معرفی کتاب "و حتی یک کلمه هم نگفت"

در

هاینریش بل این کتاب را درباره زمان صلح نوشت. اما همه چیز در این رمان جنگ را نفس می کشد. خرابه های شهر هنوز هم ساخته نشده است، و سرنوشت های ناشی از شخصیت های او، و آن دسته از بمب های زمانی که در روح شخصیت های اصلی فرد و همسرش منفجر میشود. کل رمان مجموعه ای از فصل ها به نام یکی یا دیگری است. آنها در همان خیابان ها راه می روند، آنها جنگ را به یاد می آورند، در مورد کودکان قاطعانه فکر می کنند، رنج می برند، غمگین می شوند و از درد می ترسند. کته همچنین در ترس ابدی زندگی می کند. ترس از همسایگان، از جامعه، از چیزی که در کلمات واضح و روشن نیست. آنها یکدیگر را دوست دارند، اما نمی توانند با هم باشند. آنها به یکدیگر نیاز دارند، اما به نظر می رسد که آنها نمی توانند در صلح با هم زندگی کنند، و چه می توانیم در مورد آنها بگوییم؟

"و حتی یک کلمه هم نگفت" - یک رمان روانشناختی است.  فرد، که تقریبا بلای بی تفاوتی او را بلعیده بود، دشوار است درک کنیم، چگونه می تواند کودکان را ضرب و شتم کند؟ چگونه می تواندبا آخرین سکه ودکا خریداری کند و سکه ها را در

ماشین های بازی از دست بدهد؟  

نقد هایی که بلافاصله پس از انتشار این کتاب به رشته تحریر درآمد به ده ها رسید و بسیار فراتر از مرزهای آلمان رفت: خوانندگانش در فرانسه ، ایتالیا، اتحاد جماهیرشوروی، ایالات متحده امریکا و سوئد آن را به عنوان رمانی ارزنده ستودند.کارل کرن یکی از منتقدان مشهور آلمانی در آن دوران چنین نوشت : اگر از این پس از من سوال کنند که آلمانی ها روی چه کتابهایی می توانند حساب کنند که واقعا پر از انرژی و حقیقت باشند، من از کتابهای هاینریش بل نام خواهم برد، و منظور او بیشتر کتاب "و حتی یک کلمه هم نگفت" بود .

قسمت کوتاهی از کتاب:

آقای فرانکه به ندرت حرف می زند . در غیاب همسرش ، گاهی سری به اتاق ما می زند و بی آنکه کلمه ای حرف بزند ، یک بسته شکلات روی میز کنار در خروجی می گذارد . بعضی وقتها ، من اسکناسی را که توی کاغذ کادو پیچیده شده، پیدا می کنم و گاهی صدای او را می شنوم که در راهرو بچه ها را چند لحظه اینگه می دارد، چند کلمه ای با آنها پچ پچ می کند . آنها بعد برایم تعریف می کنند که موهاشان را نوازش کرده به ایشان گفته "عزیز"
اما خانم فرانکه با او فرق دارد، زنی است خیلی سرزنده و حراف و نامهربان. از یک خانواده قدیمی تاجر پیشه این شهر است،خانواده ای که نسل اندر نسل ، پیوسته کالای تجاری خود را عوض کرده و هر بار کالای با ارزش تری انتخاب کرده است:از روغن به نمک و آرد و از ماهی و پارچه کتان به شراب رسیده و بعد به طرف سیاست
کشیده شده است، سپس مشغول دلالی زمین شده اند و امروزه گاهی این احساس به من دست می دهد که به تجارت پر ارزش ترین کالاها مشغولند: تجارت با مذهب 
خانم فرانکه فقط گاهی ، در موقعیت های نادر و استثنایی مهربان می شود ،بیش از هر چیز ، وقتی از پول حرف می زند. او این کلمه را با چنان لطافتی تلفظ می کند که مرا به وحشت می اندازد:به همان شکل که بعضی مردم دلشات م یخواهد کلمات "زندگی" ، "عشق" "مرگ" یا خدا را تلفظ کنند ، آرام ، آهسته ، با وحشتی خفیف و پنهان و نوعی مهربانی در صدایش ، برق چشمهایش بیشتر و خطوط چهره اش جوانتر می شود.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا باید هر روز مطالعه کنیم؟

در

آخرین باری که کتاب یا مقاله ای از یک مجله را خواندیده اید کِی بوده؟ اگر شما هم جزو تعداد بیشماری از افراد هستید که مطالعه جزو عادات روزانه شان نیست، یک چیزی را از زندگیتان جا انداخته اید: مطالعه تاثیرات بسزای زیادی دارد، و فقط چند تای آنها را در این مقاله برای شما آورده ایم.

1. فعال کردن ذهن

مطالعات نشان داده اند که تلاش برای فعال نگه داشتن ذهن می تواند روند بیماری هایی مانند آلزایمر و زوال عقلی را آهسته کند ( یا حتی از بروز این بیماری ها جلوگیری کند). همانند سایر ماهیچه های بدن، مغز هم برای سالم و فعال ماندن نیاز به ورزش دارد، پس جمله "از آن استفاده کنید وگرنه از دستش می دهید" در این مورد کاملا صدق می کند. مطالعه، حل کردن معما و انجام بازی هایی مانند شطرنج می تواند در جهت فعال نگه داشتن ماهیچه های مغزی بسیار مفید باشد.(سیارک)

2. کاهش اضطراب

مهم نیست که با چه میزان اضطراب در محل کارتان، در روابط شخصیتان و یا دیگر مشکلاتتان دست و پنجه نرم می کنید، تمام این استرس ها زمانی که خود را غرق خواندن یک داستان جذاب کنید از بین می روند. یک رمان خوب می تواند شما را به دنیاهای دیگر ببرد. یک مقاله جذاب هم می تواند شما را از فکر به گذشته و آینده تان دور کند و شما را در لحظه نگه دارد، تا مغزتان برای مدتی هرچند کوتاه از تنش های روزمره به دور باشد.

3. کسب دانش

هر چه بخوانید در ذهنتان باقی می ماند، و نمیدانید که چه زمانی ممکن است به کارتان بیایند. هر چه دانش بیشتری کسب کنید، می توانید به شکلی موثرتر در مقابل مشکلاتتان قد علم کنید.

به علاوه، هر وقت در شرایطی بسیار دشوار قرار گرفتید و تمام داراییتان، از شغلتان گرفته تا اموال و حتی سلامتیتان را از دست دادید، بدانید که دانشتان هنوز سر جایش است.

4. افزایش دایره لغات

هر چه بیشتر بخوانید، دایره لغاتتان هم افزایش می یابد و می توانید بصورت روزمره از آنها استفاده کنید. خوش صحبت بودن در هر حرفه ای می تواند سبب پیشرفت فرد شود، و دانستن این که می توانید با اشخاص بلند مرتبه، با اعتماد به نفس بالا صحبت کنید، سبب افزایش عزت نفستان می شود. حتی می تواند به شما در حرفه تان کمک کند. افرادی که زیاد مطالعه می کنند و در زمینه های مختلف دانش کسب میکنند سریع تر از آنهایی که دایره لغات پایینی دارند و چیزی از ادبیات سرشان نمی شود در کارشان ترفیع می گیرند.

خواندن کتاب همچنین در یادگیری زبان جدید هم مفید است. افراد غیر بومی یک زبان با خواندن کتاب های متعدد در آن زبان خاص می توانند دایره لغاتشان را در متن افزایش دهند که در صحبت کردن و نوشتن، بسیار به آنها کمک میکند.

5. تقویت حافظه

زمانی که کتابی را میخوانید، طبعا باید شخصیت های کتاب را همراه با پیش زمینه، و نکات ظریفی که در موردشان نوشته شده به خاطر بسپارید. شاید این کار برایتان سخت بنظر برسد اما مغز عضوی شگفت انگیز از بدن است و قادر به به خاطر سپردن اتفاقات با استفاده از ایجاد ارتباط بین آنهاست. هر حافظه جدیدی که ایجاد می کنید سبب شکل گیری سیناپس (مسیرهای مغزی) های جدید می شود و سیناپس هایی هم که از قبل در مغز وجود داشته اند را تقویت میکند، این امر به حافظه کوتاه مدت کمک می کند.(سیارک)

6. تفکر تحلیلی

حتما تا به حال رمانی مرموز خوانده اید و تلاش کرده اید که معماهای آن را قبل از تمام کردن کتاب در ذهنتان تحلیل کنید. با این کار شما تمام جزئیات را در نظر میگیرید و جوری آنها را در کنار هم می چینید که به نتیجه برسید.

این کار همچنین برای تجزیه و تحلیل طرح داستان هم به کار می آید. تشخیص این که آیا کتابی که خوانده اید به خوبی نوشته شده یا نه، شخصیت های داستان به خوبی گسترش داده شده اند یا نه و غیره، تمام این فعالیت ها که به هنگام خواندن رمان انجام می شود سبب تقویت تفکر تحلیلی شما خواهند شد.

7. تقویت تمرکز

در دنیای امروزی که تاثیر اینترنت را در جای جای آن می توان مشاهده کرد، توجه مان به میلیون ها چیز متفاوت در آن واحد جلب می شود. در یک مدت زمان کوتاه 5 دقیقه ای، یک فرد معمولی فعالیت های چون چک کردن ایمیل و توییتر،  چت کردن، دید زدن گوشی موبایل و ارتباط با همکاران را انجام می دهد. اینگونه فعالیت ها سبب افزایش اضطراب و کاهش قدرت خلاقیت ما می شوند.

زمانی که در حال خواندن کتاب هستید، تمام تمرکزتان بر روی داستان است، و خود را در تک تکِ جزئیات غرق می کنید. سعی کنید برای مدت زمان 15 تا 20 دقیقه، قبل از این که سر کار بروید، مطالعه کنید ( مثلا هنگامی که در اتوبوس یا مترو نشسته اید)، و زمانی که به محل کارتان برسید از میزان تمرکزتان شگفت زده خواهید شد.

8. مهارت نوشتاری بهتر

خواندن یک متن خوب، کمک بسزایی به قدرت نوشتن فرد می کند. زیرا هنگام خواندن، شما می توانید سبک و سیاق نوشته را تحلیل کنید و این کار در نوع نوشتن شما هم تاثیر می گذارد و مهارت های نوشتاریتان را بهبود می بخشد. موسیقی دان ها و نقاش ها هم مانند نویسندگان از این مهارت برای بهتر کردن کارشان استفاده می کنند.

9. آرامش

علاوه بر تمدد اعصابی که به هنگام خواندن یک کتاب خوب ایجاد می شود، ممکن است موضوعی که در حال خواندن آن هستید باعث ایجاد حس آرامش درونی در شما شود. خواندن متون معنوی سبب کاهش فشار خون شده و حس آرامش را در فرد ایجاد می کند، در حالی که خواندن کتب انگیزشی (self-help books) (مانند کتاب "راز" یا کتاب "چه کسی پنیرم را جا به جا کرد") باعث ایجاد اختلالات روحی و ذهنی در فرد می شوند.ترجمه  itrans.ir  

نظرات

در ادامه بخوانید...

عادات مطالعه ای انسانهای موفق

در

(سیارک)کسانی که در عرصه زندگی به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند و به آرزوهای خود رسیدند، همه در یک چیز مشترک بودند؛ اگر فکر می کنید آن چیز، هوش فوق العاده بالا یا یک شانس بزرگ در زندگیشان بوده، سخت در اشتباهید؛ آنها فقط از فواید مطالعه کردن آگاه بوده اند. کتابها بزرگترین سرمایه گذاریشان در زندگی بوده است.

از 2 دلار تا 20 بیلیون دلار

دو نوجوان در اوهامای نبراسکا کاری در یک مغازه خوار و بار فروشی پیدا کردند. یکی از آنها که سنش بیشتر بود، حسابی از اوضاع دشوار مالی و شرایط سخت زندگی اش به تنگ آمده بود؛ او مجبور بود همستر نگهداری کند و بعد بفروشد تا بتواند کمی پول پس انداز کند. آن یکی که جوان تر بود، نوه صاحب مغازه نیز بود و کمی رفتن به کالج را به تعویق انداخت تا بتواند پول دربیاورد؛ او برای این که پول دربیاورد کارهای عجیبی می کرد؛ مثلا آدامس می فروخت یا یکی یکی درب خانه هارا می زد و به آنها نوشابه می فروخت.

جالب است بدانید که آنها در آن زمان روزی دو دلار درآمد داشتند. حالا که دهه ها از آن وقت می گذرد، با تأسیس شرکت هلدینگ برکشایر هاتاوی، آنها نزدیک به 20 بیلیون دلار درآمد سالانه دارند. حالا فکر می کنید این دو نوجوان چه کسانی بودند؟ بله. چارلی مانگر و وارن بوفت. اما مسئله اصلی اینجاست که این دو نوجوان که در خیابان دست فروشی می کردند و حتی پول کافی برای رفتن به کالج نداشتند چگونه به یکی از بزرگترین سرمایه داران آمریکا بدل شدند؟

بوفت 80 درصد از وقت خودرا در روز به مطالعه اختصاص می دهد

چارلی مانگر که حالا پیرمردی 84 ساله شده، برای دانشجویان حقوق علاقه مند و کنجکاو، پرده از راز موفقیتش برداشت و برای آنها از چگونگی آن گفت: «من دائما با کسانی مواجه می شوم که خیلی از نظر هوش و استعداد با مردم عادی فرقی ندارند، گاهی حتی کسانی را می بینم که خیلی دل به کار نمی دهند و حوصله آنرا ندارند اما مثل یک ربات هر چیزی که علاقه دارند را یاد می گیرند. دانشِ آنها، در حیطه کار یا علاقه شان، هرشب که به رختخواب می روند، کمی بیشتر از قبل شده است و همین است که برایشان معجزه می کند، بخصوص اگر مسیری طولانی در پیش داشته باشند.»

شاید کمی باور کردنش دشوار باشد، اما زمانی که تازه این شرکت هلدینگ را راه اندازی کرده بودند، چارلی بیشتر وقت خودرا در روز صرف مطالعه می کرد و چیزی بین 600 تا 1000 صفحه در روز کتاب می خواند. همین حالا هم که پا به سن گذاشته و چشمانش همانند قبل یاری نمی کنند، 80 درصد روز خود را به مطالعه اختصاص می دهد. این عادت روزانه چارلی را به یکی از بزرگترین سرمایه داران آمریکا و جهان بدل کرد. بله چارلی همان نوجوانی است که روزی در خیابان دست فروشی می کرد.

او در ادامه صحبتهایش با دانشجویان گفت: «در طول روز حداقل 500 صفحه کتاب بخوانید. اینگونه خواهید توانست دانش کافی در اختیار داشته باشید. دانش همانند پولی که جایی سرمایه گذاری می کنید، روز به روز بیشتر می شود. همه شما توانایی آن را دارید که روزی 500 صفحه کتاب بخوانید، اما اینکه چند نفر از شما اراده این کار را داشته باشند را نمی دانم.» در آخر نیز چارلی همه صحبتها خودرا در این یک جمله خلاصه کرد: «مهم نیست کجای زندگی ایستاده اید، بیشتر و بیشتر یاد بگیرید و اینگونه است که موفق خواهید بود.منبع

باشگاه کتاب خوانی مولتی میلیاردرها

بوفت و مانگر تنها کسانی نیستند که موفقیت این روزهای خودرا مدیون مطالعه و کتاب خواندن می دانند. الن ماسک، که یکی از کارآفرینان حال حاضر در حوزه تکنولوژی به حساب می آید، با مطالعه کتاب توانست یاد بگیرد چگونه موشک درست کند. الن در اوان کودکی از سمت بچه های دیگر بسیار مورد آزار و اذیت قرار می گرفت؛ او در آفریقای جنوبی زندگی می کرد. برای اینکه کمی آرامش پیدا کند و از فشار آنچه در طول روز تحمل کرده بود بکاهد، رو به کتاب خوانی آورد؛ او بیشتر کتابهای علمی خیالی و فانتزی می خواند. همین کتاب خواندن قوه تخیل اورا به کار انداخت و الهام بخش او شد تا یک میراث شگفت انگیز در دنیا از خود به جای بگذارد.

بیل گیتس، که معرف حضور همه هست و ثروتمندترین مرد روی کره زمین است، یکی از کسانی است که مطالعه زیادی دارد. او نزدیک به پنجاه کتاب در طول سال می خواند، اما با این تفاوت که کتابهایی که بیل می خواند، ادبیات داستانی نیستند و بیشتر کتابهای مربوط به دانش و تکنولوژی مربوط به کارش را مطالعه می کرد. با اینکه بیشتر اوقات روز را مجبور به سفر کردن و ملاقات با انسانهای جدید است، بازهم برای کسب دانش بیشتر، کتاب خواند را بهترین راه می دانست.

فراموش نکنید که نام مارک زاکربرگ، خالق فیسبوک نیز در این لیست جای می گیرد. در سال 2015 بود که مردم را به چالشی دعوت کرد؛ او از انها خواست در باشگاه کتاب خوانی به وی بپیوندند تا دو هفته یکبار یک کتاب بخوانند.

خب. حالا شما بگویید، اهدافتان از مطالعه کردن چیست؟

آیا مایل هستید امشب که به رختخواب خود می روید نسبت به روز قبل دانش بیشتری اندوخته باشید؟

با وجود اینکه خواندن کتاب بسیار ثمربخش و مفید است، بسیاری از مردم اینکاررا خسته کننده و آزاردهنده می دانند. سؤالهایی از این قبیل می پرسند: چرا کتاب بخوانم وقتی می توانم آخر شب به جای آن سریال مورد علاقه ام را تماشا کنم؟ یا چرا مطالعه کنم وقتی می توانم با دوستانم بیرون بروم و اوقات خوشی را سپری کنم؟ خب درپاسخ این دوستان عزیز باید گفت که نابرده رنج گنج میسر نمی شود. آرزوهای بزرگ انسانهای بزرگ نمی خواهد. تنها باید خودرا مجبور به داشتن برنامه ای در طول روز کنید. برنامه ای برای مطالعه. شاید در اولین نگاه کمی دشوار به نظر برسد که واقعا دشوار هم هست، اما می توان با ترک عادات رفتاری گذشته و جانشین کردن عادت خوب مطالعه به هرچه که می خواهید دست پیدا کنید. کمی دانش بیشتر در طول یک روز به دانش عظیمی در سال بدل می شود که می توانید از آن در مسیر پیشرفتن و رسیدن به آرزوهایتان بهره بگیرید. تکنولوژی نیز به کمک شما آمده و دیگر نیازی به حمل کتابهای کاغذی ندارید. می توانید هرکتابی را که دوست داشته باشید روی تلفن همراه خود بریزید و در اوقاتی که کاری ندارید به مطالعه مشغول شوید.(سیارک)

نظرات

در ادامه بخوانید...

داستان کوتاه "خاطره " نوشته مارسل پروست

در

سال گذشته من مدتى را در «ت» گذراندم، در گراند هتل که در انتهاى دوردست ‏ساحل، رو به دریا قرار داشت. به دلیل دود و بخارى که از آشپزخانه‌ها و آب‏‌هاى مانده‏ برمی‌خاست و ابتذال مجلل پرده‌هاى نقش ‏دارى که تنها شى‏ء متفاوت روى دیوارهاى ‏لخت خاکسترى بود و تزئینات این تبعید را کامل می‌کرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه ‏روزى همراه با تندبادى که خبر از توفان می‌داد، در راهرویى به سوى اتاقم قدم ‏برمی‌داشتم که بوى نادر دلاویزى درجا میخکوبم کرد. دریافتم که نمی‌شود از ماجرا سردرآورد، اما بو، آن چنان پرمایه و آن چنان به نحوى پیچیده گلستانى بود که به گمانم ‏تمامى باغ‏‌هاى گل وگلزارها را لخت کرده بودند تا چند قطره از آن عطر تولید کنند. این‏‌ برکت نفسانى آن چنان نیرومند بود که زمانى دراز پابه‌ پا کردم بى‌آن که پیش بروم؛ آن‏سوى شکاف درى نیمه‏ باز که تنها راه خروج آن بوى مست کننده بود اتاقى یافتم که به‏ رغم یک نگاه آنى، حضور شخصیتى بس متعالى در آن احساس می‌شد. چگونه مهمانى ‏می‌توانست در دل چنین هتل تهوع آورى، محرابى چنین پاک به خود اختصاص دهد، به‏ خلوتگاهى چنین مهذب تکامل بخشد و برج عاجى منزوى از رایحه دلاویز برپا کند؟ صداى پاهایى، ناپیدا از سرسرا و پیش‏تر از آن، حرمتى تقریبا مذهبى مانعم شد که با آرنج در را بازتر کنم. به یکباره، باد خشمگین، پنجره فکسنى راهرو را درهم شکست، بادى شور با موجى گسترده و تند به درون وزید و آن عطر گلستانى غلیظ را بى‏ آن که به ‏کلى در خود غرق کند، در هوا پراکنده کرد.
من هیچگاه مقاومت ظریف آن عطر اصیل را از یاد نخواهم برد که با جان مایه خود بربوى آن باد گسترده فائق آمد. وزش باد، در اتاق را بسته بود و به ناگزیر به طبقه پائین رفتم. اما حاصل بخت و اقبال بد و آشفته این بود: وقتى درباره ساکنان اتاق ۴۷ (چون آن‏ موجودات گزیده نیز مثل دیگران شماره داشتند) پرس و جو کردم، تنها اطلاعى که مدیر هتل توانست پیدا کند، مشتى اسم آشکارا مستعار بود. تنها یکبار صداى متین و لرزان وموقر و آرام مردانه‌اى را شنیدم که گفت: «ویولت»، و صداى آهنگین فوق طبیعى زمانه‌اى‏ را که پاسخ داد: «کلارنس». به رغم این دو نام انگلیسى، بنا به گفته کارکنان بومى هتل به‏ نظر می‌رسید که غالبا به زبان فرانسوى حرف می‌زنند- و بى‌هیچ لهجه خارجى.
چون غذای‌شان را در اتاقى خصوصى می‌خوردند، نمی‌توانستم ببینمشان. تنها یک‏بار، در طرح و خطوطى محو، آنچنان به نحوى روحانى نمایان، آن چنان به نحوى یگانه ‏مشخص که در ذهنم به صورت یکى از متعالی‌ترین مظاهر زیبایى باقى مانده است، زنى‏ بالا بلند را دیدم که از نظر دور مى‏ شد، چهره‌اش گریزنده، اندامش لغزان در روپوشى ‏دراز و پشمین به رنگ قهوه‌اى و صورتى.
چند روز بعد، همانطور که از پلکانى کاملا دور از آن راهروى اسرارآمیز بالا می‌رفتم، بوى خوش خفیفى، به طور قطع همانند همان بوى بار اول را حس کردم. به‏ سمت راهرو پیش تاختم و همین که به آستانه در رسیدم، هجوم همان عطرهاى وحشى‏ که مثل موجودات زنده می‌غریدند و مردم پرمایه‌تر می‌شدند، کرختم کرد. از میان در کاملا گشوده، آن اتاق بی‌مبلمان انگار دل و روده‏‌اى بیرون ریخته بود. چیزى حدود بیست شیشه کوچک شکسته روى پارکت کف اتاق، آلوده به لکه‌هاى خیس، پخش و پلا بود. مستخدم بومى که داشت کف اتاق را کهنه می‌کشید گفت «امروز صبح رفتند. عطردان‏ها را شکستند تا کسى از عطرشان استفاده نکند، نمی‌توانستند همه را درچمدان‏هایشان که انباشته از اجناسى بود که از این جا خریده بودند جا دهند. چه وضع ‏بلبشویى!» من یکى از عطردان‏ها را که هنوز چند قطره ‏اى در آن مانده بود قاپیدم. این‏ قطره‏‌ها که از چشم آن مسافران مرموز دور مانده بود، هنوز اتاقم را عطرآگین می‌کنند.
من در زندگى ملال‏ آور خود، روزى از عطرهاى تراویده از دنیایى که آن قدر دلاویز بود مست شدم. این‏ها منادیان زحمت افزاى عشق بودند. ناگهان خود عشق آمده بود، باگل‏هاى سرخش و فلوت‏هایش، تندیس‏گر، کاغذین جامه، دربسته که هر چیز پیرامون‏ خود را معطر می‌کرد. عشق با تندترین نفس اندیشه‌ها درهم آمیخته بود، نفسى که بی‌آن‏که عشق را تضعیف کند، لایتناه‌اش کرده بود. اما من از خود عشق چه می‌دانستم؟ آیا من، به نوعى به رازش پى برده بودم؟ درباره‌اش آیا چیز دیگرى می‌دانستم جز آن عطر اندوهش و بوى عطرهایش؟ آنگاه، عشق رفت و عطرها از عطردان‏‌هاى خرد شده، باغلظت ناب‌ترى بیرون تراویدند. رایحه یک قطره تضعیف شده، هنوز که هنوز است‏ زندگی‌ام را بارور می‌کند.

مارسل پروست نویسنده کتاب در جستجوی زمان از دست رفته

نظرات

در ادامه بخوانید...

10 ستاره مشهور که برای کودکان کتاب نوشتند

در
جیم کری، مدونا، پل مک کارتی.
نوشتن یک کتاب که بتواند خوانندگان را جذب کند کار ساده ای نیست.  و مشخص است که کتاب های کودکان چندین بار دشوارتر است و بدون شک، کار برای کودکان باید خیلی بهتر و با ظرافت تر از کار برای بزرگسالان باشد. افراد مشهور نمی ترسند که در چشم طرفدارانشان مضحک به نظر بیایند. آنها با علاقه قلم به دست می گیرند و کارهای بسیار خوبی را برای نسل جوان می نویسند.
 

مدونا

مدونا با یکی از کتابهایش برای کودکان

زمانی که مدونا در لندن با همسرش گای ریتچی زندگی می کرد، اولین کتاب را برای کودکان، The Rosies English منتشر کرد.

گل های رز انگلیسی داستان چهار دختر به نام های شارلوت، امی، گریس و نیکول است - که در مدرسهای در لندن درس می خوانند. آنهادر یک محله زندگی می کنند و در فعالیت های مشابه هم شرکت می کنند، از جمله در پیک نیک تابستانی و اسکی روی یخ در زمستان.این چهار دوست به یک دختر به نام بینه که در این نزدیکی آنها زندگی می کند، حسودی می کنند زیرا معتقدند زندگی او کامل است. دختران از زیبایی و محبوبیت او در مدرسه بیزارند و .....

گل های رز انگلیسی میلیون ها نسخه را فروخت و به 37 زبان ترجمه شد. این کار از چنین موفقیتی برخوردار بود که خواننده تصمیم گرفت کار خود را در این زمینه ادامه دهد و پنج اثر دیگر را نوشت. 

سومین کتاب مدونای خواننده «یعقوب و هفت دزد» بود. آخرین کتاب سلبریتی معروف در سال 2006 منتشر شد و ادامه "گلهای انگلیسی" بود. پس از ازدواج با گای ریچی و بازگشت به ایالات متحده، مدونا هرگز دوباره قلم به دست نگرفت.
 

توری اسپلینگ Tori Spelling

Tori Spelling و کتاب او Tallulah
 
سبک ستاره سری "Beverly Hills، 90210" از نوشتن autobiographies به ادبیات کودکان پیش دبستانی و مدارس ابتدایی تغییر کرده است. او کتاب «معرفی Tallulah» را نوشت که در آن شخصیت اصلی مجاز به انجام بسیاری از کارها نیست: پوشیدن شلوار جین و صحبت با صدای بلند، کثیف و بی حوصله بودن و ..... خود بازیگر اعتراف می کند: قهرمان کوچک کتاب خودش است. Tori Spelling یک سری کتاب درباره Tallulah نوشته، که هر کدام به کودکان کمک می کند تا فردیت و استقلال خود را حفظ کنند.
 

ماکسیم فدیف

کتاب ماکسیم فدیف "ساوا".  قلب یک جنگجو. 
اولین نسخه این کتاب "ساوا" بود، بر اساس آن انیمیشنی در سال 2015 ساخته شد.
 

شکیرا

خواننده کلمبیایی تنها کتاب کودک خود، ماجراجویی روز جهانی مدرسه را به موضوعاتی از خیریه اختصاص داده که به خود او مربوط می شود. شخصیت اصلی این کتاب، دورا، به کودکان فقیر کمک می کند. در ابتدا، داستان دورا به عنوان یک طرح برای کارتون نوشته شده بود
 

جیم کری

جیم کری با کتاب خود چگونه رولاند تبدیل می شود.
بازیگر مشهور یک داستان واقعی فلسفی نوشته است و آن را به نوه خود جکسون اختصاص داده. داستان به ظاهر ساده و بی نظیر در مورد یک موج است که ازآمدن به ساحل می ترسد.کتاب پرسش های بسیار جدی را مطرح می کند و نه تنها کودکان را، بلکه همچنین بزرگسالان را نیز در نظر می گیرد. بازیگر معروف جیم کری  اعتراف می کند: تمام سوالات مطرح شده در کتاب "چگونه رولاند می غلتد" در کودکی او را نگران می کرده است. کمدین برای داستان خود، جایزه کتاب Jelta Burgess 2013 را دریافت کرد.
این کتاب مصور درباره یک موج کوچک دریا به نام رولاند است، رولاند می‌ترسد زمانی که به ساحل برسد نابود شود.
 

الیز لیپا

Ilze Liepa با کتاب "داستان های تئاتری".
 
"داستان های تئاتری"، که توسط رقصنده و بالرین مشهور نوشته شده است، هدف آن آموزش کودکان برای هنر و به طور کلی تئاتر است. این کتاب شامل 9 داستان است . تمام این اشیا در کتاب الیزه لیپا متحرک هستند و دیدگاه خود را در باره تئاتر دارند.
 

ووپی گلدبرگ

 
ووپی گلدبرگ با کتابی کودکانش.
 
بازیگر آمریکایی مجموعه ای کامل از کتاب های کودکان را نوشته است که شخصیت اصلی آن همان الکساندرا پتراکووا جانسون است. در سال 2010، یک کتاب عجیب و غریب برای کودکان منتشر شد که با طنز Whoopi Goldberg ذاتی نوشته شده بود.
 

جان تراولتا

جان تراولتا
کتاب جان تراولتا "لمس ستاره ها" شامل همه آن داستان های پری و داستان هایی است که بازیگر برای فرزندانش گفته است.
 

پل مک کارتنی

کتاب پل مک کارتنی، خواننده و موسیقیدان نامدار انگلیسی برای آموزش کودکان در سراسر جهان برای مراقبت از طبیعت، برای دوست داشتن حیوانات و جهان اطراف آنها نوشته شده است. داستان تلاش می کند شما از کسانی که ضعیف تر هستند محافظت کنید.
 

جولیان مور

در اولین کتاب خود، هنرمند معروف جولیان مور، بچه ها را دوست دارد خود را دوست دارد، به رغم ظاهری که ممکن است در کانون زیبایی قرار نداشته باشد. قهرمان کتاب مجبور به دفاع از حق خود است که از دیگر کودکان متفاوت باشد. کتاب دوم بازیگر "مادر من یک خارجی است، اما نه برای من"

نظرات

در ادامه بخوانید...

زیباترین کتاب آشپزی که توسط اسیران جنگی نوشته شد

در
داستان زیباترین کتاب اریک امانوئل اشمیت
شرایط اردوگاه ها در همه زمان ها بسیار ایده آل نبود. این مسئله هم در اردوگاه های گلاگ و هم برای تمرکز در جنگ جهانی دوم صدق می کند. کار طاقت فرسا ، بیماری ، گرسنگی و ناامیدی سرنوشت هر کس که به آنجا می رسید ، شد. و جای بسی تعجب است که شاهدان بی زبانی از وحشت گذشته به زمان ما رسیده است: کتابهای آشپزی است که توسط زندانیان نوشته شده است.

زیباترین کتاب

اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت.  / عکس
 
اریک امانوئل اشمیت ، نویسنده فرانسوی و بلژیکی ، در داستان خود زیباترین کتاب ، حادثه ای را که برایش اتفاق افتاده است شرح می دهد. در طی یکی از رویداد ادبی در مسکو ، یک زن با این سؤال که آیا می خواهد به زیباترین کتاب جهان نگاه کند ، به او نزدیک شد.اریک امانوئل اشمیت از غریبه پرسید که آیا قصد نوشتن چنین کتابی را دارد ، غریبه در پاسخ شروع به گفتن داستان مادر و دوستانش کرد. زنان به اتهام کمپین علیه استالین و شرکت در جنبش تروتسکیستی دستگیر و به اردوگاه ها فرستاده شدند.
 
در شرایط اردوگاه ها ، زنان به این فکر می کردند که چه می توانند به عنوان میراثی برای دختران خود باقی بگذارند ، زیرا ممکن است آنها را هرگز در زندگی خود نبینند. زندانیان با تظاهر به سیگاری بودن ، تنباکو را از سیگار بیرون کشیده و برای نوشتن پیام برای فرزندان خود، با ترسی فلج کننده کاغذ جمع می کردند. با این حال، آنها نمی توانستند مثل هم با یک خط بنویسند. برای همین ورا نیکولایوا بکزادیان شروع به نوشتن کرد .
زنان در اردوگاه گلاگ
زنان در اردوگاه گلاگ.  / عکس
 
او اولین نفری بود که گلاگ را ترک کرد و یک نوت بوک نازک خانگی را به دامن خود دوخت. ورا نیکولایوا بکزادیان و دوستانش مدتها پیش درگذشتند و دختران زندانیان سابق گاه "زیباترین کتاب" را  مورد بررسی قرار می دادند و آن را با دقت دست به دست می کردند. دستور العمل در هر صفحه نوشته شده بود.
 
اریک امانوئل اشمیت در سال 2009 داستان "زیباترین کتاب" را منتشر کرد که البته این داستان را با شکلی کمی تغییر یافته بیان کرد. کارگردان فرانسوی آن ژرژ به این داستان علاقه مند شد.
صفحه کتاب آشپزی ورا نیکولایوا بکزادیان
صفحه کتاب آشپزی ورا نیکولایوا بکزادیان. / عکس
 
کارگردان با نویسنده تماس گرفت ، که آیا این داستان واقعیت دارد و او آن را تأیید کرد و نام این رویداد را که در آن شرکت کرده بود به کارگردان داد. ژرژ با کمک یکی از دوستان وزارت امور خارجه لیستی از مدعوین را در رویدادی که اریک امانوئل اشمیت در مسکو شرکت کرده بود، پیدا کرد. یکی دیگر از آشنایان کارگردان به ژرژ کمک کرد تا زنی را که زیباترین کتاب را نگهداری می کرد، پیدا کند.
 
در واقعیت ، او داستان مادربزرگ شوهر خود ، ورا نیكوئلوا بكزادیان ، زندانی از گلگ در پوتما را از سال 1938 تا 1948 برای اریک امانوئل اشمیت گفته بود. او با کمک دوستانش این کتاب دستور العمل بی نظیر را گردآوری کرد.در حقیقت صحبت راجع به غذا و خاطرات غذا به آنها اجازه می داد تا به گذشته ای شاد در حافظه ی خود برگردند و ذهن خود را در شرایط ناامیدی کامل حفظ کنند. آنها روی کاغذ ننوشتند ، بلکه روی پارچه های کوچک می نوشتند.
 
ارزش این کتاب در دلخوشی های آشپزی پیشنهادی نیست ، بلکه در درک توانایی روح انسان برای فراتر رفتن از شرایط و ادامه رویای گذشته و آینده است. این یک زبان جدید ارتباطی بود و رویا پردازی در باره غذا به آنها اجازه می داد وحشتهای زندان را فراموش کنند.

 

هر زندانی با جزئیات می گفت که چگونه این یا آن ظرف غذا را بپزید. هر یک به معنای واقعی کلمه عطر و طعم غذاهای توصیف شده را نشان می داد و همه با نفس خسته گوش می دادند.
 
بیشتر نویسندگان این دستور العمل ها مدت هاست که به دنیای دیگر رفته اند ، اما پرونده هایی که آنها نگه داشته اند ، حتی امروزه وحشتناک هستند. آنها از گرسنگی نجات پیدا نکردند ، اما خاطره آشپزی به آنها فرصتی داد تا به آینده امیدوار باشند ، برای زندگی که در آن گرسنگی و زورگویی وجود نخواهد داشت. این خاطرات آشپزی آنها را از تخریب جسمی و عاطفی نجات داد.
 

نظرات

در ادامه بخوانید...

10 شخصیت ادبیات جهان که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است

در
بعضی اوقات نویسندگان عمدا شخصیت های خود را بیمار و ضعیف به تصویر می کشند. این به منظور آشکار سازی کامل شخصیت قهرمان لازم است. نویسنده همیشه در این باره مستقیم صحبت نمی کنند و خواننده فقط می تواند حدس بزند.
SAYARAK.COM تحقیقی کوچک انجام داد تا دریابد که قهرمانان مشهور ادبیات جهان در کتاب های مشهور، مبتلا به چه بیماریهایی بودند.

1. لئو تولستوی آنا کارنینا: آناکارنینا

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
آناکارنینا همسر خود را  که دارای شخصیت جدی است برای رسیدن به یک عاشق جوان، الکسی ورونسکی ترک می کند. به دلیل چنین عملی، جامعه به زنان پشت می کند. به تدریج ، آنا تحریک پذیر می شود ، کارهای عجیبی انجام می دهد ، خود را توجیه می کند و دیگران را به خاطر همه چیز سرزنش می کند. او توهمات عجیب و رویاهای مزاحم را می بیند. برای آرام کردن خود ، شروع به استفاده از قطره هایی با مورفین می کند. ستاره آنا کارنینا در حال افول است.
 
تشخیص: افسردگی ، اختلال روانی. به گفته روانشناسان بالینی ، آنا کارنینا از نوع شخصیت هیستریک بود. این بیماری با عزت نفس ناپایدار ، رفتار شبیه سازی شده و نیاز غیرقابل توصیف برای توجه مشخص می شود.
چرا آنا کارنینا خودکشی میکند
آنا تمام توجه و تحسین خود را از دست داد. او به یک فرد فرسوده و نامطلوب در جامعه تبدیل شد. این می تواند سلامت روانی او را تضعیف کرده و منجر به خودکشی شود.
 

2. میخائیل بولگاکف استاد و مارگاریتا: ولند

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
ظاهر Woland بسیار خاص است. دهان به طرف راست کج شده است ، چشم راست سیاه است ، چشم چپ به رنگ سبز است و صدای در برخی از کلمات با تاخیر و خس خس همراه است. قهرمان از دردی در زانو رنج می برد ، که از یک جادوگر جذاب به او رسیده که با او در روابط نزدیک بوده است.
تشخیص: سفلیس ، دوره سوم. احساس درد یک طرفه در اندام تحتانی ، آسیب به غضروف و بافت استخوانی (از جمله حنجره) ، فلج عصب صورت - علائم آسیب سیفیلیس است . یکی از علائم بیماری نیز تفاوت در رنگ چشم است.
توضیحات سفلیس اغلب در  آثار بولگاکف یافت می شود. این نویسنده دانش آموخته پزشکی بود و در مورد بیماری های مجاری ادرار تحقیق می کرد.
 

3. راز باغ فرانسیس هوجسون برنت: کالین کراون

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
کالین پسری است که در یک اتاق خواب پنهان از همه در یک عمارت بزرگ زندگی می کند. مادرش بر اثر تصادف درگذشته ، و پدرش در مسافرت مداوم است. وی با مشکل در ستون فقرات مواجه است ، به همین دلیل پسر مجبور است بیشتر وقت خود را در رختخواب بگذراند و در ویلچر حرکت کند. حال و هوای کالین به طرز چشمگیری تغییر می کند.
 
تشخیص: هیپوکندری(خود بیمار انگاری) . این شرایطی است که در آن شخص دائماً نگران است که ممکن است بیمار شود
پسر مدام از بیماری خود شکایت می کند . او یقین دارد که هرگز نمی تواند راه برود و به همین دلیل همه باید از اومراقبت کنند. کالین معتقد است که هوا پر از باکتری های بیماری زا است و خورشید پوست او را می سوزاند ، بنابراین او اتاق خود را ترک نمی کند.

4- ویلیام شکسپیر هملت: روح پدر هملت

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
پدر هملت (که نام وی مشخص نیست)  با این وسیله که برادرش کلادیوس سم را در گوش او ریخت، می میرد. پس از آن ، خون پدرش غلیظ و انعقاد می یابد.
 
تشخیص: ترومبوز ورید عمقی. تشکیل لخته که مانع از جریان آزاد خون است. همراه با جریان خون ، وارد ریه ها می شود ، این منجر به هیپوکسی (فقدان اکسیژن) ، مرگ سلولی و مرگ فرد می شود.
چنین ضخیم شدن سریع خون پدر هملت ممکن است نشان دهنده وجود ترومبوز باشد. شاید او زودتر بیمار شده بود و سم فقط اوضاع را تشدید می کرد.
 

5. ویلیام شکسپیر هملت: اوفلیا

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
نجیب زاده اوفلیا عاشق هملت است. او جوان و ساده لوح است ، این دختر به طور ضمنی از پدرش پیروی می کند و آماده انجام دادن هرگونه درخواست اوست. بعد از به اشتباه کشته شدن پدر اوفلیل به دست هملت ،Ofelia Ophelia دیوانه می شود ، او آهنگ های عجیب و غریب می خواند و معما گونه صحبت می کند. مرگ پدر و خیانت معشوق(کشته شدن پدر به دست مغشوق) جنون دختر را تشدید می کند.
تشخیص: یک وضعیت روانشناختی پیچیده است که در پس زمینه یک رویداد آسیب زای پدید آمده است. اوفلیا ترس و ناتوانی زیادی را تجربه می کند ، و آگاهی تغییر یافته به او کمک می کند تا از شر این بیماری خلاص شود که از نظر روانپزشکی می توانست خودکشی وی را به همراه داشته باشد.
 

6. میخائیل لرمانتف ماتسوری:ماتسوری

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
ماتسوری 17 ساله از صومعه ای که در آنجا بزرگ شده فرار می کند. در طی سفر ، مرد جوان با یک پلنگ وارد جنگ می شود. پس از درگیری ، بدن مرد جوان زخمی شده و با علائم پنجه و دندان پوشانده شده است. ماتسوری زخمی توسط راهبان پیدا می شود. او ضعیف است ، از نور می ترسد ، تب و لرز زیادی دارد. به زودی مرد جوان می میرد.
تشخیص: هاری. علت هاری معمولاً گاز گرفتگی حیوانات بیمار است. این ویروس وارد سیستم عصبی می شود و منجر به اختلال در عملکرد مغز و نخاع ، تب بالا ، فتوفوبی و در نهایت مرگ می شود.
حیوانات وحشی بیمار غریزه خود را برای حفظ خود از دست نمی دهند ، با آرامش به یک فرد نزدیک می شوند و حتی می توانند به او حمله کنند.
 

7. گابریل گارسیا مارکز صد سال تنهایی: ربه

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
Rebeca یازده ساله در خانواده قهرمان خوزه آرکادیو بوئندیا ظاهر می شود. دختر از خوردن غذا امتناع می ورزد ، زود خسته می شود ، معده او متورم می شود و پوست وی رنگ سبز مایل به سبز دارد. معلوم است که ربه چیزی جز خاک و آهک نمی خورد.
تشخیص: کلروز (کمبود آهن). کلروز یکی از انواع کم خونی است که در اثر کاهش مقدار آهن در بدن ایجاد می شود که به دلیل گرسنگی ، رژیم غذایی ضعیف و اختلال در جذب آهن امکان پذیر است. خوردن چیزهای غیر خوراکی (خاک ، گچ ) یکی از علائم کلروز است.
به احتمال زیاد ، ربکا به دلیل سوء تغذیه و کار سنگین جسمی دچار کم خونی شده است.
 

8. لئو تولستوی جنگ و صلح: پیر بزوخوف

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
پیر بزوخوف یک اشراف زاده دست و پا چلفتی است که چشمانی ضعیف دارد و مجبور به استفاده از عینک می شود. وی برای دیدن چشمان خود را جمع می کرد ، و به دور از خودش نگاه می کرد ...
تشخیص: نزدیک بینی. این یک نقص بینایی است ، به همین دلیل تصویر نه بر شبکیه بلکه در مقابل آن تمرکز می یابد. به همین دلیل ، فرد اشیاء دور را ضعیف می بیند. پیر جوانی تحصیل کرده است. او به دلیل خواندن در نور کم می تواند دید خود را خراب کند.
 

9. دونا تارت Goldfinch: تئو دککر

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
تئو 13 ساله از یک حمله تروریستی در موزه هنر متروپولیتن جان سالم به در برد. او در حال از دست دادن مادر است. در طول زندگی ، او از خاطرات منفی رنج می برد ، که از آن طریق دککر شروع به احساس خفه شدن و وحشت می کند: گاهی اوقات غم و اندوه غیرمترقبه بر او مستولی می شود.
تشخیص: اختلال هراس. حمله اضطراب شدید ، که با ترس بی علت همراه است. در طی وحشت کنترل نشده ، ضربان قلب بیمار افزایش می یابد ، حالت تهوع ، سرگیجه ،بی حسی اندام ها ، کاهش حافظه کوتاه مدت ، لرز و تعریق رخ می دهد.
 

10. فئودور داستایوسکی جنایت و مکافات: راسكولنیكف

10 شخصیت ادبی که کارهای عجیب آنها نشانه بیماری جدی است
 
در تمام طول رمان وضعیت دردناک راسکولنیکف را مشاهده می کنیم. او از تب و لرز رنج می برد ، مرد جوان چندین روز را در حالت ناخودآگاه در رختخواب می گذراند. روان راسکولنیکف بسیار ناپایدار است: به نظر می رسید که بسیاری از افراد در اطراف او هستند و می خواهند او را بگیرند و او را به جایی ببرند ، خیلی درباره او بحث و گفتگو می کنند. سپس ناگهان او در اتاق تنها است  ...
تشخیص: آنفولانزا. در برابر پس زمینه آنفولانزا ، روان پریشی عفونی می تواند بروز کند: سردرگمی ، افسردگی ، افکار خودکشی و اضطراب . در راسكولنیكف می توان پوششی از  توهم و افكار وسواسی را مشاهده كرد. همه اینها علائم بیماری است.
نظر شما در باره قهرمانان ادبیات جهان چیست؟ کسی را می شناسید که نام او در این مقاله خالی باشد؟به نظر من جای ایلیا ایلیچ آبلوموف از کتاب ابلوموف در این لیست خالی است.

نظرات

در ادامه بخوانید...