نویسندگی دنیای خاصی است. حال و هوای خاصی هم دارد. گاهی آنقدر بهاری و شاد میشود که ناخودآگاه با خواندن چند جمله به وجد میآیید و گاهی هم ممکن است آنقدر ابری و پاییزی شود که ناخواسته مرواریدهایی را در گوشهی صدف چشمانتان بنشاند. گاهی روشن و شفاف که می شود راحت به داخل آن سرک کشید و به جستجو پرداخت، گاهی هم آنقدر مبهم و رازآلود میشود که آدمی ترجیح میدهد تنها نظارهگر آن باشد. همانطوری که نویسندگی دنیای خاصی دارد، نویسندهها هم دنیای خاص خود را دارند. برخی درونگرا و برخی برونگرا هستن. برخی دوست دارند که سوژه های خود را در روابط آزادانهی خود در اجتماع بیابند و برخی دیگر بیشتر میپسندند که در کنار شومینهای بنشیند و در حالی که چای تازه دم و یا قهوهای نه چندان شیرین را مزه مزه میکنند، به سوژههایی فکر کنند که گاه و بیگاه مانند شهابی از جلوی آسمان چشمانشان رد میشود.
نویسندگی راه و رسم خودش را دارد و یا بهتر است که بگویم، آدم خودش را میخواهد. اما این جملات به این معنی نیست که این آدمها خیلی خاص و عجیب و غریب هستند. نویسندگان الزاما افرادی با موهای ژولیده و انبوه و با ریشی بلند و یک کلاه هنری خاص نیستند. هر چند ممکن است در بین جامعهی نویسندگان این تیپ از افراد را نیز مشاهده کرد. اما چیزی که در طول سالیانی که قلم در دست گرفتهام فهمیدهام این است که حداقل اکثر قریب به اتفاق نویسندگانی که من می شناسم کاملا ظاهری معمولی دارند. در خانههای معمولی زندگی میکنند و اگر دخل و خرجشان با هم بخواند، اتومبیلهایی معمولی نیز سوار میشوند (البته سوء تفاهم نشود، نویسندههای پولدار هم کم نداریم). اتفاقا حرف زدنشان هم دقیقا مثل همهی آدمهایی است که هر روز در اطرافمان میبینیم. پس چه چیزی باعث این شده است که شخصی نویسنده باشد و شخصی صرفا خواننده؟ اگر در این سری از مقالات که در پی آشنایی با راز و رمزها و راههایی هستیم که ممکن است شما را وادار کند که تبدیل به یک نویسنده شوید و یا اگر یک نویسنده هستید، بهتر از قبل قلم بر جان کاغذهای بیجان بسایید و روحی به آنها بدهید همراه ما باشید، شاید تغییری در زندگی خود احساس کنید. پس با ما باشید.
ترس بزرگترین مانع بر سر راه تکامل و پیشرفت بشریت است. آنقدر بزرگ که هرچقدر راهکار و راه چاره برای آن از ابتدای خلقت بشر تا کنون ارائه شده است، هنوز نتوانسته به طور کامل ریشهی ترسهای موهوم و گاها بی اساس را از زندگی انسانها بزداید. در این نوشتار قرار نیست که به فلسفهی ترس بپردازم، شاید در مجالی دیگر آنرا مورد بررسی و واکاوی قرار دهم. اما در حال حاضر تنها در خصوص یک ترس که می توان آنرا هراس از نوشتن نامید صحبت خواهم کرد. برای تشریح این موضوع مهم، لازم است کمی به مرغ خیال خود اجازهی پرواز بدهید.
تصور کنید در جمعی از افراد که به گروههای مختلفی تعلق دارند حضور دارید. برای مثال، پزشک، مهندس، معلم، کارمند و کارگر، افرادی که هنوز کاری پیدا نکرده اند و همچنان در یافتن آن تلاش میکنند، جوان یا پیر، مرد یا زن، بزرگ یا کوچک، نمی دانم؛ هر چقدر که دوست دارید میتوانید دایرهی تنوع این افراد که در یک انجمن خیالی بنا به خواستهی ذهن جستجوگر شما به دور یکدیگر نشستهاند و منتظر انجام دستورات شما هستند را بزرگ و بزرگتر کنید. شما نامحدودید. حال زمان آن رسیده که به هر کدام از این افراد یک برگ کاغذ و یک قلم خوشرنگ بدهید. همه مات و مبهوت به یکدیگر نگاه میکنند زیرا هنوز نمیدانند که قرار است چه اتفاقی رخ دهد.
حال تصور کنید که شما قرار است به این افراد دستور بدهید که در مورد موضوعی عامه پسند که شما برای آنها تعیین کردهاید، صفحهای مطلب بنویسند. این اوج غافلگیری برای آنها خواهد بود. میتوانید گام به گام با خواندن این مطالب تصورات خود را نیز تقویت و بارورتر کنید. به نظر شما بعد از دستور شما مبنی بر نوشتن مطلبی بر اساس موضوعی که شما از آنها می خواهید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا همه به راحتی دست به قلم خواهند شد؟
چه تعداد با لبخندی رضایت بخش مشغول نوشتن خواهند شد؟ همان گروهی مد نظر من است که همیشه برای نوشتن جواب سوالات در دوران مدرسه و دانشگاه کاغذ کم می آوردند و با حالتی مغرورانه و با تکبری خاص و روحیه شکن برای دیگران، کاغذ را از مسئول برگزاری امتحانات دریافت میکردند. اینها گروه اول هستند. چه تعدادی در این جمع از این خواستهی شما شوکه میشوند اما خود را گم نکرده و با کمی تفکر و تنفسی عمیق، با خود میگویند که من می توانم این کار را انجام دهم، تنها کافی است که کمی در مورد این موضوع تفکر کنم؟ در اینجا منظور همان افرادی که در کارهای روزمرهی خود انسانهای نسبتا موفقی هستند، اما تلاششان هنوز به اندازهی بزرگی اهدافشان نیست. اینها هم گروه دوم هستند. و در آخر چه تعداد از افراد حاضر در آن انجمن خیالی، از شدت استرس و هراس، به دلیل اینکه هرگز جز در دوران کوتاه دانش آموزی و نوشتن انشایی که از سر رفع تکلیفی طاقت فرسا بود، از توان ذهنی خود برای نگاشتن سیاههای استفاده نکردهاند، قلم در دستانشان خواهد لرزید و عرقی سرد بر پیشانی آنها خواهد نشست؟ همانطور که مشخص است، اینها هم گروه سوم خواهند بود.(سیارک)
شاید شما بتوانید گسترهی این تفکیک را فراتر از این سه گروهی که در اینجا بیان کردهام ببرید. شما از این آزادی اندیشه برخوردار هستید. من این اجازه را به خودم نمیدهم که شما را محدود کنم. من تنها یک تفکیک ساده و در عین حال کلی انجام دادهام تا برای ادامهی پیشروی در راستای هدفی که با هم به دنبال آن هستیم، ذهنیتی شفاف تر برای شما شکل گیرد. شاید در نگاه ابتدایی گروه اول، گروهی موفق باشند. بله این درست است. شاید در عمل این گروه، پیشتاز رقابت با دو گروه دیگر باشند و شاید حتی اگر کمی فراتر برویم، بتوانیم با یک پیش داوری، از ابتدا رتبههای اول تا سوم این ماراتن را نیز تعیین کنیم. البته شاید هم این پیش داوری چندان اشتباه نباشد زیرا در عمل به احتمال بسیار قوی، گروه اول تواناییهای بیشتری در خصوص نویسندگی که همان خواستهی ما است از خود ارائه می دهند. این یعنی آنها در عمل توانستهاند درونیات خود را بروز دهند.
اما گروه دوم و سوم چطور؟ گروه دوم که مابین گروه اول و سوم قرار میگیرند و گروه سوم نیز که چندان وضعیت مناسبی ندارد. مشکل کار کجا است؟ بی استعدادی؟ بعید می دانم. من ترس را عامل مهم در این خصوص می پندارم. اما ترس از چه چیز؟ ترس از خیلی از چیزها. برای مثال؛ ترس از نتوانستن، ترس از به سخره گرفته شدن از طرف دیگران، ترسی که ناشی از مقایسهی عملکرد خود با دیگران وجود می آید و هر ترسی که به هر دلیلی باعث لرزیدن قلم در دستان می شود. تا اینجا یک واکاوی ساده در خصوص اولین و شاید مهمترین بخش از نویسنده شدن را انجام دادیم. تا اینجای کار درد تشخیص داده شد، اما چه درمانی برای آن وجود دارد؟
اولین گام این است که؛ اولین گام را بردارید! ظاهرا ساده بود! اما منظور چیست؟ یعنی در هر سطحی که قرار دارید، در هر جایی که زندگی میکنید، در هر قشر، طبقه و سن و سالی که هستید، باید قلم در دست بگیرید. خرج چندانی ندارد. یک دفترچه و یک خودکار ساده هم می تواند برای شروع خوب باشد. ( باید اعتراف کنم که بعد از کلی نویسندگی، جز در مواردی خاص، هرگز حاضر نیستم که لذت نوستالژیک قلم و کاغذ را با تایپ مستقیم افکارم بر روی کامپیوتر و لپ تاپ معاوضه کنم).(سیارک)
خب حالا چه چیزی، چه مقدار و کجا بنویسیم؟ هر چیزی که دوست داریم. هر چقدر که توان داریم و هر کجا که از بودن در آن احساس آرامشی توأم با لذتی درونی به ما دست میدهد، بنویسیم. شما قرار نیست نوشتههایتان را به جایی ارائه بدهید. پس به راحتی و آسودگی خاطر برای دل خودتان بنویسید. برای دلی که تا بحال لذت مکتوب شدن نالهها و فریادهایش را نادیده گرفته بودید. موضوعات را خودتان انتخاب کنید. قرار نیست کسی مانند مثالی که در ابتدا زده شد برای موضوعی که قرار است در مورد آن مطلبی بنویسید، برای شما تعیین و تکلیف کند. شما هستید و خودتان. فقط و فقط. پس خیالتان از هر بابت راحت باشد. فقط به نوشتن فکر کنید تا ببینید که شما قادر هستید بنویسید. سوژه ها را بشناسید و یا خالق سوژهها باشید. می توانید نامهای برای آنهایی که عمیقا دوستشان دارید بنویسید، هر چند که هرگز این نامه را به آنها ندهید، اشکالی ندارد؛ شما برای دل خودتان دارید می نویسید. داستانی کوتاه برای فرزندان خود بنویسید، خاطرهای خیالی را در برابر چشمان خود تجسم کنید و با قدرت خلاقیت خود به آن پر و بال بدهید و آنرا به رشتهی تحریر درآورید. شاید نتیجهی این کار نوشتن یک داستان کوتاه و جالب باشد. شاید اندکی بعد و در مجالی دیگر بتوان این داستان کوتاه را به درازای یک رمان مجذوب کننده طولانی کرد. و شاید همان رمان جذاب ایدهای برای خلق یک فیلمنامهی تحسین برانگیز و ماندگار باشد! شما در اول راه قرار دارید. هر چیزی ممکن است. پس رشتهی افسار قلمتان را به دست نسیم خیالتان بسپارید و با سوژهها زندگی کنید. خواهید دید که ناگهان در میانهی راهی قرار گرفتهاید که شاید بتوان نام نویسنده بر شما نهاد. در این دنیا همه چیز امکان دارد، تنها باید برای ممکنها به اندازهای که واقعا امکان دارد؛ نه به اندازهای که گمان میکنیم امکان دارد، تلاش کرد. شما موفق خواهید شد. ← ← ادامه دارد... (سیارک)