نقد و بررسی فیلم سونات پاییزی / Autumn Sonata
( سیارک)عنوان بندي فيلم بيان سادهي زمينه داستان است،نوشتههايي سفيد بر روي پس زمينهاي به رنگ قرمز و زرد در هم تنيده شده، انسانهايي با نسبتهاي به ظاهر عاشقانه اما باطنا متنفر از هم. اساسا فيلم ، داستاني از آن جنس داستانهاي معمول و توام با فراز و فرود و اتفاق ندارد و تنها به رابطه افراد مبتني بر گذشته آنها ميپردازد. اينگمار برگمن کارگردان فيلم با استفاده از سابقه طولاني که در کارگرداني تئاتر دارد از همان ابتدا با استفاده از مونولوگي بيشتر تئاتري مستقيم به سراغ داستان اصلي فيلم ميرود. فيلم داستان زندگي شارلوت (با نقش آفريني اينگريد برگمن در يکي از آخرين سالهاي زندگياش)، نوازنده پيانوي بسيار موفقي است که مدام در سفر است و حال به دعوت دخترش ايوا (با بازي ليو اولمن) قرار است چند روزي را در خانهاي ساحلي مهمان ايوا باشد که به همراه همسرش و خواهر معلولش هلنا در آن زندگي ميکنند. اما بطن داستان رابطهاي است که بين شارلوت و ايوا برقرار است. چيزي که لحظه به لحظه در رابطه بين اين دو روشن ميشود عجز مادر از درک دختر و در مقابل تنفر دختر از مادرش است.
شارلوت زني است خود پسند که تمام عمرش فقط به فکر موفقيت کاري و آسايش خودش بوده و هميشه با دخترش به شکلي رفتار مي کرده که خودش تصور ميکرده دخترش دوست دارد و نه به آن شکلي که دختر واقعا دوست ميداشته، از همان بدو ورود با اولين کلماتش بدبيني و حضور منفي او را درک ميکنيم، اولين خاطرهاي که تعريف ميکند راجع به مردي است که شارلوت پس از مرگ پدر ايوا مدت سيزده سال به عنوان دوست با او زندگي ميکرده و حالا معتقد است که با مرگ او کاملا تنها شده است. او حتي در همان حضور کوتاه با قراري تلفني حاضر ميشود از تعطيلاتش براي اجراي يک کنسرت ديگر به خاطر دستمزد خوبش بگذرد، برغم پس انداز کلاني که در اختيار دارد و قبل از خواب به حساب و کتاب آن ميپردازد. هر چه ميگذرد، حضور شارلوت سنگينتر ميشود، چه اينکه او جز راجع به خودش و موفقيتها و علايقش صحبت نميکند و نهايتا دختر متوجه ميشود که اين دوري هفت ساله از مادر هيچ تاثيري بر شخصيت او و حتي نسبت بينشان نگذاشته است.( سیارک)
چيزي که کارگردان به وضوح و به زيبايي بر آن تاکيد ميکند شناخت کامل ايوا از مادرش و بر عکس، عدم شناخت شارلوت نسبت به ايواست. در بدو ورود هنگامي که ايوا و همسرش ميز غذا را ميچينند و شارلوت در اتاقش است ايوا به همسرش ميگويد که الان مادرش با لباس قرمزش بر سر ميز شام حاضر ميشود تا عزادار بودن خودش را به رخ بکشد و لحظاتي بعد پس از مشاهده مونولوگي که شارلوت با خودش زمزمه ميکند ((بايد بهشون بفهمونم که من عزادارم)) او را با لباسي قرمز در حال پايين آمدن از پله ها ميبينيم. فراتر از آن، در صحنهاي که شارلوت در تختخوابش است و قرار است بخوابد از شکلاتهايش به ايوا تعارف ميکند و ميگويد که ميداند که ايوا شکلات دوست دارد و ايوا جواب ميدهد که او نبوده که شکلات دوست داشته بلکه هلنا شکلات دوست دارد و وقتي لحظهاي بعد ايوا ميخواهد از مادرش بپرسد که چه وقت براي صبحانه بيدارش کند، تک تک اقلامي را که ميداند مادرش براي صبحانه احتياج دارد از حفظ به زبان ميآورد و پس از تاييد مادر اتاق را ترک ميکند.
دقت در شخصيتها، ديالوگها و قابهاي تصوير با توجه به فضاي بسيار محدودي که کارگردان براي فيلمش در نظر گرفته (دوربين تنها دوبار از خانه بيرون ميرود) بسيار خوب انجام شده است، در شروع اصليترين صحنه فيلم يعني مجادله نهايي، وقتي که شارلوت از بيخوابي به اتاق ميآيد تا چند دقيقهاي بنشيند ايوا نيز بعد از او وارد اتاق ميشود و با فاصلهاي بسيار دور از او و در نمايي لانگ شات مينشيند، هر چه مجادله بين آنها شدت ميگيرد و حقايق بيشتري فاش ميشود فاصله بين دو بازيگر کمتر ميشود و قابها نيز بستهتر ميشوند. مونولوگ ممتد ايوا در صحنه برخورد با مادرش، کلماتي که لحظه به لحظه اوج ميگيرند و خشنتر ميشوند، داستانهاي ايوا از تنهاييهايش در کودکي به خاطر مسافرتهاي بيش از حد شارلوت تا خيانت شارلوت به پدر ايوا که وظيفه يگانه همزبان پدر يعني ايوا را در پرستاري از پدر منزوي شدهاش بيشتر ميکرد، همزمان ميشود با برخواستن و قدم زدن عصبي شارلوت در اتاق.
از لحظهاي که شارلوت از جايش بلند ميشود و به سمت پنجره ميرود، نور لحظه به لحظه از صورتش دورتر ميشود و همچنان که در طول اتاق و در تاريکي قدم ميزند دوربين از نماي نزديک مسير رفت و برگشتي او را دنبال ميکند و عدم قدرت تصميمگيري و درماندگي و در عين حال اضطراب او را به وضوح به نمايش ميگذارد.
در ادامه وقتي که شارلوت کاملا در پاسخ به ايوا درمانده شده، ايوا را از نماي روبرو ميبينيم که پشت سر شارلوت ايستاده و با تغيير جا به او يادآوري مي کند و ميفهماند که حتي معلوليت هلنا هم تقصير اوست و شارلوت مبهوت فقط گوش ميدهد. استيلاي ايوا بر ذهن شارلوت با نحوه جابجايي بازيگر و دوربين به وضوح قابل درک است. در پايان درگيري صبحگاهي و زماني که ايوا با گفتن حرفهايش با آرامشي عجيب ساکت نشسته است و گويي عقده انتقامي چندين ساله را از هم باز کرده، شارلوت را ميبينيم که از ايوا خواهش ميکند تا او را در آغوش بگيرد ولي ايوا هيچ پاسخي به او نميدهد و با نگاهي سرد فقط به شارلوت خيره ميشود و کارگردان، ديگر تا آخرين لحظه حضور اين دو نفر در کنار هم هيچ نماي دو نفره اي از آن دو نميگيرد، هرگز فضايي عاطفي بين آنها شکل نخواهد گرفت.
سونات پاييزي از شاهکارهاي کمتر ديده شده تاريخ سينماست. يکي از فيلمهايي که در هياهوي هاليوود هرگز به اندازه ارزش واقعي خود قدر نديد. فيلمي راجع به عدم درک دو نسل از يکديگر، سرخوردگي، انزوا و طغيان، ماندگاري اساطيري برگمان و تاثير او بر تاريخ سينما ابدي و غير قابل انکار است.دیدن فیلم های اینگمار برگمن را به همگی دوستان پیشنهاد می کنم.