میمون سانان(بخش دوم)
عطااله درویش نیادر۱۴۰۳/۲/۱۸در این مقاله به ادامه ی بحث در مورد زندگی شگفت انگیز میمون ها می پردازیم.
سویی که بود؟
سویی ساوایج به مدت30 سال بر روی زندگی بابون ها مطالعه کرد.
او با یک بابون ارتباط برقرار کرد و به او یاد داد که به سویی اعتماد کند. سویی این بابون را کنزی نامید. کنزی در طی کار با سویی آموخت که با استفاده از 384 سمبل با دنیای انسان ها ارتباط برقرار کند.
پاول رافائل داخل ماشینش نشسته بود و به ساختمان ها خیره شده بود. روزنامه نگار با خود زمزمه کرد: آیا واقعا این بزرگترین مرکز تحقیقاتی میمون ها در آمریکاست؟ سویی که یک دانشمند است به او سلام می کند. سویی به او گفت: این جا ساختمانی جالب برای مطالعه ی میمون هاست. با من بیاید تا محل مطالعه بر روی بابون ها را به شما نشان دهم. پاول بابون ها را می دید که با یک دیگر در زمین بازی جست و خیز می کردند و شنا می کردند. اما تمام این ها چیز جدیدی نبودند که تا به حال ندیده باشد. اما به هر حال لبخند زد زیرا کارهایشان بنظر پاول بامزه می آمد. سپس سویی اورا به آشپزخانه ای بزرگ و پر نور هدایت کرد. سویی به او گفت اینجا مکانی است که بابون ها غذای عصرانه ی خود را آماده می کنند. پاول با تعجب گفت خودشان؟ سویی که گویی حرفی بسیار معمولی زده باشد گفت: بله خودشان آماده می کنند. سپس پاول بک بابون را دید که غذایی را در ماکروفر گذاشته و مشغول آماده کردن آن بود. او که هیجان زده شده بود به خود گفت حالا یک چیز درست و حسابی برای گزارش دارم.پاول از سویی پرسید که این کار ها خارق العاده هستند. اما آیا آن ها فقط رفتار های مارا تقلید می کنند؟ سویی در جواب گفت: با من بیایید و با کنزی آشنا شوید او ستاره ی ماست و کارهایی انجام می دهد که فرارتر از تقلید از ماست. پاول به یک شیشه نازک نگاه کرد که در پشت آن کنزی با یک بابون کوچک تربه نام نایوتا توپ بازی می کرد. اما به نظر پاول زیاد هم باهوش به نظر نمی رسید. سویی گفت: بیایید با هم به دیدنشان برویم. همین که داخل شدند، کنزی پایش را بر زمین کوبید و با صدایی خرخر مانند به پاول خوش آمد گفت. پاول کمی ترسیده بود اما به نظرش جالب رسید. سویی گفت: کنزی به نایوتا بگو که یک فیلم انتخاب کند. کنزی صداهایی از خود در آورد. سپس نایوتا یک دکمه روی صفحه ی الکترونیکی را فشار داد و روی صفحه نمایش یک فیلم شروع به نمایش کرد. پاول به شدت هیجان زده و متعجب شده بود. سویی برای پاول توضیح داد که سال های بسیاری است که بر روی بابون ها مطالعه انجام می دهد. همچنین توضیح داد که راه های مختلفی را برای آموزش دادن به بابون ها مانند انسان ها را امتحان کرده است. او می گوید که کنزی اولین میمونی است که مانند کودک انسان زبان تازه ای آموخته است. پاول که از مشاهدات خود بسیار هیجان زده است. مشتاق است که دیده های خود را یادداشت کند. از کنزی خداحافظی می کند و به چشم هایش نگاه می کند و می گوید تو بسیار خوب و باهوش هستی و خوب می توانی کارهایی که ما می خواهیم را انجام دهی. اما آیا می توانی کارهایی را با اراده ی خود انجام دهی؟ پاول بابون های پیچیده را ترک کرد و به آسمان ابری نگاه کرد و با خود فکر کرد که چقدر متعجب خواهد شد اگر کنزی راجع به آب و هوا صحبت کند.
مکانی امن برای میمون ها
تیم نجات چیست؟ مرکز نجات پینگتانگ در مرکز تایوان، توسط دنیای میمون های انگلستان حمایت می شود.این تیم نجات به دنبال نجات میمون هایی مانند بابون هاست که به صورت غیر قانونی در بازراهای آسیا خرید و فروش می شوند.آن ها برای نجات میمون ها با پلیس همکاری می کنند و افراد متخلف را به آن ها معرفی می کنند. ابرهای تیره تمام خیابان های بانگوک، تایلند را گرفته بود. هوا ساکن وشرجی بود. اما کیم، یو و تیم مرکز نجات اهمیتی ندادند. آن ها با نگاه های جست و جو گر خود به سرعت از میان فروشگاه های شلوغ حرکت می کردند. باران شروع به باریدن کرد. قطرات باران با سرعت بر روی سقف شیروانی مغازه ها برخورد می کرد. کیم در میان صدای باران شدید، فریا زد و گفت: فکر می کنم آن جا میان ساختمان های پرپیچ و خم صدایی شنیدم. به نظر صدای بابون باشد. تیم نجات از میان کوچه ای تنگ وباریک گذشتند و دنبال صدای گریه ی شیون مانند افتادند. یو اشاره می کند به انتهای کوچه و می گوید: آنجا زیر پلاستیک ها یک قفس دیدم. افراد تیم به آهستگی به چند نفر که کنارهم ایستاده اند جوک تعریف می کنند و با صدای بلند می خندند نزدیک می شوند. یو با یک لبخند به صاحب فروشگاه نزدیک می شود و می گوید: سلام! من و دوستانم به عنوان حیوان خانگی می خواهیم یک بابون بخریم شما بابون دارید؟ فروشنده کمی با اضطراب به اطراف نگاه می کند و می گوید زیر آن مشماهای پلاستیکی یکی هست سریع یک نگاه بندازید. امرز پلیس ها همه جاهستند. تیم زمانی که مشماهای پلاستیکی را برداشت با تعداد زیادی حیوان ترسیده روبرو شد. دو بچه بابون در گوشه یک قفس از ترس و سرما می لرزیدند. افراد تیم بسیار عصبانی شده بودند اما نخواستند که فروشنده متوجه شود. سو لبخندی اجباری زد و گفت: این چیزی نیست که ما می خواستیم شاید بعدا برگشتیم. تیم نجات با خبر کردن پلیس محلی حیوانات ترسیده را نجات دادند. بابون ها را تحویل معبدی در همان نزدیکی دادند که با کمال میل از بچه بابون ها نگه داری می کردند. کیم و سو بعد از مدتی به آن جا باز گشتند و بابون ها را دیدند که خوشحال بودند . کیم رو به سو با لبخند گفت: حالا می توانیم یک گزارش خوب داشته باشیم.ترجمه itrans.ir