بدترین زن در تاریخ

در
طبق آمار ، بیشتر دیوانگان و منحرفان مرد هستند. با این حال ، زنان خونخوار ی در تاریخ جهان هستند که می توانند از هر دیوانه و منحرفی که تاکنون شنیده اید، وحشتناک تر باشند و جنایت بیشتری مرتکب شده باشند. یكی از آنها "ایلس كوچ" یا "Frau Lampshade" معروف به زن آباژور است كه به همراه SS دیگری در صدر لیست وحشتناک ترین زنان تاریخ جهان قرار دارد.
 
در جنگ جهانی دوم برای تحقق ایده های هیتلر ، مجریانی لازم بود  - افرادی بدون ترحم ، دلسوزی، وجدان و بدون سلامت روان. رژیم نازی با جدیت سیستمی را ایجاد کرد که بتواند چنین زنان و مردانی را تولید کند.نازی ها اردوگاه های کار اجباری زیادی را در قلمرویی که خود اشغال کرده بودند ، ایجاد کردند ، که به اصطلاح "پاکسازی نژادی" اروپا در نظر گرفته شده بود. این واقعیت که زندانیان یا معلول بودند یا افراد مسن و کودکان برای سادیست های SS از اهمیتی برخوردار نبودند. آشویتس ، تربلینکا ، داچائو و بوخنوالد تجسم جهنم روی زمین شد ، جایی که مردم به طور سیستماتیک در اتاق های گاز مسموم می شدند و یا از گرسنگی و تحمل ضربات وحشیانه می مردند.
 
ایلس کوهلر در درسدن در یک خانواده طبقه کارگر متولد شد. در مدرسه ، او دانش آموز كوشا و كودكی بسیار شاد بود. در جوانی ، به عنوان كتابدار ، عاشق و دوست داشتنی كار می كرد ، بین پسران روستایی از موفقیت زیادی برخوردار بود ، اما همیشه خود را برتر از دیگران می دانست و به طور واضح در شایستگی هایش اغراق می كرد. در سال 1932 ، او به NSDAP پیوست. در سال 1934 ، او با كارل كوچ ملاقات كرد ، كه دو سال بعد با او ازدواج كرد.
چگونه ایلس از یک کتابدار آرام به یک هیولا تبدیل شد که همه بوخنوالد از ترس در وحشت بسر می بردند؟
این بسیار ساده است: هنگامی که خودخواهی او با جاه طلبی های SS کارل کوچ همراه شد ، ظلمات نهفته ایلس آشکار شد.این زن در تاریخ جهان  به عنوان یکی از پیچیده ترین جنایتکاران نازی اعلام شد. گزارشگرانی که در جلسه دادگاه در پرونده سادیست خونخوار حضور داشتند ، در مطالبی که او را منحصراً "عوضی بوخنوالد" و "زن آباژور" خوانده بودند ، شرکت کردند.
در سال 1936 ، ایلس داوطلب شد در اردوگاه کار اجباری ساچسنهاوزن ، جایی که کارل در آن خدمت می کرد ، کار کند. در ساچسنهاوس ، کارل در بین اسرا شهرت خود را به عنوان یک سادیست به دست آورد. در آن زمان ، كوچ قدرت زیادی پیدا كرد و با تماشای روزانه نابودی مردم، لذت بیشتری از عذاب زندانیان میگرفت. اما در اردوگاه ، اسرا بیشتر ازایلس می ترسیدند تا از فرمانده.
 
در سال 1937 ، کارل کوچ به عنوان فرمانده اردوگاه کار اجباری بوخنوالد منصوب شد ، جایی که ایلس به دلیل ظلم خود به زندانیان بدنام شد. زندانیان گفتند که او غالباً در اطراف اردوگاه قدم می زد و هر کس را که با لباس راه راه ملاقات می کرد شلاق می زد. گاهی اوقات ایلس با خود یک سگ گرسنه همراه می برد و سگ را به جان زنان باردار یا زندانی های فرسوده می انداخت ، از وحشتی که زندانیان تجربه می کردند خوشحال می شد. جای تعجب نیست که آنها او را "عوضی بوخنوالد" می نامیدند.
 
اما شور واقعی این خانم خال کوبی بود. او به مردان زندانی دستور داد كه لباس خود را درآورند و بدن آنها را معاینه كنند. او به کسانی که خالکوبی نداشتند ، علاقه ای نداشت ، اما اگر الگوی عجیب و غریب را بر روی بدن کسی میدید ، چشمانش براق می شد ، زیرا این بدان معنی بود که او با قربانی دیگری روبرو می شود.
 
بعدها ایلس با نام "Frau Lampshade" لقب گرفت.(خانم آباژور) او برای ایجاد انواع وسایل خانگی از پوست و استخوان مردان به قتل رسیده استفاده کرد ، که بسیار به این کار افتخار می کرد. او پوست و استخوان کولی ها و اسیران جنگی را با خال کوبی روی سینه و پشت پیدا میکرد که برای صنایع دستی مناسب ترین و گسترده ترین قسمت در بدن بود.ایلس مخصوصاً آباژورها را دوست داشت.
 
یکی از زندانیان ،آلبرت گرنوفسکی یهودی ، که مجبور به کار در آزمایشگاه آسیب شناسی بوخنوالد بود ، پس از جنگ گفت که زندانیانی که توسط ایلس با خال کوبی انتخاب شده بودند ، به دیسپانسر منتقل میشدند. آنها در آنجا با استفاده از تزریقات کشنده کشته می شدند.
تنها یک راه قابل اعتماد برای نجات از است این "عوضی" و تبدیل نشدن به روی آباژور وجود داشت .اسرا باید  پوست خود را مثله می کردند یا در یک محفظه گاز باید می مردند. به نظر برخی حرفه خوبی بود. اجساد "با ارزش هنری" به آزمایشگاه آسیب شناسی تحویل داده میشدند ، جایی که با الکل تحت درمان قرار میگرفتند و با دقت پوست کشی میشدند. سپس خشک شده ، روغن کاری و در کیسه های مخصوص بسته بندی میشدند.
 
در همین حال ، ایلس مهارتهای خود را کامل کرد.او شروع به درست کردن دستکش ، سفره ، و حتی لباس زیر زنانه از پوست انسان کرد.و کارت پستالهایی از پوست اسیران جنگی (حدود 3600 قطعه قطعه) ، کیف پول و همچنین جلد چرمی برای کتابها کرد . بسیاری از دوستان وی ، همسران ارتشیان ، سفارش می دادند و از خرید محصولات از مجموعه ایلس خوشحال بودند.
 
ظاهراً سرگرمی وحشیانه ایلس کوچ در بین همکارانش در دیگر اردوگاههای کار اجباری ، که در امپراتوری نازی ها مثل قارچ های بعد از باران چند برابر شده اند ، مد شد. برای او باعث خوشحالی بود كه با همسران فرماندهان اردوگاه های دیگر مطابقت داشته باشد و دستورالعمل های مفصلی در مورد چگونگی تبدیل پوست انسان به جلد های عجیب کتاب ، آباژورها ، دستکش یا سفره ها را به آنها بدهد.
با این حال ، فکر نکنید که Frau Lampshade با تمام احساسات بشر بیگانه بود. یک بار ایلس، جوانی بلند قد و خوش تیپ را در میان زندانیان دید. قهرمانی با دو متر قد، ایلس او را دوست داشت و به نگهبانان دستور داد كه به شدت جوان چكی را تغذیه كنند. یک هفته بعد به او لباس تمیز داده شد و به اتاق ایلس آورده شد. ایلس با یک لیوان شامپاین در دستش به سمت او رفت. با این حال ، مرد ناراحت شد: "- من هرگز با تو نخواهم خوابید. تو SS هستی و من کمونیست هستم! لعنت بر تو! "
 
ایلس سیلی محکمی به او زد و فوراً نگهبان را صدا کرد. مرد جوان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ایلس دستور داد كه قلبی را كه گلوله داخل آن بود بیرون بیاورند وآن را در الكل قرار داد. او این قلب را روی میز کنار تخت خود قرار داد. در شب ، نوری که اغلب در اتاق خوابش می درخشید - ایلس ، در پرتو آباژور "خال کوبی" ، با نگاه کردن به یک قلب قهرمان مرده ، اشعار عاشقانه می سرود ...
 
به زودی ، توجه مقامات  به "كارآیی آدمخواری" خانم كوچ جلب شد. در اواخر سال 1941 ، زوج كوچ به جرم "ظلم بیش از حد و فساد اخلاقی" در دادگاه SS در كاسل حاضر شدند. با این حال ، در آن زمان ، سادیست ها موفق به فرار از مجازات شدند. و تنها در سال 1944 دادگاهی برگزار شد که در آن قادر به فرار از مسئولیت نبودند.
 
در یک هوای سرد آوریل سال 1945 ، فقط چند روز قبل از آزادسازی اردوگاه توسط نیروهای متفقین ، کارل کوچ در حیاط همان اردوگاه جایی که او هزاران سرنوشت انسانی را بی صدا کرده بود ، تیرباران شد.
گناه ایلس بیوه از همسرش کمتر تشخیص داده شد. بسیاری از زندانیان معتقد بودند كه کارل تحت تأثیر  همسرش مرتكب جنایاتی شده است. با این حال ، از نظر SS ، گناه او ناچیز بود. سادیست از زندان آزاد شد. با این وجود ، او به بوخنوالد برنگشت.
 
ایلس کوچ پس از سقوط "رایش سوم" ، امیدوار بود که در حالی که آنها در اس اس و گشتاپو "ماهی های بزرگ" را می گرفتند ، همه او را فراموش کنند. او تا سال 1947 آزاد بود ولی عاقبت عدالت پیروز شد.
ایلس یک بار در زندان اظهاراتی کرد که در آن اطمینان داد که او فقط "خدمتگزار" رژیم است. او ساختن چیزهایی از پوست و استخوان انسان را تکذیب کرد و ادعا کرد که او توسط دشمنان مخفی رایش محاصره شده است و به او تهمت زده اند.پس از آزادسازی بوخنوالد توسط متفقین ، ایلس موفق به فرار شد و تا سال 1947 آزاد شد.
در سال 47 ، توسط مأمورین اطلاعات آمریكا گرفته شد.قبل از محاکمه ، وی بیش از یک سال در سلول انفرادی بود. ایلس به خوبی می دانست که با مجازات اعدام روبرو است ، اما واقعاً نمی خواست در چهل سالگی بمیرد.روش های مختلفی برای جلوگیری از مجازات اعدام وجود داشت که یکی از آنها حاملگی است.ایلس این راه را انتخاب کرد.اما چگونه در یک سلول امنیتی باردار شود ، جایی که حتی یک مگس نیز در آن نفوذ نمی کند؟
در طی ملاقات با دوستان یا نزدیکان ، به او کپسولی با اسپرم داده شد که Frau Ilsa با انگشت وارد واژن کرد.در زمان دادگاه ، او در ماه دوم بارداری بود.

 

به مدت چند هفته ، بسیاری از زندانیان سابق با چشمان خشمگین به صحن دادگاه آمدند تا حقیقت را درباره گذشته ایلزا کوچ بگویند.

دادستان گفت: این واقعیت که این زن در حال حاضر باردار است ، او را از مجازات معاف نمی کند. "با این وجود ، از اعدام جلوگیری شد.ژنرال آمریکایی امیل کیل حکم را خواند: "ایلس کوچ - حبس ابد".

 
در سال 1951 ، نقطه عطفی در زندگی ایلس کوچ رخ داد. ژنرال لوسیوس کلی ، کمیسر عالی منطقه اشغال ایالات متحده در آلمان ، جهان را در هر دو طرف اقیانوس اطلس ، هم جمعیت کشورش و هم جمهوری فدرال آلمان ، که در ناحیه ویرانگر رایش سوم شکست خورده پدید آورده ، شوکه کرد. او به ایلس كچ آزادی داد ، اظهار داشت كه تنها "شواهد غیررسمی وجود دارد و هیچ مدرکی مبنی بر مشاركت وی در ساخت صنایع دستی چرم خال کوبی وجود ندارد."
 
وقتی مجرم آزاد شد ، جهان از اعتقاد به صحت این تصمیم خودداری كرد. ویلیام دنسون ، وکیل واشنگتن ، دادستان دادگاه که ایلس کوچ را به حبس ابد محکوم کرد ، گفت: "این یک اشتباه عظیم در عدالت است. ایلس کوچ یکی از بدنام ترین سادیست ها در بین جنایتکاران نازی بود. محاسبه تعداد افرادی که می خواهند علیه او شهادت دهند محال است ، نه تنها به این دلیل که او همسر فرمانده اردوگاه بود ، بلکه به این دلیل که او یک موجود خداپرست است. "
 
با این حال ، ایلس کوچ به سزای خود رسید تا از آزادی لذت نبرد ، به محض اینکه از زندان نظامی آمریکا در مونیخ خارج شد ، توسط مقامات آلمانی دستگیر شد و دوباره زندانی شد.
وزارت دادگستری باواریا با جستجوی زندانیان سابق بوخنوالد ، تحقیقات خود را آغاز کرد و مدارک جدیدی را منتشر می کند که باعث می شود جنایتکار جنگی برای بقیه روزهای عمر خود در یک سلول محبوس شود. 240 شاهد در دادگاه شهادت دادند. آنها در مورد ظلم های سادیستی در اردوگاه مرگ نازی ها صحبت کردند.
 
این بار ، ایلس کوچ توسط آلمانی ها مورد قضاوت قرار گرفت ، به نام نازی ها به اعتقاد وی ، وفادار خدمت "واترلند" شد. او دوباره به حبس ابد محکوم شد. به او محکم گفته شد که این بار دیگر نمی تواند به هیچ امیدی متکی باشد.
 
اعتراضات بعدی توسط این زن به سرعت رد شد. در پایان ، زندگی کوچ در اول سپتامبر 1967 به پایان رسید. "جادوگر بوخنوالد" بعد از گذراندن بیست سال در زندان، زندگی خود را با حلق آویز کردن خود در سلول به اتمام رساند.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا در جنگ جهانی دوم، آلمان دو بار قرارداد تسلیم را امضا کرد

در

جنگ جهانی دوم

در 7 مه 1945 ، آلمان بدون قید و شرط تسلیم متفقین شد. تسلیم رسما در ریمز فرانسه امضا شد. پایان چنین مدت انتظار طولانی ، برای آن جنگ وحشتناک و خونین ، که چنین زخم های عمیقی بر قلب و سرنوشت بسیاری از مردم به جا گذاشت. این سقوط نهایی رایش سوم بود. پس از آن در تاریخ 9 ماه مه در برلین چه اتفاقی افتاد؟ چرا آلمان مجبور شد تقریبا دو بار کاپیتولاسیون کند؟(کاپیتولاسیون در لغت به معنای سازش و تسلیم است)

 

جنگ جهانی دوم

امسال 75 سالگرد از پایان  وحشتناک ترین و مخرب ترین جنگ در قرن بیستم می گذرد. طبق آمار رسمی ، در جنگ جهانی دوم حدود 70 میلیون نفر جان خود را از دست داده است. دولت آلمان در این جنگ مجبور شد دو بار تسلیم شود. این اتفاق به دلیل ایدئولوژی های متناقض ، نزاع  بین اتحاد جماهیر شوروی و متحدان آن رخ داد. متأسفانه جنگ جهانی اول اخیر چنین میراثی را به جا گذاشت.

 

جنگ جهانی دوم
استالین از امضای عمل تسلیم آلمان در ریمز  فرانسه عصبانی شد.

شکست آلمان نازی از آغاز سال 1944 کاملاً آشکار بود. اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده ، فرانسه و انگلیس به نیروها پیوستند تا این رویداد مورد انتظار طولانی را نزدیک کنند. هنگامی که آدولف هیتلر در 30 آوریل 1945 خودکشی کرد ، از قبل برای همه مشخص بود که زمان دیکتاتوری خونین رایش سوم به پایان رسیده است. فقط اکنون مشخص نبود که چگونه ارتش و دولت امضای تسلیم را برگزار می کنند.

هیتلر، دریاسالار  و یک نازی سرسخت کارل دنیتز را به عنوان جانشین خود در صورت مرگ منصوب کرد. در واقع و در حقیقت ، دنیتز نه مدیریت آلمان جدید ، بلکه سازمان انحلال آن را به ارث برد.

دریادار به زودی به رئیس ستاد عملیاتی فرماندهی عالی نیروهای مسلح ، آلفرد جودل دستور داد كه در مورد تسلیم همه سربازان آلمانی با ژنرال  آیزنهاور موافقت كند.

 

جنگ جهانی دوم
اولین امضا در 8 ماه مه در ریمز فرانسه انجام شد.

 

 

در همان زمان ، دنیتز ابراز امیدواری کرد که مذاکرات زمان لازم برای او را به دست آورد تا هرچه بیشتر شهروندان و سربازان آلمانی از مسیر ارتش پیشروی اتحاد جماهیر شوروی خارج شوند. دریادار حیله گر همچنین امیدوار بود که ایالات متحده ، انگلیس و فرانسه را متقاعد کند که با اتحاد جماهیر شوروی مخالفت کنند تا آلمان بتواند جنگ خود را در این جبهه ادامه دهد.

 

جنگ جهانی دوم
خوشحالی نیویورکی ها از تسلیم آلمان در جنگ جهانی دوم


اما آیزنهاور همه این ترفندها را دید و اصرار داشت كه جودل سند تسلیم را بدون هیچ گونه مذاكره ای امضا كند. در 7 مه 1945 ، "قانون تسلیم نظامی" بدون قید و شرط و توافق بر سر آتش بس کامل امضا شد که از 8 مه در 23 ساعت و یک دقیقه CET به اجرا در آمد.

 

جنگ جهانی دوم
جوزف استالین خواستار عقد قرارداد از طرف آلمان توسط فیلد مارشال ویلهلم کیتل بود.

 

وقتی جوزف استالین فهمید که آلمان تسلیم بی قید و شرط در ریمز فرانسه قرارداد تسلیم را امضا کرده است ،عصبانی شد. از این گذشته ، اتحاد جماهیر شوروی میلیون ها جان سربازان و شهروندان عادی را در این جنگ قربانی کرده بود. این بدان معنا بود که عقد قرارداد قرار بود توسط یک رهبر نظامی اتحاد جماهیر شوروی با بالاترین رتبه انجام شود و امضا کنندگان فقط به حضور رسمی یک افسر شوروی محدود می شدند.

استالین نسبت به مکان امضای عقد قرارداد هم اعتراض کرد. استالین معتقد بود كه چنین سندی باید فقط در برلین امضا شود. از این گذشته ، برلین بود که پایتخت رایش سوم بود ، به این معنی که در آنجاست که تسلیم بی قید و شرط آن باید رسمی شود.

 

جنگ جهانی دوم
دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.

دریاسالار دنیتز امیدوار بود که متفقین را در آغوش بگیرد و به جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی ادامه دهد.


اعتراض قاطع جوزف استالین برای متفقین این بود كه آلفرد جودل ارشدترین مقام نظامی آلمان نبود. از این گذشته ، همه به یاد داشتند که چگونه امضای مشابه آتش بس که به جنگ جهانی اول پایان داد ، به کاشت بذر جنگ جهانی دوم کمک کرد.

سپس در سال 1918 ، هنگامی که امپراتوری آلمان در آستانه شکست بود ، فروپاشید و یک جمهوری پارلمانی جایگزین آن شد. وزیر امور خارجه جدید ، ماتیاس ارزبرگر ، آتش بس را در کامپن منعقد کرده بود که در آن نیز آلمان نیز بدون قید و شرط تسلیم شد، زیر پا گذاشت.

 

استالین متقاعد شده بود که امضای عمل تسلیم توسط چنین مقام رسمی مانند آلفرد جودل ، با دستورالعمل رئیس غیرنظامی دولت ، می تواند در آینده یاعث شود تا داستان جدیدی ایجاد شود که ارتش آلمان دوباره از پشت خنجر بزند. استالین بسیار نگران بود كه در این صورت ، آلمان دوباره می تواند در آینده پافشاری كند كه تسلیم غیرقانونی است. استالین خواستار آن شد که این سند شخصاً به وسیله فرمانده کل نیروهای مسلح آلمان ، فیلد مارشال ویلهلم کیتل ، امضا شود.

جنگ جهانی دوم
ویلهلم کیتل توافق تسلیم را در روز 8 مه 1945 ، در شهر کارلهرست ، حومه شهر برلین امضا کرد.

 

متفقین با استالین موافقت کردند و هیأت سازماندهی مجدد شد. روز بعد ، 8 مه 1945 ، کیتل به کارلهرست ، حومه شهر برلین رفت تا این سند را در حضور مارشال جورجی ژوکوف و یک هیئت کوچک متفقین امضا کند. مارشال میدانی آلمان در مورد قرار دادن یک نکته ناچیز در سخنان خود اصرار داشت: تأمین مدت زمان سپری حداقل 12 ساعت به نیروهای خود. ظاهراً این امر برای اطمینان از دریافت دستور آتش بس ضروری است تا برای ادامه خصومت ها با هیچ تحریمی مواجه نشوند.


مارشال ژوکوف از دادن این بند در قرارداد خودداری کرد و فقط یک قول شفاهی داد. در نتیجه همه این اتفاقات ، تأخیر در اجرای رسمی قرارداد به وجود آمد .در مطبوعات شوروی هیچ کلمه ای درباره تسلیم آلمان، که در ریمز امضا شده بود، گفته نشد. بعید است بدانیم چه چیزی استالین را راهنمایی می کند ، اما الزامات وی برای این روند کاملاً منطقی بود . اما هنوز هم در اروپا روز پیروزی را 8 ماه مه ، روز آتش بس رسمی و در 9 ماه مه در سرتاسر قلمرو  شوروی سابق جشن می گیرند.

 

در مورد جنگ جهانی دوم چیزهای زیادی شناخته شده است ، اما هنوز هم درس های بیشتری برای آموختن وجود دارد ، یا برعکس،  شاید برای همیشه یک راز در تاریخ باقی خواهد ماند. 
مقاله را دوست دارید؟ با گذاشتن نظر از ما پشتیبانی کنید.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چرا هیتلر از رژ لب قرمز متنفر بود

در

هیتلر

 

برخی از مورخان ادعا می کنند که زنان بیش از پنج هزار سال پیش شروع به رنگ آمیزی لب کردند و سومری ها مخترع این محصول آرایشی بودند. برخی دیگر بر این باورند که مصر باستان محل تولد رژ لب بوده است.  اما هر چه بوده ، در قرن بیستم ، رژ لب در حال حاضر به یک محصول آرایشی آشنا تبدیل شده است که در همه جا استفاده می شد. رژ لب قرمز از محبوبیت خاصی برخوردار بود ، اما آدولف هیتلر به سادگی از آن متنفر بود.


نقش ویژه رژ لب قرمز در اوایل قرن بیستم

نیویورک ، 1912
جنبش حق رأی زنان در نیویورک ، 1912.


در اوایل قرن بیستم ، رژ لب قرمز برای زنان در سراسر جهان معنای خاصی به دست آورد. شرکت کنندگان در جنبش حق رأی زنان به شدت مبارزه کردند تا اطمینان حاصل کنند که نقش زنان محدود به کارهای خانه نیست. آنها آماده بودند تا همسرانی دلسوز ، خانه دار منظم ، مادرانی مهربان باشند ، اما در عین حال می خواستند در زندگی سیاسی شرکت کنند ، تجارت کنند و از حقوق برابر با مردان برخوردار باشند.

 

نیویورک ، 1912

جنبش حق رأی زنان در نیویورک ، 1912.


رژ لب قرمز برای آنها به نمادی از فداکاری به آرمان های خود مرتبط با شجاعت ، اعتماد به نفس و زنانگی تبدیل شده است. به لطف سوفراژت ها(جنبش حق رأی زنان) بود که نظر در مورد  رژ لب قرمز زنان تغییر کرد. اگر قبلاً این رنگ برای زنان بدون فضیلت ، رقاصان و بازیگران زن مرتبط بود ، اکنون دختران مومن می توانستند رژ لب مایل به قرمز داشته باشند.

 

هنگامی که راهپیمایی زنان در نیویورک برگزار شد ، مشتاق به دست آوردن حق رای در انتخابات ، الیزابت آردن ، خالق مارک لوازم آرایشی ، با کارکنان خود از سالن بیرون رفت و شروع به توزیع لوله هایی با رژ لب قرمز به شرکت کنندگان کرد. یک سال بعد ، حدود پنج هزار زن که در واشنگتن راهپیمایی کردند ، لب های خود را با رژ لب قرمز رنگ کردند. در سایر کشورها نیز وضع به همین منوال بود: زنانی که برای حقوق خود مبارزه می کردند با رژ لب قرمز روی لب به میدان رفتند!

 

با شروع جنگ جهانی دوم ، رژ لب قرمز دوباره موقعیت خاصی را به دست آورد

رژ لب الیزابت آردن
پوستر آرشیوی رژ لب الیزابت آردن در جنگ جهانی دوم.

 

با شروع جنگ جهانی دوم ، رژ لب قرمز دوباره موقعیت خاصی را به دست آورد. رژ لب قرمز نماد مقاومت شد. به نظر می رسید زنانی که رژ لب قرمز روی لب دارند اعلام می کنند که هیچ وحشت جنگی نمی تواند آنها را در هم بشکند. و آنها می توانند جذابیت خود را بدون توجه به هر چیزی حفظ کنند. در حالی که بسیاری از محصولات با کارت توزیع می شدند ، بسیاری بر این عقیده بودند که لوازم آرایشی به طور کلی و رژ لب به طور خاص نباید تحت این سیستم قرار گیرند. آنها برای حفظ روحیه و عزت نفس زنان ضروری تلقی می شدند.

 

در انگلیس ، رژ لب ، از جمله قرمز ، از طریق کارت صادر نمی شد ، بلکه در صورت لزوم صادر می شد ،  اگر تنباکو برای مردان مهم است ، برای زنان - رژ لب مهم است. در همان کشورهایی که مالیات باعث گران شدن لوازم آرایشی در زمان جنگ می شد ، زنان به جای رژ لب از آب چغندر استفاده می کردند. برای آنها ، لبهای روشن نمادی از امید به زندگی عادی بود.

 

 ارتش ایالات متحده

در سپاه کمکی ارتش ایالات متحده ، 1944 خدمت کرد.


چندین مارک لوازم آرایشی مجموعه های ویژه ای را برای زنانی که در جنگ شرکت کرده اند راه اندازی کرده اند. رنگ های قرمز از مارک های مختلف به وجود آمد که پیروزی ، مبارزه ، کمک یا خدمات را در نام خود ذکر کردند. نمایندگان زنانی که در پیاده نظام نظامی خدمت می کردند ، ملزم به استفاده از سایه ای بودند که عناصر قرمز رنگ روی لباس آنها را تکرار می کرد. برای این کار الیزابت آردن یک رنگ قرمز مونتزوما ایجاد کرده است.

 

اما قابل توجه ترین چیزی که در پایان جنگ رخ داد و پس از آزادسازی اردوگاه کار اجباری برگن-بلسن ، صلیب سرخ از جمله بسته هایی با رژ لب قرمز به آنجا فرستاد. رهبری شعبه بریتانیایی معتقد بود که این محصول آرایشی ساده به زنان ضعیف کمک می کند تا روحیه خود را تقویت کرده و به سرعت با زندگی عادی سازگار شوند. متعاقباً ، سرهنگ دوم مروین ویلت گونین به یاد آورد که چگونه با عبور از آستانه اردوگاه ، هزاران زن را دید که لاغر شده اند ، بدون لباس ، و پتوهای نازکی روی شانه های خود دارند. و با لبهای قرمز  ، رژ لب واقعاً به نمادی از فردیت و بازگشت به یک زندگی آرام تبدیل شده  بود .

 

نفرت هیتلر از رژ لب قرمز 

هیتلر
آدولف هیتلر

 

چرا آدولف هیتلر به طور کلی با رژ لب و به طور خاص رژ لب قرمز مخالف بود؟ او معتقد بود که یک زن آریایی واقعی حامل زیبایی طبیعی است ، از لوازم آرایشی و رنگ استفاده نمی کند. علاوه بر این - رژ لب قرمز ، بسیار روشن و بیش از حد سکسی و تحریک کننده است. از نظر هیتلر ، خلوص ملت نیز با "خلوص" صورت دست نخورده توسط لوازم آرایشی تعیین می شد.

 

دلیل دیگری برای رد شدن رژ لب توسط هیتلر وجود داشت. به نظر می رسد که هیتلر ، که پشیزی برای جان انسان ارزش قائل نبود ، طرفدار گیاه خواری بود و هر چیزی را که بر اساس محصولات حیوانی ساخته شده بود ، قاطعانه رد می کرد. از جمله رژ لب. از این گذشته ، در آن زمان از چربی های حیوانی در تولید آن استفاده می شد.

 


آدولف هیتلر به هیچ وجه نمی تواند بر استفاده از رژ لب توسط زنان تأثیر بگذارد ، همانطور که نمی توانست با کسانی که او را دشمنان شخصی خود می دانست تماس بگیرد. اما با پیاده روی معمولی خود ، لیست افرادی را که هنوز باید با آنها رابطه برقرار می کرد ، نگه داشت.

Источник: /

نظرات

در ادامه بخوانید...

زنان خونخوار و شرور تاریخ

در

وقتی صفحات پرماجرای تاریخ را ورق می زنیم، با اسامی زنان خونخوار و بی رحمی مواجه می شویم که سلوک و خط مشی زندگی آن ها بسیار عجیب و حیرت آور است، گرچه، نگارنده و مفسر بیوگرافی آن ها تاریخ نویسان متعصب مرد بوده اند و ما به طور کامل نمی توانیم مطمئن باشیم که آن ها بدون بغض و کینه زندگی آن ها را نقاشی کرده اند، شک نیست که نمی توان منکر شخصیت پلید «لوکرزیا بورژیا» و یا هرزگی های شرم آور «مسالینا» شد. اما آنچه ما را به نوشتن این مقاله واداشته است؛ شناخت اندیشه و شناسایی روح سرکش و پرآشوب این زنان است که در تاریخ فصل بزرگی را اشغال کرده اند.

در حقیقت هضم این قصه دشوار است که «سالومه» پانزده ساله، برای «هرود» رقص جالب و شورانگیزی نماید به خاطر آن که خون مرد بیگناهی چون «جان پاپتیست» ریخته شود.

بدیهی است که جنایات و هرزگی های این زنان شرور نتیجه یک واکنش روحی و حس انتقام جویی بوده است. زیرا آنها در زمانی می زیستند، که زن موجود ضعیف و ذلیلی بود. مقهور و مطیع مرد به شمار می آمد.

زمانی که دختر بچه ها را به نزدیک ترین رودخانه ها پرت می کردند! و دختران بالغ نیز صرفاً وسیله ای برای خوش گذرانی بود. عشق های آن ها همواره به ناکامی و آرزوهایشان به یأس و ناامیدی مبدل می شد. پس این قضاوتی است نادرست اگر ما آن ها را زنان شرور، جانی، خونخوار و یا هوس باز بدانیم.

زیرا ما ماشین زمان «هربرت و لذت» را در اختیار نداریم تا چند قرن به عقب برگشته و با آن ها مصاحبه ای بکنیم.

آنچه در اختیار ماست یک بیوگرافی عجیب و تکان دهنده است که انسان را گاهی به حیرت و گاهی به تعمق وامی دارد.

در این مقاله ما بیوگرافی شش زن مشهور از زنان خونخوار تاریخ را در اختیار شما می گذاریم تا پس از مطالعه به انحطاط اندیشه و حس جاه طلبی برخی و یا عظمت اراده برخی دیگر از آن ها پی ببرید.

ایزابل

هشتاد و پنج سال قبل از میلاد مسیح، همسری شاه «اهب» سلطان اسرائیل را پذیرفت و ملکه آن کشور شد.
این زن مرموز و فتنه گر از ابتدای ورود به قصر پادشاهی، نقشه های هولناکی در سر داشت؛ نقشه برای ملوث کردن دین آنها و سپس تحمیل آیین «شرک» ‌به مردم ساده دل.
او با سیاستی مدبرانه چنان بر شاه «اهلب» تسلط یافت که وادارش کرد دین او را پذیرفته و معابد پرشکوهی بنا کند. آنگاه به ترغیب مردم در پذیرفتن این دین نوظهور پرداخت.
به آن ها که روستایی بینوایی بودند، وعده های زیادی داد و به تدریج معابد پر شد.
اما ناگهان آوازه مخالفت مردی مؤمن به نام «الیجاه» او را سخت به وحشت انداخت. این مرد متعصب عده زیادی را به دور خود جمع کرده بود تا با او مبارزه کرده و معابد کفر آفرینش را ویران کنند.
«ایزابل» زن ترسو و جبونی نبود، بی درنگ عده ای را اجیر کرد تا هرکس دم از مخالفت با دین او را می زند نابود کنند!
کم کم اغتشاش اوضاع، شاه «اهب» را به وحشت انداخت. اما «ایزابل» برای تحکیم نفوذ خود بر «اهب» فرزندی به دنیا آورد.(می گویند: «اهب» مردی عقیم بوده است!…)
آنگاه باز به مبارزه پرداخت و دستور داد مزرعه های مخالفان را آتش زده و زن و بچه های آنها را مقابل چشمانشان بکشند!
این خونریزی ها عکس العمل بدی داشت. زیرا به تدریج پیروانش از گرد او پراکنده شده و به دسته «الیجاه» می پیوستند.
هنگامی که «الیجاه» نگون بخت را به دستور او گردن می زدند، فریاد زد:
«روزی می رسد که بدن نجست را سگ ها بدرند!».
و خیلی زود این پیش بینی به صورت عمل درآمد. زیرا عاقبت مردم ستمدیده به رهبری سربازی شجاع به نام «جئو» شورش کردند و در مدت کمتر از چند ساعت بر اوضاع کاملاً مسلط شدند. ایزابل مغرور را از بام قصرش به پایین پرت کردند و اسب های سربازان با شعفی وصف ناپذیر بدنش را لگدمال نمودند. آنگاه سگ های گرسنه جشن گرفتند!.

کلئوپاترا

وی که اصل و نسبش یونانی است در شصت و نه سال قبل از میلاد مسیح در اسکندریه تولد یافت. زمانی که وارثثروت و ملک پدری شد، فقط هفده سال داشت.
گرچه، برادرش «پتولمی» به تحریک اطرافیانش سعی می کرد که خواهر سیاستمدار خود را از حکومت طرد کند.
در آن زمان مصر یکی از کشورهای دست نشانده «روم» بود که به سبب بی نظمی و اغتشاش اوضاع سرداری به امر امپراتور به مصر آمد تا به این بی نظمی و هرج و مرج خاتمه دهد.
این سردار بزرگ «ژلیوس سزار» نام داشت و او اولین عشق این زن جاه طلب بود «کلئوپاترا» برای غرس شاخه محبتی در قلب سرد «سزار»، نقشه ها کشید و عاقبت این مرد پرغرور را اسیر خود ساخت.
اما سرانجام «سزار» به قتل رسید و او که می خواست با تمام وجودش عشق بورزد و در عین حال مقام بزرگ و ارجمندی در دنیا داشته باشد، خود را در سر راه «مارک آنتونی» قرار داد. و این سرباز خشن و رام نشدنی را شیفته و دیوانه خود کرد.
نوشته اند: «کلئوپاترا» ابتدا به منظور این که روزی به مقام امپراتوری روم برسد، با «مارک آنتونی» عشق می ورزید، ولی بعدها واقعاً عاشق او بود. به همین دلیل که پس از مرگ «آنتونی» خود را با زهر مار مسموم ساخت.
او زنی زیبا و پرشور، جاه طلب و عاشق پیشه، و بی توجه به اصول اخلاقی بود. در مدت عمر کوتاه خود، بیست و دو سال ملکه مصر بود و صدها جوانانی را که عاشق و دلخسته وی بودند پس از کامیابی به قتل رسانید.

سالومه

در زمان حکومت «‌تیربوس» زن اشراف زاده ای به نام «هرودیاس» در روم زندگی می کرد که از شوهر سابق خود «فیلیپ» دختری داشت به نام «سالومه» یک شب در یک شب نشینی «هرودانتی پاس» حاکم «گالیلی» «هرودیاس» را دیده و عاشقش شد و از این رو همسر خود را طلاق داده و «هرودیاس» را به همسری انتخاب کرد.
به این ترتیب «هرودیاس» به اتفاق دخترش «سالومه» به قصر عظیم «هرود» رفت تا زندگی نوینی را آغاز کند. اما در آن زمان مردان متعبد و مذهبی فراوان بودند.
«جان پاپتیست» یکی از آنها بود. که در شهر علیه «هرود» و همسر بت پرستش تبلیغ می کرد و او را مردی هوسران و بی اعتنا به اصول اخلاقی و مذهبی می خواند.
اما «هرود» مردی صلح دوست بود که همواره از خونریزی و جنجال پرهیز می کرد. او عاقبت به تحریک همسرش؛ «جان پاپتیست» را دستگیر و در سیاه چال قصر خود زندانی کرد.
مدتی گذشت؛ «هرودیاس» کینه جو، پیوسته «هرود» را ترغیب می کرد تا هرچه زودتر «جان پاپتیست» ‌را اعدام کند. چون «هرود» از خونریزی متنفر بود همیشه سعی می کرد با بیان منطقی مستدل از این کار شانه خالی کند.
در این زمان «سالومه» به سن پانزده سالگی رسیده بود. زیبایی خیره کننده و شخصیت بارزش توجه تمام درباریان را جلب نموده بود، می گویند که این دختر تازه بالغ؛ هر نیمه شب به سراغ «جان پاپتیست» می رفت تا این مرد مؤمن پرغرور را رام کرده و تسلیمش شود! اما «جان» مثل یک صخره استوار و نفوذ ناپذیر بود. و «سالومه» که کم کم خود را مقهور این مرد می دید، نزد مادر کینه جویش رفت تا برای نابودی این دشمن مغرور، طرحی بریزند. یک شب «سالومه» فتنه گر، با رقص «هرود» مست را به سر ذوق و نشاط می آورد «هرود» با تحسینی خاص جلوی همه مهمانان قصر گفت: «دخترم؛ از من چیزی بخواه. قول می دهم هرچه بخواهی به تو بدهم» و او با لحن نفرت آمیزی می گوید: «من سر بریده جان پاپتیست را از تو می خواهم!» هرود فریاد می زند: «نه. تو را به خدا چیز دیگری از من بخواه» اما «سالومه» اصرار می کند: «پدر: شما قول دادید و نباید زیر قول خود بزنید!» آنگاه به دستور «هرود» سر بریده «جان پاپتیست» را به روی یک سینی طلا به او می دهند و او با دست های مرتعش این تحفه «ترسناک» را به مادرش تقدیم می کند…!

مسالینا

بدون تردید می توان «مسالینا» را فاسدترین زنان تاریخ نامید.(«شانتو» تاریخ نگار قرن پنجم).
مابین سال های «چهل قبل از میلاد» و «سی بعد از میلاد» روم سخت در تب شورش و انقلاب می سوخت. گاهی برای مقام امپراتوری خون ریخته می شد و گاهی برای آنها که دم از دین مسیح می زدند.
در این زمان آوازه زیبایی و رفتار «مسالینا» همسر «کلادیوس» در سراسر روم پیچید و جوان های پرجرأت را اغوا نمود. «کلادیوس» سرداری بود که فقط به مقام و پول می اندیشید و به «او» توجهی نداشت.
شب و روز برای رسیدن به مقام امپراتوری تلاش می کرد. سرانجام «کلادیوس» جاه طلب؛ به آرزوی خود رسید و امپراتور روم شد. اما یک امپراتور به زنی با شخصیت و عفیف احتیاج دارد. حال آن که «مسالینا» دشمن نجابت و تشریفات بود.
«گلادیوس» ‌ به سربازان خود دستور داده بود که هرگاه جوانی را با همسرش دیدند، او را بکشند. و تاریخ نگاری می نویسد که پس از صدور این حکم، صدها جوان زیبای فریب خورده سر خود را از دست دادند.
عاقبت «گلادیوس» از این وضعیت عذاب آور خسته شد و دستور داد که همسرش را در میدان نمایش اعدام کنند.
بدین طریق مسالینا به طرز فجیعی در عنفوان جوانی به قتل رسید.

لوکرزیا بورژیا

دوشس «فرارا» در سال ۱۴۸۰ در روم متولد شد. پدرش «‌دوک الکساندر ششم» است که پس از چند سال مبارزه مذهبی، در سال ۱۴۹۲ به مقام پاپ رسید و در واتیکان معتکف شد.
برادرش نیز «‌سزار بورژیا» است که مردی خونخوار بود!
در عصر «لوکرزیا» ایتالیا به استان های متعددی تقسیم شده بود که هر استان فرماندار مقتدری داشت و «لوکرزیا» نیز ملکه روم بود. وی در مدت چهل سال عمر خود، چند بار شوهر کرد که به جز شوهر آخری همه آن ها را با زهر مسموم نمود.
کشتن انسان ها به وسیله زهر برای او یک امر معمولی و شاید «تفننی» بوده است. زیرا می گویند وقتی کسی را مسموم می کرد، نزدش می ماند تا مرگش را تماشا کند! «به همین دلیل بعضی ها به این زن ملکه زهر لقب داده اند!».
جنایات او همواره با نقشه ای دقیق انجام می گرفت که هیچ کس نسبت به او مظنون نمی شد!
نوشته اند که او در سن بیست و هفت سالگی پسر و در سن سی سالگی دخترش را به وسیله زهر هلاک کرده است!
چون پا به سن گذاشت؛ توفان جنایت در او آرام گرفت و رئوف تر و مهربان تر شد. حتی زمانی عشق به سراغش آمد و برای بینوایان صدقه جمع کرد. بله، سرانجام لوکرزیا بورژیا عاشق یک جوان اسپانیولی به نام «دوک آلفرنزو» شد و با وی ازدواج کرد.
زندگی این زن شرور تاکنون نظر بسیاری از نویسندگان جهان مانند «ویکتورهوگو» «میشل زواگو» را جلب نموده و آثار با ارزشی به وجود آمده است.
«لوکرزیا بورژیا» در سال ۱۵۱۹ هنگام تولد فرزندش به علت خونریزی شدید از پای درآمد و چشم از جهان فروبست.

ماری آنتوانت

دختر امپراتور اتریش در سال ۱۷۵۵ در وین دیده به جهان گشود.
در آن زمان مناسبات سیاسی و اقتصادی دو کشور اتریش و فرانسه بسیار متزلزل و نامطلوب بود. و برای برقراری دوستی و به وجود آمدن حسن تفاهم یک وسیله لازم بود.
هنگامی که ماری به سن پانزده سالگی رسید، او را سفیر حسن نیت کردند و به عقد «لوئی شانزدهم» ولیعهد فرانسه درآوردند.
در سال ۱۷۷۴ «لوئی پانزدهم» وفات یافت و پسر بیست و دو ساله اش وارثسلطنت گردید.
«لوئی شانزدهم» مردی بود، بی اراده، ضعیف النفس، و ترسو اما «ماری آنتوانت» که سرانجام به آرزوی دیرینه خود رسیده بود، می خواست در مقام ملکه فرانسه، از موقعیت خویش نهایت استفاده را ببرد.
هرشب بدون توجه به بودجه ضعیف مملکت و وضع رقت انگیز مردم، شب نشینی های باشکوهی ترتیب می داد. میلیون ها فرانک خرج آن شب نشینی ها می شد.
او ابتدا اهمیت نمی داد که در هر گوشه ای از فرانسه زمزمه یک انقلاب به گوش می رسید. دلش می خواست شب و روز مجلس بالماسکه ترتیب دهد و تمام اوقات خود را به عیش و عشرت بگذراند. با سر و وضعی شرم آور در مجالس ظاهر می شد، مشروب می خورد، وقتی از خود بی خود می شد، فریاد می کشید. حتی یک شب فریاد زد: «این جام را به سلامتی یک مرد بزرگ می نوشم» همه با تعجب پرسیدند: «کیست آن مرد بزرگ؟ …» و او خندید و گفت: «نرون امپراتور روم!».
عاقبت تب انقلاب بالا گرفت و فریادها و هذیان های پردرد مردم همه جا طنین انداخت. در اکتبر ۱۷۹۳ مردم علیه او و «لوئی شانزدهم» شوریدند و پس از یک مبارزه طولانی، بر اوضاع کاملاً مسلط شدند.
«ماری آنتوانت» و «لوئی شانزدهم» به وسیله گیوتین اعدام شدند! منبع:افکارنیوز

نظرات

در ادامه بخوانید...

حل پرونده های جنایی با استفاده از علم

در

این مقاله به شرح داستانی واقعی می پردازد که نشان می دهد چگونه پلیس یک پرونده ی مرموز را حل می کند.

حل یک معمای جنایی با استفاده از دانش: یک داشتان واقعی

در صبح روز یازدهم ژوئن 1986، سویی اسنو با یک سردرد شدید از خواب بیدار شد. او دو کپسول اکسدرین را همزمان خورد و بعد از چند دقیقه از حال رفت و بروی زمین افتاد. او با عجله به بیمارستان منتقل شد، اما چند ساعت بعد جان باخت.

دکتر ها هم قادر به توضیح مرگ سویی اسنو نبودند.

آن ها از بیمارستان خواستند که برخی آزمایش انجام دهند تا علت مرگ سویی اسنو روشن شود. در این آزمایش ها در بدن سویی سیانید کشف شد. سیانید سمی بسیار قوی است. حتی ذره ای از آن می تواند باعث مرگ فوری شود. بیمارستان فورا جریان را به پلیس گزارش کرد. افراد پلیس نیز تحقیقات خود را با بازجویی از اعضای خانواده ی سویی شروع کردند.(سیارک)

دختر خانم اسنو، ماجرا را همان طور که اتفاق افتاده بود بازگو کرد.

او گفت صبح زود قبل از این که مادرش فوت کند با سر درد شدیدی از خواب بیدار شده و دو کپسول اکسیدین مصرف کرد. زمانی که مرکز تحقیقاتی پلیس، قرص های باقی مانده درون قوطی را آزمایش کرد، دریافت که کپسول ها حاوی سیانید هستند. به زودی تمامی قوطی های حاوی کپسول اکسدرین از قفسه ی داروخانه ها و فروشگاه ها جمع آوری شد. مرکز تحقیقاتی پلیس تمامی این کپسول های جمع آوری شده را آزمایش کرد و دو قوطی یافت که حاوی سیانید بودند. این دو قوطی از دو مغازه ی نزدیک شهر جمع آوری شدند.  پلیس به دقت این دو مغازه را بازرسی کرد اما به مورد مشکوکی برخورد نکرد. رسانه ها به دنبال پخش شدن خبر مرگ مشکوک خانم اسنو به مردم هشدار دادند که تا اطلاع ثانوی از مصرف کپسول های اکسدرین خود داری کنند و اگر به مورد مشکوکی برخوردند حتما با پلیس تماس بگیرند. شش روز بعد از مرگ سویی اسنو، یک خانم به نام استلا نیکول با پلیس تماس گرفته و گزارش داد که در پنج ژوئن، همسرش بروس، بعد از خوردن یک کپسول اکسدرین، بسیار ناگهانی فوت کرده است. زمانی که پلیس خانه ی استلا نیکول را بازرسی کرد، دو بطری اکسدرین حاوی سم سیانید یافت. کارآگاه مسول پرونده عقیده داشت که یک چیزی در این ماجرا درست نیست. مرکز تحقیقات جنایی بیش از 740 هزار کپسول اکسیدرین را آزمایش کرد و کپسول های سمی را تنها در پنج بطری یافت. دو عدد در مغازه های نزدیک شهر، یک عدد در خانه ی سیویی اسنو و دو عدد در خانه ی استلا نیکول. خانم نیکول بیان کرد که این دو قوطی را از دو مغازه ی متفاوت و در روزهای مختلفی خریداری کرده است. برخلاف اظهارات خانم نیکول، کارآگاه با خود اندیشید این تقریبا غیر ممکن است که برای یک شخص که به صورت اتفاقی دو قوطی از پنج قوطی کپسول اکسدرین را خریداری کرده باشد که حاوی سم سیانید است.(سیارک)

آیا امکان داشت که استلا نیکول سم را در اختیار داشته و درون کپسول هایی قرار داده باشد که شوهرش و سویی اسنو را به قتل رسانده است.

این فرضیه محتمل به نظر نمی رسد. خانم نیکول یک مادربزرگ مهربان است و در قسمت امنیتی فرودگاه، کارمند است. خانواده و دوستانش نیز بیان کرده اند که او وشوهرش با یک دیگر مشکلی نداشته و باهم بسیار خوشحال بوده اند. بعد از این اظهارات، کارآگاه پرونده دریافت اسلا و شوهرش بدهی سنگینی دارند. همچنین او دریافت، بروس نیکول دارای بیمه عمر بود و اگر به مرگ طبیعی می مرد، شرکت بیمه به همسرش استلا 31 هزار دلار پول پرداخت می کرد. اما چون مرگ بروس به صورت تصادفی بوده است، شرکت بیمه مستلزم پرداخت 176 هزار دلار به خانم نیکول است.

کارآگاه می دانست که پول می توان انگیزه ای بسیار قوی برای ارتکاب قتل باشد.

او نتیجه گرفت، استلا سیانید را درون پنج قوطی گذاشته است. دو عدد از آن ها را در خانه نگه داشته و سه عدد دیگر را در فروشگاه های این حوالی گذاشته است. سویی اسنو به طور خیلی اتفاقی یکی از این قوطی ها را خریداری کرده است. استلا عمیقا امیدوار بود که اگر مردم اتفاقی با این کپسول های سمی مسموم شدند، شرکت های داروسازی بی دقت، مقصر شناخته شوند. استلا با خود اندیشیده که بسیار باهوش است و می تواند با تصادفی نشان دادن مرگ شوهرش از بیمه 176 هزار دلار دریافت کند. بعد از این فرضیه سازی، کارآگاه به این یقین رسید که استلا اکسیدرین ها را سمی کرده است. بر طبق اصول فنی، او نمی توانست ارتباط میان استلا و سم را پیدا کند. او در شگفت بود که استلا چگونه به خاصیت کشندگی سیانید پی برده است. در یک کتابخانه ی عمومی نزدیک خانه ی استلا، کتابدار به کارآگاه گفت که استلا اخیرا کتاب های زیادی راجع به سموم مختلف از کتابخانه به امانت برده است. یکی از این کتاب ها که نامش ( سم های کشنده برای انسان) بوده است را یافتند. مرکز تحقیقات جنایی کتاب را آزمایش کرد. هشتاد و چهار اثر انگشتر استلا بروی این کتاب تشخیص داده شد. بیشترین تعداد این اثر انگشت ها بروی صفحه ای مربوز به سم سیانید بوده است. زمانی که استلا با اتهامات بیان شده رو به رو شد، اعتراف کرد که کپسول های اکسیدرین را سمی کرده است. هیئت منصفه او را گناه کار تشخیص داد و قاضی مربوطه او را به نود و نه سال زندان محکوم کرد.

تفکر منطقی کارآگاه و علم و دانش با کمک یک دیگر توانستند به پلیس ها کمک کنند تا پرده از راز این قتل مخوف بردارند. ترجمه  itrans.ir

نظرات

در ادامه بخوانید...

خطرناک‌ترین مجرمان جهان سیزده مورد بخش اول

در

کسی نمی‌تواند منکر این موضوع شود که انسان‌های خطرناکی درمیان ما وجود دارند و مانند سایرین کنار ما زندگی می‌کنند. زمانی که نگاهی به صفحه حوادث روزنامه‌ای می‌اندازیم و یا مطلبی مربوط به جنایتی که به تازگی رخ داده است را در اینترنت مشاهده می‌کنیم بیشتر به این موضوع فکر می‌کنیم. نویسنده این مقاله براین باور است که چیزی تحت عنوان انسانی که ذاتاً بد و خبیث باشد وجود ندارد. به باور او همه انسان‌ها از درون خوب هستند و خوبی را می‌ستایند، حتی اگر این موضوع را نشان ندهند. بسیاری از انسان‌ها به خاطر حادثه‌هایی ناگوار و دلخراش کنترل خود را از دست می‌دهند و بسیاری دیگر نیز مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند و نتیجه این رفتارها، تغییراتی است که درآنها بوجود می‌آید. مواد مخدر یکی از علل اصلی پدیده‌ای است که در حال حاضر از آن با نام «انسان‌های خطرناک» یاد می‌کنیم.

گذشته از اینکه دلیل جنایت و خطرناک شدن انسان چه باشد (طبیعت یا شیوه‌ای که بزرگ شده‌اند) و اینکه چه مسائلی سبب شده است که یک شخص بخصوص رو به رفتاری جنایت‌کارانه بیاورد، باید در برخورد و قضاوت اینگونه افراد عادلانه برخورد کنیم. گاهی اوقات همه‌چیز به قدری سریع اتفاق می‌افتد که فرصتی حتی برای فکر کردن باقی نمی‌گذارد: کسی رفتار ناشایستی انجام می‌دهد، بازداشت می‌شود، با هیئت منصفه و دادگاه مواجه می‌شود و مجبور می‌شود باقی عمر خودرا پشت میله‌های زندان سپری کند، و یا حتی بدتر از آن، محکوم به مرگ می‌شود. گاهی هیچ توضیح منطقی‌ای برای یک جنایت یافت نمی‌شود و حتی فکر کردن به اینکه یک قاتل بی‌رحم می‌تواند در محله‌ای که درآن ساکن هستید، وجود داشته باشد، ترسناک است. ممکن است درراه رفتن به مغازه یا زمانی که کودک خود را به مدرسه می‌برید، بدون اینکه متوجه باشید، از کنار یکی از این افراد عبور کرده باشید.

برای شما لیستی تهیه کرده‌ایم از جنایت‌کارانی که خوشبختانه دستگیر شده‌اند و به نظر بسیاری خطرناک‌ترین جنایت‌کارانی‌اند که تاکنون شناخته شده‌اند. جنایتی که این افراد مرتکب شده‌اند، عده زیادی را به زحمت انداخته و ارگان‌های قانونی بسیاری برای رسیدگی به این جرائم ترتیب داده شده است. با سیارک همراه باشید تا به طور جزئی‌تر نگاهی به جرائم این افراد بیندازیم.

دوایت یورک Dwight York

دوایت یورک یکی از آن کسانی است که میان بدترین انسان‌ها، بدترین است. دوایت با نام مالاچی زد نیز شناخته می‌شود. او هدایت یکی از سازمان‌های قاچاق کودکان را در ایالات متحده آمریکا به عهده داشته است. او افراد زیادی را به کار گرفته بود و به وسیله آنها کودکان بسیاری را از نقاطی به نقاط دیگر می‌برد، تنها به این منظور که آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده و بدان‌ها تجاوز کند. این پرونده مربوط به یک شیطان واقعی است. او حتی به فرزندان افراد خودش نیز رحم نداشت؛ افرادی که برخی از آنها (باوجود رفتاری که دوایت با آنها کرده بود) هنوز به او ایمان داشتند و می‌گفتند دوایت از این کارها هدفی بزرگ درسر می‌پروراند و با اینگونه کارها است که می‌توان به یک پایان قطعی نزدیک‌تر شد. بسیاری البته با فکر کردن به اینکه با آزار کودکان بی‌گناه می‌توان به هدفی بزرگ دست یافت، منزجر می‌شوند و تنها به حقارت و خشونت کسانی که این گونه کارها را می‌کنند فکر می‌کنند. اینگونه کارها است که پاکی و پاکیزگی کودکان را از آنها گرفته و درنهایت سبب می‌شود تا آخر عمرشان دچار اختلالات روانی بشوند. این هیولا محکوم به تحمل حبس انفرادی برای مدت 135 سال شد.

سامانتا لوثویت ملقب به «بیوه سفید» Samantha Lewthwaite

سامانتا لوثویت که با لقب «بیوه سفید» نیز شناخته می‌شود خطرناک‌ترین مجرم زنی است که تحت تعقیب پلیس قرار دارد. سامانتا به عنوان یکی از مظنونین مهم و اصلی حملات و فعالیت‌های تروریستی در نیمکره غربی کره زمین نیز شناخته می‌شود. همسر سابق سامانتا، جرامین لیندسی بوده است که او نیز مسئول بمب‌گذاری 7/7 لندن است. به نظر می‌رسد سامانتا تاکنون در قتل چیزی حدود چهارصد انسان دست داشته است. بنا به گزارش‌های پلیس این مجرم خطرناک تاکنون در حملات تروریستی بسیاری نقش داشته است: حمله به نوشگاهی در مومباسا، چند حمله بوسیله نارنجک به کلیساهای اهل مسیحیت و نیز حمله به مرکز خرید Westgate در سال 2014 از قبیل این حملات تروریستی‌ای هستند که به نظر می‌رسد سامانتا در پیشبرد فعالیت‌های مربوط به آنها دست داشته است. او عضو یک گروه تندروی شبه نظامی اسلامی در سومالی بود، نام این گروه الشباب است. در سال 2014 خبری از رسانه‌ای روسی زبان منتشر شد مبنی براینکه سامانتا در یک تیراندازی کشته شده است. خبری که بعداً مشخص شد منبع موثقی نداشته است و از سوی سازمان‌های رسمی مورد تأیید قرار نگرفت (به دلیل نبود شواهد).

رابرت ویلیام فیشر Robert William Fisher

رابرت که مأمور ویژه سابق نیروی دریایی است در لیست ده نفره خطرناک‌ترین افراد تحت تعقیب اف بی آی قرار دارد. برای مدت پانزده سال است که نام او در این لیست قرار گرفته است. جرمی که سبب این اتفاق شده است، اتهامی است که به او وارد شده، مبنی بر کشتن افراد خانواده‌اش و سپس منفجر کردن خانه. دهم آپریل سال 2001 بود که رابرت همسرش را با شلیک گلوله به پشت سرش به قتل رساند و سپس گلوی فرزندان خود را برید. درآن زمان فرزندان رابرت ده و دوازده ساله بودند. تحقیقاتی که در صحنه قتل صورت گرفت، کارآگاهان را به یک شیر گاز رساند که عمداً باز شده بود. شمعی که در صحنه جرم یافت شد درنهایت آنهارا مطمئن کرد که این انفجار عمدی بوده است. هم‌اکنون جایزه‌ای صد هزار دلاری برای کسی که بتواند اطلاعاتی از او در اختیار پلیس قرار دهد، تأیین شده است. مأموران اف بی آی عقیده دارند که بخاطر کاری که صورت داده است، امکان اعمال خشونت بی حد و حصری از او می‌رود و به همین خاطر است که نگران دستگیری هرچه زودتر او می‌باشند. چیزی که همگان را درمورد رابرت به تعجب وا داشته است این است که چگونه یک مرد می‌تواند خانواده خودرا به قتل برساند؟

جوانی دبورا چسیمارد Joanne Deborah Chesimard

نفر بعدی که در این لیست قرار می‌گیرد زنی است که با القاب و نام‌های بسیاری شناخته می‌شود؛ مهمترین این نام‌ها آساتا شکور (Assata Shakur) است. نام حقیقی و شناسنامه‌ای او همانطور که در عنوان این قسمت مشاهده می‌کنید، جوانی دبورا چسیمارد است. او عضو سابق ارتش سیاه آزادی (Black Liberation Army) است و در لیست تروریست‌هایی است که توسط اف بی آی تحت تعقیب قرار دارند. در سال 1977 به اتهام قتل درجه اول (قتل عمد) محکوم و به زندان انداخته شد. تنها دوسال از مدت محکومیتش می‌گذشت که با کمک اعضای ارتش سیاه آزادی توانست از زندان فرار کند. اف بی آی رقم سخاوتمندانه یک میلیون دلار را به عنوان جایزه و برای کسی درنظر گرفته است که اطلاعاتی از محل اختفای این مجرم فراری در اختیارش بگذارد. شواهد حاکی از آن است که جوانی دبورا هم‌اکنون در کوبا به سر می‌برد، جایی که در سال 1984 توانست درآن پناهندگی سیاسی بگیرد. او مسلح و بسیار خطرناک است و بخاطر تغییر دادن مدل موهایش، پیدا کردنش بدل به کاری بسیار دشوار شده است.

جمال احمد محمد علی البداوی

جمال احمد یکی دیگر از تروریست‌هایی است که در لیست تحت تعقیب‌های اف بی آی قرار دارد. برای اطلاعاتی مبنی بر محل اختفای جمال، جایزه‌ای پنج میلیون دلاری در نظر گرفته شده است. بنا به اطلاعاتی که اف بی آی بدست آورده نقش او در چند حمله تروریستی کاملا محرض است و به همین خاطر است که باید تدابیر کامل امنیتی در برخورد با این فرد رعایت شود؛ او بسیار خطرناک است. یکی از حملاتی که جمال احمد در انجام آنها نقش داشته است، حمله به یک قایق متعلق به نیروی دریایی آمریکا (قایقی با نام The Suillvans) بوده است. البته حمله‌ای که تدارک‌بینندگان آن ناکام ماندند، چراکه قایقی که از سوی حمله‌کنندگان به منظور حمل مواد منفجره تعبیه شده بود، پیش از رسیدن به هدف خود بخاطر اضافه‌وزن باری که حمل می‌کرد غرق شد. در سال 2000 اما در یمن شرایط به گونه‌ای دیگر بود. دریک حمله تروریستی در آن سال که جمال احمد از تدارک بینندگان اصلی آن بود، هفده سرباز نیروی دریایی آمریکا که روی کشتی‌ای با نام Cole قرار داشتند، کشته شدند. درسال 2003 جمال احمد دستگیر می‌شود و محکوم به مرگ می‌شود. البته مقامات امنیتی نیز در اجرای حکم وی ناکام می‌مانند، چراکه فرار می‌کند. در سال 2004 البته دوباره گرفتار نیروهای امنیتی می‌شود و درسال 2006، برای بار دوم فرار می‌کند. او هنوز متواری است.

ابراهیم صالح محمد الیعقوب

از دیگر تروریست‌هایی که تحت پیگرد اف بی آی قرار دارد می‌توان به نام ابراهیم صالح اشاره کرد. جایزه‌ای که برای هرگونه اطلاعاتی که به محل اختفای ابراهیم صالح اشاره‌ای داشته باشد، پنج میلیون دلار است.  نقش او در جنایات متعددی برای اف بی آی محرض است و شواهدی براین مبنی در اختیار مسئولین امنیتی اف بی آی قرار دارد. درسال 1996، ابراهیم صالح در حمله تروریستی به مجموعه برج‌های «خوبر» در عربستان صعودی نقش داشته است. در سال 1993 ابراهیم صالح را به این عنوان انتخاب کرده بودند که آمریکایی‌هایی که در عربستان صعودی حضور داشتند را زیر نظر بگیرد (مشخصا آنهایی که به برج‌هایی که مد نظر گروه تروریستی قرار داشتند، نزدیک‌تر بودند). احمد ابراهیم المحادیل سردسته گروهی بود که ابراهیم صالح درآن فعالیت تروریستی می‌کرد. حمله‌ای که به برج‌های «خوبر» در عربستان صعودی صورت گرفت، چیزی حدود چهارصد نفر را مجروح کرد و سبب مرگ نوزده مقام مسئول در ارتش آمریکا شد که در آن زمان در عربستان صعودی حضور داشتند.

تری نیکولز Terry Nichols

نام تری نیکولز بی‌شک برای هر آمریکایی آشنا است. او مسئول بمب‌گذاری سال 1995، در ساختمان آلفرد پی موراه در اوکلاهامای آمریکا است. بنا به اطلاعاتی که از همسایه‌ها و آشنایان تری بدست رسیده، تری از مردم سیاه پوست بیزار بوده و به هیچ وجه از آنها خوشش نمی‌آمده. دولت و کسانی که در آن کار می‌کنند نیز نامشان در کنار افراد سیاه‌پوستی قرار می‌گیرد که تری از آنها تنفر دارد. زمانی که تری برای بازجویی آورده شد (خود تری نزد پلیس رفت و اعتراف کرد) با اظهارنظری که بازجوی پرونده از او شنید، مطمئن شد که تری دچار اختلال روانی است؛ او (تری) می‌گفت که هر اقدامی که صورت داده است، کاملاً عادلانه بوده است. او به هیچ وجه از کاری که کرده بود پشیمان نبود. درحقیقت کسانی که تری را می‌شناختند، همه بخاطر کاری که تری کرده بود، بشدت غافلگیر شده بودند، چراکه کسی به تری مشکوک نشده بوده است. به گفته همین افرادی که از نزدیکان تری بودند، او به نظر مردی کاملا عادی می‌آمد. تری حالا رکورد گینس طولانی‌ترین مدت‌زمانی که یک فرد، محکوم به حبس می‌شود را از آن خود کرده است؛ او به چند دوره حبس ابد محکوم شده است و در زندانی که تدابیر شدید امنیتی در آن رعایت می‌شود، باید باقیمانده عمر خودرا سپری کند. 

خطرناک‌ترین مجرمان جهان سیزده مورد بخش دوم 

نظرات

در ادامه بخوانید...

خطرناک‌ترین مجرمان جهان سیزده مورد بخش دوم

در

جونیور ویلیام بردفورد بیشاپ William Bradford Bishop, Jr.

ویلیام بردفورد فارغ‌التحصیل دانشگاه Yale است و اکنون در لیست ده نفر از خطرناک‌ترین افرادی قرار دارد که توسط اف بی آی تحت تعقیب قرار دارند. از سال 1976 تا کنون، ویلیام به عنوان یک مجرم فراری شناخته می‌شود. ویلیام پس از اینکه از دانشگاه Yale فارغ‌التحصیل شد، به ارتش آمریکا پیوست و کمی بعد هم ازدواج کرد. مدتی بعد و پس از اینکه به فعالیت خود در ارتش آمریکا پایان داد، شروع به کار در قسمت امور خارجه ایالات متحده آمریکا کرد. ویلیام فردی بسیار باهوش است و برای کار جدیدش، زبان‌های اسپانیایی، فرانسوی، ایتالیایی، صربستانی-کروات را به خوبی فرا گرفت و این درحالی بود که به تمامی این زبان‌ها تسلط کامل پیدا کرده و به خوبی و روانی از پس صحبت کردن آن‌ها برمی‌آمد. بنا به اطلاعاتی که بدست‌آمده، ویلیام و همسرش هردو از اختلالات روانی رنج می‌برده‌اند. اختلالاتی چون افسردگی و بی‌خوابی. درسال 1976 و در اولین روز ماه مارچ بود که بالاخره این اختلال روانی تأثیر خودرا گذاشت، چراکه ویلیام در اقدامی خانواده‌اش را به قتل رساند. ویلیام و همسرش سه پسر پنج، ده و چهارده ساله داشتند. ویلیام پس از به قتل رساندن همسر و سه پسر خود، آنها را به باتلاقی در فاصله 275 مایلی شهر برد تا اجسادشان را بسوزاند.

خطرناک‌ترین مجرمان جهان سیزده مورد بخش اول

خسوس ارنستو چاوز Jesus Ernesto Chavez

خسوس زمانی قاتل دست‌نشانده گروه خلافکاری باریو ازتکا (Barrio Azteca) بود، اما حالا درحال همکاری با نیروهای پلیس است و اطلاعات و شواهدی دراختیار آنها می‌گذارد. اطلاعاتی که همه بر علیه سردسته گروه خلافکاری‌ای که قبلا در آن فعالیت می‌کرد، هستند. نام سردسته گروه باریو ازتکا، آرتورو گالگوس کسترلون است. چیزی که برای همه عجیب و غریب است اعتراف خسوس به کشتن چیزی حدود هشتصد انسان است. بنا به اظهارات خود او، خسوس براساس قراردادی که با رئیس خود منعقد می‌کرد، اقدام به قتل افراد مختلف می‌نمود و مأموریت تمامی این قتل‌ها هم توسط سردسته گروه به او محول می‌شده است. بنا به همین اظهارات، خسوس تنها در یک روز، هشت نفر (یا بیشتر) را به قتل رسانده است تا مطمئن شود مردم شهر ترسیده‌اند. برای رسیدن به این منظور (ترساندن) گاهی از شیوه‌های بسیار منزجرکننده‌ای برای قتل افراد بهره می‌گرفت. سردسته گروه، کسترلون نیز بخاطر قتل دو کارمند کنسولخانه ایالت متحده و نیز یک شهروند مکزیکی تحت تعقیب است. این سه فردی که به دست کسترلون به قتل رسیده‌اند، آخرین بار درحال رانندگی یک خودرو مشاهده شده بودند. تعداد زیاد و باورنکردنی افرادی که خسوس به قتل رسانده بود ما را برآن داشت تا نام اورا در لیست خود ذکر کنیم، هرچند که حالا دیگر به اقدامات جنایت‌کارانه خود پایان داده و در همکاری با پلیس برای به دام انداختن سایر اعضای خطرناک گروه سابقش است.

اندینا آرلانو فلیکس Enedina Arellano Felix

او نخستین زن خلافکاری است که هدایت یک کارتل بزرگ مواد مخدر را به عهده می‌گیرد. از سال 2015، آرلانو فلیکس هدایت کارتل مواد مخدر تیوآنا را به عهده داشته است. پیش از این هدایت این کارتل مواد مخدر به عهده برادران فلیکس بوده است، اما همه برادرانش (فلیکس شش برادر داشت) یا کشته شدند و یا توسط نیروهای امنیتی و پلیس به دام افتاده و بازداشت شدند، به همین خاطر است که کسی جز فلیکس برای ادامه فعالیت‌های خانواده باقی نمی‌ماند. القابی چون «مادرخوانده» و «مادر عزیز» ازجمله نام‌هایی هستند که دوستداران فلیکس برای مورد خطاب قراردادن او استفاده می‌کنند. افراد بسیاری عمیقا فلیکس را دوست دارند. این علاقه تاحدی است که برخی در وصف او موسیقی می‌سرایند و فیلم درباره‌اش می‌سازند. بخاطر تجربه‌ای که فلیکس درکار حسابداری دارد، کار خودرا با شستشوی پول‌های کثیف آغاز می‌کند. بنا به گزارشات رسیده، فلیکس نسبت به برادرانش تاجر‌مآبانه‌تر به هدایت کسب و کار و افراد خود می‌پردازد. دیگر تفاوت او با برادرانش در این است که فلیکس خشن‌تر و بی‌رحم‌تر است. این را افزای نهصد و ده درصدی آمار قتلی بدست می‌دهد که از زمان شروع فعالیت فلیکس به عنوان رهبر این کارتل مواد مخدر، اتفاق افتاده است.

فلیسین کابوگا Felicien Kabuga

فلیسین کابوگا شخصی است که برای گذران زندگی مشغول به تجارت در رواندا بود. درسال 1994 بود که اتهامی به او وارد شد مبنی بر فراهم کردن تمامی هزینه مورد نیاز برای قتل عام دسته‌جمعی‌ای که در جمهوری رواندا انجام شد و از آن زمان تاکنون او متواری است و بنا به آخرین اطلاعات حاصل‌شده، محل اختفای او کنیا است. او اکنون در هشتمین دهه زندگی خود به سر می‌برد و همچنان تحت پیگرد نیروهای امنیتی قرار دارد. جایزه‌ای که برای اطلاعاتی که به محل اختفای او اشاره داشته باشد چیزی حدود پنج میلیون دلار است. از دیگر اقدامات فلیسین کابوگا می‌توان به دستکاری‌اش در شبکه‌های رادیویی اشاره کرد. با این کارش باعث شد افراد قبیله «هوتو» از کانال‌های رادیویی، عقیده‌هایی نژادپرستانه بشنوند و بخاطر عصبانیتشان از این بی‌احترامی، به قبیله «توتسی» حمله‌ور شدند. فلیسین، تعداد پانصد هزار سلاح سرد نیز در اختیار افراد این قبیله گذاشت تا در درگیری از آنها استفاده کنند. هنوز که هنوزه اثرات این قتل عام افراد قبیله «توتسی» را می‌توان در میان مردمش دید. چیزی حدود پانصدهزار کودک توتسی‌ای یتیم شده و پدر و سرپرست خودرا از دست داده‌اند و این درحالی است که زنان بسیاری، بخاطر آزارهای جنسی که در زمان حمله متوجه‌شان شد، با بیماری ایدز دست و پنجه نرم می‌کنند.

داوود ابراهیم Dawood Ibrahim

داوود ابراهیم، که گاهی اورا با لقب «برادر» می‌شناسند یک خلافکار بزرگ هندی است. از جمله فعالیت‌هایی که داوود هدایت آنهارا به عهده دارد می‌توان به قاچاق مواد مخدر و الماس‌های خونین اشاره کرد، اما مهمترین فعالیت و منبع درآمد او، جعل اسکناس است. داوود ابراهیم پول‌هایی که از راه خلاف بدست می‌آورد را در خرید و فروش املاک، سینمای هند (بالی وود) و نیز ارتباطات مخابراتی و دوربرد سرمایه‌گذاری می‌کند و بدین ترتیب قادر خواهد بود پول بیشتری به جیب بزند. او در لیست ثروتمندترین خلافکاران دنیا، رتبه دوم را به خود اختصاص می‌دهد. رتبه اول این لیست متعلق به پابلو اسکوبار مشهور است. سرمایه‌ای که داوود اکنون دراختیار دارد به چیزی حدود هفت میلیارد دلار می‌رسد و البته این رقمی است که گزارشات ما نشان می‌دهد و اینگونه افراد مطمئناً درآمدهایی هم دارند که کسی از آنها خبری ندارد و پشت پرده جریان دارند. بنا به اطلاعاتی که بدست آمده در سال 1993، داوود ابراهیم متهم به پشتیبانی از گروه القاعده شد که در آن سال در بمبئی بمب‌گذاری‌هایی ترتیب داده بودند. همین اتهام در بمب‌گذاری‌های سال‌های 2008 و 2011 نیز تکرار شد. این بار هم پای القاعده وسط بود. برخلاف اکثر تروریست‌ها، تنها انگیزه داوود از پشتیبانی از اینگونه حملات تروریستی، سود بیشتر است و به هیچ‌وجه پای ایدئولوژی‌های رایج میان تروریست‌ها در میان نیست..

متیو اف. هیل Matthew F. Hale

متیو یک نژادپرست تمام عیار و رهبر گروهی است به نام «کلیسای جهانی خالق». او خود را کشیشی می‌داند که از مرتبه‌ای بسیار بالاتر نسبت به سایر کشیش‌ها برخوردار است و تنفر علنی خودرا از هوادارنش هم دریغ نمی‌کند. متیو براین باور است که «دنیایی متشکل از افراد  سفیدپوست» هدفی است که او و یارانش باید با تمام توان دنبال کنند و برای بوجود آوردن «تمدنی پاکیزه و ارزشمند» این چیزی است که آنها بدان نیاز پیدا خواهند کرد. او هواداران خودرا ترغیب به شروع جنگی میان نژادها می‌کند، چراکه متیو این راهکار را تنها راه رسیدن به ایده آلی که در ذهن دارد، می‌داند. در سال 1998 متیو به خاطر عقاید افراطی‌اش از ادامه تحصیل در رشته حقوق منع شد. بنا به اطلاعاتی که درباره او بدست آمده بود، متیو از عقاید خود استفاده می‌کرد و مردم را از حقوق طبیعی‌شان منع می‌کرد. درنهایت زمانی که قصد داشت یک مأمور مخفی اف بی آی را متقاعد به کشتن جون لفکو که یک قاضی بلندپایه است، کند، گرفتار شد و حکم چهل سال حبس برایش بریدند. متیو قرار است در سال 2037 میلادی از زندان آزاد شود.

جیسون والتر بارنوم Jason Walter Barnum

جیسون والتر اهل آلاسکا یک افسر پلیس را در حین انجام وظیفه با شلیک گلوله مجروح می‌کند. این افسر پلیس برای تحقیق درمورد گزارشی که مبنی بر یک سرقت ارسال شده بود به محل حادثه می‌رود و درآنجا است که جیسون که در سرویس بهداشتی اتاق هتل حضور داشته، به سمت او شلیک می‌کند. جیسون والتر خالکوبی‌های روی صورت خودرا بگونه‌ای انتخاب کرده است که صورتش شبیه به یک اسکلت جمجه شود. در یک نشست مطبوعاتی که در مورد پرونده جیسون صحبت می‌شد، افسر پلیس و مسئول پرونده جیسون، مارک میو، طی اظهاراتی عنوان کرد که از سلامت عقل جیسون در زمانی که اقدام به شلیک به سمت افسران پلیس کرده بود، اطمینان ندارد. طی گزارشات و مدارکی که از جیسون موجود است، نیروهای پلیس اورا به عنوان یک مصرف‌کننده هروئین می‌شناسند و پس از این حادثه و زمانی که دستگیر می‌شود هم به نظر می‌رسیده است که پیش از حادثه هروئین مصرف کرده بوده است. یکی از افسران پلیس حاضر در صحنه درگیری از ناحیه کمر دچار جراحتی سطحی شد. نیروهای پلیس در جواب تیراندازی جیسون از سرویس بهداشتی اتاق هتل شروع به شلیک می‌کنند و جیسون زا ازناحیه بازو مجروح می‌کنند، مجروحیتی که منجر به شکستگی بازوی جیسون می‌شود. نیروهای پلیس از اتاقی که جیسون در آن بود تعدادی جواهرات پیدا کردند و نیز یک کیف کوله‌پشتی که پر از جواهرات بود. دونفر دیگری که همراه جیسون در اتاق هتل بودند نیز دستگیر شدند.

خطرناک‌ترین مجرمان جهان سیزده مورد بخش اول

نظرات

در ادامه بخوانید...