گرایش به کارآفرینی یک مفهوم کنجکاوانه است: در اصل، مفهوم از مدل فردگرایانه کارآفرینی Schumpeter شومپیتر استخراج می شود. علاوه براین، اندازه گیری براساس ادراکات مدیران از مواضع استراتژیکی شرکتشان می باشد. فرض اول این است که این برداشتها تا حدی خالص هستند، دوم اینکه این ارداکات مدیریتی برای شرکت مهم است، و سوم اینکه آنها فقط نسبتهای بعد از واقعیت برای توضیح دادن موفقیت یا عدم آن نیستند. بنابراین، این امر احساسی را برای بررسی این مفهوم درون یک رویکرد روانشناختی را برمی انگیزد (Robinson et al. 1991 رابینسون و همکاران).
Krauss et al. (2005) کراووس و همکارانش یک مدل نظری گرایش به کارآفرینی را در سطح کارآفرین توسعه دادند که نشان داد که ویژگیهای فردی کارآفرینان- بخصوص، گرایش یه استقلال، نوآوری، ریسک پذیری، شخصیت فعال و پرخاشگری رقابتی- یک عامل در سطح فردی از گرایش به کارآفرینی را تشکیل داده است. این عامل در واقع مرتبط به عملکرد شرکت است (کراووس و همکاران 2005).
ما براین باوریم که تعدادی از مسائل مهم روانشناختی مرتبط با مفهوم گرایش به خود (آیا آن یک نگرش، یک ویژگی عمل یا یک عامل شخصیتی است؟)، به این سوال که کدام متغیرهای مداخله گر نقشی را در آغاز بکار یک شرکت ایفا می نمایند (تعدیل کننده ها، واسطه گران؟) و آن را موفق می سازند، و به سوال معمولی (آیا گرایش منجر به موفقیت می شود یا آیا آن بدنبال موفقیت می آید؟) وجود دارد.
ساختار روانشناختی و پژوهش در زمینه کارآفرینی
مطالعه کارآفرینی به روانشناختی I/O کمک می کند. اول، پژوهشات کارآفرینی متغیرهای وابسته مهم و جدیدی (و اغلب بسیار هدفمند) را مانند فروش اولیه، شروع بکار یک سازمان، و موفقیت سازمانی را فراهم می کند. دوم، موقعیت کارآفرینان اغلب در غیرقابل پیش بینی بودن آن، پیچیدگی و نیاز به تغییر در دوره فرآیند کارآفرینی منحصربفرد می باشد. برای مثال این موردی خوش بینانه را نشان می دهد. از یک طرف، خوش بینی موردنیاز کارآفرینان برای اعتقاد به امکانپذیری و موفقیت یک ایده است.
از طرف دیگر، خوش بینی ممکن است نتایج منفی داشته باشد زیرا آن می تواند منجر به پیش بینی های ناقص و باگستردگی بیش از حد بخصوص در موقعیت های بسیار پیچیده و غیرقابل پیش بینی شود. سوم، یک عملکرد مهم سازمانها قرار دادن استانداردهایی برای اینکه چگونه کارکنان رفتار کنند می باشد (تمایل ذاتی برای همتراز شدن، یکنواختی و مناسب شدن وجود دارد). با اینحال این مورد برای اوایل آغاز بکار یک سازمان- در ماهها یا سالهای اولیه تاسیس آن نیست.
در این مراحل اولیه، تعداد کمی نسخه را برای اینکه چگونه کارها انجام شود پیچیده می شود و بنابراین این امر موقعیتی جالب برای روانشناختی I/O بهمراه تعداد زیادی فرصتهای جدید می باشد (و اغلب البته این منبعی برای نوآوری می باشد). در نهایت، محققان روانشناختی I/O باید به اینکه چگونه سازمانهایی را که آنها مطالعه می کنند بوجود می آیند علاقه مند باشند- در مفهومی گسترده تر، هر پیدایش سازمانی از طریق اقدامات کارآفرینی است.
بخشهای زیر تمامی ساختارهای مهم که مطالعه شده اند را پوشش نمی دهند؛ در عوض برساختارهای روانشناختی سنتی متمرکز می شویم که به آسانی در حوزه کارآفرینی می توانند مورد مطالعه قرار گیرند زیرا آنها مرتبط با وظایف کارآفرینان می باشند. کارآفرینی، بخصوص در فازهای شروع، با عدم قطعیت بالا و میزان زیادی از پیچیدگی در وظایف مورد نیاز مشخص می شود (Markman 2007 مارکمن، McMullen & Shepherd 2006 مک مولن و شفرد). کارآفرینان باید مانند مخترعان، متخصصین بازاریابی، تسهیل کننده ها، متخصصین تغییر سازمانی، رهبران، تکنولوژیست ها و فروشندگان ارشد عمل نمایند. بنابراین، هر چه کارآفرین قادر باشد که دانش و مهارتهای بیشتری را بروز دهد، بهتر است. علاوه براین، نیاز به اقدام در زمینه های کاری زیادی بر پایه دانش ناکافی می باشد. همچنین، شانس موفقیت اغلب دست بالا فرض می شود، زیرا در غیر اینصورت فقدان زیاد دانش و مهارت باعث توقف کارآفرینان از دنبال کردن شرکت های استارت آپ می شود. بنابراین، ما بر دانش، هوش عملی و تعصبات و ابتکارات (اعتماد بنفس کاذب/خوش بینی زیاد) متمرکز می شویم. همچنین ما رویکردهای انگیزشی/عاطفی را بحث می کنیم که به کارآفرینان در رسیدگی به موقعیت منحصربفرد کاریشان کمک می کند. بطور ویژه، ما اهداف و دیدگاهها، طرحهای شخصی، شور و شوق و رفتار بانفوذ را بحث می کنیم.
عوامل شناختی در کارآفرینی
دانش. دانش ساختارهای ذهنی و شناختی را فراهم می آورد که اینکه چگونه مردم اطلاعات جدید را درک و ادغام می کنند را تعیین می نماید (Fiske & TAYLOR 1984 فیسک و تیلور). ساختارهای ذهنی چارچوبی را برای تفسیر و درک (معنا دادن) اطلاعات جدید فراهم می کنند. در کارآفرینی، چند تن از پژوهشگران استدلال می کنند که تفسیر و درک اطلاعات جدید اصل کشف فرصتهای کسب و کار جدید می باشند (Mitchell et al. 2007 میشل و همکاران). Shane (2007) شین شواهدی دارد مبنی براینکه دانش قبلی مردم کریدورهای روانی موثری برای تفسیر اطلاعات جدید ایجاد می کند. کارآفرینان اطلاعات مشابهی را (مانند یک نوآوری جدید فن آوری) به روشهای مختلفی بر اساس دانش قبلی خود تفسیر کرده اند؛ این تفاسیر متفاوت منجر به کشف انواع مختلفی از فرصتهای کسب و کاری شده است (شین 2000). اگر اقتصاد (با فرض متعادل بودن) تفاوتهای دانش را برای دنبال کردن فرصتها غیر مهم فرض نمی کرد، این امری تعجب آور نبود.
کارآفرینی حوزه خوبی است از آن جهت که در آن اثرات دانش و تجربه بهمراه تخصص، بر شناسایی فرصتها و بر موفقیت مطالعه می شود. آموزش کلی در کشورهای درحال توسعه مهم است زیرا واریانس گسترده ای در سطح آموزشی کارآفرینان از تحصیلات هیچ/یا کم تا تحصیلات دانشگاهی وجود دارد؛ همچنین یافته ها نشان می دهد که این امر اهمیت کمتری در کشورهای توسعه یافته دارد (Unger et al. 2011 اونگر). علاوه براین، دانش خاصی از زمینه های مرتبط با وظایف کارآفرینی (برای مثال، صنعت و تجربه مدیریتی) دارای اهمیت بیشتری در مقایسه با دانش عمومی برای موفقیت در کارآفرینی می باشد (اونگر و همکاران 2011). از چیزهای بااهمیت تجربه می باشد همانطور که Ericsson & Lehmann (1996) اریکسون و لمان آن را توصیف کردند زیرا آن منجر به عملکرد برتر در کارآفرینی می شود (Baron & Ensley 2006 بارون و انسلی، Unger et al. 2009 اونگر و همکاران).
با این حال، در راستای دیگر تحقیقات بر دانش و تجربه، همچنین ممکن است معایبی از تجربه وجود داشته باشد. برای مثال، Ucbasaran et al (2009) اوکباساران و همکاران استدلال کرده اند که باتجربه بودن منجر به مدیون شدن می شود مانند اینکه اتکای زیادی بر ساختارهای تصمیم گیری و فن آوری هوشمند که در گذشته کار می کرده اند شود. تجربه خیلی زیاد داشتن ممکن است منجربه استنباط زیاد از اطلاعات کم شود و تمایلات بطور محدود شوند که افراد کمتر قادر به فکر کردن فراتر از آنچه شناخته شده می باشد شوند (Westhead et al. 2009 وستهد و همکاران). بطور مشابه، گلنیک و همکارانش (2012) استدلال می کنند که تجربه ممکن است منجر به تغییرناپذیری شناختی شود که مانع از ادغام اطلاعات جدید شود و بنابراین مانع شناسایی فرصتهای کسب و کاری شود. دانش مدلهای ذهنی را برای تفسیر اطلاعات فراهم می آورد (فیسک و تیلور 1984) که همچنین بدین معناست که کارآفرینان باتجربه می توانند در شیارهای روانی با عواقب منفی مانند جبهه گیری شناختی، اندیشیدن قالبی، و تنزیل اطلاعات جدید سقوط نمایند (Shepherd & De Tienne 2005 شفرد و دی تین). کارآفرینان باتجربه اطلاعات جدید ناسازگار با تصورات خود را می کاهند و بر تجارب گذشته خود اتکا می نمایند حتی اگر شرایط تغییر کند (Parker 2006 پارکر). درنتیجه، این کارآفرینان ممکن است از استفاده و ترکیب اطلاعات جدید با اثرات مضر بر شناسایی فرصتهای کسب و کار خودداری نمایند.
اوکباساران و همکارانش (2009) شواهدی برای یک نقطه عطف بعد از اینکه اثر تجربه بر شناسایی فرصت کسب و کار منفی می شود ارائه می کنند. بطور مشابه، گیلنیک و همکارانش (2012) نشان دادند که کارآفرینان با تجربه از اطلاعات فعال در مقایسه با همتایان کم تجربه خود کمتر بهره مند می شوند که از استدلالی که کارآفرینان مجرب اطلاعات جدید را برای شناسایی فرصتهای کسب و کاری کمتر از کارآفرینان بی تجربه استفاده می نمایند حمایت می کند.
هوش عملی
ساختار
هوش عملی به تازگی مورد توجه قرار گرفته است (Baum & Bird 2010 باوم و بیرد، Baum et al. 2011 باوم و همکاران). هوش عملی دانش و اقدام کردن را دربرمی گیرد؛ آن منعکس کننده مهارتهای مبتنی برتجربه کارآفرینان و دانش ضمنی و تواناییهای آنها در بکار بردن این مهارتها و دانش جهت انجام وظایف کارآفرینی می باشد. این ساختار را می توان از طریق خرد فراگرفت (باوم و بیرد 2010). باوم و همکارانش (Baum & Bird 2010 باوم و بیرد، Baum et al. 2011 باوم و همکاران) استدلال کرده اند که هوش عملی دارای اثرات مثبتی بر رشد سرمایه گذاری از طریق اقدامات کارآفرینی می باشد.