بهترین فیلم های لئوناردو دی کاپریو بخش دوم
محمد رضا عاشوریدر۱۴۰۳/۲/۱۸چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟/ What’s Eating Gilbert Grape 1993
این فیلم پر است از صحنه های احساسی و داستان آن به گونه ای است که اشک و خنده تماشاگران را در هم می آمیزد. لئوناردو دی کاپریو که در آن سال ها کم سن و سال بود، در این فیلم در نقش آرنیه گریپ بازی می کند؛ نوجوانی که کند ذهن است و از مشکلات روانی رنج می برد. نقش دیگر این فیلم به عهده جانی دپ است که در نقش گیلبرت و برادر بزرگ تر آرنیه روی پرده ظاهر می شود و بیش از هر چیز دیگری در تلاش است تا خانواده خود را از شرایط سختی که در آن گرفتار شده اند، رهایی بخشد. دی کاپریو، در این فیلم به خوبی توانسته است از پس بازی در نقش این نوجوان کند ذهن بر آید که به هیچ عنوان کار ساده ای نیست و در نهایت تماشاگر فیلم با تمام وجود باور خواهد کرد که این نوجوان از مشکلاتی رنج می برد و همانند سایر هم سن و سالان خود عادی نیست. جالب است بدانید که لئوناردو در این فیلم با وجود سن و سال کم اش، برای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد شد و در نهایت با وجود این که جانی دپ نیز در دوران فروغ خود به سر می برد، در نهایت این دی کاپریو بود که تمامی توجهات را به خود جلب کرد.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: لئوناردو دی کاپریو در خصوص بازی اش در نقش آرنیه گریپ عنوان کرده است: «تجربه بازی در نقش آرنیه گریپ، لذت بخش ترین تجربه زندگی من است.». نکته جالب توجه دیگری که در خصوص بازی در این نقش وجود دارد، تجربه دی کاپریو برای آماده سازی خود برای ایفای این نقش بود. او در این خصوص نیز عنوان کرد: «برای این که قادر باشم از ذهنیات فردی که دچار کند ذهنی است، اطلاعات دقیق تری داشته باشم، باید تحقیقات بیشتری انجام می دادم. برای این کار، چند روزی به مکانی رفتم که در آن نوجوانانی را نگاه می داشتند که کند ذهن بوده و بعضا مشکلات روانی داشتند و در کنار آن ها زندگی کردم. ما با هم صحبت می کردیم و من به دقت رفتار های آن ها را زیر نظر می گرفتم. بسیاری از مردم بر این باور اند که این گونه کودکان و نوجوانان، واقعا دیوانه هستند، اما این مسئله به هیچ عنوان حقیقت ندارد. شخصا از بودن کنار آن ها لذت می بردم و بسیار انرژی می گرفتم، چرا که همه چیز برای آن ها جدید و تازه است و با کنجکاوی به هر مسئله تازه می نگرند.».
در داستان فیلم برای مدتی آرنیه گریپ، از رفتن به نزدیکی آب خود داری می کند و در طول این مدت، دی کاپریو واقعا از حمام کردن و آب تنی خود داری می کرد. نکته جالب توجه دیگر در خصوص بازی بسیار خوب دی کاپریو در این نقش، این بود که پس از پایان فیلم بسیاری از تماشاگران از پی بردن به این نکته که دی کاپریو واقعا از لحاظ ذهنی عقب ماندگی ندارد و کاملا سالم است، متعجب شدند.
الماس خونین/ Blood Diamond 2006
داستان این فیلم در آفریقا می گذرد، جایی که دی کاپریو در نقش یک قاچاقچی الماس به ایفای نقش پرداخته است؛ البته قاچاقچی ای که انسانی خوش قلب است و این مسئله ای است که تماشاگر تا پایان فیلم به آن پی می برد. نام نقشی اصلی این فیلم آرچر است (با بازی دی کاپریو). آرچر استعداد غریزی فوق العاده ای برای زنده ماندن در آن شرایط دشوار و خطرناک در آفریقا از خود نشان می دهد و همین مسئله او را بدل به یکی از کلیدی ترین و مؤثر ترین مهره هایی می کند که در روند قاچاق الماس از آفریقا تأثیر گذار است. در سیرا لئون، شرایط سیاسی به هیچ عنوان ثبات ندارد و همه چیز آشفته است، زندگی شخصی آرچر نیز دچار مسائل و مشکلات زیادی شده است، اما زمانی که با سولومان و مدی ملاقات می کند، همه چیز برای آرچر رنگ و بویی دیگر به خود می گیرد و برای نخستین بار این امکان را مقابل دیدگان خود می بیند که می تواند با جنگی که در دنیای اطراف اش در جریان است، صلح کند. لئوناردو دی کاپریو، برای بازی در این فیلم در نقش آرچر، نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد، با این وجود، بسیاری بر این باور اند که نقش آفرینی دی کاپریو در فیلم الماس خونین شایسته تمجید بیشتری بوده است. بیش از هر چیز دیگر، سکانس های پایانی فیلم هستند که قدرت تأثیر گذاری این فیلم را به بهترین شکل ممکن نشان می دهند و اگر تا کنون فرصت مشاهده این فیلم را نداشته اید، حتما تماشای آن توصیه می شود.
جانگوی رها شده/ Django Unchained 2013
لئوناردو دی کاپریو در این فیلم در نقش کالوین کندی بازی می کند و یکی از منحصر به فرد ترین نقش های دی کاپریو است که تا کنون به روی پرده رفته است و تا آن زمان، شاهد بازی کردن دی کاپریو در نقش یک انسان شریر این چنینی نبودیم؛ نقشی که بیش از پیش استعداد های نهان این بازیگر فوق العاده را در معرض نمایش همگان قرار داد. کارگردانی فیلم جانگوی رها شده به عهده کوانتین تارانتینو بوده است و او تمامی تلاش خود را به کار بست تا دی کاپریو قادر باشد تصویری واضح و باور پذیر از کالوین نژاد پرست و دمدمی مزاج به نمایش بگذارد؛ تلاشی که در نهایت با موفقیت چشم گیری به پایان رسید. کالوین در عین شرارت یکی از پیچیده ترین نقش هایی است که دی کاپریو، بازی آن را به عهده گرفته است؛ کالوین مردی است که برده های خود را وادار می کند با یکدیگر بجنگند و توجه عجیبی به فرانس دارد و در اعماق وجود اش، تنها یک قاتل روانی است.
حقایقی جالب در خصوص فیلم: در صحنه ای از فیلم، دی کاپریو که نقش کالوین کندی را بازی می کند، با دست خود محکم بر روی میز می زند و به صورت تصادفی، لیوانی را می شکند و تکه های شیشه باعث می شوند تا دست اش خونریزی کند. دی کاپریو توجهی به این مسئله نمی کند و به بازی خود ادامه می دهد و تصویر برداری آن سکانس به پایان می رسد. تارانتینو، از این اقدام دی کاپریو بسیار متأثر می شود و در نهایت این صحنه را به عنوان یکی از صحنه های فیلم نهایی انتخاب می کند و زمانی که تصویر برداری این صحنه به پایان می رسد، تمامی دست اندر کاران ایستاده دی کاپریو را تشویق می کنند.
در یکی دیگر از صحنه هایی که دی کاپریو در آن حضور دارد، دی کاپریو مجبور به این شد که فیلم برداری را متوقف کند، چرا که از به کار بردن تعداد زیادی واژه های نژاد پرستانه که در دیالوگ های اش بود، احساس ناخوشایندی پیدا کرده و تمرکز خود را از دست داده بود. پیش از این دی کاپریو تنها یک بار دیگر در نقش یک انسان شرور بازی کرده بود (سال 1998 در فیلم مردی با ماسک آهنی) و به هیچ عنوان احساس خوشایندی از چگونگی شخصیت اش و نژاد پرستی بی اندازه اش نداشت. در نهایت کوانتین تارانتینو او را متقاعد کرد که باید تا جایی که برای اش امکان دارد، این نقش را به خود بقبولاند و اگر این کار را نکند در نهایت تا پایان دوران بازیگری اش، به عنوان نقطه ضعف بزرگی در کارنامه اش شناخته خواهد شد.
شاتر ایسلند/ Shutter Island 2010
به جرأت می توان گفت که یکی از بهترین فیلم های معمایی روان شناسانه سده اخیر، شاتر ایسلند است. داستان و حال و هوای فیلم مربوط به دهه پنجاه میلادی می شود و به خوبی به سبک فیلم های نوآر وفادار مانده است (فیلم نواَر (به فرانسوی: Film noir) یک اصطلاح سینمایی است که اصولاً برای توصیف درامهای جنایی سبک پردازی شده و بدبینانه هالیوودی، استفاده میشود) و توانسته حالت معمایی و راز آلود فیلم را به خوبی نگاه دارد؛ شخصیت اصلی داستان، کارآگاهی است که در حین پیش رفتن در طول داستان، خود نیز با مسائل و مشکلاتی رو به رو می شود و راز های سر به مهر اش، به مرور آشکار می شوند. فلش بک های بسیاری به گذشته وجود دارند که روایت معمول اتفاقات را دچار اختلال می کند. این گونه به نظر می رسد که زنی در زندگی این کارآگاه نقشی عمده داشته و حادثه غم انگیزی را رقم زده است. شخصیت های مکمل داستان هم به جای این که راهکاری برای مشکلات و اختلالات این کارآگاه داشته باشند، کنجکاو هستند تا از حقایق او سر در آورند. در نهایت می توان عنوان کرد که نقشی که دی کاپریو از این کارآگاه مرموز در شاتر ایسلند بازی می کند، موشی را می ماند که در قفس گرفتار شده باشد و قصد فرار کردن داشته باشد. دی کاپریو، در این فیلم هم ثابت کرد که بازیگر قابلی است و به خوبی توانست تمامی احساسات لازم برای به تصویر کشیدن این نقش پیچیده را به تصویر بکشد و می توان گفت که این یکی از ماندگار ترین ایفای نقش های دی کاپریو است.
تلقین/ Inception 2010
بازیگر و کارگردانی که طی چند سال اخیر توجهات بسیار زیادی را به خود جلب کرده و روند چشم گیر و رو به رشدی را تجربه کرده اند، دست در دست یک دیگر نهاده تا یکی از شاهکارهای دنیای فیلم های علمی خیالی را به روی پرده ببرند و همین گونه هم شد. دی کاپریو در این فیلم در نقش دام کاب بازی می کند، شخصی که از کودکان خود به دور افتاده و حاضر به انجام هر کاری و پرداخت هر تاوانی برای بازگشت به سوی کودکان خود است. دی کاپریو، همانند بسیاری از نقش های دیگر خود، کاب را نیز به صورت کاملاً جزئی، دقیق و به زیبایی به تصویر می کشد. دام کاب، یکی از پیچیده ترین شخصیت هایی است که تا کنون به قلم کریستوفر نولان در آمده است و دی کاپریو به زیبایی هر چه تمام تر تمامی احساسات، گناه ها، تصمیمات و خودخواهی های این شخصیت را از آن خود کرده و به روی پرده می آورد.
هوانورد/ The Aviator 2004
این فیلم نیز، یکی دیگر از همکاری های دی کاپریو و مارتین اسکورسیزی است که کارگردانی فیلم را به عهده دارد. دی کاپریو در این فیلم، در نقش هاوارد هیوز بازی می کند و در نخستین سال هایی که قصد داشت اختراع جدید خود را به ثبت برساند؛ در آن سال ها هیوز یک تاجر بسیار موفق نیز بود و از میلیونر های آن زمان به شمار می رفت. هاوارد هیوز در تمامی جنبه های مربوط به زندگی خود، با مشکلات و مسائلی مواجه می شود. زمانی که در تلاش است تا به دنبال آرزو ها و رؤیاهای خود برود و به آن ها جامه عمل بپوشاند، با مسائلی مواجه می شود و لحظاتی پیش می آید که به دشت عصبانی شده و از کوره در می رود و دی کاپریو به خوبی توانسته است که این جنبه های مختلف زندگی هاوارد را به تصویر بکشد. شاید بتوان گفت که دی کاپریو بهترین انتخاب ممکن برای ایفای نقش هاوارد هیوز بود.
از گور برخاسته/ The Revenant 2015
بی رحم، ثابت قدم و فوق العاده زیبا، شاید کلماتی باشند که با آن ها بتوان تا حدودی فیلم از گور برخاسته را توصیف کرد؛ فیلمی که تمامی جنبه های قابل تصور در سینما را به مرزهای جدیدی رساند و معیار های تازه ای وضع کرد. بیش از هر چیز دیگر، عامل موفقیت این فیلم، بازی فوق العاده دی کاپریو در نقش اصلی آن بود که در نهایت هم توانست جایزه اسکاری که سال ها انتظار اش را می کشید، برای اش به ارمغان بیاورد. یکی از نکات منحصر به فرد و بسیار جالبی که در خصوص بازی دی کاپریو در این فیلم وجود دارد این است که در طول فیلم دیالوگ های زیادی ندارد و این سبک از بازیگری، چیزی نیست که هرکسی توان انجام اش را داشته باشد و دی کاپریو به خوبی از پس انجام آن برآمد و یکی از فوق العاده ترین بازی های تقریبا صامت دنیای سینما را از خود به نمایش گذاشت. در اتفاقی که می توان آن را معجزه نجات یافتن نامید، نقشی که دی کاپریو ایفای آن را به عهده گرفته است از مرگ نجات می یابد و با وجود این که چشمان سرد و بی روح دی کاپریو در فیلم بیشتر از یک مرده حکایت می کند تا یک فرد زنده، او تمامی حواست و تمرکز خود را به کار می گیرد و زنده تر از هر زنده ای است تا قادر به یافتن قاتل پسر اش باشد و او را به سزای عمل اش برساند.
گرگوال استریت/ The Wolf of Wall Street 2013
گرگوال استریت، از آن جمله فیلم هایی است که نظرات بسیار ضد و نقیضی به هنگام اکران اش در خصوص آن مطرح شد؛ برای بسیاری فیلمی بود پر زرق و برق و جالب توجه و این در حالی بود که بسیاری عقیده داشتند مسائل اخلاقی زیادی در آن نادیده گرفته شده است. البته از جهاتی می توان عنوان کرد که هر دو نظر تا حدودی درست هستند، با این وجود، اگر بخواهیم فیلم را از منظر تخصصی سینما مد نظر قرار دهیم، باید عنوان کرد که پس از «رفقای خوب (Goodfellas)» این دومین شاهکار فوق العاده اسکورسیزی است. البته در این شکی نیست که اسکورسیزی، فیلم سازی است که خیلی خود را به مرزهایی که در پیش روی اش می نهند، محدود نمی کند و گرگوال استریت، گواهی شایسته برای این ادعا است. داستان کلی فیلم نگاهی است طعنه آمیز به زندگی جوردن بلفورت که دچار مشکلات بسیار زیادی در زندگی خود شده است و داستان فیلم در عین اینکه خنده آور و فرح بخش است، هوشمندانه نوشته شده و در پس دیالوگ ها نکته ها و ارجاعاتی وجود دارد. نکته ای که در خصوص فیلم های اسکورسیزی وجود داشته و در گرگوال استریت نیز بدان پایبند بوده است، این است که او هیچ گاه داستان و فیلمی را برای منظور رساندن پیامی اخلاقی به مخاطبان خود به کار نگرفته است و همیشه تنها تلاش اش این بوده است که مردم و چگونگی زندگی شان را به تصویر بکشد و این که سرنوشت تا چه حد می تواند گمراه کننده باشد.
در گرگوال استریت، شاهد زندگی گروهی از افراد هستیم که کارهای ناشایستی انجام می دهند و اوقات خوشی را سپری می کنند و برای این کار ها هیچ تاوانی پرداخت نمی کنند. اسکورسیزی به گونه ای طعنه آمیز در این فیلم نشان می دهد که چگونه «خوب» و «بد» هایی که انسان برای خود به وجود آورده است، جنبه قرار دادی دارند و چقدر ساده می توان از مرز این قرار داد ها فرا تر رفت و ارزش آن ها را زیر سؤال برد. ترجمه itrans.ir
در سیارک بخوانیم: