فروش نامه جین آستن به مبلغ ۲۰۰ هزار دلار

در


 دویست امین سالگرد مرگ جین آستن، نویسنده محبوب و تأثیرگذار انگلیسی قرن نوزدهم می باشد و در این زمان شاهد فروش  نامه ای از این نویسنده انگلیسی  که در تاریخ ۳۰ ماه اکتبر سال ۱۸۱۲ برای  خواهرزاده اش نگاشته و دیدگاهش را نسبت به سبک کار  ریچال هانتر، نویسنده رمان های گوتیک آن دوران عنوان کرده است ،  به قیمت دویست هزار دلار در یک حراجی هستیم.

آستن در این یادداشت حراج شده ، نامه ای تخیلی و پر طعنه به  همکار خود نوشته است و شخصیتهای تکراری و کلیشه ای داستان های او را مسخره مینماید.

کتاب «لیدی مک لارن» هفتصد صفحه می باشد و در چهار جلد منتشر شده بود.

آستن در بخشی از نامه خیالی اش آورده است : «اگر خانم هانتر می دانست خانم جین آستن چقدر از موضوع داستان لذت می برد قطعا لطف کرده و چهار جلد دیگر هم در مورد خانواده فلینت به کتابش اضافه می کرد»

جین آستن، اغلب نویسندگان زن هم دوره اش را به خاطر سبک درام و خسته کننده قصه های عاشقانه مورد طعنه قرار می داد.

او توانایی های ادبی خودش را به خوبی می شناخت و با خواندن کتابهای متفاوت یاد گرفت از چه چیزهایی پرهیز کند تا داستانهایش جالب و خواندنی شوند.

جین آستن به عنوان نویسنده ای صاحب سبک در ۱۸۱۱ تا ۱۸۱۶، چهار رمان ‌«عقل و احساس»، «غرور و تعصب»، ‌«منسفیلد پارک» و «اما» را نوشت .

  جین آستن در شیوه نگارش خود صدای راوی را با عمیق ترین احساسات شخصیتهای قصه پیوند میداد. با خواندن داستانهای جین آستن می توان با شخصیتها ی آن همذات پنداری کرد و در عین حال، با نگاهی انتقادی و از فاصله ، مسائل را دید و جنبه های مختلف آن را بررسی کرد.

احتمال مرگ با آرسنیک

جین آستن در هجدهم ماه ژوئیه سال ۱۸۱۷ در چهل و یک سالگی درگذشت و با تلاش های زیاد مورخان هنوز علت مرگرا تشخیص نداده اند..

چندی پیش، مقاله ای در وب سایت کتابخانه بریتانیا انتشار یافت و تنوری تازه ای را در مورد علت مرگ جین آستن مطرح نمود.در این مقاله علت احتمالی مرگ جین آستن مسمومیت با آرسنیک عنوان شده بود که می احتمال دارد از آب آلوده  و یا ناشی از اشتباه پزشکی باشد.

در سال ۱۹۹۹، یکی از نوادگان جین آستن میز تحریر او را به کتابخانه بریتانیا اهدانمود. در این میز، سه عینک طبی با عدسی های محدب برای چشم های دوربین وجود داشت  که دوتای آن شماره های بالا داشتند.

جین آستن در نامه هایی که در سالهای آخر عمرش می نوشت  از ضعف بیناییگفته بود.

 احتمالدارد چشمان آستن آب مروارید داشته که  علتش احتمالا  دیابت و یا مصرف برخی از مواد شیمیایی از قبیل آرسنیک به مدت طولانی می باشد.

از آنجایی که در آن دوران، درمانی برای دیابت وجود نداشت  و افراد مبتلا به این بیماری در سنین  پایین از دنیا می رفتند، احتمال مسموم شدن جین آستن با آرسنیک زیادمی باشد.البته این بدان معنا نمی باشد که کسی از روی قصد او را مسموم کرده  باشد، در قرن نوزدهم بسیاری از داروها،مقداری آرسنیک داشتند.

نظرات

در ادامه بخوانید...

داستان کوتاه "خاطره " نوشته مارسل پروست

در

سال گذشته من مدتى را در «ت» گذراندم، در گراند هتل که در انتهاى دوردست ‏ساحل، رو به دریا قرار داشت. به دلیل دود و بخارى که از آشپزخانه‌ها و آب‏‌هاى مانده‏ برمی‌خاست و ابتذال مجلل پرده‌هاى نقش ‏دارى که تنها شى‏ء متفاوت روى دیوارهاى ‏لخت خاکسترى بود و تزئینات این تبعید را کامل می‌کرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه ‏روزى همراه با تندبادى که خبر از توفان می‌داد، در راهرویى به سوى اتاقم قدم ‏برمی‌داشتم که بوى نادر دلاویزى درجا میخکوبم کرد. دریافتم که نمی‌شود از ماجرا سردرآورد، اما بو، آن چنان پرمایه و آن چنان به نحوى پیچیده گلستانى بود که به گمانم ‏تمامى باغ‏‌هاى گل وگلزارها را لخت کرده بودند تا چند قطره از آن عطر تولید کنند. این‏‌ برکت نفسانى آن چنان نیرومند بود که زمانى دراز پابه‌ پا کردم بى‌آن که پیش بروم؛ آن‏سوى شکاف درى نیمه‏ باز که تنها راه خروج آن بوى مست کننده بود اتاقى یافتم که به‏ رغم یک نگاه آنى، حضور شخصیتى بس متعالى در آن احساس می‌شد. چگونه مهمانى ‏می‌توانست در دل چنین هتل تهوع آورى، محرابى چنین پاک به خود اختصاص دهد، به‏ خلوتگاهى چنین مهذب تکامل بخشد و برج عاجى منزوى از رایحه دلاویز برپا کند؟ صداى پاهایى، ناپیدا از سرسرا و پیش‏تر از آن، حرمتى تقریبا مذهبى مانعم شد که با آرنج در را بازتر کنم. به یکباره، باد خشمگین، پنجره فکسنى راهرو را درهم شکست، بادى شور با موجى گسترده و تند به درون وزید و آن عطر گلستانى غلیظ را بى‏ آن که به ‏کلى در خود غرق کند، در هوا پراکنده کرد.
من هیچگاه مقاومت ظریف آن عطر اصیل را از یاد نخواهم برد که با جان مایه خود بربوى آن باد گسترده فائق آمد. وزش باد، در اتاق را بسته بود و به ناگزیر به طبقه پائین رفتم. اما حاصل بخت و اقبال بد و آشفته این بود: وقتى درباره ساکنان اتاق ۴۷ (چون آن‏ موجودات گزیده نیز مثل دیگران شماره داشتند) پرس و جو کردم، تنها اطلاعى که مدیر هتل توانست پیدا کند، مشتى اسم آشکارا مستعار بود. تنها یکبار صداى متین و لرزان وموقر و آرام مردانه‌اى را شنیدم که گفت: «ویولت»، و صداى آهنگین فوق طبیعى زمانه‌اى‏ را که پاسخ داد: «کلارنس». به رغم این دو نام انگلیسى، بنا به گفته کارکنان بومى هتل به‏ نظر می‌رسید که غالبا به زبان فرانسوى حرف می‌زنند- و بى‌هیچ لهجه خارجى.
چون غذای‌شان را در اتاقى خصوصى می‌خوردند، نمی‌توانستم ببینمشان. تنها یک‏بار، در طرح و خطوطى محو، آنچنان به نحوى روحانى نمایان، آن چنان به نحوى یگانه ‏مشخص که در ذهنم به صورت یکى از متعالی‌ترین مظاهر زیبایى باقى مانده است، زنى‏ بالا بلند را دیدم که از نظر دور مى‏ شد، چهره‌اش گریزنده، اندامش لغزان در روپوشى ‏دراز و پشمین به رنگ قهوه‌اى و صورتى.
چند روز بعد، همانطور که از پلکانى کاملا دور از آن راهروى اسرارآمیز بالا می‌رفتم، بوى خوش خفیفى، به طور قطع همانند همان بوى بار اول را حس کردم. به‏ سمت راهرو پیش تاختم و همین که به آستانه در رسیدم، هجوم همان عطرهاى وحشى‏ که مثل موجودات زنده می‌غریدند و مردم پرمایه‌تر می‌شدند، کرختم کرد. از میان در کاملا گشوده، آن اتاق بی‌مبلمان انگار دل و روده‏‌اى بیرون ریخته بود. چیزى حدود بیست شیشه کوچک شکسته روى پارکت کف اتاق، آلوده به لکه‌هاى خیس، پخش و پلا بود. مستخدم بومى که داشت کف اتاق را کهنه می‌کشید گفت «امروز صبح رفتند. عطردان‏ها را شکستند تا کسى از عطرشان استفاده نکند، نمی‌توانستند همه را درچمدان‏هایشان که انباشته از اجناسى بود که از این جا خریده بودند جا دهند. چه وضع ‏بلبشویى!» من یکى از عطردان‏ها را که هنوز چند قطره ‏اى در آن مانده بود قاپیدم. این‏ قطره‏‌ها که از چشم آن مسافران مرموز دور مانده بود، هنوز اتاقم را عطرآگین می‌کنند.
من در زندگى ملال‏ آور خود، روزى از عطرهاى تراویده از دنیایى که آن قدر دلاویز بود مست شدم. این‏ها منادیان زحمت افزاى عشق بودند. ناگهان خود عشق آمده بود، باگل‏هاى سرخش و فلوت‏هایش، تندیس‏گر، کاغذین جامه، دربسته که هر چیز پیرامون‏ خود را معطر می‌کرد. عشق با تندترین نفس اندیشه‌ها درهم آمیخته بود، نفسى که بی‌آن‏که عشق را تضعیف کند، لایتناه‌اش کرده بود. اما من از خود عشق چه می‌دانستم؟ آیا من، به نوعى به رازش پى برده بودم؟ درباره‌اش آیا چیز دیگرى می‌دانستم جز آن عطر اندوهش و بوى عطرهایش؟ آنگاه، عشق رفت و عطرها از عطردان‏‌هاى خرد شده، باغلظت ناب‌ترى بیرون تراویدند. رایحه یک قطره تضعیف شده، هنوز که هنوز است‏ زندگی‌ام را بارور می‌کند.

مارسل پروست نویسنده کتاب در جستجوی زمان از دست رفته

نظرات

در ادامه بخوانید...

زیباترین کتاب آشپزی که توسط اسیران جنگی نوشته شد

در
داستان زیباترین کتاب اریک امانوئل اشمیت
شرایط اردوگاه ها در همه زمان ها بسیار ایده آل نبود. این مسئله هم در اردوگاه های گلاگ و هم برای تمرکز در جنگ جهانی دوم صدق می کند. کار طاقت فرسا ، بیماری ، گرسنگی و ناامیدی سرنوشت هر کس که به آنجا می رسید ، شد. و جای بسی تعجب است که شاهدان بی زبانی از وحشت گذشته به زمان ما رسیده است: کتابهای آشپزی است که توسط زندانیان نوشته شده است.

زیباترین کتاب

اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت.  / عکس
 
اریک امانوئل اشمیت ، نویسنده فرانسوی و بلژیکی ، در داستان خود زیباترین کتاب ، حادثه ای را که برایش اتفاق افتاده است شرح می دهد. در طی یکی از رویداد ادبی در مسکو ، یک زن با این سؤال که آیا می خواهد به زیباترین کتاب جهان نگاه کند ، به او نزدیک شد.اریک امانوئل اشمیت از غریبه پرسید که آیا قصد نوشتن چنین کتابی را دارد ، غریبه در پاسخ شروع به گفتن داستان مادر و دوستانش کرد. زنان به اتهام کمپین علیه استالین و شرکت در جنبش تروتسکیستی دستگیر و به اردوگاه ها فرستاده شدند.
 
در شرایط اردوگاه ها ، زنان به این فکر می کردند که چه می توانند به عنوان میراثی برای دختران خود باقی بگذارند ، زیرا ممکن است آنها را هرگز در زندگی خود نبینند. زندانیان با تظاهر به سیگاری بودن ، تنباکو را از سیگار بیرون کشیده و برای نوشتن پیام برای فرزندان خود، با ترسی فلج کننده کاغذ جمع می کردند. با این حال، آنها نمی توانستند مثل هم با یک خط بنویسند. برای همین ورا نیکولایوا بکزادیان شروع به نوشتن کرد .
زنان در اردوگاه گلاگ
زنان در اردوگاه گلاگ.  / عکس
 
او اولین نفری بود که گلاگ را ترک کرد و یک نوت بوک نازک خانگی را به دامن خود دوخت. ورا نیکولایوا بکزادیان و دوستانش مدتها پیش درگذشتند و دختران زندانیان سابق گاه "زیباترین کتاب" را  مورد بررسی قرار می دادند و آن را با دقت دست به دست می کردند. دستور العمل در هر صفحه نوشته شده بود.
 
اریک امانوئل اشمیت در سال 2009 داستان "زیباترین کتاب" را منتشر کرد که البته این داستان را با شکلی کمی تغییر یافته بیان کرد. کارگردان فرانسوی آن ژرژ به این داستان علاقه مند شد.
صفحه کتاب آشپزی ورا نیکولایوا بکزادیان
صفحه کتاب آشپزی ورا نیکولایوا بکزادیان. / عکس
 
کارگردان با نویسنده تماس گرفت ، که آیا این داستان واقعیت دارد و او آن را تأیید کرد و نام این رویداد را که در آن شرکت کرده بود به کارگردان داد. ژرژ با کمک یکی از دوستان وزارت امور خارجه لیستی از مدعوین را در رویدادی که اریک امانوئل اشمیت در مسکو شرکت کرده بود، پیدا کرد. یکی دیگر از آشنایان کارگردان به ژرژ کمک کرد تا زنی را که زیباترین کتاب را نگهداری می کرد، پیدا کند.
 
در واقعیت ، او داستان مادربزرگ شوهر خود ، ورا نیكوئلوا بكزادیان ، زندانی از گلگ در پوتما را از سال 1938 تا 1948 برای اریک امانوئل اشمیت گفته بود. او با کمک دوستانش این کتاب دستور العمل بی نظیر را گردآوری کرد.در حقیقت صحبت راجع به غذا و خاطرات غذا به آنها اجازه می داد تا به گذشته ای شاد در حافظه ی خود برگردند و ذهن خود را در شرایط ناامیدی کامل حفظ کنند. آنها روی کاغذ ننوشتند ، بلکه روی پارچه های کوچک می نوشتند.
 
ارزش این کتاب در دلخوشی های آشپزی پیشنهادی نیست ، بلکه در درک توانایی روح انسان برای فراتر رفتن از شرایط و ادامه رویای گذشته و آینده است. این یک زبان جدید ارتباطی بود و رویا پردازی در باره غذا به آنها اجازه می داد وحشتهای زندان را فراموش کنند.

 

هر زندانی با جزئیات می گفت که چگونه این یا آن ظرف غذا را بپزید. هر یک به معنای واقعی کلمه عطر و طعم غذاهای توصیف شده را نشان می داد و همه با نفس خسته گوش می دادند.
 
بیشتر نویسندگان این دستور العمل ها مدت هاست که به دنیای دیگر رفته اند ، اما پرونده هایی که آنها نگه داشته اند ، حتی امروزه وحشتناک هستند. آنها از گرسنگی نجات پیدا نکردند ، اما خاطره آشپزی به آنها فرصتی داد تا به آینده امیدوار باشند ، برای زندگی که در آن گرسنگی و زورگویی وجود نخواهد داشت. این خاطرات آشپزی آنها را از تخریب جسمی و عاطفی نجات داد.
 

نظرات

در ادامه بخوانید...

10 شخصیت ادبیات جهان که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است

در
بعضی اوقات نویسندگان عمدا شخصیت های خود را بیمار و ضعیف به تصویر می کشند. این به منظور آشکار سازی کامل شخصیت قهرمان لازم است. نویسنده همیشه در این باره مستقیم صحبت نمی کنند و خواننده فقط می تواند حدس بزند.
SAYARAK.COM تحقیقی کوچک انجام داد تا دریابد که قهرمانان مشهور ادبیات جهان در کتاب های مشهور، مبتلا به چه بیماریهایی بودند.

1. لئو تولستوی آنا کارنینا: آناکارنینا

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
آناکارنینا همسر خود را  که دارای شخصیت جدی است برای رسیدن به یک عاشق جوان، الکسی ورونسکی ترک می کند. به دلیل چنین عملی، جامعه به زنان پشت می کند. به تدریج ، آنا تحریک پذیر می شود ، کارهای عجیبی انجام می دهد ، خود را توجیه می کند و دیگران را به خاطر همه چیز سرزنش می کند. او توهمات عجیب و رویاهای مزاحم را می بیند. برای آرام کردن خود ، شروع به استفاده از قطره هایی با مورفین می کند. ستاره آنا کارنینا در حال افول است.
 
تشخیص: افسردگی ، اختلال روانی. به گفته روانشناسان بالینی ، آنا کارنینا از نوع شخصیت هیستریک بود. این بیماری با عزت نفس ناپایدار ، رفتار شبیه سازی شده و نیاز غیرقابل توصیف برای توجه مشخص می شود.
چرا آنا کارنینا خودکشی میکند
آنا تمام توجه و تحسین خود را از دست داد. او به یک فرد فرسوده و نامطلوب در جامعه تبدیل شد. این می تواند سلامت روانی او را تضعیف کرده و منجر به خودکشی شود.
 

2. میخائیل بولگاکف استاد و مارگاریتا: ولند

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
ظاهر Woland بسیار خاص است. دهان به طرف راست کج شده است ، چشم راست سیاه است ، چشم چپ به رنگ سبز است و صدای در برخی از کلمات با تاخیر و خس خس همراه است. قهرمان از دردی در زانو رنج می برد ، که از یک جادوگر جذاب به او رسیده که با او در روابط نزدیک بوده است.
تشخیص: سفلیس ، دوره سوم. احساس درد یک طرفه در اندام تحتانی ، آسیب به غضروف و بافت استخوانی (از جمله حنجره) ، فلج عصب صورت - علائم آسیب سیفیلیس است . یکی از علائم بیماری نیز تفاوت در رنگ چشم است.
توضیحات سفلیس اغلب در  آثار بولگاکف یافت می شود. این نویسنده دانش آموخته پزشکی بود و در مورد بیماری های مجاری ادرار تحقیق می کرد.
 

3. راز باغ فرانسیس هوجسون برنت: کالین کراون

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
کالین پسری است که در یک اتاق خواب پنهان از همه در یک عمارت بزرگ زندگی می کند. مادرش بر اثر تصادف درگذشته ، و پدرش در مسافرت مداوم است. وی با مشکل در ستون فقرات مواجه است ، به همین دلیل پسر مجبور است بیشتر وقت خود را در رختخواب بگذراند و در ویلچر حرکت کند. حال و هوای کالین به طرز چشمگیری تغییر می کند.
 
تشخیص: هیپوکندری(خود بیمار انگاری) . این شرایطی است که در آن شخص دائماً نگران است که ممکن است بیمار شود
پسر مدام از بیماری خود شکایت می کند . او یقین دارد که هرگز نمی تواند راه برود و به همین دلیل همه باید از اومراقبت کنند. کالین معتقد است که هوا پر از باکتری های بیماری زا است و خورشید پوست او را می سوزاند ، بنابراین او اتاق خود را ترک نمی کند.

4- ویلیام شکسپیر هملت: روح پدر هملت

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
پدر هملت (که نام وی مشخص نیست)  با این وسیله که برادرش کلادیوس سم را در گوش او ریخت، می میرد. پس از آن ، خون پدرش غلیظ و انعقاد می یابد.
 
تشخیص: ترومبوز ورید عمقی. تشکیل لخته که مانع از جریان آزاد خون است. همراه با جریان خون ، وارد ریه ها می شود ، این منجر به هیپوکسی (فقدان اکسیژن) ، مرگ سلولی و مرگ فرد می شود.
چنین ضخیم شدن سریع خون پدر هملت ممکن است نشان دهنده وجود ترومبوز باشد. شاید او زودتر بیمار شده بود و سم فقط اوضاع را تشدید می کرد.
 

5. ویلیام شکسپیر هملت: اوفلیا

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
نجیب زاده اوفلیا عاشق هملت است. او جوان و ساده لوح است ، این دختر به طور ضمنی از پدرش پیروی می کند و آماده انجام دادن هرگونه درخواست اوست. بعد از به اشتباه کشته شدن پدر اوفلیل به دست هملت ،Ofelia Ophelia دیوانه می شود ، او آهنگ های عجیب و غریب می خواند و معما گونه صحبت می کند. مرگ پدر و خیانت معشوق(کشته شدن پدر به دست مغشوق) جنون دختر را تشدید می کند.
تشخیص: یک وضعیت روانشناختی پیچیده است که در پس زمینه یک رویداد آسیب زای پدید آمده است. اوفلیا ترس و ناتوانی زیادی را تجربه می کند ، و آگاهی تغییر یافته به او کمک می کند تا از شر این بیماری خلاص شود که از نظر روانپزشکی می توانست خودکشی وی را به همراه داشته باشد.
 

6. میخائیل لرمانتف ماتسوری:ماتسوری

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
ماتسوری 17 ساله از صومعه ای که در آنجا بزرگ شده فرار می کند. در طی سفر ، مرد جوان با یک پلنگ وارد جنگ می شود. پس از درگیری ، بدن مرد جوان زخمی شده و با علائم پنجه و دندان پوشانده شده است. ماتسوری زخمی توسط راهبان پیدا می شود. او ضعیف است ، از نور می ترسد ، تب و لرز زیادی دارد. به زودی مرد جوان می میرد.
تشخیص: هاری. علت هاری معمولاً گاز گرفتگی حیوانات بیمار است. این ویروس وارد سیستم عصبی می شود و منجر به اختلال در عملکرد مغز و نخاع ، تب بالا ، فتوفوبی و در نهایت مرگ می شود.
حیوانات وحشی بیمار غریزه خود را برای حفظ خود از دست نمی دهند ، با آرامش به یک فرد نزدیک می شوند و حتی می توانند به او حمله کنند.
 

7. گابریل گارسیا مارکز صد سال تنهایی: ربه

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
Rebeca یازده ساله در خانواده قهرمان خوزه آرکادیو بوئندیا ظاهر می شود. دختر از خوردن غذا امتناع می ورزد ، زود خسته می شود ، معده او متورم می شود و پوست وی رنگ سبز مایل به سبز دارد. معلوم است که ربه چیزی جز خاک و آهک نمی خورد.
تشخیص: کلروز (کمبود آهن). کلروز یکی از انواع کم خونی است که در اثر کاهش مقدار آهن در بدن ایجاد می شود که به دلیل گرسنگی ، رژیم غذایی ضعیف و اختلال در جذب آهن امکان پذیر است. خوردن چیزهای غیر خوراکی (خاک ، گچ ) یکی از علائم کلروز است.
به احتمال زیاد ، ربکا به دلیل سوء تغذیه و کار سنگین جسمی دچار کم خونی شده است.
 

8. لئو تولستوی جنگ و صلح: پیر بزوخوف

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
پیر بزوخوف یک اشراف زاده دست و پا چلفتی است که چشمانی ضعیف دارد و مجبور به استفاده از عینک می شود. وی برای دیدن چشمان خود را جمع می کرد ، و به دور از خودش نگاه می کرد ...
تشخیص: نزدیک بینی. این یک نقص بینایی است ، به همین دلیل تصویر نه بر شبکیه بلکه در مقابل آن تمرکز می یابد. به همین دلیل ، فرد اشیاء دور را ضعیف می بیند. پیر جوانی تحصیل کرده است. او به دلیل خواندن در نور کم می تواند دید خود را خراب کند.
 

9. دونا تارت Goldfinch: تئو دککر

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
تئو 13 ساله از یک حمله تروریستی در موزه هنر متروپولیتن جان سالم به در برد. او در حال از دست دادن مادر است. در طول زندگی ، او از خاطرات منفی رنج می برد ، که از آن طریق دککر شروع به احساس خفه شدن و وحشت می کند: گاهی اوقات غم و اندوه غیرمترقبه بر او مستولی می شود.
تشخیص: اختلال هراس. حمله اضطراب شدید ، که با ترس بی علت همراه است. در طی وحشت کنترل نشده ، ضربان قلب بیمار افزایش می یابد ، حالت تهوع ، سرگیجه ،بی حسی اندام ها ، کاهش حافظه کوتاه مدت ، لرز و تعریق رخ می دهد.
 

10. فئودور داستایوسکی جنایت و مکافات: راسكولنیكف

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
در تمام طول رمان وضعیت دردناک راسکولنیکف را مشاهده می کنیم. او از تب و لرز رنج می برد ، مرد جوان چندین روز را در حالت ناخودآگاه در رختخواب می گذراند. روان راسکولنیکف بسیار ناپایدار است: به نظر می رسید که بسیاری از افراد در اطراف او هستند و می خواهند او را بگیرند و او را به جایی ببرند ، خیلی درباره او بحث و گفتگو می کنند. سپس ناگهان او در اتاق تنها است  ...
تشخیص: آنفولانزا. در برابر پس زمینه آنفولانزا ، روان پریشی عفونی می تواند بروز کند: سردرگمی ، افسردگی ، افکار خودکشی و اضطراب . در راسكولنیكف می توان پوششی از  توهم و افكار وسواسی را مشاهده كرد. همه اینها علائم بیماری است.
نظر شما در باره قهرمانان ادبیات جهان چیست؟ کسی را می شناسید که نام او در این مقاله خالی باشد؟به نظر من جای ایلیا ایلیچ آبلوموف از کتاب ابلوموف در این لیست خالی است.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا نویسنده معروف ادگار آلن پو به صورت مرموزی ناپدید و در 40 سالگی درگذشت

در

ادگار آلن پو
نویسنده بزرگ  ادگار آلن پو در 40 سالگی در شرایط بسیار عجیبی درگذشت. اندکی قبل از مرگ وی ، ادگار آلن پو ناپدید شد ، و به دلایلی در لباس شخص دیگری در یک میخانه پیدا شد. او نمی توانست بدون کمک دیگری راه برود و منسجم صحبت کند. درمورد مرگ ناگهانی  و عجیب ادگار آلن پو ، بسیاری از تئوری ها بوجود آمد. به گفته یکی از آنها ، نویسنده با مصرف هرگونه مواد مخدر سعی در خودکشی داشته است ، این می تواند وضعیت غیرمعمول یکی از بزرگان ادبیات جهان را توضیح دهد. با این حال ، مطالعات علمی اخیر این گزینه را رد کرده است.

 

شامگاه 3 اکتبر سال 1849 در بالتیمور ، دکتر جوزف اسنودگراس ، که از دوستان دیرینه ادگار آلن پو بود ، یادداشتی دریافت کرد: "در نزدیکی محل رای گیری منطقه 4 ، در میخانه ریان ، یک آقای نسبتاً پریشان وجود دارد که بنام Edgar A. Poe شناخته شده است. وی گفت: "به نظر می رسد او در وضعیت بسیار ناجوری قرار گرفته است و می گوید با شما آشنا است. جوزف اسنودگراس، هنگامی که دوستش ادگار آلن پو را پیدا کرد ، در وضعیت وخیمی قرار داشت - تقریباً به حالت اغما افتاده بود ، سپس به کما رفت. چهار روز بعد ، وی در یک بیمارستان محلی درگذشت و در ارزانترین تابوت ، در گوشه ای دور از گورستان دفن شد. تمام سوابق و اسناد پزشکی ، از جمله شناسنامه او ناپدید شده بود. ممکن است که آنها اصلاً وجود نداشته باشند. پزشکی آن زمان نتوانست (و خیلی هم تلاش نکرد) برای پاسخ به این سؤال که چرا نویسنده مشهور اینگونه درگذشت ، بنابراین نظریه های مختلفی پدید آمد.

 

8f86b9cc-e6ba-49c0-ab23-1cad530deab8.jpg

پرتره ادگار آلن پو ، 3 هفته قبل از مرگ نویسنده

 

نسخه اصلی برای مرگ ادگار آلن پو البته الکل بود که نویسنده مدتها با مشکلاتی روبرو بوده است. بیماریهای مختلف احتمالی دیگری نیز در نظر گرفته شده است: تومور مغزی ، دیابت ، سفلیس ، سکته مغزی، بیماری های قلبی عروقی یا آپوپلی ،  الکل ، صرع ، مننژیت و وبا. یک نظریه جالب ، وضعیت وخیم ادگار آلن پو را با انتخابات کنگره و مجلس قانونگذاری مریلند ، که در آن زمان در بالتیمور برگزار می شد ، مرتبط می کند. ظاهراً ، در اواسط قرن 19 ، هیچ لیست انتخاباتی وجود نداشت ، بنابراین "کاندیدا های سیاسی" گذشته بعضی اوقات به سادگی رأی دهندگان فقیر را با توزیع  سخاوتمندانه الکل و حتی زور و کتک ، مجبور می کردند چندین بار رأی دهند. نویسنده مستعد نوشیدن زیاد بود ، خیلی خوب می توانست به یک اکسسوری تصادفی تبدیل شود و قربانی چنین "مبارزه سیاسی" شود.

 

یک تئوری رایج دیگر ، خودکشی احتمالی یا به اصطلاح تلاشبرای خودکشی بود. اگر به تاریخچه مشکلات زندگی او نگاه کنیم ، ادگار آلن پو می تواند در این باره به طور اصولی تصمیم بگیرد: با وجود موفقیت های ادبی ، او بسیار ضعیف زندگی کرد ، چون زیاد می نوشید ، در سالهای اخیر کمتر و کمتر می نوشت ، و مجبور شد حتی در دادگاه ها از شهرت خود دفاع کند. تنها درآمد پایدار او ارائه سخنرانی بود ، اما حتی گاهی اوقات به دلیل نوشیدن زیاد این درآمد را از دست می داد. یک سال و نیم پیش از وقایع توصیف شده ، نویسنده همسر محبوب خود را از دست داد و بسیار نگران بود. اما ، از طرف دیگر ، اندکی قبل از مرگ او ، به نظر می رسید همه چیز چندان بد نیست: ادگار آلن پو با عشق دوران کودکی خود آشنا شد ، به او پیشنهاد ازدواج داد و حتی به خاطر همین او به جامعه هوشیار "پسران اعتدال" پیوست. قرار بود عروسی برگزار شود و نویسنده بزودی مسائل مالی را برطرف کند - منتخب وی ثروتمند بود.

 

برای درک وضعیت ، متخصصان دانشگاه لنکستر و دانشگاه تگزاس یک مطالعه غیرمعمول انجام دادند. آنها 309 نامه ادگار آلن پو ، 49 شعر و 63 داستان را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. یک برنامه رایانه ای متناسب با واژگان قرن نوزدهم در آثار ادگار آلن پو برای نشانگر کلمات جستجو شد که روانشناسان گرایش خودکشی یک شخص را تعیین می کنند.


مشخص است که در افراد افسرده ترکیب واژگانی زبان نوشتاری و گفتاری به طرز چشمگیری تغییر می کند: علاوه بر واژگان منفی آشکار مثل "مرگ" ، "متوفی" و غیره ، استفاده از ضمایر اول شخص در مفرد ("من" ، "مال من") افزایش می یابد. اما ضمایر موجود در جمع ("ما" ، "مال ما") کمتر می شوند - گویا شخص خود را در حالت انزوا می داند و خود را از اجتماع انسانی دور می كند. تعداد مفاهیم مثبت ("زندگی" ، "نور" ، "شادی") نیز کاهش می یابد. البته چنین تحلیلی و حتی تجزیه و بررسی سالهای خلاقیت ، بدون استفاده از رایانه غیرممکن خواهد بود ، زیرا میزان اطلاعات مورد بررسی بسیار زیاد است.

 

دانشمندان داده هایی به دست آوردند که به آنها امکان می داد نتیجه گیری های کاملاً واضحی انجام دهند. آنها واقعاً در متون ادگار آلن پو "الگوهای ماندگار افسردگی" را دیدند ، اما آنها به سالهای آخر کار او مراجعه نکردند. حداکثر تعداد کلمات نشانگر در بزرگترین سالهای  موفقیت نویسنده و همچنین پس از درگذشت همسرش یافت شد. در مورد 1849 ، ادگار آلن پو در آن زمان قطعاً از وضعیت افسردگی رنج نمی برد و بر این اساس مستعد خودکشی نبود.

 

محققان در این مورد ، هدف خود را برای پاسخ به این سؤال که چرا ادگار آلن پو درگذشت ، تعیین نکردند ، اما یکی از نسخه های احتمالی قطعی شد. برای طرفداران کار نویسنده بزرگ و فقط برای دوستداران معماهای تاریخی ، نتیجه گیری دانشمندان آمریکایی مورد توجه بسیاری است.به هر حال ، نسخه کلاهبرداری در انتخابات ، با تمام اصالت آن ، مبنای کاملاً موثقی دارد - موارد مشابه از سایر افراد ثبت شده است ، و تاریخ جرم در انتخابات ایالات متحده به خوبی مورد مطالعه قرار گرفته است.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا پائولو کوئلیو پیش نویس کتابی که با کوبی برایانت نوشت را از بین برد

در

پائولو کوئلیو

مدتها بود که نویسنده مشهور پائولو کوئلیو کتاب جدیدی را برای انتشار آماده کرده بود. این اثر برای مخاطبان کودک طراحی شده و با همکاری بسکتبالیست معروف آمریکایی، کوبی برایانت نوشته شده بود. اما اواخر ژانویه ، در مصاحبه ای با آسوشیتدپرس ، پائولو کوئلیو اعلام کرد که پیش نویس کتاب را نابود کرده است. و قاطعانه از بررسی موضوع انتشار یک اثر به صورت چاپی خودداری کرد.

 

 

کوبی برایانت ، بازیکن بسکتبال سالها است که طرفدار استعداد پائولو کوئلیو است ، به ویژه به افسانه معنوی او "کیمیاگر" علاقه دارد. در اوت سال 2019 ، افسانه NBA (اتحادیهٔ ملی بسکتبال در انگلیسی: National Basketball Association) تمایل به نوشتن کتاب برای کودکان را با پائولو کوئلیو  به اشتراک گذاشت و پائولو کوئلیو به گرمی از برایانت حمایت کرد.

 

پائولو کوئی
پائولو کوئلیو  / عکس

 

اگر این کتاب مورد تقاضا قرار می گرفت ، می توانست یک سری کار را برای کودکان آغاز کند. قرار بود در کتاب جدید ورزش و جادو به هم آمیخته شوند. پائولو کوئلیو و کوبی برایانت یک رمان کودکانه را تصور کردند تا کودکان فقیر و محروم بتوانند ببینند که چگونه ورزش ، سخت کوشی و عزم و اراده به غلبه بر سختی ها کمک می کند. به گفته نویسندگان ، این کتاب برای امیدواری به همه کودکان بود.


کوبی برایانت در یکی از مصاحبه های خود گفت که او ایده ای از کار ، یک طرح کامل و توسعه آن دارد. او می دانست از کجا کتاب را شروع کند و ماجراهای شخصیت ها چگونه به پایان می رسد. این بسکتبالیست از طریق شرکت چندرسانه ای خود Granity Studios با نویسندگان مختلف ارتباط برقرار کرد. اما آخرین پروژه برای او بسیار مهم بود. برایانت اعتراف کرد که همکاری با پائولو کوئلیو باعث می شود کار هزار بار بهتر از این شود که اگر تصمیم گرفت به تنهایی کتاب بنویسد و منتشر کند.

 

91b7a917-647e-46e0-b71b-ec39a638dca4.jpg

کوبی برایانت  / عکس


کوبی برایانت و پائولو کوئلیو آهسته شروع به کار کردند و تلاش کردند اثری ادبی را خلق کنند که برای نسل جوان جالب باشد. پس از خواندن ، کودکان باید با وجود وضعیت اجتماعی یا مالی ، تمایل به پیشرفت را احساس می کردند. این بسکتبالیست در آماده کردن کتاب به عنوان نمونه ای مثبت برای کودکان در سراسر جهان توجه ویژه ای داشت.

کوبی برایانت  فعالیت ورزشی خود را در مدرسه آغاز کرد و پس از دریافت آموزش متوسطه ، با دستیابی به موفقیت غیرقابل تصور در بسکتبال ، بازی در NBA را آغاز کرد. او 5 عنوان قهرمان ، دو مدال المپیک و چهار جوایز مسابقه  را کسب کرده است. او هرگز بعد از پیروزی های خود استراحت نکرد و همیشه برای پیشرفت  جدید تلاش می کرد.


وی پس از پایان کار خود در NBA ، فیلم انیمیشن بسکتبال عزیز را کارگردانی کرد که در سال 2018 اسکار بسکتبالیست حرفه ای را به اسکار رساند. زندگی او  می توانست نمونه ای از استقامت و عزم و اراده باشد.

اما در اواخر ژانویه سال 2020 ، هلیکوپتر شخصی کوبی برایانت ، که در آن وی به همراه دختر 13 ساله خود جیانا و هفت دوست دیگر خانواده وی بودند ، در Calabas ، کالیفرنیا سقوط کرد. همه مسافران فوت شدند.

 

کوبی برایانت
کوبی برایانت  / عکس

این فاجعه در 26 ژانویه اتفاق افتاد و دو روز بعد پائولو کوئلیو قصد خود را برای از بین بردن پیش نویس های کتاب اعلام کرد که با همکاری بازیکن بسکتبالیست افسانه ای نوشته شده است.

به گفته نویسنده ، برایانت از این کتاب خواسته بود كه به همه كودكان محروم نمونه ای از چگونگی غلبه بر سختی ها از طریق ورزش را نشان دهد. اما بدون همکاری بسکتبالیست افسانه ای ، کار تمام معنا را از دست می دهد و بنابراین هیچ دلیلی برای پایان دادن به این پروژه بدون الهام بخش ایدئولوژیک و نیروی محرک آن وجود ندارد.

 

پائولو کوئلیو
پائولو کوئلیو

پائولو کوئلیو با استدلال هواداران بسکتبالیست با مرگی تراژیک ، که نویسنده را ترغیب کرد این کتاب را به یاد کوبی برایانت تمام کند ، موافقت نکرد. در عین حال ، این رمان نویس معتقد است که پدیده و میراث خلاق بسکتبالیست افسانه ای همچنان باید در نسل های آینده مورد مطالعه قرار گیرد.ارتباط با برایانت نویسنده مشهور کوئیلو را متقاعد کرد که این ورزشکار ایده های بسیاری در رابطه با حوزه های مختلف زندگی دارد. او فردی بسیار متنوع بود و استعدادهای او فراتر از بسکتبال گسترش می یافت.

 

کوبی برایانت و پائولو کوئلیو
کوبی برایانت و پائولو کوئلیو. / عکس

پائولو کوئلیو خاطرنشان کرد که خود او هنگام کار با کوبی برایانت چیزهای زیادی آموخته بود. در همان زمان ، نویسنده قصد خود را برای نوشتن کتاب در مورد آن درسهایی که از برقراری ارتباط با افسانه بسکتبال و مردی با روح عالی آموخته بود ، اعلام کرد.


پائولو کوئلیو یکی از نویسندگان بسیار پربازدید روی زمین است. وی به عنوان مشاور یونسکو منصوب شد و از غلبه بر مشکلات پیش روی قاره آفریقا مراقبت کرد. وی بالاترین بررسی ها و جوایز بین المللی را دریافت کرد.

نظرات

در ادامه بخوانید...

این عکس که برای اولین ‌بار منتشر می‌شود، ماجرای جالبی دارد

در

مسابقه داستان نویسی


ماجرای اولین داستان صمد بهرنگی است که در مسابقه‌ ی داستان نویسی با داوری احمد شاملو رتبه‌ای بالاتر از داستان نویسنده ، محمدعلی سپانلو کسب کرد.
صمد بهرنگی هنوز 18 سالش نشده بود که «عادت»، نخستین داستانش را نوشت. برخلاف آنچه در تماميِ منابع آمده، صمد «عادت» را در ١٣٣٩ ننوشته بود. در سال ١٣٣٨ چهارمين دوره‌ی مسابقات داستان‌نويسی کشوری (اطلاعات جوانان) برگزار شد و هيأت داوران علی‌اصغر صدر حاج سيدجوادی، رضا سيدحسينی، ايرج قريب و احمد شاملو بودند.


نام‌های برگزيده‌ها هم مثل هيات داوران جالب است. «اطلاعات جوانان» در يکي از شماره‌هاي خود در سال ١٣٣٨ کل ماجرا را اين طور شرح مي دهد: «آقای شاملو که از داستان‌نويسان برجسته و باتجربه‌ی امروزند خواهش ما را برای شرکت در اين داوری قبول نمود و به اين ترتيب هيأت پنج‌نفری داوران ما در اين دوره تشکيل يافت. امتيازات:

سطح نمرات در اين دوره نسبت به دوره‌هاي قبل کمي بالا بود. بعد از جمع امتيازات خسرو آريا دانش‌آموز شيرازی که «زنک دوم» (زنگ دوم؟) را نوشته بود با مجموع ٧٤ امتياز رتبه اول را بدست آورد. نصرالله فخاريان جوان آباداني که براي اول شدن نيز شانس زيادي داشت با مجموع ٧١ امتياز دوم شد. محمود طياري از رشت با ٥/٦٩ امتياز سوم شد. فخاريان «ديوار» و طياري «نقش» را نوشته بود.» گزارش به پايان نرسيده.

 

قرار است دو نام ديگر هم به برگزيده‌ها اضافه شود. دو نويسنده‌ ی آماتور که نامشان را هیچکس تا آن روز نشنیده است. عکس برگزيده‌ها را هم بالاي گزارش چاپ کرده‌اند. دومي از سمت چپ جوانی را نشان می‌دهد، با استخوان‌هايی درشت در فک و گونه و دماغي بدقواره که انگار جز اين صورتِ تخت، بر هيچ صورت ديگری نمي‌نشيند. نام او صمد بهرنگي است که «از تبريز با ٦٦ امتياز چهارم شد. او «عادت» را نوشته بود. «مرگ خورشيد» نوشته محمدعلی سپانلو ٦٥ امتياز آورد و در رديف پنجم قرار گرفت».

نظرات

در ادامه بخوانید...