10 اسکاری که آکادمی باید پس بگیرد

در

1- رقصنده با گرگ ها بهترین فیلم 1991
فیلمی که باید جایزه میگرفت: رفقای خوب (Goodfellas)

 

 

 

2- کریستوفر والتز برای جنگوی زنجیرگسسته بهترین نقش مکمل 2013
هافمن برای The Master یا دیکاپریو برای جنگوی زنجیرگسسته

 

3- فارست گامپ (1995 بهترین فیلم)
فیلمی که باید جایزه میگرفت: داستان های عامه پسند (Pulp Fiction)

فارست شاید خیلی زرنگ نبود ولی حتی اونم میدونست که داستان های عامه پسند باید جایزه میگرفت

 

4- The Golden Compass سال 2008 بهترین جلوه های ویژه
فیلمی که باید جایزه میگرفت: Transformers
واقعا چرا؟!

 

5- How Green Was My Valley بهترین فیلم 1942
فیلمی که باید جایزه میگرفت: Citizen Kane

 

6- Roberto Benigni for "Life Is Beautiful" بهترین بازیگر 1999
Nick Nolte for "Affliction"

 

 

7- Shakespeare In Love بهترین فیلم 1999
فیلمی که باید جایزه میگرفت: نجات سرباز رایان Saving Private Ryan

 

8- Michael Caine for "The Cider House Rules سال 2000 بهترین نقش مکمل
 برای Magnolia

 

9- The King's Speech سخنرانی پادشاه بهترین فیلم 2011
فیلمی که باید جایزه میگرفت: هرفیلم دیگری، شبکه اجتماعی The Social Network یا Toy Story 3

10- The Wolf of Wall Street
یکی از بهترین کارهای اسکورسیزی و دیکاپریو که هیچ جایزه ای نبرده، این فیلم دست خالی برگشته.

 

این لیست با نظر کاربران تهیه شده است.

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

اصغر فرهادی دومین اسکار تاریخ سینمای ایران را گرفت

در

اسکار بهترین فیلم خارجی به فیلم "فروشنده" اصغر فرهادی رسید. انوشه انصاری به نمایندگی از او جایزه را دریافت کرد و پیام او را خواند.

اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌ زبان به فیلم فروشنده، اثر اصغر فرهادی رسید. این دومین باری است که آقای فرهادی اسکار بهترین فیلم خارجی را به دست آورده، با این تفاوت که این بار او در اعتراض به سیاست‌های بیگانه‌ستیزانه دولت نوظهور آمریکا و منع ورود شهروندان ایران و شش کشور عمدتا مسلمان دیگر به این کشور، در این مراسم غایب بود.

 

اصغر فرهادی پیش‌تر با فیلم‌های "گذشته" و "درباره الی" و "جدایی نادر از سیمین" هم به عنوان نماینده ایران به اسکار معرفی شده بود و در سال ۹۰ با فیلم "جدایی نادر از سیمین" اولین اسکار تاریخ سینمای ایران را به ارمغان آورد.

نظرات

در ادامه بخوانید...

دی کاپریو و فیلم قاتلان فلاور مون

در

 کارگردان نامدار سینما «مارتین اسکورسیزی» و بازیگر مشهور آمریکایی «لئوناردو دی کاپریو» برای هفتمین بار در یک پروژه سینمایی همکاری مینمایند

نام این فیلم جنایی  «قاتلان فلاور مون» می باشد و  به نقل از منابع آکاه ،  مراحل پیش تولید آن آغاز  شده است.سناریو فیلم با اقتباس از کتابی به نام «قاتلان فلاور مون»  اثر «دیوید گرن» نویسنده آمریکایی می باشد.موضوع کتاب مربوط به دهه 1920 می باشد وانعکاس  رویداد واقعی قتل عام فجیع سرخپوستان قبیله ای در ایالت اوکلاهاما، است. وقایع قتل عام سرخپوستان ، در سال 1920 به علت کشف نفت در این منطقه و استفاده سودجویان برای بیرون کردن آنها از محل زنگی شان اتفاق افتاده است و به  قتلهای زنجیره ای «اوسیج نیشن» معروف شد.این قتل ها از اولین پرونده های جنایی «اف بی آی» یا پلیس فدرال آمریکا بود «اف بی آی» یا پلیس فدرال آمریکا سازمان تازه تاسیس بود و با این پرونده ها مشهور شد.  (سیارک)

بازی نقش یکی از کارآگاهان این فیلم  به عهده لئونارددی کاپریو  می باشد او مسئول پیدا کردن قاتل این پرونده فجیع است.

این هفتمین همکاری لئوناردو دی کاپریو و مارتین اسکورسیزی در عرصه سینما می باشد، آنها در گذشته در تولید پیج فیلم بلند و یک فیلم کوتاه از جمله «دار و دسته های نیویورکی»، «هوانورد» و «گرگ های وال استریت»با هم همکاری کرده اند. لئوناردو دی کاپریو  علاوه بر بازی در فیلم از سرمایه گذاران فیلم هم می باشد.
مارتین اسکورسیزی برای بررسی منطقه برای لوکیشن های فیلم در هفته آتی به اوکلاهاما می رود و امیدوار است فیلمبرداری فیلم قاتلان فلاورمون را از بهار سال آینده شروع کند.

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

جوایز اسکار 2018

در

مراسم اسکار معمولاً در ماه فوریه برگزار می‌شد اما امسال به دلیل بازی‌های المپیک زمستانی ۲۰۱۸ دیر تر برگزار خواهد شد. مجری مراسم جیمی کیمل کمدین معروف خواهد بود. 

نامزد های این دوره جایزه اسکار:

به زودی اعلام خواهد شد.

 

جایزه اسکار افتخاری در نودمین دوره به هنرمندان زیر اعطا می‌شود:

چارلز برنت

اوون رویزمن


دونالد ساترلند

آنیس واردا

نظرات

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم گاو خشمگین raging bull

در
raging bull

نقد فیلم گاو خشمگین

گاهی بردن یعنی باختن!!
عکس پوستر چقدر عجیب طراحی شده... ، مربوط به صحنه آماده سازی جیک لاموتا در رینگ بوکس است که در فیلم گاو خشمگین دقیقاً در تصاویر تیتراژ می توان آن صحنه را دید. جیک به گوشه رینگ تکیه داده... به عبارتی دورخیز کرده تا حمله کند... اما به چه کسی؟ مطمئناً نمای پوستر گاو خشمگین  ، نمای نقطه نظر ماست... پس حریف او کسی جز بیننده نیست... او آماده است تا مشت های سنگین اش را نثار ما کند... و همچون گاو خشمگین که در میدان گاوبازی شاخ های تیز خود را به ماتادورها (گاوبازها) نشان می دهند؛ مشت های گره کرده اش را بالا آورده و اراده اش را برای آشفته کردن تماشاگر به رخ می کشد...
فیلم سینمایی گاو خشمگین داستان تلخی دارد و این تلخی وقتی با فیلمبرداری سیاه و سفید قرین شده ، بیشتر نمود می کند. عناصر این ساخته مارتین اسکورسیزی آنقدر خوب در کنار هم قرار گرفته اند که بعد از تماشای گاو خشمگين فيلم ، بیننده کاملاً حس می کند از یک تجربه عمیق بازگشته است. این فیلم هم یکی از آن فیلم هایی است که بیننده را با خودش به تونلی تاریک و ظلمانی می برد و تیرگی های زندگی را نشانش می دهد.

مهم نیست که نوع و ژانر فیلم گاوخشمگین را چگونه تعریف کنیم یک درام زندگینامه ای یا یک فیلم ورزشی. موضوع اصلی همان تبدیل شدن شخصیت خوب [؟] به بد است و کیفری که می بیند. داستان صعود و سقوط یک بوکسور میان وزن که زندگی اش با خشونت عجین شده.

 

raging bull

جو پشی و رابرت دنیرو  بازیگران فیلم گاو خشمگین

اسکورسیزی درجایی گفته:« فیلم گاو نر خشمگین درباره بوکس نیست درباره خشونت است که خارج از رینگ در اتاق کار یا اتاق خواب جاری است.»

در حالی که این جمله اسکورسیزی را می خوانم، یاد اولین مبارزه ای که از لاموتا می بینیم ؛ می افتم، خشونت در همه جای صحنه موج می زند. زنی که زیر پای جمعیت پریشان، لگدکوب می شود ، صندلی هایی که هر کدام به سمتی پرتاب می شوند. جالب اینجاست اسکورسیزی برای لطافت بخشیدن به صحنه در فیلم گاوخشمگین ، نوازنده پیانو را نشانه می رود . در حالی که جمعیت در حال کتک کاری با هم هستند و بدین ترتیب تصویر یک مسابقه جدی و خشن حالتی کاریکاتورگونه و هجو آمیز به خودش می گیرد.

 

raging bull

رابرت دنیرو  بازیگر فیلم گاو خشمگین 

 

قهرمان فیلم بدبینانه اسکورسیزی، هرگز نمی تواند خودش را با محیط پیرامونش سازگار کند. دائماً در حالتی تهاجمی به سر می برد یا می خواهد فضای اطرافش را برای حمله ناگهانی آماده کند؛ اما، غافل از اینکه روزگار همواره انسان ها را شکست می دهد. درسی که جیک لاموتا در فیلم گاو نر خشمگین از زندگی اش گرفت این بود که گاهی بردن یعنی باختن. پافشاری ، یکدندگی ، سو ءظن و پیش داوری بلای جان بوکسور میان وزن آمریکایی شد و کارش را به جایی رساند که همه از گردش پراکنده شدند. او بدون تأمل و تحقیق تنها در پی ثابت کردن قضاوت ها و ذهنیت های خود بود. زمانی که از روی ظواهر امر یک مسئله برای او به اثبات می رسید؛ حقیقت ماجرا هیچ ارزشی نداشت ، تنها می خواست از طرف مقابل اعتراف بگیرد. درست مانند لحظاتی که در رینگ بوکس ، با مشت های سنگین اش می خواهد حریف را بر زمین بزند و از او اعتراف بگیرد. اعترافی مسرورکننده که حق با توست و من ضعیفم

 

raging bull


جیک لاموتا در گاو خشمگین خطاب به حریف اش می گوید« هرگز نتونستی منو به زمین بزنی». او در حالی ایستاده  به شکست نخوردنش می نازد که به نظر می آید خودش هم به این حقیقت پی برده که آخر خط است.جاده زندگی لاموتا به سوی تباهی ، با ورود ویکی به زندگی اش آغاز شد. به یاد بیاورید صحنه ای را که ویکی پاهایش را در آب بالا و پایین می برد. قبل از آن نمای آهسته و اسلوموشن، می توانیم نگاه حسرت آلود جیک را ببینیم که در عمق وجودش متذکر می شود که این زن دست یافتنی نیست؛ ولی، هنگامی که به او می رسد نمی تواند حتی روابط نسبتاً بیمارگونه با همسر قبلی اش را تکرار کند. این رابطه جدید کاملاً بیمارگونه است و او را بیشتر به ورطه تباهی می افکند.

 

نکته دیگری که در فيلم گاو خشمگين وجود دارد ، فیلمبرداری حرفه ای و روان فیلم گاو نر خشمگین است. سرک کشیدن های دوربین در همه جای رینگ و نمایش زوایای مختلف صحنه مبارزه جرأت سر برگرداندن را از تماشاگر می گیرد. حضور دوربین در این گونه صحنه ها ، چندان محسوس نیست؛ که اگر چنین نبود، حتماً لطمه های سنگینی به اعتبار هنری اثر وارد می کرد. نمی توان از موسیقی سرشار از حسرت فیلم که به گونه ای مرثیه گونه در ابتدا و انتهای فیلم شنیده می شود ؛ گذشت. نقش زن در این اثر اسکورسیزی نیز آن چنان پر رنگ نیست. اگرچه ویکی در بیشتر بخش های فیلم گاو خشمگین حضور دارد ولی حضور منفعلانه او تنها در خدمت تحریک نگاه بدبینانه جیک به کار گرفته شده.

 

raging bull

فیلم سینمایی گاو خشمگین

 

اسکورسیزی در نمایی از سینمایی گاو خشمگین که جو پشی از بازیگران فیلم گاو خشمگین و یکی از افراد تام (فکر کنم سالوی) در پیاده رو قدم می زنند. تصویری موجز از مختصات محله به دست مان می دهد که در آن زنان همچنان نقش حاشیه ای خود را دارند. یعنی خانه داری و بچه داری و در خدمت شوهر زندگی گذراندن. در همین حد ، دنیایی که اسکورسیزی دوست دارد که به تصویر بکشد ، خشن و کاملاً مردانه است. چیزی که در همه یادداشت های پیرامون فيلم گاو خشمگين به آن اشاره شده و نپرداختن به آن ممکن است یک نقص تلقی شود. بازیگری سینمایی گاو خشمگین است که در سطح کیفی بسیار بالایی اجرا شده است. بازیگرانی که پیرو متد آکتورز استودیو هستند ؛ اغلب توانایی خارق العاده ای در نزدیک شدن به شخصیت ها دارند. بازیگرانی که به معنای واقعی کلمه، هزارچهره و همه فن حریف هستند. انسان هایی به شدت کمال گرا و ایده آلیست که اعتقاد اصلی شان همان زندگی کردن نقش است.

 

raging bull

 

 رابرت دنیرو  و زحمتی که در گاو خشمگین برای ایفای نقش جیک لاموتا کشیده قابل پیش بینی ترین بخش این یادداشت است. زحمتی که توأمان رنج آور و خوشمزه بوده است!! می گویند رابرت دنیرو تا چندین ماه به خوردن پیتزاهای بزرگ و نوشابه مشغول بوده تا به وزنی که مناسب جیک لاموتا بوده؛ برسد.هنگام تماشای فیلم (و دیدن بازیگران در ابعاد متفاوت) ، دائماً به یاد این جمله ی یکی از بزرگان سینما می افتادم که به مخاطبانش گفته بود:

«این ها برای شما ، فقط فیلم هستند ؛ اما، برای ما ، همه زندگی مان ».

جــــــمله ای که می توان درباره دنیرو و هم مسلک های مصمم او نیز فرض کرد و به این ترتیب شگفتی و تعجب از این همه زحمت و سختی را ، کمی فرو بنشانیم. این فیلم را سیاه و سفید ساختند نه فقط به این خاطر که فیلم واقع گرایانه تر به نظر برسد یا اینکه با این حربه بخواهند سرنوشت سیاه و تلخ جیک لاموتا را بهتر به تصویر بکشند و برای بیننده، درک سرنوشت تیره و تار شخصیت اصلی را ملموس تر سازند. اسکورسیزی برای فرار از درجه ایکس فیلمش را سیاه و سفید فیلمبرداری کرد.

 

raging bull

جو پشی بازیگر فیلم گاو خشمگین و مارتین اسکورسیزی کارگردان فیلم گاو خشمگین 

 

فیلمی با این حجم از کلمات نامناسب و این سبک فضاسازی، در زمان نمایش یک عبور از خط قرمز و یک زیاده روی محسوب می شد. البته فیلم از صحنه های رنگی خالی نیست. صحنه های مربوط به اوایل ازدواج جیک با ویکی رنگی هستند و در مقایسه با سایر لحظات گاو خشمگین لطافت بیشتری دارند.اسکورسیزی به هیچ وجه نگاه سطحی و عامه پسندی ندارد و این موضوع را می شود از انتخاب جیک لاموتا به عنوان سوژه فیلمش دریافت. کافی است 180 درجه سرتان را بچرخانید ، فقط با یک نگاه گذرا به فیلم مرد سیندرلایی و مقایسه این دو فیلم فرق بین هالیوود هنری را با هالیوود تجاری دریابید.


آیا می دانید که گاو خشمگین ...
در سال 1978 ، هنگامی که مارتین اسکورسیزی نزدیک بود به دلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر فوت شود (او کوکائین را استشمام می کرد) ، رابرت دنیرو ، با بستری کردن او در بیمارستان او را نجات داد ، سعی کرد او را متقاعد کند که دیگر هرگز از مواد مخدر استفاده نکند و ابراز تمایل کرد که اسکورسیزی فیلمی درباره بوکسور بسازد در ابتدا اسکورسیزی امتناع کرد (او تصویری از ورزش را دوست نداشت) اما سرانجام دنیرو توانست او را متقاعد کند. بسیاری استدلال می کنند که دنیرو با اصرار بر بازگشت به کار ، زندگی کارگردان را نجات داد. ضمناً این نظر توسط شخص اسکورسیزی نیز در میان است.

نقل قول از کتاب مقدس ("من می دانم که من نابینا بودم ، اما اکنون بینایی خود را پیدا کردم") خطاب به استادی است که اسکورسیزی با او تحصیل کرد. این مرد اندکی قبل از اکران فیلم گاو نر خشمگین درگذشت. اسکورسیزی فیلم گاو خشمگین را به معلم خود تقدیم کرد و در تیتراژ گاو خشمگین نشان داد که "او مرا در دیدن کمک کرده است".
هنگام به صدا درآوردن مشت ، هندوانه و گوجه فرنگی خرد می شد ، و هنگام صدا زدن چشمک زن دوربین ، از صدای شلیک استفاده می شد. نوارهای حاصل توسط تکنسین های صدا از بین رفت تا از استفاده مجدد جلوگیری کند.

هنگام فیلمبرداری از مبارزه ، رابرت دنیرو به طور تصادفی دنده جو پشی را شکست.
رابرت دنیرو با هدف بازی در گاو خشمگین 60 پوند  (27 کیلو گرم) اضافه کرد. در آن سال ها یک رکورد بود. این رکورد را وینسنت د آفریو شکست ، 70 پوند اصلاح شد تا در  استنلی کوبریک در  "Full Metal Jacket" لارنس معمولی بازی کند.

رابرت دنیرو

 

رابرت دنیرو که برای این نقش آماده می شد ، به شدت تمرین کرد و حتی سه مسابقه بوکس واقعی در بروکلین داشت که در دو مسابقه برنده شد.
از شکلات هرشی به عنوان جایگزین خون استفاده می شد ، زیرا هنگام فیلمبرداری روی فیلم سیاه و سفید بسیار تماشایی به نظر می رسید.

دنیرو برای درک بهتر شخصیت خود ، با لاموتا که رابطه بسیار خوبی داشت ، ملاقات کرد  . آنها در کل دوره فیلمبرداری از هم جدا نشدند. لاموتا به دنیرو گفت که او یک بوکسور واقعی دارد و خوشحال خواهد بود که مدیر یا مربی او شود.

لاموتا پس از دیدن فیلم اعتراف کرد که به او فهماند چه شخص وحشتناکی است.
گاو خشمگین از عباراتی استفاده می کند و صحنه هایی از بندرگاه را بازسازی می کند ، زیرا لاموتا شخصیت مارلون براندو را تحسین می کرد و مرتبا از او نقل قول می کرد.

صحنه عروسی پشت بام را پدر مارتین اسكورسیزی كارگردانی كرد ، زیرا مارتین خود هنگام فیلمبرداری بیمار شد.
John Turturro  در این فیلم اولین بازیگری را انجام داد . جالب است که متعاقباً تورتورو و  دنیرو در فیلم های مختلف شخصیتی با همین نام بیلی ساندی را بازی کردند.

در صحنه ای که جیک چیزی در مورد یک استیک به همسر اولش فریاد می زند ، همسایه در پاسخ شروع به فریاد زدن روی او می کند. جالب است که همسایه ای در فیلمنامه وجود ندارد. این مرد کاملاً تصادفی ظاهر شده ، زیرا او حتی اسم فیلمبرداری را نشنیده بود و علاوه بر این ، رابرت دنیرو را به رسمیت نمی شناخت . قابل توجه است که بازیگر بدون ترک شخصیت ، درگیری لفظی با "همسایه" را ادامه داد.
موسیقی فیلم به طور خاص برای سینمایی گاو خشمگین نوشته نشده است. اسکورسیزی از آثار آهنگساز ایتالیایی پیترو ماسکانی قرض گرفته است.

 

رابرت دنیرو

بازیگران فیلم گاو خشمگین

رابرت دنیرو (جیک لاموتا)
کتی موریارتی (ویکی تایلر لاموتا)
جو پشی (جویی لاموتا)
فرانک وینسنت (سالوی بتز)
نیکلاس کلسانتو (تامی کومو)

ترزا سالدانا (لنور لاموتا)

برای خواندن نقد فیلم گاو خشمگین فیلم (نقد های بیشتر فیلم گاو خشمگین) به بخش نظرات ونقد های مثبت و منفی کاربران مراجعه کنید.

نظرات

۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین گاو خشمگین براساس خاطرات بوکسور آمریکایی و قهرمان اسبق وزن متوسط ​​جهان Jacobbe "Jake" Lamotte "Raging Bull: My Story" ساخته شده است. دنیرو ، کاملاً پایبند به سیستم استانیسلاوسکی ( تئوری‌های بحث برانگيز اين سبک، مبتنی بر آن است که یک بازیگر باید یک شخصیت را با تمام جزئیات به نمایش بگذارد) ، نه تنها به طور فعال برای بازی در این سالن آماده شد ، بلکه سه مسابقه بوکس واقعی را در بروکلین برگزار کرد که در دو مسابقه برنده شد. در همان زمان ، بازیگر و لاموت در دوران فیلمبرداری با هم دوست صمیمی شدند و بوکسور گفت که این بازیگر یک مبارز واقعی را ساخته است و خوشحال خواهد شد که مدیر یا مربی او می شود. آن اشتیاق دیوانه وار و غیرت باورنکردنی که همراه با کارگردان افسانه ای و بازیگر برای خلق یک داستان زندگی از شخصیت بسیار جنجالی لاموت را فراهم آوردند ، در هر ثانیه از این بیوگرافی خیره کننده سیاه و سفید قابل مشاهده است. و نکته فقط در بازیگری دنیرو نیست ، که مخصوصاً برای 20این نقش کیلوگرم اضافه کرد ، بلکه در هر ژست بازیگر است که با آن تنفس می کند . این شعرهای شاعرانه زندگی روزمره ، با دنباله های داغ خانوادگی ، دیدارهای دوستانه و دشمنانه ، اشتیاق غیرتمندانه و ویرانگر برای تبدیل شدن به یک برنده ، قدرت احمقانه و مخرب آن ، در یک سکانس مسحورکننده از صحنه های یک زندگی روزمره تک رنگ بی وقفه متواضع ظاهر می شود. فیلم سینمایی گاو خشمگین که در نوامبر 1980 اکران شد ، اگرچه اول مورد استقبال قرار نگرفت ، اما بعداً به عنوان یک شرکت کننده ثابت در انواع رتبه بالای سینما "بهترین های ..." و در زمستان سال 1981 در هشت رده نامزد اسکار شد (از جمله کارگردان و بهترین فیلم) و دو تندیس دریافت کرد که یکی از آنها برای تدوین فیلم به تلما شونماکر تعلق گرفت. و دومین "اسکار" برای نقش جیک به دنیرو اعطا شد - تنها جایزه در حرفه او برای بهترین بازیگر مرد.

۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین علی رغم این واقعیت که فیلم گاو خشمگین در سال 1980 اکران شد ، اگاو خشمگین بر روی فیلم سیاه و سفید گرفته شد تا تماشاگران ارتباط بیشتری با اواسط قرن گذشته داشته باشند ، کاری که دقیقاً کار بوکسور بود. تن های سیاه و سفید ممکن است وحشیانه نبردهای خونین یا زیبایی زنان را در رنگ ها منعکس نکنند ، اما در عین حال بر زیبایی شناسی سینمای سیاه و سفید تأکید دارند. برخلاف اکثر فیلمهای مربوط به ورزش و بوکس ، مارتین اسکورسیزی قصه ای را نه در مورد معروفیت ، بلکه داستانی در مورد تقریباً کل زندگی حرفه ای بوکسر را ترجیح داد ، تصمیم گرفت در قله لاموت متوقف نشود - زمانی که کمربند قهرمانی را گرفت اما ادامه داد و به بیننده و در مورد سقوط بوکسور بزرگ ، که هیچ کس نمی تواند او را وارد رینگ کند ، گفت. در بسیاری از فیلم ها ، شخصیت اصلی یا در همان ابتدای تصویر راه خود را برای رسیدن به شهرت آغاز می کند ، با دشواری هایی روبرو می شود ، و سپس موفق می شود ، یا در حال حاضر موفق است ، مشکلات او را از پا در می آورد و او دوباره ، با غلبه بر خود ، به دیدار عزیز خود می رود . "راکی" ، "غلبه بر" ، "ما یک تیم هستیم" ، "چپ دست" ، "مسابقه دهنده" ، "تسخیر نشده" - بله ، بسیاری از فیلم های مربوط به ورزش از این طریق ساخته می شوند و تا حدی همه آنها با یک پایان خوش به پایان می رسند . در مورد فیلم سینمایی گاو خشمگین ، همه چیز اینگونه نیست ، زیرا اسکورسیزی از نمایش زندگی واقعی یک ورزشکار دریغ نمی کند . کارگردان فیلم گاو خشمگین ، مارتین اسکورسیزی وقت زیادی را به زندگی غیر بوکس جیک لاموتا اختصاص داد و شخصیت خود را در خارج از رینگ نشان داد. در رینگ بوکس و زندگی ، لاموتا به همان اندازه کینه توز بود. ماهیت دشوار برقراری ارتباط با مردم ، حتی با بستگان ، به بهترین وجه در موفقیت های جیک تأثیرگذار نبود. ، بوکسور بیش از حد حسود بود ، که باعث شد همه افراد در محیط زندگی خود را از دست بدهد. با قضاوت از روی فیلم ، یک ویژگی مشخصه یک بوکسور در ارتباط با کلمات انتخابی بود - چسبیده به یک عبارت یا یک کلمه ، او خودش را به حدی پیچاند که در این صورت دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. بازیگر فیلم گاو خشمگین ، رابرت دنیرو ، که مارتین اسکورسیزی قبلاً با او در راننده تاکسی ، خیابان های Wicked و نیویورک ، نیویورک کار کرده بود ، شخصیت بوکسور جیک لاموتا ، که بیش از 100 مبارزه را در رینگ گذرانده است ، به شکل فوق العاده زنده کرد. من فکر می کنم این پشت سرهم بازیگری و کارگردانی را می توان طولانی ترین در طول تاریخ هالیوود نامید ، زیرا اگر فکر کنید اولین فیلم آنها در سال 1973 ("خیابان های شیطانی") اکران شد و در سال 2019 ، "مرد ایرلندی" اکران ، جایی که اسکورسیزی نیز کارگردان است و دنیرو شخصیت اصلی آن است ، کار مشترک آنها 46 (!!!) سال است. اما فیلم های "کازینو" ، "رفقای خوب" ، "تنگه وحشت" نیز وجود داشت که اسکورسیزی آنها را کارگردانی کرد ، بعلاوه برخی دیگر مانند "مالاویتا" که به عنوان تهیه کننده بود. در کنار دنیرو ، جو پشی شایسته ذکر است. امروز بیننده او را بیشتر به عنوان یکی از راهزنان فیلم تنها در خانه می شناسد ، اما قبل از همه ، جو پشی برای رفقای خوب "Nicefellas" اسکار گرفت. و نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم گاو خشمگین برای نقش برادر جیک لاموتا شد. گاو خشمگین یک فیلم جهانی است و برای طرفداران نه تنها فیلم های ورزشی ، بلکه کلاسیک جهانی تماشای آن الزامی است. شاید این فیلم یکی از واقعی ترین ها در مورد ورزش های حرفه ای باشد. موارد دیگری مانند "ما یک تیم هستیم" وجود دارد ، اما فیلم گاو نر خشمگین نیز به اینجا تعلق دارد ... با این حال ، شما باید تماشا کنید. من نظر خود را به کسی تحمیل نمی کنم.

۱۴۰۰/۴/۲۳نقد فیلم گاو خشمگین برخی از منتقدان اظهار داشتند که فیلم گاو نر خشمگین مارتین اسکورسیزی که داستان بوکسور جیک لاموتا را روایت می کند ، بهترین فیلم دهه 80 است. با توجه به اینکه هنوز تعداد زیادی فیلم 80 وجود دارد که من ندیده ام ، با توجه به اینکه Scarface وجود دارد و بسیاری از فیلم های دیگر ، با توجه به اینکه دهه 80 یکی از درخشان ترین دهه های سینما است ، من قضاوت نمی کنم ، اما بدون تردید آن را خواهم گفت: فیلم گاو نر خشمگین یک فیلم افسانه ای است . فیلم گاو خشمگین یک فیلم در مورد بوکس نیست ، بلکه یک فیلم در مورد مردی است که دارای حسادت فلج کننده و عدم امنیت جنسی است و نبردها در این رینگ به عنوان اعتراف ، توبه و آزادی عمل می کند. تصادفی نیست که فیلمنامه هرگز به استراتژی رزمی نمی پردازد. از نظر جیک لاموتا ، آنچه در طول جنگ اتفاق می افتد توسط تاکتیک ها کنترل نمی شود ، بلکه توسط ترس و شیاطین درونی او کنترل می شود. از نظر تاریخی ، گفته می شود که فیلم گاو نر خشمگین بیشتر دقیق است ، و جزئیاتی از شرح زندگی لاموتا بریده می شود. با این حال ، اگرچه لاموتا به عنوان مشاور در فیلم ذکر شده است ، اما او از نتیجه نهایی ناراضی بود ، زیرا به گفته وی ، بی ادب و غیر حساس است. لاموتا مردی با اشتهای شدید است که انگیزه های خشن - پارانویا ، حسادت و خشم کور او را اداره می کنند. به علاوه ، رابطه جنسی و خشونت با یکدیگر پیوند ناگسستنی دارند. در رینگ ، او مبارز است که فقط مخالفان خود را نمی زند ، بلکه آنها را نابود می کند. دو نفری که روی بوم زندگی او شکل می گیرند همسر وی و برادر / مدیر او هستند. این دو نفری هستند که بیشترین معنی را برای جیک دارند و در نتیجه ، طعمه ناتوانی خود در اعتماد به او یا دیگران می شوند. تا به امروز ، رابرت دنیرو در نقش لاموت قدرتمندترین ، تأثیرگذارترین و به معنای واقعی کلمه تحول آفرین در حرفه خود است. من دیگر هرگز اینقدر غریزی دنیرو ندیده ام. حواس شما پرت نمی شود. اگرچه جیك شخصیتی فوق العاده غیرمعمول است .-رابرت دنیرو خطرات عصبانیت و توقف ناپذیری همدردی را نشان می دهد. Raging Bull طرف دیگر راکی ​​است. داستان پیروزی بزرگ اسلی در سال 1976 آغاز شد. او اسکار 1977 را برد و ادامه نبرد او قبلا فیلمبرداری شده بود. این فیلم قبل از تولید Raging Bull به بازار عرضه شد. اما در جایی که راکی ​​بوکس را رمانتیک می کند ، Raging Bull دیدگاه سرد و بی تردیدی از خشونت دارد ، چه در داخل و چه در خارج از رینگ. در حالی که هدف اصلی اسكورسیزی نمایندگی ساختارشكنی لاموتا به عنوان یك شخص است ، او هرگز عقب نشینی نمی كند و جنبه زشت و ناپسند این ورزش را آشكار می كند ، جایی كه قمار ، حرص و آز و جنایت سازمان یافته مبارزان را مجبور به تصمیم گیری های مهلك می كند. "راکی" بوکس را رمانتیک نشان می دهد. "گاو نر" حجاب ها را پاره می کند. اسکورسیزی اینجاست ، او به راحتی ، بی نظیر است. کاوش تاریک از روان و نمونه ای بارز از سبک که محتوا را تقویت می کند. هر کارگردانی می تواند داستان لاموتا را بگیرد و آن را به یک زندگی نامه مستحکم تبدیل کند ، اما اسکورسیزی طبق معمول کارهای بیشتری انجام می دهد. دست زدن او به صحنه های بوکس فوق العاده است. او آنها را به امپرسیونیسمی از کابوس ها تبدیل می کند ، پر از دوربین های چرخان ، پراکنده با خونریزی شریانی و روشن شده توسط چشمک های برق. یکی از صادقانه ترین ، دردناک ترین و دلخراش ترین پرتره های حسادت در سینما ، اتللوی قرن بیستم است. این یکی از بهترین فیلم هایی است که من در مورد عزت نفس پایین ، نارسایی جنسی و ترس دیده ام که برخی از مردان را به سو استفاده از زنان سوق می دهد. لاموتا به داشتن رفتارهای عجیب و غریب و تسخیر ناپذیر معروف بود. صحنه هایی وجود دارد که او منفعلانه می ایستد و به خودش اجازه می دهد چکش بخورد. می فهمیم ، لعنت به او ، چرا او از درد نمی ترسد!

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم به یادماندنی فارست گامپ

در

در سال 1994 رابرت زمکیس یکی از زیباترین داستان‌های سینما را خلق کرد، یکی از به یاد ماندنی‌های عصر ما!این فیلم در ستایش یک قلب بزرگ و طلایی است.

داستان فیلم :

"فارست گامپ ( تام هنکس)، مرد ساده‌دلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشسته‌است. با آمدن خانمی، او خود را معرفی می‌کند و داستان زندگیش را تعریف می‌کند. فارست کودکی با بهره‌ی هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیایش مادرش (سالی فیلد) که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف می‌کند. او در کودکی مجبور به استفاده از اسکلت و داربست فلزی بود که به پایش بسته می‌شد. بچه‌های همسالش او را دوست نداشتند. اما یکی با او همبازی شد، جنی .طی حادثه‌ای، آن اسکت مزاحم فلزی در هم می‌شکند و توانایی فارست در دویدن پدیدار می‌شود. فارست که حالا بالغ شده در راگبی به افتخار می‌رسد.

جنی جوان (رابین رایت پن) که هرگز از مهر پدر الکلی‌اش بهره‌ای نداشته، آرزو دارد خواننده‌ی کانتری شود. او دختر سر به راهی نیست. در روزهای جنگ با ویتنام، فارست به ارتش می‌پیوندد و حتی در یک بار نامناسب خوانندگی می‌کنند. هنگام خداحافظی، جنی از فارست می‌خواهد شجاع نباشد و هر وقت خطری بود فقط بدود. فارست در دوره‌ی آموزشی ارتش، دوستی به نام بوبا(میکلتی ویلیامسون) پیدا می‌کند. او جوان سیاهپوست ساده‌دلی است که آرزو دارد خانواده‌ی فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آنها به ویتنام اعزام می‌شوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور(گری سینایس) قرار می‌گیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا بشدت بمباران می‌شوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان به یاد بوبا می‌افتد. او باز می‌گردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را می‌یابد و او را تا کرانه‌ی رودخانه می‌رساند، از جمله سرگرد دن را. بالاخره بوبا را در حالیکه بشدت زخمی است می‌یابد.

بوبا می‌میرد و فارست زخمی جزئی برداشته ولی سرگرد دن هر دو پایش را از دست می‌دهد. دن بخاطر آنکه تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان می‌برد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار می‌گیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگ‌پنگ شکوفا می‌شود. در حالیکه او به مسابقات جهانی می‌رود و یکی یکی پله‌های افتخار را طی می‌کند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را می‌رباید. فارست سرگرد دن را با خود همراه می‌کند تا به آرزوی بوبا جامه‌ی عمل پوشاند. او اسم قایقش را می‌گذارد جنی و موفق می‌شود یکی از بی‌نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنانکه عکسش بر جلد مجله‌ها برود. ولی او فقط دنیای کوچک خودش را می‌خواهد دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است…"

بررسی فیلم

فیلم “فارست گامپ” فیلم پر محتوایی است. این فیلم یکی از بهترین مراجع شناخت آمریکای معاصر است. اتفاقات فرهنگی، هنری و سیاسی چون حلقه‌هایی مرتبط پشت سر هم ردیف می‌شوند و قهرمان داستان به زیبایی در آن پرورش می‌یابد. از الویس پریسلی و جان لنون گرفته تا کندی و نیکسون، همه نقشی در فیلم می‌یابند. موسیقی و ترانه‌های فیلم گوش‌نوازند. با گذشت ۱۵ سال از اکران فیلم، هنوز جلوه‌های ویژه‌ی آن بشدت حیرت‌انگیز و چشم‌نواز است. به نظر می‌رسد طراحان جلوه‌های ویژه‌ی فیلم می‌دانسته‌اند فیلمی برای همیشه‌ی تاریخ سینما می‌سازند و باید کار فاخری ارائه دهند. هنوز سکانس دست دادن فارست گامپ و کندی، یا شوی شبانه‌ی فارست با جان لنون بسیار شاخص و مثال زدنی است.

دو سکانس در فیلم هست که هر بار می‌بینم صورتم را پر از اشک می کند. یکی آنجا که بچه‌ها به فارست سنگ می‌زنند و جنی به فارست که اسیر آن میله‌ها و اسکلت‌های فلزی است، می‌گوید:”بدو فارست! بدو!” و فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان تمام آن میله‌ها خرد می‌شودـ و آنجاست که مقرر می‌شود جهان زیر پای فارست باشد!ـ دیگر آنجا که جنی پسرشان را به فارست نشان می‌دهد و به فارست که وحشت‌زده شده، می‌گوید او کار بدی نکرده! فارست با تردید و با چشمانی پر از اشک می‌پرسد:”اون باهوشه؟!”

این فیلم در ستایش یک قلب بزرگ و طلایی است!

اینکه در نقدهای این فیلم می‌خوانم “…فارست مرد احمقی است…” مشمئزم می‌کند. حقیقت این است که فارست مرد خارق‌العاده‌ای است. او آنچنان قلب بزرگی دارد که ما آدم‌های دیگر، از وحشت این بزرگی دوست داریم به او انگ متفاوت بودن و نادانی بزنیم تا خود را بالا بکشیم. اشکال از فکرهای کوچک ماست، دوستان! دنیای فارست در میان جنگ و خون هم پر از رنگ‌های شاد و خاطرات خوب است. برای فارست اهمیتی ندارد که دنیا زیر و رو شود، او فقط مادرش و جنی را می‌بیند. آن سکانسی را به یاد بیاورید که یکی از کمونیست‌ها دارد برای فارست از گروهشان می‌گوید اما او نمی‌بیند و نمی‌شنود، تنها جنی را می‌بیند که از رهبر گروه سیلی می‌خورد. دوست دارم اگر این فیلم را ندیده‌اید، حتماً ببینید و اگر دیده‌اید دوباره تماشایش کنید. به جزئی‌ترین لبخندهای فارست، کمترین حرکات سرش و نگاه مشکوک و مظنونش به جان لنون دقت کنید، وقتی جنی به او می‌گوید در لباس نظامی خوش‌تیپ شده، ببینید که با چه غرور و شادی‌ای لباسش را مرتب می‌کند، وقتی در روز عروسی جنی کراواتش را مرتب می‌کند نگاه کنید که چطور به جنی می‌نگرد. فارست راست می‌گوید، شاید مرد باهوشی نباشد اما می‌داند عشق چیست! مهم هم همین است! رمز تمام کامیابی‌های فارست در همین جمله است. او می‌دود تا رستگار شود، شاید فقط برای گرفتن پری که در نسیم به این سو و آن سو می‌رود! و تو با تمام وجودت می‌گویی:”بدو فارست! بدو!”

نظرات

در ادامه بخوانید...

حقایقی جالب درباره فیلم «پدرخوانده»

در

 (سیارک)اکنون چهل و شش سال از زمانی که «پدرخوانده» در سینماهای امریکا و جهان به اکران درآمد می گذرد. بعد از گذر آن همه سال، هنوز می توان دوباره  و دوباره این فیلم را دید و از دیدنش لذت برد. فرانسیس فورد کاپولا این فیلم را با اقتباس و بر اساس رمانی با همین نام از ماریو پوزو کارگردانی کرد. فیلمنامه این فیلم مشترکا توسط این دو نوشته شده است. برای ساخت این فیلم زمان و هزینه زیادی گذاشته شد و به نتیجه نیز رسید. اما اتفاقاتی در طول ساخت فیلم افتاد که حالا بعد از گذر سالها گاه به گاه از زبان بازیگران و عوامل سازنده فیلم در برنامه های مستند، مقالات روزنامه ها، مصاحبه در مجله ها و... مطرح می شود. برخی از این نکات را که احتمالا اطلاعی از آنها ندارید و برای شما بسیار جالب خواهد بود در لیست زیر مشاهده می کنید:

 

1- فرانسیس فورد کاپولا در زمان ساخت و کارگردانی این فیلم با خطر اخراج شدن رو به رو بود

فرانسیس فورد کاپولا، که کارگردانی این فیلم را به یمن بازخورد خوبی که فیلم پیشینش، The Rain People، در میان مردم داشت، به دست آورده بود، اولین کارگردانی نبود که از سمت پارامونت برای این مهم انتخاب شده بود. الیا کازان، آرتور پن، ریچارد بروکس، از جمله کارگردانانی بودند که پیش از کاپولا، پیشنهاد کاربرروی این فیلم را دریافت کردند و قبول نکردند. جالب است بدانید، زمانی که فیلمبرداری فیلم به کارگردانی کاپولا آغاز شد، تهیه کنندگان، نظر مساعدی دررابطه درام غم انگیز و پر از دیالوگی که کاپولا در حال تدارک آن بود، نداشتند. استودیویی که سرمایه گذاری برروی این فیلم را به عهده داشت، می خواست فیلمی گانگستری پر از درگیری و صحنه های جذاب داشته باشد و به همین خاطر مرتب کاپولا را به خاطر رویه ای که در پیش گرفته بود، تهدید به اخراج می کردند. کار حتی تا جایی پیش رفت که کارگردانانی آورده و پشت در گذاشته بودند برای اینکه کاپولا بداند آنها با کسی شوخی ندارند. البته کمی بعد، اوضاع تغییر کرد و کاپولا از تهدیدهای آنها رهایی یافت؛ درست در زمانی که به فیلم برداری صحنه معروفی رسیدند که در آن مایکل (با بازی آل پاچینو) سولزو و مک کلاسکی را که در دسیسه ای اقدام به تیر اندازی به پدرش کرده بودند را به قتل می رساند.

2- کاپولا برای نگه داشتن لوگوی فیلم به زحمت افتاد

استودیوی فیلم سازی قصد داشت تا این لوگویی که امروزه همه به محض دیدنش به یاد پدرخوانده می افتیم را تغییر دهد و همان لوگویی را استفاده کند که در زمان انتشار رمان ماریو پوزو طراحی و از آن استفاده شده بود. اما کاپولا با اصرار فراوان بالاخره توانست آنهارا متقاعد کند که لوگو همان لوگوی قبلی باشد.

3- تلاش بسیاری از جانب کاپولا صورت گرفت تا بتواند روایت داستان فیلم را در برهه های متفاوت زمانی به عهده بگیرد

برای کم کردن هزینه ها، پارامونت تصمیم گرفته بود کاپولارا متقاعد کند فیلمنامه با زمان معاصر یعنی در همان سال 1972 که فیلم در حال طی کردن مراحل ساخت بود،  مطابق شود و داستان در این زمان رخ دهد. به جای فیلمبرداری در نیویورک نیز، قصد داشتند فیلمبرداری را به شهر کانزاس سیتی منتقل کنند. این تدبیر نیز برای کم کردن هزینه ها بود، چراکه قاعدتا فیلمبرداری در شهر بزرگی چون نیویورک هزینه های سنگین تری را متحمل تهیه کنندگان می کرد. اما بازهم کاپولا برای حفظ اصالت فیلم خود، آنهارا متقاعد کرد که زمانی که وقایع فیلمنامه در آن رخ می دهد مطابق با متن اصلی و در روزهای پس از جنگ جهانی دوم باشد.

4-بازیگران در کنار یکدیگر به عنوان یک خانواده شام می خوردند و بدین وسیله توانستند ارتباط عمیق تری با نقشی که بازی میکنند برقرار کنند

کاپولا بازیگران اصلی را طی جلسه هایی که خود برنامه ریزی کرده بود، موقع صرف شام، ملزم می کرد کنار یکدیگر به عنوان یک خانواده بنشینند. برای بازیگران کمی دشوار بود تا بتوانند یک خانواده کاملا طبیعی تشکیل دهند و این تدبیر کاپولا بسیار کمک کرد تا آنها به یکدیگر به عنوان یک خانواده نگاه کنند و نه صرفا بازیگرانی که برای دستمزد کنارهم کار میکنند.

5- پارامونت مارلون براندو را برای نقش پدرخوانده مناسب نمی دانست

زمانی که کاپولا مارلون براندو را به عنوان انتخاب خود برای نقش ویتو کورلئونه (پدرخوانده) مطرح کرد با مخالفت رئیس پارامونت، چارلز بلودرن، مواجه شد. او به کاپولا گفت که به هیچ وجه با این پیشنهاد موافقت نخواهد کرد. پارامونت گزینه انتخابی خود برای این نقش را به کاپولا معرفی کرد که لورنس اولیور بود. در نهایت اما آنها با پیشنهاد کاپولا موافقت کردند، البته به این شروط: 1) مارلون براندو ابتدا باید تست بدهد 2) اگر از بازی او با بازخورد مناسبی مواجه نشد دستمزد وی پرداخت نخواهد شد 3) براندو باید ضمانتی بدهد که اگر استودیو به خاطر بعضی رفتارهای بد او جلوی دوربین متحمل ضرری شود، تمام خسارت آن را پرداخت کند.

ماجرا به آنجایی کشیده شد که کاپولا پیشنهاد اول را پذیرفت و مارلون براندو را برای تستی که از او خواسته بودند آماده کرد. تست براندو به قدری خوب بود که نظر تهیه کنندگان درمورد او کاملا تغییر کرد و از شروط دوم و سومی که برای پذیرفتن او گذاشته بودند صرف نظر کردند.

6-پاچینو نخستین انتخاب، برای بازی در نقش مایکل کورلئونه نبود

تهیه کنندگان برای نقش مایکل بازیگرانی چون رابرت ردفورد یا رایان او. نیل را پیشنهاد داده بودند، اما به سیاق همیشگی، کاپولا نظر خود را داشت، او به شدت علاقه مند به بازی آل پاچینو در این نقش بود. جالب است بدانید بازیگران دیگر فیلم نیز (کسانی چون جیمز کان که نقش سانی را ایفا کرد) برای بازی در نقش مایکل تست دادند.

7-تستی از رابرت دنیرو برای بازی در نقش سانی گرفته شد

رابرت دنیرو یکی از کسانی بود که برای بازی در نقش سونی تستی از او گرفته شد، اما کاپولا براین باور بود که او برای بازی در این نقش بیش از اندازه خشن بود. دنیرو پس از آن ماجرا برای بازی در نقش جوانی ویتو کورلئونه در قسمت دوم این فیلم در نظر گرفته شد؛ او به خاطر این نقش آفرینی توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آنِ خود کند.

8-برای فیلمبرداری صحنه عروسی کاپولا بازیگران را به حال خود گذاشته بود که هرگونه که دوست دارند رفتار کنند و محدودیتی از نظر بازی نداشتند

برای اینکه صحنه عروسی واقعی تر و ملموس تر به نظر برسد، کاپولا به بازیگران اجازه داد در صحنه ای که به این منظور طراحی شده بود به جشن و پایکوبی بپردازند و با یکدیگر صحبت کنند و هرکاری که خودشان صلاح می دانند، به صورت کاملا طبیعی انجام دهند و سپس به فیلمبرداری از این صحنه ها پرداخت. البته ناگفته نماند که یکی از دلایلی که این کار را کرد  این بود که زمان زیادی برای فیلمبرداری و آماده کردن این صحنه نداشت؛ تنها دوروز فرصت داشت تا این صحنه را فیلمبرداری کند.

9-کاپولا از مشکلات و اشتباهات بازیگران خود استفاده می کرد

لنی مونتانا که در فیلم نقش لوکا براسی را ایفا می کرد، پیش از روی آوردن به بازیگری، حرفه کشتی گیری را دنبال می کرد. در سکانس عروسی فیلم، صحنه ای بود که لوکا باید به اتاق مطالعه پدرخوانده می رفت و به خاطر حمایتهایی که از او کرده بود، تشکر می کرد. لنی مونتانا به قدری از این دیدار با بازیگر بزرگی چون مارلون براندو اضطراب پیدا کرده بود که در تمام طول روز نتوانستند یک صحنه مناسب و خوب بگیرند. کاپولا که دیگر فرصتی برای تکرار این صحنه نداشت ایده جالبی به ذهنش رسید؛ او از لنی مونتانا که به شدت مضطرب بود و در حال تکرار کردن دیالوگهایی که باید در رویارویی با مارلون براندو ادا کند، بود، در همان لحظه فیلم گرفت و بعد از آن استفاده کرد. حال که به فیلم نگاه می کنید خواهید دید که در این صحنه تنها به نظر می رسد که لوکا به خاطر دیدار با پدرخوانده مضطرب است، درحالی که این اضطراب کاملا واقعی بود و او نقش بازی نمی کرد.

10-خانه ویلایی ای که محل اقامت خانواده کورلئونه بود، برای فیلم ساخته نشده و از ابتدا در جزیره استاتن بوده است

جالب است بدانید که این خانه ویلایی در سال 2014 به قمیتی به ارزش 3میلیون دلار برای فروش گذاشته شد.

11-صاحب اصلی گربه پدرخوانده، آن را در خیابان رها کرده بود و کاپولا اتفاقی آن را پیدا کرد

کاپولا هر روز برای آمدن سر صحنه از خیابانی رد می شد که چندباری در آن گربه ای را دیده بود که گویا صاحبش آن را در خیابان رها کرده بود. روزی این گربه را با خود به سر صحنه برد و به مارلون براندو داد و از او خواست که ببیند می تواند با این گربه ارتباط برقرار کند یا نه. گربه به قدری از پدرخوانده خوشش آمد که تمام طول آن روز روی پایش نشست و اینگونه بود که گربه خیابانی به گربه ای تبدیل شد که در خاطر بسیاری خواهد ماند. (سیارک)

12-پاچینو در انتخاب روش بازیگری خود ایده آل گرا بود

صحنه ای در فیلم هست که مایکل با بازی آل پاچینو به خاطر حاضرجوابی خود، افسر پلیس را عصبانی می کند و نتیجه آن می شود که این افسر با مشت به صورت مایکل می زند. پس از آن صورت مایکل در فیلم دچار تغییری می شود که باید حاصل از آن ضربه بوده باشد. پاچینو برای واقع گرایانه بودن این تغییر، واقعا به خود آسیب رسانده بود.

13-کله جدا شده اسب واقعی بود

کله اسبی که در فیلم در تخت خواب بازیگر نقش کارگردان پسرخوانده ویتو، می بینید، کاملا واقعی است. عوامل فیلم آن را در یک کارخانه تولید غذای سگ پیدا کردند و از آنجا آوردند.

14-قرار بود فیلم در دو سانس مجزا پخش شود

با توجه به معیارها و استانداردهای هالیود، 175 دقیقه برای یک فیلم زمان زیادی محسوب می شد. به همین خاطر قرار بود پس از صحنه ای که در آن مایکل در رستوران اقدام به قتل سولوزو و مک کلاسکی می کند، وقفه ای در پخش فیلم لحاظ کنند و ادامه فیلم به زمان دیگری موکول شود. اما پس از همفکری میان عوامل سازنده، این نتیجه حاصل شد که این وقفه تماشاگران فیلم را از حال و هوای آن بیرون خواهد برد و بهتر آن است که تمام فیلم به طور کامل در یک سانس کامل پخش شود.

15- مارلون براندو، برای ادای دیالوگهایش از فلش کارت استفاده می کرد

او بر این باور بود که درصورت خواندن دیالوگهایش در زمان فیلمبرداری می تواند طبیعی تر آنهارا ادا کند و بگوید. او در برنامه مستندی که دررابطه با فیلم سوپرمن تهیه شده بود، گفت: «شما زمانی که تنها یک ایده کلی از دیالوگها در ذهنتان داشته باشید و سپس برای ادای دقیق هریک به دنبال فلش کارتی بگردید که دیالوگ روی آن نوشته شده است، آنگاه به تماشاچیان فیلم چنین احساسی منتقل می کنید که انگار واقعا دارید فکر می کنید که چه باید بگویید. یعنی همان اتفاقی می افتد که در حالت عادی، زمانی که کسی از شما سؤالی می پرسد، فکر می کنید و به دنبال جواب مناسب می گردید. براندو از سال 1966 به بعد از این فلش کارتها استفاده می کرد و عوامل فیلم، فلش کارتها را به تیرهای برق، درختان، و حتی بازیگران دیگر می چسباندند، البته به طوری که در کادر فیلمبرداری مشخص نباشد.

16- واژه های «مافیا» و «گروه خلافکاری» در فیلمنامه استفاده نشده اند

پس از نشستی که عوامل سازنده فیلم با مؤسسه ای که در زمینه حقوق ملیتهای آمریکایی-ایتالیایی، داشتند، تصمیم گرفته شد که از کاربرد این دو واژه به خاطر کلیشه ای بودنشان پرهیز شود (البته در متن اصلی فیلمنامه هم خیلی از این واژه ها استفاده نشده بود). تنها یک صحنه در فیلم وجود دارد که تیتر روزنامه این است: «سردسته گروه خلافکاری، بارزینی مورد بازجویی قرار گرفت» درست پس از صحنه ای که درآن مایکل کورلئونه اقدام به قتل عوامل حمله به پدرش می کند.

17- سوفیا کاپولا، دختر فرانسیس فورد کاپولا، در هر سه قسمت فیلم حضور دارد

اگر فکر می کنید که سوفیا تنها در قسمت سوم این فیلم حضور دارد (در نقش دختر مایکل کورلئونه) بهتر است دوباره نگاهی دقیق تر به دو نسخه قبلی بیندازید. در قسمت اول پدرخوانده او یکی از کودکانی است که در مراسی عشای ربانی در کلیسا حضور دارد. در قسمت دوم نیز دختربچه ایست که به ویتو کورلئونه در زمان کودکی اش کمک می کند تا از کشتی که حامل مهاجران سیسیلی است پایین بیاید و به جزیره الیس برود.

18-مارلون براندو جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را نپذیرفت

پنجم مارچ سال 1973 بود که در مراسم اسکار آن سال نام مارلون براندو به عنوان بهترین بازیگر مرد توسط مجری برنامه اعلام شد؛ در کمال تعجب زنی به روی صحنه رفت، متنی را که در دست داشت باز کرد و شروع به خواندن از روی آن کرد. آنچه او از روی متن خواند این بود: «من امروز به نیابت از مارلون براندو و به درخواست او به روی صحنه آمده ام. او قصد پذیرفتن این جایزه سخاوتمندانه را ندارد... او این کاررا به خاطر اعتراض به رفتاری که در حوزه فیلم سازی با سرخ پوستان بومی آمریکا می شود، می کند.» البته این اولین باری نبود که مارلون براندو از اینگونه اعتراضها می کرد. او پیش از آن قصد حمایت از تشکیل یک سازمان یهودی در آمریکا، و نیز سازمانی دیگر برای حمایت از حقوق کسانی که دو رگه آمریکایی آفریقایی بودند، داشت در این رابطه فعالیتهایی نیز انجام داد. مارلون براندو دومین شخصی است که در تاریخ اهدای جوایز اسکار، جایزه خود را نپذیرفته است. پیش از آن جورج سی. اسکات این جایزه را که برای بازی در فیلم Patton نصیبش شده بود را رد کرد)

19- براندو برای تغییر حالت دهانش به آن صورتی که در فیلم  مشاهده کردید، در دهانش پارچه نگذاشته بود

ایده این گریم خلاقانه در زمانی که از براندو تست بازیگری برای نقش ویتو کورلئونه گرفته می شد، به ذهنش رسید. اما برخلاف آنچه که شایع شده است و همه فکر می کنند، براندو در دهانش پارچه قرار نداده است و زمانی که بازی او در این نقش قطعی شد با یک دندانپزشک صحبت کرد تا برایش ایمپلنت مخصوص درست کند.

20- معنای «دون» با آنچیزی که فکر می کنید تفاوت دارد

اگر فیلم را دیده باشید، سران اصلی خانواده ها با لقب «دون» همراه می شود؛ مانند دون کورلئونه، دون بارزینی و... . جالب است بدانید که معنای اصلی «دون» در زبان ایتالیایی، عموی مورد احترام است، و معنای دورتر آن رئیس باند خلافکاری است. با توجه به صحبتهای نویسنده داستان اصلی و رمان این فیلم، ماریو پوزو، بیشتر همان معنای اول مد نظر شخصیتهای داستان است.

21-بازیگران مشهور زیادی مشتاق بازی در این فیلم بودند

ورن بیتی، داستین هافمن، جک نیکلسون، و رابرت دنیرو، از جمله کسانی بودند که برای بازی در نقش مایکل کورلئونه داوطلب شده بودند و هیچ یک در تست بازیگری مرتبط پذیرفته نشدند. نکته جالب توجه آن است که آل پاچینو، که به خاطر بازی در نقش مایکل، کاندید دریافت جایزه بهتری بازیگر نقش مکمل مرد شد، خیلی رغبتی به بازی در این نقش نداشت. او در مصاحبه ای که با مجله لودد در این باره داشت، گفت: «من با خودم فکر می کردم که چگونه قرار است از پس بازی در این نقش بربیایم؟ اضافه براین کسی دوست نداشت من به عنوان مایکل کورلئونه بازی کنم. فقط کاپولا بود که هوای مرا داشت و به من اعتماد می کرد.»  (سیارک)

نظرات

۱۴۰۰/۱۰/۸اسم این فیلم محبوب مافیایی چیست ......سه گانه پدرخوانده The Godfather یکی از محبوب ترین و معروف ترین های تاریخ هالیوود است. فیلم پدرخوانده نه تنها توسط بینندگان، بلکه توسط منتقدان، صاحب تعداد زیادی جوایز معتبر سینمایی، از جمله اسکار، شناخته شده است.جذابیت داستان ساخت فیلم کمتر از خود فیلم نیست. هر چیزی که بینندگان ممکن است در مورد سه گانه افسانه ای ندانند در ادامه نظرات برای شما می گویم.

۱۴۰۰/۱۰/۸هم ماریو پوزو( نویسنده) و هم کاپولا به دلیل مشکلات مالی «پدرخوانده» را انتخاب کردند این فیلم قول موفقیت را نمی داد. ماریو پوزو یک نویسنده نیویورکی بود که چندین نشریه ناموفق را در دست داشت. او برای گذران زندگی با نام مستعار در مجلات مختلف مطلب می نوشت. در اواسط دهه 60 قرن گذشته، او خانواده ای بزرگ و بدهی های به همان اندازه داشت. پوزو دیوانه وار به دنبال موضوعی می گشت که خواننده عام را مجذوب خود کند. انتخاب او بر سر داستان هایی در مورد جنایات سازمان یافته بود. در آن زمان به دلیل جلسات کنگره، موضوع داغ در آمریکا بود. نویسنده حقوق این رمان که هنوز منتشر نشده را به پارامونت پیکچرز فروخت. آنها به نوبه خود حتی انتظار نداشتند که در آینده چنین پرفروش شود!

۱۴۰۰/۱۰/۸در همان زمان، دو تن از اسطوره های سینمای امروز، کارگردان فرانسیس فورد کاپولا و دوستش جورج لوکاس تصمیم گرفتند پارامونت را ترک کنند. آنها استودیوی فیلم مستقل خود را به نام American Zoetrope تأسیس کردند. شرکت به پولی نیاز داشت که نه فورد کاپولا و نه جورج لوکاس داشت. استودیوی فیلمسازی به کاپولا پیشنهاد کار روی پدرخوانده را داد. ابتدا قاطعانه امتناع کرد. او حتی نتوانست این کتاب را تا آخر بخواند. اما در نهایت به دلیل نیاز به پول، کارگردان تصمیم گرفت این پروژه را به عهده بگیرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸هم ماریو پوزو و هم فرانسیس فورد کاپولا به خاطر پول به دنبال آن رفتند.

۱۴۰۰/۱۰/۸یکی از اولین درگیری های کاپولا با پارامونت بر سر فیلمنامه و بودجه فیلم بود. استودیو پوزو را مجبور کرد که فیلمنامه را بازنویسی کند و آنچه را که از دهه 40 به دهه 70 در حال رخ دادن بود، منتقل کرد. کاپولا قاطعانه این نسخه را رد کرد و بر نسخه اصلی پافشاری کرد. او همچنین طبق پیشنهاد تهیه کنندگان، دوباره برای صرفه جویی در هزینه با فیلمبرداری در خارج از نیویورک مخالفت کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸کاپولا به خاطر لجبازی اش تهدید به اخراج شد، اما کارگردان روی موضع خود ایستاد. در این فرآیند، او همه اعضای تیم را که از دیدگاه اصلی او حمایت نمی کردند، اخراج کرد. کاپولا همچنین از گوردون ویلیس فیلمبردار دفاع کرد. کار او با نور و سایه در پدرخوانده در حال حاضر فرقه ای محسوب می شود. در همان زمان، روسای استودیو آنقدر این کار گوردون ویلیس را دوست نداشتند که مجبور شدند او را جایگزین کنند و همه چیزهایی که فیلمبرداری شده بود را بازسازی کنند.

۱۴۰۰/۱۰/۸استودیو از انتخاب کاپولا برای نقش های اصلی حمایت نکرد حالا باور نکردنی به نظر می رسد که شخص دیگری می توانست از این شخصیت ها بازی بگیرد. اما در آن زمان پارامونت با انتخاب کارگردانی کاپولا مخالف بود. مارلون براندو نباید به نظر استودیو ویتو کورلئونه را بازی می کرد. بله، هیچ کس در محبوبیت او شک نداشت، اما افسانه های واقعی در مورد شخصیت دشوار و شکست های او در مجموعه پخش شد. تهیه کنندگان دنی توماس، برت لنکستر، ارنست بورگنین، آنتونی کوئین و چند بازیگر دیگر را پیشنهاد کردند. کاپولا سرسخت بود - فقط مارلون براندو و نه هیچ کس دیگر!

۱۴۰۰/۱۰/۸استودیو نمی خواست مارلون براندو را در این فیلم ببیند. در نتیجه، استودیو شرایطی را برای این بازیگر مطرح کرد که با مطالعه آنها، او مطمئناً باید نقش را رها می کرد. او حقوق کمی دریافت کرد، مجبور شد وثیقه بگذارد و مجبور شد آزمایش های زیادی را پشت سر بگذارد. کاپولا خیلی زیرکانه عمل کرد. او به براندو گفت که می‌خواهد فیلم را خودش بسازد. برای انجام این کار، او باید چندین صحنه را فیلمبرداری کند تا بتواند ایده های نویسنده خود را عملی کند. مارلون در تناسخ به عنوان ویتو کورلئونه در مقابل دوربین آنقدر عالی بود که همه جنجال ها متوقف شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸آل پاچینو برای نقش مایکل کورلئونه بسیار جوان و ناشناخته به حساب می آمد. استودیو حتی نمی خواست نامزدی آل پاچینو برای نقش مایکل کورلئونه را در نظر بگیرد. به نظر تهیه کنندگان، او بسیار جوان، بی تجربه و کمتر شناخته شده بود. آنها وارن بیتی، رابرت ردفورد و جک نیکلسون را پیشنهاد کردند. مارتین شین و رابرت دنیرو حتی برای این نقش تست دادند. رابرت دنیرو نقش ویتو جوان را بر عهده گرفت. کاپولا از پاچینو دفاع کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸ اسم فیلم محبوب مافیایی به لطف مافیای واقعی، کلمه مافیا در فیلم پدرخوانده ذکر نشده است.مافیای واقعی تهیه کنندگان فیلم را تهدید کرد. در سال 1970، گروهی از کارفرمایان جنایت یک سازمان اجتماعی را تشکیل دادند: اتحادیه حقوق مدنی ایتالیایی آمریکایی. به گفته آنها، برای مبارزه با استفاده از کلیشه ها و تصاویر توهین آمیز در رسانه ها. آنها به «پدرخوانده» حمله کردند و تهدید کردند که نمایش فیلم را مختل خواهند کرد. شورش های معترضان نه تنها خطرناک بود، بلکه نه تنها برای استودیو با مشکلات مالی بزرگی مواجه شد. خانواده‌های آن‌ها مدام تهدید می‌شدند و ماشین آلبرت رودی، تهیه‌کننده اصلی فیلم مورد حمله قرار گرفت.

۱۴۰۰/۱۰/۸در نتیجه، رادی مصالحه کرد. واژه‌های «مافیا» و «کوزا نوسترا» از فیلم حذف شد و بخشی از سود گیشه به لیگ اهدا شد. این معامله رئیسان پارامونت را عصبانی کرد. حتی می خواستند تهیه کننده را اخراج کنند

۱۴۰۰/۱۰/۸بسیاری بر این باورند که نمونه اولیه خواننده مشهور فیلم «پدرخوانده»، جانی فونتین، فرانک سیناترا بوده است. طبق این رمان، این خواننده توسط مافیا حمایت می شود و به همین دلیل او مشهور می شود. سیناترا حتی خودش هم همین فکر را کرد و پوزو را تهدید کرد که به خاطر این کار او را نابود خواهد کرد. آل مارتینو، خواننده ای که در این فیلم نقش فونتین را بازی می کرد، به دفاع از نویسنده پرداخت. عصبانیت سیناترا در طول سال ها کاهش یافت و او حتی حاضر شد در یک دنباله در سال 1989 بازی کند. به دلیل مشغله های تور، نتیجه ای حاصل نشد.

۱۴۰۰/۱۰/۸نمادین ترین لحظات فیلم بداهه پردازی است در همان لحظات اولیه این سه گانه، ویتو کورلئونه با گربه ای در آغوش ظاهر می شود. او با آمریگو بوناسرا متخلف مذاکره می کند و مالیخولیایی وار گربه را نوازش می کند. در واقع هیچ گربه ای در فیلمنامه وجود نداشت. او بی خانمان بود و در استودیو پرسه می زد. کاپولا او را در آغوشش گرفت و بعد بی آنکه بداند حیوان را کجا بگذارد، به بازی ادامه داد. تصویر نمادین اینگونه ظاهر شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸آل پاچینو آنقدر به نقش مایکل کورلئونه عادت کرد که نمی توان شخص دیگری را در این نقش تصور کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸کاپولا بخشی از موج کاملاً جدید فیلمسازان جوانی بود که در اوایل دهه 1970 طوفان هالیوود را به دام انداختند. از جمله آنها می توان به استیون اسپیلبرگ، مارتین اسکورسیزی و جورج لوکاس اشاره کرد. لوکاس در اولین قسمت فیلم پدرخوانده، دستیار کارگردان بود. اسطوره سینمای آینده درگیر فیلمبرداری بیشتر صحنه های قسمت اول بود. به توصیه او، کاپولا اپیزودی را که مایکل به بیمارستان می آید به پدرش تغییر داد تا جلوه دراماتیک آن را تقویت کند. چند سال بعد، لوکاس گرافیتی آمریکایی را کارگردانی کرد. به لطف این فیلم او به کارگردانی مشهور و تاثیرگذار تبدیل شد. لوکاس با انتشار اولین "جنگ ستارگان" وضعیت خود را به عنوان یک اسطوره هالیوود تایید کرد.

۱۴۰۰/۱۰/۸برای کاپولا، این سه گانه تبدیل به یک تجارت خانوادگی شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸شش نفر از اعضای خانواده فرانسیس فورد کاپولا در فیلمبرداری فیلم پدرخوانده شرکت کردند. خواهر کارگردان، تالیا شایر، نقش خواهر کورلئونه، کانی را بازی کرد. اگرچه این یکی از اولین نقش های تالیا بود، اما او نامزد جایزه اسکار شد.

۱۴۰۰/۱۰/۸مادر فیلمساز، در صحنه رستوران سرنوشت‌ساز که مایکل سولوزو و مک‌کلاسکی را می‌کشد، نقش دیگری داشت.

۱۴۰۰/۱۰/۸پدر کاپولا، کارمین، یک نوازنده، آهنگساز و رهبر ارکستر است که موسیقی این فیلم را نوشته است. هم پدر کاپولا و هم مادر کاپولا در تمام قسمت های این سه گانه شرکت داشتند.

۱۴۰۰/۱۰/۸دو پسر کاپولا و دخترش سوفیا چندین بار روی پرده ظاهر شدند. به عنوان یک نوزاد، او نقش پسر کانی را در صحنه غسل ​​تعمید در The Godfather I بازی کرد و در قسمت های اضافی در The Godfather II شرکت کرد. سپس در قسمت پایانی نقش دختر مایکل، مری را بازی کرد. اکنون سوفیا خود یک فیلمنامه نویس و کارگردان برنده جایزه است.

۱۴۰۰/۱۰/۸در سال 1977، کارگردان با تولید نسخه تلویزیونی دو فیلم اول موافقت کرد. او این کار را دوباره به خاطر پول انجام داد. او برای فیلمبرداری حماسی آخرالزمان خود به شدت به بودجه نیاز داشت. Telesaga وقایع را به ترتیب زمانی توصیف می کند، از جوانی ویتو در سیسیل تا رویدادهای اخیر. برخی از صحنه های خشونت آمیز خشونت به درخواست سانسور از فیلم حذف شده است. نسخه های پیشرفته برای مشاهده در تلویزیون کابلی و برای ویدیوی خانگی در دسترس قرار گرفت.

۱۴۰۰/۱۰/۸در سال 2020، کاپولا 30 سال پس از اکران به آخرین فیلم این سه گانه بازگشت. او مدت هاست که از عجله استودیو برای شروع ساخت فیلم ناراضی است. کارگردان فیلم را با شروع و پایان متناوب ارائه می کند. نام این فیلم The Godfather Coda: The Death of Michael Corleone است.

در ادامه بخوانید...