نقد و بررسی فیلم پلنگ سیاه با نگاهی اجمالی به دنیای مارول ( قسمت اول)

در

(سیارک) به بهانه نقد پلنگ سیاه و قبل از اینکه به طور خاص به این فیلم بپردازیم، نگاهی گذرا به دنیای سینمایی مارول و میزان مقبولیت فیلمهای MCU خواهیم انداخت و از خودمان میپرسیم که فیلمهای ابرقهرمانی تا چه حدی با فرهنگ ما سازگار هستند ؟ و سپس در ادامه به بررسی تخصصی فیلم پلنگ سیاه خواهیم پرداخت و سعی می کنیم به این سوال پاسخ دهیم که آیا پلنگ سیاه توانست دیدگاه هالیوود به سیاهپوستان و قاره آفریقا را تغییر دهد؟ با نقد اختصاصی سیارک همراه باشید

در سال 2007 کمپانی مارول با پیشنهاد وسوسه کننده یکی از مدیران ارشد خود مواجه شدند این پیشنهاد که "جمع کردن انتقام جویان" نام داشت ، شاخکهای اقتصادی مدیران مارول را به کار انداخت و خیلی زود تصمیم گرفتند که آن را عمل کنند و فاز اول از دنیای سینمایی خودشان را استارت زدند marvel cinematic universe یک سال بعد از پیشنهاد کوین فیگ رسما با مرد آهنی در سال 2008 کار خودش را شروع کرد.

در این تصویر پوستر اختصاصی 18 فیلم دنیای مارول را مشاهده می کنید که ترتیب ساخت آنها از چپ به راست و از بالا به پایین می باشد

شخصیتهایی مثل مرد آهنی، ثور، هالک، دکتر استرنج، اسپایدرمن، نگهبانان کهکشان، مرد مورچه ای و البته کاپیتان آمریکا فیلمهای اختصاصی خودشان را داشتند و هر چند سال یکبار هم همه کاراکترها در قالب فیلمی به نام انتقامجویان یا اونجرز دور هم جمع میشوند و با یک شخصیت منفی میجنگند، موفقیت پشت موفقیت باعث شد که مدیران مارول لحظه به لحظه دنیای سینمایی خودشان را گسترش بدهند و شخصیتهای جدیدی را وارد داستانهایشان کنند و بعد هم یک فیلم اختصاصی از شخصیتهای جدید را روی پرده ببرند آخرین شخصیتی که در قالب یک فیلم اختصاصی از دنیای مارول معرفی شد Black Panther )بلک پنتر( یا پلنگ سیاه بود که اتفاقا تبدیل به یک موفقیت عظیم تجاری شد که رکوردهای بسیار زیادی را در زمینه فروش فیلم شکست، هر چند بسیاری از این رکوردها این روزها با اکران آخرین فیلم دنیای مارول یعنی اینفینیتی وار که قسمت چهارم سری انتقامجویان یا اونجرز(AVENGERS: Infinity War ) است در حال جابه جا شدن هستند و این فیلم رکورد پرفروش ترین افتتاحیه تاریخ سینما را هم از آن خود کرده است ولی به هر حال این موضوع به هیچ وجه از ارزشهای پلنگ سیاه نمیکاهد.

امروز قصد داریم به نقد و بررسی پلنگ سیاه بپردازیم و از همین طریق نگاهی به دنیای مارول و علل جذابیت روز افزونش بیاندازیم. فیلمهای ابرقهرمانی از دیرباز همواره مورد توجه سینمادوستان قرار گرفته اند و در بسیاری موارد تبدیل به موفقیتهای عظیم تجاری شده اند. اگر از شاهکار کارگردان صاحب سبک و بزرگی مثل کریستوفر نولان در ساخت سه گانه بتمن فاکتور بگیریم فیلمهای ابر قهرمانی آنچنان قصه های سرراست و مشابهی دارند که تشخیصشان از هم واقعا سخت میشود. مارول در این سالها تا توانسته است از فضای سیاه و تاریک کمیک‌بوکها فاصله گرفته و جنبه سرگرمی و فان فیلمهایش را به حد اعلا رسانده است و در این مسیر از هیچ کوششی فروگذار نکرده است در این میان کمپانی DC هم سعی کرده است که از آن دنیای سیاه شهر گاتهام فاصله بگیرد و شخصیت عبوس و بداخلاق بروس وین ‌را با شخصیتهای سرگرم کننده تری مثل هد شات و واندرومن و آکوا‌من همراه کند تا دنیای فیلمهایش را جذابتر کند و به نوعی با ساخت مجموع لیگ عدالت (Justice League) به رقابت با سری فیلمهای اونجرز یا انتقامجویان بپردازد اما مارول در این مسیر همیشه پیشقدم بوده است و همیشه کاراکترهایش تا حدودی جنبه کمدی هم با خودشان داشته اند، آنها نه تنها به شخصیت بذله‌گوی تونی استارک اکتفا نکردند بلکه به عنوان مثال شخصیتی مثل ثور را که از هویت خدایان برخوردار است و به خدای رعد معروف است را هم از یک کاراکتر جدی به یک کمدین تمام عیار تبدیل کرده است بطوریکه در آخرین فیلم از این شخصیت یعنی "رگناروک" کمتر دیالوگ جدی از ثور شنیدیم. مارول ثابت کرده است که هدفش فقط و فقط سرگرم کردن و لذت بردن تماشاگران است و لذا در فیلمهای مارول نباید دنبال مفاهیم عمیق فلسفی و یا شاهکارهای سینمایی بود. مردم به تماشای این فیلمها میروند تا سرگرم شوند و لذت ببرند. هیچ پیچیدگی در کار نیست قصه ساده‌ است جلوه‌های ویژه خوب و یک دنیای فانتزی آبکی همه چیز را برای پاپ کورن خوردن و فیلم دیدن فراهم می کند.

شخصیتهای دنیای dc

فروش جهانی فیلمهای مارول ثابت کرده است که این فیلمها با دیدگاه پذیرش جهانی و مقبولیت عموم ساخته می شوند و علیرغم اینکه کلیه داستانها و شخصیتهای این فیلمها محصول فرهنگ و کمیک‌بوکهای آمریکایی هستند در میان ابرقهرمانان مارول ملیتهای مختلف یافت می شود از کاپیتان آمریکای میهن پرست و ثور از کهکشانی دیگر تا ناتاشا رومانوف از روسیه و پلنگ سیاه از آفریقا  همه چیز برای جذب تمام فرهنکها آماده است . واقعیت این است فرمول داستانهای مارول آنقدر ساده و راحت الحلقوم نوشته می شوند که دیگر کسی به دنبال پیدا کردن توطئه‌های عمو سام و ینگه دنیایی در آنها نمی گردد. این فیلمها طراحی شده‌اند که همه مردم دنیا از آنها لذت ببرند. داستانهایی با شخصیتهای سیاه و سفید و نیروهای ماورالطبیعه که تبدیل به رویای تمام کودکان دنیا از داکار تا پاریس و از سئول تا نیویورک می شوند و از کودکان پنج ، شش ساله تا مردان چهل، پنجاه ساله لباسهای این ابرقهرمانها را می پوشند و خودشان را به جای آنها تصور می کنند و با آدم بدهای خیالی می جنگند. انتهای قصه هم همیشه قهرمانها پیروز می شموند و آدم بدها هم البته معمولا نمی میرند و در زندانی با بالاترین سطح امنیتی نگهداری می‌شوند تا چند سال بعد از همان زندان بگریزند و قصه جدیدی بسازند و میلیونها دلار دیگر به جیب سازندگان این فیلمها بریزند.

شخصیتهای دنیای مارول

مارول در حال حاضر نه تنها نقشه گنج را در اختیار دارد بلکه گنج را هم پیدا کرده و مقدار بسیار زیادی از گنج را استخراج هم کرده است و از آنجایی که آنها تا دلتان بخواهد شخصیتهای کمیک بوکها در اختیار دارند و حتی حق امتیاز اسپایدرمن را که فروخته بودند مجددا خریدند لذا به این زودیها دست بردار نیستند. آنقدر این فرمول را تکرار میکنند تا جایی که مردم خسته شوند و بعد کمپانی به فکر خلق دنیایی تازه با بازیگرانی جدید و شرایطی تازه میگردد مارول دنیایی خلق کرده است که در عین ارتباط فضای کلی  آن، داستانهای کاملا منحصر به فردی دارد. برای فهمیدن فیلمها نیازی به دیدن سایر فیلمها ندارید. ولی آنها همیشه ارتباط داستانهایشان را حفظ کرده‌اند تا بتوانند از اعتیاد سریالی فیلمهایشان استفاده کنند. با این روش هم تماشاگران قدیمی خود را حفظ میکنند و هم افراد تازه وارد به راحتی با دنیای مارول ارتباط برقرار می کنند.  البته فارغ از نگاه سینمایی مطلق، قصد داریم از دید فرهنگ خودمان به دنیای مارول و فیلمهای ابرقهرمانی آن هم نیم نگاهی داشته باشیم و سعی در یافتن پاسخ این سول داشته باشیم که  آیا این فیلمها همانقدر که برای آمریکاییها جذاب است برای سایر مردم دنیا، خصوصا فرهنگ ما هم جذابیت دارند؟


در داستانهای مارول نه مثل شاهنامه ما خبری از تراژدیهای انسانی است و نه درس مردانگی و اخلاق می دهند و نه مثل اسطیر یونان در مورد آیین و مکتب سخن می گویند . قهرمانان مارول شاید از جنس اسطوره‌ها و خدایان باشند اما به جز زور و قدرتشان تمام خصوصیاتشان زمینی است . روز به روز شوخ و شنگ تر و بامزه تر می شوند و لحظه به لحظه مد روز تر و شبیه تر به مانکن های امروزی می شوند، لباسهایشان مطابق آخرین مد روز دنیا طراحی می شود و حتی مدل مویی که در تمام داستانهای کهن و تاریخی به یک شکل و رنگ توصیف شده است برای هماهنگی با دنیای امروز عوض می شود ( موهای ثور در رگناروک با مدل آلمانی کوتاه می شوند ) خوب چه بپذیریم و چه نه این شخصیتها طوری طراحی شده‌اند که دوستشان داشته باشیم و در اینکار موفق هم بوده‌اند .(سیارک)

اما سوال این است که ما برای امروزی کردن اسطوره‌هایمان چه کردیم ؟ فرض کنید که قرار باشد امروز فیلمی بر اساس قصص شاهنامه و با حضور رستم ساخته شود! متاسفانه در طول این هزار سال شاعران و نویسندگان ما هیچ گامی در جهت امروزی کردن شاهنامه برنداشتند گرافیستهای ما هیچ خلاقیتی برای طراحی شخصیتهای شاهنامه به خرج ندادند . آخرین خلاقیتی که در مورد شاهنامه به کار رفت برمیگردد به خود فردوسی بزرگ و تمام ! انیمیشن رستم و سهراب ( هر چند به واسطه استفاده از اسطورهای خودمان و ساخت یک انیمیشن با کیفیت قابل تحسین و تقدیر است) خلاقیت را با زنده ماندن سهراب در نبرد رستم و سهراب اشتباه گرفتند و بزرگترین تراژدی شاهنامه را فدای یک هپی اند(HAPPY END) ساده کردند . همین بی توجهی و عدم امروزی سازی داستانهای کهن ایان زمین باعث می شود که کودک ایرانی ترجیح دهد که به جای رستم با آن هیبت زمخت و طراحی نه چندان جذاب غیر امروزی و ریش پرپشت و دوشاخه، عکس کریس همسورث در نقش ثور روی دفتر و کتاب فانتزی‌اش باشد( گمان نکنید که آنها به اصالت اسطوره‌هایشان ضربه زده‌اند و در طراحی امروزی اسطوره‌ها شان و جایگاهش را به تمسخر گرفته و نابودش کرد‌ه‌اند، خیر. کافیست به تصاویر تاریخی و طرحهای اولیه ثور نگاه کنید و آن را با چهره کریس همسورث در نقش ثور مقایسه کنید تا پایبندی به تاریخ را در کنار امروزی شدن به وضوح ببینید) ما انتظار نداریم که یک رستم مو بور و چشم آبی طراحی شود و یا سهراب را با دماغ عملی و تزریق ژل در لب و گونه ببینیم ولی آیا در طول این سالها نمی شد چند قصه فرعی ( اسپین آف SPIN-OFF ) از دنیای شاهنامه نوشته شود و حداقل در گروه سنی کودک و نوجوان چند انیمیشن با شخصیتهای شاهنامه و آپدیت شده در ظاهر ساخته شود ؟

سالهاست رستم با همین شمایل در نگاره‌های ایرانی ترسیم می شود

برای اینکه جذابیت شخصیتهای که مارول طی ده سال اخیر خلق کرده است را به طور دقیق و واضح درک کنیم هیچ معیاری بهتر از میزان فروش این فیلمها و استقبالی که از آنها در گیشه شده است وجود ندارد باور کردنی نیست ولی به ضرس قاطع می توان گفت که هیچ شخصیتهایی در طول تاریخ سینما به اندازه این ابرقهرمانان خوش تیپ و رنگارنگ مارول برای مردم دنیا جذاب نبوده‌اند مبالغی که در زیر می‌آید میزان فروش کلی و جهانی این فیلمها است و بد نیست بدانید که بازارهای مثل چین و کره جنوبی و ژاپن و مالزی و تایلند و این اواخر امارات به اندازه آمریکا و اروپا برای دست اندرکاران مارول سودآور بوده‌اند. مارول فیلمهایش را طی فازهایی مختلفی برنامه ریزی و پخش کرد که ترتیب آنها به شرح ذیل است و اگر زمانی قصد داشتید همه این فیلمها را ببینید برای درک بهتر داستان بهتر است با همین ترتیبی که نوشته شده‌اند آنها را تماشا کنید

فاز یک سینمای مارول 

یک: آغاز ماجراهای تونی استارک

مرد آهنی (Iron Man) -2008

-تاریخ اکران: 14 آوریل 2008

-میزان فروش: 505 میلیون دلار

دو: غول بی شاخ و دم مارول فروشی متناسب با هیکلش نداشت

هالک شگفت انگیز (The Incredible Hulk)- 2008

-تاریخ اکران: 13 ژوئن 2008

-میزان فروش: 263 میلیون دلار

سه: تونی استارک محبوب تر می شود

مرد آهنی 2 (Iron Man 2)- 2010

تاریخ اکران: 7 می 2010

میزان فروش: 624 میلیون دلار

چهار : خدایان خوش تیپ و بامزه

ثور (Thor) - 2011

تاریخ اکران: 6 می 2011

میزان فروش: 450 میلیون دلار

پنج : ورود کاپیتان

کاپیتان آمریکا: نخستین انتقام جو (Captain America)- 2011

تاریخ اکران: 22 جولای 2011

میزان فروش: 370 میلیون دلار

شش: اندک اندک جمع مستان میرسد اولین فیلم با فروش میلیاردی آخرین فیلم فاز اول بود

انتقام جویان (The Avengers)- 2012

تاریخ اکران: 4 می 2012

میزان فروش: یک میلیارد و 520 میلیون دلار

 

فاز دو سیمای مارول موفقیتها ادامه دارد 

هفت: تونی استارک، میلیاردر خوش یمن برای مارول

مرد آهنی 3 (Iron Man 3)- 2013

تاریخ اکران: 30 می 2013

میزان فروش: یک میلیارد و 200 میلیون دلار

هشت : ثور جای هالک را گرفت اینجا پول مهم است نه هیکل

ثور، دنیای تاریک (Thor: The Dark World)-2013

تاریخ اکران: 8 نوامبر 2013

میزان فروش: 645 میلیون دلار

نه : کاپیتان پیش به سوی محبوبیت

کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان (Captain America: The Winter Soldier)-2013

تاریخ اکران: 4 آوریل 2014

میزان فروش: 714 میلیون دلار

ده : مارول وارد کهکشانهای دوردست می شود

نگهبانان کهکشان (Guardians of the Galaxy)- 2014

تاریخ اکران: اول آگوست 2014

میزان فروش: 773 میلیون دلار

یازده : همه که باشند میلیاردی شدن حتمی است

انتقام جویان عصر اولتران (Avengers Age of Ultron)- 2015

تاریخ اکران: یکم می 2015

میزان فروش: یک میلیارد و 400 میلیون دلار

دوازده : رونمایی از کوچکترین عضو خانواده و پایان فاز دوم

مرد مورچه ای (Ant-Man)-2015

تاریخ اکران: 17 جولای 2015

میزان فروش: 519 میلیون دلار

فاز سه سینمای مارول  این قصه سر دراز دارد

سیزده : تفرقه بنداز و یک میلیارد به جیب بزن

کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی (Captain America: Civil War)-2016

تاریخ اکران: 6 می 2016

میزان فروش: یک میلیارد و 153 میلیون دلار

چهارده : جادوی شرقی در دستان جادوگر غربی

دکتر استرنج Doctor Stranger) - 2016

تاریخ اکران: 4 نوامبر- 2016

میزان فروش: 677 میلیون دلار

پانزده : پول اگر در کهکشانهای دور دست باشد مردانی از مارول به آن دست پیدا میکنند

نگهبانان کهکشان: بخش 2 (Guardians of the Galaxy Vol. 2)-2017

تاریخ اکران: 5 می 2017

میزان فروش: 862 میلیون دلار

شانزده : خرید حق پخش اسپایدر من از سونی توسط مارول و بازگشت پیتر به خانه

اسپایدر من - بازگشت به خانه ( Spider Man- Homecoming)- 2017

تاریخ اکران: 7 جولای 2017

میزان فروش : 880 میلیون دلار

هفده : خدایان از همیشه بامزه تر میشوند

ثور: راگناروک (Thor: Ragnarok)- 2017

تاریخ اکران: 3 نوامبر 2017

میزان فروش 850 میلیون دلار

هجده : و بالاخره آفریقا

پلنگ سیاه (Black Panther)- 2018

تاریخ اکران : 16 فوریه 2018

میزان فروش : یک میلیارد و سیصد و بیست و پنج میلیون دلار ( اکران ادامه دارد)

فیلم نوزدهم یعنی اونجرز جنگ بی نهایت هم اکنون در حال اکران است و اتفاقا بسیار هم در گیشه خوش درخشیده است و فروش جهانی آن به راحتی از مرز یک میلیون دلار عبور کرد.در قسمت بعدی با نقد تخصصی پلنگ سیاه با شما خواهیم بود  ( ادامه دارد)ترجمه  itrans.ir 

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

نقد و بررسی فیلم پلنگ سیاه با نگاهی اجمالی به دنیای مارول ( قسمت دوم)

در

در بخش قبلی نگاهی به تفاوت ابرقهرمانان کمیکها با اسطوره های تاریخی کشورمان خصوصا  قهرمانان شاهنامه و عدم توجه فیلمنامه نویسان و کارگردانان به کهن داستانهای جذاب خودمان و نحوه بروز رسانی اسطوره های غربی برای ایجاد داستانهای مدرن و جذاب امروزی انداختیم  در این بخش به قصه پلنگ سیاه و آن همه هیاهویی که قبل از اکران این فیلم به راه افتاد،  خواهیم پرداخت و نقد و بررسی این فیلم پرهیاهو را  تقدیم حضورتان خواهیم کرد.

تمام تبلیغات هم حول یک موضوع مهم و حیاتی می چرخیدند و آن این بود که پلنگ سیاه با سایر داستانهای مارول فرق دارد و همین شد که قصه پلنگ سیاه و تبلیغات و پیش نمایشهای آن متفاوت از همه این جریانات و دیدگاههای روتین فیلمهای ابرقهرمانی شروع شد، از نقدهای بسیار مثبت منتقدان تا  تحسین  انجمنهای ضد نژاد پرستی  و واکنشهای احساسی رنگین پوستان شاغل در هالیوود همه و همه نوید ظهور یک شاهکار را میدادند! فیلمی که قرار است حق آفریقا و رنگین پوستان را از هالیوود بگیرد! فیلمی برای اعتلای قاره سیاه و گرفتن احترامی که در تمام این سالها لایقش بوده اند، اما آیا واقعا با یک شاهکار روبرو هستیم‌‌‌؟  تفاوت پلنگ سیاه با سایر فیلمهای دنیای مارول در چیست؟ 

اولین و اساسی ترین تفاوت پلنگ سیاه با دیگر فیلمهای ابر قهرمانی در رنگ پوست بازیگران و عوامل سازنده فیلم است. اولین فیلم ابرقهرمانی دنیای مارول که شخصیت اصلی آن سیاه پوست است، بیش از نود درصد بازیگران فیلم سیاهپوست هستند و البته کارگردان فیلم هم کسی نیست جز رایان کوگلر که او هم سیاهپوست است، این موضوع باعث شد تا تبلیغات گسترده ای پیرامون فیلم و تمرکز آن بر روی زندگی سیاهپوستان  آفریقایی صورت بگیرد البته که این مطلب یک خبر خوب در دنیای نژادپرست امروزی است و هالیوودی که همیشه موبورهای چشم رنگی را به عنوان قهرمانان دنیا معرفی کرده است. اما آیا آنها به جز همین تبلیغات سطحی گام مثبتی برای تصحیح دیدگاه دنیا به آفریقا و مردمانش برداشتند!؟ آیا احترامی در خور و شایسته مردم این قاره ستمدیده به ارمغان آوردند؟ آیا حالا که برای اولین بار پیشرفت و تکنولوژی در دل آفریقا به نمایش در آمد همگام با آن تمدن انسانی هم به نمایش درآمد؟ باور کنید اصلا اینطور نبود! پلنگ سیاه فقط غلظت رنگ سیاه را در فیلمش افزایش داده بود قهرمان سیاه و ضد قهرمان سیاه، در ظاهر بد نیست ولی مردم پیشرفته ترین شهر دنیا با وجود داشتن سفینه های پیشرفته و لباسهایی که از آخرین تکنولوژی فضایی بهره میبرند همچنان درگیر همان قصه های قبیله ای احمقانه و خرافی هستند، شهر خیالی واکاندا در دل آفریقا پیشرفته ترین شهر دنیا از لحاظ علم و تکنولوژی معرفی میشود ولی هنوز هم در این شهر مردم صدای میمون در میاورند و با ابتدایی ترین روشها یعنی مبارزه تن به تن پادشاه خود را انتخاب میکنند! باور کنید این فیلم نه تنها دید من را نسبت به آفریقا تغییر نداد بلکه برای لحظاتی دیدن این بربریت و سادگی  مطلق در دل تکنولوژی باعث شد به این موضوع فکر کنم که شاید لیاقت داشتن این امکانات را ندارند. چرا انها با دیدن این حد علم و پیشرفت هنوز هم برای دستیابی به موفقیت از روح نیاکانشان طلب مدد میکنند؟ . آنهایی که میتوانند مجروح قطع نخایی را درمان کنند چرا باید در چند قدمیشان و در همان کشور خودشان قبیله ای باشد که از درمان چند زخم سطحی عاجز باشد و یک درمانگاه اولیه نداشته باشند؟ (حالا درست است که خودشان خواستند در کوهستان ساکن باشند ولی یک درمانگاه ساده که این حرفها را ندارد ) نه قرار نیست آفریقا مثل آنها باشد حتی اگر صاحب بزرگترین معادن وایبرینیوم دنیا باشند و تکنولوژی ساخت اسلحه های فضایی در اختیارشان باشد نمی توانند و نباید مثل آمریکایی ها و اروپایی ها متمدن باشند هنوز هم باید مثل سگ و گربه به جان هم بیافتند و یک نفر فقط به واسطه نسبت خونی و یک مبارزه تن به تن بتواند کشورشان را تا مرز نابودی ببرد. چرا؟(سیارک)

آیا به واسطه حضور چند زن در گارد حفاظت شاهنشاهی که کاری به جز مبارزه بلد نیستند واکاندا تبدیل به مدینه فاضله میشود؟ جالب اینجاست که درست در لحظاتی که رییس گارد باید تصمیم عاقلانه ای بگیرد احمقانه ترین حرکت ممکن را انجام میدهد و با گفتن جمله "من به تاج و تخت خدمت میکنم حالا هر کی میخواد اونجا نشسته باشه برام فرقی نمیکنه!"  نشان میدهد که یک خدمتکار بدون تفکر بیشتر نیست و به نوعی تبدیل به برده تاج و تخت شده است.  خلاصه ما در واکاندا همه چیز دیدیم الا تمدن و انسانیت مدرن و صاحب تعقل و تفکر! شاید هالیوود حاضر باشد نقش اول فیلمهایش را به سیاهپوستان بدهد و از آنها قهرمانان بزن بهادر بسازد ولی هرگز نمی تواند و نمیخواهد که سیاهپوستان را متمدن ترین انسانها معرفی کند. البته که جوی که به دنبال پلنگ سیاه راه افتاد سیاهپوستان زیادی را به سینما کشاند و سرمست و مسرور به تماشای ابرقهرمان سیاهشان نشاندشان ولی مطمئن باشید که بعد از فروکش کردن این هیجانات اولیه آنها از خودشان خواهند پرسید که درست و غلط کدام بود؟ آیا کار پلنگ سیاه درست بود یا کیلمانگر که قصد داشت با امکاناتی که در اختیار دارد تمام رنگین پوستان را از زیر یوغ ظلم و ستم نظام همیشه ظالم دنیا برهاند؟ تاریخ سیاهپوستان پر از ظلم و ستمی است که بر این قوم همیشه مظلوم روا داشته شده است. کی و کجا در طول تاریخ آنها بدون جنگ و خونریزی توانسته اند حقوق اولیه انسانی خودشان را به دست بیاورند در همین آمریکا آنها به واسطه بزرگترین جنگ داخلی تاریخ و با خونهای بسیار توانستند قوانین برده داری را ملغی کنند و جالب اینجاست که در همان زمان هم واکاندا فقط یک نظاره گر بوده است  و انصافا که اینبار حرفهای درست در آخرین لحظات فیلم از زبان شخصیت منفی فیلم بیرون آمدند، آنجا که مرگ را به در بند بودن ترجیح داد و برای انتخابش مثالی زد که مو را به تن هر انسان آزاده ای سیخ میکرد. او رفتار نیاکاناش را مثال زد و گفت مرا مثل اجدادم در اقیانوس دفن کنید مثل اجدادم که وقتی با کشتی به سمت آمریکا برده میشدند تا باقی زندگیشان را مثل برده ها در مزارع پنبه و ذرت اربابان بی رحم آمریکایی جان بکنند با علم به مرگ حتمیشان از کشتی به داخل اقیانوس پریدند و مرگ را به دربند و برده بودن ترجیح دادند بله قیمت آزادی همیشه خون بوده است و متاسفانه در این بین خون سیاهپوستان بود که همیشه روی زمین ریخته شد خونی که مثل خون تمام انسانهای دیگر سرخ بود. 

از منظر فنی و سینمایی هم پلنگ سیاه دقیقا مثل سایر آثار دنیای مارول یک فرمول ساده دارد. ابرقهرمان ما بسیار قوی است یک دشمن قویتر پیدا میشود و ابر قهرمان را شکست میدهد و کنترل اوضاع را بدست میگیرد ولی بعد از مدتی او برمیگردد و قویتر از قبل با دشمن مبارزه میکند و او را شکست میدهد. قهرمان از مرگ برگشته و پیروز تصمیمات تازه ای میگیرد. تمام

پلنگ سیاه هیجدهمین فیلم از دنیای سینمایی مارول است که در دهمین سالگرد دنیای سینمایی مارول اکران شد البته نوزدهمین فیلم از این سری با نام اونجرز جنگ ابدیت هم اکنون در حال اکران است. یعنی مارول به طور متوسط سالی دو فیلم ساخته است که یک رکورد محسوب میشود و جالب است بدانید که در طول تاریخ سینما شخصیتهای مارول بیش از هر کمپانی دیگری فروش داشته اند.  قضیه به همان سادگی است که قبلا گفتیم مارول فرمول درست را  پیدا کرده است چارچوب ساده و قابل پیش‌بینی فیلمهای ابرقهرمانی کسی را ناراحت نمی کند مردم می آیند یک انسان با قدرتهای ماورا طبیعی را مشاهده کنند که آدم بدها را می زند و طی یک فراز و نشیب کاملا قابل پیش‌بینی در آخر قصه پیروز میدان لقب بگیرد. خوب باور کنید یا نه مردم دنیا برای دیدن چنین قصه هایی در دنیای مارول چیزی نزدیک 25 میلیارد دلار خرج کرده‌اند( با احتساب فیلمهایی از شخصیتهای مارول که توسط دیگر کمپانیها ساخته شده‌اند) قضیه وقتی جالب تر میشود که بدانید که فروش DC از قِبَل شخصیتهای دنیای خودش نصف مارول هم نبوده است 

  هشدار اسپویل : این متن قسمتهایی از داستان فیلم را لو میدهد. 

اگر خاطرتان باشد در فیلم کاپیتان آمریکا / جنگ داخلی، پدر پرنس تی چالا( چادویک بوزمن ) کشته شد و حالا او در راه بازگشت به واکاندا و در آستانه تاجگذاری قرار دارد. داستان دقیقا از همانجا شروع میشود. میلیونها سال پیش شهاب سنگی از جنس وایبرینیوم ( قوی ترین ماده دنیا) به قاره آفریقا برخورد می کند و زندگی گیاهی اطراف را دستخوش تغییراتی عجیب و غریب می کند بعدها 5 قبیله در آن نقطه آفریقا ساکن می شوند و نامش را واکاندا می گذارند به واسطه برخورد شهاب سنگ آنها حالا صاحب بزرگترین منبع فلز گرلنبها وایبرینیوم در دنیا هستند و با خاطر همین فلز در زمینه تکنولوژی به چنان پیشرفتی دست یافته اند که بشر فکرش را هم نمیکند و البته هیچکس به غیر از واکاندایی‌ها از آنچه در کشورشان میگذرد خبر ندارند و راه ورد به واکاندا را هم فقط و فقط خودشان می دانند و تصمیم میگیرند که کاری به کار دنیا نداشته باشند و فقط و فقط خودشان با وایبرینیومشان حال کنند و بس! در یک فلش بک به گذشته متو جه میشویم که در دهه نود عموی تی چالا که در کالیفرنیا زندگی میکند و معتقد است که واکاندا باید به کمک همه سیاهپوستان ستمدیده در دنیا بیاید و امکانات فنی و نظامیشان برای ایجاد یک دنیای بهتر استفاده کنند و تمام حکومتها را تحت سلطه خودشان در بیاورند به واکاندا خیانت میکند و باعث می وشود که یک قاچاقچی بین المللی به نام کلای ( اندی سرکیس ) حدود 250 کیلوگرم وایبرانیوم از واکاندا بدزدد پادشاه یعنی پدر تی‌چالا به این خیانت پی میبرد  و سعی در بازگرداندن برادرش به واکاندا و مجازات او را دارد اما برادر در همان لحظات سعی میکند که یکی از افراد وفادار به شاه ( زوری با بازی فارست ویتاکر) را بکشد و شاه مجبور به کشتن برادرش می شود. در زمان حال تی چالا در یک مراسم بدوی و طی یک نبرد تن به تن با رییس قبیله جباری موفق به تاجگذاری میشود و به عنوان پادشاه جدید واکاندا برگزییده می شود . از آن طرف خبر میرسد که کلای سعی دارد یک تبر از جنس وایبرانیوم را که از موزه لندن دزدیده است را در کره بفروشد نی چالا که حالا دیگر پلنگ سیاه است به همراه رییس گارد پادشاهی اوکویه ( دانای گوریرا و نامزد سابقش ناکیا ( لوپیتا نوینگو) به کره می روند و طی یک زد و خورد حسابی کلای را دستگیر می کنند ولی در حین بازجویی سرو کله یک جنگجوی حسابی پیدا می شود و کلای را با خودش می برد آن جنگجو یک حلقه درست مثل حلقه پادشاه دارد که نقش این شخصیت منفر را هم مایکل بی جردن ( احتمالا او را به خاطر بازی  در فیلم کرید از سری فیلمهای راکی به یاد دارید ) بازی می‌کند که انصافا نقطه قوت تیم بازیگری این فیلم هم است.

داستان فیلم را تا همینجا داشته باشید باور کنید بقیه قصه در دوخط می گنجد عموما فیلمهای مارول فقط در پیش زمینه قصه ها متفاوتند وگرنه چارچوب تمامشان یکی است . پلنگ سیاه یک ضعف عمده دارد . آن هم اینکه در بین قصه های ساده مارول ساده‌ترین قصه را دارد دریغ از دو دقیقه هیجان و تعلیق! باور می کنید حتی لحظه ای که پلنگ سیاه بر روی دستان کلیمانگر ( مایکل بی جردن) به عمق دره پرتاب می شود شما فقط پوزخند می زنید و با خودتان می گویید خوب که چی ‍؟ اون حتما برمیگرده و حساب کیلمانگر رو میرسه ! مگر قرار است غیر این باشد؟

شوخیهای فیلم به شدت بی مزه و احمقانه هستند ! تصور کنید بار طنز فیلم به دوش خواهر تی چالا افتاده است که قرار است با مسخره کردن پلنگ سیاه ما را بخنداند! پلنگ سیاه شعار زده است آْنها با همه تبلیغاتشان حتی نتوانسته‌اند یک آفریقای مدرن را به تصویر بکشند . خوب تصور کنید وقتی که اروپاییها آدمخوار بوده‌اند مردم واکاندا مشغول استخراج وایبرینیوم و اختراع سفینه بوده‌اند اما حالا رفتار قبایل واکاندا هیچ فرقی با قبایل بدوی ندارد فقط در کنار سفینه و عمود پرواز و سلاحههای لیزری صدای میمون در میاورند و مثل انسانهای نخستین با هم مبارزه می کنند و یک سینی را داخل دهان و لب پایین خودشان فرو می کنند و دقیقا مثل زندگی حیوانات وحشی در اینجا هم نر قویتر رییس قبیله می شود . شاید با خودتان بگویید آنها سنت و مدرنیته را با هم درآمیخته‌اند و در کنار تکنولويی به سنتهایشان هم پایبند بوده‌اند ولی کیست که نداند بسیاری از رسوم خرافی قبایل و انسانهای نخستین به خاطر نبودن علم و دانش شکل گرفته است وگرنه وقتی انسانها فهمیدند که دلیل بیماریها ویروس و باکتری و عفونت است دیگر برای درمان بیماریهایشان دست به دامن اجداد و نیاکان قبیله نمیشدند. گاهی اوقات سنت و مدرنیته درست در مقابل هم قرار می گیرند و جمع آنها جمع اضداد و ناممکن می شود. واقعیت این است که هالیوود یک آفریقای متمدن را به تصویر نمی کشد، پیشرفته شاید ولی متمدن هرگز ‍! این پیشرفت هم کاملا تصادفی و نه به واسطه هوش و ذکاوت مردم آن دیار به دست آمده است (سیارک)

فیلم پلنگ سیاه اگر چه پر است از بازیگران سیاهپوست ولی هرگز نه سعی در تقبیه برده داری و ظلم وستم به قاره آفرقا را می کند و نه حتی نزدیک به این ایده می شود و حتی تمام سعیش را می کند کاراکتری که به انتقام از کسانی که آنها را به بردگی گرفتند فکر می کند را به عنوان شخصیت منفی و خطرناک فیلم معرفی کند. نه اینکه جنگ و انتقام چیز خوبی باشد ولی آیا واکاندا و سردمدارانش به خاطر تمام سالهای سکوتشان در برابر ظلم بی حد و حصری که به سیاهان رفته است و خونهایی که زیر ضربات شلاق اربابان سفید پوست ریخته شد و زنان و دخترانی که مورد تجاوز قرار گرفتند نباید شرمسار باشد آیا این لکه ننگی بر تاریخ واکاندا نیست که می توانسته است و هیچ کاری نکرده است ؟ شاید واکاندا توانسته است در برابر آن دنیایی که درگیر جنگ جهانی بود سکوت کند ولی آیا حق سکوت در برابر برده داری از دل آفریقا و هم نوعان خودشان را داشته است. درست است که واکاندا یک شهر خیالی است ولی ننگ تاریخ بر پیشانی این شهر و مردمانش نقش بسته و پاک نخواهد شد. اتفاقا شخصیت مثبت این فیلم نه تی چالا و کشورش که همان کیلمانگری است که مثل یک قهرمان میمیرد . او مرگ را به بند ترجیح میدهد و با جمله آخرش درس آزادگی به دنیا می دهد . آری او را باید در اقیانوس دفن کنند درست  مثل اجداد آزاده‌‌اش

در بین بازیگران فیلم مایکل بی جردن بسیار عالی ظاهر می شود و الحق و الانصاف که اگر تعریف آنتاگونیست را نقطه مقابل قهرمان بگیریم او تمام خصوصیات مورد نیاز را دارد از گذشته پر درد و رنج تا بی قاعده بودن در امور جنسی به طوریکه بدون هیچ شکی و برای رسیدن به کلای به عشقش شلیک می کند . آنچنان که تعاملی که بین کیلمانگر و پلنگ سیاه بوجود میاید به تنفر از او منجر نمی شود و با آن مرگ خودخواسته پابت می کند که او به آنچه میگفت اعتقاد راسخ دارد و چه بسا محبوبیتی بیشتر از پروتاگونیست داستان در نزد قشر وسیعی از تماشاچیان به دست بیاورد.

داستان پلنگ سیاه آنچنان بدون تعلیق بیان می شود که تماشاچی در پاره ای از زمانهای فیلم احساس می کند که در حال تماشای یک قصه تکراری و حوصله سربر است . دوست دارم در اینجا قیاسی بین فراز و فرود داستان پلنگ سیاه با فیلم شواله تاریکی بر میخزد داشته باشیم تا به عمق فاجعه پی ببرید

فاصله زمانی به اصطلاح مرگ پلنگ سیاه تا بازگشتش شامل فرار خواهر و مادرش و نامزدش به کوهستان قبیله جباری و بعد هم پیدا شدن جنازه نیمه جان تی چالا و خوردن گیاه قلبی شکل و بیدار شدنش مجدد پلنگ سیاه و آن شوخی مسخره کسی اینجا پتو ندارد، است . هیچ تعلیقی و هیجانی وجود ندارد همه ما می دانیم که قهرمان برمیگردد ولی این فاصله زمانی زمین خوردن قهرمان و برگشت دوباره‌اش همیشه نقطه عطف فیلمهای ابرقهرمانی بوده است هر فیلمی توانسته است که این قسمت داستان را باورپذیرتر بیان کند فیلم موفق‌تری ساخته است و پلمگ سیاه در این زمینه افتضاح عمل می کند. حال مقایسه کنید با مبارزه بتمن با بین (BANE) در فیلم شواله تاریکی برمیخزد، در جریان مبارزه اول این دو در آن فیلم و طبق کمیک بین کمر بتمن را می شکند، بتمن مدتی را در چاه مخوفی که کسی نمی تواند از آن فرار کند گرفتار می‌شود در تمام لحظاتی که بتمن در چاه گرفتار شده است ما شاهد کشمکش درونی او با خودش و دنیای اطرافش هستیم به گونه‌ای که با اینکه می دانیم بتمن بالاخره از آن چاه نجات پیدا می کند ولی آنچنان اتمسفر و فضای باور1پذیری بر داستان مستولی شده است که گمان می کنیم خودمان هم در آن چاه با بتمن زندانی شده‌ایم ، چندین و چند بار شکست خوردن بتمن در بالا آمدن از چاه آنچنان نفس بیننده را بند می آورد که برای لحظاتی گمان میکنیم که نکند پایان بتمن در همین چاه رقم میخورد ؟ و البته که مقایسه شاهکار کرسیتوفر نولان با فیلمی که صرفا جنبه سرگرمی دارد کار درستی نیست ولی در فیلمهای ابرقهرمانی از ابتدای فیلم تماشاچی می داند که ابرقهرمان پیروز داستان خواهد بود و اگر کارگردان و نویسنده نتوانند راه رسیدن به این پیروزی را حداقل مقداری سخت و پر پیچ و خم جلوه دهند دیگر چه لذتی در دیدن این فیلمها است؟ شاید بد نباشد گربزی بزنیم به سریال وست ورد که این روزها فصل دومش در حال پخش است آنجا که مرد سیاهپوش به یکی از اندرویدها ( رباتهای انسان نما) می گوید که وقتی از اول داستان می دانیم که آخرش شما شکست میخورد و ما پیروز می شویم هیچ لذتی در بازی کردن وجود ندارد به همین خاطر من همیشه دنبال یک بازی واقعی بوده‌ام بازی که در آن امکان شکست خوردن باشد و در آن صورت است که بردن لذت دارد!

 

خوب متاسفانه پلنگ سیاه هیچ لذتی را برای بردن قهرمان خودش باقی نمیگذارد و همه چیز را با قابل پیش بینی ترین حالت ممکن به اتمام می رساند. از دیگر ایرادات پلنگ سیاه ضعف این فیلم در شخصیت پردازی به خصوص در مورد کاراکترهای فرعی است به عنوان مثال شخصیتی مثل وکابی که به حدی مورد اعتماد تی چالا است که در نبود حفاظت مرزها را به او میسپرد و بعد بلافاصله با حضور یک غریبه و به خاطر آوردن جنازه کلای حاضر میشود به تمام گذشته و دوستی و برادری و کشورش خیانت کند ! کشوری که روسای قبایلش در این حد احمق باشند حتی با وجود منابع عظیم وایبرینیوم خیلی وقت پیش از اینها باید از درون سقوط می‌کرد ! پلنگ سیاه در زمینه شوخی و دیالوگهای طنز دقیقا در نقطه مقابل فیلم قبلی خودش یعنی ثور:رگناروک قرار می گیرد هر چقدر درآنجا شوخیها و دیالوگهای شخصیتهای اصلی بامزه و خوب از کار درآمده بودند در اینجا با دیالوگهای نچسب و بی مزه مواجه بودیم که خوشبختانه تعدادشان زیاد نبود. برد مارول همچنان روی جلوه‌های ویژه فیلمهایش و البته خط داستانی مرتبطی است که خلق کرده است از حق نگذریم پلنگ سیاه هم مثل سایر آثار MCU در بالاترین سطح کیفیت جلوه‌های ویژه قرار دارد و بعد از لباسهای پیشرفته و عجیب و غریب مرد‌ آهنی شاهد نسل جدید لباسهای فوق سبک پلنگ سیاه بودیم . به هر حال پلنگ سیاه در دنیای مارول تبدیل به اولین ابرقهرمانی شد که با همان فیلم اولش وارد باشگاه میلیاردیها شد ، مرد آهنی و کاپیتان آمریکا قبلا با فیلمهای سومشان به فروش بالای یک میلیارد دلار دست یافتند. ( مجموعه اونجرز فیلم اختصاصی یک ابرقهرمان محسوب نمی‌شوند)

در هر صورت دیدن فیلم پلنگ سیاه برای کسانی که دنیای مارول را دنبال می کنند خالی از لطف نیست ولی هرگز نمی توان آن را به عنوان یک فیلم مستقل قابل اعتنا برشمرد. این فیلم حتی در ایجاد سرگرمی هم در بعضی دقایق با نواقصی همراه است .ترجمه  itrans.ir 

نظرات

در ادامه بخوانید...