حمله دلیرانه یکی از این گردان‌های دوچرخه‌سوار به واگن‌های حامل مهمات آلمان‌ها از جمله این مأموریت‌ها بود. تنها بریتانای نبود که در زمان جنگ از گردان‌های دوچرخه‌سوار بهره می‌گرفت و ژاپن نیز در سال 1937 و پیش از کوران جنگ جهانی دوم، طی حمله‌ای همه جانبه به چین، از پنجاه هزار دوچرخه سوار در ارتش خود استفاده کرد. در طول دوران جنگ جهانی دوم نیز پیاده نظام ارتش لهستان، تعداد زیادی از این دوچرخه‌سوارها را برای گشت زنی به کار گرفت. در جنگ میان آمریکا و ویتنام نیز، دوچرخه‌های به خصوصی طراحی شده بود که قابلیت حمل بار تا وزن دویست کیلوگرم را داشتند و به منظور جابه‌جایی مخفیانه مهمات مورد استفاده قرار می‌گرفتند.

ای تی: افسانه مدرن

بدون شک هیچ فیلمی در دنیای سینما به اندازه «ای تی» نتوانسته است این اشتیاق را در کودکان به وجود آورد که سوار دوچرخه خود شده و بیرون بروند. اواخر دهه هشتاد میلادی (1980)، اشتیاق دوچرخه سواری با مدل‌های بی اِم اکس، در میان جوانان و نوجوانان به اوج خود رسیده بود و استیون اسپیلبرگ در فیلم خود در صحنه‌ای از این اشتیاق کمال استفاده را برد؛ صحنه‌ای که در آن الیوت، ای تی و دوستانش تحت تعقیب پلیس قرار گرفته و همگی سوار بر دوچرخه‌های بی اِم اکس ساخت ژاپن در حال فرار هستند.

یکی از دستیاران استیون اسپیلبرگ برای سفارش دادن چهل دوچرخه مدل بی اِم اکس با شرکت ژاپنی سازنده آن تماس گرفت و شخصی که تلفن را جواب داد، به خیال این که دستش انداخته باشند، تلفن را قطع کرد و در نهایت با پیگیری دستیار اسپیلبرگ ماجرا ختم به خیر شد و قراردادی برای خرید دوچرخه میان آن‌ها بسته شد. از آن زمان به بعد بود که نام این شرکت ژاپنی (کواهارا) بیشتر بر سر زبان‌ها افتاد و استودیوهای بزرگ فیلمسازی آمریکایی با آن‌ها قرارداد بستند. یکی از اقدامات جالب این شرکت ژاپنی طی سالیان بعد، طراحی و ساخت دوچرخه‌هایی بود که الهام گرفته از فیلمِ «ای تی» بودند.

پیشرفت و تکامل جاده‌ها و راه‌های ارتباطی

بسیاری بر این باوراند که جاده‌های صاف و هموار امروزی، حضورشان را مدیون پیشرفت صنعت خودروسازی هستند و این در حالی است که در حقیقت افزایش محبوبیت و استفاده از دوچرخه‌ها در اواخر قرن نوزدهم میلادی بود که ایده ساخت این گونه جاده‌ها را به ذهن انسان متبادر کرد. در بریتانیا، به واسطه احداث خطوط راه‌آهن، عملاً تجارت از هر راه دیگری متوقف شده و همین مسئله باعث شده بود به راه‌های عبور و مرور دیگر رسیدگی چندانی نشده و وضعیت چندان خوبی نداشته باشند. به مرور زمان اما و با گسترش استفاده از دوچرخه‌ها، به خصوص در میان قشر کارگر جامعه، بسیاری از شهرها به مناطق روستایی و حومه شهرها مهاجرت کردند. کسانی که مهاجرت کرده بودند برای رفت و آمد به شهر و پیمودن مسیرهای طولانی از دوچرخه استفاده می‌کردند و همین مسئله باعث شد تا سازمانی رسمی برای رسیدگی به جاده‌هایی که توسط این افراد مورد استفاده قرار می‌گرفت تأسیس شود. وظیفه این اُرگان تقویت و بازسازی زیرساخت‌های جاده‌ها و فراهم آوردن شرایطی مساعد برای عبور و مرور دوچرخه‌ها بود. بخش اعظم جاده‌هایی که در حال حاضر در قسمت‌های مختلف بریتانیای آن زمان، به منظور عبور و مرور خودروها استفاده می‌شود، در حقیقت و در ابتدا به منظور استفاده دوچرخه‌ها مورد بهره برداری قرار گرفته بود. البته از سال 1950 میلادی و با معرفی مدل‌های جدید خودروها، این غول‌های آهنی بودند که بدل به سلطان بی رقیب جاده‌ها شدند و تنها طی چند ساله اخیر بوده است که به واسطه مشکلاتی که آلودگی هوا متوجه سلامت انسان کرده است، بسیاری از شهرها و کشورهای دنیا، برنامه‌هایی برای استفاده شهروندان و مردمشان از دوچرخه پیاده کرده و آن‌ها را به این کار تشویق می‌کنند.

قدرت پرواز

در نقاط مختلف دنیا، بسیاری از مردم برادران رایت، اُرویل و ویلبر را که از نخستین کسانی بودند که گام در عرصه هوانوردی گذاشتند، به خوبی می‌شناسند. نکته جالب این است که این دو برادر پیش از ورود به این عرصه سر و کارشان با دوچرخه‌ها بود. در سال 1892 بود که این دو برادر کسب و کار پر رونقی در تعمیر، فروش و اجاره دوچرخه برای خود راه انداخته و از این طریق کسب درآمد می‌کردند. ویلبر رایت، شخصی بود که بیشتر به سفرهای دور و دراز به خارج از شهر علاقه داشت و این درحالی بود که به نظر می‌رسید اُرویل بیشتر به سرعت علاقه نشان می‌دهد و بیشتر دوست داشت در مسابقات شکرت کند تا به سفرهای دور و دراز برود. به هر صورت هر دو به گونه‌ای به دوچرخه و دوچرخه‌سواری علاقه‌مند بودند و همین علاقه و درآمد حاصل از چند سال فعالیت‌شان بود که درنهایت سرمایه لازم برای ابتکار جدیدشان و ساخت هواپیماهای اولیه شان شد.

نکته جالب توجه در خصوص ابتکار این دو برادر، استفاده از برخی از قطعات یدکی دوچرخه ها در ساخت و طراحی مدل‌های اولیه هواپیماهایشان بود. برای نمونه در سال 1901 یک مدل دوچرخه که در آن زمان در اختیار داشتند را به طور کامل باز کرده و تحقیقات جامعی برای استفاده از این قطعات در هواپیمای خود انجام دادند. در آن زمان این دو برادر شش مغازه بزرگ مخصوص تعمیر دوچرخه در اختیار داشتند و در یکی از این مغازه‌ها شروع به ساخت هواپیمای اولیه خود کرده و به زودی متوجه شباهت‌هایی که هواپیما باید با دوچرخه داشته باشد، شدند. برای نمونه هواپیمای آن‌ها می‌بایست همانند دوچرخه از قطعات سبکی در ساختش استفاده شود و نیز مانند دوچرخه باید به گونه‌ای طراحی شود که تعادل آن در زمان حرکت کاملاً حفظ شود. در آن زمان البته اوتو لیلنتال آلمانی و نیز گلن کرتیس آمریکایی هم که هر دو از طرفداران پر و پا قرص دوچرخه‌ها بودند، فعالیت‌هایی در خصوص ساخت هواپیما انجام دادند و البته نامشان همانند برادران رایت بر سر زبان‌ها نیفتاد.

حمل سفارش‌ها با استفاده از دو چرخه

ایده استفاده از دوچرخه برای جابه‌جایی محصولات مختلف چیز تازه‌ای نبود و تقریباً به محض وارد شدن دوچرخه‌های پدالی در بازار (از اوایل سال 1860)، بسیاری برای فرستادن بسته‌ها و دیگر محصولات خود از دوچرخه‌های جدید استفاده می‌کردند. در کوران جنگ جهانی دوم، دیدن کودکانی که به نظر هنوز بقدری بزرگ نشده بودند که توان خدمت در ارتش را داشته باشند، در حالی که با دوچرخه‌های خود پیام‌های مهمی را در میان حملات سهمگین هوایی به مقصد می‌رساندند، چیز عجیبی نبود. از سال 1980 به بعد بود که دیدن پیک‌های دوچرخه سوار در لندن، تبدیل به منظره‌ای کاملاً عادی شده بود و هنوز که هنوزه این پیک‌ها در شهر فعالیت می‌کنند و حامل هر چیزی می‌توانند باشند؛ از اسناد و مدارک کاغذی گرفته تا نمونه‌های خون و... . البته با شروع قرن بیست و یکم دیگر کار این  گونه پیک‌ها به طور تقریباً انحصاری به حمل سفارش‌های مربوط به خوراک و غذا تعلق گرفته است و شرکتی بسیار بزرگ از سال 2013 فعالیت خود را در این زمینه آغاز کرده و با رستوران‌های بسیاری قرارداد بسته است. نام این شرکت دلیورو (Deliveroo) است.ترجمه  itrans.ir

در سیارک بخوانیم:

راهنمای خرید دوچرخه 

مزایای دوچرخه سواری 

تاریخچه دوچرخه 

نظرات

در ادامه بخوانید...

از دو جنگ، دو زن و هیتلر جان سالم به در بردم

در

انیشتین دربارۀ خود گفت که از دو جنگ، دو زن و هیتلر جان سالم به در بردم
14 مارس 1879 فیزیکدان بزرگ آلبرت اینشتین متولد شد. در 23 سالگی، او به عنوان ارزیاب کارشناس در اداره ثبت اختراعات استخدام شد و در43 سالگی جایزه نوبل را دریافت کرد. این شخص دوست داشتنی و با استعداد گفت: "من از دو جنگ، دو زن و هیتلر جان سالم به در بردم .
آلبرت انیشتین در زندگی روزمره طبعی بسیار دشوار داشت و زندگی همراه با او بسیار دشوار بود. او دو بار ازدواج کرد و هر دو همسرش مجبور بودند با بی دقتی، ناتوانی، فقدان اصول اخلاقی و نگرش عجیب و غریب او نسبت به ازدواج مواجه شوند.

میلوا ماریک و آلبرت انیشتین | عکس

با اولین همسرش، انیشتین هنگام تحصیل دردانشگاه پلی تکنیک آشنا شد.پدر و مادر انیشتین به طور جدی مخالف این ازدواج بودند، اما آن دو به هیچ کس گوش ندادند.انیشتین به Mileva در سال 1901 نوشت. "ذهنم را از دست داده ام، من میمیرم، با عشق و میلم میمیرم. بالشی که سر بر آن می خوابید صد برابر شادتر از قلب من است!
اما دوره عشق و عاشقی شدید بسیار سریع گذشت. حتی قبل از ازدواج، در سال 1902، میلوا دختری را به دنیا آورد، و شوهرش اصرار داشت که "به علت مشکلات مادی" کودک را به بستگان بی فرزندش بسپارد. این واقعیت که انیشتین یک دختر به نام Lieserl دارد تنها در سال 1997 معلوم شد.

 

میلوا ماریک و آلبرت انیشتین | عکس

پس از آن، میلوا، علی رغم اعتراضات والدینش، موافقت کرد که با او ازدواج کند. اما وقتی که انیشتین به طور ناگهانی خواسته هایش را مطرح کرد او شوکه شد: "اگر می خواهی با من ازدواج کنی، باید شرایط من را بپذیری اول، مراقبت از لباس ها و تخت مرا را بر عهده بگیری؛ ثانیا، شما سه بار در روز به اتاق کار من غذا می آورید؛ سوم اینکه شما از تمام تماس های شخصی با من، به استثنای موارد لازم برای حفظ حضور در جامعه، خودداری می کنید؛ چهارم: هر زمان که از شما سوالی میپرسم،جواب می دهید در غیر این صورت باید با اشاره من ساکت باشید و اتاق را ترک کنید؛ پنجم، بدون هیچ اعتراضی،محاسبات علمی را برای من انجام خواهید داد؛ ششم، شما انتظار هیچ احساس مهربانی و محبتی از من نخواهید داشت. " شگفت آور، Mileva این شرایط را پذیرفت.

عکس عروسی با میلوا، 1903 | عکس

آلبرت انیشتین با اولین خانواده اش | عکس

هانس آلبرت، تنها جانشین خانواده انیشتین بود که در سال 1910 متولد شد، پسرش ادوارد مبتلا به اسکیزوفرنی بود و روزهای آخر عمرش را در یک بیمارستان روانی به پایان رساند. با این حال، نه رضایت همسر برای شرایط این قرارداد ازدواج، نه تولد فرزندان، و نه کمک ثابت میلوا به انیشتین در فعالیت های علمی او، هیچکدام این ازدواج را از فروپاشی نجات نداد. در سال 1919 آنها طلاق گرفتند، اگر چه در واقع ازدواج آنها در سال 1914 شکست خورده بود و به بن بست رسیده بود.

دانشمند بزرگ و شوهر غیرقابل تحمل | عکس

میلوا شرط طلاق را در صورتی پذیرفت که در عوض برای رضایت داوطلبانه اوبرای طلاق ، انیشتین در صورت دریافت جایزه نوبل آن را به میلوا بدهد.اینشتین این شرط را پذیرفت زیرا هیچ شک و تردیدی نداشت که او هرگز جایزه نوبل را دریافت نمی کند. میلوا در باره طلاق بسیار نگران بود، او حتی مجبور بود ازکمک های روانکاوی استفاده کند، او نمیتوانست با افسردگی طولانی مدت خود را کنار بیاید. اما میلوا اعتبارخود را به عنوان یک دانشمند حفظ کرد.

آلبرت انیشتین و همسر دومش السا عکس

سه ماه پس از طلاق، دانشمند با دختر خاله بیوه‌اش ازدواج کرد دختر خاله او، السا، مدت کوتاهی از مادرش در طول بیماری مراقبت از او رابرعهده داشت. اینشتین موافقت کرد که دو دختر از ازدواج قبلی السا را ​​بپذیرد. چارلی چاپلین که با آنهادیدار کرده بود، از همسر دوم دانشمند اینگونه سخن گفت: " او رک و پوست کنده از عظمت شوهرش لذت می برد و آن را پنهان نمی کند، حتی شور و شوق خود رانشان میدهد. "

آلبرت انیشتین و همسر دومش السا عکس

انیشتین با همسر دومش السا، 1922 | عکس

با این حال، حفظ ارزش ها و خانواده سنتی برای دانشمند بزرگ کاملا بیگانه بود.بعدها، انیشتین در مورد یکی از دوستانش نوشت: "بیشترین چیزی که من را جذب می کرد توانایی او برای سالها زندگی نه تنها در جهان، بلکه در توافق واقعی با یک زن بود. من سعی کردم این مشکل را دو بار حل کنم و هر دو بار شکست خوردم.

دانشمند بزرگ و شوهر غیرقابل تحمل | عکس


انیشتین، همسر دوم او السا و یکی از دختران السا مارگوت


انیشتین بسیار دوست داشتنی بود و در بسیاری از سرگرمی ها او هیچگونه محدودیت اخلاقی را جایز نمی دانست. السا به شکایات شوهرش گوش میداد که زنان دیگر به او این اجازه را نمی دادند. السا مجبور شد با ارتباطات ثابت انیشتین کنار بیاید، اولین آنها تنها چند ماه پس از ازدواج بود. او حتی زنان را به خانه خود با السا می برد. با این وجود، این ازدواج تا زمان مرگ السا در سال 1936 ادامه یافت.

دانشمند بزرگ و شوهر غیرقابل تحمل | عکس

آلبرت انیشتین | عکس

داستان عشق فیزیکدان نابغه آلبرت انیشتین و افسر اطلاعات شوروی

مارگاریتا کننکوا و آلبرت انیشتین

 

بسیاری از اکتشافات علمی بزرگ آلبرت انیشتین بسیار مشهور هستند ، اما جزئیات زندگی شخصی او مدتها بصورت مخفی و مهر و موم شده باقی مانده بود. نابغه دربارۀ خود گفت که از دو جنگ، دو زن و هیتلر جان سالم به در برد. با این حال، یک صفحه دیگر در زندگی او وجود دارد که او ترجیح داد سکوت کند - یک رابطه ی مخفی با افسر اطلاعاتی شوروی، مارگاریا کوننکووا .

پرتره مارگاریتا کننکووا


مارگاریتا کننکووا دارای یک زندگی روشن و فوق العاده ای بود. در جوانی او به خانه ایوان بونین رفت و آمد می کرد و با بسیاری از چهره های برجسته فرهنگی آشنا بود - ویوولد مایرولد، فدور شلیاپین، ایسادورا دانکن، سرگئی یوزنین و دیگران. معروف ترین مجسمه ساز سرگئی کوننکوف همسرش بود که کارش اغلب با رودین برابری دارد. درست است که تصمیم به ازدواج برای مارگاریتا آسان نبود، کوننکوف 21 ساله بزرگتر از او بود.


مارگاریتا کننکوا و آلبرت انیشتین

پس از عروسی، او در اتحاد جماهیر شوروی زندگی نکرد، به نمایشگاه هنر روسی در نیویورک رفت. برنامه ریزی شده بود که این سفر یک ماه طول بکشد، اما بعدا معلوم شد که این زن 22 ساله در آمریکا ماندگار و قصد عزیمت ندارد. کوننکوف همچنان کار می کرد، مارگاریتا اغلب برای مجسمه های کوننکوف که برهنه بودند مدل می شد. همه آثار یک پاسخ پر جنب و جوش از مردم آمریکا پیدا کردند.
مارگاریتا موز شوهر سرگئی کالنکوف بود.

سال 1935 برای مارگاریتا کننکووا بسیار مهم بود. در این زمان، دانشگاه پرینستون ابتکار عمل را برای تهیه یک مجسمه ی یک دانشمند برجسته آغاز کرد و قرعه به نام مجسمه ساز روسی، کوننکوف افتاد و به زودی در کارگاه کوننکوف مارگاریتا با البرت اینشتین ملاقات کرد.زیبایی مارگاریتای 39 ساله در نگاه اول این نابغه 56 ساله را مجذوب خود کرد، در دفتر خاطرات مارگاریتا با یادداشتی مواجه می شوید که با انیشتین مشتاقانه درباره نظریه نسبیت صحبت می کند و کاملا مشخص بود که توجه مارگاریتا به کسب اطلاعات از انیشتین است.

برای مدت طولانی هیچ چیز در مورد رابطه عاشقانه کوننکووا و انیشتین شنیده نشده بود. بعد از سالهای زیادی در سال 1998، در حراج Sotheby این قضیه بر ملا شد.
این زن و شوهر زمان زیادی را در کلبه آلبرت انیشتین در پورتسون استراحت می کرده اند.انیشتن حتی برای اینکه کننکوف را از مارگاریتا دور کند ، به ترفندهایی دست می زده است او به مارگاریتا توصیه میکرد که توصیه پزشکی برای صرف زمان در دریاچه ساراناک بگیرد.

ما هرگز نمی دانیم که سرگی کوننکوف در مورد خیانت همسرش باخبر بوده یا نه؟

کاری بس دشوار بر روی شانه های مارگاریتا قرار گرفته بود، اطلاع رسانی از مراحل پیشرفت بمب هسته ای. در آن سالها، آمریکا در حال درست کردن یک بمب اتمی بود و البته فیزیکدان برجسته اطلاعات خاصی را در اختیار داشت. با تلاش کوننکووا، اینشتین با معاون کنسولگری شوروی، پائول میخائیلوف درایالات متحده ملاقات کرد. البته او این کار را ازروی عشق به همسر خود انجام داد زیرا متوجه شد که او مورد تهدید قرار می گیرد. به هر حال، انیشتین هنگامی که توسط اف بی آی دستگیر شد، به بازگشت مارگاریتا کمک کرد. در سال 1945، زن و شوهر دستوربازگشت به اتحاد جماهیر شوروی را دریافت کردند و داستان عشق افسر اطلاعات و فیزیکدان درخشان پایان یافت.


پرتره سرگئی کوننکوف

مارگاریتا و سرگئی کوننکووی

مقاومت در برابر جذابیت انیشتین سخت بود، زیرا او نه تنها فیزیکدان بود، بلکه فیلسوف، شاعر و موزیسین بود. شما می توانید این را با خواندن توصیه های فیزیکدان نابغه آلبرت انیشتین که برای نسل های آینده از خود بجا گذاشت ببینید.

چند نقل قول از انیشتین را جمع آوری کرده ایم که اکنون می تواند به عنوان مشاوره خوب مورد استفاده قرار گیرد.

هرگز آنچه را که می توانید در یک کتاب پیدا کنید، حفظ نکنید.

برای تبدیل شدن به یک عضو نجیب گله گوسفند، ابتدا باید یک گوسفند باشید.

شما باید قوانین بازی را یاد بگیرید. و سپس شما بهتر از هر کس دیگری بازی خواهید کرد.

سادگی را در میان سردرگمی، هماهنگی در میان اختلافات پیدا کنید و یک فرصت را در دشواری ...

اگر می خواهید زندگی شاد داشته باشید، باید به یک هدف گره بخورید، نه به افراد و چیزها.

از دیروز یاد بگیرید و به امید فردا، امروزرا زندگی کنید، هرگز کنجکاوی را از دست ندهید.

زندگی مثل راندن یک دوچرخه است. برای حفظ تعادل، باید حرکت کنید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

20 عکس تکان دهنده از اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن

در
20 عکس تکان دهنده از اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن بلافاصله پس از آزادسازی
قبل از آزادسازی اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن در آوریل 1945 ، نازی ها 50،000 نفر را در آنجا کشته بودند. عکس "گور دسته جمعی شماره 3" را نشان می دهد. مردی که در میان اجساد بی شماری ایستاده است ، دکتر اردوگاه فریتز کلین است که به دلیل نقش خود در قتل عام ها در دسامبر سال 1945 به دار آویخته شد. وظیفه کلین این بود که تصمیم بگیرد کدام یک از زندانیان هنوز برای زندگی و کار مناسب هستند. 

20 عکس تکان دهنده از اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن بلافاصله پس از آزادسازی

برای دیدن عکس ها به اعصاب پولادین احتیاج دارید.

زندانیان تازه آزاد شده در صف غذا هستند
زندانیان تازه آزاد شده در صف غذا هستند.
 
هنگامی که سربازان انگلیس اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن را در بهار سال 1945 آزاد کردند ، آنها برای وحشتی که می دیدند ، آماده نبودند. این عکس های تکان دهنده از زندانیان جنگ در اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن، توسط عکاس مجله LIFE جورج رودگر در آوریل همان سال گرفته شده است. این عکاس لشکر یازدهم انگلیس را همراهی میکرد و اولین کسی بود که پس از ترک نازی های آلمانی وارد اردوگاه کار اجباری شد.
 

<div>یک پسر آلمانی در جاده ای پیاده روی می کند که اجساد زندانیانی را که از گرسنگی درگذشته اند ، روی زمین افتاده اند
یک پسر آلمانی در جاده ای پیاده روی می کند که اجساد زندانیانی را که از گرسنگی درگذشته اند ، روی زمین افتاده اند.
یک پزشک بریتانیایی زندانیان زن را با DDT معالجه می کند
یک پزشک بریتانیایی زندانیان زن را با DDT معالجه می کند.
 
زندانیان زن در اردوگاه کار اجباری تازه آزاد شده برگن - بلزن
زندانیان زن در اردوگاه کار اجباری تازه آزاد شده برگن - بلزن.
در تابستان سال 1941 ، حدود 20 هزار زندانی از اتحاد جماهیر شوروی وارد اردوگاه برگن - بلزن شدند که از این تعداد اندکی بیش از دو هزار نفر در بهار زنده ماندند - 18 هزار نفر در اثر بیماری های مختلف ، سرما و گرسنگی جان خود را از دست دادند. در سال 1945 ، تعداد بسیار بیشتری از مردم در اردوگاه حضور داشتند تاآنها را بتوانند اسکان دهند و به همین دلیل بیماری همه گیر تیفوس آغاز شد. این بیماری هزاران نفر را از بین برد ، از جمله آنا فرانک و خواهرش مارگوت و نویسنده چک جوزف Čapek.
زندانیان زن بر روی انبوهی از زباله نشسته اند که منتظر غذا هستند
زندانیان زن بر روی انبوهی از زباله نشسته اند که منتظر غذا هستند.
پرتره ماگدالنا کسال ، 25 ساله ، به عنوان خادم SS کار می کرد
پرتره ماگدالنا کسال ، 25 ساله ، به عنوان خادم SS کار می کرد.

<div>نگهبان آلمانی مجبور شد اجساد زندانیان کشته شده را به قبر مشترک اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن ببرد
نگهبان آلمانی مجبور شد اجساد زندانیان کشته شده را به قبر مشترک اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن ببرد.
در کل ، بیش از 50 هزار زندانی در اردوگاه برگن - بلزن جان خود را از دست دادند. در این اردوگاه اتاق گاز وجود نداشت ؛ مردم از شرایط سخت می مردند. فقط چند ماه قبل از آزادی ، تعداد زیادی درگذشتند. به دلیل همه گیر شدن حصبه ، هیچ کس شروع به دفاع از حفاظت از اردوگاه نکرد و داوطلبانه تسلیم متحدین شد.

<div>زندانیان ضعیف و در حال مرگ پس از آزادسازی اردوگاه در پشت تپه های اردوگاه برگن - بلزن
زندانیان ضعیف و در حال مرگ پس از آزادسازی اردوگاه در پشت تپه های اردوگاه برگن - بلزن
 
سربازان اس اس اس یک سرباز دیگر را حمل می کنند که بخاطر وفور اجساد بیهوش
سربازان اس اس اس یک سرباز دیگر را حمل می کنند که بخاطر وفور اجساد بیهوش  شده بود ، و به یک قبر مشترک منتقل شده بود.
 
در 15 آوریل 1945 ، لشکر یازدهم نیروهای مسلح انگلیس وارد اردوگاه شد و حمل زندانیان به شهرکها آغاز شد. در دو هفته پس از آزادی ، 9000 نفر دیگر جان خود را از دست دادند و نتوانستند از جراحات و آسیب های سلامتی خود بهبود یابند. در پایان ماه مه ، 4000 نفر دیگر جان باختند.
سربازان زن اس اس اس زندانیان متوفی را به یک قبر مشترک حمل می کنند
سربازان زن اس اس اس زندانیان متوفی را به یک قبر مشترک حمل می کنند.  آنها توسط سربازان لشکر انگلیس تحت نظر هستند.
 
اجساد در زمین اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن قرار دارد
اجساد در زمین اردوگاه کار اجباری برگن - بلزن قرار دارد.

<div>زنان آزاد شده در حال آماده سازی برای درمان DDT ​​هستند که باید به آنها در خلاص شدن از شر انگل ها کمک کند
زنان آزاد شده در حال آماده سازی برای درمان DDT ​​هستند که باید به آنها در خلاص شدن از شر انگل ها کمک کند.
زندانیان مرده و در حال مرگ در اردوگاه کار اجباری تازه آزاد شده برگن - بلزن
زندانیان مرده و در حال مرگ در اردوگاه کار اجباری تازه آزاد شده برگن - بلزن.
بعد از آزادسازی اردوگاه کار اجباری ، زندانی شد، در امنیت اس اس اس شناخته شده بود ، به دلیل ظلم و ستم خود مشهور بود.
سربازان انگلیسی ، نگهبانان اردوگاه کار اجباری ، زن و مرد ، مجبور به حمل زندانیان مرده شدند.
پزشکان انگلیس زنان را با DDT به دقت معالجه می کنند
پزشکان انگلیس زنان را با DDT به دقت معالجه می کنند.
زندانیان تازه آزاد شده در صف غذا هستند
زندانیان تازه آزاد شده در صف غذا هستند.
نگهبانان اردوگاه کار اجباری مجبور به بارگیری کامیون های پر از اجساد هستند
نگهبانان اردوگاه کار اجباری مجبور به بارگیری کامیون های پر از اجساد هستند.
جسدی که در اردوگاه تازه آزاد شده برگن-بلزن روی زمین دراز کشیده است
جسدی که در اردوگاه تازه آزاد شده برگن - بلزن روی زمین دراز کشیده است.
 
متأسفانه ، این لحظات از تاریخ را می توان تاریک ترین صفحات تاریخ و شرمساری انسانیت و نامید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

بدترین زن در تاریخ

در
طبق آمار ، بیشتر دیوانگان و منحرفان مرد هستند. با این حال ، زنان خونخوار ی در تاریخ جهان هستند که می توانند از هر دیوانه و منحرفی که تاکنون شنیده اید، وحشتناک تر باشند و جنایت بیشتری مرتکب شده باشند. یكی از آنها "ایلس كوچ" یا "Frau Lampshade" معروف به زن آباژور است كه به همراه SS دیگری در صدر لیست وحشتناک ترین زنان تاریخ جهان قرار دارد.
 
در جنگ جهانی دوم برای تحقق ایده های هیتلر ، مجریانی لازم بود  - افرادی بدون ترحم ، دلسوزی، وجدان و بدون سلامت روان. رژیم نازی با جدیت سیستمی را ایجاد کرد که بتواند چنین زنان و مردانی را تولید کند.نازی ها اردوگاه های کار اجباری زیادی را در قلمرویی که خود اشغال کرده بودند ، ایجاد کردند ، که به اصطلاح "پاکسازی نژادی" اروپا در نظر گرفته شده بود. این واقعیت که زندانیان یا معلول بودند یا افراد مسن و کودکان برای سادیست های SS از اهمیتی برخوردار نبودند. آشویتس ، تربلینکا ، داچائو و بوخنوالد تجسم جهنم روی زمین شد ، جایی که مردم به طور سیستماتیک در اتاق های گاز مسموم می شدند و یا از گرسنگی و تحمل ضربات وحشیانه می مردند.
 
ایلس کوهلر در درسدن در یک خانواده طبقه کارگر متولد شد. در مدرسه ، او دانش آموز كوشا و كودكی بسیار شاد بود. در جوانی ، به عنوان كتابدار ، عاشق و دوست داشتنی كار می كرد ، بین پسران روستایی از موفقیت زیادی برخوردار بود ، اما همیشه خود را برتر از دیگران می دانست و به طور واضح در شایستگی هایش اغراق می كرد. در سال 1932 ، او به NSDAP پیوست. در سال 1934 ، او با كارل كوچ ملاقات كرد ، كه دو سال بعد با او ازدواج كرد.
چگونه ایلس از یک کتابدار آرام به یک هیولا تبدیل شد که همه بوخنوالد از ترس در وحشت بسر می بردند؟
این بسیار ساده است: هنگامی که خودخواهی او با جاه طلبی های SS کارل کوچ همراه شد ، ظلمات نهفته ایلس آشکار شد.این زن در تاریخ جهان  به عنوان یکی از پیچیده ترین جنایتکاران نازی اعلام شد. گزارشگرانی که در جلسه دادگاه در پرونده سادیست خونخوار حضور داشتند ، در مطالبی که او را منحصراً "عوضی بوخنوالد" و "زن آباژور" خوانده بودند ، شرکت کردند.
در سال 1936 ، ایلس داوطلب شد در اردوگاه کار اجباری ساچسنهاوزن ، جایی که کارل در آن خدمت می کرد ، کار کند. در ساچسنهاوس ، کارل در بین اسرا شهرت خود را به عنوان یک سادیست به دست آورد. در آن زمان ، كوچ قدرت زیادی پیدا كرد و با تماشای روزانه نابودی مردم، لذت بیشتری از عذاب زندانیان میگرفت. اما در اردوگاه ، اسرا بیشتر ازایلس می ترسیدند تا از فرمانده.
 
در سال 1937 ، کارل کوچ به عنوان فرمانده اردوگاه کار اجباری بوخنوالد منصوب شد ، جایی که ایلس به دلیل ظلم خود به زندانیان بدنام شد. زندانیان گفتند که او غالباً در اطراف اردوگاه قدم می زد و هر کس را که با لباس راه راه ملاقات می کرد شلاق می زد. گاهی اوقات ایلس با خود یک سگ گرسنه همراه می برد و سگ را به جان زنان باردار یا زندانی های فرسوده می انداخت ، از وحشتی که زندانیان تجربه می کردند خوشحال می شد. جای تعجب نیست که آنها او را "عوضی بوخنوالد" می نامیدند.
 
اما شور واقعی این خانم خال کوبی بود. او به مردان زندانی دستور داد كه لباس خود را درآورند و بدن آنها را معاینه كنند. او به کسانی که خالکوبی نداشتند ، علاقه ای نداشت ، اما اگر الگوی عجیب و غریب را بر روی بدن کسی میدید ، چشمانش براق می شد ، زیرا این بدان معنی بود که او با قربانی دیگری روبرو می شود.
 
بعدها ایلس با نام "Frau Lampshade" لقب گرفت.(خانم آباژور) او برای ایجاد انواع وسایل خانگی از پوست و استخوان مردان به قتل رسیده استفاده کرد ، که بسیار به این کار افتخار می کرد. او پوست و استخوان کولی ها و اسیران جنگی را با خال کوبی روی سینه و پشت پیدا میکرد که برای صنایع دستی مناسب ترین و گسترده ترین قسمت در بدن بود.ایلس مخصوصاً آباژورها را دوست داشت.
 
یکی از زندانیان ،آلبرت گرنوفسکی یهودی ، که مجبور به کار در آزمایشگاه آسیب شناسی بوخنوالد بود ، پس از جنگ گفت که زندانیانی که توسط ایلس با خال کوبی انتخاب شده بودند ، به دیسپانسر منتقل میشدند. آنها در آنجا با استفاده از تزریقات کشنده کشته می شدند.
تنها یک راه قابل اعتماد برای نجات از است این "عوضی" و تبدیل نشدن به روی آباژور وجود داشت .اسرا باید  پوست خود را مثله می کردند یا در یک محفظه گاز باید می مردند. به نظر برخی حرفه خوبی بود. اجساد "با ارزش هنری" به آزمایشگاه آسیب شناسی تحویل داده میشدند ، جایی که با الکل تحت درمان قرار میگرفتند و با دقت پوست کشی میشدند. سپس خشک شده ، روغن کاری و در کیسه های مخصوص بسته بندی میشدند.
 
در همین حال ، ایلس مهارتهای خود را کامل کرد.او شروع به درست کردن دستکش ، سفره ، و حتی لباس زیر زنانه از پوست انسان کرد.و کارت پستالهایی از پوست اسیران جنگی (حدود 3600 قطعه قطعه) ، کیف پول و همچنین جلد چرمی برای کتابها کرد . بسیاری از دوستان وی ، همسران ارتشیان ، سفارش می دادند و از خرید محصولات از مجموعه ایلس خوشحال بودند.
 
ظاهراً سرگرمی وحشیانه ایلس کوچ در بین همکارانش در دیگر اردوگاههای کار اجباری ، که در امپراتوری نازی ها مثل قارچ های بعد از باران چند برابر شده اند ، مد شد. برای او باعث خوشحالی بود كه با همسران فرماندهان اردوگاه های دیگر مطابقت داشته باشد و دستورالعمل های مفصلی در مورد چگونگی تبدیل پوست انسان به جلد های عجیب کتاب ، آباژورها ، دستکش یا سفره ها را به آنها بدهد.
با این حال ، فکر نکنید که Frau Lampshade با تمام احساسات بشر بیگانه بود. یک بار ایلس، جوانی بلند قد و خوش تیپ را در میان زندانیان دید. قهرمانی با دو متر قد، ایلس او را دوست داشت و به نگهبانان دستور داد كه به شدت جوان چكی را تغذیه كنند. یک هفته بعد به او لباس تمیز داده شد و به اتاق ایلس آورده شد. ایلس با یک لیوان شامپاین در دستش به سمت او رفت. با این حال ، مرد ناراحت شد: "- من هرگز با تو نخواهم خوابید. تو SS هستی و من کمونیست هستم! لعنت بر تو! "
 
ایلس سیلی محکمی به او زد و فوراً نگهبان را صدا کرد. مرد جوان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ایلس دستور داد كه قلبی را كه گلوله داخل آن بود بیرون بیاورند وآن را در الكل قرار داد. او این قلب را روی میز کنار تخت خود قرار داد. در شب ، نوری که اغلب در اتاق خوابش می درخشید - ایلس ، در پرتو آباژور "خال کوبی" ، با نگاه کردن به یک قلب قهرمان مرده ، اشعار عاشقانه می سرود ...
 
به زودی ، توجه مقامات  به "كارآیی آدمخواری" خانم كوچ جلب شد. در اواخر سال 1941 ، زوج كوچ به جرم "ظلم بیش از حد و فساد اخلاقی" در دادگاه SS در كاسل حاضر شدند. با این حال ، در آن زمان ، سادیست ها موفق به فرار از مجازات شدند. و تنها در سال 1944 دادگاهی برگزار شد که در آن قادر به فرار از مسئولیت نبودند.
 
در یک هوای سرد آوریل سال 1945 ، فقط چند روز قبل از آزادسازی اردوگاه توسط نیروهای متفقین ، کارل کوچ در حیاط همان اردوگاه جایی که او هزاران سرنوشت انسانی را بی صدا کرده بود ، تیرباران شد.
گناه ایلس بیوه از همسرش کمتر تشخیص داده شد. بسیاری از زندانیان معتقد بودند كه کارل تحت تأثیر  همسرش مرتكب جنایاتی شده است. با این حال ، از نظر SS ، گناه او ناچیز بود. سادیست از زندان آزاد شد. با این وجود ، او به بوخنوالد برنگشت.
 
ایلس کوچ پس از سقوط "رایش سوم" ، امیدوار بود که در حالی که آنها در اس اس و گشتاپو "ماهی های بزرگ" را می گرفتند ، همه او را فراموش کنند. او تا سال 1947 آزاد بود ولی عاقبت عدالت پیروز شد.
ایلس یک بار در زندان اظهاراتی کرد که در آن اطمینان داد که او فقط "خدمتگزار" رژیم است. او ساختن چیزهایی از پوست و استخوان انسان را تکذیب کرد و ادعا کرد که او توسط دشمنان مخفی رایش محاصره شده است و به او تهمت زده اند.پس از آزادسازی بوخنوالد توسط متفقین ، ایلس موفق به فرار شد و تا سال 1947 آزاد شد.
در سال 47 ، توسط مأمورین اطلاعات آمریكا گرفته شد.قبل از محاکمه ، وی بیش از یک سال در سلول انفرادی بود. ایلس به خوبی می دانست که با مجازات اعدام روبرو است ، اما واقعاً نمی خواست در چهل سالگی بمیرد.روش های مختلفی برای جلوگیری از مجازات اعدام وجود داشت که یکی از آنها حاملگی است.ایلس این راه را انتخاب کرد.اما چگونه در یک سلول امنیتی باردار شود ، جایی که حتی یک مگس نیز در آن نفوذ نمی کند؟
در طی ملاقات با دوستان یا نزدیکان ، به او کپسولی با اسپرم داده شد که Frau Ilsa با انگشت وارد واژن کرد.در زمان دادگاه ، او در ماه دوم بارداری بود.

 

به مدت چند هفته ، بسیاری از زندانیان سابق با چشمان خشمگین به صحن دادگاه آمدند تا حقیقت را درباره گذشته ایلزا کوچ بگویند.

دادستان گفت: این واقعیت که این زن در حال حاضر باردار است ، او را از مجازات معاف نمی کند. "با این وجود ، از اعدام جلوگیری شد.ژنرال آمریکایی امیل کیل حکم را خواند: "ایلس کوچ - حبس ابد".

 
در سال 1951 ، نقطه عطفی در زندگی ایلس کوچ رخ داد. ژنرال لوسیوس کلی ، کمیسر عالی منطقه اشغال ایالات متحده در آلمان ، جهان را در هر دو طرف اقیانوس اطلس ، هم جمعیت کشورش و هم جمهوری فدرال آلمان ، که در ناحیه ویرانگر رایش سوم شکست خورده پدید آورده ، شوکه کرد. او به ایلس كچ آزادی داد ، اظهار داشت كه تنها "شواهد غیررسمی وجود دارد و هیچ مدرکی مبنی بر مشاركت وی در ساخت صنایع دستی چرم خال کوبی وجود ندارد."
 
وقتی مجرم آزاد شد ، جهان از اعتقاد به صحت این تصمیم خودداری كرد. ویلیام دنسون ، وکیل واشنگتن ، دادستان دادگاه که ایلس کوچ را به حبس ابد محکوم کرد ، گفت: "این یک اشتباه عظیم در عدالت است. ایلس کوچ یکی از بدنام ترین سادیست ها در بین جنایتکاران نازی بود. محاسبه تعداد افرادی که می خواهند علیه او شهادت دهند محال است ، نه تنها به این دلیل که او همسر فرمانده اردوگاه بود ، بلکه به این دلیل که او یک موجود خداپرست است. "
 
با این حال ، ایلس کوچ به سزای خود رسید تا از آزادی لذت نبرد ، به محض اینکه از زندان نظامی آمریکا در مونیخ خارج شد ، توسط مقامات آلمانی دستگیر شد و دوباره زندانی شد.
وزارت دادگستری باواریا با جستجوی زندانیان سابق بوخنوالد ، تحقیقات خود را آغاز کرد و مدارک جدیدی را منتشر می کند که باعث می شود جنایتکار جنگی برای بقیه روزهای عمر خود در یک سلول محبوس شود. 240 شاهد در دادگاه شهادت دادند. آنها در مورد ظلم های سادیستی در اردوگاه مرگ نازی ها صحبت کردند.
 
این بار ، ایلس کوچ توسط آلمانی ها مورد قضاوت قرار گرفت ، به نام نازی ها به اعتقاد وی ، وفادار خدمت "واترلند" شد. او دوباره به حبس ابد محکوم شد. به او محکم گفته شد که این بار دیگر نمی تواند به هیچ امیدی متکی باشد.
 
اعتراضات بعدی توسط این زن به سرعت رد شد. در پایان ، زندگی کوچ در اول سپتامبر 1967 به پایان رسید. "جادوگر بوخنوالد" بعد از گذراندن بیست سال در زندان، زندگی خود را با حلق آویز کردن خود در سلول به اتمام رساند.

نظرات

در ادامه بخوانید...