خودشکوفایی یا خودیابی

در


اصطلاح و ایده خودشکوفایی توسط  کورت گلدشتاین در کتاب مشهور او به نام ارگانیسم در 1939 ابداع شد. خودشکوفایی «تمایل به واقعی کردن توانایی های فردی ارگانیسم تا حد ممکن» است (صفحه 46). همچنین توسط Rogers (1961) در کتاب درمان مراجع محور وی مورد بحث قرار گرفت و توسط Maslow  معروف شد و به شهرت رسید.
با این حال، اصطلاح خودشکوفایی به طور آزادانه در مقالات استفاده شده و تعریف می شود. به عنوان مثال، Gobleدر 1970 آن را به صورت

«تأکید بسیار بر تمایل به تبدیل شدن به فراتر از آنچه که فرد در حال حاضر است، به هر چیزی که فرد می تواند باشد»

بیان کرد.  Gowan آن را به عنوان یک زندگی پر از احساس عمیق تعهد توصیف کرد. Kerr  خودشکوفایی را به عنوان به چالش کشیدن محدودیت های پتانسیل های فکری برای استفاده از استعدادهای منطقی برای کمال در نظر می گیرد. با این حال، وی تعریف عملیاتی خود را به دریافت درجات علمی پیشرفته و یا مشاغل معتبر خلاصه کرد . رایس و همکاران آن را دستاوردی در زمینه های مشخص تلاش از جمله در زمینه های شرکت کنندگان نیمه نهایی شایستگی ملی، ثبت اختراعات، مجلس سنای ایالات متحده و دیوان عالی کشور در نظر گرفت.

در مطالعه دیگری، اصطلاح خودشکوفایی «برای توصیف حالت تحقق کامل پتانسیل های یک فرد» استفاده شد .

اگر چه پرورش کامل استعدادهای خود یک گام ضروری برای تحقق پتانسیل های فرد است ، اما مترادف با خودشکوفایی نیست.
در مقالات دیگر، تحقیقات، ارتباطی بین یادگیری و خودشکوفایی شناسایی کرده اند. به عنوان مثال، Burleson استدلال کرد که یادگیری و خلاقیت برای خودشکوفایی به همان اندازه که خودآگاهی، انگیزه درونی و خودشکوفایی برای یادگیری بسیار مهم هستند، ضروری می باشند. ارتباط بین یادگیری و خودشکوفایی در مفهوم رفاه  نیز توضیح داده می شود. وی خودشکوفایی را به عنوان یک مهارت آموختنی و به عنوان مسیری به سوی رفاه مورد بحث قرار می دهد. با این حال، روشن نیست که خودشکوفایی به چه شیوه ای برای یادگیری و خلاقیت بسیار مهم است. خلاقیت نسبتاً یک مشخصه از خودشکوفایی افراد است.
با وجود برداشت های متفاوت در مورد خودشکوفایی،  استادانه ترین نظریه ها را از این مفهوم ارائه کرده اند. آنها مفهوم خودشکوفایی و همچنین عواملی که ممکن است بروز آن را پیش بیاندازند را توضیح دادند. Maslow  خودشکوفایی را به عنوان بالاترین سطح نیاز برای انسان ها معرفی کرد و اذعان داشت که تحقق آن به دلیل رضایت نسبی از نیازهای سطح پایین تر (مانند نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، وابستگی و عزت نفس) است. Rogers در درجه اول تحقق تمایل را به عنوان نیروی انگیزشی اصلی در انسان ها مورد بحث قرار می دهد که بر همه انگیزه های دیگر تکیه دارد. نظریه او نشان می دهد که خودشکوفایی تنها چنانچه افراد عزت نفس خود را بی قید و شرط توسعه دهند که خود به شکل تدافعی روان شناختی کمتر بروز می کند، امکان پذیر است. 
نظریه رشد شخصی Maslow  با این اعتقاد هدایت می شود که انسان ها بر اساس یک سلسله مراتب از نیازها زندگی و عمل می کنند. وی اذعان کرد که نیازها، رفتار انسان را اولویت بندی می کنند (به عنوان مثال، پاسخ به محرک های محیطی). انسان ها به نیازها بر اساس قدرت و یا فوریت سلسله مراتبی خود پاسخ می دهند (به عنوان مثال، ضروری ترین نیاز مانند تشنگی قبل از گرسنگی در درجه اول قرار می گیرد). سلسله مراتب نیازهای Maslow (1968) با نیازهای فیزیولوژیکی بر این اساس شروع می شود و با نیازهای ایمنی، نیازهای وابستگی، نیازهای عزت نفس و خودشکوفایی همچنان ادامه می یابد. این سلسله مراتب از نیازهای قوی تر تا ضعیف تر از نظر فوریت قرار می گیرد که نیازها برای پاسخ به رقابت می پردازند (به عنوان مثال، از ضروری ترین یا فوری ترین نیاز تا نیاز با کمترین فوریت).
بنابراین، پس از نیازهای فیزیولوژیکی مانند گرسنگی و تشنگی که دارای اهمیت هستند، ترس ها و نگرانی های ما در مورد فراهم نمودن امنیت، ثبات و حفاظت در درجه اهمیت بعدی قرار می گیرند. سپس داشتن روابط دلسوزانه و با مهربانی و همچنین احساس وابستگی (به گروه ها و افراد) به ایفای نقش می پردازند. سپس، نیاز به عزت نفس در دو سطح ابراز می شود:

(الف) نیاز به احترام به دیگران، توجه و به رسمیت شناختن و

(ب) نیاز به اعتماد به نفس که شامل شایستگی، اعتماد به نفس و آزادی محدود می باشد اما محدود به آنها نمی شود. این چهار سطح از نیازها را که Maslow به عنوان نیازهای کمبود تعریف کرد نارضایتی هر یک از آنها منجر به کمبود سلامت روانی یا فیزیولوژیکی می شود. Maslow  استدلال کرد که فلسفه زندگی افراد و آنچه را که در مورد زندگی آینده یا زندگی ایده آل خود فکر می کنند، بینشی در مورد محرومیت های آنها و نیازهای آشکار آنها را ارائه می دهد.
بالاترین سطح نیاز که به نام خودشکوفایی (نیازهای موجود) بیان می شود و انگیزه ای برای رشد و پیشرفت است، به صورتی است که با چهار سطح اول مخالف است که انگیزه ای برای بقا است. آن همچنین نیازی رو به رشد است که نمی تواند به طور کامل همچون موارد قبلی احساس خشنودی را ایجاد کند، زیرا نیاز به خودشکوفایی نیاز به انجام تا بالاترین پتانسیل فرد دارد که همیشه در حال گسترش است. Maslow  نیز تأکید کرد که فرآیند خودشکوفایی نیازی ندارد تا منتظر برآورده شدن کامل نیازهای اساسی و حتی برای ارضای آنها به حدی که مانع سرخوردگی شوند، باشد. ارضای نیازهای کمبود و نیازهای موجود به صورت همزمان اتفاق می افتد، به جای این که یکی پیش شرط دیگری قرار گیرد.
Maslow نیز ویژگی های بالینی مشاهده شده افراد سالم افراد بدون کمبودها که زمان و تلاش خود را به خودشکوفایی اختصاص داده اند، را ذکر نمود.

افراد خودشکوفا موارد زیر را ابراز می کنند:

(الف) «ادراک برتری واقعیت» (ب) «افزایش پذیرش خود، دیگران و طبیعت»؛ (پ) «خودانگیختگی افزایشی». (ت) «افزایشی در محوری بودن مشکل»؛ (ث) «افزایش انفصال و تمایل به حفظ حریم خصوصی»؛ (ج) «افزایش استقلال و مقاومت در برابر فرهنگ آموزی »؛ (چ) «تازگی بیشتر قدردانی و غنای واکنش عاطفی»؛ (ح) «فراوانی بالاتر تجربه های اوج ؛ (خ) «افزایش شناسایی با گونه بشری»؛ (ج) « روابط بین فردی تغییریافته (پزشک آن را بهبودیافته بیان می کند)»؛ (ر) «ساختار شخصیت بسیار دموکراتیک»؛ (ز) «افزایش خلاقیت تا حد زیاد» و (د) «تغییرات خاص در سیستم ارزشی»

. این ویژگی ها از تحلیل زندگینامه افرادی که، از دیدگاه Maslow، معیارهای خودشکوفایی را محقق کردند، به تصویر کشیده شدند. آلبرت انیشتین، آبراهام لینکلن، النور روزولت، توماس جفرسون، جین آدامز و بندیکت اسپینوزا نمونه هایی از افراد مورد تحقیق Maslow در 1968 هستند.

برای Maslow ، خودشکوفایی مستلزم فرآیند تبدیل شدن بود. انسان ها همه به شیوه ای که همیشه احساس تمایل یا نیاز به تبدیل شدن به یک «فرد کامل تر و کامل تر شدن و ... فشار آوردن به سمت آنچه اکثر مردم آن را ارزش های خوب، به سمت آرامش، مهربانی، شجاعت، صداقت، عشق، خودخواه نبودن و خوبی می نامند» را ایجاد می کند.

این یک اصطلاح نهایی است که «ما می توانیم آن را بسیار دقیق یا تقریباً دقیق تخمین بزنیم» او اذعان کرد که خودشکوفایی، یک تجربه برای افراد کاملاً خودشکوفا نیست، اما همه ما حالت خودشکوفایی را در لحظات اوج خود هنگامی که ما به طور کامل متحمل شده، سرگرم می شویم و می پذیریم تجربه می کنیم. او اذعان کرد که اینها «سالم ترین لحظات» ما هستند که در آن ما با «بیشترین بلوغ، فردیت و تحقق» خود را معرفی می کنیم . افراد خودشکوفا این قسمت ها را در زندگی خود اغلب به طور کامل تجربه می کنند.
در مجموع، Maslow خودشکوفایی را به عنوان بالاترین سطح نیاز در سلسله مراتب نیازهای خود در نظر می گیرد. این سلسله مراتب از نیازهای قوی تر (مقدماتی تر) تا ضعیف تر (پیشرفته تر) از نظر میزان فوریت آنها برای پاسخ دهی سازمان دهی می شود:

 

نیازهای فیزیولوژیکی، نیازهای ایمنی، نیازهای وابستگی، نیازهای عزت نفس و نیاز به خودشکوفایی. چهار نیاز اساسی اول نیازهای کمبود هستند که نارضایتی از آنها منجر به کمبود روان شناختی می شود.

با این حال، خودشکوفایی یک نیاز موجود است و آن تمایل به رشد و تحقق پتانسیل های ما می باشد. همه این نیازها می توانند باهم وجود داشته باشند، در حالی که نیازهای سطح پایین تر باید احساس خشنودی فراتر از سطح سرخوردگی را به ترتیب برای شکوفا شدن نیازهای سطح بالاتر ایجاد کنند. (سیارک)

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

10 درس مهم که از خواندن دفتر خاطراتم آموخته ام

در

من شانزده یا هفده ساله و در حال نوشیدن قهوه در رستوران همیشگی ام بودم. هنگامی که پیشخدمت برای دوباره پر کردن فنجان من به سر میز آمد، خاطراتم را می نوشتم. او از من پرسید آیا یک دفترچه خاطرات دارم. هنگامی که به او گفتم بله، او لبخند زد و گفت، " بسیار مهم است. ادامه بده." من بعد از آن شروع به سخت کوش تر بودن در مورد آن کردم و از این کارم خیلی خوشحالم.
آوردن چیزهایی  بر روی کاغذ به من کمک کرد تا دیگر در مورد آنها نگران نباشم و کمک کرد در راه امنی پا بگذارم.
با نگاهی به گذشته، من سپاسگزار برای غذایی هستم که برای روح و روان خود گذاشته ام. با بیرون کشیدن گذشته ام ، من حقایق پایداری در مورد اینکه من چه کسی هستم و چگونه می توانم تعامل بهتری با زندگی داشته باشم.


در اینجا  به 10 درس مهم که از خواندن دفتر خاطراتم آموخته ام اشاره شده است.

1. همه چیز در لحظه بدتر به نظر می رسد
با بازگشت به شرایطی که من در آنها تلاش کرده ام، به یاد می آورم احساسی واقعا نکبت، طرد شده حتی در مورد چیزهایی در حال حاضر به نظر بزرگ نمی رسد، داشتم. با گذر زمان و من در راهم جلوتر رفتم، چیزهایی که به نظر بزرگ می رسید به گذشته بی اهمیت تبدیل می شود.
تمام آن درد عاطفی و عذاب تبدیل به چیزی شده است که من به سختی می توانم به یاد بیاورم؛ گاهی اوقات حتی باعث می شود من لبخند بزنم که چگونه چیزهای احمقانه را انجام می داده ام.

2. تمام رابطه ها همیشه باقی نخواهند ماند
افرادی که به زندگی من آمده اند،  به روش های مختلفی به من شکل داده اند. به دلیل درگیر شدن در کارهای روزانه، به نوعی فراموش کرده ام که مردمی وجود دارند که من دیگر با آنها صحبت نمی کنم که واقعا من را می شناسند. من اکثر اوقات احساس مستقل بودن و خود کفایی می کنم، اما نیستم. من مردم را تحت تاثیر قرار داده ام و مردم نیز من را عمیقا تحت تاثیر قرار داده اند.
از جهاتی دانستن این که شما با دیگران در چنین سطحی متصل هستید و ممکن است هرگز آنها را دوباره نبینید، ناراحت کننده است. اما حقیقت این است که طبیعی است. برخی روابط در خدمت یک هدف در طول یک بازه ی زمانی هستند و پس از آنکه آن بازه می گذرد، حرکت به جلو طبیعی و سالم است. زمانی هستند و هنگامی که نیستند، ایرادی ندارد. لازم نیست با همه در ارتباط باشید.

3. بد جلوه دادن مردم هنگامی که آزرده شده اید، کار آسانی است
با بازخوانی خاطرات گذشته، من می توانم درون احساس آزردگی خود من را ببینم و نقطه سوء تفاهم احتمالی را بیابم. در لحظه ای فقط خواسته ام جلوی چشمانم بود، چیز که از آن می ترسیدم و یا به سادگی داشتم یک چشم انداز کوته بر اساس بلوغ روانی خود من در آن زمان بود.
با نگاهی به گذشته به طور کامل می توانم انگیزه های دیگران برای چیزهایی که به نظر فقط آزاردهنده می رسید درک کنم. منطقی است. آنها تلاش نمی کردند آزارم بدهند، آنها فقط به خاطر آن نادان نبودند. موقعیت هایی بودند که من نمی توانستم با آنها دست و پنجه نرم کنم. همین.

4. ایده آل جلوه دادن مردم هنگامی که شما احمق هستید، آسان است
در مقابل، افرادی در زندگی من بودند که بارها و بارها تلاش کردم تا روابط خود را با آنها زمانی که منطقی بود حفظ کنم. با گرفتاری در شیفتگی و یا تمایل داشتن به ارتباط با گروه خاص، من نشانه های آشکاری که ناسازگاری و یا بی علاقگی را نشان می داد، نادیده می گرفتم.
سعی میکردم به زور دوستی یا روابط عاشقانه را ایجاد کنم که به سادگی طبیعی نبود. از آنجا من خودم را آزار می دادم که هرگز احساس پذیرفته شدن توسط این افراد را نداشتم، زمانی که باید پذیرفته می شدم که آنها چیزی نبودند گه تصور می کردم و یا حداقل در مورد رفتارشان با من.

5. نوشتن چیزهای خوب مهم است
به اندازه ای که خاطره نوشتن می تواند پالاینده باشد، یکی از بهترین تجربیات من در طول خواندن مطالب قدیمی زمانی است که من به چیز خنده دار یا فقط یک روز خوب یا زمان شادی در زندگی بر می خورم. گاهی اوقات به طور کامل برخی از تعطیلات واقعا زیبایی که با خانواده داشتم و یا یک عبارت خنده دار که یکی از برادرزاده من گفت فراموش کرده ام و که از طریق دفتر خاطراتم آن را به یاد می آورند.
آرزو می کنم چیزهای خوب بیشتری را نسبت به چیزهای بدی که با آنها برخورد داشته ام می نوشتم. حالا این کار را بیشتر انجام می دهم.

6. بزرگترین چالش بلند شما دستاوردهای یک روزشما در آینده خواهد بود
خواندن چیزهایی که آنقدر عصبی ام می کردند که نمی توانستم بخوابم و حالا فقط در نوشته ها هستند، بسیار دلگرم کننده بود. چیزهایی مثل رفتن به کالج، مسافرت کردن و یا نقل مکان کردن به یک شهر کاملا غریب و همه چیزهای ترسناکی که به شدت می خواستم انجام دهم در حال حاضر آنها را انجام داده ام.
هنوز چیزهای زیادی برای آموختن دارم، به معنای واقعی کلمه هزاران مقصد برای رفتن و مناسب ندیدن خود برای زندگی در یک شهر غریب؛ اما اهداف جدید من زمانی که این واقعیترا که من در حال حاضر بسیاری از آن ها را انجام داده ام، به نظر بسیار دست یافتنی تر می رسند.

7. بلوغ به آرامی شکل می گیرد
به اندازه ای که خود را در آن زمان روشنگر می پنداشتم، هر باربه سمت نوشته های قدیمی ام می رفتم، منی که این افکار و عقاید را نوشته است، به نظر مانند یک کودک جوانتر و جوانتر می رسد. هیچ مشکلی با طرز فکر من در آن زمان وجود ندارد و آن فقط جایی که من بود و یا آنجایی که ذهنم در آن مرحله در زندگی من گسترش یافته بود، بود.
این دلگرم کننده است چرا که هر زمان احساس می کنم غرق شده ام، زمانی را به یاد می آورم که قادر به مقابله با چیزهایی که برایم مشکل بود، نبودم.

8. مسیر شما به سمت علاقه واقعی می تواند پر از بیراهه باشد (و طبیعی است!)
زمانی بود که من می خواستم یک بازیگر باشم، سپس یک خواننده، فکر می کنم دکتر بودن هم در ذهنم بود. تمایل من به کاوش همیشه ثابت بود. من همیشه کنجکاو بودم و می خواستم بشتر ببینم و تجربه کنم؛ هرگز احساس نکنم خودم را محدود کرده ام. در دراز مدت فهمیدم آنچه که من واقعا هستم یک نویسنده است، اما همیشه از ابتدا مشخص نبود (اگرچه نوشتن پی در پی من و نوشتن داستان ممکن است نشانه هایی داده باشند).
من در کالج تصویر بردای خواندم و پس از آن با بهترین دوستانم در یک گروه می نواختم. در طول تمام این مبادرت ها من در حال پیدا کردن آنچه مناسب است، بودم. همه چیز که در طول مسیر درگیر آن بودم منجر به نزدیک شدن به جایی که من در حال حاضرهستم، یعنی دانستن اینکه چه هدفی دارم، شد.

9. پیدا کردن الگوهایی در رفتار در چند سال می تواند کمک کند رفتار کنونی را بررسی کتید
مانند هر عادتی، تشخیص آن در لحظه سخت است. اصل نوشتن و تجزیه و تحلیل آنها برای پیدا کردن الگوها برای کسانی که در حال تلاش برای توجه به آنچه که می خورند هستند، توصیه می شود. متقاعد کردن خود نسبت به اینکه که شما می خورید "بسیار سالم" می باشد، آسان است اما زمانی که شما در واقع چیزی می نویسید و سپس آن را بررسی می کنید، ممکن است مقدار چیزهای نه چندان سالم در غذاهایتان، شما شگفت زده کند.
همین امر در مورد رفتارهای دیگر نیز مانند تعاملات رابطه ای صادق است. همه چیز در لحظه توجیه شده به نظر می رسد و در نگاه به گذشته شما همیشه می توانید همه ی جزئیات را به نفع خود بدانید. اما زمانی که آن را نوشته ام و سپس به مجدد خوانده ام، من می توانم راه های مکرری که می توانستم برخورد کنم و همچنین چیزهایی که گفتم و نیاز به گفتن آن ها نبود، را ببینم. آگاه کننده است و کمک می کند تا خودم را در موقعیت فعلی بررسی کنم.

10. باید خودشما انجام دهید
من دریافته ام که بسیاری از اوقات منتظر چیزی بوده ام: در حال انتظار برای دریافتن، کشف شدن و نشان دادن. نه لزوما توسط هر شخص به طور خاص، اما تقریبا توسط خود زندگی. من منتظر آشکار شدن چیزها بودم نه فهمیدن آن توسط خودم.
هیچ کس به شما نمی گوید واقعا در زندگی چه می خواهید و دقیقا چگونه آن را به دست آورید. چگونه می توانند؟ قطعا به اندازه کافی انجام دادن آن برای خودمان سخت است. انتظار کافی است. اگر چیزی توجه شما را جلب می کند، بروید و هرچه می توانید بیابید. از طریق این پالایش و کاوش، شما بیشتر متمرکز می شوید و زندگی به گونه ای رقم می خورد که در غیر این صورت تجربه نمی نمودید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

اختلال پرخوری افراطی چیست (قسمت دوم)

در

اختلال پرخوری افراطی چیست؟قسمت اول

این چیزی مرتبط با بهداشت روانی است
بیشتر افرادی که اختلال پرخوری افراطی دارند، مشکلات روانی یا روحی دیگری نیز دارند از جمله افسردگی، اضطراب، اختلال دو قطبی و سوء مصرف مواد. آنها ممکن است احساس استرس، مشکل خواب، مبارزه با عزت نفس پایین خود و یا احساس شرم از شکل بدنشان را داشته باشند.


چه عواملی سبب اختلال پرخوری افراطی می‌شود؟
متخصصان مطمئن نیستند که دقیقا چه چیزی سبب اختلال پرخوری افراطی می‌شود. ترکیبی از عوامل، از جمله ژنها، پسیکولوژی، و سابقه این اختلال در افراد ممکن است سبب این اختلال گردد. رژیم غذایی می‌تواند به اختلال پرخوری افراطی منجر شود اما نمی‌دانیم که آیا به تنهایی موجب بروز آن می‌شود یا نه. برخی از افراد امکان دارند بیش از حد به غذا حساس باشند، از جمله بو یا تصاویر غذا. این اختلال همچنین می‌تواند ناشی از وقایع استرس زای زندگی یا یک سانحه باشد از جمله مرگ فردی که دوستش داشته یا طعنه‌هایی که بخاطر وزنش گرفته است. (سیارک)
امکان بهبودی وجود دارد
اگر فکر می‌کنید که احتمالا اختلال پرخوری افراطی دارید، بدانید که می‌تواند با موفقیت درمان شود. اولین مرحله تشخیص آن است. برای تشخیص آن، یک دکتر یا متخصص لازم است تا معاینه فیزیکی انجام داده و درباره رفتارهای غذا خوردن، سلامتی روحی، شکل بدن و احساس شما نسبت به مواد غذایی سوالاتی بپرسد.
درمان: راهنمایی با افکار، احساسات و مواد غذایی
صحبت کردن با یک روانپزشک یا مشاور، مهم‌ترین کار در مسائل روحی است. هدف درمان رفتار شناختی (CBT)، تغییر الگوهای فکری منفی ای است که می‌تواند موجب اختلال پرخوری افراطی گردد. روان درمانی بین فردی (IPT) مشکلات ارتباطی را که ممکن است وجود داشته باشد مورد بررسی قرار می‌دهد. همچنین به عملکرد یک متخصص تغذیه کمک می‌کند تا درباره سلامتی عادات غذایی او اطلاعاتی کسب کرده و یادداشت روزانه مواد غذایی داشته باشید و به این ترتیب بهبود یابید.
چه دارویی برای این مورد وجود دارد؟
برخی داروها، از جمله داروهای ضد افسردگی و داروهای ضد تشنج هستند که می‌توانند به کنترل اشتهای غذایی و وسوسه پرخوری کمک کنند و احتمالا زمانی مفید خواهد بود که همراه با مشاوره باشد. ویوانس (لیز دگزامفتامین) دارویی است که جهت درمان ADHD استفاده می‌شود و اولین داروی درمان اختلال پرخوری افراطی است. اینکه دارو چگونه عمل می‌کند مشخص نمی‌باشد اما مطالعات نشان می‌دهند که ویوانس قادر به کمک به کاهش تعداد روزهای پرخوری در هفته می‌باشد.
کاهش وزن با ابتلا به اختلال پرخوری
پرخوری می‌تواند سبب افزایش وزن گردد و قبول آن را سخت نماید و به خوبی آن را حفظ نماید. بعنوان بخشی از درمان، امکان دارد افرادی که اختلال پرخوری دارند به کمک نیاز داشته باشند. برنامه های کاهش وزن قدیمی ممکن است مفید باشد اما افرادی هم هستند که با رژیم غذایی، به شدت مخالفت می‌کنند. از دکتر خود بپرسید که آیا می‌توانید شما هم از برنامه کاهش وزن تخصصی که برای افراد مبتلا به اختلال پرخوری افراطی است، استفاده کنید یا نه.
پیشگیری
اگر شما در خطر اختلال پرخوری هستید، می‌توانید برای اجتناب از آن، اقدام به پیشگیری نمائید. به رفتارهای خود از جمله، احساس گناه، شرمندگی و یا احساس انگیزه‌ی غذا خوردن بدون نیاز به آن یا داشتن عزت نفس پایین خود توجه کنید. اگر چنین علائمی را دارید یا اختلال غذا خوردن در خانواده خود دارید، با دکتر یا تراپیست مشورت نمائید.(سیارک)

این پست را چگونه می‌بینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید. 

ترجمه توسط itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

اجتماعی بودن کودک جدول زمانی از یک تا هشت سالگی

در

13 تا 18 ماه کودک نوپا

شروع به صحبت کردن می کند که به توسعه روابطش کمک می کند. از 18 ماه، دستورات یک کلمه ای ساده را دنبال می کند. بازی موازی را ادامه می دهد - کنار (نسبت به با) دیگر کودکان بازی می کند. اضطراب جدایی احتمالا اوج می گیرد.

19 تا 24 ماه

با بغل و بوس احساس نشان می دهد، اگرچه برخی کودکان به سادگی خیلی بغلی نیستند. (و برخی دیگر که به طور طبیعی احساساتی هستند وارد فاز سردی می شوند.)

ممکن است در ارتباط با افراد بالغ غیر خویشاوند خجالت بکشد. شروع می کند که برای بازی به دیگر کودکان برسد، ولی هنوز در سهیم بودن در آن خوب نیست.(سیارک

2 تا 3 سال

ممکن است اولویتی برای یک یا دو دوست نوپای خود نشان دهد. ممکن است با یک دوست خیالی صحبت یا بازی کند.

در به اشتراک گذاشتن وارتباط برقرار کردن بهتر شده است ولی هنوز راه هایی برای طی کردن دارد. ممکن است تهاجهی شود، برای حفاظت از فضا یا متعلقاتش کسی را بزند یا گاز بگیرد.

هماهنگ تر شدن با احساسات دیگران را شروع می کند اما هنوز خود محور است و کاملا قادر به قراردادن خود جای کس دیگری نیست. از بازی کردن بیشتر در حضور افراد بالغ لذت می برد.

پرچم قرمز : اگر نگران این هستید که رفتار تهاجهی کودکتان خارج از عرف است و با عملکرد او تداخل دارد، با دکتر کودک خود صحبت کنید.

3 تا 4 سال

اعتماد بنفس و استقلالش بیشتر می شود در حالی که هنوز به توجه و راهنمایی شما نیاز دارد. سوالات "این چیه؟" و "چرا"ی زیادی می پرسد. از تماشا و تعامل با دیگران چیزهای زیادی شامل درس های درمورد چگونگی روابط یاد می گیرد.

ممکن است با همبازی های خود دعوا کند، مخصوصا اگر اراده ی قوی ای داشته باشد، ولی او همچنین با آنها مهربان است. بازی را شروع می کند، بازی می سازد، و از بازی نمایشی با دیگران (وتنها) لذت می برد. می تواند با بازی های گروهی ساختاری (شبیه اردک، اردک، غاز) سرگرم شود و ممکن است حتی بازی تخته را دوست داشته باشد، اگر قوانین قابل انعطاف باشند. به طور فزاینده قادر به اشتراک گذاشتن و ارتباط برقرار کردن بدون تلنگر یا کمک بزرگسالان  است.

حقیقت سریع : توانایی همدردی و بازی تعاملی ممکن است در کودکانی که خواهرو برادر دارند یا زمان خود را صرف معاشرت در مدرسه یا مهدکودک می کنند زودتر توسعه یابد.(سیارک

کودک بزرگ

5 سال

همدلی نشان می دهد و دوستی واقعی را توسعه می دهد. به آنچه که دوستانش فکر می کنند اهمیت می دهد و می خواهد که با آنها مطابق شود. می تواند بهتر از همیشه به اشتراک بگذارد، هر چند او ممکن است هنوز در ارجحیت قرار دادن نیازهای دیگری به نیازهای خودش مشکل داشته باشد.

غالبا به مهدکودک می رود که او را مستقل تر می سازد. از صحبت با شما و داستان تعریف کردن لذت می برد.

6 تا 8 سال

کنترل بیشتری بر جهان خودش می خواهد و ممکن است با شما وارد جنگ قدرت شود.

راهی که شما با دیگران تعامل می کنید را تقلید می کند، پس طرح احترام و محبت مهم است. به علاقه نشان دادن به شما ادامه خواهد داد اما در انجام آن در فضای عمومی طی سالیان بعد بی میل تر می شود.

قادر به بازی طولانی تری است که بدون اشکال تر از قدیم اجرا می شود - در بخشی بخاطر اینکه او در ارتباط برقرار کردن و بخشنده تر شدن درمورد باختن در بازی ها بهتر شده است. ممکن است برای خوابیدن در جای دیگر آماده باشد و از سن 8 سالگی حتی در اردوگاه ها می خوابد.(سیارک

تمایل دارد که وقت گذراندن با کودکان هم جنس خود را ترجیح دهد. ممکن است یک دوست صمیمی داشته باشد، حتی اگر این دوست بتواند به سرعت جابجا شود. به نظر می رسد که از همسالان خود طرفداری می کند. اگر از دوستانش تقلید می کند، و هم عادات خوب و هم عادات بدشان را انتخاب می کند.

ممکن است بیش از پیش به تنها بودن علاقه نشان دهد. این امر کمک به اصلاح حس کودک شما می کند که او به عنوان یک شخص کیست، انتقال مهمی که قبل از بلوغ است.

حس توسعه یافته تری از شوخ طبعی دارد و اکنون جوک هایی تعریف می کند که درست هستند. شروع به فهمیدن این می کند که چه چیز به معنی یک شهروند خوب بودن، عضوی از جامعه و همکلاسی در مدرسه است. (سیارک

- جدول زمانی رشد جنین از 3 هفتگی تا 40 هفتگی

- جدول زمانی اندازه و رشد کودک شما

- جدول زمانی صحبت کردن کودک شما از تولد تا یک سالگی

- جدول زمانی صحبت کردن کودک شما از یک تا هشت سالگی

- جدول زمانی راه رفتن کودک شما از تولد تا یک سالگی

- جدول زمانی راه رفتن کودک شما از یک سالگی تا 5 سالگی

- جدول زمانی اجتماعی بودن کودک شما از بدو تولد تا یک سالگی

  - جدول زمانی تغذیه کودک شما از یک تا سه سالگی

- جدول زمانی تغذیه کودک شما از تولد تا یک سالگی

- جدول زمانی دندان در آوردن و افتادن دندان کودک شما 9 ماهگی تا 12 سالگی

- جدول زمانی دندان در آوردن و افتادن دندان کودک شما چهار تا دوازده ماهگی

- جدول زمانی خواب و استراحت کودک شما یک ساله تا هشت ساله

- جدول زمانی خواب و استراحت کودک شما یک تا نه ماهه

این پست را چگونه می‌بینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید.  

مترجم توسط itrans.ir  

نظرات

در ادامه بخوانید...

عزت نفس ، احساس خوب نسبت به خود

در

عزت نفس، عالی است. هر چه درمورد خودمان احساس بهتری داشته باشیم، یقینا به همان اندازه موفقتر نیز خواهیم شد. اما از برخی جهات، احتمال دارد افراط کرده باشیم. جنبش عزت نفس دهه های 80 و 90 قرن بیستم میلادی، برنامه ها، تدابیر، درمان ها، استراتژی ها و حتی دوره هایی برای بچه ها، بمنظور ایجاد احساس خوب نسبت به خودشان، طراحی کرد.

عزت نفس به همة مزایای قابل تصور زندگی، مرتبط بود. همة ما بر این باور بودیم که اگر به کودکان گفته شودکه به چه اندازه خاص هستند، آنها نیز به نحوی به بزرگسالانی بسیار موفق، ثروتمند و شاد تبدیل خواهند شد. در حالیکه حقیقت دارد که ارتباطی میان عزت نفس و موفقیت وجود دارد، به نظر میرسد که ما ترتیب این ارتباط را بطور نادرستی متوجه شده ایم. ما، عزت نفس حقیقی را به سبب اینکه موفق هستیم افزایش می دهیم، نه برعکس. موفقیت واقعی، پاداش خود است.
در اوایل دهه 80 قرن بیستم، زمانی که در کالج برای معلم شدن تحصیل می کردم، به من و همتایانم آموخته شده بود که به عدم موفقیت، پاداش دهیم. در بسیاری از کلاسهایمان به ما تعلیم داده شده بود که باید در هر فرصتی تشویق کرده و پاداش دهیم. اگر دانش آموزان در کلاس مشغول انجام یک بازی شوند، معلم باید به هر بازیکن یک جایزه، تنها برای مشارکت در بازی، بدهد. اگر مدرسه یا کلاسی در پایان سال جوایزی اعطا میکند، به ما آموخته شده بود که برای تک تک دانش آموزان جایزه ای تهیه کنیم. همچنین، به ما آموخته شده بود که مجموعه ای از برچسب ها، بدلیجات، و سایر آیتم های سرگرم کننده به بچه ها بدهیم تا درمورد خودشان احساس خوبی داشته باشند. در یکی از کلاس ها، استاد ما را عملا وادار به حفظ فهرستی کامل از سرودهایی که به بچه ها در سنین مختلف کمک به تقویت خاص بودن آنان را می آموخت، کرد.
پاداش دهی به هر چیز ــ که احتمال دارد موفقیت واقعی را دربرداشته یا نداشته باشدــ در واقع، بچه ها (و بزرگسالان) را از انگیزة پیشرفت بی بهره میکند. اگر همه ،بدون در نظر گرفتن تلاش یا موفقیت، به یک اندازه پاداش داده شوند، چه دلیلی دارد که کسی تلاش بیشتری بکند؟ در کوششی برای به حداقل رساندن تاثیرات منفی رقابت، تعداد کثیری از تاثیرات مثبت آن را حذف کرده ایم. بچه ها، نیازمند توازن سالمی از فرصت های موجود برای تلاش، رشد و رقابت برای افزایش انگیزه بجهت موفقیت هستند. انسانهای با انگیزه، علاقة شدیدی به رقابت داشته و می دانند که این رقابت، آنها را قویتر و بهتر می کند.

مدرسة انگیزه

بعنوان یک مربی، نگرانی های من درخصوص کمبود انگیزه ای که در بچه ها میدیدم، به اندازه ای افزایش یافت که تصمیم بر بنیاد مدرسة خودم گرفتم؛ مدرسه ای که برای القای انگیزه به دانش آموزان طراحی شده است. من از آنها خواستم که شور و اشتیاق برای زندگی داشته و آینده هایی سرشار از هدف و خوشی بسازند. از آنجایی که عاشق هنر بودم و از پتانسیل آن برای هدایت دانش آموزان به راه درست آگاه بودم، آکادمی رنسانس ،مدرسه ای برای هنر، را در سال 2003 تاسیس کردم. در آغاز، ما حتی نسبت به مدارس مستحکم-تر، مشکلات بیشتری با انگیزه داشتیم. دانش آموزان به سبب چنین مسائلی به مدرسة ما می آمدند، بنابراین تقریبا همة آنها کمبود انگیزه داشتند. ما در سالهای آغازین، مطالب کثیری آموختیم و همة آنها را بر برنامة درسی، آموزشی و حمایت اولیا، اعمال کردیم. هدف این کتاب، کمک به شما درجهت به کارگیری این قواعد و تبدیل بچه هایتان به قدرتمندان و تاثیرگذاران آینده است. 

ایجاد انگیزه: داستان ماریا

ماریا، هنگامی که کلاس ششم بود، در مدرسة ما ثبت نام کرد. او بسیار خجالتی بود و به نظر نمی آمد که علاقه ای به فعالیت چندانی در هیچ زمینه ای داشته باشد. قبل از مراجعه به ما، او به سختی قادر به خواندن بود و علاقة خیلی کمی به مباحث علمی، دوستان یا سایر فعالیت ها داشت.
مادر ماریا ،کیم، بیش از پیش نگران می شد. او میدانست که قابلیت ماریا خیلی زیاد است. زمانی که ماریا کوچکتر بود، کیم می دانست که تا چه اندازه فعالیت فرزندش اهمیت داشت و او را تقریبا در هر کاری دخیل می کرد. از وقتی که ماریا یک کودک نوپا بود، در کلاسهای رقص، اسب سواری، فوتبال و قرارهای بازی و سایر فعالیت های مفرح شرکت کرده بود. به همین دلیل بود که به نظر کیم خیلی عجیب بود که ماریا دیگر علاقة چندانی به هیچ چیز نداشت.
کیم مصمم به اقدام درجهت کمک به ماریا برای کسب مهارتهایی که برای تبدیل به بزرگسالی موفق مورد نیاز بودند، بود. کیم تصمیم گرفت که ماریا را از دوستان قدیمی اش ،که به نظر بی علاقگی مشابهی به زندگی داشتند، دور کند. کیم، او را در مدرسة ما، بدلیل تاکید آن بر روی هنر، ثبت نام کرد. او به خاطر داشت که چگونه چهرة ماریا از شادی برافروخته میشد هنگامی که توتوی خود را به تن می کرد؛ و با خود فکر کرد که اگر بنحوی ماریا بتواند آن جرقه را بیابد، شاید بار دیگر بتواند انگیزه ای که شدیدا به آن برای موفقیت نیاز داشت را ایجاد کند.
ماریا سرکشی کرد. او نمیتوانست باور کند که مادرش بخواهد او را اینگونه از دوستانش در مدرسه دورکند. او حتی بیش از پیش منزوی شد و هر روز فرستادن او به مدرسه، جدالی بود.
در آکادمی رنسانس، ماریا باید باله را انتخاب میکرد. او از معلم رقصش متنفر بود و فکر میکرد درسهایش خسته کننده، دشوار و بی معنی بودند. یک روز، معلم ماریا را مجبور به اجرای دوباره و دوبارة یک گام، در مقابل همة بچه ها کرد. ماریا تحقیر شده بود. او به خانه رفت و کنار مادرش گریه کرد و قسم خورد که هرگز دوباره بازنمیگردد. (درحقیقت، ماریا مدام مخفیانه به دستشویی میرفت تا با گوشی به مادرش زنگ بزند و گله کند، کیم روزانه دو یا سه تماس از دخترش دریافت میکرد.)
در این برهه، کیم نگران بود که اشتباه وحشتناکی کرده باشد. حالا فرزندش ،بیش از هرچیزی، خجالت زده شده بود. کیم، با تصور اینکه احتمالا بهترین کار این بود که ماریا به کلاس دیگری منتقل شود، تصمیم گرفت تا همراه با ماریا به مدرسه مراجعه کرده و با معلم رقص و مدیر صحبت کند.
در آن جلسة ملاقات، معلم توضیح داد که او بر این باور است که ماریا استعداد زیادی دارد و او را تحت فشار می گذارد چون میداند که ماریا میتواند واقعا خوب باشد. درعین حال، مدیر گفت که ماریا باید تا پایان نیمسال در کلاس بماند. ماریا نمیدانست که با این شرایط چه میتواند بکند. در گذشته، وقتی مادرش شکایت میکرد، مدرسه تسلیم میشد و قول میداد که معلمان خیلی بدخلقی نکنند یا تنها او را به کلاس معلمی دیگر منتقل می کردند. اما این شرایط، به نوعی متفاوت بود. به نظر می رسید که معلم رقص میخواست ماریا را مجبور به انجام کارهایی که فکر میکرد توانایی آنها را دارد، کند. ماریا و مادرش توافق کردند که او در مدرسه بماند حتی اگر به این معنا بود که مجبور به ماندن در کلاس رقص باشد. طولی نکشید که پایان نیمسال فرا رسید و کلاس رقص مشغول اجرا در یک نمایش مدرسه ای بود. ماریا بهترین دانش آموز رقص روی صحنه نبود، اما به اندازة کافی خوب بود او همه چیز را آموخته و گامهایش را بدرستی اجرا کرد. او مرتکب چند اشتباه شد اما به قدری آنها را خوب پنهان کرد که هیچکدام از حضار متوجه نشد. او بخاطر داشت که سرش را بالا نگه دارد و دستانش را به حالت مناسبی نگه دارد. او خیلی احساس موفقیت می کرد. ماریا تصمیم گرفت که نیمسال بعدی را در مدرسه ــ و کلاس رقص بماند.
زمان گذشت و ماریا در سایر زمینه ها نیز به موفقیت دست یافت. او شروع به صحبت درمورد رفتن به دانشگاه و یافتن شغل پاره وقت کرد. حال، مادرش نمیتوانست مانع او شود. ماریا میخواست چیزهای جدید را تجربه کند و جاهای جدید را بازدید کند. او دیگر آن دختر خجالتی و وحشت زدة سابق نبود. او آموخت که لذت پاداش را به تاخیر اندازد، کمتر به مادرش وابسته باشد و تنها برای پیشرفت واقعی پاداش بگیرد. ماریا، در خود انگیزه ایجاد کرده بود و از آن برای زندگی به بهترین نحو ممکن استفاده می کرد.
به عبارت ساده، انگیزه همان نیاز یا تمایل به موفقیت است. افرادی که دارای سطوح بالایی از انگیزه هستند، خطرها را مدیریت کرده و موانع را در جستجوی یک هدف معین، پشت سر خواهند گذاشت. آنها به درک مهمترین هدف در زندگی ، در بازة زمانی داده شده خواهند رسید و بر آن تمرکز کرده و با یک هدف خاص و تمرکزی لیزر مانند، پیش خواهند رفت. انگیزه، عاملی است که افراد با موفقیت زیاد را از آنان که موفقیت های کمتری دارند، تفکیک می کند.
آیا فرزند شما، انگیزة موردنیاز زندگی را دارد؟ به خواندن ادامه دهید و نحوة ایجاد انگیزه در فرزند خود را بیاموزید. ادامه مقاله در پست های آینده

در سیارک بخوانیم:

شش راه ساده برای ایجاد اعتماد به نفس در دختران

10 سوالی که موفق ها همیشه از خودشان می پرسند

10 چیزی که لازم است به خود بگویید اگر می خواهید بسیار موفق باشید

6 خصوصیت معمولی افراد خیلی موفق

8 نشانه برای یک شخصیت قوی

نکات مفید برای کسب موفقیت

هفت کاری که افراد موفق انجام می دهند و هیچ گاه آن را به شما نمی گویند

13 اصل موفقیت که باید بدانید

 

 

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

نکاتی در خصوص وظایف مردان به عنوان پدر خانواده بخش دوم

در

انجام کارهای روزمره

زمانی که به عنوان پدر خانواده به همسر خود کمک کرده و در انجام کارهای روزمره به او کمک می کنید، کاری که انجام می دهید تنها محدود به برداشتن باری از دوش همسرتان نخواهد بود. در حقیقت، گذاشتن لباس های چرک در ماشین لباس شویی، تمیز کردن سرویس بهداشتی، آماده کردن خوراکی برای عصرانه یا شام و دیگر کارهای این چنینی پیامی بزرگ تر به فرزند شما منتقل خواهد کرد. مطالعاتی در یک مرکز تحقیقاتی در کانادا در این خصوص صورت گرفته است و نتایج آن حاکی از این مسئله است که دخترانی که در خانواده ای بزرگ شده اند که پدر خانواده در این گونه فعالیت های روز مره شرکت می کرده اند، از عزت نفس بیشتری نسبت به سایرین به عنوان یک دختر برخوردار بوده و تأثیر این رفتار پدر، بر شخصیت دختران به وضوح قابل ملاحظه بوده است. این را هم به خاطر داشته باشید که دختر شما، بسیار به شنیدن این جمله که در حال انجام کارهای روزمره خانه هستید، علاقه دارد.

نکاتی در خصوص وظایف مردان به عنوان پدر خانواده بخش اول

شش راه ساده برای ایجاد اعتماد به نفس در دختران

کارهایی که طی روندی منظم انجام می گیرند به عنوان یک سنت برای فرزند پذیرفته خواهند شد

کودکان، بیشتر از آن چیزی که ما فکر می کنیم از دوران کودکی خود در ذهن خواهند داشت. با هر انسان بالغی که صحبت کنیم، معلم های مورد علاقه مدرسه اش، اولین حیوان خانگی اش و نخستین باری که والدینش با نیامدن به جلسه ای که در مدرسه برای آن ها در نظر گرفته شده بوده، آن ها را خجالت زده کرده اند و دیگر مسائل این چنینی را به خوبی به خاطر دارند. نکته جالب توجه این است که کودکان علاوه بر این خاطرات، فعالیت هایی که توسط پدر و مادرشان طی روندی منظم صورت می گیرد را به مانند یک سنت خانوادگی می پذیرند و در آینده به احتمال بسیار زیاد به آن ادامه خواهند داد. برای نمونه کسی که فرزند خود را در اولین جمعه هر ماه به مکانی به خصوص می برد (مراسم مذهبی در کلیسا، پارک تفریحی و...)، به احتمال بسیار زیاد این فعالیت برای کودک تبدیل به یک سنت خانوادگی می شود. حال آن که اگر کسی به طور تصادفی در ماه یک روز را برای این کار اختصاص دهد، چیزی از این فعالیت در ذهن کودک نخواهد ماند و برایش ارزشی نخواهد داشت.

این چند قانون را به خاطر داشته باشید:

سعی کنید از همان سنین کودکی فرزند خود را به این کار عادت دهید که غذاها و خوراکی های متنوعی بخورد و از خوردن غذاها و خوراکی های مضری چون نوشیدنی های گازدار پرهیز کند. هر ماه پنج دلاری به آن ها به عنوان هدیه بدهید تا هرچیزی که دوست دارند برای خود تهیه کنند، البته این را در نظر داشته باشید که این گونه پول ها نباید برای کارهایی مصرف شوند که مناسب سن و سال کودک نباشد و بهتر است حواس خود را به چیزی که کودک با آن پول تهیه می کند، جمع کنید. اگر در خانه حیوان خانگی ندارید، بهتر است یک حیوان خانگی تهیه کنید، چرا که کودکان بسیار به این حیوانات (به خصوص سگ ها) علاقه مند شده و با آن ها رابطه خوبی برقرار می کنند.

از سنین پایین به کودک خود یاد بدهید که وظایفی را به عهده بگیرد

اگر بخواهید کودک شما در آینده فردی مسئولیت پذیر و قابل اتکا باشد، بهتر آن است که به او یاد بدهید که از همان سنین پایین وظایفی را به عهده بگیرد. برای نمونه می توان از کودک خواست که وارد آشپزخانه شود و کمکی به شما بکند. حتی کودکی دو ساله هم از پس به هم زدن تخم مرغ بر خواهد آمد و این نکته را به خاطر داشته باشید که هدف از انجام این کار شکل دادن مسئولیت پذیری در آن ها است و نه کمک کردن به شما، بنابراین مهم نیست چه کاری از آن ها بخواهید، هرکاری که توان انجام دادنش را داشته باشند، خوب است. گرین که خود چهار کودک دارد در این خصوص عنوان کرد: «جایی در مجله ای من و همسرم مطلبی را در خصوص کسانی مطالعه می کردیم که از خانه خود بیرون زده و خانه و زندگی جدیدی برای خود تشکیل می دهند، اما هنوز قادر به پختن غذایی برای خود نیستند. به همین خاطر است که فکر کردیم حتماً باید به کودکان خود این گونه کارها را یاد بدهیم تا زمانی که مستقل می شوند، از پس زندگی خود بر بیایند.».

قدرت تلفن های هوشمند کودک را دست کم نگیرید

البته این مورد کاملاً برای همگان واضح است که زمانی که تلفن همراه هوشمندی در اختیار کودک قرار می گیرد، به سادگی به دنیای بسیار بسیار بزرگی دسترسی خواهد داشت و امکان مشاهده هر مطلبی در آن وجود دارد. به جای این که مدام در فکر این باشید که فرزندتان در حال حاضر چه چیزی روی موبایل خود مشاهده می کند و از این بابت احساس نگرانی کنید، بهتر است که چنین کاری را مد نظر قرار دهید: زمانی که مطلب به خصوصی در شبکه های اجتماعی یا سایر نقاط اینترنت می بینند و از شما می خواند در خصوص آن توضیح دهید، از این فرصت استفاده کنید و در رابطه با نژاد پرستی، خشونت، آزارهایی که به دیگران می رسد، سیاست و یا هر چیز دیگری که به ذهنتان می رسد برای کودک خود صحبت کرده و او را آگاه کنید. زمانی که برای کودک خود تلفن همراه هوشمند تهیه می کنید و به نظرتان به اندازه ای بزرگ شده است که یک گوشی هوشمند داشته باشد، مطمئنا به اندازه ای هم بزرگ شده است که در خصوص چنین مطالبی با او صحبت کنید.

بیشتر سؤال کنید و کمتر تصمیم بگیرید

زمانی که کودکان قصد بازی کردن با پدر خود را دارند، در بیشتر موارد این پدر است که تصمیم می گیرد چه بازی ای با یکدیگر انجام دهند. اما بهتر است به جای پرسیدن چنین سؤال هایی: «دوست داری قایم باشک بازی کنیم؟»، از آن ها بپرسید که چه بازی ای دوست دارند انجام بدهند. این نظر پیرلمن در این خصوص است. او در ادامه در این خصوص گفت: «کودکان از بازی کردن با پدر خود بسیار لذت می برند. به عنوان پدر خانواده اگر چنین نکاتی را نیز در نظر داشته باشید و در هنگام بازی کردن با کودک آن ها را رعایت کنید، می توانید از یک بازی ساده با کودک خود، هدفی معنا دار در ذهن او بسازید که در آینده و در زندگی شخصی و شکل گیری شخصیت کودک به عنوان یک فرد بالغ به کمک او خواهد آمد.».

بسته به شرایط تصمیم گیری کنید و از داشتن قانون و انضباطی ثابت و تغییر نا پذیر پرهیز کنید

بسیاری بر این باوراند که پدر خانواده باید ذهنیتی کلی از قوانینی که در خانه باید رعایت شود در ذهن داشته و برای همیشه و در تمامی مواقع به آن پایبند باشد. اما تحقیقاتی که در این خصوص انجام گرفته است نشان از این دارد که حقیقت کاملاً برعکس این ادعا است و بهتر آن است که تصمیم های خود را بسته به شرایطی که پیش آمد می کند بگیریم. در حقیقت رفتاری که مشاهده می شود، باید مد نظر قرار گرفته و تصمیم گیری کاملاً بر اساس آن باشد و نه بر اساس قانونی تغییر ناپذیر که از ابتدا وضع شده است. تحقیقاتی در این خصوص در دانشگاه ایالت اوکلاهامای آمریکا صورت گرفته است و نتایج این تحقیقات حاکی از آن است که گاهی اوقات بهتر است که به خاطر کاری که کودک انجام می دهد، جریمه ای برای او در نظر گرفته شود، حال آن که در برخی موارد دیگر تنها کافی است به طور کاملاً منطقی و با آرامش با کودک صحبت کنیم و او را از اشتباهش آگاه کنیم. البته این را به خاطر داشته باشید که پیش از آن که چنین رویکردی به مسائل پیدا کنید، بهتر است با شریک زندگی خود در خصوص آن به طور کامل صحبت کنید و با او تصمیم گیری کنید. اگر این کار را نکنید تناقض رفتاری میان شما و شریک زندگی تان به هیچ عنوان برای کودک مناسب نخواهد بود.

از این که با کودک خود شوخی کنید و به خاطر آن سرزنش شوید، واهمه ای نداشته باشید

شخصیت پدر خانواده معمولاً به گونه ای در ذهن عامه مردم شکل گرفته است که اگر با کودک خود شوخی کند، مورد سرزنش قرار گرفته و به او گوش زد می کنند که زندگی را خیلی جدی نمی گیرد. یا این که به او می گویند که از بار مشکلات شانه خالی می کند. برخی هم شوخی کردن پدر خانواده را با این دید نگاه می کنند که قصد حل کردن مشکلی که برای کودک حادث شده را ندارد و تنها قصد دارد همه چیز را به شوخی برگزار کرده و از کنار آن ها عبور کند. اما نکته ای که باید به خاطر داشت این است که حرف های دیگران به هیچ عنوان نباید شما را از این رفتار شوخ طبعانه باز دارد و صرف نظر این که دیگران چه می گویند، به این کار خود ادامه دهید، چرا که بنا به تحقیقات انجام شده در این خصوص، پدرانی که از این قدرت برخوردارند که کودک خود را وادار به خندیدن کنند، این کارشان تأثیر چشم گیری در شکل گیری شخصیت کودک خواهد داشت و در نهایت زمانی که کودک پا به سن گذاشته و به عنوان فردی بالغ وارد جامعه می شود، قدر دان این رفتار شایسته پدرش در زمان کودکی خواهد بود.

کودک را به جاهایی ببرید که با زبانی متفاوت از زبان شما صحبت می شود

گرین در این خصوص گفت که علاقه زیادی به این دارد که فرزندان خود را به کشورهایی ببرد که انگلیسی زبان نیستند، به این خاطر که این گونه سفر ها به آن ها کمک می کند که سایر مهارت هایشان را به طور جداگانه در نظر گرفته و به بهبود این مهارت ها بپردازند. برای نمونه زمانی که در رستورانی در چنین کشوری قصد سفارش دادن غذا دارند و یا زمانی که قصد دارند در خصوص سیستم های حمل و نقل عمومی آن کشور اطلاعاتی به دست بیاورند، مجبور هستند به گونه ای منظور خود را به آن شخص بفمانند و یا این که راهی برای به دست آوردن اطلاعات پیدا کنند. این مسئله باعث می شود نکات جدیدی در شخصیتشان مد نظر قرار بگیرد و به تکامل شخصیت آن ها به عنوان یک انسان بالغ کمک شایانی خواهد شد. البته این تنها در صورتی اتفاق خواهد افتاد که والدین فرزندان در چنین موقعیتی آزادی عمل کافی در اختیار آن ها گذاشته و برخی از وظایف را به عهده آن ها بگذارند. گرین در این خصوص داستانی نقل کرده است که ممکن است برایتان جالب توجه باشد: «وارد اتوبوسی در شهر بارسلونای اسپانیا شدیم تا به سمت مقصد خود برویم. این در حالی بود که به واسطه شلوغی جمعیت نتوانستیم کنار یکدیگر بنشینیم و از یکدیگر جدا شدیم (اعضای خانواده اش). از دور به پسر خود نگاه می کردم که در آن زمان یازده ساله بود. او از روی صندلی خود بلند شد و به خانم پا به سن گذاشته ای تعارف کرد که بنشیند. نه پسر من قادر بود اسپانیایی را خوب و روان صحبت کند و نه آن خانم قادر به صحبت کردن روان انگلیسی، به همین خاطر بود که کمی زمان برد تا آن خانم متوجه شود که پسر من چه قصدی دارد. زمانی که متوجه هدف پسر من شد، بسیار خوشحال شد و با تمام وجودش شروع به صحبت کردن با پسر من کرد. دیدن این صحنه که دو انسان کاملاً متفاوت از هر نظر چگونه با یکدیگر با خوشحالی صحبت می کردند. برایم بسیار جالب بود.». او در ادامه در خصوص این داستان خود گفت: «پیامی که این داستان برای سایر کودکان می تواند داشته باشد این است که نباید از سفر به نقاط ناشناخته واهمه ای داشته باشند و از پس انجام هر کاری بر خواهند آمد. نباید خود را دست کم بگیرند یا بترسند. مطمئن باشید زمانی که چنین کاری انجام می دهید و سپس به خانه باز می گردید، به هیچ عنوان برایتان آن قدری که پیش از انجام دادنش عجیب به نظر می رسید، تعجب آور نخواهد بود.».

زمانی که با کودک خود کاری را انجام می دهید که مورد علاقه او است، بهترین فرصت برای صحبت کردن با او است

کارهایی است که کودکان از انجام دادن آن ها بسیار لذت می برند و هنگامی که چنین کارهایی را با فرزند خود انجام می دهید، بهترین زمانی است که می توانید با آن ها صحبت کنید؛ برای مثال هنگامی که با پسر خود بازی ویدئویی انجام می دهید یا به دخترتان کمک می کنید تا وسیله ای را که به آن علاقه دارد درست کند. هر دوی این موقعیت ها کودک را در وضعیتی قرار می دهد که بدون در نظر گرفتن هیچ گونه محدودیتی در خصوص خود با شما صحبت خواهد کرد و کاملاً با شما راحت خواهد بود. چنین کارهایی این فرصت را در اختیار شما به عنوان پدر کودک قرار می دهد تا در خصوص هر چیزی که دوست دارید با کودک خود صحبت کنید و از نظرات او در مورد مسائل مختلف آگاهی پیدا کنید.

برای آموزش دادن به کودک خود از روش های متفاوتی استفاده کنید

بسیاری از پدرها تمایل دارند که دانش خود را به طور مستقیم و با نصیحت کردن در اختیار فرزندشان قرار دهند. آن ها به سادگی به این اکتفا می کنند که چیزی به کودک خود بگویند و تنها دلیلی که برای مطرح کردن آن می آورند این باشد که: «این کار خوب است، چرا که من بر اساس تجربه هایم به این مسئله پی برده ام.». البته در این شکی نیست که قصد و نیت پدر از مطرح کردن این گونه نصیحت هایش کاملاً خیر است، با این وجود اگر از تکنیک های موعظه گران حرفه ای استفاده کنند، مطمئناً نتایج بهتری دریافت خواهند کرد. موعظه گران، داستانی را مطرح می کنند و اجازه می دهند که شنوندگانشان خود در خصوص نتیجه و پیام اخلاقی داستان ها تصمیم گرفته و راجع به آن فکر کنند. معلمان و آموزگاران نیز از دانش آموزان خود سؤال هایی می کنند و از آن ها می خواهند خود به جواب سؤال برسند. این را به خاطر داشته باشید که عنوان کردن مستقیم نصیحت ها همیشه بهترین راه برای کمک کردن به کودکتان نیست.

زمانی که شرایط دشوار می شود، سعی کنید فکر خود را بر آینده کودکتان متمرکز کنید

مطمئناً تمامی تصمیم هایی که شما به عنوان پدر خانواده می گیرید، با استقبال کودکان مواجه نخواهد شد. این را هم به خاطر داشته باشید که گاهی ممکن است کودکان شما را دوست نداشته باشند و زمان هایی خواهد بود که مشکلات شما به قدری زیاد می شود که در خود توانایی حل کردن آن ها را نبینید. اما نکته ای که وجود دارد این است که صرف نظر از تمامی این مشکل ها و اتفاق ها، شما با تمام وجود می خواهید فرزندی شاداب و سلامت و موفق داشته باشید و به هیچ عنوان راضی به ضرر کردن او نیستید. زندگی او برای هیچ کس به اندازه شما اهمیت ندارد. بنابر این زمانی که کنترل از دست شما خارج می شود، تنها به همین موضوع فکر کنید که چقدر کودکان خود را دوست دارید و با عشق و علاقه خود، این را به آن ها اثبات کنید و اگر در موقعیت هایی قرار گرفتید که در ابتدای متن این مورد عنوان شد، خود را نبازید و اجازه دهید کمی زمان بگذرد تا همه چیز به حالت عادی بازگردد.

نظرات

در ادامه بخوانید...

عشق کافی نیست: انتظارات غیرواقعی چگونه به روابط آسیب می رساند

در

عشق

در سال 1967 ، جان لنون ترانه All you need is love را نوشت ("همه آنچه شما نیاز دارید عشق است"). او همچنین هر دو همسر خود را مورد ضرب و شتم قرار داد ، یکی از فرزندان خود را رها کرد و توهین های  همجنسگرایانه ای را به مدیر برنامه های خود نسبت داد.

 

سی و پنج سال بعد ، ترنت رزنر از Nine Inch Nails ترانه "عشق کافی نیست" را نوشت. ترنت رزنر علی رغم محبوبیتش به دلیل اجرای رسوا در صحنه ها و  فیلم های سبک گروتسک ، از اعتیاد به مواد مخدر و الکل خلاص شد ، ازدواج کرد ، صاحب دو فرزند شد و سپس استودیو و فعالیت های تور خود را لغو کرد تا در خانه بماند و پدر و شوهر خوبی شود.


 یکی از این مردان در مورد عشق واقع بین است. دیگری وجود ندارد. یکی از آنها عشق را ایده آل می داند و راه حل همه مشکلات را در آن می بیند. آن دیگری وجود ندارد.

عشق برخلاف عزت نفس ،کالای کمیابی نیست.

در فرهنگ ما رسم است که عشق را ایده آل می دانیم . ما آن را نوعی درمان برای مشکلات زندگی می دانیم. در فیلم ها و کتاب های داستان  ، عشق را به عنوان هدف اصلی زندگی ، نجات نهایی از درد و رنج نشان می دهد. از آنجا که ما عشق را ایده آل می دانیم ، آن را بیش از حد ارزیابی می کنیم. در نتیجه ، ما با روابط  هزینه آن را پرداخت می کنیم.


 وقتی اعتقاد داریم که "عشق همان چیزی است که ما به آن احتیاج داریم" مانند جان لنون ، ارزش های اساسی احترام ، فروتنی و تعهد نسبت به افرادی که به آنها اهمیت می دهیم را نادیده می گیریم. از این گذشته ، اگر عشق برای همه چیز تصمیم می گیرد ، چرا باید خودم را با این کارهای سخت خسته کنم؟

اما اگر ما مانند ترنت رزنر اعتقاد داشته باشیم که "عشق کافی نیست" ، می فهمیم که روابط سالم به بیش از احساسات ناب یا احساسات متعالی نیاز دارد. ما اهمیت چیزهای دیگر را در روابط درک می کنیم ، نه فقط عاشق شدن.

 

سه حقیقت تلخ در مورد عشق

ایده آل سازی عشق از انتظارات غیر واقعی درمورد اینکه عشق چیست و چه کاری می تواند برای ما انجام دهد ، شکل می گیرد. این انتظارات ماورالطبیعه متعاقباً روابطی را که در وهله اول ارزش آنها را داریم بی ارزش می کند. در اینجا سه ​​حقیقت اصلی تلخ در مورد عشق وجود دارد:

 

1. عشق با اتحاد برابر نیست

تنها واقعیت عاشق شدن رابطه طولانی مدت را تضمین نمی کند. عشق یک روند عاطفی است ، اتحاد یک روند منطقی است. و لزوماً در یکدیگر ادغام نمی شوند.

شما می توانید عاشق شخصی شوید که رفتار بدی با شما دارد ، احساس شما را بدتر از آنچه هست می کند  یا زندگی چنان ناآرامی دارد که می تواند زندگی شما را نیز نابود کند.

شما می توانید عاشق شخصی شوید که در زندگی آرزوها یا اهدافی دارد که با اهداف شما مغایرت داشته باشد ، یا شخصی که عقاید فلسفی وی یا جهان بینی با احساس واقعیت شما در تضاد است.

می توانید عاشق شخصی شوید که نشاط و شادی را از شما می گیرد.

این متناقض است ، اما درست است.

بیشتر مردم به دلیل احساسات ، رابطه فاجعه باری را انتخاب کرده اند. من اهمیتی نمی دهم که او یک الکلی بوده و یا او یک معتاد به مواد مخدر و یک بیمار اعصاب است. این رابطه هنوز برای آنها عادی به نظر می رسد.

و وقتی شش ماه بعد ، او وسایل شما را بیرون انداخت ، و  روزی  هزار بار برای نجات جان خودش دعا کرد ، آن زمان فکر می کند: "کجا  همه چیز اشتباه پیش رفت؟"

 
هنگامی که به دنبال یک شریک هستید ، باید نه تنها از طریق قلب بلکه از طریق ذهن نیز هدایت شوید. بله ، شما می خواهید کسی را پیدا کنید که قلب شما را به لرزه درآورد. اما شما همچنین باید فرد و نحوه برخورد او با دیگران را ارزیابی کنید ، جاه طلبی ها و جهان بینی او چیست؟ زیرا اگر عاشق شخصی شوید که مناسب شما نیست ... خوب ، همانطور که یک بار مربی اسکی از South Park گفته بود: "شما روزهای بدی را خواهید گذرانید."

 

2. عشق مشکلات رابطه را حل نمی کند

من یک عشق متقابل دیوانه وار داشتم. ما همچنین در شهرهای مختلف زندگی می کردیم ، پولی برای ملاقات با یکدیگر نداشتیم ، خانواده هایمان از یکدیگر متنفر بودند و هر هفته درام و دعواهای بی معنی را پشت سر می گذاشتیم.

بعد از هر درگیری ، روز بعد به طرف هم برمی گشتیم و یادآوری می کردیم که دیوانه یکدیگر هستیم. اینکه  یک مسئله کوچک مهم نیست ، زیرا ما بسیار یکدیگر را دوست داریم و مطمئناً راهی برای رفع همه چیز پیدا خواهیم کرد. فقط لازم است کمی صبر کنیم.

 

 همانطور که می توانید تصور کنید ، هیچ یک از مشکلات حل نشد. دعوا ها تکرار شد. بحث ها سخت تر شد. این واقعیت که ما نمی توانستیم یکدیگر را ببینیم مثل یوغ ما را خفه می کرد. آنقدر درگیر خودمان شده بودیم که در نتیجه حتی نمی توانستیم واقعاً حرف بزنیم. حالا که به اطراف نگاه می کنم ، می فهمم که دیگر امیدی نیست. با این وجود سه سال لعنتی دوام آوردیم!

 

آیا به هر حال ، عشق پیروز می شود ، درست است؟

جای تعجب نیست که این رابطه مانند کشتی هوایی هیندنبورگ در آتش فرو می پاشید. فاصله بسیار وحشتناکی بود. و من یک درس بزرگ از این رابطه آموختم: گرچه عشق درک شما از مشکلات زندگی را آسان می کند ، اما هیچکدام را حل نمی کند.

یک غلتک احساسات ممکن است مست کننده باشد ، به نظر می رسد هر صعود بیشتر و بیشتر چشمگیر است ، اما تا زمانی که زمین زیر پا  پایدار نباشد ، احساسات و عواطف همه چیز را در مسیر خود از بین می برد.

3. عشق همیشه ارزش این را ندارد که خود را فدا کنید

یکی از ویژگی های مهم عشق این است که شما مدام به این شخص فکر می کنید ، بیشتر از نیازهای خود به نیازهای او فکر می کنید. اما سوالی که به ندرت پرسیده می شود این است که "چه چیزی را فدا می کنید ، و آیا ارزش آن را دارد؟"

 

در یک رابطه عاشقانه ، طبیعی است که گاهی خواسته ها ، نیازها و وقت خود را برای یکدیگر فدا کنید. من می گویم که این یک رفتار مناسب و سالم است ، و این باعث می شود که رابطه واقعا عالی شود.

 
اما وقتی صحبت از آسیب رساندن به عزت نفس ، شرایط جسمی ، جاه طلبی و هدفی در زندگی می شود فقط برای بودن با کسی ، عشق به یک مشکل تبدیل می شود.روابط عاشقانه باید شخصیت ما را تکمیل کند ، نه آن را تهدید یا جایگزین آن کند.

 

اگر رفتار بی احترامی یا توهین آمیز را تحمل کنیم ، اساساً به عشق خود اجازه می دهیم که ما را از بین ببرد و بی ارزش کند. اگر مراقب نباشیم ، تنها پوسته شخصی که در گذشته بودیم از ما باقی خواهد ماند.


یکی از توصیه های رایج درباره موضوع روابط این است: "شما و شریک زندگی باید بهترین دوستان باشید." اکثر مردم به این توصیه فقط مثبت نگاه می کنند: "من باید به همان اندازه که با بهترین دوست خود رو راستم با شریک زندگی خود باشم" ، "من باید با شریک زندگی خود به همان صراحت صحبت کنم که با بهترین دوستم" ، "من باید با شریک زندگی خود لذت ببرم ، مانند یک شراکت دوستانه ".و اگر از زاویه منفی به اوضاع نگاه کنید: آیا به بهترین دوست خود اجازه می دهید همان رفتار منفی  را با شما داشته باشد؟


با کمال تعجب ، وقتی این سوال را از خود می پرسیم ، در بیشتر روابط ناسالم یا معتادگونه ، جواب منفی است.

من زنی را می شناختم که دیوانه وار عاشق نامزدش بود. او متوجه نشده بود كه پسر ، هیچ علاقه ای به تهیه مراسم عروسی نشان نمی دهد و اغلب او را برای گشت و گذار با دوستانش رها می كند. با وجود همه اینها ، با او ازدواج کرد.

 

وقتی گرمای عاطفی بعد از عروسی خشک شد ، واقعیت باقی ماند. یک سال پس از ازدواج ، او هنوز کار نمی کرد و  ، اگر وقت نداشت تا شام بپزد ، عصبانی می شد و بیشتر از او شکایت می کرد که او او را "خراب" و "بی ادب" می خواند.  بله ، او هنوز هم او را ترک می کرد تا با دوستانش موج سواری کند.

 

او در این وضعیت قرار گرفت زیرا سه حقیقت تلخ در مورد عشق را که در بالا شرح داده شد نادیده گرفت. او عشق را ایده آل می دانست. علی رغم تمام سیگنالهایی که وی هنگام قرار ملاقات به او میداد ، او معتقد بود که عشق به معنای سازگاری است. اما عشق به این معنی نیست. وقتی خانواده و دوستانش نگران ازدواج بودند ، او معتقد بود که عشق همه مشکلات را حل خواهد کرد. اما این اتفاق نیفتاد. و حالا که همه چیز به انبوهی از گریه تبدیل شده است ، او برای مشاوره به دوستانش متوسل شده که چگونه حتی بیشتر خود را فدا کند تا همه چیز درست شود! معلوم شد که راهی وجود ندارد.

 

تصور کنید که بهترین دوست شما به خانه شما نقل مکان می کند ، خانه شما را به آشغالدونی تبدیل می کند ، از جستجوی کار امتناع می ورزد ، می خواهد برای او شام بپزید ، هنگام شکایت سر شما داد می کشد. آیا چنین دوستی را تحمل می کنید.

 

مورد دیگر : دختر آنقدر حسود بود که از همه حساب های دوست پسر خود رمز عبور می خواست و اصرار داشت که در تمام سفرهایش او را همراهی کند تا مراقب او باشد. زندگی او تقریباً شبانه روزی و 7 روز در هفته با هم بود. و این در از بین رفتن عزت نفس پسر مشهود بود. دختر به او اعتماد نداشت.و با این حال او نزد دختر ماند. چرا؟ چون عاشق بود!

 

این را بخاطر بسپارید: تنها راه برای لذت بردن کامل از عشق ، یافتن چیزی مهمتر از عشق در زندگی است.

 

شما می توانید در طول زندگی خود افراد مختلف زیادی را دوست داشته باشید. شما می توانید کسانی را که برای شما خوب هستند و کسانی را که برای شما بد هستند دوست داشته باشید. می توانید خود را در روابط عاشقانه ساده و روابط پیچیده پیدا کنید. شما می توانید وقتی جوان هستید و پیر هستید عشق بورزید. عشق بی نظیر نیست. عشق کم نیست. عشق کالای کمیابی نیست .

 

در زندگی می توانید بیش از یک بار عاشق شوید ، اما اگر عزت نفس  یا توانایی اعتماد به خود را از دست دهید ، بازگرداندن آنها بسیار دشوار است.

 

عشق یک تجربه فوق العاده است. این یکی از چشمگیرترین تجربه هایی است که در زندگی اتفاق می افتد.اما مانند هر تجربه ای می تواند سالم و ناسالم باشد. مانند هر تجربه دیگری ،  شما نباید هویت یا هدف زندگی خود را از دست بدهید. ما نمی توانیم اجازه دهیم عشق ما را نابود کند. ما نمی توانیم شخصیت و عزت نفس خود را فدای عشق کنیم. چون وقتی این کار را می کنیم هم عشق و هم خودمان را از دست می دهیم.

 

نظرات

۱۴۰۰/۱۱/۲۰علیرغم این واقعیت که دنیای مدرن به تدریج خود را از قید کلیشه های گذشته در مورد روابط رها می کند، برخی افراد هنوز به باور های مخرب در مورد عشق اعتقاد دارند.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰اکثر روانشناسان می گویند که در قلب بسیاری از مشکلات روابط، اعتقاد به کلیشه هایی است که افراد را از تجربه احساسات واقعی و انجام آنچه که قلبشان به آنها می گوید باز می دارد. در عوض، بسیاری از زوج‌ها از آیین‌ها و قوانین اسطوره‌ای پیروی می‌کنند و بارها و بارها دیوارهای نامرئی دور خود می‌سازند که عشق را از بین می‌برد. به همراه روانشناس، متوجه می شویم که چه افسانه های مضری در مورد روابط هنوز در ذهن ما زنده است و چرا زمان آن رسیده است که برای همیشه از شر آنها خلاص شویم.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰افسانه شماره 1: عشق سه سال طول می کشد این عبارت به لطف کتابی به همین نام توسط فردریک بیگ بدر و فیلمی که بر اساس این رمان ساخته شده بود ظاهر شد. اول، یک سال شور، سپس یک سال لطافت، و در نهایت یک سال کسالت - طبق این افسانه، این پیشرفت وقایع در انتظار هر زوجی است. با ایمان به او، بعد از سه سال می توانیم خودمان را متقاعد کنیم که عشق گذشته است. و باید کاری کرد. و چی؟ به دنبال یک عشق جدید باشید، عشق قدیمی را دوباره زنده کنید؟ در واقع عشق محدودیتی ندارد. عشق ممکن است طولانی نباشد. و عشق چیزی است که با تلاش مشترک متولد می شود. تلاش برای درک، پذیرش، احترام و ایمان به یک عزیز. این احساس تا زمانی ادامه دارد که شما مایل به انجام این تلاش ها باشید، زیرا این واقعا انتخاب آگاهانه ماست.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰افسانه شماره 2: زوج های خوشبخت دعوا نمی کنند. آنها یکدیگر را ملاقات کردند، شروع به زندگی مشترک کردند و هرگز، هرگز دعوا نکردند. و اگر درگیری های مکرر در رابطه ما اشتباه باشد، این عشق نیست. درک این نکته مهم است که تعارض فقط توضیح نیازهای هر یک از شرکا است. در صورتی که طرفین بخواهند نیازها و خواسته های یکدیگر را بشنوند، منازعه را می توان به صورت مسالمت آمیز حل کرد. در روانشناسی خانواده حتی مفهوم بحران های هنجاری نیز مطرح شده است. آنها هنجاری هستند زیرا معمولاً در هر خانواده ای وجود دارند. خانواده و روابط محل بیشترین تضاد منافع و نیازهاست. با آموختن دیدن و احترام به نیازهای یک شریک، می توانیم به راحتی و سودآور از درگیری ها خارج شویم، یعنی یاد بگیریم بین خودمان توافق کنیم. و این یکی از وظایف اصلی زندگی مشترک است.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰افسانه شماره 3: اگر احساسات در یک رابطه ناپدید شده اند، باید ترک کنید و به دنبال عشق واقعی باشید این باور فقط یک افسانه در مورد یک زندگی ایده آل، یک عشق ایده آل، یک شریک ایده آل است. از نگرش های کودکان (فیلم های مورد علاقه، کتاب های خوانده شده، رویاها و تصاویر ما) الهام گرفته شده است. اگر اشتیاق و احساسات قدیمی از رابطه شما ناپدید شده است، نباید برای جدایی عجله کنید. به این فکر کنید که چه چیزی می تواند باعث این مشکل شود؟ این احتمال وجود دارد که شما یا شریک زندگی زمان کمتری را به رابطه اختصاص می دهید، یا یکدیگر را نادیده می گیرید.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰روابطی که ما ایجاد کرده‌ایم چیز قدیمی نیستند که بتوانید آن را دور بیندازید. زندگی هر یک از ما منحصر به فرد است. هر چیزی که در زندگی ما ایجاد می شود نیاز به مراقبت دقیق دارد. برای اینکه احساسات بین شرکا وجود داشته باشد، باید گرما، انرژی خود را روی آنها سرمایه گذاری کنید. و قبل از اینکه در مورد یک رابطه جدید فکر کنید، باید صادقانه به این سوال مهم پاسخ دهید: "آیا من همه کارها را برای روابط موجود انجام می دهم؟"

۱۴۰۰/۱۱/۲۰افسانه شماره 4: رابطه جنسی فقط بعد از x تعداد قرار قابل قبول است. در واقع، تعداد قرارهایی که قبل از رابطه جنسی سپری می شود مهم نیست این افسانه محبوب، الهام گرفته از قوانین جامعه مردسالار، در ذهن بسیاری از زنان که کاملاً متقاعد شده اند که رابطه جنسی نوعی ماده است که مستقیماً بر توسعه روابط تأثیر می گذارد، ریشه محکمی دارد. و بنابراین، قبل از وارد شدن به یک رابطه صمیمی با یک شریک، مدت زمان مشخصی را صبر می کنند.

۱۴۰۰/۱۱/۲۰افسانه شماره 5: شما نمی توانید ابتکار عمل را به دست بگیرید علیرغم این واقعیت که در دنیای مدرن نقش های جنسیتی مردان و زنان به تدریج در پس زمینه محو می شود، بسیاری از زنان هنوز متقاعد شده اند که تماس / نوشتن / درخواست قرار اول نشانه بد سلیقه و راهی مطمئن برای پایان دادن به این موضوع است. البته، این افسانه، مانند هر چیزی که در لیست امروز ما قرار دارد، ربطی به واقعیت ندارد. روزهایی که امتیاز ابتکار عمل با یک مرد بود مدت هاست گذشته است - امروز احساسات، خواسته ها و نیازهای شما مهم است و بنابراین نباید از برداشتن اولین قدم هراس داشته باشید، حتی اگر از نتیجه آن مطمئن نیستید.

در ادامه بخوانید...