عکس کتاب چهارم ابتدایی 1349
طاهره مصطفویدر۱۴۰۳/۲/۱۸عکس از کتاب فارسی چهارم ابتدایی سال 1349 کتابی قدیمی است که میتواند خاطره بسیاری را برای عزیزان زنده کند
عکس از کتاب فارسی چهارم ابتدایی سال 1349 کتابی قدیمی است که میتواند خاطره بسیاری را برای عزیزان زنده کند
هاینریش بل این کتاب را درباره زمان صلح نوشت. اما همه چیز در این رمان جنگ را نفس می کشد. خرابه های شهر هنوز هم ساخته نشده است، و سرنوشت های ناشی از شخصیت های او، و آن دسته از بمب های زمانی که در روح شخصیت های اصلی فرد و همسرش منفجر میشود. کل رمان مجموعه ای از فصل ها به نام یکی یا دیگری است. آنها در همان خیابان ها راه می روند، آنها جنگ را به یاد می آورند، در مورد کودکان قاطعانه فکر می کنند، رنج می برند، غمگین می شوند و از درد می ترسند. کته همچنین در ترس ابدی زندگی می کند. ترس از همسایگان، از جامعه، از چیزی که در کلمات واضح و روشن نیست. آنها یکدیگر را دوست دارند، اما نمی توانند با هم باشند. آنها به یکدیگر نیاز دارند، اما به نظر می رسد که آنها نمی توانند در صلح با هم زندگی کنند، و چه می توانیم در مورد آنها بگوییم؟
"و حتی یک کلمه هم نگفت" - یک رمان روانشناختی است. فرد، که تقریبا بلای بی تفاوتی او را بلعیده بود، دشوار است درک کنیم، چگونه می تواند کودکان را ضرب و شتم کند؟ چگونه می تواندبا آخرین سکه ودکا خریداری کند و سکه ها را در
ماشین های بازی از دست بدهد؟
نقد هایی که بلافاصله پس از انتشار این کتاب به رشته تحریر درآمد به ده ها رسید و بسیار فراتر از مرزهای آلمان رفت: خوانندگانش در فرانسه ، ایتالیا، اتحاد جماهیرشوروی، ایالات متحده امریکا و سوئد آن را به عنوان رمانی ارزنده ستودند.کارل کرن یکی از منتقدان مشهور آلمانی در آن دوران چنین نوشت : اگر از این پس از من سوال کنند که آلمانی ها روی چه کتابهایی می توانند حساب کنند که واقعا پر از انرژی و حقیقت باشند، من از کتابهای هاینریش بل نام خواهم برد، و منظور او بیشتر کتاب "و حتی یک کلمه هم نگفت" بود .
قسمت کوتاهی از کتاب:
آقای فرانکه به ندرت حرف می زند . در غیاب همسرش ، گاهی سری به اتاق ما می زند و بی آنکه کلمه ای حرف بزند ، یک بسته شکلات روی میز کنار در خروجی می گذارد . بعضی وقتها ، من اسکناسی را که توی کاغذ کادو پیچیده شده، پیدا می کنم و گاهی صدای او را می شنوم که در راهرو بچه ها را چند لحظه اینگه می دارد، چند کلمه ای با آنها پچ پچ می کند . آنها بعد برایم تعریف می کنند که موهاشان را نوازش کرده به ایشان گفته "عزیز"
اما خانم فرانکه با او فرق دارد، زنی است خیلی سرزنده و حراف و نامهربان. از یک خانواده قدیمی تاجر پیشه این شهر است،خانواده ای که نسل اندر نسل ، پیوسته کالای تجاری خود را عوض کرده و هر بار کالای با ارزش تری انتخاب کرده است:از روغن به نمک و آرد و از ماهی و پارچه کتان به شراب رسیده و بعد به طرف سیاست
کشیده شده است، سپس مشغول دلالی زمین شده اند و امروزه گاهی این احساس به من دست می دهد که به تجارت پر ارزش ترین کالاها مشغولند: تجارت با مذهب
خانم فرانکه فقط گاهی ، در موقعیت های نادر و استثنایی مهربان می شود ،بیش از هر چیز ، وقتی از پول حرف می زند. او این کلمه را با چنان لطافتی تلفظ می کند که مرا به وحشت می اندازد:به همان شکل که بعضی مردم دلشات م یخواهد کلمات "زندگی" ، "عشق" "مرگ" یا خدا را تلفظ کنند ، آرام ، آهسته ، با وحشتی خفیف و پنهان و نوعی مهربانی در صدایش ، برق چشمهایش بیشتر و خطوط چهره اش جوانتر می شود.
آخرین باری که کتاب یا مقاله ای از یک مجله را خواندیده اید کِی بوده؟ اگر شما هم جزو تعداد بیشماری از افراد هستید که مطالعه جزو عادات روزانه شان نیست، یک چیزی را از زندگیتان جا انداخته اید: مطالعه تاثیرات بسزای زیادی دارد، و فقط چند تای آنها را در این مقاله برای شما آورده ایم.
مطالعات نشان داده اند که تلاش برای فعال نگه داشتن ذهن می تواند روند بیماری هایی مانند آلزایمر و زوال عقلی را آهسته کند ( یا حتی از بروز این بیماری ها جلوگیری کند). همانند سایر ماهیچه های بدن، مغز هم برای سالم و فعال ماندن نیاز به ورزش دارد، پس جمله "از آن استفاده کنید وگرنه از دستش می دهید" در این مورد کاملا صدق می کند. مطالعه، حل کردن معما و انجام بازی هایی مانند شطرنج می تواند در جهت فعال نگه داشتن ماهیچه های مغزی بسیار مفید باشد.(سیارک)
مهم نیست که با چه میزان اضطراب در محل کارتان، در روابط شخصیتان و یا دیگر مشکلاتتان دست و پنجه نرم می کنید، تمام این استرس ها زمانی که خود را غرق خواندن یک داستان جذاب کنید از بین می روند. یک رمان خوب می تواند شما را به دنیاهای دیگر ببرد. یک مقاله جذاب هم می تواند شما را از فکر به گذشته و آینده تان دور کند و شما را در لحظه نگه دارد، تا مغزتان برای مدتی هرچند کوتاه از تنش های روزمره به دور باشد.
هر چه بخوانید در ذهنتان باقی می ماند، و نمیدانید که چه زمانی ممکن است به کارتان بیایند. هر چه دانش بیشتری کسب کنید، می توانید به شکلی موثرتر در مقابل مشکلاتتان قد علم کنید.
به علاوه، هر وقت در شرایطی بسیار دشوار قرار گرفتید و تمام داراییتان، از شغلتان گرفته تا اموال و حتی سلامتیتان را از دست دادید، بدانید که دانشتان هنوز سر جایش است.
هر چه بیشتر بخوانید، دایره لغاتتان هم افزایش می یابد و می توانید بصورت روزمره از آنها استفاده کنید. خوش صحبت بودن در هر حرفه ای می تواند سبب پیشرفت فرد شود، و دانستن این که می توانید با اشخاص بلند مرتبه، با اعتماد به نفس بالا صحبت کنید، سبب افزایش عزت نفستان می شود. حتی می تواند به شما در حرفه تان کمک کند. افرادی که زیاد مطالعه می کنند و در زمینه های مختلف دانش کسب میکنند سریع تر از آنهایی که دایره لغات پایینی دارند و چیزی از ادبیات سرشان نمی شود در کارشان ترفیع می گیرند.
خواندن کتاب همچنین در یادگیری زبان جدید هم مفید است. افراد غیر بومی یک زبان با خواندن کتاب های متعدد در آن زبان خاص می توانند دایره لغاتشان را در متن افزایش دهند که در صحبت کردن و نوشتن، بسیار به آنها کمک میکند.
زمانی که کتابی را میخوانید، طبعا باید شخصیت های کتاب را همراه با پیش زمینه، و نکات ظریفی که در موردشان نوشته شده به خاطر بسپارید. شاید این کار برایتان سخت بنظر برسد اما مغز عضوی شگفت انگیز از بدن است و قادر به به خاطر سپردن اتفاقات با استفاده از ایجاد ارتباط بین آنهاست. هر حافظه جدیدی که ایجاد می کنید سبب شکل گیری سیناپس (مسیرهای مغزی) های جدید می شود و سیناپس هایی هم که از قبل در مغز وجود داشته اند را تقویت میکند، این امر به حافظه کوتاه مدت کمک می کند.(سیارک)
حتما تا به حال رمانی مرموز خوانده اید و تلاش کرده اید که معماهای آن را قبل از تمام کردن کتاب در ذهنتان تحلیل کنید. با این کار شما تمام جزئیات را در نظر میگیرید و جوری آنها را در کنار هم می چینید که به نتیجه برسید.
این کار همچنین برای تجزیه و تحلیل طرح داستان هم به کار می آید. تشخیص این که آیا کتابی که خوانده اید به خوبی نوشته شده یا نه، شخصیت های داستان به خوبی گسترش داده شده اند یا نه و غیره، تمام این فعالیت ها که به هنگام خواندن رمان انجام می شود سبب تقویت تفکر تحلیلی شما خواهند شد.
در دنیای امروزی که تاثیر اینترنت را در جای جای آن می توان مشاهده کرد، توجه مان به میلیون ها چیز متفاوت در آن واحد جلب می شود. در یک مدت زمان کوتاه 5 دقیقه ای، یک فرد معمولی فعالیت های چون چک کردن ایمیل و توییتر، چت کردن، دید زدن گوشی موبایل و ارتباط با همکاران را انجام می دهد. اینگونه فعالیت ها سبب افزایش اضطراب و کاهش قدرت خلاقیت ما می شوند.
زمانی که در حال خواندن کتاب هستید، تمام تمرکزتان بر روی داستان است، و خود را در تک تکِ جزئیات غرق می کنید. سعی کنید برای مدت زمان 15 تا 20 دقیقه، قبل از این که سر کار بروید، مطالعه کنید ( مثلا هنگامی که در اتوبوس یا مترو نشسته اید)، و زمانی که به محل کارتان برسید از میزان تمرکزتان شگفت زده خواهید شد.
خواندن یک متن خوب، کمک بسزایی به قدرت نوشتن فرد می کند. زیرا هنگام خواندن، شما می توانید سبک و سیاق نوشته را تحلیل کنید و این کار در نوع نوشتن شما هم تاثیر می گذارد و مهارت های نوشتاریتان را بهبود می بخشد. موسیقی دان ها و نقاش ها هم مانند نویسندگان از این مهارت برای بهتر کردن کارشان استفاده می کنند.
علاوه بر تمدد اعصابی که به هنگام خواندن یک کتاب خوب ایجاد می شود، ممکن است موضوعی که در حال خواندن آن هستید باعث ایجاد حس آرامش درونی در شما شود. خواندن متون معنوی سبب کاهش فشار خون شده و حس آرامش را در فرد ایجاد می کند، در حالی که خواندن کتب انگیزشی (self-help books) (مانند کتاب "راز" یا کتاب "چه کسی پنیرم را جا به جا کرد") باعث ایجاد اختلالات روحی و ذهنی در فرد می شوند.ترجمه itrans.ir
(سیارک)کسانی که در عرصه زندگی به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند و به آرزوهای خود رسیدند، همه در یک چیز مشترک بودند؛ اگر فکر می کنید آن چیز، هوش فوق العاده بالا یا یک شانس بزرگ در زندگیشان بوده، سخت در اشتباهید؛ آنها فقط از فواید مطالعه کردن آگاه بوده اند. کتابها بزرگترین سرمایه گذاریشان در زندگی بوده است.
دو نوجوان در اوهامای نبراسکا کاری در یک مغازه خوار و بار فروشی پیدا کردند. یکی از آنها که سنش بیشتر بود، حسابی از اوضاع دشوار مالی و شرایط سخت زندگی اش به تنگ آمده بود؛ او مجبور بود همستر نگهداری کند و بعد بفروشد تا بتواند کمی پول پس انداز کند. آن یکی که جوان تر بود، نوه صاحب مغازه نیز بود و کمی رفتن به کالج را به تعویق انداخت تا بتواند پول دربیاورد؛ او برای این که پول دربیاورد کارهای عجیبی می کرد؛ مثلا آدامس می فروخت یا یکی یکی درب خانه هارا می زد و به آنها نوشابه می فروخت.
جالب است بدانید که آنها در آن زمان روزی دو دلار درآمد داشتند. حالا که دهه ها از آن وقت می گذرد، با تأسیس شرکت هلدینگ برکشایر هاتاوی، آنها نزدیک به 20 بیلیون دلار درآمد سالانه دارند. حالا فکر می کنید این دو نوجوان چه کسانی بودند؟ بله. چارلی مانگر و وارن بوفت. اما مسئله اصلی اینجاست که این دو نوجوان که در خیابان دست فروشی می کردند و حتی پول کافی برای رفتن به کالج نداشتند چگونه به یکی از بزرگترین سرمایه داران آمریکا بدل شدند؟
چارلی مانگر که حالا پیرمردی 84 ساله شده، برای دانشجویان حقوق علاقه مند و کنجکاو، پرده از راز موفقیتش برداشت و برای آنها از چگونگی آن گفت: «من دائما با کسانی مواجه می شوم که خیلی از نظر هوش و استعداد با مردم عادی فرقی ندارند، گاهی حتی کسانی را می بینم که خیلی دل به کار نمی دهند و حوصله آنرا ندارند اما مثل یک ربات هر چیزی که علاقه دارند را یاد می گیرند. دانشِ آنها، در حیطه کار یا علاقه شان، هرشب که به رختخواب می روند، کمی بیشتر از قبل شده است و همین است که برایشان معجزه می کند، بخصوص اگر مسیری طولانی در پیش داشته باشند.»
شاید کمی باور کردنش دشوار باشد، اما زمانی که تازه این شرکت هلدینگ را راه اندازی کرده بودند، چارلی بیشتر وقت خودرا در روز صرف مطالعه می کرد و چیزی بین 600 تا 1000 صفحه در روز کتاب می خواند. همین حالا هم که پا به سن گذاشته و چشمانش همانند قبل یاری نمی کنند، 80 درصد روز خود را به مطالعه اختصاص می دهد. این عادت روزانه چارلی را به یکی از بزرگترین سرمایه داران آمریکا و جهان بدل کرد. بله چارلی همان نوجوانی است که روزی در خیابان دست فروشی می کرد.
او در ادامه صحبتهایش با دانشجویان گفت: «در طول روز حداقل 500 صفحه کتاب بخوانید. اینگونه خواهید توانست دانش کافی در اختیار داشته باشید. دانش همانند پولی که جایی سرمایه گذاری می کنید، روز به روز بیشتر می شود. همه شما توانایی آن را دارید که روزی 500 صفحه کتاب بخوانید، اما اینکه چند نفر از شما اراده این کار را داشته باشند را نمی دانم.» در آخر نیز چارلی همه صحبتها خودرا در این یک جمله خلاصه کرد: «مهم نیست کجای زندگی ایستاده اید، بیشتر و بیشتر یاد بگیرید و اینگونه است که موفق خواهید بود.منبع
بوفت و مانگر تنها کسانی نیستند که موفقیت این روزهای خودرا مدیون مطالعه و کتاب خواندن می دانند. الن ماسک، که یکی از کارآفرینان حال حاضر در حوزه تکنولوژی به حساب می آید، با مطالعه کتاب توانست یاد بگیرد چگونه موشک درست کند. الن در اوان کودکی از سمت بچه های دیگر بسیار مورد آزار و اذیت قرار می گرفت؛ او در آفریقای جنوبی زندگی می کرد. برای اینکه کمی آرامش پیدا کند و از فشار آنچه در طول روز تحمل کرده بود بکاهد، رو به کتاب خوانی آورد؛ او بیشتر کتابهای علمی خیالی و فانتزی می خواند. همین کتاب خواندن قوه تخیل اورا به کار انداخت و الهام بخش او شد تا یک میراث شگفت انگیز در دنیا از خود به جای بگذارد.
بیل گیتس، که معرف حضور همه هست و ثروتمندترین مرد روی کره زمین است، یکی از کسانی است که مطالعه زیادی دارد. او نزدیک به پنجاه کتاب در طول سال می خواند، اما با این تفاوت که کتابهایی که بیل می خواند، ادبیات داستانی نیستند و بیشتر کتابهای مربوط به دانش و تکنولوژی مربوط به کارش را مطالعه می کرد. با اینکه بیشتر اوقات روز را مجبور به سفر کردن و ملاقات با انسانهای جدید است، بازهم برای کسب دانش بیشتر، کتاب خواند را بهترین راه می دانست.
فراموش نکنید که نام مارک زاکربرگ، خالق فیسبوک نیز در این لیست جای می گیرد. در سال 2015 بود که مردم را به چالشی دعوت کرد؛ او از انها خواست در باشگاه کتاب خوانی به وی بپیوندند تا دو هفته یکبار یک کتاب بخوانند.
آیا مایل هستید امشب که به رختخواب خود می روید نسبت به روز قبل دانش بیشتری اندوخته باشید؟
با وجود اینکه خواندن کتاب بسیار ثمربخش و مفید است، بسیاری از مردم اینکاررا خسته کننده و آزاردهنده می دانند. سؤالهایی از این قبیل می پرسند: چرا کتاب بخوانم وقتی می توانم آخر شب به جای آن سریال مورد علاقه ام را تماشا کنم؟ یا چرا مطالعه کنم وقتی می توانم با دوستانم بیرون بروم و اوقات خوشی را سپری کنم؟ خب درپاسخ این دوستان عزیز باید گفت که نابرده رنج گنج میسر نمی شود. آرزوهای بزرگ انسانهای بزرگ نمی خواهد. تنها باید خودرا مجبور به داشتن برنامه ای در طول روز کنید. برنامه ای برای مطالعه. شاید در اولین نگاه کمی دشوار به نظر برسد که واقعا دشوار هم هست، اما می توان با ترک عادات رفتاری گذشته و جانشین کردن عادت خوب مطالعه به هرچه که می خواهید دست پیدا کنید. کمی دانش بیشتر در طول یک روز به دانش عظیمی در سال بدل می شود که می توانید از آن در مسیر پیشرفتن و رسیدن به آرزوهایتان بهره بگیرید. تکنولوژی نیز به کمک شما آمده و دیگر نیازی به حمل کتابهای کاغذی ندارید. می توانید هرکتابی را که دوست داشته باشید روی تلفن همراه خود بریزید و در اوقاتی که کاری ندارید به مطالعه مشغول شوید.(سیارک)
سال گذشته من مدتى را در «ت» گذراندم، در گراند هتل که در انتهاى دوردست ساحل، رو به دریا قرار داشت. به دلیل دود و بخارى که از آشپزخانهها و آبهاى مانده برمیخاست و ابتذال مجلل پردههاى نقش دارى که تنها شىء متفاوت روى دیوارهاى لخت خاکسترى بود و تزئینات این تبعید را کامل میکرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه روزى همراه با تندبادى که خبر از توفان میداد، در راهرویى به سوى اتاقم قدم برمیداشتم که بوى نادر دلاویزى درجا میخکوبم کرد. دریافتم که نمیشود از ماجرا سردرآورد، اما بو، آن چنان پرمایه و آن چنان به نحوى پیچیده گلستانى بود که به گمانم تمامى باغهاى گل وگلزارها را لخت کرده بودند تا چند قطره از آن عطر تولید کنند. این برکت نفسانى آن چنان نیرومند بود که زمانى دراز پابه پا کردم بىآن که پیش بروم؛ آنسوى شکاف درى نیمه باز که تنها راه خروج آن بوى مست کننده بود اتاقى یافتم که به رغم یک نگاه آنى، حضور شخصیتى بس متعالى در آن احساس میشد. چگونه مهمانى میتوانست در دل چنین هتل تهوع آورى، محرابى چنین پاک به خود اختصاص دهد، به خلوتگاهى چنین مهذب تکامل بخشد و برج عاجى منزوى از رایحه دلاویز برپا کند؟ صداى پاهایى، ناپیدا از سرسرا و پیشتر از آن، حرمتى تقریبا مذهبى مانعم شد که با آرنج در را بازتر کنم. به یکباره، باد خشمگین، پنجره فکسنى راهرو را درهم شکست، بادى شور با موجى گسترده و تند به درون وزید و آن عطر گلستانى غلیظ را بى آن که به کلى در خود غرق کند، در هوا پراکنده کرد.
من هیچگاه مقاومت ظریف آن عطر اصیل را از یاد نخواهم برد که با جان مایه خود بربوى آن باد گسترده فائق آمد. وزش باد، در اتاق را بسته بود و به ناگزیر به طبقه پائین رفتم. اما حاصل بخت و اقبال بد و آشفته این بود: وقتى درباره ساکنان اتاق ۴۷ (چون آن موجودات گزیده نیز مثل دیگران شماره داشتند) پرس و جو کردم، تنها اطلاعى که مدیر هتل توانست پیدا کند، مشتى اسم آشکارا مستعار بود. تنها یکبار صداى متین و لرزان وموقر و آرام مردانهاى را شنیدم که گفت: «ویولت»، و صداى آهنگین فوق طبیعى زمانهاى را که پاسخ داد: «کلارنس». به رغم این دو نام انگلیسى، بنا به گفته کارکنان بومى هتل به نظر میرسید که غالبا به زبان فرانسوى حرف میزنند- و بىهیچ لهجه خارجى.
چون غذایشان را در اتاقى خصوصى میخوردند، نمیتوانستم ببینمشان. تنها یکبار، در طرح و خطوطى محو، آنچنان به نحوى روحانى نمایان، آن چنان به نحوى یگانه مشخص که در ذهنم به صورت یکى از متعالیترین مظاهر زیبایى باقى مانده است، زنى بالا بلند را دیدم که از نظر دور مى شد، چهرهاش گریزنده، اندامش لغزان در روپوشى دراز و پشمین به رنگ قهوهاى و صورتى.
چند روز بعد، همانطور که از پلکانى کاملا دور از آن راهروى اسرارآمیز بالا میرفتم، بوى خوش خفیفى، به طور قطع همانند همان بوى بار اول را حس کردم. به سمت راهرو پیش تاختم و همین که به آستانه در رسیدم، هجوم همان عطرهاى وحشى که مثل موجودات زنده میغریدند و مردم پرمایهتر میشدند، کرختم کرد. از میان در کاملا گشوده، آن اتاق بیمبلمان انگار دل و رودهاى بیرون ریخته بود. چیزى حدود بیست شیشه کوچک شکسته روى پارکت کف اتاق، آلوده به لکههاى خیس، پخش و پلا بود. مستخدم بومى که داشت کف اتاق را کهنه میکشید گفت «امروز صبح رفتند. عطردانها را شکستند تا کسى از عطرشان استفاده نکند، نمیتوانستند همه را درچمدانهایشان که انباشته از اجناسى بود که از این جا خریده بودند جا دهند. چه وضع بلبشویى!» من یکى از عطردانها را که هنوز چند قطره اى در آن مانده بود قاپیدم. این قطرهها که از چشم آن مسافران مرموز دور مانده بود، هنوز اتاقم را عطرآگین میکنند.
من در زندگى ملال آور خود، روزى از عطرهاى تراویده از دنیایى که آن قدر دلاویز بود مست شدم. اینها منادیان زحمت افزاى عشق بودند. ناگهان خود عشق آمده بود، باگلهاى سرخش و فلوتهایش، تندیسگر، کاغذین جامه، دربسته که هر چیز پیرامون خود را معطر میکرد. عشق با تندترین نفس اندیشهها درهم آمیخته بود، نفسى که بیآنکه عشق را تضعیف کند، لایتناهاش کرده بود. اما من از خود عشق چه میدانستم؟ آیا من، به نوعى به رازش پى برده بودم؟ دربارهاش آیا چیز دیگرى میدانستم جز آن عطر اندوهش و بوى عطرهایش؟ آنگاه، عشق رفت و عطرها از عطردانهاى خرد شده، باغلظت نابترى بیرون تراویدند. رایحه یک قطره تضعیف شده، هنوز که هنوز است زندگیام را بارور میکند.
مارسل پروست نویسنده کتاب در جستجوی زمان از دست رفته
زمانی که مدونا در لندن با همسرش گای ریتچی زندگی می کرد، اولین کتاب را برای کودکان، The Rosies English منتشر کرد.
گل های رز انگلیسی میلیون ها نسخه را فروخت و به 37 زبان ترجمه شد. این کار از چنین موفقیتی برخوردار بود که خواننده تصمیم گرفت کار خود را در این زمینه ادامه دهد و پنج اثر دیگر را نوشت.
ارزش این کتاب در دلخوشی های آشپزی پیشنهادی نیست ، بلکه در درک توانایی روح انسان برای فراتر رفتن از شرایط و ادامه رویای گذشته و آینده است. این یک زبان جدید ارتباطی بود و رویا پردازی در باره غذا به آنها اجازه می داد وحشتهای زندان را فراموش کنند.