سال گذشته من مدتى را در «ت» گذراندم، در گراند هتل که در انتهاى دوردست ساحل، رو به دریا قرار داشت. به دلیل دود و بخارى که از آشپزخانهها و آبهاى مانده برمیخاست و ابتذال مجلل پردههاى نقش دارى که تنها شىء متفاوت روى دیوارهاى لخت خاکسترى بود و تزئینات این تبعید را کامل میکرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه روزى همراه با تندبادى که خبر از توفان میداد، در راهرویى به سوى اتاقم قدم برمیداشتم که بوى نادر دلاویزى درجا میخکوبم کرد. دریافتم که نمیشود از ماجرا سردرآورد، اما بو، آن چنان پرمایه و آن چنان به نحوى پیچیده گلستانى بود که به گمانم تمامى باغهاى گل وگلزارها را لخت کرده بودند تا چند قطره از آن عطر تولید کنند. این برکت نفسانى آن چنان نیرومند بود که زمانى دراز پابه پا کردم بىآن که پیش بروم؛ آنسوى شکاف درى نیمه باز که تنها راه خروج آن بوى مست کننده بود اتاقى یافتم که به رغم یک نگاه آنى، حضور شخصیتى بس متعالى در آن احساس میشد. چگونه مهمانى میتوانست در دل چنین هتل تهوع آورى، محرابى چنین پاک به خود اختصاص دهد، به خلوتگاهى چنین مهذب تکامل بخشد و برج عاجى منزوى از رایحه دلاویز برپا کند؟ صداى پاهایى، ناپیدا از سرسرا و پیشتر از آن، حرمتى تقریبا مذهبى مانعم شد که با آرنج در را بازتر کنم. به یکباره، باد خشمگین، پنجره فکسنى راهرو را درهم شکست، بادى شور با موجى گسترده و تند به درون وزید و آن عطر گلستانى غلیظ را بى آن که به کلى در خود غرق کند، در هوا پراکنده کرد.
من هیچگاه مقاومت ظریف آن عطر اصیل را از یاد نخواهم برد که با جان مایه خود بربوى آن باد گسترده فائق آمد. وزش باد، در اتاق را بسته بود و به ناگزیر به طبقه پائین رفتم. اما حاصل بخت و اقبال بد و آشفته این بود: وقتى درباره ساکنان اتاق ۴۷ (چون آن موجودات گزیده نیز مثل دیگران شماره داشتند) پرس و جو کردم، تنها اطلاعى که مدیر هتل توانست پیدا کند، مشتى اسم آشکارا مستعار بود. تنها یکبار صداى متین و لرزان وموقر و آرام مردانهاى را شنیدم که گفت: «ویولت»، و صداى آهنگین فوق طبیعى زمانهاى را که پاسخ داد: «کلارنس». به رغم این دو نام انگلیسى، بنا به گفته کارکنان بومى هتل به نظر میرسید که غالبا به زبان فرانسوى حرف میزنند- و بىهیچ لهجه خارجى.
چون غذایشان را در اتاقى خصوصى میخوردند، نمیتوانستم ببینمشان. تنها یکبار، در طرح و خطوطى محو، آنچنان به نحوى روحانى نمایان، آن چنان به نحوى یگانه مشخص که در ذهنم به صورت یکى از متعالیترین مظاهر زیبایى باقى مانده است، زنى بالا بلند را دیدم که از نظر دور مى شد، چهرهاش گریزنده، اندامش لغزان در روپوشى دراز و پشمین به رنگ قهوهاى و صورتى.
چند روز بعد، همانطور که از پلکانى کاملا دور از آن راهروى اسرارآمیز بالا میرفتم، بوى خوش خفیفى، به طور قطع همانند همان بوى بار اول را حس کردم. به سمت راهرو پیش تاختم و همین که به آستانه در رسیدم، هجوم همان عطرهاى وحشى که مثل موجودات زنده میغریدند و مردم پرمایهتر میشدند، کرختم کرد. از میان در کاملا گشوده، آن اتاق بیمبلمان انگار دل و رودهاى بیرون ریخته بود. چیزى حدود بیست شیشه کوچک شکسته روى پارکت کف اتاق، آلوده به لکههاى خیس، پخش و پلا بود. مستخدم بومى که داشت کف اتاق را کهنه میکشید گفت «امروز صبح رفتند. عطردانها را شکستند تا کسى از عطرشان استفاده نکند، نمیتوانستند همه را درچمدانهایشان که انباشته از اجناسى بود که از این جا خریده بودند جا دهند. چه وضع بلبشویى!» من یکى از عطردانها را که هنوز چند قطره اى در آن مانده بود قاپیدم. این قطرهها که از چشم آن مسافران مرموز دور مانده بود، هنوز اتاقم را عطرآگین میکنند.
من در زندگى ملال آور خود، روزى از عطرهاى تراویده از دنیایى که آن قدر دلاویز بود مست شدم. اینها منادیان زحمت افزاى عشق بودند. ناگهان خود عشق آمده بود، باگلهاى سرخش و فلوتهایش، تندیسگر، کاغذین جامه، دربسته که هر چیز پیرامون خود را معطر میکرد. عشق با تندترین نفس اندیشهها درهم آمیخته بود، نفسى که بیآنکه عشق را تضعیف کند، لایتناهاش کرده بود. اما من از خود عشق چه میدانستم؟ آیا من، به نوعى به رازش پى برده بودم؟ دربارهاش آیا چیز دیگرى میدانستم جز آن عطر اندوهش و بوى عطرهایش؟ آنگاه، عشق رفت و عطرها از عطردانهاى خرد شده، باغلظت نابترى بیرون تراویدند. رایحه یک قطره تضعیف شده، هنوز که هنوز است زندگیام را بارور میکند.
مارسل پروست نویسنده کتاب در جستجوی زمان از دست رفته
ارزش این کتاب در دلخوشی های آشپزی پیشنهادی نیست ، بلکه در درک توانایی روح انسان برای فراتر رفتن از شرایط و ادامه رویای گذشته و آینده است. این یک زبان جدید ارتباطی بود و رویا پردازی در باره غذا به آنها اجازه می داد وحشتهای زندان را فراموش کنند.
نویسنده بزرگ ادگار آلن پو در 40 سالگی در شرایط بسیار عجیبی درگذشت. اندکی قبل از مرگ وی ، ادگار آلن پو ناپدید شد ، و به دلایلی در لباس شخص دیگری در یک میخانه پیدا شد. او نمی توانست بدون کمک دیگری راه برود و منسجم صحبت کند. درمورد مرگ ناگهانی و عجیب ادگار آلن پو ، بسیاری از تئوری ها بوجود آمد. به گفته یکی از آنها ، نویسنده با مصرف هرگونه مواد مخدر سعی در خودکشی داشته است ، این می تواند وضعیت غیرمعمول یکی از بزرگان ادبیات جهان را توضیح دهد. با این حال ، مطالعات علمی اخیر این گزینه را رد کرده است.
شامگاه 3 اکتبر سال 1849 در بالتیمور ، دکتر جوزف اسنودگراس ، که از دوستان دیرینه ادگار آلن پو بود ، یادداشتی دریافت کرد: "در نزدیکی محل رای گیری منطقه 4 ، در میخانه ریان ، یک آقای نسبتاً پریشان وجود دارد که بنام Edgar A. Poe شناخته شده است. وی گفت: "به نظر می رسد او در وضعیت بسیار ناجوری قرار گرفته است و می گوید با شما آشنا است. جوزف اسنودگراس، هنگامی که دوستش ادگار آلن پو را پیدا کرد ، در وضعیت وخیمی قرار داشت - تقریباً به حالت اغما افتاده بود ، سپس به کما رفت. چهار روز بعد ، وی در یک بیمارستان محلی درگذشت و در ارزانترین تابوت ، در گوشه ای دور از گورستان دفن شد. تمام سوابق و اسناد پزشکی ، از جمله شناسنامه او ناپدید شده بود. ممکن است که آنها اصلاً وجود نداشته باشند. پزشکی آن زمان نتوانست (و خیلی هم تلاش نکرد) برای پاسخ به این سؤال که چرا نویسنده مشهور اینگونه درگذشت ، بنابراین نظریه های مختلفی پدید آمد.
پرتره ادگار آلن پو ، 3 هفته قبل از مرگ نویسنده
نسخه اصلی برای مرگ ادگار آلن پو البته الکل بود که نویسنده مدتها با مشکلاتی روبرو بوده است. بیماریهای مختلف احتمالی دیگری نیز در نظر گرفته شده است: تومور مغزی ، دیابت ، سفلیس ، سکته مغزی، بیماری های قلبی عروقی یا آپوپلی ، الکل ، صرع ، مننژیت و وبا. یک نظریه جالب ، وضعیت وخیم ادگار آلن پو را با انتخابات کنگره و مجلس قانونگذاری مریلند ، که در آن زمان در بالتیمور برگزار می شد ، مرتبط می کند. ظاهراً ، در اواسط قرن 19 ، هیچ لیست انتخاباتی وجود نداشت ، بنابراین "کاندیدا های سیاسی" گذشته بعضی اوقات به سادگی رأی دهندگان فقیر را با توزیع سخاوتمندانه الکل و حتی زور و کتک ، مجبور می کردند چندین بار رأی دهند. نویسنده مستعد نوشیدن زیاد بود ، خیلی خوب می توانست به یک اکسسوری تصادفی تبدیل شود و قربانی چنین "مبارزه سیاسی" شود.
یک تئوری رایج دیگر ، خودکشی احتمالی یا به اصطلاح تلاشبرای خودکشی بود. اگر به تاریخچه مشکلات زندگی او نگاه کنیم ، ادگار آلن پو می تواند در این باره به طور اصولی تصمیم بگیرد: با وجود موفقیت های ادبی ، او بسیار ضعیف زندگی کرد ، چون زیاد می نوشید ، در سالهای اخیر کمتر و کمتر می نوشت ، و مجبور شد حتی در دادگاه ها از شهرت خود دفاع کند. تنها درآمد پایدار او ارائه سخنرانی بود ، اما حتی گاهی اوقات به دلیل نوشیدن زیاد این درآمد را از دست می داد. یک سال و نیم پیش از وقایع توصیف شده ، نویسنده همسر محبوب خود را از دست داد و بسیار نگران بود. اما ، از طرف دیگر ، اندکی قبل از مرگ او ، به نظر می رسید همه چیز چندان بد نیست: ادگار آلن پو با عشق دوران کودکی خود آشنا شد ، به او پیشنهاد ازدواج داد و حتی به خاطر همین او به جامعه هوشیار "پسران اعتدال" پیوست. قرار بود عروسی برگزار شود و نویسنده بزودی مسائل مالی را برطرف کند - منتخب وی ثروتمند بود.
برای درک وضعیت ، متخصصان دانشگاه لنکستر و دانشگاه تگزاس یک مطالعه غیرمعمول انجام دادند. آنها 309 نامه ادگار آلن پو ، 49 شعر و 63 داستان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. یک برنامه رایانه ای متناسب با واژگان قرن نوزدهم در آثار ادگار آلن پو برای نشانگر کلمات جستجو شد که روانشناسان گرایش خودکشی یک شخص را تعیین می کنند.
مشخص است که در افراد افسرده ترکیب واژگانی زبان نوشتاری و گفتاری به طرز چشمگیری تغییر می کند: علاوه بر واژگان منفی آشکار مثل "مرگ" ، "متوفی" و غیره ، استفاده از ضمایر اول شخص در مفرد ("من" ، "مال من") افزایش می یابد. اما ضمایر موجود در جمع ("ما" ، "مال ما") کمتر می شوند - گویا شخص خود را در حالت انزوا می داند و خود را از اجتماع انسانی دور می كند. تعداد مفاهیم مثبت ("زندگی" ، "نور" ، "شادی") نیز کاهش می یابد. البته چنین تحلیلی و حتی تجزیه و بررسی سالهای خلاقیت ، بدون استفاده از رایانه غیرممکن خواهد بود ، زیرا میزان اطلاعات مورد بررسی بسیار زیاد است.
دانشمندان داده هایی به دست آوردند که به آنها امکان می داد نتیجه گیری های کاملاً واضحی انجام دهند. آنها واقعاً در متون ادگار آلن پو "الگوهای ماندگار افسردگی" را دیدند ، اما آنها به سالهای آخر کار او مراجعه نکردند. حداکثر تعداد کلمات نشانگر در بزرگترین سالهای موفقیت نویسنده و همچنین پس از درگذشت همسرش یافت شد. در مورد 1849 ، ادگار آلن پو در آن زمان قطعاً از وضعیت افسردگی رنج نمی برد و بر این اساس مستعد خودکشی نبود.
محققان در این مورد ، هدف خود را برای پاسخ به این سؤال که چرا ادگار آلن پو درگذشت ، تعیین نکردند ، اما یکی از نسخه های احتمالی قطعی شد. برای طرفداران کار نویسنده بزرگ و فقط برای دوستداران معماهای تاریخی ، نتیجه گیری دانشمندان آمریکایی مورد توجه بسیاری است.به هر حال ، نسخه کلاهبرداری در انتخابات ، با تمام اصالت آن ، مبنای کاملاً موثقی دارد - موارد مشابه از سایر افراد ثبت شده است ، و تاریخ جرم در انتخابات ایالات متحده به خوبی مورد مطالعه قرار گرفته است.
دویست امین سالگرد مرگ جین آستن، نویسنده محبوب و تأثیرگذار انگلیسی قرن نوزدهم می باشد و در این زمان شاهد فروش نامه ای از این نویسنده انگلیسی که در تاریخ ۳۰ ماه اکتبر سال ۱۸۱۲ برای خواهرزاده اش نگاشته و دیدگاهش را نسبت به سبک کار ریچال هانتر، نویسنده رمان های گوتیک آن دوران عنوان کرده است ، به قیمت دویست هزار دلار در یک حراجی هستیم.
آستن در این یادداشت حراج شده ، نامه ای تخیلی و پر طعنه به همکار خود نوشته است و شخصیتهای تکراری و کلیشه ای داستان های او را مسخره مینماید.
کتاب «لیدی مک لارن» هفتصد صفحه می باشد و در چهار جلد منتشر شده بود.
آستن در بخشی از نامه خیالی اش آورده است : «اگر خانم هانتر می دانست خانم جین آستن چقدر از موضوع داستان لذت می برد قطعا لطف کرده و چهار جلد دیگر هم در مورد خانواده فلینت به کتابش اضافه می کرد»
جین آستن، اغلب نویسندگان زن هم دوره اش را به خاطر سبک درام و خسته کننده قصه های عاشقانه مورد طعنه قرار می داد.
او توانایی های ادبی خودش را به خوبی می شناخت و با خواندن کتابهای متفاوت یاد گرفت از چه چیزهایی پرهیز کند تا داستانهایش جالب و خواندنی شوند.
جین آستن به عنوان نویسنده ای صاحب سبک در ۱۸۱۱ تا ۱۸۱۶، چهار رمان «عقل و احساس»، «غرور و تعصب»، «منسفیلد پارک» و «اما» را نوشت .
جین آستن در شیوه نگارش خود صدای راوی را با عمیق ترین احساسات شخصیتهای قصه پیوند میداد. با خواندن داستانهای جین آستن می توان با شخصیتها ی آن همذات پنداری کرد و در عین حال، با نگاهی انتقادی و از فاصله ، مسائل را دید و جنبه های مختلف آن را بررسی کرد.
جین آستن در هجدهم ماه ژوئیه سال ۱۸۱۷ در چهل و یک سالگی درگذشت و با تلاش های زیاد مورخان هنوز علت مرگرا تشخیص نداده اند..
چندی پیش، مقاله ای در وب سایت کتابخانه بریتانیا انتشار یافت و تنوری تازه ای را در مورد علت مرگ جین آستن مطرح نمود.در این مقاله علت احتمالی مرگ جین آستن مسمومیت با آرسنیک عنوان شده بود که می احتمال دارد از آب آلوده و یا ناشی از اشتباه پزشکی باشد.
در سال ۱۹۹۹، یکی از نوادگان جین آستن میز تحریر او را به کتابخانه بریتانیا اهدانمود. در این میز، سه عینک طبی با عدسی های محدب برای چشم های دوربین وجود داشت که دوتای آن شماره های بالا داشتند.
جین آستن در نامه هایی که در سالهای آخر عمرش می نوشت از ضعف بیناییگفته بود.
احتمالدارد چشمان آستن آب مروارید داشته که علتش احتمالا دیابت و یا مصرف برخی از مواد شیمیایی از قبیل آرسنیک به مدت طولانی می باشد.
از آنجایی که در آن دوران، درمانی برای دیابت وجود نداشت و افراد مبتلا به این بیماری در سنین پایین از دنیا می رفتند، احتمال مسموم شدن جین آستن با آرسنیک زیادمی باشد.البته این بدان معنا نمی باشد که کسی از روی قصد او را مسموم کرده باشد، در قرن نوزدهم بسیاری از داروها،مقداری آرسنیک داشتند.
هاینریش بل این کتاب را درباره زمان صلح نوشت. اما همه چیز در این رمان جنگ را نفس می کشد. خرابه های شهر هنوز هم ساخته نشده است، و سرنوشت های ناشی از شخصیت های او، و آن دسته از بمب های زمانی که در روح شخصیت های اصلی فرد و همسرش منفجر میشود. کل رمان مجموعه ای از فصل ها به نام یکی یا دیگری است. آنها در همان خیابان ها راه می روند، آنها جنگ را به یاد می آورند، در مورد کودکان قاطعانه فکر می کنند، رنج می برند، غمگین می شوند و از درد می ترسند. کته همچنین در ترس ابدی زندگی می کند. ترس از همسایگان، از جامعه، از چیزی که در کلمات واضح و روشن نیست. آنها یکدیگر را دوست دارند، اما نمی توانند با هم باشند. آنها به یکدیگر نیاز دارند، اما به نظر می رسد که آنها نمی توانند در صلح با هم زندگی کنند، و چه می توانیم در مورد آنها بگوییم؟
"و حتی یک کلمه هم نگفت" - یک رمان روانشناختی است. فرد، که تقریبا بلای بی تفاوتی او را بلعیده بود، دشوار است درک کنیم، چگونه می تواند کودکان را ضرب و شتم کند؟ چگونه می تواندبا آخرین سکه ودکا خریداری کند و سکه ها را در
ماشین های بازی از دست بدهد؟
نقد هایی که بلافاصله پس از انتشار این کتاب به رشته تحریر درآمد به ده ها رسید و بسیار فراتر از مرزهای آلمان رفت: خوانندگانش در فرانسه ، ایتالیا، اتحاد جماهیرشوروی، ایالات متحده امریکا و سوئد آن را به عنوان رمانی ارزنده ستودند.کارل کرن یکی از منتقدان مشهور آلمانی در آن دوران چنین نوشت : اگر از این پس از من سوال کنند که آلمانی ها روی چه کتابهایی می توانند حساب کنند که واقعا پر از انرژی و حقیقت باشند، من از کتابهای هاینریش بل نام خواهم برد، و منظور او بیشتر کتاب "و حتی یک کلمه هم نگفت" بود .
قسمت کوتاهی از کتاب:
آقای فرانکه به ندرت حرف می زند . در غیاب همسرش ، گاهی سری به اتاق ما می زند و بی آنکه کلمه ای حرف بزند ، یک بسته شکلات روی میز کنار در خروجی می گذارد . بعضی وقتها ، من اسکناسی را که توی کاغذ کادو پیچیده شده، پیدا می کنم و گاهی صدای او را می شنوم که در راهرو بچه ها را چند لحظه اینگه می دارد، چند کلمه ای با آنها پچ پچ می کند . آنها بعد برایم تعریف می کنند که موهاشان را نوازش کرده به ایشان گفته "عزیز"
اما خانم فرانکه با او فرق دارد، زنی است خیلی سرزنده و حراف و نامهربان. از یک خانواده قدیمی تاجر پیشه این شهر است،خانواده ای که نسل اندر نسل ، پیوسته کالای تجاری خود را عوض کرده و هر بار کالای با ارزش تری انتخاب کرده است:از روغن به نمک و آرد و از ماهی و پارچه کتان به شراب رسیده و بعد به طرف سیاست
کشیده شده است، سپس مشغول دلالی زمین شده اند و امروزه گاهی این احساس به من دست می دهد که به تجارت پر ارزش ترین کالاها مشغولند: تجارت با مذهب
خانم فرانکه فقط گاهی ، در موقعیت های نادر و استثنایی مهربان می شود ،بیش از هر چیز ، وقتی از پول حرف می زند. او این کلمه را با چنان لطافتی تلفظ می کند که مرا به وحشت می اندازد:به همان شکل که بعضی مردم دلشات م یخواهد کلمات "زندگی" ، "عشق" "مرگ" یا خدا را تلفظ کنند ، آرام ، آهسته ، با وحشتی خفیف و پنهان و نوعی مهربانی در صدایش ، برق چشمهایش بیشتر و خطوط چهره اش جوانتر می شود.
آخرین باری که کتاب یا مقاله ای از یک مجله را خواندیده اید کِی بوده؟ اگر شما هم جزو تعداد بیشماری از افراد هستید که مطالعه جزو عادات روزانه شان نیست، یک چیزی را از زندگیتان جا انداخته اید: مطالعه تاثیرات بسزای زیادی دارد، و فقط چند تای آنها را در این مقاله برای شما آورده ایم.
مطالعات نشان داده اند که تلاش برای فعال نگه داشتن ذهن می تواند روند بیماری هایی مانند آلزایمر و زوال عقلی را آهسته کند ( یا حتی از بروز این بیماری ها جلوگیری کند). همانند سایر ماهیچه های بدن، مغز هم برای سالم و فعال ماندن نیاز به ورزش دارد، پس جمله "از آن استفاده کنید وگرنه از دستش می دهید" در این مورد کاملا صدق می کند. مطالعه، حل کردن معما و انجام بازی هایی مانند شطرنج می تواند در جهت فعال نگه داشتن ماهیچه های مغزی بسیار مفید باشد.(سیارک)
مهم نیست که با چه میزان اضطراب در محل کارتان، در روابط شخصیتان و یا دیگر مشکلاتتان دست و پنجه نرم می کنید، تمام این استرس ها زمانی که خود را غرق خواندن یک داستان جذاب کنید از بین می روند. یک رمان خوب می تواند شما را به دنیاهای دیگر ببرد. یک مقاله جذاب هم می تواند شما را از فکر به گذشته و آینده تان دور کند و شما را در لحظه نگه دارد، تا مغزتان برای مدتی هرچند کوتاه از تنش های روزمره به دور باشد.
هر چه بخوانید در ذهنتان باقی می ماند، و نمیدانید که چه زمانی ممکن است به کارتان بیایند. هر چه دانش بیشتری کسب کنید، می توانید به شکلی موثرتر در مقابل مشکلاتتان قد علم کنید.
به علاوه، هر وقت در شرایطی بسیار دشوار قرار گرفتید و تمام داراییتان، از شغلتان گرفته تا اموال و حتی سلامتیتان را از دست دادید، بدانید که دانشتان هنوز سر جایش است.
هر چه بیشتر بخوانید، دایره لغاتتان هم افزایش می یابد و می توانید بصورت روزمره از آنها استفاده کنید. خوش صحبت بودن در هر حرفه ای می تواند سبب پیشرفت فرد شود، و دانستن این که می توانید با اشخاص بلند مرتبه، با اعتماد به نفس بالا صحبت کنید، سبب افزایش عزت نفستان می شود. حتی می تواند به شما در حرفه تان کمک کند. افرادی که زیاد مطالعه می کنند و در زمینه های مختلف دانش کسب میکنند سریع تر از آنهایی که دایره لغات پایینی دارند و چیزی از ادبیات سرشان نمی شود در کارشان ترفیع می گیرند.
خواندن کتاب همچنین در یادگیری زبان جدید هم مفید است. افراد غیر بومی یک زبان با خواندن کتاب های متعدد در آن زبان خاص می توانند دایره لغاتشان را در متن افزایش دهند که در صحبت کردن و نوشتن، بسیار به آنها کمک میکند.
زمانی که کتابی را میخوانید، طبعا باید شخصیت های کتاب را همراه با پیش زمینه، و نکات ظریفی که در موردشان نوشته شده به خاطر بسپارید. شاید این کار برایتان سخت بنظر برسد اما مغز عضوی شگفت انگیز از بدن است و قادر به به خاطر سپردن اتفاقات با استفاده از ایجاد ارتباط بین آنهاست. هر حافظه جدیدی که ایجاد می کنید سبب شکل گیری سیناپس (مسیرهای مغزی) های جدید می شود و سیناپس هایی هم که از قبل در مغز وجود داشته اند را تقویت میکند، این امر به حافظه کوتاه مدت کمک می کند.(سیارک)
حتما تا به حال رمانی مرموز خوانده اید و تلاش کرده اید که معماهای آن را قبل از تمام کردن کتاب در ذهنتان تحلیل کنید. با این کار شما تمام جزئیات را در نظر میگیرید و جوری آنها را در کنار هم می چینید که به نتیجه برسید.
این کار همچنین برای تجزیه و تحلیل طرح داستان هم به کار می آید. تشخیص این که آیا کتابی که خوانده اید به خوبی نوشته شده یا نه، شخصیت های داستان به خوبی گسترش داده شده اند یا نه و غیره، تمام این فعالیت ها که به هنگام خواندن رمان انجام می شود سبب تقویت تفکر تحلیلی شما خواهند شد.
در دنیای امروزی که تاثیر اینترنت را در جای جای آن می توان مشاهده کرد، توجه مان به میلیون ها چیز متفاوت در آن واحد جلب می شود. در یک مدت زمان کوتاه 5 دقیقه ای، یک فرد معمولی فعالیت های چون چک کردن ایمیل و توییتر، چت کردن، دید زدن گوشی موبایل و ارتباط با همکاران را انجام می دهد. اینگونه فعالیت ها سبب افزایش اضطراب و کاهش قدرت خلاقیت ما می شوند.
زمانی که در حال خواندن کتاب هستید، تمام تمرکزتان بر روی داستان است، و خود را در تک تکِ جزئیات غرق می کنید. سعی کنید برای مدت زمان 15 تا 20 دقیقه، قبل از این که سر کار بروید، مطالعه کنید ( مثلا هنگامی که در اتوبوس یا مترو نشسته اید)، و زمانی که به محل کارتان برسید از میزان تمرکزتان شگفت زده خواهید شد.
خواندن یک متن خوب، کمک بسزایی به قدرت نوشتن فرد می کند. زیرا هنگام خواندن، شما می توانید سبک و سیاق نوشته را تحلیل کنید و این کار در نوع نوشتن شما هم تاثیر می گذارد و مهارت های نوشتاریتان را بهبود می بخشد. موسیقی دان ها و نقاش ها هم مانند نویسندگان از این مهارت برای بهتر کردن کارشان استفاده می کنند.
علاوه بر تمدد اعصابی که به هنگام خواندن یک کتاب خوب ایجاد می شود، ممکن است موضوعی که در حال خواندن آن هستید باعث ایجاد حس آرامش درونی در شما شود. خواندن متون معنوی سبب کاهش فشار خون شده و حس آرامش را در فرد ایجاد می کند، در حالی که خواندن کتب انگیزشی (self-help books) (مانند کتاب "راز" یا کتاب "چه کسی پنیرم را جا به جا کرد") باعث ایجاد اختلالات روحی و ذهنی در فرد می شوند.ترجمه itrans.ir