نقد و بررسی فیلم پلنگ سیاه با نگاهی اجمالی به دنیای مارول ( قسمت دوم)

در بخش قبلی نگاهی به تفاوت ابرقهرمانان کمیکها با اسطوره های تاریخی کشورمان خصوصا  قهرمانان شاهنامه و عدم توجه فیلمنامه نویسان و کارگردانان به کهن داستانهای جذاب خودمان و نحوه بروز رسانی اسطوره های غربی برای ایجاد داستانهای مدرن و جذاب امروزی انداختیم  در این بخش به قصه پلنگ سیاه و آن همه هیاهویی که قبل از اکران این فیلم به راه افتاد،  خواهیم پرداخت و نقد و بررسی این فیلم پرهیاهو را  تقدیم حضورتان خواهیم کرد.

تمام تبلیغات هم حول یک موضوع مهم و حیاتی می چرخیدند و آن این بود که پلنگ سیاه با سایر داستانهای مارول فرق دارد و همین شد که قصه پلنگ سیاه و تبلیغات و پیش نمایشهای آن متفاوت از همه این جریانات و دیدگاههای روتین فیلمهای ابرقهرمانی شروع شد، از نقدهای بسیار مثبت منتقدان تا  تحسین  انجمنهای ضد نژاد پرستی  و واکنشهای احساسی رنگین پوستان شاغل در هالیوود همه و همه نوید ظهور یک شاهکار را میدادند! فیلمی که قرار است حق آفریقا و رنگین پوستان را از هالیوود بگیرد! فیلمی برای اعتلای قاره سیاه و گرفتن احترامی که در تمام این سالها لایقش بوده اند، اما آیا واقعا با یک شاهکار روبرو هستیم‌‌‌؟  تفاوت پلنگ سیاه با سایر فیلمهای دنیای مارول در چیست؟ 

اولین و اساسی ترین تفاوت پلنگ سیاه با دیگر فیلمهای ابر قهرمانی در رنگ پوست بازیگران و عوامل سازنده فیلم است. اولین فیلم ابرقهرمانی دنیای مارول که شخصیت اصلی آن سیاه پوست است، بیش از نود درصد بازیگران فیلم سیاهپوست هستند و البته کارگردان فیلم هم کسی نیست جز رایان کوگلر که او هم سیاهپوست است، این موضوع باعث شد تا تبلیغات گسترده ای پیرامون فیلم و تمرکز آن بر روی زندگی سیاهپوستان  آفریقایی صورت بگیرد البته که این مطلب یک خبر خوب در دنیای نژادپرست امروزی است و هالیوودی که همیشه موبورهای چشم رنگی را به عنوان قهرمانان دنیا معرفی کرده است. اما آیا آنها به جز همین تبلیغات سطحی گام مثبتی برای تصحیح دیدگاه دنیا به آفریقا و مردمانش برداشتند!؟ آیا احترامی در خور و شایسته مردم این قاره ستمدیده به ارمغان آوردند؟ آیا حالا که برای اولین بار پیشرفت و تکنولوژی در دل آفریقا به نمایش در آمد همگام با آن تمدن انسانی هم به نمایش درآمد؟ باور کنید اصلا اینطور نبود! پلنگ سیاه فقط غلظت رنگ سیاه را در فیلمش افزایش داده بود قهرمان سیاه و ضد قهرمان سیاه، در ظاهر بد نیست ولی مردم پیشرفته ترین شهر دنیا با وجود داشتن سفینه های پیشرفته و لباسهایی که از آخرین تکنولوژی فضایی بهره میبرند همچنان درگیر همان قصه های قبیله ای احمقانه و خرافی هستند، شهر خیالی واکاندا در دل آفریقا پیشرفته ترین شهر دنیا از لحاظ علم و تکنولوژی معرفی میشود ولی هنوز هم در این شهر مردم صدای میمون در میاورند و با ابتدایی ترین روشها یعنی مبارزه تن به تن پادشاه خود را انتخاب میکنند! باور کنید این فیلم نه تنها دید من را نسبت به آفریقا تغییر نداد بلکه برای لحظاتی دیدن این بربریت و سادگی  مطلق در دل تکنولوژی باعث شد به این موضوع فکر کنم که شاید لیاقت داشتن این امکانات را ندارند. چرا انها با دیدن این حد علم و پیشرفت هنوز هم برای دستیابی به موفقیت از روح نیاکانشان طلب مدد میکنند؟ . آنهایی که میتوانند مجروح قطع نخایی را درمان کنند چرا باید در چند قدمیشان و در همان کشور خودشان قبیله ای باشد که از درمان چند زخم سطحی عاجز باشد و یک درمانگاه اولیه نداشته باشند؟ (حالا درست است که خودشان خواستند در کوهستان ساکن باشند ولی یک درمانگاه ساده که این حرفها را ندارد ) نه قرار نیست آفریقا مثل آنها باشد حتی اگر صاحب بزرگترین معادن وایبرینیوم دنیا باشند و تکنولوژی ساخت اسلحه های فضایی در اختیارشان باشد نمی توانند و نباید مثل آمریکایی ها و اروپایی ها متمدن باشند هنوز هم باید مثل سگ و گربه به جان هم بیافتند و یک نفر فقط به واسطه نسبت خونی و یک مبارزه تن به تن بتواند کشورشان را تا مرز نابودی ببرد. چرا؟(سیارک)

آیا به واسطه حضور چند زن در گارد حفاظت شاهنشاهی که کاری به جز مبارزه بلد نیستند واکاندا تبدیل به مدینه فاضله میشود؟ جالب اینجاست که درست در لحظاتی که رییس گارد باید تصمیم عاقلانه ای بگیرد احمقانه ترین حرکت ممکن را انجام میدهد و با گفتن جمله "من به تاج و تخت خدمت میکنم حالا هر کی میخواد اونجا نشسته باشه برام فرقی نمیکنه!"  نشان میدهد که یک خدمتکار بدون تفکر بیشتر نیست و به نوعی تبدیل به برده تاج و تخت شده است.  خلاصه ما در واکاندا همه چیز دیدیم الا تمدن و انسانیت مدرن و صاحب تعقل و تفکر! شاید هالیوود حاضر باشد نقش اول فیلمهایش را به سیاهپوستان بدهد و از آنها قهرمانان بزن بهادر بسازد ولی هرگز نمی تواند و نمیخواهد که سیاهپوستان را متمدن ترین انسانها معرفی کند. البته که جوی که به دنبال پلنگ سیاه راه افتاد سیاهپوستان زیادی را به سینما کشاند و سرمست و مسرور به تماشای ابرقهرمان سیاهشان نشاندشان ولی مطمئن باشید که بعد از فروکش کردن این هیجانات اولیه آنها از خودشان خواهند پرسید که درست و غلط کدام بود؟ آیا کار پلنگ سیاه درست بود یا کیلمانگر که قصد داشت با امکاناتی که در اختیار دارد تمام رنگین پوستان را از زیر یوغ ظلم و ستم نظام همیشه ظالم دنیا برهاند؟ تاریخ سیاهپوستان پر از ظلم و ستمی است که بر این قوم همیشه مظلوم روا داشته شده است. کی و کجا در طول تاریخ آنها بدون جنگ و خونریزی توانسته اند حقوق اولیه انسانی خودشان را به دست بیاورند در همین آمریکا آنها به واسطه بزرگترین جنگ داخلی تاریخ و با خونهای بسیار توانستند قوانین برده داری را ملغی کنند و جالب اینجاست که در همان زمان هم واکاندا فقط یک نظاره گر بوده است  و انصافا که اینبار حرفهای درست در آخرین لحظات فیلم از زبان شخصیت منفی فیلم بیرون آمدند، آنجا که مرگ را به در بند بودن ترجیح داد و برای انتخابش مثالی زد که مو را به تن هر انسان آزاده ای سیخ میکرد. او رفتار نیاکاناش را مثال زد و گفت مرا مثل اجدادم در اقیانوس دفن کنید مثل اجدادم که وقتی با کشتی به سمت آمریکا برده میشدند تا باقی زندگیشان را مثل برده ها در مزارع پنبه و ذرت اربابان بی رحم آمریکایی جان بکنند با علم به مرگ حتمیشان از کشتی به داخل اقیانوس پریدند و مرگ را به دربند و برده بودن ترجیح دادند بله قیمت آزادی همیشه خون بوده است و متاسفانه در این بین خون سیاهپوستان بود که همیشه روی زمین ریخته شد خونی که مثل خون تمام انسانهای دیگر سرخ بود. 

از منظر فنی و سینمایی هم پلنگ سیاه دقیقا مثل سایر آثار دنیای مارول یک فرمول ساده دارد. ابرقهرمان ما بسیار قوی است یک دشمن قویتر پیدا میشود و ابر قهرمان را شکست میدهد و کنترل اوضاع را بدست میگیرد ولی بعد از مدتی او برمیگردد و قویتر از قبل با دشمن مبارزه میکند و او را شکست میدهد. قهرمان از مرگ برگشته و پیروز تصمیمات تازه ای میگیرد. تمام

پلنگ سیاه هیجدهمین فیلم از دنیای سینمایی مارول است که در دهمین سالگرد دنیای سینمایی مارول اکران شد البته نوزدهمین فیلم از این سری با نام اونجرز جنگ ابدیت هم اکنون در حال اکران است. یعنی مارول به طور متوسط سالی دو فیلم ساخته است که یک رکورد محسوب میشود و جالب است بدانید که در طول تاریخ سینما شخصیتهای مارول بیش از هر کمپانی دیگری فروش داشته اند.  قضیه به همان سادگی است که قبلا گفتیم مارول فرمول درست را  پیدا کرده است چارچوب ساده و قابل پیش‌بینی فیلمهای ابرقهرمانی کسی را ناراحت نمی کند مردم می آیند یک انسان با قدرتهای ماورا طبیعی را مشاهده کنند که آدم بدها را می زند و طی یک فراز و نشیب کاملا قابل پیش‌بینی در آخر قصه پیروز میدان لقب بگیرد. خوب باور کنید یا نه مردم دنیا برای دیدن چنین قصه هایی در دنیای مارول چیزی نزدیک 25 میلیارد دلار خرج کرده‌اند( با احتساب فیلمهایی از شخصیتهای مارول که توسط دیگر کمپانیها ساخته شده‌اند) قضیه وقتی جالب تر میشود که بدانید که فروش DC از قِبَل شخصیتهای دنیای خودش نصف مارول هم نبوده است 

  هشدار اسپویل : این متن قسمتهایی از داستان فیلم را لو میدهد. 

اگر خاطرتان باشد در فیلم کاپیتان آمریکا / جنگ داخلی، پدر پرنس تی چالا( چادویک بوزمن ) کشته شد و حالا او در راه بازگشت به واکاندا و در آستانه تاجگذاری قرار دارد. داستان دقیقا از همانجا شروع میشود. میلیونها سال پیش شهاب سنگی از جنس وایبرینیوم ( قوی ترین ماده دنیا) به قاره آفریقا برخورد می کند و زندگی گیاهی اطراف را دستخوش تغییراتی عجیب و غریب می کند بعدها 5 قبیله در آن نقطه آفریقا ساکن می شوند و نامش را واکاندا می گذارند به واسطه برخورد شهاب سنگ آنها حالا صاحب بزرگترین منبع فلز گرلنبها وایبرینیوم در دنیا هستند و با خاطر همین فلز در زمینه تکنولوژی به چنان پیشرفتی دست یافته اند که بشر فکرش را هم نمیکند و البته هیچکس به غیر از واکاندایی‌ها از آنچه در کشورشان میگذرد خبر ندارند و راه ورد به واکاندا را هم فقط و فقط خودشان می دانند و تصمیم میگیرند که کاری به کار دنیا نداشته باشند و فقط و فقط خودشان با وایبرینیومشان حال کنند و بس! در یک فلش بک به گذشته متو جه میشویم که در دهه نود عموی تی چالا که در کالیفرنیا زندگی میکند و معتقد است که واکاندا باید به کمک همه سیاهپوستان ستمدیده در دنیا بیاید و امکانات فنی و نظامیشان برای ایجاد یک دنیای بهتر استفاده کنند و تمام حکومتها را تحت سلطه خودشان در بیاورند به واکاندا خیانت میکند و باعث می وشود که یک قاچاقچی بین المللی به نام کلای ( اندی سرکیس ) حدود 250 کیلوگرم وایبرانیوم از واکاندا بدزدد پادشاه یعنی پدر تی‌چالا به این خیانت پی میبرد  و سعی در بازگرداندن برادرش به واکاندا و مجازات او را دارد اما برادر در همان لحظات سعی میکند که یکی از افراد وفادار به شاه ( زوری با بازی فارست ویتاکر) را بکشد و شاه مجبور به کشتن برادرش می شود. در زمان حال تی چالا در یک مراسم بدوی و طی یک نبرد تن به تن با رییس قبیله جباری موفق به تاجگذاری میشود و به عنوان پادشاه جدید واکاندا برگزییده می شود . از آن طرف خبر میرسد که کلای سعی دارد یک تبر از جنس وایبرانیوم را که از موزه لندن دزدیده است را در کره بفروشد نی چالا که حالا دیگر پلنگ سیاه است به همراه رییس گارد پادشاهی اوکویه ( دانای گوریرا و نامزد سابقش ناکیا ( لوپیتا نوینگو) به کره می روند و طی یک زد و خورد حسابی کلای را دستگیر می کنند ولی در حین بازجویی سرو کله یک جنگجوی حسابی پیدا می شود و کلای را با خودش می برد آن جنگجو یک حلقه درست مثل حلقه پادشاه دارد که نقش این شخصیت منفر را هم مایکل بی جردن ( احتمالا او را به خاطر بازی  در فیلم کرید از سری فیلمهای راکی به یاد دارید ) بازی می‌کند که انصافا نقطه قوت تیم بازیگری این فیلم هم است.

داستان فیلم را تا همینجا داشته باشید باور کنید بقیه قصه در دوخط می گنجد عموما فیلمهای مارول فقط در پیش زمینه قصه ها متفاوتند وگرنه چارچوب تمامشان یکی است . پلنگ سیاه یک ضعف عمده دارد . آن هم اینکه در بین قصه های ساده مارول ساده‌ترین قصه را دارد دریغ از دو دقیقه هیجان و تعلیق! باور می کنید حتی لحظه ای که پلنگ سیاه بر روی دستان کلیمانگر ( مایکل بی جردن) به عمق دره پرتاب می شود شما فقط پوزخند می زنید و با خودتان می گویید خوب که چی ‍؟ اون حتما برمیگرده و حساب کیلمانگر رو میرسه ! مگر قرار است غیر این باشد؟

شوخیهای فیلم به شدت بی مزه و احمقانه هستند ! تصور کنید بار طنز فیلم به دوش خواهر تی چالا افتاده است که قرار است با مسخره کردن پلنگ سیاه ما را بخنداند! پلنگ سیاه شعار زده است آْنها با همه تبلیغاتشان حتی نتوانسته‌اند یک آفریقای مدرن را به تصویر بکشند . خوب تصور کنید وقتی که اروپاییها آدمخوار بوده‌اند مردم واکاندا مشغول استخراج وایبرینیوم و اختراع سفینه بوده‌اند اما حالا رفتار قبایل واکاندا هیچ فرقی با قبایل بدوی ندارد فقط در کنار سفینه و عمود پرواز و سلاحههای لیزری صدای میمون در میاورند و مثل انسانهای نخستین با هم مبارزه می کنند و یک سینی را داخل دهان و لب پایین خودشان فرو می کنند و دقیقا مثل زندگی حیوانات وحشی در اینجا هم نر قویتر رییس قبیله می شود . شاید با خودتان بگویید آنها سنت و مدرنیته را با هم درآمیخته‌اند و در کنار تکنولويی به سنتهایشان هم پایبند بوده‌اند ولی کیست که نداند بسیاری از رسوم خرافی قبایل و انسانهای نخستین به خاطر نبودن علم و دانش شکل گرفته است وگرنه وقتی انسانها فهمیدند که دلیل بیماریها ویروس و باکتری و عفونت است دیگر برای درمان بیماریهایشان دست به دامن اجداد و نیاکان قبیله نمیشدند. گاهی اوقات سنت و مدرنیته درست در مقابل هم قرار می گیرند و جمع آنها جمع اضداد و ناممکن می شود. واقعیت این است که هالیوود یک آفریقای متمدن را به تصویر نمی کشد، پیشرفته شاید ولی متمدن هرگز ‍! این پیشرفت هم کاملا تصادفی و نه به واسطه هوش و ذکاوت مردم آن دیار به دست آمده است (سیارک)

فیلم پلنگ سیاه اگر چه پر است از بازیگران سیاهپوست ولی هرگز نه سعی در تقبیه برده داری و ظلم وستم به قاره آفرقا را می کند و نه حتی نزدیک به این ایده می شود و حتی تمام سعیش را می کند کاراکتری که به انتقام از کسانی که آنها را به بردگی گرفتند فکر می کند را به عنوان شخصیت منفی و خطرناک فیلم معرفی کند. نه اینکه جنگ و انتقام چیز خوبی باشد ولی آیا واکاندا و سردمدارانش به خاطر تمام سالهای سکوتشان در برابر ظلم بی حد و حصری که به سیاهان رفته است و خونهایی که زیر ضربات شلاق اربابان سفید پوست ریخته شد و زنان و دخترانی که مورد تجاوز قرار گرفتند نباید شرمسار باشد آیا این لکه ننگی بر تاریخ واکاندا نیست که می توانسته است و هیچ کاری نکرده است ؟ شاید واکاندا توانسته است در برابر آن دنیایی که درگیر جنگ جهانی بود سکوت کند ولی آیا حق سکوت در برابر برده داری از دل آفریقا و هم نوعان خودشان را داشته است. درست است که واکاندا یک شهر خیالی است ولی ننگ تاریخ بر پیشانی این شهر و مردمانش نقش بسته و پاک نخواهد شد. اتفاقا شخصیت مثبت این فیلم نه تی چالا و کشورش که همان کیلمانگری است که مثل یک قهرمان میمیرد . او مرگ را به بند ترجیح میدهد و با جمله آخرش درس آزادگی به دنیا می دهد . آری او را باید در اقیانوس دفن کنند درست  مثل اجداد آزاده‌‌اش

در بین بازیگران فیلم مایکل بی جردن بسیار عالی ظاهر می شود و الحق و الانصاف که اگر تعریف آنتاگونیست را نقطه مقابل قهرمان بگیریم او تمام خصوصیات مورد نیاز را دارد از گذشته پر درد و رنج تا بی قاعده بودن در امور جنسی به طوریکه بدون هیچ شکی و برای رسیدن به کلای به عشقش شلیک می کند . آنچنان که تعاملی که بین کیلمانگر و پلنگ سیاه بوجود میاید به تنفر از او منجر نمی شود و با آن مرگ خودخواسته پابت می کند که او به آنچه میگفت اعتقاد راسخ دارد و چه بسا محبوبیتی بیشتر از پروتاگونیست داستان در نزد قشر وسیعی از تماشاچیان به دست بیاورد.

داستان پلنگ سیاه آنچنان بدون تعلیق بیان می شود که تماشاچی در پاره ای از زمانهای فیلم احساس می کند که در حال تماشای یک قصه تکراری و حوصله سربر است . دوست دارم در اینجا قیاسی بین فراز و فرود داستان پلنگ سیاه با فیلم شواله تاریکی بر میخزد داشته باشیم تا به عمق فاجعه پی ببرید

فاصله زمانی به اصطلاح مرگ پلنگ سیاه تا بازگشتش شامل فرار خواهر و مادرش و نامزدش به کوهستان قبیله جباری و بعد هم پیدا شدن جنازه نیمه جان تی چالا و خوردن گیاه قلبی شکل و بیدار شدنش مجدد پلنگ سیاه و آن شوخی مسخره کسی اینجا پتو ندارد، است . هیچ تعلیقی و هیجانی وجود ندارد همه ما می دانیم که قهرمان برمیگردد ولی این فاصله زمانی زمین خوردن قهرمان و برگشت دوباره‌اش همیشه نقطه عطف فیلمهای ابرقهرمانی بوده است هر فیلمی توانسته است که این قسمت داستان را باورپذیرتر بیان کند فیلم موفق‌تری ساخته است و پلمگ سیاه در این زمینه افتضاح عمل می کند. حال مقایسه کنید با مبارزه بتمن با بین (BANE) در فیلم شواله تاریکی برمیخزد، در جریان مبارزه اول این دو در آن فیلم و طبق کمیک بین کمر بتمن را می شکند، بتمن مدتی را در چاه مخوفی که کسی نمی تواند از آن فرار کند گرفتار می‌شود در تمام لحظاتی که بتمن در چاه گرفتار شده است ما شاهد کشمکش درونی او با خودش و دنیای اطرافش هستیم به گونه‌ای که با اینکه می دانیم بتمن بالاخره از آن چاه نجات پیدا می کند ولی آنچنان اتمسفر و فضای باور1پذیری بر داستان مستولی شده است که گمان می کنیم خودمان هم در آن چاه با بتمن زندانی شده‌ایم ، چندین و چند بار شکست خوردن بتمن در بالا آمدن از چاه آنچنان نفس بیننده را بند می آورد که برای لحظاتی گمان میکنیم که نکند پایان بتمن در همین چاه رقم میخورد ؟ و البته که مقایسه شاهکار کرسیتوفر نولان با فیلمی که صرفا جنبه سرگرمی دارد کار درستی نیست ولی در فیلمهای ابرقهرمانی از ابتدای فیلم تماشاچی می داند که ابرقهرمان پیروز داستان خواهد بود و اگر کارگردان و نویسنده نتوانند راه رسیدن به این پیروزی را حداقل مقداری سخت و پر پیچ و خم جلوه دهند دیگر چه لذتی در دیدن این فیلمها است؟ شاید بد نباشد گربزی بزنیم به سریال وست ورد که این روزها فصل دومش در حال پخش است آنجا که مرد سیاهپوش به یکی از اندرویدها ( رباتهای انسان نما) می گوید که وقتی از اول داستان می دانیم که آخرش شما شکست میخورد و ما پیروز می شویم هیچ لذتی در بازی کردن وجود ندارد به همین خاطر من همیشه دنبال یک بازی واقعی بوده‌ام بازی که در آن امکان شکست خوردن باشد و در آن صورت است که بردن لذت دارد!

 

خوب متاسفانه پلنگ سیاه هیچ لذتی را برای بردن قهرمان خودش باقی نمیگذارد و همه چیز را با قابل پیش بینی ترین حالت ممکن به اتمام می رساند. از دیگر ایرادات پلنگ سیاه ضعف این فیلم در شخصیت پردازی به خصوص در مورد کاراکترهای فرعی است به عنوان مثال شخصیتی مثل وکابی که به حدی مورد اعتماد تی چالا است که در نبود حفاظت مرزها را به او میسپرد و بعد بلافاصله با حضور یک غریبه و به خاطر آوردن جنازه کلای حاضر میشود به تمام گذشته و دوستی و برادری و کشورش خیانت کند ! کشوری که روسای قبایلش در این حد احمق باشند حتی با وجود منابع عظیم وایبرینیوم خیلی وقت پیش از اینها باید از درون سقوط می‌کرد ! پلنگ سیاه در زمینه شوخی و دیالوگهای طنز دقیقا در نقطه مقابل فیلم قبلی خودش یعنی ثور:رگناروک قرار می گیرد هر چقدر درآنجا شوخیها و دیالوگهای شخصیتهای اصلی بامزه و خوب از کار درآمده بودند در اینجا با دیالوگهای نچسب و بی مزه مواجه بودیم که خوشبختانه تعدادشان زیاد نبود. برد مارول همچنان روی جلوه‌های ویژه فیلمهایش و البته خط داستانی مرتبطی است که خلق کرده است از حق نگذریم پلنگ سیاه هم مثل سایر آثار MCU در بالاترین سطح کیفیت جلوه‌های ویژه قرار دارد و بعد از لباسهای پیشرفته و عجیب و غریب مرد‌ آهنی شاهد نسل جدید لباسهای فوق سبک پلنگ سیاه بودیم . به هر حال پلنگ سیاه در دنیای مارول تبدیل به اولین ابرقهرمانی شد که با همان فیلم اولش وارد باشگاه میلیاردیها شد ، مرد آهنی و کاپیتان آمریکا قبلا با فیلمهای سومشان به فروش بالای یک میلیارد دلار دست یافتند. ( مجموعه اونجرز فیلم اختصاصی یک ابرقهرمان محسوب نمی‌شوند)

در هر صورت دیدن فیلم پلنگ سیاه برای کسانی که دنیای مارول را دنبال می کنند خالی از لطف نیست ولی هرگز نمی توان آن را به عنوان یک فیلم مستقل قابل اعتنا برشمرد. این فیلم حتی در ایجاد سرگرمی هم در بعضی دقایق با نواقصی همراه است .ترجمه  itrans.ir 

نظرات

برای ارسال نظر باید وارد حساب کاربری شوید. ورود یا ثبت نام

بیشتر بخوانید