فیلم ترسناک هنری: پرتره یک قاتل زنجیره ای بر اساس داستان واقعی
طاهره مصطفویدر۱۴۰۳/۲/۲۰
راستش را بخواهید ، برای اینکه بتوانم در اصل آنچه در فیلم هنری تصویر یک قاتل زنجیره ای Henry: Portrait of a Serial Killer اتفاق می افتد را هضم کنم ، با یک وقفه نسبتاً طولانی نیاز به دو بار تماشای فیلم "هنری: پرتره یک قاتل زنجیره ای " داشتم. این را دقیقاً پس از تماشای فیلم برای دومین بار می نویسم.
برنامه روزمره آدمکشی
هنری: تصویر یک قاتل زنجیره مورد
عادت آدمکشی صرف نظر از جنسیت ، سن. بنابراین ناگهانی می نویسم که او ، "هنری" ، چگونه به حوادث اطرافش واکنش نشان می دهد. آیا چیزی هست که او دوست داشته باشد؟ او راه نجات را می داند! از همه مهمتر ، روش او در کشتن یکی نیست. منظورم این است که او به روشهای مختلف و تا آنجا که ممکن بود ، کشت.
به نوعی این باعث جذابیت "هنری" می شود. بله ، بله ، جذاب ، مثل هر نوع نیروی شر. اما او همچنان شیطان است. نمی بینیم چه چیزی او را به این سمت سوق داده است. فقط می شنویم: 'بله ، من مامان را کشتم'. بسیار دلهره آور است که می شنوید او دقیقاً به خاطر نمی آورد که مادرش را چگونه کشته است!
همه چیز در هنری تصویر یک قاتل زنجیرهای پیچیده است: موسیقی شوم ، فریم های منجمد (بعداً جداگانه) ، شخصیت ها ... این فیلم ، احتمالاً تأثیر بسیار دردناکی را برای افراد قابل تأثیر به جا خواهد گذاشت. حتی آنهایی که مثل من همانطور که می گویند ، در تماشای فیلم ها و فیلم های مستند ، درباره سریال ها و امثال آنها کاملاً سابقه دارم، از این فیلم شوکه خواهند شد.
و سپس دوباره به فریم های آخر برمی گردم. آخرین فریم قبل از اعتبارات پایان دهنده فیلم - گزنده ترین است. این یک چمدان است که در آن ، با تمایل بسیار شدید و وسایل بداهه نوک تیز ، می توانید یک شخص را در آن جا دهید. این نمادی است ... از ناامیدی آنچه اتفاق می افتد ، یا چیزی دیگر. آنچه "هنری" نمی خواهد از آن مسیر ، آغشته به خون ، که او از جوانی در آن قدم گذاشته تغییر مسیر دهد.
همچنین می خواهم یادآوری کنم که فیلم هنری پرتره یک قاتل سریالی اقدامات نفرت انگیز "هنری" و دوستش اوتیس را پنهان نمی کند ، اما همه چیز به نظر می رسد بخشی از نوعی برنامه باشد ، مخصوصاً وقتی "اوتیس" در قتل ها با او همراه می شود. ، این فیلم را هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک می کند. آنها اشتباه نمی کنند. منظورم این است که آنها هرگز قربانیان را زنده نمی گذارند. و این مترادف است با مصونیت از مجازات و هم چنین ناامیدی ما . و ، بله ، این آمریکاست.
صحبت درباره تعداد سریال های دهه 70 فیلمبرداری شده در ایالات متحده مثل این است که درباره دادخواست تفتیش عقاید اسپانیا صحبت کنید. آخرین اظهارات من در مورد "هنری" لی لوکاس واقعی خواهد بود. صحبت کردن درباره اعمال او واقعاً دشوار است ، فقط به این دلیل که خودش نمی توانست در مورد آنها استدلال کند. نه به این دلیل که او نخواست ، بلکه تفکیک حقیقت و دروغ در داستانهایش غیرممکن بود. او بدون شک در این مورد افسانه شد.
فقط شیطان
شخصیت اصلی "هنری" شبیه یک دیوانه معمولی نیست - او فردی آرام و به ظاهر بی خطر است. اما به محض شروع شکار بی رحمانه و بی معنی خود ، ناگهان آتشی شیطانی و ترسناک در چشمانش روشن می شود. در اینجاست که ما به طور مطمئن می بینیم هر کسی می تواند یک قاتل مرموز باشد ، از جمله همسایه شما ، کارگر اجیر شده شما و به طور کلی ، کسی که هرگز فکر نمی کنید.
داستان واقعی زندگی "هنری" لی لوکاس
فیلم قاتل زنجیره ای
"هنری" لی لوکاس به عنوان یکی از خونبارترین قاتلان در آمریکا در تاریخ پزشکی قانونی جهان ثبت شد - وی به قتل تقریباً 600 نفر از جمله کودکان اعتراف کرد ، اگرچه بیش از 10 مورد کاملاً اثبات شده بود. درست است ، حدود 200 قتل دیگر به طور غیر مستقیم اثبات شد. در همان زمان ، برای مدت طولانی او به همراه هم اتاقی همجنسگرای خود مردم را می کشت. نام "هنری" لی لوکاس به عنوان یکی از خونبارترین قاتلان آمریکا در تاریخ پزشکی قانونی ثبت شد.
لوكاس پس از دستگیری به اتهام چندین قتل وحشیانه ، به روانپزشكان از کودکی خود گفت:
" یک سوراخ به جای چشم در صورتم ، من را به ناامیدی سوق داد. غالباً به آینه نگاه می کردم ، به این فکر می کردم که چرا من را حقیر می دانند. بی رحم ترین آنها مادرم بود ، او مرا فرزند شیطان و نفرین زندگی خود نامید. " در واقع ، کودکی او در واقعیت یک کابوس بود ...
تولد یک دیوانه
در آگوست 1936 ، در زمان رکود بزرگ ، پسری به نام "هنری" لی در خانواده یک کارگر راه آهن در استان بلاکسبورگ ، ویرجینیا ، استان که فقط 5000 نفر در آن زندگی می کردند ، به دنیا آمد. این خانواده در فقر زندگی می کردند و اندکی قبل از شروع جنگ جهانی دوم ، پدر "هنری" که دچار سانحه با قطار شده بود ، هر دو پای خود را از دست داد. مستمری وی حتی برای غذا کافی نبود و مادر پسر شروع به امرار معاش از طریق تن فروشی کرد.
او این کار را آشکارا ، حتی نمایشی انجام می داد و در خانه در مقابل شوهر معلول همیشه مست خود و پسر کوچک به مردان خدمت می کرد. و هنگامی که آنها حاضر به دیدن نمی شدند ، او هر دو را به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار می داد. (او به طور کلی معتقد بود که هر پسری از کودکی باید یک مدرسه وحشتناک زندگی را بگذراند تا با بالغ شدن بتواند زنده بماند.)
هنری لی لوکاس در نوجوانی
مادر در مقابل چشمان پسر کوچک ، به یک قاطر ، که دوستان پدرش به پسر داده بودند و او بسیار به قاطر وابسته بود ، شلیک کرد . مادر معتقد بود که هر دلبستگی مانعی در زندگی است. او "هنری" را مانند یک دختر درست می کرد و موهایش را حلقه حلقه می کرد(اجازه نداشت موهایش را کوتاه کند). در مدرسه ، بچه ها به این دلیل "هنری" را مورد آزار و اذیت قرار می دادند و او بطور فزاینده ای از همه دنیا متنفر بود. و سپس مادرش او را مجبور کرد که به مشتریانش خدمت کند ...
در سال 1950 ، پدر "هنری" ، پس از یک هفته نوشیدن بی رویه ، در خیابان در برف خوابید ، بیمار شد و به دلیل ذات الریه درگذشت. پدر "هنری" را به روش خود دوست داشت - اما عشق او به این صورت ابراز می شد که به پسر بچه الکل می داد. اما او هرگز کتک نزد و هرگز نفرین نکرد. پس از مرگ او ، مادرش بی رحم تر شد. یک بار او با چوب به سر "هنری" ضربه زد و تا سه روز بیهوش دراز کشیده بود تا اینکه شریک جدید مادر ، "هنری" را به بیمارستان برد.
جای تعجب نیست که از کودکی "هنری" عاشق شکنجه حیوانات تا سرحد مرگ بود ، ترس و نفرت خود را از مادر بر سر آنها خالی می کرد. چهره او توسط برادر ناتنی اش تغییر شکل یافت - او به طور اتفاقی با چاقو به چشمان "هنری" زد و پسر نیمه نابینا شد. وقتی معلم مدرسه به صورت او سیلی زد ، چشم "هنری" کاملاً کور شد. در بیمارستان ، برای "هنری" یک پروتز شیشه ای گذاشتند.
میل به کشتن
در نتیجه ، در نوجوانی ، "هنری" لوکاس یک فرد الکلی و منحرف جنسی بود ، که به مردان و زنان علاقه داشت. در سال 1951 ، "هنری" لوکاس برای اولین بار زن جوانی را کشت. اما در همان سال به دلیل ورود به خانه شخص دیگری به زندان افتاد. در آنجا به مواد مخدر معتاد شد.
در سال 1953 ، یک سال پس از آزادی ، وی دوباره به جرم سرقت و اقدام به سرقت دستگیر شد. (لوكاس بعداً اعتراف كرد كه در همان سال وی یک روسپی پیر را كه تداعی کننده خاطرات مادرش بود را كشت.) در سال 1956 ، لوكاس از زندان فرار می كند ، یك سری سرقت اتومبیل را انجام داد ودوباره به زندان بر گشت. پس از آزادی در سال 1959 ، وی در میشیگان اقامت گزید.
در همان سال ، مادرش به ملاقات لوکاس آمد و در طی یک مشاجره ، زنی که او را به دنیا آورده بود را نفرین کرد و کشت. زنی که زندگی او را به یک کابوس تبدیل کرده بود. دستگیری جدید ، محاکمه ، حکم - 40 سال زندان. اما به زودی لوکاس به بیمارستان روانی منتقل شد. روانپزشکان یک سری بیماریهای روحی را در او پیدا کردند: سادیسم ، روان پریشی ، اسکیزوفرنی و موارد دیگر. در سال 1961 ، لوکاس چندین بار سعی کرد بمیرد ، اما موفق نشد ، آنها موفق به نجات او شدند ، و سپس تمایل وحشتناکی در او پدید آمد - کشتن!
"هنری" لی لوکاس در حین تحقیق
پس از ترخیص از بیمارستان روانپزشکی و بازگشت به زندان ، به آرشیو زندان می رسد و زمان زیادی را صرف مطالعه پرونده های جنایی می کند. او به پیچیدگی های کار پلیس پی می برد ، اشتباهات مجرمان را تجزیه و تحلیل می کند - او آماده می شود بدون اینکه اثری از خود باقی بگذارد ، بکشد. با این وجود ، هنگامی که تصمیم به آزادی اوایل سال 1970 گرفته شد ، لوکاس عصبانی شد و نمی خواست آزاد شود ، با این استدلال که او دوباره می کشد. و به قول خود عمل کرد. چند ساعت پس از آزادی ، او دختری را کشت ، با او وارد رابطه جنسی پس از مرگ شد و یک صلیب معکوس بین سینه های مقتول حک کرد. در آینده ، این ویژگی بارز یک قاتل زنجیره ای ، علامت خونین او خواهد شد.
"هنری" لوکاس و اوتیس تول
به نظر می رسید که سرنوشت به طور خاص دو هیولا را گرد هم آورده است - "هنری" لوکاس و اوتیس تول ، که پس از آنها دنباله ای خونین نیز برای مدت طولانی کشیده شد. بر اساس یک نسخه ، آنها در یک بار همجنسگرایان با یکدیگر ملاقات کردند ، به گفته دیگری ، در یک پناهگاه بی خانمان ها. آنها با هم راننده کامیون را کشتند و ماشین او را در اختیار گرفتند. ایده دهنده ها معمولاً اوتیس تول بود. او کتابهایی را در مورد آدمخواران مطالعه کرد ، و دیوانگان قبلاً یک آیین کامل را با هم ایجاد کرده اند: تجاوز ، قتل ، قصابی جنازه و پختن ناهار یا شام از گوشت انسان.
کامیون ربوده شده اکنون به خانه متحرک آنها تبدیل شده است و آنها با دور زدن در امریکا ، اتومبیلرانی در جاده ها غذای خود را می پزند و بقایای بدن بسیار دور از صحنه قتل به خاک سپرده می شود ، زیرا قبلا سرهای قطع شده قربانیان را غیرقابل تشخیص ساخته بود. (بعداً در دادگاه ، لوكاس اعتراف كرد كه آنها قربانیان را قبل و بعد از قتل مورد تجاوز قرار داده اند - هر دو نفر نیز نكروفیلی بودند.) شناسایی بقایای بدن بسیار دشوار بود و آنها همچنین افرادی را كه كمترین جستجوی آنها را داشتند به عنوان قربانی انتخاب كردند. خواهر زاده جوان تولا ، بکی ، به همراه دیوانگان ، به سراسر آمریکا سفر کرد. لوکاس شخصاً به او آموخت که چگونه پلیس را فریب دهد.
بکی تول
در سال 1974 ، "هنری" لوکاس و اوتیس تول به عنوان قاتلان اجیر شده در فرقه شیطان پرستان Death Hand استخدام شدند. آنها مردم را کشتند تا فرقه گرایان بتوانند جنازه را قصابی کنند و آن را بخورند. در پایان سال 1981 ، بکی توسط پلیس گرفتار شد و او را به مرکز اصلاح و تربیت کودکان فرستادند ، اما در ژانویه سال بعد ، لوکاس و تول به او کمک کردند تا فرار کند. به زودی لوکاس و دختر 12 ساله عاشق شدند. لوكاس از كودكی بیش از حد جنسی بود و سپس این دختر 12 ساله دائما او را به لوس بازی متهم می كرد. بنابراین تصمیم گرفت آن را به او ثابت کند.
در بهار همان سال ، این سه در جامعه ای پروتستان مستقر شدند ، جایی که هیچ کس از فعالیت آنها خبر نداشت. تقریباً یک سال از خسته شدن بکی از همه چیز می گذرد و او تصمیم گرفت به مرکز اصلاح و تربیت برگردد. لوكاس مخالف بود ، اما دختر به او اصرار كرد و او را برد. آنها به مرکز اصلاح و تربیت نرسیدند - در طی یک مشاجره ، لوکاس دختر را کشت ، جسد را تکه تکه کرد و بقایای آن را در مکان های مختلف دفن کرد. اوتیس تول ، با اطلاع از مرگ دختر ، متوجه شد که ممکن است نفر بعدی باشد و فرار کرد. (بعداً دستگیر شد ، شش بار حبس ابد دریافت کرد و در سال 1996 در زندان بر اثر سیروز کبد درگذشت).
قاتل در زندان
تقریباً دو سال ، لوکاس به تنهایی به سراسر آمریکا سفر کرد و به کشتن ادامه داد. دیگر نمی توانست متوقف شود. او دیگر اجساد را مخفی نمی کرد. دائماً از عواقب ذات الریه رنج می برد . و عذاب قربانیان به او کمک می کند تا گرم شود. سپس در دادگاه گفت: "من زندگی ، گرما و گوشت آنها را می خواستم ..."
وی در تابستان 1983 به دلیل داشتن غیرقانونی اسلحه در تگزاس دستگیر شد و چند روز بعد "هنری" لوکاس شروع به شهادت درباره قتل ها کرد. تحقیقات بیش از شش سال به طول انجامید. لوکاس هفته ای یک بار در مورد یک قربانی دیگر صحبت می کرد. صدها جسد در بیش از 500 مایل پیدا شد. بیشتر اوقات ، قاتل نمی توانست تمام جزئیات جنایت را به خاطر بسپارد. اگرچه محققان بر این باورند که حداقل 100 قتل را می توان با احتمال بسیار بالایی به وی نسبت داد. تمام آمریکا درباره او نوشتند و صحبت کردند ، برنامه ها و برنامه های تلویزیونی به او اختصاص داده شد.
"هنری" لی لوکاس در زندان
او عمداً برای خریدن زمان بازی می کرد و از این واقعیت که زنده بود لذت می برد. او اعتراف می کرد ، سپس امتناع می کرد. آخرین حکم ، هفت بار اعدام ، در سال 1998 صادر شد ، همه در همان تگزاس بود. اما فرماندار ایالت جورج دبلیو بوش ، رئیس جمهور آینده ایالات متحده ، مجازات اعدام را با 210 سال زندان جایگزین کرد. و فقط در تابستان سال 1999 ، حکم نهایی - به حبس ابد - به لوکاس رسید.
در مارس 2001 ، وزارت دادگستری آمریكا رسما مرگ دیوانه آمریكا ، "هنری" لی لوكاس 64 ساله را از نارسایی قلبی در زندان ایالت آلیس در تگزاس اعلام كرد. در این زندان ، لوکاس 16 سال آخر زندگی خود را در سلول انفرادی به سر برد. در سال 2000 ، وی خواستار تجدید نظر در حکم شد ، اما مرگ به او فرصت نداد.
تنها چیزی که به یاد مردم مانده است سخنان تکان دهنده لوکاس در دادگاه است ، "من دوست دارم بکشم ، این بسیار رایج است ، درست مثل بسیاری از مردم که دوست دارند برای پیاده روی بیرون بروند ، ما فقط سرگرمی های مختلفی داریم ، وقتی که به آن احتیاج دارم ، به خیابانها می روم تا کسی را پیدا کنم و ... " دانلود فیلم هنری تصویر یک قاتل زنجیره ای از بیشتر سایت ها امکانپذیر است.
نقد بعدی
نقد فیلم هنری تصویر یک قاتل زنجیره ای
ژن قاتل ؟
سزار لومبروسو ، روانپزشک و جرم شناس معروف ایتالیایی خاطرنشان کرد که استعداد فرد برای قتل با درک کاملاً شخصی تعیین می شود. به بیان ساده تر ، یک جنایتکار بالقوه تمام مقاصد غیر انسانی خود را روی پیشانی خود نوشته شده دارد. با این حال ، نظریه های جسورانه دانشمند ایتالیایی توسط خود زمان بی رحمانه رد شد. همه چیز در اطراف تغییر می کند ، شهرها و کشورها در حال تغییر و تحول هستند ، اما تعداد مرگ و میرهای خشونت آمیز حداقل کم نمی شود. قاتلان و دیوانه های احتمالی نیز در جامعه پنهان هستند و به هیچ وجه از نظر بصری شناخته نمی شوند.
در طول سده ای که از انتشار آثار لومبروسو می گذرد ، علم پزشکی تجربیات ارزشمندی را جمع آوری کرده است ، آرشیو کشورهای پیشرو در جهان با موارد متعددی در حال انفجار است ، اما روانشناسی این جانور ، درک شکل انسان ، هنوز هم برای بزرگترین دانشمندان دشوار است. در اولین و شاید معروف ترین او ، در فیلم ، مایکل روکر کهن الگوی یک قاتل را ایجاد کرد که از نظر ظاهری با سایر افراد طبقه خود قابل تشخیص نیست.
وحشت اصلی این است که امثال او از توده خاکستری قابل تشخیص نیستند. هنری یک مست یا جنجالی نیست ، او در مشاغل عجیب و غریب کار می کند و در یک آپارتمان با همان متخلف زندگی می کند. به نظر می رسد این شخص علاقه چندانی به زندگی ندارد. او به آرامی روی "ترسناک" زنگ زده اش می چرخد و فقط به اطراف نگاه می کند. همه چیز آرام ، آرام است ، اما تنها پس از سفرهای هنری ، اجساد زنان تکثیر می شود. کسی با گلوی شکافته ، کسی خفه شده ، کسی غرق شده است - همه قتل ها تنها با فقدان هیچ اثری متحد می شوند.
تصویر کتاب درسی قاتل دلالت بر چشمان در حال چرخش وحشیانه ، اظهارات عصبانی و احساس ضربان دار خطر دارد. و هنری نیز به نوبه خود ، با آرامش به گودال خود برمی گردد و حتی "غنائم" را به هم اتاقی خود هدیه می دهد. یکی از اصول اساسی علم پزشکی قانونی می گوید: "انگیزه جنایات باید ساده باشد." یک فرد عاقل از نظر روانی قادر به کشتن "بدون هیچ کاری" نیست. آنها به دلیل یک زن ، پول ، اعتقادات مذهبی رادیکال و در نهایت مستی ، از زندگی محروم می شوند.
با این حال ، انگیزه های اقدامات هنری خارج از سطح عقل سلیم است. یک چیز مسلم است: او بی رحمانه با مردم به خاطر سود یا رضایت از ظلم حیوانات رفتار می کند. دیوانه های دستگیر شده در دادگاه برای ماه ها توسط روانپزشکان به دقت بررسی می شوند و سعی می کنند حلقه ضعیف در زنجیره شخصیت ها را تعیین کنند. باید یک دلیل وجود داشته باشد که شخص را به قتل سوق می دهد . هنری یک هیولای در کمین است ، اما بسیار منحصر به فرد نیست. او از هم اتاقی احمق خود اوتیس ، یکبار جمله جادویی را می شنود: "ای کاش می توانستم کسی را بکشم". چشمان خالی هنری با آتش می درخشد - این جواب است!
به دلایلی وحشتناک ، قتل مترادف آرامش بود ، نوعی درمان برای او. قربانی عذاب آور ، که برای همیشه با ترس روی صورتش نقش بسته بود و غذایی برای قاتل و حشرات آرام و نامرئی شد. از همه شگفت انگیزتر ، هنری به سوی نبوغ شر جذب نمی شود. او که از ویژگی های تحقیقات پلیس آگاه است ، به راحتی از اشتباهات معمولی قاتلان سریالی اجتناب می کند. او "فرار نمی کند" با فرار از عدالت ، نگهبانان قانون به طور کلی پشت صحنه می مانند.
اما جان مک ناتون در نوار خود حداکثر به انگیزه ارتکاب جنایت توجه می کند. هنگامی که هنری دوست خود اوتیس را به عنوان یک همراه انتخاب می کند ، تهدید شهر آرام آمریکا دوچندان می شود. جدا از انتشار مشترک ، مشخص نیست چه چیزی می تواند این افراد را متحد کند. هم اتاقی هنری شبیه یک فرد منحط طبیعی به نظر می رسد که نیازهای او عمدتا به نشستن با یک قوطی آبجو جلوی تلویزیون برمی گردد. مشارکت در قتل ها کمترین جنبه های این نوع غیر جذاب را نشان می دهد. اگر هنری با محرومیت از زندگی ، روح را آرام می کند ، اوتیس به سرعت دچار انحرافات مختلفی می شود که با سرقت دوربین فیلمبرداری به آن کمک می شود.
بر اساس خاطرات برخی از قاتلان واقعی ، هر یک از افراد بی گناه که توسط یک قطعه قطعه قطعه شده به مغز چسبیده و به آرامی آن را از بین می برد. اوتیس نه تنها از برخی شکاف ها نمی ترسد ، او از هر طریق ممکن ذهن ضعیف خود را خوشحال می کند و به تصاویر جنایات خود می اندیشد. چنین "سرگرمی" حتی در بین هنری نمی تواند درک شود ، چه برسد به خواهر اوتیس ، که متأسفانه با دو گرگ تماس گرفته. بکی با دیدن شادی های واقعی زندگی در طول این سالها ، آماده است که قلب خود را حتی به شخصی مانند هنری بدهد ، زیرا در ظاهر او حداقل از برادر پست خود بهتر است.
ویژگی بارز فیلم مک ناتون شیوه شبه مستند تصویربرداری است. بیهوده نیست که پلیس به عنوان یک کلاس غایب است. کارگردان زندگی را از نگاه یک دیوانه وار نشان می دهد. این نوعی وقایع نگاری یک قاتل است ، بدون شروع قابل مشاهده و پایان منطقی. رنگ بندی ضعیف کاملاً زندگی روزمره شهری را که هنری در آن فعالیت می کند منعکس می کند. مشکل پیش رو برای قربانی بی گناه بعدی با زمینه موسیقی بسیار خشن همراه است.
روز و شب با هم ادغام می شوند ، زیرا قاتل نه از نور خورشید و نه از تماشاگران نمی ترسد. مک ناتون از هر بیننده ای دعوت می کند که تمام قطعات هیولایی پازل ذهن هنری را به تنهایی کنار هم بگذارد. آیا یک دیوانه هرگز نمی تواند در ماراتن خونین خود متوقف شود؟ شاید تأمل در ماهیت نئاندرتالهای اوتیس بتواند بقایای احساسات یک قاتل زنجیره ای را بیدار کند؟ یا همدردی یک دختر ساده بکی برای نجات شتاب می کند؟
این سوالات مانند ابری اخم بر بوم خاکستری فیلم آویزان است. تا زمانی که افرادی مانند هنری روی زمین قدم می زنند ، همیشه سوالات بیشتری وجود خواهد داشت تا پاسخ ها. اختلافات در جامعه علمی در مورد به اصطلاح "ژن قاتل" فروکش نمی کند. این به خوبی با نظریه های سزار لومبروسو ارتباط ندارد ، اما تنها یکی از تلاش ها برای جلوگیری از ظهور قاتلان سریالی آینده است. به گفته محققان ژن بدنام ، DNA یک قاتل بالقوه حاوی یک پاسخ جامع در مورد اعتیاد به قتل است.
فقط باید یاد بگیریم که چگونه این ژن را در کوتاه ترین زمان ممکن تشخیص دهیم. درست است که راهی که آزمایش کنندگان قصد انجام این کار را دارند گزارش نشده است. در نتیجه ، در حالی که جامعه علمی فقط وعده پیشگیری از جنایات آینده را می دهد و سیستم اجرای قانون یک قدم در پشت هیولاها در ظاهر انسان قرار دارد ، ساکنان عادی شهرهای بزرگ و کوچک تنها می توانند امیدهای ترسناکی را در پیش بگیرند که مشکلات از آنها عبور خواهد کرد. "هنری: پرتره یک قاتل سریالی" یک فیلم منحصر به فرد است و اصلاً برای تبلیغ چنین موجوداتی ایجاد نشده است. این فیلم تلاشی است برای درک ماهیت آنها. "Forewarned forearmed است" - این تنها راه زنده ماندن در نبرد با دشمن وحشتناک است.
کاربر گرامی اگر به فیلم های ترسناک علاقمند هستید مقاله ۱۰ فیلم ترسناک که بر اساس داستان واقعی ساخته شده اند را بخوانید.
نظرات
سعید۱۴۰۰/۱/۲۲ این فیلم با بی رحمی احمقانه خود بسیار تکان دهنده است ، در مورد زندگی واقعی دیوانه تگزاس "هنری لی لوکاس"است. اما اکنون نیز عجیب به نظر نمی رسد که این فیلم که در سال 1986 فیلمبرداری شده است ، تنها پس از چهار (!) سال حضور در آرشیو و خاک خوردن بر روی صفحه نمایش منتشر شده است. این فیلم در سال 1990 به طور رسمی منتشر شد ، درست در همان سال در بسیاری از کتابهای مرجع ذکر شده است (اگر چه سال 86 در کپی رایت به وضوح ذکر شده است). چه چیزی می توانست در فیلمی ممنوع شود که در کشوری که به لطف معروف "اولین اصلاحیه" قانون اساسی ، تقریباً هر فیلمی از فراموشی نجات می یابد ، ممنوع باشد؟ بعد از انواع تأخیرها (بالاخره با دو دقیقه کوتاه شدن) ، این نوار برای توزیع محدود منتشر شد ، همراه با شعار تبلیغاتی بسیار دور از موفقیت: "او فردی نیست ، جیسون نیست ، واقعی است". در همین حال ، در پس سادگی ظاهری این داستان ، می توان مثل معروف عقرب را در نظر گرفت که از قورباغه خواست او را به آن طرف رودخانه منتقل کند و سپس عقرب قورباغه را نیش زد. و به این سوال: که چرا؟ - پاسخ داد ، - من عقرب هستم ، و هیچ کاری نمی توانم در مورد آن انجام دهم. کارگردان جان مک ناتون یک سبک نیمه مستند ارائه را انتخاب کرد که به او امکان می داد فاصله بین بیننده و صحنه های شوک قتل ها را به حداقل برساند. خشونت ، با ارائه جزئیات طبیعی گرایی دافعه ، مانند گذشته توهمی برانگیخت. در همان زمان ، کارگردان یک روش مجازی بسیار کنجکاو را به کار گرفت: نشان دادن قربانیان هنری که قبلاً مرده بودند ، او "وقایع جنایی" را در پشت صحنه با فریادها در حال مرگ بیان کرد. هنری یک قاتل زنجیره ای است که در آن زمان هیچ مشابهی در سینمای جهان نداشت. نه یک روان پریش شیفته با یک دسته گل "از دکتر فروید" بلکه یک پسر همسایه است که فقط به خاطر اینکه واقعاً کشتن رادوست دارد می کشد. مرز بین هنجار و آسیب شناسی همانطور که در مورد هنری اعمال می شود ، چنان گریزان است که شما در وجود آن شک می کنید. داستان او ژانر یک فیلم نیست ، بلکه یک بازیگر رئالیست در دنیای واقعی است. تصور این مسئله در زندگی واقعی دشوار است.بعد از فیلم ، شما نه تنها احساس افسردگی می کنید ، بلکه کاملاً آسیب پذیر هستید. و به زودی شما خود را درگیر بدبینانه ترین افراد با سو ظن خاص می کنید ....
درسا۱۴۰۰/۱/۲۲"هنری: پرتره یک قاتل زنجیره ای" فیلم هیجان انگیز و امیدوار کننده ای است که براساس وقایع واقعی (؟) ساخته شده است و داستان زندگی یکی از بدترین دیوانگان تاریخ آمریکا را روایت می کند. در شعار این فیلم آمده است: "داستان واقعی تکان دهنده هنری هنری لی لوکاس". در ستون "ژانر" علامت "بیوگرافی" وجود دارد. با این حال ، همه اینها بسیارواضح گفته می شود. بینندگانی که واقعاً با داستان هنری لوکاس و اوتیس تول آشنا هستند ، به آنچه دیده اند اعتقاد نخواهند داشت و به اصطلاح با جعل واقعیت ها خشمگین می شوند. این سوال مطرح می شود: چرا جان مک ناتون این کار را کرد؟ نه ، البته ، روند کار خلاقانه است ، تخیل نامحدود است ، تماشای نمایش نیز لغو نشده است ، اما هر کارگردان باید از چنین "شوخی" بی معنی جلوگیری کند ، در غیر این صورت چرا به هنری و اوتیس مراجعه می کنیم؟ داستان واقعی تکان دهنده است. آدم خواری ، نکروفیلیا ، پیرومانیا قسمت کوچکی از اعتیاد قاتلان زنجیره ای ، به ویژه Toole و Lucas است. کودکی وحشتناک ، که منجر به آسیب روحی و جسمی شدید ، زندان ، عطشی بی پروا برای کشتن می شود . اگر این انسان فانی متعهد به بازخوانی داستان و بازآفرینی "پرتره یک قاتل زنجیره ای" شود ، این باید بر اساس حقایق قابل اعتماد باشد. اگر از اصالت دور شویم و با نگاهی کلی به تصویر از دور نگاه کنیم ، اوضاع هم بد است. یک طرح مچاله شده ، یک طرح ، یک نقطه اوج و انزجار وجود دارد ، اما ضعیف و مبهم است. در چنین فیلم هایی ، پیشینی ، معنای عمیقی وجود ندارد ، زیرا رفتار یک قاتل زنجیره ای کار یک روانپزشک است ، یک فرد عادی نمی تواند در آنجا معنایی پیدا کند. با این حال ، منطق روایت ، توسعه روابط بین شخصیت ها و هر نوع انگیزه ای نیز در اینجا وجود ندارد. به عنوان یک نتیجه گیری ، می توانیم بگوییم: اگر می خواهید در اوقات فراغت خود داستان تاریک دو روانگردان را تماشا کنید ، آنها هیچ ارتباطی با اوتیس تول و هنری لوکاس ندارند ، به جز نام آنها ، شامل "هنری: پرتره یک قاتل سریالی" است. " اما اگر هنوز علاقه مند به وقایع خفن واقعی هستید ، بیوگرافی آنها را در اوقات فراغت مطالعه کنید ،( بیوگرافی قابل قبولی در این مقاله آورده شده است) در مورد پرونده آدام والش (یکی از قربانیان)، دوران کودکی و نوجوانی Toole و Lucas ، در مورد رابطه واقعی با "بکی " بخوانید و دیگر وقت خود را صرف فیلمی نکنید که خالقین قادر به انتقال کل وحشتی نبودند که هنوز مردم آمریکا با ذکر نامهای اوتیس تول و هنری لی لوکاس وحشت می کنند.
بهنام۱۴۰۰/۱/۲۲هیچ مکالمه طولانی در مورد هر چیزی وجود ندارد. اینجا همه چیز فراتر از ترسناک و ناامید کننده است. داستان سرایی خشن و واقع گرایانه اضطراب و سردرگمی بیننده را فراهم می کند. ترس در زندگی روزمره و زندگی روزمره وجود دارد. درباره گذشته شخصیت اصلی که مایکل روکر بازیگر تازه کار آن را بازی می کند ، اطلاعات کمی در دست است. او بی سر و صدا برای خودش زندگی می کند ، عصرها با یک هم سلول سابق خود کار می کند ، می نوشد و در این راه قتل های بی انگیزه را انجام می دهد. 80 دقیقه روبان با یک حرکت پرواز می کند. یک هیجان بسیار متوسط و ارزان قیمت حتی با توجه به استانداردهای دهه هشتاد ، این هیجان پنج بار در گیشه نتیجه داد و با گذشت زمان به یک فرقه در علاقه مندان به فیلم های باریک تبدیل شد. مایکل روکر ، مانند هیچ کس دیگر ، به لطف مهار احساسات ، ظاهری خشن و طبیعت ظریف روانشناختی ، که برای وی به عنوان یک دیوانه بالقوه از یک شهروند عادی آمریکایی متمایز نیست ، برای این نقش مناسب است. شاید این اولین نقش مایکل روکر ، از بسیاری جهات ، در کل کارنامه سینمایی اش نقشی بی رقیب برای خودش باقی بماند. نقش او مانند راهنمایی است که بینندگان را به گشت و گذار در روانشناسی خود دعوت می کند ، تا به طبیعت خود به عنوان یک قاتل زنجیره ای سفر کند. با کمال تعجب ، این فیلم تنها 4 سال پس از نمایش در جشنواره شیکاگو ، در آمریکا اکران شد. شاید تماشاگران شوکه شده برای چنین تماشایی آماده نبودند و زمان لازم بود تا مخاطبان گسترده ای با فیلم آشنا شوند. او قبلاً در اوایل دهه 90 جوایز جشنواره ای آمریکایی و اروپایی را دریافت کرد. و کاملاً شایسته کار کارگردانی القایی است و ماهرانه یک هیجان روانشناختی تکان دهنده ایجاد کرده است که برای ترساندن بیننده به خون زیادی احتیاج ندارد. این خلق اثر جان مک ناتون حتی در سطح ناخودآگاه می تواند ترسناک باشد و به هیچ وجه قدیمی نیست.
بهنام۱۴۰۰/۱/۲۲ این فیلم که کاملاً واقع بینانه و بدون زینت فیلم برداری شده است ، ممکن است از نظر یک فیلمساز باتجربه یکنواخت به نظر برسد. بسیاری از صحنه های مشابه وجود دارد ، اوج روانشناختی اما نه چشمگیرترین اوج ، عدم وجود عنصر غافلگیری. اما اگر صحنه های خونین و انواع لحظات ناخوشایند را دوست ندارید ، فیلم را از دست ندهید. این یکی از مواردی نیست که باعث خواب رفتن شما نمی شود ، حتی اگر شب آن را تماشا کنید. همچنین فراموش نکنید که این اولین کارگردانی مک ناتون در یک فیلم بزرگ است. علی رغم این واقعیت که این کارگردان هرگز در محافل گسترده به شهرت نرسید ، اما به خوبی فیلم برداری می کند. هرکسی نمی تواند به اولین ساخته اش افتخار کند و داستانی درباره یک دیوانه را به عنوان موضوع اصلی انتخاب کند. با تارانتینو که کارگردانی سگ های انباری ، یکی از خونین ترین و هجوآمیزترین درام های تاریخ سینما را بر عهده دارد ، می توان موازین را به تصویر کشید. قالب، یا بهتر بگوییم ، 3 بازیگر کاملاً قانع کننده و آرام بدون هیچ تجربه ای بازی کردند. اتفاقاً ، این اولین نمایش برای آنها نیز بود. همه دوست دارند اولین فیلم هایشان را اینگونه بسازند. در هر صورت ، خواه عاشق فیلم های مربوط به دیوانگان باشید یا نه ، اگر این یکی را تماشا کنید ، تضمین می کنم حوصله شما سر نخواهد رفت.
در ادامه بخوانید...