میمون سانان(بخش سوم)

در

آزاد کردن

دجالتا کیست؟دجالتا یک گوریل به دنیا آمده در یک منطقه حفاظت شده در حیات وحش انگلستان است.

در این مرکز از گوریل ها مراقبت می کنند وبعد از بزرگ شدن آن ها را به کنگو و گابون در مرکز افریقا باز می گردانند تا در کنار هم نوعان خود در حیات وحش طبیعی زندگی کنند.دجالتا خود را بالا کشید و از سیم هایی که روی سقف قفسش آویزان بود یک پاپایای آب دار و شیرین برداشت و با لذت شروع به خوردن کرد. هسته ی آن را به سمت دوست خود که گوریل دیگری به نام کویبی بود پرت کرد. کویبی که سرحال بود و دوست داشت بازی کند شروع کرد به خوردن میوه های دیگر و پرت کردن هسته های آن به سمت دجالتا. دجالتا مثل همیشه نبود و احساس بدی داشت. احساس می کرد آن شب یک چیزی عوض شده است. فردا صبح که بیدار شد خود را درون کامیونی دید که علاوه بر خودش و دوستش قفس سه گوریل دیگر را نیز حمل می کرد. کامیون برای روز های طولانی در حال حرکت بود و مدام قفس ها می لرزیدند و تکان می خوردند . اما بلاخره بعد از چندین روز مسافرت تکان ها و لرزش ها تمام شد و در کامیون باز شد موجی از هوای گرم به صورت گوریل جوان برخورد کرد. صدای صحبت کردن زنی به گوش می رسید که با لحنی شوخ به راننده می گفت: فکر می کردم هیچ وقت آن ها را زنده نمی بینم. و سپس گوریل جوان را با لبخند نظاره کرد و گفت: به خانه جدیدت خوش آمدی دجالتا ما این جا سعی می کنیم برای تو و دوستانت امکاناتی فراهم کنیم که احساس راحتی کنید.  در این منطقه گوریل ها خواهر و برادر نیستند و مادر ندارند در سرتاسر دنیا آن ها را به این جا آورده اند. در اینجا آن ها را رها می کنند تا زندگی در حیات وحش را بیاموزند. در این جا دجالتا یاد می گیرد خود به دنبال غذا و به دنبال پیدا کردن دوست برای خود باشد. شریک زندگی خود را انتخاب و پدر بودن را تجربه کند. دانشمندان هم بروی رفتار های آن ها تحقیقات انجام می دهند و هم اجازه می دهند گوریل ها زندگی عادی خود را داشته باشند.

غافلگیری به سبک میمون ها

جو کیست؟جو زمانی که یک پسر بچه بیشتر نبود همراه با خانواده اش به مکان های مختلف دنیا سفر می کرد.

این ماجرا به 25سال پیش بر می گردد. زمانی که خانواده جو به شمالی ترین قسمت نیجریه مسافرت کرده بودند. در آن سال ها میمون هایی بسیار کمی در آن جا زندگی می کردند و خانواده آرزو می کردند که یک میمون ببینند. تعطیلات در شمالی ترین قسمت نیجریه برای تونی، همسرش کاترینا و پسر کوچکشان جو رو به اتمام بود. جیپ آن ها از یک جاده ی کوهستانی به آرامی بالا می آمد و از منظره لذت می بردند. نزدیک رودخانه ای پیاده شدند و جو کنار رودخانه مشغول بازی کردن شد. جو یک میوه ازدرخت کند و به سمت آن طرف رودخانه پرتاب کرد.اما یک میمون آمد و آن را خورد. جو هیجان زده فریاد زد: مادر پدر بیاید این جا من یک میمون دیدم اما وقتی پدر و مادر جو آمدند چیزی ندیدند. مادرش با مهربانی گفت: جو تو اشتباه می کنی هیچ میمونی این جا نیست. وقت رفتن بود و سوار ماشین شدندو حرکت کردند از جاده پایین می رفتند که صدایی بلند آن ها را وادار به ایستادن کرد. جو هیجان زده گفت: میمون. من گفتم میمون دیدم. مادرش با ترس پاسخ داد عزیزم این گوریل است. بزرگترین گوریلی که تا به حال دیده ایم. در میان درختان نشسته بود و به خانواده جو نگاه می کرد. یک بچه گوریل آمد و چند میوه درون ماشین انداخت و با گوریل بزرگتر رفتند. تا چند لحظه کسی صحبت نمی کرد. اما بعدا با هیجان این صحنه را مرور می کردند. تونی با خود اندیشید هیجنان انگیز ترین مسافرت پسرش بوده است.ترجمه  itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

میمون سانان (بخش اول)

در

طبیعت همواره سرشار از موجوداتی است که شیوه ی زندگی آن ها بسیار پیشرفته و هیجان انگیز است. برخی ازآن ها باهوش هستند و سبک زندگی آن ها جالب و تامل برانگیز است. در این مقاله به گوشه ای از زندگی موجودات باهوشی به نام میمون ها می پردازیم.

زندگی میمون ها

توریست ها در باغ وحش های جهان با دهان باز به میمون ها نگاه می کنند. دانشمندان آن ها را در جنگل ها و مراکز تحقیقاتی خود مورد مطالعه قرار می دهند. تماشاچی ها از صفحه ی تلویزیون میمون های عجیب و غریب را نگاه می کنند. اما چرا ما تا این حد مجذوب این موجودات هستیم؟ شاید به این دلیل باشد که میمون ها بسیار شبیه به ما هستند. آن ها فرزندان خود را در آغوش می گیرند و نوازش می کنند، برای خود سرپناه می سازند و حتی برخی از آن ها توانای ساخت ابزار را نیز دارند. میمون ها حتی  می توانند به یک دیگر بفهمانند که چه احساسی دارند. در این ماجراجویی به شما نشان می دهیم که میمون ها در مورد ما چه فکر می کنند. داستان ما در قسمتی از آفریقا و آسیا، در جنگل های مناطق گرمسیری، جایی که میمون ها زندگی می کنند، اتفاق می افتد. با این وجود معمولا محل زندگی آن ها سرشار است از خطراتی مانند وجود دشمنان و انسان هایی که جنگل ها را برای ایجاد مزارع کشاورزی قطع می کنند. برخی از این میمون ها به دست ما کشته می شوند.

میمون های کوچک: میمون های کوچک اغلب با نام گیبون شناخته می شوند. آن ها بر روی درختان زندگی می کنند. بزرگترین نوع گیبون ها، سایمونگ نام دارند.

میمون های بزرگ: میمون های بزرگ شامل: بابون ها، شامپانزه ها، گوریل ها و اورانگوتان ها است.

 

شروع شناخت و آشنایی

جین که بود؟ جین گودال ابتدا در سال 1957 به آفریقا رفت. در آن جا او با لویز لیکی کار می کرد. لویز در مورد رفتار انسان ها و حیوان ها مطالعه می کرد. جین در جنگل های تانزانیا به همراه لویز، شامپانزه های بسیاری را مطالعه کرد.

جین آرام و بی صدا بر بلندی یک درخت در آفریقای شرقی نشسته بود.امواج گرما در زیر نور مشخص بود. جنگل انبوه در امتداد خط ساحلی دریاچه ها و تپه ها ادامه داشت. جین کمی پایین تر آمد. هیجان زده به راهنمایش گفت. آنجا راشدی! تو هم آن ها را می بینی؟ راهنمای بومی می توانست یک شامپانزه با سه فرزندش را ببیند. مادر و فرزند کوچکترش مشغول جمع آوری میوه های آبدار بودند. جین دوباره هیجان زده تر اشاره کرد و گفت: سمت راست را نگاه کردی؟ دو پسر جوان شامپانزه مشغمول آموش دیدن هستند که چگونه آن میمون کوچک را شکار کنند.  راشدی پاسخ داد: در سال های ابتدایی زندگیشان یاد می گیرند که چطور برای خود غذا پیدا کنند.

جین از درخت پایین تر آمد تا کمی نزدیک تر شود. ناگهان، پایش لغزید و به درون بوته های خاردار سقوط کرد. صدای شکسته شدن شاخه ی درخت در سرتاسر جنگل پیچید. شامپانزه ها که احساس خطر کرند به سرعت آن جا را ترک کردند. جین با حسرت و از روی درماندگی آه کشید. شامپانزه ها هیچگاه به او اجازه نداده بودند که تا این حد به آن ها نزدیک شود. هوا ناگهان سرد شد. آسمان آفریقای شرقی، به رنگ های آبی تیره و نارنجی و صورتی در آمده بود. با غروب خورشید، شامپانزه ها به بالای درخت رفته تا برای خود لانه درست کنند. جین و راشدی نیز آماده ی بازگشت به کمپ خود بودند.پشت کمپ، جین نشسته بود و مشغول نوشتن مشاهدات خود از زندگی شامپانزه ها بود.(سیارک)

قبل از این که او بتواند چیزی بنویسد، صدای هیجان زده ای او را از جا پراند. دومنیک یکی از اعضای گروه بود که با هیجان  می خواست چیزی بگوید. با هیجان شروع کرد به صحبت کردن. جین هیچوقت نمی توانی حدث بزنی که چی دیدم!! یک شامپانزه داخل چادر بود و میوه هایی که از درخت ها ی این اطراف چیده بودیم را می خورد و چند موز از روی میز برداشت وبرد. جین پرسید او چه شکلی بود؟ دومونیک پاسخ داد: شامپانزه نر و بسیار بزرگ بود. و موهای سفید و بلندی در اطراف چانه اش روییده بود. جین با گریه پاسخ داد: من این شامپانزه را می شناسم. این همان شامپانزه ای است که من آن را دیوید گریبرد نامیده بودم. بعد از آن روز، دیوید گریبرد اغلب به کمپ می آمد. او به جین اجازه می داد که در جنگل نیز به او نزدیک شود. او حتی موز های روی دست جین را بر می داشت. بعد از گذشت چند ماه تمام اعضای خانواده دیوید به جین اعتماد کردند. دیود به جین اجازه داد که به دنیای او پا بگذارد. یک روز صبح، جین دیوید را دید که روی لانه ی موریانه های قرمز نشسته است. او سعی می کرد که موریانه های خوشمزه را از لانه اشان بیرون بیاورد. دیوید یک تکه شاخه ی باریک برداشت و به آرامی و با دقت به داخل لانه ی موریانه ها فرو کرد. چند موریانه با شاخه از لانه بیرون آمدند. دیوید مانند انسان ها برای رفع نیاز خود یک وسیله ساخت. یک مشاهده ی هیجان انگیز.

بارقه هایی از امید

بایرات کیست؟

بیش 30 سال پیش، بایرات گالدیکاس برای انجام تحقیقات بروی اورانگوتان ها به اندونزی سفر کرد. مقامات اندونزی به او کمک کردن که یک کمپ امن در منطقه ای نزدیک به اورانگوتان ها برپا کند.

یک قایق چوبی کوچک به آرامی بر روی دریاچه کم عمق حرکت می کرد. شاخه های درهم تنیده ی درختان، همچون یک طاق بالای رودخانه را گرفته بودند. در قایق بایرات و آرجی به دقت گوش می دادند. صدای جنگل بسیار آرام وطبیعی بود. میمون های دم کوتاه درمیان درختان پیچ وتاب می خوردند و بالا و پایین می پریدند. ناگهان، صدای اره برقی در میان جنگل آرام پیچید. چوب برها با بریدن درختان به صورت غیر قانونی درختان را از سر راه خود برمی داشتند. بایرات از آرجی پرسید تو هم او را آنجا دیدی؟ آرجی پاسخ داد بله دیدم. اما آن ها هیچ وقت به قایق انسان ها نزدیک نمی شوند. بهتر است از قایق پیاده شویم و به قسمت های بالاتر جنگل برویم. صدای اره برقی قطع شد و یکی از چوب برها فریاد زد مواظب باش. بعد از آن صدای مهیب افتادن تنه ی یک درخت در جنگل پیچید. صدایی از یک حیوان ترسیده بسیار ضعیف به گوش رسید. بایرات و  آرجی به هم نگاه کردند. آرجی به آرامی و نجوا کنان گفت : ما پیدایش کردیم. چه خوش شانسی هنوز مادرش متوجه او نشده است. شاید به خاطر اره برقی ترسیده باشد. این میمون باید خیلی ضعیف باشد. بایرات بسیار نزدیک ایستاده بود و صدایی شبیه اورانگوتان ماده در آورد.

بچه اورانگوتان تنها پاسخ داد و از درختی که روی آن بود به آرامی پایین آمد. دست ظریف و کوچک پوشیده با خز قرمز دور گردن بایرات پیچید. سپس بچه اورانگوتان کوچک دست دیگرش را روی بازو بایرات گذاشت و از سر و شانه ی او بالا رفت و روی پشت او سوار شد درست مثل کاری که یک بچه اورانگوتان با مادرش می کند. آرجی و بایرات با بچه اورانگوتان به قایق چوبی بازگشتند. در بالای سرشان، سقوط ناگهانی یک شی آن ها را به زیر آب فرو برد. دو اورانگوتان ماده بزرگسال دیوانه وار به جان هم افتاده بودن و مدام به یک دیگر ضربه می زدند. چانه هایشان از فرط خشم می لرزید و جنگشان با یکدیگر را به خشکی کشاندن. بایرات، آرجی و بچه اورانگوتان در جای امنی دور از جنگ اورانگوتان ها درقایق چوبی خود نشستند. ناگهان، بایرات یک اورانگوتان خوش قیافه را دید که به سرعت در میان درختان حرکت می کرد. بایرات او را شناخت او هری بود. هری را وقتی که فقط یک بچه بود نجات داده بود. او در یک منطقه محافظت شده بزرگ شده بود و بعد ها بایرات اورا به دامن طبیعت بازگردانده بود. بایرات همین آرزو را برای بچه اورانگوتان ترسیده در آغوشش نیز داشت.ترجمه  itrans.ir 

نظرات

در ادامه بخوانید...

میمون سانان(بخش دوم)

در

در این مقاله به ادامه ی بحث در مورد زندگی شگفت انگیز میمون ها می پردازیم.

سویی که بود؟

سویی ساوایج به مدت30 سال بر روی زندگی بابون ها مطالعه کرد.

او با یک بابون ارتباط برقرار کرد و به او یاد داد که به سویی اعتماد کند. سویی این بابون را کنزی نامید. کنزی در طی کار با سویی آموخت که با استفاده از 384 سمبل با دنیای انسان ها ارتباط برقرار کند.

پاول رافائل داخل ماشینش نشسته بود و به ساختمان ها خیره شده بود. روزنامه نگار با خود زمزمه کرد: آیا واقعا این بزرگترین مرکز تحقیقاتی میمون ها در آمریکاست؟ سویی که یک دانشمند است به او سلام می کند. سویی به او گفت: این جا ساختمانی جالب برای مطالعه ی میمون هاست. با من بیاید تا محل مطالعه بر روی بابون ها را به شما نشان دهم. پاول بابون ها را می دید که با یک دیگر در زمین بازی جست و خیز می کردند و شنا می کردند. اما تمام این ها چیز جدیدی نبودند که تا به حال ندیده باشد. اما به هر حال لبخند زد زیرا کارهایشان بنظر پاول بامزه می آمد. سپس سویی اورا به آشپزخانه ای بزرگ و پر نور هدایت کرد. سویی به او گفت اینجا مکانی است که بابون ها غذای عصرانه ی خود را آماده می کنند. پاول با تعجب گفت خودشان؟ سویی که گویی حرفی بسیار معمولی زده باشد گفت: بله خودشان آماده می کنند. سپس پاول بک بابون را دید که غذایی را در ماکروفر گذاشته و مشغول آماده کردن آن بود. او که هیجان زده شده بود به خود گفت حالا یک چیز درست و حسابی برای گزارش دارم.پاول از سویی پرسید که این کار ها خارق العاده هستند. اما آیا آن ها فقط رفتار های مارا تقلید می کنند؟ سویی در جواب گفت: با من بیایید و با کنزی آشنا شوید او ستاره ی ماست و کارهایی انجام می دهد که فرارتر از تقلید از ماست. پاول به یک شیشه نازک نگاه کرد که در پشت آن کنزی با یک بابون کوچک تربه نام نایوتا توپ بازی می کرد. اما به نظر پاول زیاد هم باهوش به نظر نمی رسید. سویی گفت: بیایید با هم به دیدنشان برویم. همین که داخل شدند، کنزی پایش را بر زمین کوبید و با صدایی خرخر مانند به پاول خوش آمد گفت. پاول کمی ترسیده بود اما به نظرش جالب رسید. سویی گفت: کنزی به نایوتا بگو که یک فیلم انتخاب کند. کنزی صداهایی از خود در آورد. سپس نایوتا یک دکمه روی صفحه ی الکترونیکی را فشار داد و روی صفحه نمایش یک فیلم شروع به نمایش کرد. پاول به شدت هیجان زده و متعجب شده بود. سویی برای پاول توضیح داد که سال های بسیاری است که بر روی بابون ها مطالعه انجام می دهد. همچنین توضیح داد که راه های مختلفی را برای آموزش دادن به بابون ها مانند انسان ها را امتحان کرده است. او می گوید که کنزی اولین میمونی است که مانند کودک انسان زبان تازه ای آموخته است. پاول که از مشاهدات خود بسیار هیجان زده است. مشتاق است که دیده های خود را یادداشت کند. از کنزی خداحافظی می کند و به چشم هایش نگاه می کند و می گوید تو بسیار خوب و باهوش هستی و خوب می توانی کارهایی که ما می خواهیم را انجام دهی. اما آیا می توانی کارهایی را با اراده ی خود انجام دهی؟ پاول بابون های پیچیده را ترک کرد و به آسمان ابری نگاه کرد و با خود فکر کرد که چقدر متعجب خواهد شد اگر کنزی راجع به آب و هوا صحبت کند.

مکانی امن برای میمون ها

تیم نجات چیست؟ مرکز نجات پینگتانگ در مرکز تایوان، توسط دنیای میمون های انگلستان حمایت می شود.این تیم نجات به دنبال نجات میمون هایی مانند بابون هاست که به صورت غیر قانونی در بازراهای آسیا خرید و فروش می شوند.آن ها برای نجات میمون ها با پلیس همکاری می کنند و افراد متخلف را به آن ها معرفی می کنند. ابرهای تیره تمام خیابان های بانگوک، تایلند را گرفته بود. هوا ساکن وشرجی بود. اما کیم، یو و تیم مرکز نجات اهمیتی ندادند. آن ها با نگاه های جست و جو گر خود به سرعت از میان فروشگاه های شلوغ حرکت می کردند. باران شروع به باریدن کرد. قطرات باران با سرعت بر روی سقف شیروانی مغازه ها برخورد می کرد. کیم در میان صدای باران شدید، فریا زد و گفت: فکر می کنم آن جا میان ساختمان های پرپیچ و خم صدایی شنیدم. به نظر صدای بابون باشد. تیم نجات از میان کوچه ای تنگ وباریک گذشتند و دنبال صدای گریه ی شیون مانند افتادند. یو اشاره می کند به انتهای کوچه و می گوید: آنجا زیر پلاستیک ها یک قفس دیدم. افراد تیم به آهستگی به چند نفر که کنارهم ایستاده اند جوک تعریف می کنند و با صدای بلند می خندند نزدیک می شوند. یو با یک لبخند به صاحب فروشگاه نزدیک می شود و می گوید: سلام! من و دوستانم به عنوان حیوان خانگی می خواهیم یک بابون بخریم شما بابون دارید؟ فروشنده کمی با اضطراب به اطراف نگاه می کند و می گوید زیر آن مشماهای پلاستیکی یکی هست سریع یک نگاه بندازید. امرز پلیس ها همه جاهستند. تیم زمانی که مشماهای پلاستیکی را برداشت با تعداد زیادی حیوان ترسیده روبرو شد. دو بچه بابون در گوشه یک قفس از ترس و سرما می لرزیدند. افراد تیم بسیار عصبانی شده بودند اما نخواستند که فروشنده متوجه شود. سو لبخندی اجباری زد و گفت: این چیزی نیست که ما می خواستیم شاید بعدا برگشتیم. تیم نجات با خبر کردن پلیس محلی حیوانات ترسیده را نجات دادند. بابون ها را تحویل معبدی در همان نزدیکی دادند که با کمال میل از بچه بابون ها نگه داری می کردند. کیم و سو بعد از مدتی به آن جا باز گشتند و بابون ها را دیدند که خوشحال بودند . کیم رو به سو با لبخند گفت: حالا می توانیم یک گزارش خوب داشته باشیم.ترجمه  itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

می توانید حیوانات پنهان در هر یک از این چهار تصویر زیر را شناسایی کنید

در

 

با توجه به مطالعه اخیر، شناسایی یکی از آنها باید راحت تر از دیگران باشد.

 تصاویر زیررا چک کنید:

    نسخه ی نمایشی غیر علمی بالا : جهت عقربه های ساعت از بالا سمت چپ: پرنده، مار، گربه، ماهی.

به گزارش (سیارک) مطالعه ای از دانشگاه ناگویا نشان می دهد که انسان ، تصاویر تاری از مارها  را با دقت بیشتری از پرندگان، گربه و سگ تشخیص می دهد.

به شرکت کنندگان در این تحقیق ، یک سری از تصاویر تار از حیوانات مختلف نشان داده شده و در هر مرحله برای شناسایی حیوانات از آنهاخواسته اند یکی از چهار گزینه زیر را انتخاب کنند.

آنها قادر به شناسایی مارها با دقت 80 درصد بوده اند، امادر شناسایی حیوانات دیگر ضعیف عمل می کردند.

محققان این نظریه به این نتیجه رسیدن که، اجداد پیش پستاندار ما سیستم های بصری قوی تر برای تشخیص مار"درنده اول و ماندگار ترین خزنده" داشته اند.با توجه به این نظریه، این مراکز بصری در مغز ما  هم باقی مانده به خصوص درتشخیص  مارها . مطالعات دیگر نشان دهنده این است که کودکان و میمون ها در شناسایی مارها در مقایسه با سایر حیوانات واکنش سریع تر نشان می دهند. 

شرح مشاهده سری کامل از مطالعه در زیر است:

 

 

این پست را چگونه می‌بینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید.  (سیارک)  

مترجم  itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

دانشمندان ژن هوش انسانی را در میمون قرار می دهند

در
دانشمندان ژن هوش انسانی را در میمون قرار می دهند
دانشمندان ژن هوش انسان را در ژن های میمون قرار می دهند. سایر دانشمندان نگران هستند.(خدا بداد ما انسان ها برسد)
دانشمندان ژن  هوش انسان را به ژن میمون ها اضافه می کنند - این تحقیق مانند چیزی است که در فیلمی مانند Rise of the Planet of the Apes(فیلم ظهور سیاره میمون ها) می بینید. اما محققان چینی دقیقاً همین کار را انجام داده اند و در یک مطالعه منتشر شده در ماه مارس در مجله چینی National Science Review ، خاطرات کوتاه مدت میمون ها را بهبود بخشیده اند . در حالی که برخی از کارشناسان تأثیرات را به عنوان جزئی ارزیابی کردند ، نگرانی در مورد این تحقیق ادامه دارد.
 
هدف از این کار ، به رهبری متخصص ژنتیک، بینگ سو از مؤسسه جانورشناسی کونمینگ ، بررسی چگونگی ژن مرتبط با اندازه مغز ، MCPH1 ، می تواند در تکامل ارگان در انسان نقش داشته باشد. تمام نخبگان دارای تنوع این ژن هستند. با این حال ، در مقایسه با سایر نخبگان ، مغز ما بزرگتر ، پیشرفته تر و کندتر برای توسعه است. محققان این سوال را می پرسیدند که آیا تفاوتهایی که در نسخه انسانی MCPH1 تکامل یافته است ممکن است مغزهای پیچیده تر ما را توضیح دهد.
 
سو و تیمش 11 جنین میمون روسوس ماکائک را با ویروس حامل نسخه انسانی MCPH1 تزریق کردند . مغز میمونهای ترانس ژنیک - آنهایی که ژن انسانی دارند - با سرعتی آهسته تر شبیه به یک انسان رشد می کنند تا آنهایی که در میمون های عاری از تراریخته وجود دارند. و در زمانی که 2 تا 3 سال سن داشتند ، میمون های تراریخته بهتر عمل می کردند و سریعتر در تست های حافظه کوتاه مدت که شامل رنگ ها و اشکال مطابقت بود ، سریعتر جواب می دادند. با این حال ، هیچ تفاوتی در اندازه مغز و رفتارهای دیگر وجود نداشت. 
 
اما نتایج آن چیزی نیست که جامعه علمی را حیرت زده کرده است. برخی از افراد اخلاق وارد کردن ژن مغز انسان به میمون را مورد سوال قرار می دهند - اقدامی که ربکا واکر ، زیست شناس در دانشگاه کارولینای شمالی ، معتقد است می تواند آغاز شیب لغزنده به سمت تحریک حیوانات با هوش انسانی باشد. در مقاله ای در سال 2010 ، جیمز سیكلا ، متخصص ژنتیك دانشکده پزشکی دانشگاه کلرادو ، و مربیان این سؤال را مطرح کردند که آیا یک میمون انسانی در جامعه خود جای می گیرد یا به دلیل ژنهای تغییر یافته خود در شرایط غیر انسانی زندگی می کند. 
 
برای توجیه کار ، سو و نویسندگانش گفتند که می تواند بینشی در مورد اختلالات عصبی و اجتماعی - ارائه دهد اما آنها این برنامه ها را توصیف نمی کنند. واکر می گوید: "من واقعاً چیزی را در مقاله نمی بینم که باعث شود فکر کنم که [آزمایش] لزوماً ایده خوبی بود." 
 
سو درخواست اظهار نظر برای کشف را رد کرد ، اما در مقاله ای برای China Daily گفت: "دانشمندان موافق هستند که مدلهای میمون برای تحقیقات اساسی گاهی اوقات غیر قابل تعویض هستند ، به خصوص در مطالعه فیزیولوژی انسان ، شناخت و بیماری." و در مقاله تحقیق ، نویسندگان ادعا می کنند که "فاصله نسبتاً بزرگ فیلوژنتیک (حدود 25 میلیون سال واگرایی از انسان) ... نگرانی های اخلاقی را کاهش می دهد." (macak Rhesus از نظر ظرفیتهای اجتماعی و شناختی مانند انسان کمتر از نخبگان ، مانند شامپانزه ها است که از نزدیک  برای ما نزدیک تر هستند)
 
واکر می گوید: "واقعاً فرقی نمی کند که آنها از درخت فیلوژنتیک از انسان متمایز شوند." وی گفت: "آنها در مورد بهبود حافظه کوتاه مدت صحبت می کنند ، و این باعث می شود آنها از نظر تواناییهای شناختی به ما نزدیک شوند." 
 
سو در مقاله روزانه چین گفت: "در حالی که میمون ها و انسان ها ژنوم های مشابهی دارند ،" هنوز ده ها میلیون تفاوت ژنتیکی وجود دارد. تغییر یک ژن با دقت برای تحقیق ، منجر به تغییرات شدید نخواهد شد. "
 
سیكلا موافق است كه چنین تغییری جزئی باشد. با این وجود ، وی در مورد احتمال یافتن ژن با تأثیر زیادی در شناخت شگفت زده می شود.
 
سیکلا می گوید: "برخی از عوامل خطرناک برای پایین آمدن از این تحقیق وجود دارند." "باید درمورد عواقب مربوط به اینكه كجا منجر می شود و بهترین راه برای مطالعه این نوع سؤالات چیست ، بیندیشد."
 
واکر همچنین نگران این است که این کار به کجا منتهی می شود. وی می پرسد: "آیا می توانیم با این روش ها مغز انسان را تقویت کنیم؟" او متذکر می شود که علم می تواند به سرعت شگفت آور پیشرفت کند. به عنوان مثال ، CRISPR - تکنیک ویرایش ژن که زمانی به نظر می رسید از تحقیقات انسانی بسیار دور است - در چین برای ویرایش ژنوم دوقلوها در سال 2018 مورد استفاده قرار گرفت.
 
واکر می گوید: "انجام این تحقیق در پستانداران بسیار نگران کننده است." "و سپس به طور بالقوه به این فکر کنید که چگونه می توان از آن در انسان استفاده کرد."

نظرات

در ادامه بخوانید...