(سیارک) :بدون شک، زنان در مشاغل و مدیریت به اندازه مردان مهارت، هوش و قابلیت دارند. اما مدیریت کارکنان زن، بهویژه وقتی خود مالک کسبوکار زن باشد، گاهی اوقات نیازمند اتخاذ رویکردی متفاوت از کارمندان مرد است.
برای من، موفقیت در ایجاد فضایی سرشار از احترام متقابل، دلواپسی، انطعافپذیری و فرصتها هیچگاه کار آسانی نبوده است. در طول سالهایی که کارمندان زن را در تیمم مدیریت کردهام، همواره مجبور بودهام سبک مدیریتی خود را با آنها سازگار کنم. اعتراف میکنم در این مسیر اشتباهاتی داشتهام. همچنین شاهد بودهام که دیگر صاحبان کسبوکار زن نیز خطاهایی مرتکب شدهاند. با بررسی همه این مسائل، نتیجهای که میگیرم این است که به عنوان یک مدیر زن، هنگام مدیریت کارمندان همجنس خود، سعی کنید از این پنج اشتباه اجتناب کنید:
1) تلاش بیش از حد برای برقراری روابط دوستانه نزدیک
این اغواکننده است که به عنوان یک مدیر زن بخواهید با همکاران همجنس خود صمیمی شوید، اما مرزبندیها را فراموش نکنید تا در اختیاری که برای تصمیمگیری و واگذاری وظایف دارید، دچار مشکل نشوید. این به معنای آن نیست که نباید رفتار دوستانه داشته باشید یا به آنها اهمیت ندهید، بلکه باید نقشها و مسوولیتها را فارغ از روابط دوستانه معین کنید. البته برخی کارمندان زن وقتی مدیر همجنسشان به آنها نزدیک میشود و میخواهد با آنها روابط صمیمانه داشته باشد، خودشان احساس معذب بودن میکنند. مطمئنا هیچ مدیری دوست ندارد با کارمندانش به رستوران یا خرید برود. برخی افراد دوست دارند کار را از دیگر ابعاد زندگی خود جدا کنند. بنابراین باید مطمئن شوید که به فضای خصوصی کارمندان خود ورود نمیکنید.
2) تصور اینکه پول بیشترین اهمیت را دارد
بدون شک، بیشتر زنانی که به صورت حرفهای در عرصه کسبوکار فعالیت میکنند، در تامین نیازهای مالی خانواده خود نقشی جدی دارند اما در ضمن، آنها به نقش پرورشی خود و نیز حمایت اخلاقی از رویاها و اهداف اعضای خانواده تعهد دارند. بنابراین با اینکه یک حقوق خوب میتواند به برخی زنان انگیزه بدهد و رضایت شغلی آنها را جلب کند، برخی دیگر از زنان بیشتر از انعطافپذیری محیط کارشان و کنار آمدن آن با برنامههای زندگیشان احساس رضایت میکنند. برای این دسته از زنان، پاداش اضافهکاری یا کارانهای که در ازای شبکاری و غافل شدن از برنامههای اجتماعی فرزندانشان دریافت میکنند، اهمیت چندانی ندارد.
پول نمیتواند خاطره همراه بودن با فرزندان در مهمترین لحظات زندگی را بخرد. درک بالای شرکتهایی که فضای منعطف دارند و این گونه نیازهای کارمندان خود را درک میکنند و امکان بودن در کنار خانواده را برای آنها فراهم میآورند، برای کارکنان زن از طلای ناب بیشتر ارزش دارد. همچنین انجام کارهای معنادار و اثربخش، بیش از دریافت مبالغ بالا برای وظایف مادی ارزش دارد. البته کارهای تکراری و کسلکننده هم بالاخره باید انجام شوند، اما این به آن معنا نیست که یک کارمند باید تمام وقت درگیر این گونه وظایف شود. مدیران باید هر زمان که امکان داشت، کارهای خشک و خستهکننده را بین اعضای تیم تقسیم کنند و روشهایی بیابند که همه کارمندان این شانس را داشته باشند که در کنار انجام این گونه کارها فرصتهایی برای تمرین خلاقیت و مهارتهای تحلیلی داشته باشند.
3) تلاش برای مربی بودن
صرفا چون شما یک مدیر زن هستید و کارمندتان هم یک زن است، دلیل بر آن نیست که میخواهد برای چیزهای بهتر و بزرگتر همواره راهنمایش باشید و آمادهاش کنید. مطمئنا احترام متقابل باید وجود داشته باشد، اما میتوانید یک رابطه کاری کاملا موفق ایجاد کنید، بدون اینکه نقش مربیگری داشته باشید. حتی اگر کارمند زنی دارید که میخواهد شما برای او مربیگری کنید، باید در نظر داشته باشید که این موضوع چقدر بر طرز فکر کارمندان دیگر اثر میگذارد. این کار ممکن است تعادل روابط شخصی در فضای شرکت را به هم بریزد، چون تیمتان فکر میکند هوای یک نفر را بیشتر دارید.
4) نقش مادری ایفا کردن
از آنجا که مادر چهار فرزند هستم، همیشه این تمایل در من وجود دارد که چنین نقشی را در محل کار هم پیاده کنم. اینکه به عنوان یک مدیر زن اجازه دهیم غریزههای مادری در روابط کاری با همکاران اثر بگذارد، از یک طرف میتواند به نفع دینامیکهای محل کار شما باشد و از طرف دیگر، میتواند کاملا نتیجه معکوس داشته باشد. نشان دادن درک و صبوری میتواند روحیه و وفاداری اعضای تیم را تقویت کند، اما نصیحتهای مداوم و نابجا هم میتواند اعتماد به نفس آنها را بگیرد. سعی نکنید در محل کار «مادر» باشید. این نقش شما به عنوان صاحب یک کسبوکار نیست.
5) افراط در تحسین و اعتباربخشی
تحسین کردن کارمندان مزایای بسیار زیادی دارد اما بسیار مهم است که از درست انجام شدن آن کار اطمینان حاصل کنید (هم در مورد کارمندان زن و هم کارمندان مرد). ستایش بیش از حد افراد میتواند به دورویی تعبیر شود و آزاردهنده باشد. همچنین وقتی شخصی واقعا کاری را عالی انجام میدهد، چنین فضایی میتواند اثر معنابخش عبارات تحسینبرانگیز شما را کم کند. همیشه مطمئن شوید تعریفی که از کارکنانتان میکنید، با اهمیت دستاوردهای آنها مطابقت داشته باشد. در نهایت، به عنوان یک مدیر زن، موفقیت شما مستلزم صیقل دادن مهارتهای مدیریتیتان است تا بتوانید تعادلی اثربخش میان اختیار، درک، صبوری، قدرت و انصاف نسبت به افرادی که در تیم شما کار میکنند، ایجاد کنید. یاد بگیرید توانمندیهای زنانه خود را برای قدرت بخشیدن به کارمندان زن و مدیریت هماهنگ آنها بهکار ببرید، بدون اینکه نیاز باشد از حدود مشخص و خطوط قرمز عبور کنید.
این پست را چگونه میبینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید. (سیارک)
مریم 451۱۳۹۵/۱۱/۴من خودم مدیر هستم سعی می کنم عادلانه رفتار کنم
ali 713۱۳۹۵/۱۰/۲۹آره منم موافقم . کار کردن باهاشون سخته
hadi 522۱۳۹۵/۱۰/۲۸من خودم با مدیر زن کار کردم با آقایون بهتر هستن، ظاهرا با خانما خوبن
dorsa 87۱۳۹۵/۱۰/۲۸با مدیر زن کار کردم اصلا کار کردن باهاشون تعریفی نداره
در ادامه بخوانید...شرکت ها در محیط های به سرعت در حال تغییر که به خاطر استراتژی هایشان قادر به توسعه هستند به موفقیت می رسند. دیگر عوامل تعیین کننده ی موفقیت شرکت شامل: توانایی سرعت عمل، رغبت به تغییر، تشکیل روشن اهداف، و توانایی عمل در روشی چشمگیر در مقایسه با رقبا (کازوکو، 2011؛ دمیتراس 2013)است. امکانات شرکت در انتخابهای استراتژیک فراوانند. مهمترین تنگناهایی که شرکت ها با آنها روبرو اند مربوط به انتخاب بین بقا، رشد، خطرپذیری و ابتکارات می شود. بنابراین یک استراتژی می تواند به عنوان انگیزه در تشکیل اهداف و اولویت های توسعه درک شود که سازنده ی خط مبنا برای اقدامات استراتژیک است.
گفته می شود که اهداف استراتژیک پایه ای برای تشکیل هر کسب و کار هستند و باید اراده را برای موفقیت با ایجاد چالش های مورد انتظار در تغییر محیط منعکس کنند. "اهداف همیشه بر اساس انتظارات هستند. اهداف باید از آنچه که کسب و کار ماست و آنچه که باید باشند استخراج شوند. "(دراکر 2009). یک شرکت با تشکیل اهداف نیات و آرزوهای خود را بیان می دارد که باید تحت مفهوم منتخب استراتژی شناخته شود. اهداف استراتژیک برای موفقیت مهم اند زیرا نشان دهنده ی جهت توسعه و اولویت ها، فعالیتهای هماهنگ، معیار ارزیابی را میسازد، پایه ای را برای سیستم برنامه ریزی تامین می کند، و همچنین فعالیتهای شرکت را سازماندهی، تحریک و کنترل می کند (پروستی، پراتاپ، موهاپارتا، موخرچی 2010). به طور همزمان آنها نقش معیار مهم را که بر انتخاب های ایجاد شده توسط شرکت ها در فرایند مدیریت استراتژیک اثر می گذارند را انجام می دهند.
استراتژی هایی که در جهت اطمینان یافتن بقا و به حداقل رساندن ضررها هستند را می توان به عنوان دفاعی شرح داد. شرکتهایی که استراتژی های دفاعی را به روشی هوشیارانه اجرا می کند، رشدشان را محدود می کنند و هیچ نیاز توسعه ای را نشان نمی دهند (والادلیر، وورال، یلدیریم، یلمازتورک 2013؛ پورتر 1991). این استراتژی ها محافظه کارانه، منفعل، حمایت گرانه و دفاعی اند، در بقای شرکت توجیه شده اند و برای به حداقل رساندن آشفتگی هایی که در محیط منبع دارند تلاش می کند (هال 1980). شرکتهایی که تصمیم به اجرای چنین استراتژی هایی می گیرند، از خطر اجتناب می کنند و با محدود ساختن تغییرات ضررها را به حداقل می رسانند و احتمال یک شکست را کاهش می دهند. اجرای استراتژی های دفاعی خود را با رها کردن سرمایه ها، پایین آوردن استخدام، فروش بخشی از امتیازها، برداشت از بعضی از بازارها و کاهش تولید خود نشان میدهد.
چنین استراتژی هایی توسط شرکتهایی اجرا می شوند که به دنبال تثبیت در زمان بحران و برنامه ریزی برای چشم اندازی کوتاه مدت اند. استراتژی هایی که به دنبال بقا هستند را می توان مانند آنهایی شرح داد که همیشه عمدی نیستند اما با این حال قابل اجرا هستند و در مدت فرایند به دست آوردن اهداف مورد نظر رشد می کنند (مینتزبرگ، وارتز 1985). در منظر طولانی تر اجرای چنین استراتژی آشفته ای می تواند محدود به پاسخ دادن به تغییراتی باشد که در محیط اتفاق می افتند و شرکت را مجبور به اقدامی خاص می کنند. در نتیجه، شرکت استراتژی کوتاه مدتی را تحت فشار اجرا می کند.
استراتژی ها که توسعه را در اولویت می دانند رشدی مستمر از شرکت را فرض می کنند که اغلب شامل بزرگ سازی است (کاسیا،مینولا 2010). این امیدها با انجام اعمال سرمایه گذاری بیان می شوند، در حالی که اجرای چنین استراتژی ای اغلب به معنی اغاز فعالیتی جدید، ورود حوزه ای جدید و استفاده از روشهای کاری جدید است. استراتژی های توسعه به گروه استراتژی های دفاعلی تعلق دارند که بر اساس تلاش برای توسعه یا استیلا هستند. با در نظرگرفتن حالت فعال یا غیرفعال عملیاتها، استراتژی هایی مانند استرازیهای دفاعی فعال، در حال چالش، در حال گسترش و ابتکاری هستند. شرکتهایی که این استراتژی ها را اعمال می کنند بر توسعه مستمر متمرکز اند، دارای دیدگاهی مثبت به راه حلهای جدید هستند و به دنبال فرصتهای جذابی اند. استراتژی هایی که به منظور توسعه هستند می توانند دشوار و پرخطرباشند، نیازمند سرمایه ها در محصولات یا بازار و همچنین پذیرش خطرات و عدم قطعیات اند (شولمن، کوکس، استالمکپ 2011).
در حال حاضر اولویت استراتژیک مهم نبرد با زمان است که سرعت اعمال را به عنوان امتیازی خاص برای یک شرکت نشان می دهد (دی تونی، منگتی 2000؛ دمتر 2013). با فرض اینکه زمان می تواند سلاحی موثر در نبرد رقابتی باشد، مانند منابع مالی، کیفیت، ابتکار و بهره وری، به منبعی منحصربفرد برای شرکت تبدیل می شود.
استراتژی رقابت با مصرف زمان گاهی اوقات بر اساس این فرض است که موفقیت در کسب و کار به سرعت تغییرات روی داده در محیط و سرعت انجام نیازهای مشتریان بستگی دارد که به نوبه خود شرکتها را به پاسخی سریع و بجا وادار می کند و همچنین نیازمند اعمال بسیار انعطاف پذیری است.
موفقیت دراز مدت شرکت را می توان با جهت گیری قوی به سمت ابتکارات تضمین کرد که به گروهی از اهداف مهم پیش می رود (گرو 2009؛ بیت، جانسون 2005). در زمان خلق ابتکارات، دانش، خلاقیت، و تمرکز نقش مهمتری را بازی می کند. تفکری الهام شده به ابتکارات بسیاربه ندرت به ابتکارات منجر می شود، در حال که بسیار کم اتفاق می افتد که آنها از یک تجزیه و تحلیل ناشی شوند (دراکر 2009).
استراتزی ناشی شده از پیشرفت فناوری خود را در دو حوزه مهم نشان می دهد: محصولات و روشهای کار (ضرابی،پورصادق، جعفروند 2013). اجرای این استراتژی به همکاری شرکت با منابع R&D نیازمند است اما خلاقیت برجسته در وحله اول لازم است (تسی 2013).
در حال حاضر به علت تغییرات غیرقابل پیش بینی در محیط، مشکل خطر در استراتژی پایه ای مهم را می سازد. تصمیمات استراتژیک خصوصا در زمانی که عمل کردن یا حتی بقا برای شرکت دشوار است،به مشکلات مرتبط با خطر در عملیاتهای شرکت تبدیل می شوند (کلارک،وارما 1999؛ امبلمسواژ 2002). در عمل، نزدیک شدن به خطر اعلب به معنی پرهیز از آن است و بنابراین بسیاری از شرکتها دارای روشی متشخص برای خطر نیستند.
ارتباط بین استراتزی، خطر و زمان از دیدگاه بقا و توسعه شرکت مهم است(محرم 2011). خطر استراتژیک که مرتبط با اجرای اهداف استراتژیک است خصوصا مهم است، با این که یک شرکت نمی تواند تمام عوامل را کنترل کند و بر آنها تاثیر گذارد. بنابراین، اجرای روشی صحیح برای خطر یعنی کاهش خطر بسیار مهم است در حالی که به طور همزمان از فرصتهای در حال رشد استفاده می کند(اوجیاکو 2012).
استدلال های بالا به بیان این فرضیات منجر می شود:
H1: داشتن مزیت رقابتی بر رقبا به معنی این است که بقا در دیدگاه بلند مدت (بیش از 3 سال) هدفی رضایت بخش نیست.
H2: کمبود ضایت از سطح توسعه به دست آمده مزیت رقابتی اصلی شرکت را بر اساس ابتکارات و فناوری تقویبت می کند.
H3: ایجاد استانداردهای جدید(فرایند، محصول، استانداردهای سازمانی و استانداردهای مشابه) در صنعت به مزیت رقابتی اساسی بر اساس ابتکارات و فناوری نیازمند است.
H4: رشد پویا به عنوان اولویت استراتژیک دارای اثری بر ایجاد استانداردهای جدید (فرایند، محصول، استانداردهای سازمانی و مشابه) در صنعت است.
H5: تغییر در دستورالعمل کسب و کار با دیدگاه به دست آوردن مشتری به انعطاف پذیری و سرعت عکس العمل به عنوان مهمترین ارکان مزیت رقابتی مشتری مرتبط است
H6: آمادگی تغییر دستورالعمل کسب و کار به منظور به دست آوردن مشتریان به بازار و موقعیت مالی به دست امده ای مربوط است که شرکتها را به انجام عمل گرانتر مجبور می کند.
H7: مزیت رقابتی اساسی بر اساس ابتکارات و فناوری به پذیرش استراتژی های پرخطر نیازمند است
H8: پذیرش استراتژی های پرخطر اجازه ی ایجاد مزیت مهمی را در ارتباط با رقبا می دهد.
H9: پذیرش استراتژی های پرحطر به ایجاد استانداردهای جدید( فرایند، محصول، استانداردها سازمانی و مشابه) در صنعت اجازه می دهد.
نتایج مطالعات حاضر در این مقاله بخشی از پروژه به نام " روشهای مدیریت استراتژیک در مشاغل فهرست شده عمومی و شرکتهای سهامی" که از بودجه های مرکز علوم ملی به عنوان پروژه تحقیقی شماره N N115 402240 تامین سرمایه شد. به علت بررسی مسائل مرتبط با روابط بین مزیت رقابتی و امیدهای انعکاس یافته در اهداف اولیه، هر دو حوزه موضوع مطالعات جزیی بوده اند.
آیا تاکنون به رازی که در پس موفقیت قرار گرفته، فکر کرده اید؟ برای اکثر افراد، این مساله فقط یک چیز خاص نیست. بلکه، نتیجه ی بسیاری از عادت های روزانه است که دائما تکرار می شوند. در اینجا 15 کار کوچک روزانه وجود دارد تا مطمئن شوید که عمدتا زمان و صرف آن روی اولویت های خود را انجام میدهید. این نکات را در کارهای روتین روزانه ی خود قرار دهید و مراقب اوج گرفتن موفقیت خود باشید !(سیارک)
سه اولویت برتر شما در زندگی کدام است ؟ سه چیزی که در بیشتر مواقع ، وقت خود را صرف آن می کنید کدام است ؟ آیا اولویت های شما با جایی که شما وقت خود را صرف می کنید ، تطابق دارد ؟ اگر این طور است ، ترسناک است. اگر نه ، باید سخت تلاش کرده تا زمان خود را صرف اولویت ها ارادی کنید و از شر این چیزهای بی ارزشی که شما را از انجام کارهای مهم باز می دارد ، خلاص شوید. واقعا به روشی که می خواهید زندگی خود را صرف کنید فکر کنید – شما احتمالی فقط زمانی احساس موفقیت می کنید که زمان خود را صرف چیزهایی کنید که برایتان بسیار اهمیت دارد.
زمان با ارزش ترین سرمایه ی ماست و دوباره بدست نمی آید. اگر واقعا می خواهید موفق باشید ، باید روش گذراندن زمان خود را برنامه ریزی کنید.
یک راه انجام این کار ، هر شب وقتی را به برنامه ریزی برای روز بعد اختصاص دهید. نوشتن برنامه ی زیری به سه دلیل به شما کمک می کند : باعث می شود ساعت های بیداری خود را به ماکزیمم زمان برسانید ؛ می توانید زمانی را هر روز به تمرکز روی اولویت های خود اختصاص دهید ؛ و می توان کشف کرد که آیا زمان زیادی را هدر داده اید یا نه. من اخیرا در جایی خواندم که متوسط آمریکایی ها 5 ساعت از روز خود را صرف تماشای تلویزیون می کنند. تنظیم برنامه باعث می شود شما در دام کارهای کشنده ی زمان مثل تلویزیون نیفتید.
در ابتدا یک قورباغه ی زنده را هر روز صبح قورت داده و در بقیه ی روز هیچ چیز بدنی برایتان دیگر رخ نمی دهد. " مارک تواین
اگر شما نیز مثل بقیه ی مردم هستید ، کاری هست که هر روز پشت گوش می اندازید چونکه شما از آن هراس داشته یا دستپاچه میشوید. این کار قورباغه ی شما است ، و طبق گفته ی مارک تواین ، باید هر روز صبح آن را بخورید. مساله ی به تعویق انداختن خوردن قورباغه این است که تمرکز روی انجام کارهای دیگر ، کار سختی است ؛ شما این قدر مشغول فکر کردن به این قورباغه هستید که نمی توانید آن را الان بخورید و به تعویق می افتد. همچنین ، طفره رفتن از آن باعث می شود حتی این مساله برایتان دشوارتر باشد چونکه زمان برای تصور چیزهای احتمالی دارید که این کاررا بدتر می کند.
خوردن این قورباغه در ابتدای روز به شما حس کمال می بخشد و آغاز روز برای حس موفقیت بسیار مناسب است. تمام کردن فوری این کار ترسناک به شما نیروی آنی را برای انجام کارهای دیگر در طول روز می دهد. همچنین ، در مقایسه با قورباغه ای که در ابتدا با آن روز خود را شروع کرده اید ، بسیار آسان به نظر می رسد.(سیارک)
حالا که راجع به خوردن قورباغه صحبت می کنیم ، می خواهم شما را تشویق کنم که با خودتان روراست باشید و چونکه قورباغه ای هست که در ابتدای روز باید بخورید یعنی زودتر از زمانی که همیشه بیدار می شوید ، از خواب بلند شده تا خوردن آن را شروع کنید.
برخی از افراد تمام سعی خود را قبل از طلوع خورشید می کنند و بقیه به طور باور نکردنی در آخر شب ، پرحاصل هستند. اگر عاشق آغاز روز در ساعت 5 صبح هستید ، عالی است – جلو رفته و این قورباغه را در ساعات اولیه ی صبح بخورید. اگر ترجیح می دهید بخوابید ، بسیار خوب است – جلو رفته و آن را در ابتدای روز خود بخورید.
افراد موفق با خود صادق هستند. آنها تنظیم هدف تمرین را هر روز صبح در ساعت 4:30 می دانند. آیا این بهترین ایده نیست که هرگز آدم صبح زود نیستند. آنها اهداف خود را بر مبنای پر حاصلترین زمان خود تنظیم میکنند.
از کلنگ Hack حاصلخیز اصلی سود ببرید : قانون پارکینسون .
طبق قانون پارکینسون ، کار برای پر کردن زمان موجود برای تکمیل آن توسعه یافته است. اگر زمان کمی برای تکمیل کار دارید ، احتمالا تلاش خود را باید افزایش دهید. راجع به روش تمیز کردن خانه ی خود فکر کنید زمانی که فردی تماس می گیرد و میگوید تا بیست دقیقه ی دیگر می آید و روش تمرکز شدید شما روی ماموریتی که فردا صبح دارید. تلاش تان به طور قابل توجهی افزایش می یابد زمانی که زمان کم باشد.
خط قرمزهایی را برای تکمیل کار ، مشخص کنید تا برای رسیدن به اهداف به شما کمک کند. چونکه برنامه ی روزانه ی خود را تنظیم کرده اید ، می توانید از قانون پارکینسون برای بهره بردن شما ، استفاده کنید. یک راه انجام این کار استفاده از بلوک های زمان است . 5 دقیقه به تکمیل هدف اختصاص داده و سپس یک استراحت 5 دقیقه ای در نظر بگیرید. دانستن اینکه زمان کمی دارید به شما کمک می کند تا سودمندی خود را در عرض 55 دقیقه جلسه ی کاری، به ماکزیمم زمان برسانید. همچنین ، وقفه های روانی کوتاه در حین کار سخت در هر ساعت ، باعث سازماندهی دوباره ی شما می گردد.
از بسیاری از حواس پرتی ها در حین کار تا حد ممکن خلاص شوید. اگر اینترنت حواستان را پرت می کند ، کامپیوتر خود را به گونه ای تنظیم کنید که برخی از سایت های خاص در زمان طول روز ، قفل باشد. گوشی خود را خاموش کنید. وقتی با فهرست کارهای روتین سر و کار دارید ، پیام هایتان در آنجا خواهند بود.
زمان را هر روز برنامه ریزی کنید تا مراقب خود باشید . زمان را در جدول زمانبندی خود برای تنظیم کنید تا ورزش کرده و زمان آرامش یا هر دو را داشته باشید.
یک روش برای حرکت به سمت اهداف بزرگ ، برنامه ریزی وارونه در زمان تنظیم اهداف ، است .
مثلا ،می خواهید 26 پوند وزن کم کنید. بعد از اینکه یک هدف طولانی مدت کاهش وزن 26 پوندی از حالا تا سال دیگر تنظیم کردید ، برنامه ریزی معکوس را آغاز شکرده و هدف را به بخش های ممکن تقسیم کنید. اگر می خواهید 26 پوند در یک سال کم کنید ، باید نیم پوند (1750 کالری) هر هفته کم کنید یعنی 250 کالری در روز . بسیاری از افراد سه وعده ی غذایی و دو وعده ، اسنک در طول روز می خورند ، به این معنا که می توانید جذب مواد را تا 50 کالری در زمان خوردن کاهش می دهید. که این کار یک هدف شدنی است! شما اکنون مقدار زیادی جذب کرده و اشتیاق خود را زیر پا گذاشته و آن را به اجزاء کوچک تقسیم کردید، یعنی اهداف روزانه ی قابل دستیابی.
برنامه ریزی برعکس برای حرکت به سمت جلو ، برای همه ی اهداف بزرگ موثر است. من یک هدف مالی دارم که می خواهم امسال به آن برسم و دقیقا می دانم چند دلار و سنت روزانه بدست بیاورم تا به هدفم برسم.
تحقیقات نشان می دهد که فقط با نوشتم اهداف خود روی شانس رسیدن شما به آنها تا حد زیادی افزایش می یابد! اهدافتان را روی کاغذ بنویسید ، آنها را در جایی روی دیوار که به راحتی قابل روئیت باشد ، بچسبانید ، مرتبا به آن رجوع کنید ، و شانس بیشتری برای موفقیت خواهید داشت.
شرکای مالی بسیار مهم هستند؛ آنها ما را حمایت و تشویق کرده تا برای رسیدن به اهدافمان تلاش کنیم. شاید شما همیشه می خواستید کتابی بنویسید یا یک شغل خانگی را شروع کنید. به کسی می گویید که به حفظ مسئولیت حساب شما کمک کرده و به طور هفتگی بررسی پیشرفتتان را کنترل کند. داشتن یک شریک ذی حساب که اهداف مشابهی با شما دارد ، اثر بیشتری دارد.
آیا واقعا می خواهید احساس خوبی درباره ی زندگی تان داشته باشید ؟ مقایسه خود را با افراد دیگر رها کنید اگر حس بدنی به شما دست می دهد. حسادت به دیگران ، به سرعت شادی شما را کاهش داده و حس موفق نبودن را به شما می دهد.
مقایسه همان طور که در عنوان گفته شد ، می تواند مفید باشد اگر آن را در ارتباط با تحسین به جای حسادت ، انجام دهید. اگر دوستانتان دائما در شغل ارتقا می گیرند ، عادت های آنان را در اداره بررسی کنید. آیا او همیشه زود می رسد و دیر می رود و درخواست پروژه های اضافی می کند ؟ رقابت با اخلاق کاری او به شما کمک کرده تا اشتیاقتان تحریک شود. آیا همکارتان ، نمای سلامت کامل است ؟ مقایسه ی عادتهایتان با او باعث می شود شما بفهمید او هر روز بعد از ناهار پیاده روی می کند در حالی که شما در حال خوردن اسنک پشت میز کار خود هستید. اگر میل دارید تناسب اندام خود را بهتر کنید در پیاده روی به او ملحق شوید.
" وقتی خود را به گونه ی سالم مقایسه کنیم (آنها آن را دراند ، من آن را دوست دارم ، چگونه راه رسیدن به آن را از آنها یاد بگیرم) ، که می تواند عزو م اراده ی ما را برای موفقتر شدن ، تقویت کند.
اگر حوطه ی خاصی در زندگی شما وجود دارد که اشتیاق زیادی نسبت به آن دارید ، یک منتور موفق انتخاب کرده تا به شما کمک کند تا در آن حوزه رشد کنید. شما شاید بفهمید که در حوزه های مختلف زندگی تان ، منتورهای مختلفی دارید- من می دانم که دارم. استخدام یک مربی را در نظر بگیرید؛ مربی درست ،با دادن انگیزه و ابزارهای لازم برای رسیدن به سطوح بالای موفقیت ، دنیایی از تفاوت را در زندگی تان ایجاد می کند .
" اگر می خواهید الان کارهای بسیار کوچکی انجام دهید ، آن را خودتان انجام دهید. اگر می خواهید کارهای بزرگ انجام دهید و تاثیر زیادی داشته باشید ، نماینده بودن را یاد بگیرید" – جان سی ماکسول
ترک کنترل برخی کارها و نمایندگی کارهای خاص ، به همان اندازه که مشکل است ، نیز اهمیت دارد. رویهم رفته ، فقط 24 ساعت در یک روز وجود دارد ، و اگر واقعا می خواهید روی اولویت های خود تمرکز کرده و موفقیت زیادی داشته باشید ، باید به دیگران اعتماد کرده تا مسئول چیزهایی باشند که برای شما کمتر اهمیت دارد.
سال های پیش ، من کارهای هفتگی خود را روی کاغذ نوشتم و دریافتم که 56 کار وجود دارد که هر هفته آنها را تکمیل کرده ام. تعجبی ندارد که در آن لحظه احساس تاثیر بر انگیزی داشتم! ارزیابی اهمیت هر کدام از آن کارها را آغاز کرده و تصمیم گرفتم کارهایی را که انجامشان برایم اجباری نبود ، به وکیل واگذار کنم ، هنوز هم باید برای آن کارها را انجام مید ادم. حالا من زمان بیشتری برای تمرکز روی اولویت های خود دارم. زمانی که برخی از کارهای خود را به دیگران وکالت می دهیم ، می توانیم روی چیزهای مهم تمرکز کنیم – یک عامل مهم برا موفقیت.
علیرغم داشتن شریک ذی حساب مخصوص ، کل گروه خود را با دقت انتخاب کنید.
طبق نظر تاجر چیم ران ، " شما متوسط 5 نفر هستید که اکثر وقت خود را با او می گذرانید".
آیا شما وقت خود را با افرادی می گذرانید که مشوق ، مثبت و حامی شما هستند ؟ یا بیشتر زمان تان صرف افرادی می شود که برای شما مثل سم هستند ؟ انتخاب کنید که زمان خود را با فرادی بگذرانید که تلاش می کنند شما بهترین ها باشید.
آیا می خواهید موفقیت بالایی داشته باشید؟ مطالعه کنیدو دائما مطالعه کنید. مطالعه به ما انرژی داده و زهنمان را باز می کند. متونی را بخوانید که به شما انگیزه داده و در ذهنتان جرقه ایجاد می کنند. در توسعه ی نفس خود کاوش بسیار کنید. تا حد امکان اطلاعات بدست بیاورید. همیشه چیزی باری یادگیری بیشتر وجود دارد.
همه ی این کارها را روزانه انجام داده تا سریعا در مسیری قرار بگیرید که به موفقیت بسیار ختم می شود!(سیارک)
ترجمه توسط itrans.ir
dorsa 87۱۳۹۵/۱۰/۲۸ما هیچ وقت با خورمان صادق نیستیم
در ادامه بخوانید...افراد خیلیموفق اگر چه دارای خصوصیات معمولی مشترکی هستند، ولی آنها افرادی غیرمعمولی هستند.
آنها بر روی همان جادههایی که شما قدم میزنید، گام برمیدارند؛ زیرِ همان آفتاب میایستند، ولی جهان را از پشت یک لنزی مینگرند که باعث میشود آنها از افراد عادی متمایز شوند.
در سطور آتی، من آن لنز را به شما امانت خواهم داد.
6 نکتهای که ملاحظه خواهید فرمود، ممکن است چیزی نباشد که شما انتظار آن را دارید، ولی جذابیت و فریبندگی آنها مربوط به این قابلیت آنهاست که یک چیزی به نظر میرسند، ولی چیز دیگری هستند. و آنجا، من یک خصوصیت را به شما ارائه میکنم که لب شما را تر کند:
افراد خیلی موفق، در هر موقعیتی، خوبی میبینند.
اما آنها چه خصوصیت مشترک دیگری دارند؟
ترتیب ارائه نکات، اهمیتی ندارد:
1- آنها هرگز تلاش نمیکنند
آنهاهرگز تلاش نمیکنند، زیرا تلاش کردن به معنی انجام دادن کار نیست. در عوض، آنها کاری را میکنند که هدفگذاری کردهاند به آن برسند. چگونه؟
• از طریق شفافیتی همچون بلور در خصوص اهدافشان
• از طریق قربانی کردن هر چیزی که منابع (مثلاً وقت) را از آن اهداف میدزدد.
• از طریق جشن گرفتن هر برد کوچکی در طول راه
2- آنها هر کاری را با اهرم انجام می دهند
انجام کار با اهرم، یعنی استفاده از یک ورودی کوچک برای درو کردن حداکثر نتایج. به همین سادگی.
افراد خیلی موفق دارای قابلیت منحصر به فردی برای استفاده از ذره ذره تجربههای انسانی خود هستند. آنها راهبردهای بَرنده خود را در کتاب ها به فروش میرسانند، تجارب خود را در نمایشهای تلویزیونی به بازار عرضه میکنند، نقاط آسیبپذیر خود را به کار میگیرند تا به افراد غریبه وصل شوند و از دوستی با آنها، اهرمی را برای دستیابی به هدفهای دوردست بسازند. به زندگی و امتیازات خود با دقت نگاه کنید. چیزهای زیادی در بین آنها وجود دارند که میتوانید از آنها به عنوان اهرم استفاده کنید.
3- آنها بیشتر از آنچه که میگیرند، میدهند
یک ارتباطی بین تعداد افرادی که شما به آنها خدمت می کنید و مقدار سودی که میبرید، وجود دارد. به همین دلیل است که میلیاردرها میخواهند به بیشترین تعداد مردم خدمات بدهند. آیا شرکت آمازون از این لحاظ برایتان آشنا نیست؟ یک نیاز و درد جامعه را پیدا کنید ، برای رفع آن تمرکز نمایید و سود این کار در موعد مناسب به سراغتان خواهد آمد.
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد ددر بیابانت دهد باز
4- آنها قلبها را تسخیر میکنند
اکثر منابع و چیزهای باارزش، در ورای دیوار روابط پنهان شدهاند. افراد خیلی موفق، بسته به اینکه درونگرا یا برونگرا باشند، راهی را برای ایجاد ارتباط با افرادی که ملاقات میکنند پیدا مینمایند. آنها درک میکنند که جاهطلبیها و حاشیههایمان ما را ول نمیکنند، و ایضاً کاستیها و نقصهایمان. بنابراین آنها بلافاصله از شرایط استفاده کرده و به فلب شما دست مییابند.
به عنوان مثال:
• آنها با شما به زبان محلیتان سلام و احوالپرسی میکنند
• تا جایی که بتوانند شما را به اسم صدا میزنند
• اگر اطلاع نداشته باشند که شما در مورد چه ورزشی صحبت میکنید، آیینه زبانِ بدنِ شما میشوند (به عبارت دیگر، اگر از علاقمندیهای شما خبر نداشته باشند، رفتار شما را تقلید میکنند)
• ولی اگر هیچکدام از این کارها جواب نداد، انها با تعریف کردن سرگذشتشان، خودشان را ضعیف و بیپناه نشان میدهند. این مثل طلسم خوششانسی جواب میدهد.
5- آنها تسلیم میشوند
فقط یک احمق است که یک کاری را تکرار میکند و انتظار نتایج متفاوت دارد. افراد موفق این را میدانند.
در نتیجه، آنها وقت خود را صرف افسوس خوردن نمیکنند یا به ایدهها و روشهایی که جواب نمیدهند، وفادار نمیمانند. آنها عاشق هدف نهایی خود هستند و نه مسیر رسیدن به آن؛ و لذا به چیزی میچسبند که جواب میدهد.
چیزی را که جواب نمیدهد دور بریز! زود باش! و چیز دیگری را امتحان کن.
6- آنها دانشآموزان بیستبگیر هستند
ریچارد برانسون از این دسته است. اگر چه خیلی از افراد خیلی موفق، جزو ترک تحصیل کردهها هستند، ولی یک چیزی که آنها هرگز از آن ترکتحصیل نمیکنند، مدرسه زندگی است.
برای مثال:
• آنها شاگرد فوقالعاده اشتباهات خود هستند (و از اشتباهات خود به خوبی درس میگیرند). به همین دلیل است که اکثر آنها یک دفترچه خاطرات دارند.
• آنها شاگرد بزرگ موفقیتهای دیگران هستند (و از موفقیت های دیگران الگو میگیرند). به همین دلیل است که آنها نسبت به یک فرد متوسط، کتابهای بیشتری را مطالعه میکنند.
• آنها شاگرد چیزهایی هستند که مردم را ترغیب به انجام کاری میکند. مثال این مورد، همان چیزی است که شما این هفته آن را خریداری کردید ولی واقعاً نیازی به آن نداشتید.
• آنها شاگردان تیزهوش مسائل مردم هستند. دلیل؟ میزان فروش محصولات (راهحلهای) آنها.
اگر شما بپذیرید که یک دانشآموز زیرک زندگی باشید، جهش بزرگی را در سفر به سوی موفقیت انجام دادهاید.
من ایمان دارم که شما این کار را خواهید کرد، بنابراین بهترین ها را در این مجاهدت برایتان آرزو دارم.
dorsa 87۱۳۹۵/۱۰/۲۸ما ایرانی ها روز می گذرونیم هدف خاصی نداریم
در ادامه بخوانید...خواستن بهترین ها برای بچه ها خصوصیت مشترک همه والدین می باشد. بهترین منزل، بهترین موقعیت، بهترین مدرسه، بهترین زندگی ... . والدین می خواهند که مطلوب ترین موقعیت ها را پیش روی فرزندان خود قرار دهند. بدون در نظر گرفتن تاثیرات بیرونی، همه والدین تمام توانایی های خود را برای داشتن فرزندانی با رشد سالم، مسئول، و موفق به کار می گیرند.
1. احترام را به آنها یاد بدهید
والدین باید حس احترام را به فرزندان القا کنند. نه فقط احترام به انسان ها و جانداران بلکه احترام به هر چیزی که در جهان وجود دارد (و این موضوع حائز اهمیت زیادی می باشد). والدین باید ارزش احترام را هم به بچه ها نشان دهند؛ و به انها بگویند که کسی احترام دریافت می کند که احترام بگذارد. یاد دادن احترام گذاری به همه جنبه های زندگی به آنها یاد می دهد که قدر داشته های خود را بدانند، و ارززش کار برای در آمد بیشتر را بفهمند.
2. به آنها تحمل و بردباری را یاد بدهید.
بچه ها باید یاد بگیرند که چگونه بردبار تر از همه موجودات کره زمین باشند. نگاه کردن از بالا به دیگران خوب نیست؛ بچه ها باید یاد بگیرند که در صورت نیاز به هم نوعان خود کمک کنند، تا اینکه در زمان نیاز دیگران هم به کمک انها بیایند. هم چنین، بچه ها باید در مقابل افرادی که در حق
انها بدی کرده اند نیز بردبار باشند، و بدانند که چرا این بردباری را به خرج می دهند (مانند قلدری که پول ناهار خود را از دیگران می گرفت چرا که مادرش به او پول ناهار نمی داد). در جهان چیزهایی وجود دارند که تغییر نمی کنند، و بچه هایی که با این موقعیت آشنا باشند بهتر می توانند با آنها مقابله کنند.
3. مسئولیت پذیری را به آنها آموزش دهید.
والدین باید به بچه ها یاد بدهند که چگونه مسئولیت اعمال خود را بپذیرند. برای آنها مهم است که بدانند که کارهایی انجام می دهند و یا حرف هایی که می زنند دارای عواقبی می باشد، و مسئولیت مثبت بودن و یا منفی بودن این عواقب بر عهده خود آنها می باشد. با ساده گیری اشتباهات بچه ها، به آنها بد می کنید. نظم دهی به کارهای آنها دشوارتر می شود، و این ساده انگاری تاثیر بدی بر ذهن انها می گذارد. به عنوان یک فرد بالغ، عملکردهای منفی آنها دارای عواقب وخیم تری خواهد بود. از سوی دیگر، به بچه ها آموزش دهید که اعمال مثبت پاداش های مثبتی دارند و مسیر موفقیت را هموار می کنند.(سیارک)
4. خود کنترلی را به آنها یاد بدهید.
بچه هایی که می تواند خود را کنترل کنند سریع تر بالغ های مستقل می شوند. بچه هایی که همواره به آنها یادآوری می شود که تکالیف خود را انجام دهند و خودشان این کارها را به خود انجام نمی دهند در هنگام زندگی فردی بیشتر دچار مشکل می شوند. بچه ها باید مدریت هزینه را زود یاد بگیرند، و بدانند که چگونه منابع خود را اولویت بندی کنند (و همین طور زمان خود را)، تا اینکه در عدم وجود والدین خود سرگردان نشوند. خود کنترلی در زمان های دشوار بسیار مهم می باشد، با خود کنترلی آنها خود را از یک دشواری کوچک وارد یک دشواری بزرگتر با تاثیرات منفی تر نخواهند کرد.
5. صداقت را به آنها یاد بدهید.
بچه ها باید یاد بگیرند که با دیگران و با خودشان صادق باشند. یک بچه صادق تبدیل به یک بالغ قابل اعتماد با آینده ای درخشان خواهد شد. بسیار مهم است که به بچه ها یاد بدهیم که حتی اگر منافع فردی شان در خطر باشد فقط و فقط حقیقت را بگویند، بهتر است که راستگو بوده و تنبیه شوند تا اینکه حرف دروغ بزنند. بچه ها اشتباه می کنند، اما دروغ گفتن اشتباه نیست – دروغ گفتن یک تلاش آگاهانه و هوشیارانه است که در هر سطح و هر سنب ممکن است که اتفاق بیافتد. بچه ها باید با خودشان هم صادق باشند تا بتوانند کارهای روزانه خود را به نحو احسن انجام دهند. با مستقل شدن، باید بتوانند با صداقت جنبه های مختلف زندگی خود را ببینند و گزینه های پیش روی خود را مورد ارزیابی قرار دهند. با صادق بودن با خود، بچه ها پس از کنار رفتن والدین بیشتر و بیشتر به رشد خود ادامه خواهند داد.
6. به آنها یکپارچگی را یاد بدهید.
داشتن شغل پر درآمد، موقعیت بالا، و ماشین های اسپورت زیبا اگر از راه غیر قانونی و خلاف به دست آمنده باشند هیچ ارزشی ندارند. از سوی دیگر، داشتن یک خانه مدرن، اتومبیلی که شما را به مقصد می رساند، و کسب درآمدی که با آن بتوانید هزینه های زندگی را پرداخت کنید بیشتر به موفقیت نزدیک می باشد. بچه ها باید تفاوت بین سخت کوشی و کاهلی را بدانند. همان طور که باید بدانند که حتی اگر با راستگویی از بین می روند باز هم صداقت خود را از دست ندهند، بچه ها باید یکپارچگی را هم یاد بگیرند؛ حتی اگر کسی در اطرافشان مجود ندارد باید بدانند که بهتر است که درست عمل نمود. چه بخواهید و چه نخواهید برخی عقاید مذهبی را به آنها تحمیل می کنید، ارزش فرشته های بالای سر به آنها بگویید، و به آنها یاد بدهید که از شیطان دوری کنند.
7. پشتکاری را به آنها آموزش دهید.
بسیاری از بچه ها از انجام دادن کاری که قبلا نکرده بوده اند می ترسند. این موضوع شامل انجام تکلیف، آزمون، سرگرمی های جدید، تقاضای دوستی، و درخواست اولین شغل می شود، بچه ها خیلی بیشتر از چیزی که شما فکر می کنید از دنیا می ترسند. به آنها یاد بدهید شکست مشکلی ندارد. مشکل این است که زندگی از روی شما بدون هیچ تلاشی گذر کند. هنگام شکست و سقوط بچنه های خود را بگیرید. به آنها کمک کنید که بلند شوند، و دوباره اقدام کنند. آنها باید یاد بگیرند که شکست پایان نیست، بلکه یکی از راه های رسیدن به موفقیت می باشد. رویاهای آنها به سادگی به حقیقت تبدیل نمی شوند بلکه با سختی و پشتکار به دست می ایند.(سیارک)
8. به آنها یاد بدهید که متشکر باشند.
به بچه ها یاد بدهید که بابت چیزهایی که دارند و افرادی که در خدمت آنها هستند قدر دان باشند. تشکر کردن را به آنها نشان دهید، مانند انجام کارهایی بدون این که کسی از شما آنها را خواسته باشد، گذراندن زمان با اقوام، و یا نوشتن یادداشت تشکر برای معلم بدون هیچ دلیلی. تشکر کردن از همدیگر به بچه ها نشان می دهد که هر یک از ما مسئولیت هایی را در قبال هم داریم. بچه ای که با این طمینه بزرگ می شود بهتر وارد اجتماع شده و مورد تقدیر جامعه قرار می گیرد چرا که تمام تلاش خود را برای کمک رسانی از خود نشان می دهد.
9. مهارت های زندگی را به آنها یاد بدهید.
والدین باید در میان درس ها و ارزش های زندگی، مهارت هایی را هم به بچه ها آموزش بدهند. به آنها یاد بدهید که چگونه ظرف ها را بشویند، دستشویی و حمام را تمیز کنند، چمن ها را کوتاه نمایند، یک لاستیک پنچر را معاوضه کنند، و یا برف ها را پارو نمایند. از آنها این مسئولیت ها را بخواهید تا اینکه در آینده در هنگام مواجهه با این مسئولیت ها دچار سر در گمی نشوند. به آنها بگویید که لیستی از ناتوانی های خود تهیه کنند و در هنگام فراغت سعی در یاد گیری انها داشته باشند و از این طریق کیفیت زندگی خود را افزایش دهند. آنها باید بتوانند در هنگامی که دوستانشان در بیرون از خانه در حا بازی هستند به شما در انجام کارها کمک کنند، البته هر زمان که در آینده از اموخته هایشان استفاده کردن ارزش این کارها را خواهند فهمید.
10. همواره یک الگو برای آنها باشید.
اگر شما الگویی مناسبی برای فرزندان نباشید هیچ یک از موارد بالا مقدور نیست . "آن طور که می گویم انجام بده نه آن طور که عمل می کنم" این حرف کاملا بی فایده است (چرا که در این صورت در هر لحظه که شما حضور نداشته باشید کار خودشان را ادامه خواهند داد). همان فردی باشید که می خواهید بچه هایتان باشند. در حقیقت، فردی بهتر از آن چیزی باشید که تا به حال در زندگی خود بوده اید، و این کاررا به خاطر فرزندان خود انجام دهید. البته که این کار دشوار می باشد، اما بزرگ کردن یک فرد مسئول و خوب برای جامعه الگو می خواهد. بزرگ کردن فرزندی که بتواند در بیرون از منزل مستقل باشد یک موفقیت بزرگ می باشد. (سیارک)
این پست را چگونه میبینید؟ برای شما مفید بود؟ لطفا با نوشتن کامنت در زیر ما را مطلع کنید.
ترجمه توسط itrans.ir