زندگی عجیب "ادوارد دی وود"
طاهره مصطفویدر۱۴۰۳/۲/۱۸
حالا بیایید برگردیم به سال 1993 که سال خوبی برای انیماتورهای طرفدار آثار برتون بوده است. "اد وود" (Ed Wood) ، فیلمی که برتون در ماه آگوست شروع به فیلمبرداری کرده بود. عجیب است اما پروژه ی اصلی برای او در نظر گرفته نشده بود. برتون و شریکش دنیس دی نوی، تهیه کننده ی کانادایی به دنبال آن بودند که چند فیلم دیگر را تهیه کنند که از آن میان میتوان به فانتزی کمدی پسر ملوان (Cabin Boy (1994) ساخته ی آدام رزنیک اشاره کرد. آن فیلم با شکست اقتصادی روبرو شد، اما برتون و دی نوی دست به تولید فیلمنامه ای زندگینامه ای برای مایکل لمان زدند. دو فیلنامه نویس جوان و با آتیه، اسکات الکساندر و لری کارازوسکی، به زندگی عجیب ادوارد دی. وود، جونیور علاقه مند شده و در مورد آن تحقیق کرده بودند. این کارگردان گمنام که در 1924 متولد شده و در 1978 فوت کرده بود، تنها چند فیلم ساخته بود که عمدتا سودجویانه بودند - سافت پورنهایی که موفق میشدند از چنگ سانسور در بروند و فیلمهای علمی تخیلی کم خرجی که به نوعی با وحشتهای جنگ اتمی سر و کار داشتند. تمام فیلمهای او با شکستهای شدید روبرو میشدند، اما اکنون دوباره به خاطر کمدی بالقوه شان -که کاملا هم بدون قصد قبلی کارگردان به وجود آمده بود- در تلویزیون و شبکه ی ویدئویی در حال احیا شدن بودند. وقتی که فیلم نقشه 9 از فضا (Plan 9 from Outer Space) به عنوان "بدترین فیلم تاریخ" توصیف شد، آثار ادوارد وود جان تازه ای پیدا کردند.
تقریبا در همان زمان، کمپانی کلمبیا از برتون خواسته بود که فیلم گوتیک و ترسناک مری رایلی (Mary Reilly) که نسخه ی جدیدی از داستان جک سلاخ (Jack the Ripper) بود را کارگردانی کند. شکل گرفتن این پروژه خیلی آهسته پیش میرفت. ایده های برتون با ایده های استودیو همخوانی نداشتند و در نتیجه، هر کسی -کم و بیش با حالتی دوستانه- راه خودش را رفت. برتون میخواست سریعا کار دیگری پیدا کند و در نتیجه تصمیم گرفت داستان "اد وود" را خودش کارگردانی کند. فیلمنامه نویسان از کتابی به نام کابوس خلسه: زندگی و هنر ادوارد دی. وود، جونیور (Nightmare of Ecstacy: The Life and Art of Edward D. Wood, Junior) اثر رودولف گری که در آن زمان تازه انتشار یافته بود، برای نمایش دادن جنبه های مختلف این شخصیت کمک گرفته بودند. وود به پوشیدن لباس زنانه علاقه داشت. به خودش میبالید که در حالی که زیر یونیفرمش لباس زیر زنانه به تن داشته در نبرد نرماندی شرکت کرده است. به این دلیل ترجیح میداده است که کشته شود تا زخمی، چرا که میترسیده وقت در آوردن لباسهایش رازش بر ملا شود. بعدها هم تنها در صورتی که لباس زنانه به تن داشت میتوانست فیلمهای کم هزینه ای که در طی چند روز فیلمبرداریشان میکرد را بسازد.
اما بیشتر از عجیب بودن شخصیت ادوارد وود -بروس وین را در لباس بتمن به خاطر بیاورید- چیزی که برتون را جذب خود کرده بود، دوستی وود با ستاره ی مجار، بلا لوگوسی (Bela Lugosi) بود. لوگوسی موفقیت خود را مدیون اجرایی بود که امروزه افسانه ای به حساب می آید؛ او نقش کنت دراکولا را در اولین اقتباس تئاتری رمان برام استوکر، و بعدها در نسخه ی سینمایی آن به کارگردانی تاد براونینگ -دراکولا (Dracula) 1931- بازی کرده بود. لوگوسی که همبازی و رقیب بوریس کارلوف (بازیگری که در نقش هیولای فرانکن اشتاین جاودانه شد) بود، افسانه ی خود را به وجود آورده بود - برای مثال، مانند خون آشامهایی که نقششان را بازی میکرد، در تابوت میخوابید- تا جایی که به نوعی زندانی آن شده بود. وقتی وود در دهه 1950 با لوگوسی ملاقات کرد، او تقریبا بازیگری را کنار گذاشته بود. در آن زمان اکثر فیلمهای ترسناک دیگر فقط پارودی (نقیضه) بودند و لوگوسی نیز دیگر پرده وحشتی ایجاد نمیکرد - او در زندگی واقعی از نقشهایش بسیار ترسناک تر بود: در هالیوود همه از اعتیاد او به مواد اطلاع داشتند و فرض را بر این گرفته بودند که او مرده است. وود دوباره او را به بازیگری برگرداند -فارغ از اینکه نقشها مسخره بودند و فیلمها مضحک- و از نظر احساسی و مالی از او پشتیبانی کرد. رابطه ی میان آن دو، برتون را تحت تاثیر قرار داد، چرا که او را به یاد علاقه ی خودش به وینست پرایس و ملاقاتشان چند سال قبل از مرگ پرایس می انداخت. ( سیارک)
برتون تصمیم گرفت که "اد وود" را سیاه و سفید فیلمبرداری کند چرا که فیلمهای خود "اد وود" همینطور فیلمبرداری شده بودند - برتون میگوید "چون آدم نمیخواد بشینه و از خودش بپرسه ""یعنی چشمای بِلا چه رنگی بودن؟""". واقع گرایی کنار گذاشته شد و پروژه برای برتون اهمیت پیدا کرد. این فیلم نه قرار بود کاملا به زندگینامه ی وود وفادار باشد و نه قرار بود زندگینامه ی خودنوشته ی پنهان شده ای باشد، بلکه تنها ادای دینی بود که سینما و شور و اشتیاقی که ایجاد میکند - این فیلم، هشت و نیم برتون است. اما بار دیگر با انتخاب جانی دپ برای نقش اصلی، برتون غیر واقعی بودن فیلم را تشدید کرد: "اد وود" ی که دپ به تصویر میکشد، پاک و ساده است، او قدیس فیلمهای بد است، شوالیه ی "Z movie" ها. در زندگی واقعی، همه افرادی که اطراف وود را گرفته بودند کلاش بودند: "غیبگوها"، تردستهای شیاد، ترنس سکشوال هایی که تمایل به روسپیگری دارند، معتادها، و استریپرها و "محافظانشان". برتون هر چیز شرم آور و کثیفی را دور میریزد و علاقه اش به شخصیتهای عجیب و غریب را احیا میکند؛ او اطرافیان وود را تبدیل به پیروانی ساده میکند که به طرز عجیبی رنگارنگ هستند. اینها افرادی هستند که بر حاشیه ی عادی بودنی ایستاده اند که از وجودش بی خبر هستند و باقی میمانند.( سیارک)
بدین صورت، فیلم به ادای دین به رویکردی به خصوص، و تقریبا خرده-صنعتگرایانه، از سینما تبدیل میشود. برای مثال، وود (که جانی دپ به صورت قهرمانی تک-بعدی که مستقیما از یکی از B movie های دهه 1950 بیرون آمده است، بازی اش میکند) به ترکیب کردن تکه فیلمهای نامربوط با هم علاقه داشت. او تکه هایی بی ربط از فیلمهای استفاده نشده ای که آرشیو شده بودند (stock shots یا شات هایی که میشود در فیلمهای دیگر از آنها استفاده کرد) را در سطل آشغال های استودیو پیدا میکرد و برای ساختن صحنه هایی از قبیل صحنه ی حرکت بوفالوها در گلن یا گلندا (Glen or Glenda) (1953) -فیلم وود با موضوع مبدل پوشی قسمتهای نظامی در نقشه 9 از فضا و غیره، که تقریبا کولاژهایی تجربی به شمار می آیند، از آنها استفاده میکرد. برتون میگوید: "مسئله اینه که وقتی فیلماشو تماشا میکنی، آره، فیلمای بدی هستن، ولی خاصن. یه دلیلی داره که این فیلما هنوز باقی موندن و صرف نظر از اینکه واقعا فیلمای بدی هستن، به رسمیت شناخته میشن. یه جور ثبات تو این فیلما دیده میشه، یه نوع هنر خاص و عجیب. منظورم اینه که این فیلمها شبیه هیچ چیز دیگه ای نیستن. اون اجازه نمیداد که ضعفای فنی ای مثل سیمهایی که دیده میشدن یا چینش های بد، حواسشو از قصه گویی پرت کنن. یه جور روراستی غیر عادی تو این کار هست."
طنز عجیب فیلم وقتی به اوج میرسد که تور جانسون ، کشتی گیر حرفه ای که وود در نقشهای هیولا از او استفاده میکند- تقریبا یک صحنه را با شانه اش خراب میکند. دپ به عنوان کارگردان، با منطقی بی عیب و نقص میگوید این مشکلی ست که شخصیت داستانش در واقعیت با آن مواجه میشود. کمی بعدتر، تکان دهنده ترین صحنه فیلم فرا میرسد که در آن لوگوسی باید نیمه شب در حوضی نیمه یخ زده بپرد و تظاهر به مبارزه با اختاپوس پلاستیکی ای کند که کاملا بی جان است. خون آشام قصه پیر و بیمار است، با این حال مشغول به کار میشود چرا که کار بازیگران همین است - نمایش باید به هر قیمتی که شده ادامه پیدا کند! او پاهای اختاپوس را میگیرد، فریاد میزند و به این سو و آن سو تکانشان میدهد، و صحنه خوب از کار در می آید - البته تقریبا.
خوب یا بد، فیلمها مصنوعی هستند. این جمله ی درست نمایی ست که "اد وود" آن را تصدیق میکند. اما آیا این جمله واقعا تنها یک درست نمایی ست؟ شاید این استدلال شخصی فیلمسازی باشد که کارش را با انیمیشن شروع کرده و همواره به جای ثبت واقعیت به بازسازی آن پرداخته است. تقلای وود در برابر بازاری که او را نادیده میگیرد، از طریق صحنه ای خارق العاده -هر چند کاملا خیالی- نشان داده میشود: سلطان Z movie ها که لباس زنانه پوشیده، نا امید از اینکه تهیه کننده ها به هیچ وجه درکش نمیکنند، وارد کافه ای میشود. او "همکارش" اورسون ولز را میبیند که در گوشه ای نشسته و مثل خود او در فکر فرو رفته است. وود گفتگویی را شروع میکند و متوجه میشود که هر دو آنها برای ساختن فیلمهایشان با مشکل مشابهی روبرو هستند، و تنها تفاوتی که میان آنها وجود دارد، استعداد آنهاست. در این فیلم نوستالژیک که پایان خوشش موقتی و غیر ممکن است، تنها بازی دپ است که کاملا خلق شده است (او گاهی اوقات ما را یاد دوست قدیمی مان پی-وی می اندازد). اطراف جانی دپ پر است از بازیگرانی "جدی" (در واقع مشهور) - بازیگران وفادار برتون و بازیگرانی دیگر از جمله جفری جونز، بیل موری، پاتریشیا آرکت، و لیزا مری تازه وارد، بلند قد و باریک، با موهای تیره که در آن زمان شریک زندگی برتون نیز بود. با شکوه ترین اجرا، بازی مارتین لاندو در نقش بلا لوگوسی ست که اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای او به ارمغان آورد. "اد وود" در جشنواره فیلم کن 1995 به رقابت پرداخت - اولین بار برای برتون - اما موفق به کسب جایزه ای نشد. بی توجهی اعضای هیئت ژوری، بی توجهی جامعه سینماروی آمریکا را نیز در پی داشت. این فیلم اولین شکست گیشه ای برتون بود. ترجمه itrans.ir