10 درس مهم که از خواندن دفتر خاطراتم آموخته ام

من شانزده یا هفده ساله و در حال نوشیدن قهوه در رستوران همیشگی ام بودم. هنگامی که پیشخدمت برای دوباره پر کردن فنجان من به سر میز آمد، خاطراتم را می نوشتم. او از من پرسید آیا یک دفترچه خاطرات دارم. هنگامی که به او گفتم بله، او لبخند زد و گفت، " بسیار مهم است. ادامه بده." من بعد از آن شروع به سخت کوش تر بودن در مورد آن کردم و از این کارم خیلی خوشحالم.
آوردن چیزهایی  بر روی کاغذ به من کمک کرد تا دیگر در مورد آنها نگران نباشم و کمک کرد در راه امنی پا بگذارم.
با نگاهی به گذشته، من سپاسگزار برای غذایی هستم که برای روح و روان خود گذاشته ام. با بیرون کشیدن گذشته ام ، من حقایق پایداری در مورد اینکه من چه کسی هستم و چگونه می توانم تعامل بهتری با زندگی داشته باشم.


در اینجا  به 10 درس مهم که از خواندن دفتر خاطراتم آموخته ام اشاره شده است.

1. همه چیز در لحظه بدتر به نظر می رسد
با بازگشت به شرایطی که من در آنها تلاش کرده ام، به یاد می آورم احساسی واقعا نکبت، طرد شده حتی در مورد چیزهایی در حال حاضر به نظر بزرگ نمی رسد، داشتم. با گذر زمان و من در راهم جلوتر رفتم، چیزهایی که به نظر بزرگ می رسید به گذشته بی اهمیت تبدیل می شود.
تمام آن درد عاطفی و عذاب تبدیل به چیزی شده است که من به سختی می توانم به یاد بیاورم؛ گاهی اوقات حتی باعث می شود من لبخند بزنم که چگونه چیزهای احمقانه را انجام می داده ام.

2. تمام رابطه ها همیشه باقی نخواهند ماند
افرادی که به زندگی من آمده اند،  به روش های مختلفی به من شکل داده اند. به دلیل درگیر شدن در کارهای روزانه، به نوعی فراموش کرده ام که مردمی وجود دارند که من دیگر با آنها صحبت نمی کنم که واقعا من را می شناسند. من اکثر اوقات احساس مستقل بودن و خود کفایی می کنم، اما نیستم. من مردم را تحت تاثیر قرار داده ام و مردم نیز من را عمیقا تحت تاثیر قرار داده اند.
از جهاتی دانستن این که شما با دیگران در چنین سطحی متصل هستید و ممکن است هرگز آنها را دوباره نبینید، ناراحت کننده است. اما حقیقت این است که طبیعی است. برخی روابط در خدمت یک هدف در طول یک بازه ی زمانی هستند و پس از آنکه آن بازه می گذرد، حرکت به جلو طبیعی و سالم است. زمانی هستند و هنگامی که نیستند، ایرادی ندارد. لازم نیست با همه در ارتباط باشید.

3. بد جلوه دادن مردم هنگامی که آزرده شده اید، کار آسانی است
با بازخوانی خاطرات گذشته، من می توانم درون احساس آزردگی خود من را ببینم و نقطه سوء تفاهم احتمالی را بیابم. در لحظه ای فقط خواسته ام جلوی چشمانم بود، چیز که از آن می ترسیدم و یا به سادگی داشتم یک چشم انداز کوته بر اساس بلوغ روانی خود من در آن زمان بود.
با نگاهی به گذشته به طور کامل می توانم انگیزه های دیگران برای چیزهایی که به نظر فقط آزاردهنده می رسید درک کنم. منطقی است. آنها تلاش نمی کردند آزارم بدهند، آنها فقط به خاطر آن نادان نبودند. موقعیت هایی بودند که من نمی توانستم با آنها دست و پنجه نرم کنم. همین.

4. ایده آل جلوه دادن مردم هنگامی که شما احمق هستید، آسان است
در مقابل، افرادی در زندگی من بودند که بارها و بارها تلاش کردم تا روابط خود را با آنها زمانی که منطقی بود حفظ کنم. با گرفتاری در شیفتگی و یا تمایل داشتن به ارتباط با گروه خاص، من نشانه های آشکاری که ناسازگاری و یا بی علاقگی را نشان می داد، نادیده می گرفتم.
سعی میکردم به زور دوستی یا روابط عاشقانه را ایجاد کنم که به سادگی طبیعی نبود. از آنجا من خودم را آزار می دادم که هرگز احساس پذیرفته شدن توسط این افراد را نداشتم، زمانی که باید پذیرفته می شدم که آنها چیزی نبودند گه تصور می کردم و یا حداقل در مورد رفتارشان با من.

5. نوشتن چیزهای خوب مهم است
به اندازه ای که خاطره نوشتن می تواند پالاینده باشد، یکی از بهترین تجربیات من در طول خواندن مطالب قدیمی زمانی است که من به چیز خنده دار یا فقط یک روز خوب یا زمان شادی در زندگی بر می خورم. گاهی اوقات به طور کامل برخی از تعطیلات واقعا زیبایی که با خانواده داشتم و یا یک عبارت خنده دار که یکی از برادرزاده من گفت فراموش کرده ام و که از طریق دفتر خاطراتم آن را به یاد می آورند.
آرزو می کنم چیزهای خوب بیشتری را نسبت به چیزهای بدی که با آنها برخورد داشته ام می نوشتم. حالا این کار را بیشتر انجام می دهم.

6. بزرگترین چالش بلند شما دستاوردهای یک روزشما در آینده خواهد بود
خواندن چیزهایی که آنقدر عصبی ام می کردند که نمی توانستم بخوابم و حالا فقط در نوشته ها هستند، بسیار دلگرم کننده بود. چیزهایی مثل رفتن به کالج، مسافرت کردن و یا نقل مکان کردن به یک شهر کاملا غریب و همه چیزهای ترسناکی که به شدت می خواستم انجام دهم در حال حاضر آنها را انجام داده ام.
هنوز چیزهای زیادی برای آموختن دارم، به معنای واقعی کلمه هزاران مقصد برای رفتن و مناسب ندیدن خود برای زندگی در یک شهر غریب؛ اما اهداف جدید من زمانی که این واقعیترا که من در حال حاضر بسیاری از آن ها را انجام داده ام، به نظر بسیار دست یافتنی تر می رسند.

7. بلوغ به آرامی شکل می گیرد
به اندازه ای که خود را در آن زمان روشنگر می پنداشتم، هر باربه سمت نوشته های قدیمی ام می رفتم، منی که این افکار و عقاید را نوشته است، به نظر مانند یک کودک جوانتر و جوانتر می رسد. هیچ مشکلی با طرز فکر من در آن زمان وجود ندارد و آن فقط جایی که من بود و یا آنجایی که ذهنم در آن مرحله در زندگی من گسترش یافته بود، بود.
این دلگرم کننده است چرا که هر زمان احساس می کنم غرق شده ام، زمانی را به یاد می آورم که قادر به مقابله با چیزهایی که برایم مشکل بود، نبودم.

8. مسیر شما به سمت علاقه واقعی می تواند پر از بیراهه باشد (و طبیعی است!)
زمانی بود که من می خواستم یک بازیگر باشم، سپس یک خواننده، فکر می کنم دکتر بودن هم در ذهنم بود. تمایل من به کاوش همیشه ثابت بود. من همیشه کنجکاو بودم و می خواستم بشتر ببینم و تجربه کنم؛ هرگز احساس نکنم خودم را محدود کرده ام. در دراز مدت فهمیدم آنچه که من واقعا هستم یک نویسنده است، اما همیشه از ابتدا مشخص نبود (اگرچه نوشتن پی در پی من و نوشتن داستان ممکن است نشانه هایی داده باشند).
من در کالج تصویر بردای خواندم و پس از آن با بهترین دوستانم در یک گروه می نواختم. در طول تمام این مبادرت ها من در حال پیدا کردن آنچه مناسب است، بودم. همه چیز که در طول مسیر درگیر آن بودم منجر به نزدیک شدن به جایی که من در حال حاضرهستم، یعنی دانستن اینکه چه هدفی دارم، شد.

9. پیدا کردن الگوهایی در رفتار در چند سال می تواند کمک کند رفتار کنونی را بررسی کتید
مانند هر عادتی، تشخیص آن در لحظه سخت است. اصل نوشتن و تجزیه و تحلیل آنها برای پیدا کردن الگوها برای کسانی که در حال تلاش برای توجه به آنچه که می خورند هستند، توصیه می شود. متقاعد کردن خود نسبت به اینکه که شما می خورید "بسیار سالم" می باشد، آسان است اما زمانی که شما در واقع چیزی می نویسید و سپس آن را بررسی می کنید، ممکن است مقدار چیزهای نه چندان سالم در غذاهایتان، شما شگفت زده کند.
همین امر در مورد رفتارهای دیگر نیز مانند تعاملات رابطه ای صادق است. همه چیز در لحظه توجیه شده به نظر می رسد و در نگاه به گذشته شما همیشه می توانید همه ی جزئیات را به نفع خود بدانید. اما زمانی که آن را نوشته ام و سپس به مجدد خوانده ام، من می توانم راه های مکرری که می توانستم برخورد کنم و همچنین چیزهایی که گفتم و نیاز به گفتن آن ها نبود، را ببینم. آگاه کننده است و کمک می کند تا خودم را در موقعیت فعلی بررسی کنم.

10. باید خودشما انجام دهید
من دریافته ام که بسیاری از اوقات منتظر چیزی بوده ام: در حال انتظار برای دریافتن، کشف شدن و نشان دادن. نه لزوما توسط هر شخص به طور خاص، اما تقریبا توسط خود زندگی. من منتظر آشکار شدن چیزها بودم نه فهمیدن آن توسط خودم.
هیچ کس به شما نمی گوید واقعا در زندگی چه می خواهید و دقیقا چگونه آن را به دست آورید. چگونه می توانند؟ قطعا به اندازه کافی انجام دادن آن برای خودمان سخت است. انتظار کافی است. اگر چیزی توجه شما را جلب می کند، بروید و هرچه می توانید بیابید. از طریق این پالایش و کاوش، شما بیشتر متمرکز می شوید و زندگی به گونه ای رقم می خورد که در غیر این صورت تجربه نمی نمودید.

نظرات

برای ارسال نظر باید وارد حساب کاربری شوید. ورود یا ثبت نام

بیشتر بخوانید