چرا مردان تجاوز می کنند : از افسانه تا واقعیت

در
تجاوز
چگونه است که بهانه ای برای جنایت می یابیم؟
 
این در مورد رابطه جنسی نیست ، بلکه در مورد قدرت است . چه چیزی مردان را به سمت تجاوز سوق می دهد؟ البته جامعه ما آماده ارائه چندین پاسخ است اما آنها در برابر موشکافی مقاومت می کنند.ممکن است شنیده باشید که مردان "نیازهای ویژه" دارند ، یا "آنها نمی توانند مقاومت کنند" ، "قربانی آنها را تحریک می کند" یا سایر مزخرفات دیگر.اما تحقیقات تجربی با رد این بهانه های مضحک و روشن کردن موضوع ، به کمک قربانیان تجاوز می آید.
 
نویسنده ساندرا نیومن  تاریخچه درک تجاوز را از منظر انتقاد فمینیستی ، روانشناسی و جرم شناسی بررسی می کند.نیومن نحوه تحول مفهوم تجاوز جنسی را از اواخر قرن نوزدهم تا به امروز ردیابی کرد. گرچه تئوری تکامل یافته است ، ما هنوز در فرهنگ تجاوز زندگی می کنیم. نیومن به این سوال علاقه مند است که چرا این اتفاق می افتد؟
 
برگردیم به اصل مطلب. در مورد آنچه مردان را به سمت تجاوز به زنان سوق می دهد یک افسانه ساده و شگفت آور ماندگار وجود دارد.
 
اینطور به نظر می رسد: اگر مردی در اثر کمبود رابطه جنسی (محرومیت جنسی) یا ابرجنسیت بیش از حد تحریک شود ، در حضور یک زن بدون محافظت، کنترل خود را از دست می دهد.

واقعیت های فرهنگ تجاوز جنسی

rape.jpg

از نخستین روزهای روانشناسی به عنوان یک علم ، این فرض بدون تغییر باقی مانده است. از نظر علم هیدرولیک می توان توضیح داد: اگر فشار خیلی زیاد باشد یا رگ خیلی ضعیف باشد ، اتفاق  وحشتناکی  می افتد.
 
این مدل ساده لوحانه از خشونت جنسی در دهه های اولیه قرن بیستم باقی مانده است ، وقتی که رابطه جنسی مورد علاقه علمی قرار گرفت.نظریه سنتی تجاوز تا نیمه دوم قرن 20 ادامه داشت. اما این نظریه سنتی به طور ناگهانی توسط ترکیبی از نظریه فمینیستی و تحقیقات تجربی منتشر شده در مجله حقوق جزا و جرم شناسی نابود شد .
 
این مطالعه ما را به درک دلیل تجاوز مردان نزدیک کرده است. همچنین مواردی را که تقریباً به طور جهانی نادیده گرفته شده بود ، روشن می کند: چگونه می توان از تجاوز جلوگیری کرد؟
 
نظریه سنتی می توانست به حیات خود ادامه دهد ، اگر یکی از ویژگی های خائنانه آن نبود. اتهام به قربانی .اگر میل جنسی موجب تجاوز شود ، معلوم می شود که زن می تواند چنان شور و اشتیاقی ایجاد کند که حتی یک مرد "خوب" سر خود را از دست بدهد. بنابراین قربانی تجاوز به یک جنایتکار واقعی تبدیل شد.
 
این ایده توسط فرویدی ها در اواسط قرن 20 مطرح شد. آنها نه تنها احتمال می دهند که قربانی باعث تجاوز می شود ، بلکه تصور می کنند که همه زنان به طور مخفیانه خشونت را می خواهند.فرویدی ها جنسیت زنان را ذاتاً مازوخیستی می دانستند. معلوم شد که قربانیان زن اگر خودشان این خشونت را ایجاد نکنند ناخودآگاه آرزو می کنند.
تجاوز
"سکوت به معنای رضایت نیست"
 
واقعاً اوضاع اسفناک بود. این تغییر در سال 1975 هنگامی رخ داد که سوزان براونمیلر ، فمینیست و فعال ، کار پیشگامانه خود را در زمینه تجاوز به عنف ، بر خلاف اراده آنها ارائه داد.
 
براونمیلر در این کار گفت: "تجاوز جنسی چیزی بیش از فرایند عمدی ارعاب نیست که از طریق آن ، مردان همه زنان را در حالت ترس نگه می دارند."
 
براونمیلر این ایده را که تجاوز در نتیجه میل جنسی است ، انکار کرد. وی تجاوز به عنف را یک جرم برنامه ریزی شده قلمداد کرد.هرجا و به هر حال تجاوز جنسی رخ دهد ، انگیزه جنسیت نیست ، بلکه قدرت است.در همان سال آغاز یک سری مطالعات که انگیزه های متجاوز را بررسی می کرد ، رقم خورد.
 
اولین و احتمالاً تأثیرگذارترین آنها ، مطالعه روانشناس بالینی Nicholas Groth بود. وی با انتشار یافته های خود در "مردانی که تجاوز می کنند" ، چندین صد متجاوز را در زندان و بخش های روان پزشکی با امنیت بالا در ماساچوست مطالعه کرد
 
 Nicholas Groth معتقد بود که همه متجاوزان از طریق سه انگیزه ممکن هدایت می شوند: سادیسم ، خشم یا میل به قدرت. وی همچنین اظهار داشت که همه متجاوزان افرادی هستند که اختلال عملکرد ذهنی دارند.
 
متأسفانه ، گروت توضیحی در مورد چگونگی انجام تحقیقات خود ارائه نداد و از عقاید خود پشتیبانی نکرد.اما دانشمند به این نتیجه مهم رسید که تجاوز جنسی نیازهای غیر جنسی را تأمین می کند.
 
گروت نوشت: "تجاوز جنسی عملی شبه جنسی است که از جنسیت برای مقابله با مسائل قدرت و ابراز خشم استفاده می کند."
 
در همین حال ، محققان دیگر در صدد یافتن شواهدی برای نظریه سنتی برآمدند و به سختی شکست خوردند.مطالعات مختلف نشان داده است که در متجاوزان سطح تستوسترون افزایش نمی یابد. نظرسنجی ها همچنین نشان داد که متجاوزین بیش از مردان دیگر شریک جنسی دارند. که به معنای آن بود که نبود رابطه جنسی هیچ ارتباطی با تجاوز جنسی نداشته است.
 
همانطور که پل گبهارد و همکارانش در موسسه Kinsey در مقاله "جنایتکاران جنسی: تجزیه و تحلیل نوع" یافتند ، متجاوزان متاهل نیز مستعد رابطه جنسی فعال با همسرانشان بودند.
 
در ابتدا ، روانشناسان به دلیل در دسترس بودن متجاوزان زندانی ، آنها را مورد مطالعه قرار دادند. اما فقط بخش كمی از همه متجاوزان به زندان فرستاده شده اند. متجاوزان زندانی به احتمال زیاد به تجاوز زنان ناشناخته ، استفاده از سلاح ، استفاده از وحشیگری و محکومیت های قبلی خود منجر شده اند. اصولاً اینها مردانی هستند که تحصیلات عالی ندارند و ارتباطات اجتماعی ضعیفی دارند.
 
ts120631030.jpg
 
در اواسط دهه 1980 ، موج جدیدی از تحقیقات توجه متجاوزان به اصطلاح "کشف نشده" را جلب کرد - مردانی که هرگز دستگیر نشده بودند و جنایات آنها مشخص نبود.این مردان بسیار کمتر از خشونت یا برخورد فیزیکی استفاده می کردند. در عوض ، بیشتر آنها پس از دادن نوشیدنی حاوی خواب آور  یا نوشیدنی الکلی به زنانی که ناتوان بودند ، تجاوز می کردند.
 
آنها در صورت عدم موفقیت در تلاش برای کسب رضایت از رابطه جنسی ، ازالکل استفاده می کردند.بیشتر کسانی که مورد بررسی قرار گرفتند دانشجویان دانشگاه بودند و به نظر باورنکردنی بود که این گروه بتوانند به غریبه ها  اعتراف کنند که تجاوز جنسی انجام داده اند.
 
اما از آنجا كه كلمه "متجاوز" در پرسشنامه موجود نبود ، مردان با خونسردی به این سوال پاسخ "بله" دادند: "آیا شما هرگز برخلاف میل وی با یك فرد بزرگسال رابطه جنسی برقرار كرده اید ، وی را تهدید كرده یا از طریق استفاده از نیروی جسمی استفاده كرده اید؟"
 
در مصاحبه های انجام شده توسط روانشناسان دیوید لیساک و سوزان روت و سپس توسط لیساک و پل میلر ، مشخص شد که پاسخ دهندگان به نوعی نمی فهمیدند که این توصیف تجاوز است.
 
نتیجه قابل توجه دیگر تعداد تجاوزگران بود. در 10 مطالعه مختلف از سال 1985 تا 1998 ، 6 تا 14.9٪ از دانشجویان پسر دانشگاه  اقدام به تجاوز جنسی کرده اند. حدود نیمی از این تعداد مرتباً تجاوز کرده اند.
 
آنچه که داده های تحقیق در مورد شخصیت این مردان پیدا کردند ، به یک احساس تبدیل نشد. همدلی متجاوزان نسبت به مردان دیگر کمتر بود. آنها همچنین دست اندرکاران خودمحوری با نگرش منفی نسبت به زنان داشتند.
 
تحقیق "درک سو استفاده جنسی" از دیانا اسکالی برای انستیتوی ملی بهداشت روان ایالات متحده به یافتن راهی برای برون رفت از این باتلاق کمک می کند.
دیانا اسکالی متجاوز به زندانی را با گروه شاهد سایر زندانیان مقایسه کرد. وی از مصاحبه 89 صفحه ای برای توصیف مردان به دلایلی چون خصومت با زنان ، خشونت بین فردی و "مردانگی " استفاده کرد.
 
در همه این ابعاد هیچ تفاوتی بین متجاوزان و مجرمان دیگر مشاهده نشد. همچنین هیچ تفاوتی در رابطه جنسی قبل از زندان ، نگرش آنها نسبت به زنان و سابقه سواستفاده جنسی از آنها در دوران کودکی وجود نداشت .آنها در مورد نقص اخلاقی قربانی صحبت نمی کردند. به طور مداوم در مورد جزئیات جنایات دروغ می گفتند تا خود را به عنوان افرادی با خشونت کمتر نشان دهد. آنها سعی کردند تجاوز را به عنوان یک چیز عادی ارائه دهند.
 
همه پاسخ دهندگان می گفتند: "وقتی از یک زن می خواهید با شما بیرون  بیاید ، و سپس او می گوید ،" نه ، من دختر خوبی هستم "، شما باید از زور استفاده کنید. 
برخی دیگر استدلال می کردند که هر کس تجاوز به زن را در صورت داشتن شهرت "بی بند و باری زن" یا رابطه  با مردی ، قابل قبول می داند.برخی از پاسخ دهندگان می دانستند که کار اشتباهی انجام داده اند. در چنین مواردی ، آنها معمولاً بر تنفر از خود تأکید می ورزیدند و اصرار داشتند که جرم  آنها کاملاً متفاوت است. آنها بسیار نگران بودند که دیگران درباره آنها چه فکر می کنند.
 
اکثریت قریب به اتفاق مردان متجاوز تصور می کردند که هرگز مجازات نخواهند شد.
 
یکی از متجاوزین مصاحبه شده گفت:
 
"من می دانستم که اشتباه می کنم. اما من همچنین می دانستم که اکثر زنان گزارش تجاوز جنسی را نمی دهند و فکر می کردم او نیز این کار را نخواهد کرد.
 
همانطور که اسکالی اشاره کرد ، پاسخ دهندگان وی تجاوز به عنف را "کاری با خطر اندک" می دانستند.
 
بیشتر دانش آموزان متجاوز که از آنها نظر سنجی کردیم ، نه تنها از مجازات نمی ترسیدند ، بلکه متاسفانه از جرم بودن کاری که می کردند آگاهی نداشتند.
اسکالی با مشاهده این تصویر بزرگ به این نتیجه رسید که بیشتر تجاوزها ناشی از " فرهنگ تجاوز " است. این فرهنگ به مردم می گوید که در بسیاری از موقعیت ها ، تجاوز به زنان نه تنها رفتاری عادی است بلکه کاملاً بی خطر است.
 
فرهنگ تجاوز به ما اجازه می دهد تا بسته به تحمل یا مجازات تجاوز ، نوسانات زیادی را در میزان خشونت جنسی از کشوری به کشور دیگر مشاهده کنیم.
 
به یاد بیاورید که 6 تا 14.9 درصد دانشجویان پسر در ایالات متحده اعتراف کرده اند که  تجاوز کرده اند. این آمار وحشتناک به نظر می رسد تا زمانی که متوجه شوید ، طبق مطالعه ای که در The Lancet منتشر شده است ، درصد مردانی که در چین خود را به عنوان تجاوزگر معرفی می کنند ، چیزی کمتر از 23٪ و در پاپوآ گینه نو 60.7٪ ناامید کننده است.
 
خشونت جنسی در زمان جنگ توسط پرسنل ارتش نیز به طرق مختلف خود را نشان می دهد. از آنجا که تعداد تجاوزها در هنگام جنگ در پاسخ به دستورات از بالا به سرعت تغییر می کند. دستورات می تواند از تشویق خشونت جنسی تا مجازات های شدید برای ارتکاب آن باشد.
 
به نظر می رسد حتی در بحبوحه وحشیانه خصومت ها ، مردان می توانند از خشونت جنسی خودداری کنند در صورتی که بدانند عواقبی در پی خواهد داشت.
 
عقل سلیم نشان می دهد که از تجاوز جنسی ، مانند سایر جرایم ، می توان به طور موثر از طریق مهار جلوگیری کرد.
تاریخچه تحقیق در مورد علل تجاوز جنسی این است که تجاوز را به عنوانی که نیاز به یک راه حل پزشکی یا سیاسی دارد ، در نظر بگیرید. یا این ایده که نتیجه ای اجتناب ناپذیر از جنسیت مرد است ، بازی می کند. به طور خلاصه ، هر چیزی به جز شناختن تجاوز به آنچه واقعاً است.
 
به احتمال زیاد ، این ناشی از عدم تمایل به تصدیق کامل رنج و زحمتی است از زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند. گویی که برای محکوم کردن یک مجرم رنج کافی نبود.این اشتباه در این واقعیت نهفته است که مجازات اغلب به عنوان یک معیار خاص اتفاق می افتد. این امر به عنوان اقدامی احتیاطی برای جرایم آینده تلقی نمی شود.
 
چه مدت طول خواهد کشید؟ ما نباید طوری رفتار کنیم که گویی راه حل مسئله تجاوز یک رمز و راز عمیق و غیرقابل درک است.از این گذشته ، ما می فهمیم که در صورت سرقت ، آتش سوزی یا کلاهبرداری ، مجازات نه تنها به عنوان تلافی جویی بلکه به عنوان یک عامل بازدارنده نیز محسوب می شود. وقت آن است که همان عقل سلیم را در مورد تجاوز جنسی اعمال کنیم.

 

نظرات

در ادامه بخوانید...

آیا در محل کار قربانی آزار جنسی شده‌اید؟

در

آزار جنسی در تمام دنیا پدیده شایعی می باشد، چه در خانه، چه در مدرسه و محیط‌های اجتماعی چه در محل کار. اکثر قربانیان زنان می باشند و اکثر قریب به اتفاق آزاردهندگان مرد. اما آزار جنسی در محیط کاربه چه صورت می باشد؟ آیا ما هم باعث  آزار جنسی  در محل کارشده ایم؟ آیا در محل کار مورد آزار جنسی قرار گرفته ایم ؟ آیابه عنوان شاهد آزار جنسی در مکانی بوده ایم؟
امکان دارد که قربانیان آزار جنسی  اطلاعی ازاین که  قربانی شدن نداشته باشند. بنابراین ابتدا بایدبا مفاهیم و مصادیق آزار جنسی بیشتر آشنا شده و بعد آزار جنسی در محیط کار را  بررسی نماییم.

آزار جنسی

هر گونه رفتار نخواسته با ماهیت جنسی. کلمه "نخواسته" در اینجا بسیار مهم می باشد؛ این کلمه به معنی ناخواسته و غیر عمدی نمی باشد، بلکه رفتار نخواسته یعنی رفتاری که بدون رضایت و توافق طرف مقابل انجام می گردد؛ مثل نگاه با معنای جنسی، متلک یا اظهارنظر یا شوخی با ماهیت جنسی، درخواست انجام عملی با ماهیت جنسی یا تماس جسمی با ماهیت جنسی. معیاربرای رفتار نخواسته ، نظر دریافت‌کننده رفتارمی باشد، اگر گیرنده رفتار چنین رفتاری را نخواسته و تقاضا نکند این رفتار به معنی آزار جنسی می باشد. نخواسته بودن اهمیت دیگری را هم می رساند، اگر فردی که هدف آزار جنسی واقع می شود بخواهد مانع از تکرار آن گردد، آزارنده جنسی اجازه ندارد  به استناد آنچه که در گذشته اتفاق افتاده ، (مثلا بر این مبنی که فرد قبلا راضی به انجام این رفتار بوده است) رفتار خود را موجه بداند.

آموزش پیشگیری از آزار جنسی کودکان

علائم کودک‌ آزاری

شماره تماس برای کودک آزاری و خشونت خانگی
اشکال بسیار مختلفی آزار جنسی عبارتند از: اعمال فشار برای رفتار یا رابطه جنسی، فرستادن پیام با ماهیت جنسی، اصرار برای ملاقات، شوخی‌ با مضامین جنسی.
مهمترین نکته در درک آزار جنسی کلمه "نخواسته یا بدون رضایت" می باشد؛ عمل جنسی باید با رضایت و مطابق میل طرف مقابل صورت گیرد، در غیر این صورت مصداق آزار جنسی می باشد. حتی اگر کسی در ابتدا به برقراری رابطه جنسی رضایت نشان دهد، اما در میانه رابطه دیگر مایل به ادامه آن نباشد باید عمل جنسی قطع شود و اگر به زور ادامه پیدا کند مصداق آزار جنسی از جمله حمله جنسی یا تجاوز می باشد.

امکان دارد هر کس در هر سن، با هر گرایش جنسی و با هر جنسیتی  قربانی آزار جنسی واقع گردد اکثریت قربانیان آزار جنسی زنان و کودکان می باشند و اکثریت قریب به اتفاق آزاردهندگان جنسی مردان می باشند. با این حال نباید فراموش کنیم که مردان هم امکان دارد قربانی آزار جنسی واقع شوند، چه در کودکی و چه در بزرگسالی.

یکی از ویرانگرترین تجربه‌های زندگی آزار و خشونت جنسی می باشد، قربانیان سالهای بسیار و شاید تمام عمر از عوارض آن  رنج خمی برند و به انواع بیماری‌های روحی مثل اضطراب، افسردگی، ضربه روحی پس از اتفاق بسیار وحشتناک (PTSD)، بزهکاری، خودکشی و خودآزاری مبتلا می گردند و امکان بر قراری رابطه جنسی سالم و طبیعی برایشان سخت و دشوار می شود.

آزار جنسی در محل کار 

بیشتر قربانیان آزار جنسی در محل کار زنانمی باشند و اکثر قریب به اتفاق آزاردهندگان جنسی مردان. با این حالامکان دارد که مردان هم قربانی آزار جنسی واقع شوند (هم از طرف زنان هم مردان) و این امکان که آزاردهنده و قربانی هم‌جنس باشند،  درصد کمی از موارد آزار جنسی را در آمار نشان می دهد.
شاید دستورالعمل مشخصی در باره آزار جنسی در محیط کار وجود نداشته باشد، بسیاری از قربانیان حتی اطلاع ندارند  که قربانی آزار جنسی واقع شده‌اند. جلوگیری از آزار جنسی در محیط کار وظیفه کارفرمامی باشد، اما  کارفرمایان عمدتا یا چنین وظیفه‌ای را برای خود قائل نمی باشند و یا به قربانی انگ مقصر می چسبانند.
آزار جنسی  در محیط کار را می‌توان به دو دسته تقسیم نمود، آزار جنسی مستقیم که در قبال نوعی عمل جنسی، یا به زنان وعده پاداش و ترفیع و امثال آن را می دهند و یا اینکه با تهدید  با اخراج، کسر حقوق یا تنزل رتبه متقاعدشان می کنند. در نوع غیر مستقیم، محیط کار چنان مملو از ارجاعات و رفتارها و گفتارهای جنسی می باشد که باعث معذب شدن، احساس ناامنی و آزار زنان می گردد.بر اساس برخی تحقیقات که درباره آزار جنسی در محل کار انجام شده، به برخی موارد در زیر اشاره می شود:

 زنان جوانتر  بیشتر قربانی آزار جنسی قرار می گیرند و با افزایش سن، احتمال آزار جنسی زنان در محل کار کمتر می‌گردد. زنان قربانی بیشتر مطلقه یا مجرد می باشند چون زنان متاهل از حمایت همسر خود برخوردار هستند .هر گونه تفاوتی  ، از قبیل ظاهر، نحوه لباس پوشیدن، توانایی یا مهارت‌های خاص، موقعیت شغلی یا اجتماعی می‌تواندباعث افزایش احتمال آزارجنسی شود.معمولا آزاردهندگان جنسی سعی در مقصر جلوه دادن فرد قربانی  می باشند
اکثر مردانی که در محل کار آزاردهنده جنسی می باشند معمولا متأهل و به نحو محسوسی مسن‌تر از قربانیان خودمی باشند ودارای موقعیت اجتماعی یا مالی یا کاری بالاتری هستند، بنابراین می‌توانند اعمال خود را پنهان و یا از عواقب آن در امان و مدت طولانی‌تری قربانیان را آزارنمایند.

نظرات

در ادامه بخوانید...

بازیهای ویدئویی یا قوانین خرید و فروش سلاح ، کدام یک مقصر خشونت جامعه آمریکایی هستند(بخش اول)

در

بازیهای ویدئویی همیشه مورد سرزنش طرفداران سلاح در آمریکا قرار گرفته‌اند ولی آیا آنها هدف خاصی را دنبال کرده‌اند؟

از سالها پیش کارشناسان و سیاستمداران بسیاری مخالف خشونت موجود در بازیهای کامپیوتری بوده‌اند . از سناتور جوزف لیبرمن در سال 1993 تا پرزیدنت ترامپ در سالهای اخیر همگی از مطرح ترین مخالفان بازیهای ویدئویی هستند و معتقدند که این بازیها تاثیر مستقیمی روی رفتار بچه ها و نوجوانان دارد . جالب اینجاست که اکثر این سیاستمداران از طرفداران قوانین سلاح در آمریکا هستند!  اما آیا  ادعاهای آنها واقعیت دارد ؟ یا تمام این حرفها فقط بهانه هایی هستند که حوادث خشونت باری که در جامعه اتفاق می افتد را به بازیهای رایانه ای ربط دهند و حتی حملات پردامنه با اسلحه در سطح جامعه و کشت و کشتار توسط پیرمردهای 60- 70 ساله را ناشی از بازی کردن بازیهای خشن ویدئویی بدانند و ذهن مردم را از فکر کردن به تاثیر آزادی اسلحه منحرف کنند؟

بازیهای ویدئویی در سرتاسر جهان وجود دارند ولی تیراندازیهای مرگبار فقط در آمریکا رخ میدهند. پس چرا طی بیست سال گذشته فقط بازیهای رایانه‌ای در آمریکا سرزنش شده‌اند؟

حالا انجمن بازیهای رایانه ای در آمریکا با جدیت تمام پیگیر اثبات دروغهایی است که طی تمام این سالها به خورد جامعه آمریکایی داده شده است . آنها با انجام تحقیقات  علمی و با استفاده از آمار و ارقام می خواهند واقعیت را به مردم نشان دهند، آنها می گویند : وقت آن رسیده است که برای همیشه به این باور غلط خاتمه بدهیم. باور کنید همه حرفهایی که در زمینه ارتباط بین بازیهای کامپیوتری خشن و تیراندازیهای مرگبار قاتلین در مدارس و جامعه شنیده‌اید دروغی بیش نیستند.

طی سالهای اخیر تحقیقات گسترده‌ای برای کشف ارتباط بین این دو مسئله انجام شده است و تمام چیزی که کشف شده " هیچی" بوده است.

چه ارتباطی بین انجام بازیهای ویدئویی و خشونت افسارگیخته وجود دارد؟

پروفسور پاتریک مارکی نویسنده کتابی در مورد ارتباط بازیهای ویدئویی و حملات مرگبار است. او معتقد است که این وضعیت موسوم به وحشت اخلاقی است و صرفا یک حربه کاملا حرفه ای از سوی طرفداران آزادی اسلحه در آمریکا است. و از طریق مقصر جلوه دادن بازیهای رایانه ای میخواهند خودشان و قانونی که طرفدارش هستند را تبرئه کنند. پروفسور پاتریک در ادامه صحبتهایش گفت: نسل قبلی از انتخابهای نسل جدید می ترسند چون یا آن را نمی فهمند و یا ارزشش را درک نمیکنند. در طول تاریخ آمریکا همواره اتفاقات ناگوار فراوانی در اثر تیراندازی به مردم بی گناه افتاده است اما در چند سال گذشته هر بار اتفاق وحشتناکی افتاده است و مردم خواستار اصلاح قانون سلاح شده‌اند افراد خاصی با ایده محدود کردن ویدئو گیمها در رسانه ها ظاهر شده‌اند و شروع به سخنرانی در مورد آثار مخرب این بازیها کرده‌اند.

آمریکا رکورددار تیراندازی‌های مرگبار در دنیا 

دعوای خونین به خاطردوست دختر سابق/ به رگبار بستن یک مدرسه 

در اوایل سال 2013 هجمه ها علیه بازیهای خشونت بار به اوج خودش رسید. ولی دلیل اینکار چه بود. در آخرین ماه از سال 2012 یک فاجعه بزرگ در نیوتاون آمریکا اتفاق افتاد. در اون ماه در تیراندازی به مدرسه سندی هوک ‌‌26 نفر که شامل 20 کودک دانش آموز و 6 بزرگسال بودند کشته شدند. عامل آن تیراندازی یک جوان 20 ساله به نام آدام لانز بود که قبل از تیراندازی در مدرسه مادر خودش و یک نفر دیگر را هم کشته بود. آدام بعد از تیراندازی خودش را هم کشت. این فاجعه باعث شد تا اعتراضات علیه قانون سلاج بالا بگیرد و همگی خواستار اعمال محدودیتهای در این مورد شدند. اما ناگهان ورق برگشت، دیلی تلگراف در یک گزارش کاملا جهت دار اعلام کرد که آدام از علاقه مندان به بازیهای ویدئویی بوده است. افراد ذینفع از قانون سلاح دوباره پیدایشان شد و تمام رسانه ها را در اختیار گرفتن و شروع به تخریب بازیهای کامپیوتری کردند آنها همه تلاششان را کردند تا افکار عمومی به سمت بازیها منحرف شود و تا حدود زیادی هم موفق شدند.

از اولین نمونه‌های کنسولهای بازی همیشه خشونت جز لاینفک بازیها بوده است

اما چند ماه پیش اتفاق تازه ای افتاد و ابعاد این حادثه آنقدر بزرگ بود که تمام آمریکا را دربر گرفت. در ماه فوریه سال 2018 یک جوان نوزده ساله به مدرسه داگلاس در پارک لند فلوریدا رفت و بعد از به صدا درآوردن زنگ خطر شروع به تیراندازی به دانش آموزان مدرسه کرد در این حادثه ‌‌17 نفر کشته شدند و نزدیک به 20 نفر هم زخمی شدند. عواقب این فاجعه تا همین الان ادامه دارد و همین چند هفته پیش بود که به خاطر همین جریان یکی از بزرگترین و شاید بزرگترین راهپیمایی اعتراض آمیز در تاریخ ایالات متحده انجام شد. صدها هزار نفر از دانش آموزان آمریکایی در بیش از 50 ایالت آمریکا خواستار اصلاح قانون صلاح شدند. انها فریاد میزدند که دیگر خرید و فروش سلاح کافی است و باید اینکار را متوقف کوند انها همدردی ترامپ را کافی ندانستند و خواستار یک اقدام جدی در زمینه قانون سلاح شدند. اما ترامپ که از طرفداران آزادی اسلحه است و بارها و بارها در کمپینها و سخنرانیهای انتخاباتی خود روی این موضوع مانور داده است بدجوری در تنگنا گرفتار آمده بود تنها یک راهکار برای خروج از این وضعیت به ذهنش میرسد.این مقاله ادامه دارد...........(سیارک)

بازیهای ویدئویی یا قوانین خرید و فروش سلاح ، کدام یک مقصر خشونت جامعه آمریکایی هستند (بخش دوم)

نظرات

در ادامه بخوانید...

بازیهای ویدئویی یا قوانین خرید و فروش سلاح ، کدام یک مقصر خشونت جامعه آمریکایی هستند (بخش دوم)

در

بازیهای ویدئویی یا قوانین خرید و فروش سلاح ، کدام یک مقصر خشونت جامعه آمریکایی هستند(بخش اول)

رییس جمهور آمریکا دیواری کوتاهتر از دیوار بازیهای کامپیوتری پیدا نمیکند ولی میداند که اینبار صرفا یک سخنرانی بر علیه خشونت بازیهای کامپیوتری کافی نخواهد بود پس ترامپ ترتیب یک جلسه را با حضور مدیران ارشد صنعت بازیهای ویدئویی داد. به دستور ترامپ در ابتدای این جلسه یک ویدئو از صحنه‌های خشن چند بازی پخش شد تا توپ را در زمین سازندگان بازیهای رایانه‌ای بیاندازد.

اما واقعیت این است که هر چقدر هم این بازیها خشن و ناراحت کننده باشند باز هم هیچ ارتباط آشکاری بین بازیهای خشن و کشتار بر اثر حوادث تیراندازی وجود ندارد.

بازیهای ویدئویی جزی از فرهنگ ژاپن شده است و اتفاقا بسیاری از بازیهای خشن در ژاپن ساخته میشوند

پروفسور پاتریک مارکی در اینباره میگوید : معمولا بازیهایی مثل gta و COD (کال آف دیوتی) مقصر اصلی تیراندازیهای مرگبار شناخته میشوند ولی جالب است بدانید که درست از زمانی که این بازیها منتشر شدند آمار آدمکشی در آمریکا یک روند نزولی داشت و کاهش پیدا کرد! ما حتی

چند عنوان بازی خشن دیگر را هم بررسی کردیم و نتایج این بررسی‌ها و تحقیقات به ما نشون دادند که اجرای بازیهای ویدئویی خشن سطح جرائم خشونت بار مثل تعرض های خشن و قتل و امثالهم را کاهش میدهد.

حالا دیگر همه ما میدانیم که مشکل دسترسی نوجوانان به بازیهای کامپیوتری خشونت بار حل شده است. چرا که در سال 1993 یکی از کسانی که به شدت از بازیهای ویدئویی متنفر بود یعنی سناتور جوزف لیبرمن تلاش گسترده‌ای را انجام داد تا محدودیتهای قانونی وسیعی را برای سازندگان بازیهای ویدئویی ایجاد کند و در این راه هم موفق بود چرا که در همان زمان سازمان ESRB تاسیس شد! اما این سازمان چیست و چه کاری را انجام میدهد.(سیارک)

حروف ESRB مخفف کلمات Entertainment Software Rating Board هستند که وظیفه رده بندی سنی بازیهای رایانه ای را به عهده دارد و طبق استانداردهای این سازمان هشت گروه سنی مختلف وجود دارد و هر کدام از این 8 گروه رنج سنی و علامت مخصوص خودشون را دارند که بر روی جعبه بازیها درج میشود. این گروههای سنی از 3 سال آغاز میشود و به رده سنی بالاتر از هیجده سال ختم میشود که همان بازیهای مخصوص بزرگسالان است.

تاسیس ESRB واقعا مفید بود چرا که طبق آمار همین سازمان بیش از 80 درصد از فروشندگان فیزیکی و بالای 90 درصد فروشندگان آنلاین قوانین رده‌های سنی را رعایت میکنند تحقیقات میدانی نشان داده است که خریدن یک بازی بالاتر از محدوده سنی کودکان و نوجوانان مثل gta و cod برای بچه ها تقریبا غیر ممکن است مگر اینکه این بچه‌ها همراه والدین خودشان باشند.

خوب پس با این تفاسیر چرا عده‌ای مدام میگویند که قاتلین اخیر در آمریکا از علاقمندان و طرفداران بازیهای ویدئویی خشن بوده‌اند؟

دلیل این موضوع بسیار واضح است چون عاملین این تیراندازیهای مرگبار معمولا در همان جامعه آماری گیمرها که پسران جوان هستند قرار میگیرند.

پروفسور مارکی در این مورد نظر دیگری دارد : در تحقیقات مختلف مشخص شد حدود بیست درصد از مهاجمین مدارس به بازیهای ویدئویی خشن علاقمند بوده‌اند در حالیکه این رقم برای کل دانش آموزان هفتاد درصد است بنابراین واقعیت خلاف آن چیزی است که همه فکر میکنند یعنی این مهاجمین کمتر از دانش آموزان عادی به بازیهای کامپیوتری خشن علاقه دارند.

واضح است که عاملین این کشتارها به احتمال زیاد بازی هم میکنند ولی میلیونها دانش آموز دیگر در دنیا هم بازی میکنند.

آیا همه گیمرها به سمت خشونت کشیده می شوند؟ جواب یک "نه بزرگ" است

برای رد ادعاهای این افراد مثالهای نقض زیادی وجود دارد

استیو پدک تیرانداز حادثه لاس وگاس که فجیع ترین کشتار جمعی تاریخ آمریکا را رقم زد ، در اول اکتبر سال 2017 استیو به یک جشنواره موسیقی در شهر لاس وگاس حمله کرد و دست کم 60 نفر را کشت عمق حادثه وقتی بزرگتر و بدتر شد که بدانید بیش از 500 نفر هم زخمی شدند ولی چیزی که باعث تعجب همه شد این بود که استیو یک بازنشسته 64 ساله بود، یعنی اصلا به رده سنی گیمرها تعلق نداشت. خبرنگارها و محققان زندگی استیو را برای درک انگیزه این قتل عام زیر رو کردند ولی هیچ نشانه‌ای از علاقه به بازیهای رایانه‌ای پیدا نکردند .

همین وضعیت برای چندین کشتار دیگر در تاریخ آمریکا وجود دارد ولی هیچکدام از آنها جز علاقمندان به بازیهای کامپیوتری قرار نداشتند. عامل حادثه تیراندازی کنگره 34 ساله بود و سابقه بازی رایانه‌ای هم نداشت. در سال 2015 رضوان فاروق و تشفین مالیک هم در یک تیراندازی وسیع 14 نفر را کشتند ولی بازهم این دو نفر هیچ ارتباطی به بازیهای رایانه‌ای نداشتند و حتی مالیک به عمرش بازی رایانه‌ای انجام نداده بود. به هر حال تعداد بسیار زیادی از این افراد وجود دارند که خشونت مطلق را با کشتن تعداد زیادی انسان به نمایش گذاشته‌اند ولی ربطی به بازیهای رایانه‌ای و ویدئویی نداشتند.و این ثابت می کند که صرفا به خاطر اینکه تعدادی مهاجمان بازیهای خشن را بازی کرده‌اند ارتباطی بین این دو موضوع برقرار نمیشود این حرف مثل این است که بگوییم چون همه تیراندازها کفش کتونی پوشیده‌اند پس کفش کتونی دلیل کشتارها است. به همین مسخرگی.

صنعت بازیهای ویدئویی به خوبی از کودکان و نوجوانان مراقبت میکند تا به بازیهای فراتر از رده سنی خودشان دسترسی پیدا نکنند تحقیقات هم هیچگونه ارتباطی بین بازیهای خشن و انجام کارهای خشونت بار را نشان نمیدهد.

اما برای حسن ختام این بحث بهتر است که سری هم به سایر کشورها بزنیم. بازیهای ویدئویی در همه دنیا طرفدار دارند پس در نتیجه کشتار دسته جمعی هم باید در همه جا دیده شود. ژاپن بهترین مثال در این زمینه است، بازیهای ویدئویی تبدیل به بخشی از فرهنگ ژاپن شده‌اند و جالب است که بدانید بیشتر از بازیهای خشن در ژاپن ساخته میشوند خوب با این تفاسیر فکر میکنید تعداد قربانیان سالانه سلاح گرم در ژاپن چند نفر است؟ باورکردنی نیست ولی کمتر از 10 نفر آن هم در کشوری که صد و بیست و هفت میلیون جمعیت دارد.(سیارک)

پس عامل اصلی کشتارهای جمعی در آمریکا نه بازیهای ویدئویی که دسترسی آزادانه به انواع سلاحهای گرم است.

نظرات

در ادامه بخوانید...

حفاظت در برابر مهاجمان:دستبند هوشمند برای تشخیص مواد روانگردان در نوشیدنی

در
دستبند هوشمند برای تشخیص مواد روانگردان در نوشیدنی
در آلمان، دستبند هوشمندی طراحی شده است که تشخیص می دهد، آیا هیچ مواد روانگردانی در نوشیدنی وجود دارد. این ابزار در درجه اول برای محافظت زنان از مهاجمان بالقوه طراحی شده است.
 
اخیرا، در کشورهای اروپایی، مجرمان شروع به استفاده از مواد مخدر خاصدر نوشیدنی زنان  و تبدیل آنان به فردی آسیب پذیر برای دسترسی بیشتر در تماس جنسی است.
 
یکی از قربانیان مهاجم با چنین دارویی، دوست طراح و سازنده دستبند هوشمند کیم کینمن است. به گفته کیم، پس از این حادثه، او نمی توانست یک دستگاه را پیدا کند که بتواند زنان را از چنین جنایاتی محافظت کند. سپس او تصمیم گرفت تا خودش این مشکل را حل کند.
 
برای بررسی نوشیدنی، شما باید آن را بهم بزنید و آن را بر روی دستبند قرار دهید. اگر دستگاه رنگ آبی را نشان داد، به این معنی است که مواد مخدر در مایع وجود دارد. شما می توانید تا دو نوشیدنی را بررسی کنید. دستبند خود را روشن کنید، که از لحاظ روان شناختی نیز می تواند بر میل قهرمانان به حمله به قربانی تاثیر بگذارد.
اشاره شده است که دیگر طراحان و سازندگان قبلا سعی کرده بودند این تکنولوژی را دستبند های مشابه ایجاد کنند، اما آنها نتوانستند، دستگاه آنها به مولکول های شکر واکنش نشان میداد و نتیجه اشتباه را به دست میآورد.
 
در حال حاضر دستبند هوشمند آزمون خود را گذرانده و در حال حاضر وارد فروشگاه ها در آلمان شده است. جالب توجه است، بیشتر خریداران دستبند هوشمند جدید، مردانی هستند که می خواهند از عزیزان خود در برابر، تجاوز و مشکلات احتمالی محافظت کنند.
 
تجاوز پس از استفاده از مواد مخدر یک مشکل رو به رشد در آلمان است. آمار این حوادث در طول چند سال گذشته افزایش یافته است.

نظرات

در ادامه بخوانید...

من با شما صحبت نمی کنم: خشونت در سکوت چیست

در
من با شما صحبت نمی کنم: خشونت در سکوت چیست
وقتی ما به خشونت کلامی فکر می کنیم ، تصور ما جیغ ،داد و فریاد والدین  است، اما حقیقت این است که سمی ترین نوع خشونت سکوت و سکوت است.
 
وقتی مادرم عصبانی یا ناراضی بود ، او شروع به رفتاری میکرد که انگار من آنجا نیستم. 
در چنین لحظاتی ، به نظر می رسید من نامرئی ، شبح یا شیشه ی پنجره شدم. وقتی کوچک بودم - احتمالاً شش یا هفت ساله - همه چیز از نگاه شدید او درونم را می سوزاند،  گریه کردم و التماس کردم که او یک کلمه بگوید ، اما او ساکت بود .
 
البته تمام بچگی که از ترس در اطرافش داشتم درذهنم مانده است.مثل این است که در اتاق زیر شیروانی مجازات و در قفل شده باشد ، اما بسیار ظریف تر و چندان واضح نیست. حدود چهل سالگی ، نفهمیدم که این چنین تنبیهی، نوعی خشونت است.
 
این زن تنها نیست؛ کودکانی که در بین خشونت های کلامی و عاطفی بزرگ و بقول والدین تربیت شده اند ، اغلب این رفتار را عادی می دانند ، به اشتباه معتقدند که در همه خانواده ها اتفاق می افتد.
 
جای تعجب نیست که اختلافات زیادی در جامعه وجود دارد که خشونت خانگی را تشکیل می دهد. اگرچه اکثر مردم مایل به پذیرش خشونت جسمی به عنوان یک مشکل هستند - اقداماتی که کبودی یا شکستگی قابل مشاهده ای به همراه دارد - با این حال ،  بسیاری نمی فهمند که عدم توانایی مقابله با احساسات به کجا ختم  می شود و خشونت کلامی، چگونه کودک را در آینده تبدیل به موجودی ترسو و یا بر عکس قلدر می کند.
 
اما مهم نیست که آیا این رفتار یک اقدام آگاهانه برای دستکاری و کنترل شخص دیگر است یا اینکه شخص با گفتن اینکه "او اول او را تحریک کرد، خود را توجیه می کند -  هر دو گزینه خشونت است.
 
برخلاف افکار عمومی ، مطالعات کاملاً واضح نشان می دهد که چه خشونت عاطفی و کلامی بر مغز کودک تاثیر می گذارد:  آنها به معنای واقعی کلمه ساختار آن را تغییر می دهند.
 
چنین کودکانی در بزرگسالانی رشد می کنند که به درک آنها اعتماد ندارند و در کنار آمدن با احساسات خود دچار مشکلات جدی می شوند . آنها یک سبک دلبستگی ناامن ایجاد می  کنند که آنها را از احساسات خود جدا می کند  (اجتناب از سبک) یا آنها را بسیار آسیب پذیر و حساس به شکست  (سبک اضطراب) می کند. از آنجا که آنها تمایل دارند که خشونت کلامی را یک هنجار تلقی کنند ، می توانند در یک رابطه با شخصی دریابند که خشونت کلامی نسبت به آنها تجلی پیدا می کند.
 
وقتی بیشتر ما به خشونت کلامی فکر می کنیم ، گریه و فریاد را تصور می کنیم ، اما حقیقت این است که  سمی ترین خشونت سکوت و سکوت است . داستانی را که این مقاله با آن شروع می شود دوباره بخوانید و توجه داشته باشید که در این حالت ابزار خشونت،  سکوت مادرانه است .
 

خشونت در سکوت: چه چیزی است و چگونه شخصیت را تخریب می کند

زنی 38 ساله ، درباره اولین ازدواج خود برای من نوشت:
من به یک موجود بدبخت تبدیل شدم و از او خواهش کردم که به من بگوید بعد از این نزاع او هنوز مرا دوست دارد اما جواب نداد. التماس کردم حتی بیشتر ، گریه کردم ، و او با صورت سنگی روی مبل نشست. سپس من شروع به عذرخواهی کردم ، حتی اگر او شروع کننده نزاع بود ، و من هیچ کار اشتباهی انجام نداده بودم.
 
اینگونه بود که می ترسیدم که او مرا ترک کند.  من رفتار او را خشونت یا کنترل نمی دانستم ، تا اینکه در سن 35 سالگی برای درمان رفتم. من 12 سال است که چنین زندگی کرده ام و حتی فکر نمی کردم اشتباهی انجام شده است.
 
داستان این زن نیز از این قاعده مستثنا نیست ، کسی که سال ها رفتار چنین شریک زندگی را عادی می داند. سکوت به راحتی قابل استدلال یا انکار است : "او فقط نمی خواهد صحبت کند ،" "او فقط سعی می کند افکارش را جمع کند ،" "شاید من واقعاً خیلی حساس باشم ، همانطور که خودش می گوید."
 
کودکان نه تنها پیامهایی را که در فرآیند خشونت کلامی دریافت می کنند یاد می گیرند  (برای مثال ، "چرا من فقط شما را به دنیا آوردم" ، "شما یک هیولا هستید" ، "فقط مشکلات از شما ناشی می شوند" و غیره)  بلکه آنها همچنین انتظارات خود را از جهان شکل می دهند. و درک چگونگی رفتار مردم در روابط از این سکوت والدین .
 
در میان خشونت ها ، سکوت می تواند انواع مختلفی را تشخیص دهد: یک نگاه خالی از احساس ، نادیده گرفتن ، نشان دادن تحقیر و امتناع از تماس عاطفی. همه آنها یک هدف دارند  - در معرض دید قرار دادن شخص به عنوان حاشیه ای ، ایجاد احساس وحشتناک و تقویت کنترل.
 

دیواری از سکوت، بی توجهی به نیاز دیگری

تحقیقات زیادی به این رفتار اختصاص داده شده است ، و  حتی مخفف خود را با نام DM / W  (از انگلیسی. Demand / Withdraw) به همراه دارد ، زیرا  به عنوان یکی از سمی ترین روابط شناخته می شود.
 
تبدیل شدن به یک دیواری از سکوت پایان گفتگو است و این بدان معنی است که شخصی که این گفتگو را آغاز کرده است تسلیم می شود.
 
وقتی والدین این کار را با کودک انجام می دهند ، به وضوح نشان می دهند که افکار و احساسات کودک هیچ ارزشی ندارد و کسی به آن اهمیت نمی دهد : و از آنجا که نیاز کودک، عشق و پشتیبانی والدین است ، کودک این درس را به عنوان نوعی حقیقت "درباره خودش یاد می گیرد.
 
وقتی یکی از شرکای بزرگسالی این کار را با دیگری انجام می دهد ، این فقط نمایش قدرت است که به دیگری می گوید:  آنچه را که می خواهید ، چه فکر می کنید ، چه احساسی دارید - در روابط ما مهم نیست.
 

نادیده گرفتن یا تحریم

تظاهر به این که کسی را نمی بینید و نمی شنوید ، مخصوصاً برای کودکان، عملی حساس تر است ، به خصوص اگر از آن به عنوان مجازات استفاده شود. ممکن است یک کودک کوچک احساس کند که خانواده او را رها کرده ، یک کودک بزرگتر ممکن است درد طرد شدن و در عین حال عصبانیت عمیق را تجربه کند.
 
پدرم بلافاصله به محض نااميد شدن از من،  صحبت با من را متوقف كرد ، كه اين اتفاق اغلب اتفاق افتاده است . دلیل این امر می تواند نمرات ضعیف در مدرسه ، عملکرد ورزشی خیلی خوب  و هر چیز دیگری باشد. او همیشه همین حرف را می زد: "شما باید جمع شوید. شما بیش از حد حساس هستید ، قوی ترین شخص در این جهان زنده مانده است.  مادرم به همین اصول پایبند بود.
 
وقتی نوجوان بودم از هردو عصبانی شدم ، اما در همان زمان فکر کردم که ناامیدی آنها تقصیر من است.  من تنها فرزند بودم و کسی را نداشتم که بتوانم مقایسه کنم. خلاصه اینکه کالج باعث شد خیلی احساس بدی پیدا کنم ، اما خوشبختانه یک درمانگر عالی مرا نجات داد.
 
همکاران همچنین از تحریم برای تحقیر و مستهلک شدن و همچنین برای ترساندن طرف مقابل ، "به پایین کشیدن" استفاده می کنند.
 
این راهی است که شخص دیگری باعث آسیب پذیری آنها شود ، او را به تبعید عاطفی  بفرستند و این کار به منظور اینکه شریک زندگی نرم و قابل کنترل شود، انجام می شود .
 

اعتراض و تمسخر

خندیدن به کسی، و یا ابراز انزجار در چشمان، نیز می تواند ابزاری از خشونت باشد که موجب کمبود و تحقیر می شود ، حتی اگر با کلمات درگیر نشوند.
 
افسوس که این حرکات، به راحتی نمی تواند متخلف را شناسایی کند ، که شما را به حساسیت بیش از حد ("اوه ، چقدر شما حساس هستید") ، انتخاب نیت ("شما همیشه مقصرید") یا عدم احساس شوخ طبعی را متهم کنید. ")
 
اشتباه نکنید: این خشونت است. کلمات لازم نیست که شخص را احمق و بی ارزش یا چیز دیگری بنامند.
 
امتناع از تماس عاطفی
 
این شاید ظریف ترین شکل خشونت باشد ، خصوصاً وقتی در مورد کودک اعمال می شود: امتناع آگاهانه از پشتیبانی ، عشق و مراقبت  - یعنی هر آنچه کودک برای رشد و پیشرفت خود به آن نیاز دارد. البته  کودک نمی فهمد که دقیقاً از چه چیزی او را محروم می کنند ، اما او احساس می کند که چقدر تنهایی و خلاء قلب او را پر می کند.
 
اما برای یک شریک بزرگسالی که به این روش تحت درمان قرار می گیرد ، کار ساده تر نیست ، زیرا وقتی نیازهای عاطفی از شما سلب  می شود ، این امر باعث می شود که شما باید آنها را حتی بیشتر برآورده کنید و گاهی باعث می شود که حتی بیشتر وابسته به شریک زندگی خود باشید.
 
این ضد انعطاف پذیری است ، اما درست است. امتناع از تماس عاطفی ابزاری قدرتمند برای كسانی است كه خواهان قدرت و كنترل هستند.
 
خشونت خشونت است.  اگر کسی از کلمات یا سکوت استفاده کند تا شما را بی ارزش و بی قدرت جلوه دهد،  این شخص مرتکب خشونت می شود . این فرمول ساده را به خاطر بسپار.

نظرات

در ادامه بخوانید...

چهار نوع دروغ که یک مادر بی احساس به شما گفته است

در
چهار نوع دروغ که یک مادر بی احساس به شما گفته است
من قبلاً در مورد خشونت کلامی نوشتم ، و اینکه چگونه ، در چارچوب فرهنگ ما ، تمایل به پایین آوردن تأثیر سخنان آزار دهنده مادران (و پدران) را داریم ، اما اکنون می خواهم از منظر کمی متفاوت صحبت کنم - نه در مورد کلمات خاص گفته شده ، بلکه درباره آنچه از آنها پیروی می کنند. از آنجایی که در فرهنگ ما ، مادر تا زمانی که صدمات جسمی به کودک وارد نکند ، "عادی" تلقی می شود ، مادران بدون عشق در هنگام تغذیه ، لباس پوشاندن و سقف بالای سر، مسئولیت خشونت کلامی خود را برعهده نمی گیرند. اما حتی یتیم خانه ها این ها را به کودک ارائه می دهند ، اینطور نیست؟پس تکلیف عشق در این میان چه می شود؟در این مقاله به چهار نوع دروغ که  مادران بدون عشق به دخترانشان می گویند، می پردازیم.

 

چه نوع درسی توسط مادران بدون عشق به دخترانشان داده می شود

برای شروع ، بیاد بیاوریم و یادآوری کنیم که چند نوجوان به خاطر عدم توجه جدی جامعه به قلدری نوجوانان، خودکشی کرده اند ، که مدت طولانی ناخوشایند تلقی می شد اما به گفته آنها این پدیده "عادی" است. افسانه مادری و اسطوره ها که عشق مادرانه غریزی است ، که همه مادران فرزندان خود را دوست دارند ، که عشق مادران همیشه بی قید و شرط است - به ما اجازه نمیدهد که آزادانه و آشکارا صحبت کنیم که چه تعداد از فرزندان با نیازهای عاطفی ناقص در دوران کودکی و چه تعداد زخمی ها بزرگ وارد اجتماع می شوند.
 
ما آسیب های عاطفی وارده به کودک را با کلمات تحقیرآمیز ، کلماتی که باعث می شود او احساس ناامنی ، دوست نداشتنی بودن ، بی معنی بودن کند، را نادیده می گیریم - حتی اگر علم قبلاً نشان داده است که خشونت کلامی نه تنها مانند زخم های جسمی آسیب زا هستند ، بلکه اثری عمیق تر و به معنای واقعی کلمه ساختار مغز در حال توسعه را تغییر می دهد.
 
والدین بر جهانی کوچک حاکم هستند که در آن یک دختر از نوزادی تا کودکی رشد می کند. شرایط این جهان توسط والدین ایجاد می شود ، این است که آنها تصمیم می گیرند با چه کسی ، چگونه ، چه زمان و چقدر کودک ارتباط برقرار کند. دختر نه تنها به عشق و پشتیبانی مادر خود متکی است ، بلکه در این دنیای کوچک "حقایق" را در مورد چگونگی ترتیب روابط در دنیای بزرگ به خود جذب می کند.
 
من لیستی از این به اصطلاح "حقایق" (که بعضی از آنها را از کودکی به یاد می آورم) گردآوری کرده ام و مضراتی که این نوع تربیت به روان دختران وارد می کنند را در زیر آورده ام.
 

 

عشق را باید بدست آورید

دختران مادران بدون عشق کارهایی می كردند تا عشق  را بدست بیاورند ، برای اینکه مادر آنها را دوست داشته باشد و برای به دست آوردن نمرات خوب در خانه ، کارهای اضافی در منزل را انجام بدهند، و سعی كنند كه به هیچ وجه مادر خود را ناراحت نكنند - اما این همیشه كافی نبود. از این طریق آنها یک درس تلخ در مورد عشق را یاد گرفتند که چگونه می توانند آن را بدست آورند: می توان آن را با کمک یک فرمول جادویی خاص کسب کرد که آنها به هیچ وجه نمی توانند دریابند ، عشق هرگز به هیچ چیز داده نمی شود و آنها برای همیشه چیزی ندارند. آنها به اندازه کافی خوب نیستند که لایق عشق و دوست داشتن باشند.
 
کودکانی که با برادران یا خواهران بزرگ شده اند و توجه مادرانشان به خواهر یا برادری بیشتر شده است ، چیزی مشابه را تجربه می کنند. به طور معمول ، چنین کودکانی در بزرگسالی ، به کسانی که عاشق آنها هستند ، اعتماد ندارند ، بدون هیچ شرطی. و به جای اینکه زندگی خود را با شادی پر کنند ، عشق بی قید و شرط آنها را با اضطراب پر می کند و آنها دائما در انتظار یک ترفند زندگی می کنند.
 

 

فرزند بد و شما یکی از آنها هستید

همه کودکان اشتباه می کنند - آنها چیزهایی را گم می کنند و می شکنند ، از قوانین پیروی نمی کنند ، کاری اشتباه انجام می دهند ، اما مادران بدون عشق همه چیز را نه بر رفتار کودک بلکه در ذاتاو سرزنش می کنند. گلدان شکسته نشده بود، اگر شما دست و پا چلفتی و غیرمسئول نبودید. ژاکت قرمز جدید او از قفسه کابینت ناپدید شد و این گواهی است از ناسپاسی ، شلختگی و این واقعیت که او لیاقت همه این چیزهای زیبا را ندارد. هر لغزش به یک اشتباه شخصی تبدیل می شود و در نتیجه بی ارزش بودن دختر درک می شود. این کلمات بطور خودکار جذب می شوند و به یک منتقد داخلی دختر تبدیل می شوند ، یک گروه کر ناخودآگاه که دائماً به او می گوید که بی ارزش است و لیاقت خوشبختی را ندارد.
 

 

آنچه احساس می کنید اشتباه است

این جمله نه تنها بر قدرت مادر تأکید می کند بلکه این عقیده را منتقل می کند که احساسات و افکار دختر را نباید ارزش نهاد و جدی گرفت. این پیام غالباً از طریق "من علاقه مند نیستم که درباره این چه فکر می کنید" یا "آنچه احساس می کنید اشتباه است" ابراز می شود. چنین حرفهایی خیلی سریع باعث می شود که دختر به خودش اعتماد نکند و درک او از آنچه اتفاق می افتد باشد. بسیاری از دختران - و من معتقدم که من یکی از آنها هستم - می دانند که چیزی اشتباه است ، و آنها نگران هستند که دیوانه شوند. متقاعد شوید که آنچه می شنوند و احساس می کنند در واقعیت وجود ندارد. این نوع درگیری داخلی ، برخلاف آنچه مادر با محبت انجام می دهد و سعی در تشخیص احساسات فرزند خود دارد ، بسیار مخرب است.
 

 

دختران بزرگ گریه نمی کنند

شرم کثیف ترین اسلحه مادر بدون عشق است و افسوس که آنها ترجیح می دهند به راحتی و غالباً از آنها استفاده کنند. تحقیر کردن کودک به این روش - وادار کردن او به خلاص شدن از شر احساسات و آسیب پذیری هایش و شرمنده شدن، نوع خاصی از خشونت است و دختر در پاسخ به این امر می تواند ارتباط خود را با احساسات خود قطع کند تا بتواند خودش را متقاعد کند که او نه تنها یک دختر بزرگ است بلکه یک فرد خوب نیز هست. دخترانی که رابطه بدی با غذا دارند یا رفتارهای مخرب دیگری دارند ، مانند آسیب رساندن به بدن خود ، اغلب می گویند که در کودکی برای جلوگیری از قلدری و تحقیر مادر یا برادران و خواهران خود مجبور بودند احساسات خود را پنهان کنند.
 
دختران غیرمسئول بندرت به کسی می گویند که در دوران کودکی در خانه چه می گذرد ، زیرا آنها فرض می کنند که آنچه در آنجا اتفاق می افتد همه جا ادامه دارد. عادی سازی نحوه برخورد با او - حتی اگر به طور جدی از نادیده گرفتن ، حاشیه نشینی ، کنار گذاشتن یا انتقاد شدید، وحشت زده و صدمه ببیند - یکی از دلایل این امر است. هرچه پیرتر می شود با خانواده های دیگر در تماس می شود و شروع می کند که شاید آنچه در خانه او می گذرد فرق کند ، ممکن است سکوت از شرم ناشی شود و نگران شود که در حقیقت او مقصر این است که چگونه با او رفتار می شود.
 
از آنجا که مادران بدون عشق غالباً با انتقاد از سرزنش و سوء استفاده کلامی خود را بر فرزندان خود توجیه می کنند - گفتن چیزهایی مانند "اگر شما اینقدر دست و پا چلفتی یا بی احتیاط نبودید ، مجبور نبودم شما را تنبیه کنم. "" شما چیزی جز سؤالات احمقانه نمی پرسید و من کارهای بهتر از برخورد با افراد احمق دارم ، "" اگر شما فرزند بهتری بودید ، نیازی به فریاد زدن نداشتم ". شرمساری اغلب جواب پیش فرض دختران می شود.
 

 

شرم به عنوان اسلحه ای در زرادخانه مادران بدون عشق

مطالعات نشان می دهد که رفتارهای نادرست والدین باعث می شود افراد در تمام مدت زندگی مستعد احساس شرم باشند.
غالباً والدین کنترل احساسات خود را از دست می دهند، تهدید می کنند ، جیغ می زنند ، یا کودک را به نام های زشت صدا می کند. نامها (بله ، این سوءاستفاده عاطفی و کلامی است.) احساس شرم کودک باعث ایجاد اثرات جسمی مانند درد معده ، سفتی یا احساس یک توده در سینه یا گلو و.... می شود. کودک شرم را درونی می کند و شروع به فکر کردن به عنوان "بد" یا "بی ارزش" می کند و ناخودآگاه احساسات خود را مخفی می کند.این یک چرخه وحشتناک است که تنها با آگاهی والدین و تلاش های هماهنگ در ترمیم این رابطه از هم گسیخته قابل متوقف شدن است.متأسفانه همیشه این اتفاق نمی افتد ، همانطور که تجربیات دختران گواهی می دهد.
 

 

تفاوت شرم و گناه

روانشناسان بین شرم و گناه تمایز قائل هستند ، گرچه هر دو "احساسات خودآگاه" به حساب می آیند. تصور می شود که کودکان هر دو در سال های کودک نوپا شروع به تجربه می کنند. شرم از بین این دو سمی تر است و  قدرت ماندگاری دارد. در حالی که گناه از یک رفتار خاص سرچشمه می گیرد ، شرم نفس اصلی را درگیر می کند. جالب اینجاست که طبق مطالعات پژوهشی ، در حالی که گناه می تواند همدلی را تسهیل کند ، شرم توانایی همدلی را مختل می کند.
 
تحقیقات نشان می دهد که افراد مستعد شرم ، عصبانیت شدید را تجربه می کنند ، آنها عصبانیت را به شیوه های ناپایدار و مخرب ابراز می کنند. نیازی به گفتن نیست ، توانایی آنها برای برقراری روابط بسیار کم است.
 
شرم نقش های مهمی را در زندگی بسیاری از دختران با مادران بدن عشق ایفا می کند، این عقیده که ممکن است برخی از مادران ظالم باشند ، با تمام اسطوره ها در مورد مادر بودن و عشق مادری مغایرت دارد ، اما این بدان معنا نیست که این نمی تواند باشد.
داستان واقعی زیر در مورد زنی است که توسط یک مادر بدون عشق بزرگ شده، اما او توانسته زندگی خود را تغییر دهد و اکنون زندگی خود را وقف پسرش می کند.زنی 39 ساله ، مادر یک پسر 18 ماهه و یک زن خانه دار، او به همراه خانواده در جاکارتا زندگی می کند.
 

 

داستان زندگی من

من توسط یک مادر بدون عشق بزرگ شده ام. او نمی توانست عشق را دوست داشته باشد ، انتظار می رفت عشق بی قید و شرط را به عنوان یک مادر به فرزندان خود عطا کند. اما او هیچ عشقی برای عطا کردن نداشت.
 
بنابراین فرزندان او بدون عشق بزرگ شدند. با عصبانیت ، ناامیدی ، نفرت ، ناامیدی و احساس غیر دوست داشتنی زیادی بزرگ شدم. او مرا به این باور رساند که من تنبل ، غیرمسئولانه ، ناامید کننده ، دختری فاسد و بی مغز و فاقد استعداد و مهارت های دانشگاهی هستم. من بدون اعتماد به نفس بزرگ شدم و معتقدم هیچ چیز خوبی در مورد خودم وجود ندارد. هرچه بزرگتر شدم ، با این کار مبارزه کردم و حتی بعد از اینکه ازدواج کردم ، هنوز هم در حال مبارزه هستم.
و بعد از حدود 5 سال پیش بهترین دوست من ، به من توصیه کرد که به یک روانشناس مراجعه کنم. در آنجا فهمیدم که چقدر درد و آزار دیده ام. زخم عاطفی مرا از درون خورده بود. در زمان درمان  ، دوباره قلب و چشمانم باز شد و به آرامی زخم ها بهبود یافته است. سه سال طول کشید تا دیدگاه هایم را نسبت به خودم تغییر دهم و روند یادگیری هنوز ادامه دارد.
 
مهمترین تغییر این است که من شروع به اعتقاد به خودم کردم. من فهمیدم که خیلی خوبی ها در من وجود دارد. من ناامید نیستم - من یک فرد بالغ هستم. یاد گرفتم که خودم را بپذیرم ، ناقص بودنم را. یاد گرفتم که نواقص خود را کاملاً بپذیرم. فقط خدا کامل است. احساس می کنم خدا در قلب من زندگی می کند و احساس آرامش می کنم. سرانجام ، با گذشت زمان فهمیدم عشق واقعی چیست.
و به مرور زمان تصمیم گرفتم پدر و مادرم را ببخشم ، خصوصاً مادرم. به جای احساس نفرت ، برای او متاسفم. باید مثل زندگی در جهنم باشد تا عشق را نشناسیم.
 
و بعد از گذشت 13 سال از ازدواج ،صاحب پسری شدم. او یک معجزه واقعی و یک هدیه از طرف خداوند است. بدون عشق به مادر بزرگ شده ام پسری به دنیا آورده ام. والدین من به من اعتقاد ندارند ، اما خدا به من ایمان دارد. احساس غرق شدن و نابودی کردم اما هنوز هستم. خدا به طور متناقض شگفت انگیز است. او علی رغم تمام نقص هایم ، به من فرصتی برای مادر شدن داد.
 
تا به امروز مادرم هنوز پسر من را ملاقات نکرده است. او هنگام تولدپسرم آنجا نبود.
 
پسرم زودرس متولد شد، برای اولین بار مادر شدن و مادر بودن یک چالش بزرگ بود اما کمک هایی در این زمینه وجود داشته است. در سالهای اول زندگی او، توسط شوهرم ، برادر و چند دوست حمایت می شدم. من همچنین برای جمع آوری هرچه بیشتر اطلاعات در اینترنت مشورت گرفتم تا بتوانم به بهترین نحو از پسرم مراقبت کنم.
 
بعضی اوقات احساس تنهایی می کنم. بعضی اوقات آرزو می کنم مادرم آنجا باشد ، در خانه بماند و به من کمک کند تا از پسرم مراقبت کنم. اما با نگاه به اینکه چقدر رشد کرده ام و خدا چقدر مرا دوست دارد ، آن آرزو از بین می رود. 
 
مادر بودن یک سفر مادام العمر است. من اغلب نگران این هستم که پسرم را به اشتباه پرورش دهم ، که او عشق کافی از من نمی گیرد. اما عزم من قاطع و واضح است: پسرم زندگی مثل من نخواهد داشت.
من متعهد هستم كه او را بدون قید و شرط دوست داشته باشم و ترسهای من از بین می رود.

نظرات

در ادامه بخوانید...